Saturday, January 25, 2025

«توقف» و«تعویق» قوانین و احکام نتیجه ی گسترش مبارزات خلق است

 
«توقف» و«تعویق» قوانین و احکام نتیجه ی گسترش مبارزات خلق است
اما هدف لغو نهایی احکام است!
 
پس از اعتراضات فراوان به حکم اعدام پخشان عزیزی و وریشه مرادی و دیگر زندانیان سیاسی در بند و به ویژه اعتصاب سیاسی خلق کرد در سراسر کردستان(چهارشنبه سوم بهمن 1403)، حکومت خامنه ای از طریق برخی دستگاه های حاکم و در بیاناتی متضاد اعلام کرد که این احکام متوقف شده و یا به تعویق افتاده است.
این نخستین بار نیست که از «تعویق» و یا «توقف» اجرای حکمی یا قانونی صحبت می شود. در ماه گذشته نیز در پی مبارزات فراوانی که علیه قانون «عفاف و حجاب» صورت گرفت و تضادها و درگیری هایی که بین جناح های گوناگون حکومت به وجود آمد و علیرغم مخالفت برخی باندها و افراد از جمله رئیس دستگاه قضایی، سران حکومت اعلام کردند که اجرای این قانون به تعویق افتاده است.
در پبش گرفتن سیاست«توقف» و یا«تعویق» نشان دهنده ی شکلی از عقب نشینی حکومت است. نگاهی به چنین شکلی از عقب نشینی نشان می دهد که در هر موردی پیشروان و توده ها علیه سیاست و قانون و حکمی دست به مبارزات و اعتراض های سراسری زده اند حکومت دست به عقب نشینی هایی از این گونه زده است.عقب نشینی هایی که به هیچ وجه کافی نیست.
اگر تنها در مورد دوره ی اجرایی شدن قانون«عفاف و حجاب» صحبت کنیم شکل مبارزه بیشتر دادن اعلامیه و بیانیه و تصویری بود و تضادهای میان جناح های حاکم به ویژه میان پزشکیان و اصلاح طلبان حکومتی با جناح های تندرو مانند جریان پایداری ها افزون بر چنین شکلی از اعتراضات شدند.
می دانیم که اعتراضات بر ضد قانون«عفاف و حجاب» یک زمینه ی قوی از پیش داشت و آن خیزش«زن زندگی آزادی»(خیزش ژینا) بود. افزون بر این خیزش ژینا تنها به دوره ی مبارزات خیابانی خودش( از شهریور تا اواخر آبان 1401) محدود نشده بلکه خواست های این خیزش که خود مرحله ای از انقلاب دموکراتیک نوین ایران و شکلی از بروز آن بود و همچنین آن نیروی اجتماعی که سبب بروز آن شده بود، در ژرفای جامعه رسوخ کرده و مبارزه برای این خواست ها در زمینه ی فرهنگ و سیاست ادامه یافته بود. به این ترتیب مبارزات در هنگامه ی اجرایی شدن این قانون از زمینه ای قوی و دامنه ای گسترده از مبارزه ی زنان و طبقات و لایه های جامعه برخوردار بود.
در مورد مبارزه با احکام اعدام نیز همین وضعیت اما نه به شدت مساله ی حجاب وجود داشت. از همان آغاز صدور و اجرای احکام اعدام برای مبارزان خیزش«زن زندگی آزادی»مبارزه علیه صدور و اجرای احکام صورت گرفت. در مواردی این مبارزات به گردهمایی توده ها در کنار زندان ها انجامید و عرصه را بر اجرای احکام تنگ کرد.
بنابراین شواهد نشان دهنده ی این است که هر جا توده ها پا پیش نهاده و برای خواست هایی معین دست به مبارزات گسترده ی ادامه دار و همگانی زده اند حکومت مجبور شده به اشکالی از عقب نشینی تن دهد.
در مورد سیاست «توقف» و «تعویق» حکومت باید چند نکته را در نظر داشت. به نخستین در بالا اشاره کردیم. این سیاست به هر حال نوعی عقب نشینی از جانب حکومت در مقابل اعتراضات گسترده ی توده ای است. شکی نیست که حکومت خامنه ای از هر وضعیتی که منجر به آغاز و یا تداوم مبارزات توده ای شود وحشت دارد و بنابراین تلاش می کند از طریق این توقف و تعویق ها با آن مقابله کرده و مانع از گسترش دامنه و عمق مبارزات شود. در مورد کردستان این امر مشهود است. ترس و وحشت از گسترش اعتصاب عمومی سیاسی به استان های همجوار و تمامی ایران منجر به توقف احکام اعدام شد.
نکته ی دوم این است که جنبش دموکراتیک ایران وارد مرحله ای شده است که دیگر مبارزه و اعتراض علیه احکام اعدام و یا قوانین ارتجاعی که مجلس ارتجاعی تصویب می کند از طریق صدور اعلامیه و یا بیانات تصویری کفایت نمی کند و باید گسترش یابد( گرچه اشکال مورد اشاره تا می تواند باید دامنه و شدتی بیشتر یافته و هجومی تر شود). چنین گسترشی را در کردستان می بینیم. توده ها هم در اعتراض به حکم پخشان به خیابان آمدند و در مقابل دادگستری گردهمایی اعتراضی برگزار کردند و هم دست به اعتصاب همگانی علیه صدور و اجرای احکام زدند. تمامی توده ها در سراسر کشور باید از خلق کرد بیاموزند.
آنچه باید توجه داشت این است که حکومت علیرغم پرسروصدا بودن اش به طبل توخالی شبیه شده و چنان که در مقابل امپریالیست ها دست به عقب نشینی های دامنه دار زده( اخیرا پیام خواست مذاکره با ترامپ بدون پیش شرط) مجبور است که در مقابل مبارزات همه جانبه ی توده ها نیز عقب نشینی کند. ترس و وحشت از بروز اعتصابات سیاسی طبقه ی کارگر، کشاورز و طبقات میانی جامعه وهمچنین گسترش ریزش ها از داخل و توده ای شدن آخوند کُشی که اوج آن کشتن دو آخوند جنایتکار دیوان عالی بود، امان اش را بریده است.
نکته سوم و بسیار مهم این است که حکومت ولایت فقیه حکومت ریاکاران و شیادان و فریبکاران است. این حکومت و در راس آن خامنه ای که مثل کنه به قدرت چسبیده و با سیاست هایش توده ها را به فلاکت و تنگنا کشانده است، از ترس گسترش خواست های توده ها و شدت یافتن مبارزه ی آنها، نمی تواند دست به یک تغییر جدی درونی و یک عقب نشینی اساسی و همه جانبه در مقابل جنبش توده ها بزند. از این رو تنها راهی که برای جلوگیری از جنبش ها و خیزش های بیشتر و اعتصاب های سیاسی سراسری می بیند همین بازداشت ها و شکنجه ها و اعدام هاست. اینها در حال حاضر تنها سلاح مهم حکومت هستند.
بنابراین سیاست های«توقف» و یا «تعویق» گاه می تواند تاکتیکی و بازی کثیفی با احساس و روان توده ها باشد. بازی هایی که در دوره ی جنبش مهسا از جانب حکومتیان بارها دیده شد. در گذشته دیدیم برخی از این تعویق ها منجر به شکستن نهایی حکم نشد و فرد زیر حکم در نهایت اعدام شد. این امر در مورد جوان مبارز جنبش «زن زندگی آزادی» محمد قبادلو رخ داد. پس از گردهمایی ها و اعتراض های توده ها به اجرای حکم اعدام وی این خبر پخش شد که حکم وی نقص شده است ولی سپس وی اعدام شد.
صحبت صرفا بر سر پخشان و وریشه و تعدادی دیگر نیست بلکه بر سر زندانیانی است که یا حکم اعدام برایشان صادر شده و یا با این رویه ی ای که حکومت در پیش گرفته، صادر خواهد شد و احکام نیز اجرا خواهد گردید.
برای اینکه خامنه ای و حکومت اش مجبور به عقب نشینی های بیشتری شود چاره ای جز گسترش و بالا بردن سطح شکل های مبارزه نیست( از صدور بیانیه به دیگر اشکال عملی تر به ویژه گردهمایی و اعتصاب های گسترده) نیست. این یکی از راه هایی است که می تواند به نتایج عملی کشیده شود و توقف و تعویق، شکستن احکام و توقف عملی صدور و اجرای احکام اعدام ها و بازداشت ها و غیره را در پی داشته باشد.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
 6 بهمن 1403
 

 

      

      

درباره ی آتش بس بین دولت صهیونیستی اسرائیل و حماس


در غزه بین اسرائیل و حماس آتش بس بر قرار شد. نکات مهم این آتش بس که از ساعت ۴بامداد ۲۷نوامبر ۲۰۲۴ برقرارگردیده است و مرحله ی نخست آن شش هفته خواهد بودعبارتند از آزادی 33 گروگان اسرائیلی در ازای خروج تدریجی نیروهای اسرائیلی از مناطق پر جمعیت غزه و آزاد کردن فلسطینیان زندانی در اسرائیل. همچنین آوارگان فلسطینی می توانند به خانه های خود برگردند و نیز کمک های مردمی(غذا، دارو و سوخت) بدون مانع ادامه یابد. در مراحل بعدی نیز آزادی بقیه ی گروگان ها و عقب نشینی کامل نیروهای دولت اسرائیل تحقق خواهد یافت. 
 در بیانیه ای با نام نگاهی به جنگ اسرائیل و امپریالیست های غربی علیه خلق فلسطین در غزه به تاریخ  بیست و یکم فروردین ماه 1403 در مورد وضعیت شکست و یا پیروزی طرف های درگیر این نکات آمده بود:
«بررسی وضع طرفین این جنگ خواه دولت صهیونیستی اسرائیل و پشتیبانان امپریالیست غربی آن و خواه حماس نشان می دهد که هیچ یک از طرفین به اهداف خود نرسیده اند و پیروزی نهایی را به دست نیاورده اند اما هر دو به گونه ای و به نسبت های گوناگون شکست خورده اند.»
 این نتیجه گیری اکنون و پس از نزدیک به یک سال درستی خود را حفظ کرده است.
از نقطه نظر پیروزی این جنگ برنده آنچنانی نداشت. در واقع دو طرف ضرباتی به یکدیگر وارد کردند و این میان ضربات دولت صهیونیستی اسرائیل به حماس از نظر دامنه و شدت و تاثیر بسیار بیشتر از ضربات حماس به اسرائیل بود.
از نظر سازمانی ضربات سنگینی که اسرائیل به حماس زد قابل مقایسه با ضربات حماس به اسرائیل نبود. بخش مهمی از رهبران و کادرها و اعضای حماس از سوی اسرائیل ترور و یا در جنگ کشته شدند و حماس چنانچه بخواهد خود را به شرایط پیش از هفت اکتبر برساند- اگر در تحولات بعدی چنین امکانی را به آن بدهند - زمان خواهد برد.
این امر در مورد مقایسه میان نقش حماس در غزه پیش از هفت اکتبر و پس از آتش بس چنانچه دائمی شد و صلح برقرار گردد نیز صادق است. حماس گرچه ضرباتی به اسرائیل زد اما به دلیل ضرباتی که به آن وارد شد آن حماسی نیست که پیش از هفت اکتبر بود.
افزون بر این، اگر اقدام هفت اکتبر را به سان اقدامی از جانب حماس( و جمهوری اسلامی) برای پیشگیری از ادامه ی«پیمان ابراهیم» در نظر گیریم مشکل است که این اقدام مانع این گردد که در آینده کشورهای دیگر به این پیمان بپیوندند. با آمدن ترامپ به احتمال این روند از سر گرفته شده و کشورهای دیگری با اسرائیل وارد این پیمان خواهند شد.
در کل داوری در مورد این که آیا حماس می تواند محبوبیت خود را در نزد بخشی از توده های فلسطینی حفظ کند و کماکان بخشی ار رهبری توده های فلسطینی را در دست داشته باشد و یا خیر این محبوبیت و در پی آن رهبری را از دست خواهد داد، زود است. علت این است که به دلیل بحران اقتصادی ای که خواه در کشورهای امپریالیستی و خواه در کشورهای زیرسلطه وجود دارد و نیز سیاست حاکم بر کشورهای امپریالیستی، شرایط مداوما و به سرعت در حال تغییرند و این تغییرات ممکن است در وضعیت جهان بینی های حاکم بر جنبش خلق ها و گروه های رهبری کننده ی آنها تاثیر گذارد. 
جز آن ضرباتی که بر حماس وارد شده است، آنجا که پای توده های فلسطینی به میان می آید ضرباتی که وارد شده بسیار سنگین تر است. بر مبنای اخبار رسمی دولت جنایتکار اسرائیل با پشتیبانی دولت های امپریالیستی غربی یک نسل کشی به راه انداخت و 46 هزار نفر از کودک و زن و مرد را در غره کشت. برای این که خلق فلسطین بتواند به ترمیم زخم های خود بپردازد زمان نیاز است. احتمالا یکی از  اهدافی که دولت اسرائیل دنبال اش بوده است همین بوده است. با نسل کشی در غزه اسرائیل توانست مبارزه علیه ی خویش را از جانب خلق فلسطین حداقل برای مدت ها- اگر اتفاق خاصی نیفتد شاید یک دهه و یا بیشتر - عقب بیندازد و خیال خود را از این بابت راحت کند و در عین حال به اشغال زمین های تازه بپردازد و مرزهای خود را گسترش دهد.
مهم ترین نکات در شکست اسرائیل همانا ناتوانی وی در آزاد کردن گروگان ها و نابودکردن کامل حماس است که جزو اهداف اش از جنگ برشمرده می شد. جدا از این دولت صهیونیستی و اشغالگر و جنایتکار اسرائیل در داخل کمابیش دچار بحران است و در بیرون نیز بیش از پیش در میان خلق های سراسر جهان رسوا و بی آبروتر و بی حیثیت تر شده است.
این که آتش بس فعلی دوام یافته و به آتش بس دائمی و صلح تبدیل شود و یا بنا به دلایلی از جمله محتوی توافقنامه که بیشتر به نفع اسرائیل است شکسته شود و جنگ ادامه یابد هنوز روشن نیست. این امری است که طی هفته ها و ماه های آینده روشن خواهد شد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
پنجم بهمن 1403

ابراهیم نبوی اصلاح طلب حکومتی که مخالفت های نیمه لیبرالی خود با حکومت مرتجع ولایت فقیه را با طنزی از نظر شکل قوی بیان می کرد


 
ابراهیم نبوی اصلاح طلب حکومتی در تاریخ 25 دی ماه 1403 در سن 66 ساله گی در سیلور سپرینگ مریلند در آمریکا خودکشی کرد. بنا به گفته ی بسته گان دلیل خودکشی وی افسرده گی و دلتنگی ناشی از زندگی در غربت بود.
در این یادداشت کوتاه نگاهی داریم به جایگاه وی در طنزنویسی از نظر محتوی و شکل. 
اشاره ای به طنز در ادبیات مشروطیت
 زمانی که صحبت از طنزنویسی به میان می آید نخست به یاد دوران مشروطیت می افتیم. پیش از مشروطیت تنها طنزنویس ادبیات ایران که شهرت دارد و یگانه هم به نظر می رسد عبید زاکانی است.
در واقع نخستین طنز نویسان اجتماعی - سیاسی ایران در دوران مشروطیت پدید آمدند. علی اکبر دهخدا که مقالات اش در روزنامه ی صوراسرافیل با نام چرند و پرند منتشر می شد، عارف قزوینی و میرزاده ی عشقی و اشرف الدین حسینی (نسیم شمال) که در روزنامه اش به نام نسیم شمال می نوشت و همچنین ایرج میرزا همه و همه بنیانگزاران طنز اجتماعی - سیاسی در ادبیات ایران بودند.
شاخص ترین ویژگی این طنز نویسان این بود که بر بستر یک انقلاب بزرگ اجتماعی - سیاسی بروز کردند؛ از آن تاثیر گرفتند و بر آن تاثیر گذاشتند. بیشتر آنها از نظر طبقاتی بیانگر آرزوها و آمال لایه های سرمایه داران ملی و لایه های گوناگون خرده بورژوازی بودند. برخی از آنها مانند عارف قزوینی و عشقی تا حدودی گرایش های لایه خرده بورژوازی تهیدست و بیشتر رادیکالیسم این طبقه و اسلاف طبقه ی کارگر را نیز بیان می کردند.
مضامین این طنزنویسان پیرامون مساله ی ملت، وطن دوستی و ملی گرایی و در تقابل با دو امپریالیسم انگلستان و روسیه و مزدوران داخلی آنها، علیه زورگویی و ستمگری حکام و شاهزاده گان وطن فروش قاجار و ناتوانی آنها در اجرای امور کشور، علیه فئودال های مزدوری که خون دهقانان را می مکیدند و زندگی را برای توده ها ناامن می کردند، علیه دزدی و رشوه خواری طبقات و لایه های حاکم و در کنار آن نقد عقب مانده گی توده ها و فعالیت در جهت بیدارکردن و آگاهی بخشی به آنها، تلاش در گسترش علم و دانش، خواست آزادی در تمامی وجوه آن، حکومت قانون و تضاد بین دارا و ندار و برقراری عدالت بود. بسته به طبقه ای که نویسنده به آن تعلق داشت رنگ و بوی برخی از این مضامین در آثار وی کمتر یا بیشتر می شد.
با وجود این که در شکل خیلی ابتکار و خلاقیت زیادی به خرج نمی دادند و عموما ترجیح می دادند که ساده بنویسند تا بتوانند با توده ها ارتباط برقرار کنند و به آنها آگاهی دهند آثار آنها در توده ی مردم نافذ شد و تاثیرات زیادی داشت، چندان که می توان گفت مشروطیت بدون ادبیات مشروطه و به ویژه طنزنویسی دوران مشروطه آن مشروطه ای که دیدیم نمی شد. جز این آثار آنها به دلیل اینکه تجلی بارزی از دوران شان بود و همچنین ساده گی و پاکی و سلامت و بیان ژرف ترین خواست های تاریخی ملت به ویژه استقلال و آزادی تا کنون مانده گار نیز مانده است. 
اما نبوی؟
جایگاه طبقاتی ابراهیم نبوی
نبوی از نظر سیاسی وابسته به جناح اصلاح طلبان حکومتی بود که با جریان دوم خرداد و دوران هشت ساله ی خاتمی رو آمد. وی به همراه جناحی که وی به آن تعلق داشت در سرکوب انقلاب دموکراتیک 57 نقش داشت و پس از آن دارای پست های مهم در دم و دستگاه های حکومت ولایت فقیه خمینی(برای نمونه در سال های 1364- 1361 مدیر دفتر سیاسی وزارت کشور) بود. در دوران اصلاحات وی و بخش هایی از افرادی که در دستگاه های حکومت کار می کردند از وزارت اطلاعات گرفته تا سپاه پاسداران و حوزه های علمیه به دلیل فشاری که به آنها وارد شد و تقریبا از حکومت بیرون انداخته شدند، دست به رشته ای از افشاگری ها درباره ی حکومت گران زدند و در این جهت تلاش کردند که مردم و در درجه ی نخست طبقه ی میانی را برانگیزند که برای برقراری آزادی و دموکراسی نوع اصلاح طلبان حکومتی که حتی سازمان های ملی مانند جبهه ی ملی را نیز آن چنان بر نمی تابیدند به پشتیبانی از آنها برخیزند. امری که به هر حال به رویداد دوم خرداد 76 و انتخاب محمد خاتمی به عنوان رئیس جمهور انجامید.
دوم خرداد و «ستون پنجم» در روزنامه ی جامعه
در این دوران است که ابراهیم نبوی در کنار حجاریان و گنجی و عمادالدین باقی و تاج زاده و ... به عنوان یکی از چهره های اصلاح طلب حکومتی مطرح می شود. نقش وی که منجر به مشهور شدن وی می گردد نوشتن مقالات طنز در ستونی با نام «ستون پنجم» در روزنامه ی جامعه است. این دوران اوج نبوی است.
در دوره پایانی اصلاحات و بازداشت نبوی در سال 1379لابد به گفته ی خودش به دلیل «زیادروی هایشان» و رفتن اش به زندان که کوتاه مدت( 4 ماه) است نبوی نیز به همراه جریان اصلاحات نزول می کند و آن نقش ویژه ی مطبوعاتی اش را نیز از دست می دهد.
نبوی در دوران اخیر در آخرین تلاش های سیاسی اش به پزشکیان امید می بندد و از مردم می خواهد به وی رای بدهند (مقاله ی نبوی با نام چرا به پزشکیان رای می‌دهم؟)؛ پزشکیانی که انتخاب خامنه ای برای پیش برد سیاست های ارتجاعی اش بوده و هست.
محتوی آثار نبوی در «دوران اصلاحات»
در دوره ی اصلاحات 84- 76 مقالات نبوی خواننده زیاد دارد. خواننده گانی که بیشتر به لایه های طبقات میانی و مرفه تعلق دارند. مضامین آثار وی همان خواست های اصلاح طلبان است. خواست این که حکومت از تحجر خویش بکاهد، آزادی های اجتماعی و تا حدودی آزادی های سیاسی را به رسمیت شناسد و با غرب رابطه ی اقتصادی و سیاسی برقرار کند. خواست ها و برنامه هایی که به دلیل شرایط خاص جامعه در آن زمان تا حدودی طبقات میانی و مرفه را به دنبال خود می کشد، اما حتی در حد خواست ها و برنامه های جبهه ی ملی( در آن دوران مشهور به ملی - مذهبی) نیز نبوده بلکه بسیار از آن کمتر است. یعنی چیزی میان خواست های جریان های ملی و حکومت ارتجاعی ولایت فقیه.
بنابراین محتوی این آثار نه وجهی انقلابی و مترقی و دموکراتیک بر مبنای تکیه به طبقاتی انقلابی و مترقی دارد و نه حتی لیبرالی به مفهوم جا افتاده ی این واژه. این مضون چنان که گفتیم در چارچوب درک اصلاح طلبان از تغییر که تغییر صرفا در داخل حکومت ولایت فقیه است( اصلاح حکومت ولایت فقیه) محدود است و از مرزهای آن فراتر نمی رود. نبوی حتی به زمره ی اصلاح طلبان بریده از حکومت ولایت فقیه تعلق نداشت و بیشتر به آن دسته هایی نزدیک بود که از ترس سقوط این حکومت و از دست رفتن موقعیت، مثل کنه به همین حکومت چسبیده اند( امثال عباس عبدی و احمد زیدآبادی) و حاضر به هر نوع همکاری با آن برای فریب توده ها هستند.   
مقایسه میان طنز نبوی با طنز مشروطیت از نظر محتوی و شکل
الف - محتوی
مقایسه ای ساده بین نبوی و طنزنویسان مشروطه( ما از طنز نویسان چپ و دموکرات که در طی سال های پس از مشروطیت نوشتند صحبت نمی کنیم) نشان می دهد که در محتوی او( و به همراهش کیومرث صابری فومنی - گل آقا - که نبوی نخست در کنار وی کار می کرد) اساسا قابل قیاس با آنها نیستند. به ویژه این که جهان بینی ملی- لیبرالی( حتی اگر آنها را از زمره ی ملی - مذهبی ها به شمار آوریم) در آن دوران جامعه ی ایران که طبقه ی کارگر ایران تازه در حال پدیدآمدن و شکل گیری بود، وجوهی انقلابی داشت و حال در این دوران دیگر وجوه انقلابی ندارد و در بهترین حالت دارای وجهی مترقی است. در واقع این ها طنزنویسان دوران جمهوری اسلامی هستند و کارشان در بهترین حالت نقد در چارچوب اصلاح همین حکومت ارتجاعی است. اگر بخواهیم مقایسه کنیم کمی پرآب و تاب تر از نقدهای «آقای مربوطه» در تلویزیون دوران سلطنت؛ با این تفاوت مهم که برنامه های آقای مربوطه کاملا حکومت ساخته و تراوش بخش های امنیتی بود اما این ها حکومت ساخته نبوده بلکه در چارچوب تضادهای درونی حکومتگران و به دفاع از برخی از جناح های مهجور مانده تر طبقات حاکم و به ضرر جناح های مسلط و حاکم عمل می کردند.
ب - شکل
اما اگر به شکل نظر افکنیم آنگاه تفاوت بارزی بین طنز نبوی( و تا حدودی گل آقا) با طنز مشروطیت و پس از مشروطیت دیده می شود. در واقع در شکل است که نبوی سنت شکنی ها را انجام می دهد. سنت شکنی ای که در دهه ی هفتاد و اوائل دهه ی هشتاد و بر بستر«تب پسامدرن» صورت می گیرد. در این دوران است که ترجمه ی آثار و نوشته های پسامدرن و بحث بر سر آنها رواج پیدا می کند و همراه آن رشته ای از مقالات و شعرها و داستان ها با تاثر از نوشته های پسامدرن نوشته می شوند.
 تا پیش از وی طنزنویسی عموما در چارچوب شکل های رایج است. در مورد مشروطیت این اشکال بسیار ساده است و این ساده نویسی گرایشی است علیه مغلق نویسی های دوران پیش از مشروطیت و برای برقراری ارتباط با توده های مردم و پاسخگویی به نیازهای فوری مبارزه ی جاری؛ شاید به دلیل همین پاسخگویی به نیازهای فوری مبارزه ی جاری و در حال فوران بودن همه چیز است که طنزنویسان پیشرو و انقلابی مشروطیت زمانی و فرصتی برای پرداختن به شکل و ارتقاء و تکامل آن پیدا نمی کنند. در دوران پس از مشروطیت نیز طنز علیرغم این که در شکل تا حدودی گستره و غنا پیدا می کند( برای نمونه پرویز شاپوردر کاریکلماتورهاش تلاش می کند برخی سنت شکنی ها انجام دهد) اما بر خلاف شعر(و به نسبت کمتری داستان) که جهش های گوناگونی را از سر می گذراند، یک جهش جدی در شکل که شاخص باشد بروز نمی کند.
طنز نویسی نبوی اما یک جهش در شکل طنزنویسی سیاسی به شمار می آید. جهشی که به هیچ وجه با جهشی مترقی در مضمون همراه نیست. این جهش شکلی در کنار گرایش های اصلاح طلبانه ی حکومتی اش که در آن زمان به هر حال گرایش مسلط در مخالفت با تحجر حکومت ولایت فقیه است و برای مدتی توده ها را به دنبال خود می کشد، موجب می شود طنز نبوی دارای بُرد اجتماعی شود و خواننده پیدا کند. چنان که گفتیم بهترین اشکال طنز نبوی دارای محتوی اصلاح طلبانه و آن هم نه از نوع لیبرالی بلکه از آن نوعی است که بین لیبرال های جبهه ی ملی و دیگر سازمان هایی از این دست و حکومت ارتجاعی ولایت فقیه قرار دارد. چنانچه نبوی به جبهه ی ارتجاع ولایت فقیه تعلق داشت حتی اگر در شکل هزارها تکنیک و استادی به کار می برد نمی توانست یک هزارم خواننده گانی که در آن دوران تاریخی کار وی را دنبال می کردند خواننده داشته باشد!  
 م - دامون
3 بهمن 1403      

  

 

Sunday, January 19, 2025

به درک واصل شدن دو تن از کفتارهای حکومت خامنه ای و گمانه ها


 
طبقه اخبار رسمی در ساعت 45: 10 روز شنبه 29 دی ماه 1403دو تن از مهم ترین افراد دستگاه قضایی جمهوری اسلامی علی رازینی رئیس شعبه 39 و محمد مقیسه ای رئیس شعبه 53 دیوان عالی کشور در محل کار خود در دادگستری تهران ترور شدند. این دو آخوند مرتجع که قاضی حکومتی و ریاست بیدادگاه های حکومت را داشته اند از جنایتکارترین متحجرین و منفورترین افراد حاکم بر ایران بودند و به همراه باندهای مربوطه در وزارت اطلاعات و حفاظت اطلاعات سپاه جزیی مهم از دستگاه حاکم و هسته ی سخت قدرت را تشکیل می دادند. 
بنا به همین اخبار فرد ضارب نیز خودکشی کرده است.
اگر این ترور از جانب نیروهای ریزش کرده و یا مردمی صورت گرفته باشد( پایین تر در این باره صحبت خواهیم کرد) بی تردید یکی از عالی ترین ترورهای جانیان حکومتی در سه دهه ی اخیر به شمار می آید(در تراز ترورهایی همچون ترور ناصرالدین شاه به دست میرزا رضای کرمانی در 1274 شمسی و امین السلطان اتابک اعظم به دست عباس صراف تبریزی در 1286 و ...)؛ زیرا این دو فرد از مهم ترین افرادی بودند که تجلی و نماد جنایت و تحجر این حکومت در بخش سرکوب مبارزان جنبش انقلابی و توده ای و سرکوب گروه های لیبرال و یا جریان های اصلاح طلب دهه ی هفتاد به شمار می آمدند. 
دستگاه قضایی، دستگاه سرکوب خلق است
دستگاه قضایی جمهوری اسلامی که یکی از دو جزء مهم ارگان های سرکوب جنبش توده ای و استبداد دولت طبقه ی حاکم است( جزء دیگر دستگاه نظامی است) پس از انقلاب 57 و روی کار آمدن این کثافات و توده های متعفن قرون وسطی به وسیله ی افرادی چون بهشتی تصاحب شد و به وسیله ی افرادی همچون موسوی اردبیلی و محمد یزدی و شاهرودی و لاریجانی و رئیسی و محسنی اژه ای برای بقای جمهوری اسلامی تداوم یافت. این دستگاه با سرکوب مخالفان از کمونیست ها و مجاهدین و لیبرال - ملی ها گرفته تا اصلاح طلبان جدا شده از حکومت( امثال قدیانی و محمد نوری زاد و تاج زاده و...) توانست نقش مهمی در تداوم قدرت جناح های اصول گرا و به ویژه باند خامنه ای و شرکای پاسدار جمهوری اسلامی داشته باشد.
افرادی مانند رازینی و مقیسه ای به همراه آخوندهای جانی دیگری همچون رئیسی و حسینعلی نیری ... نقش های اساسی در کشتارهای دهه ی شصت و به ویژه کشتار تابستان 67 و پس از آن در سال های 70 به این سو و در جنبش های توده ای بزرگ سیاسی این دهه ها داشته اند.
شادی توده ها
کشته شدن این کفتارها و خون آشامان پلید و از گوربرخاسته گان دل تمامی خانواده های جانباخته گان تمامی این دهه ها و زندانیان سیاسی و نیز بسیاری از افرادی که به وسیله ی اینان به ده ها سال زندان محکوم شده بودند و دل توده های ایران را شاد کرد.
اخبار ضد ونقیض حکومت
حکومت بر روال معمول اخبار پر تضادی را در مورد مکان به هلاکت رسیدن این دو فرد، این که آیا تعداد کشته شده گان همین دو نفر بوده اند و یا افراد دیگری هم بوده اند که کشته( یا زخمی- شایعه ی زخمی شدن حسینعلی نیری -) شده اند و همچنین فرد یا افرادی که اینها را کشته اند، نشر داده است. این گون پرونده ی به درک واصل شدن اینان نیز همچون پرونده ی رئیسی و بسیاری دیگر تا زمانی دیگر در پرده ای از مه باقی خواهد ماند.
شرایط سیاسی این اقدام 
شرایط ویژه اجتماعی و سیاسی این اقدام و در حالی که عده زیادی زیر حکم اعدام هستند و در عین حال حکومت بنای سرکوب جنبش را از راه اعدام های فشرده و مداوم دارد، دوگانه است:
از یک سو می تواند موجب ترس و وحشت قاضی ها در دادگاه ها و در دیوان عالی کشور و کلا جناح های حاکم شود و آنها را در دادن احکام اعدام و یا تایید آنها، دست به عصا کند و از این به وحشت افتند که اگر بیش از این احکام اعدام صادر کنند و یا احکام اعدام را تایید کنند واکنش ها از جانب مبارزین و توده ها بسیار شدیدتر خواهد شد؛ و از سوی دیگر برعکس می تواند بهانه ای برای صدور احکام اعدام بیشتر و سرکوب بیشتر جنبش توده ها و مبارزین شان شود. 
گمانه ها در موردعاملین این اقدام را می توان به چهاربخش تقسیم کرد.
ریزش کرده های حکومت
یک - نخستین گمانه ای که می تواند طرح شود این است که این اقدام از درون دستگاه حکومت اما به وسیله افرادی که از پایه های حکومت بوده اما از حکومت کنده شده اند، از جمله محافظان خودشان و یا افرادی که وظیفه ی امنیت و حفاظت داخلی را به عهده داشته اند و یا حتی دیگر افرادی از دم و دستگاه قضایی که نه چندان دارای موقعیت کاری بوده اند، صورت گرفته است. روشن است که اگر محافظان و یا مامورین امنیت داخلی ترور کرده باشند حکومت این را نمی گوید زیرا تاثیر آن خواه در محافظان و خواه در دیگر افراد دارای موقعیت در حکومت که امکان ترورشان می رود بسیار مخرب است. این که می گوییم محافظان به این دلیل است که اداراتی که این افراد در آن کار می کنند خواه از بیرون و خواه از داخل دارای سیستم امنیتی مانند سیم های خاردار برقی هستند و نفوذ به داخل شان و به ویژه با اسلحه و یا به دست آوردن اسلحه در مکان بسیار سخت است و فرد باید حتما مجاز به داشتن اسلحه باشد.
چنین اقداماتی همواره وجود داشته است اما در دوران کنونی با توجه به اختلاس ها و فسادها و دزدی های مقام های حکومتی و از جمله قضایی و همچنین شکست ها و عقب نشینی ها و سازش های حکومت بیشتر شده است. پایه های حکومت تضاد بین آنچه این ها می گویند و آنچه واقعا هستند شکافی بزرگ را می بینند.
از سوی دیگر انتخاب این جانیان از سوی فرد یا افراد عامل اقدام می تواند در ارتباط با تایید احکام اعدامی باشد که مداوما از جانب چنین افرادی صادر شده و می شود. به گفته ی سایت حقوق بشری هرانا اکنون حدود 54 نفر از زن و مرد جوان و میانسال با اتهامات سیاسی و امنیتی زیر حکم اعدام هستند.
اقدامات خودبه خودی توده ای
دو- گمانه دوم این است که این امری است خودبه خودی و افرادی عادی از درون توده ها که جان به لب شده اند دست به چنین اقدامی زده اند. به این معنا که این افراد می توانند افرادی مانند آبدارچی و یا کارمند و کارگر اداره باشند اما وابستگی ایدئولوژیک باطنی به حکومت نداشته بلکه تنها در ادارات و قطعا با حفظ ظاهر کار می کرده اند.
این گونه اقدامات در گذشته وجود داشته است. از جمله آخوندها محمد خرسند امام جمعه کازرون در همین شهر در خرداد ماه سال 1398 و آخوند عباسعلی سلیمانی در بابلسر در اردیبهشت 1402 به وسیله ی این چنین افرادی کشته شدند. در دهه ی اخیر و به ویژه پس از سرکوب مبارزات توده ای سال های 88 و 96 و 98 و 401 و همچنین بحران اقتصادی هولناک که امان توده ها را بریده افراد سرشار از بغض و کینه ی طبقاتی و متنفر از آخوندهای ریاکار و شیاد و دزد و اختلاس گر بیشتر شده است. افرادی که دست به چنین اقدامانی می زنند برآمد خشم و غضب توده ها هستند و نمادی از وضعیت ذهن و روان آنها. 
گروه های سیاسی
سه- گمانه سوم این است که این اقدامات سازمان یافته و از جانب سازمانی سیاسی صورت گرفته باشد. این امکان با توجه به نکاتی که در مورد حفاظت از این گونه افراد گفتیم بسیار سخت است اما نمی توانست نشدنی باشد. در حال حاضر محافل و گروه های کوچک و بزرگ سیاسی مذهبی و غیرمذهبی در بخش هایی از ایران وجود دارند که مبارزه ی مسلحانه را فرا راه خویش قرار داده و ترور پلیدترین و کثیف ترین جنایتکاران حکومت را به عنوان جزیی و بخشی از این مبارزه می دانند. در سال 1377 اقدام برای کشتن رازینی صورت گرفت که ناموفق بود و گفته شد که سازمان دهنده ی این امر یک گروه مذهبی به نام مهدویت بود که 26 نفر از افراد آن بازداشت و محاکمه شدند. گروه هایی این چنین همواره پدید می آیند.
باند خامنه ای و مجتبی
چهارم- گمانه چهارم این است که این افراد به وسیله ی حکومت و باند خامنه ای به قتل رسیده اند.
دلایل آن می تواند چنین باشد: با توجه که این افراد در دستگاه قضایی از آخوندهای قدیمی بوده و حق آب و گل داشته اند ممکن است که مخالف با پروژه ی جانشینی مجتبی و سیاست های کلی ای که قرار است در پیش گرفته شود( از جمله به وسیله ی پزشکیان- نگاه کنیم به مخالفت محسنی اژه ای به مخالف پزشکیان با اجرای قانون عفاف وحجاب) بوده اند و به طور کلی خواهان نقشی مهم تر. اگر در نظر آوریم که رئیسی در پروازی مشکوک کشته شد و همچنین برخی دیگر همچون صادق لاریجانی در فشار قرار گرفتند تا تسلیم انتخاب مجتبی خامنه ای به عنوان جانشین شوند، آن گاه این گمانه هم می تواند طرح شود.
این امکان از این رو هم می تواند طرح شود که این ترور در شرایطی صورت گرفته است که بسیاری از زندانیان زن و مرد زیر تیغ اعدام هستند و انداختن آن به گردن مخالفین این جنایتکاران شاید کار ساده ای باشد و در شرایطی که خط سرکوب شدیدتر جنبش توده ای از طریق اعدام های بیشتر می رود همچنین آتویی به دست حاکمان و دستگاه جانیان قضایی بدهد که کشتارها را بیشتر کنند. 
دلیل دیگر و شاید کمتر مجاب کننده تر این است که اینها در دستگاه قضایی باندی بوده که به رشوه خواری و فساد و بالا کشیدن درآمدهای این دستگاه (از آن زمره ای که اکبر طبری معاون صادق لاریجانی به دلیل آن بازداشت شد) دست زده و در نتیجه در رقابت با باندهای دیگر قرار گرفته بودند و به همین دلیل به وسیله ی باندهای تازه به قدرت رسیده که خواهان سهم بیشتر هستند حذف شدند.
 احتمالا سه گمانه ی نخست بیشتر به حقیقت نزدیک هستند، به ویژه امکان این که سازماندهی شده و از جانب گروه هایی بوده باشد که سال ها برای نفوذ در دستگاه های حکومتی کار کرده باشند و یا این که تلاش کرده باشند افرادی از درون دستگاه ها را به سوی خود جلب کنند. چرا که کشتن دو تن( و اگر نیری هم بوده و زخمی شده باشد سه تن) در دیوان عالی کشور که اخیرا احکام اعدام را بیشتر از سابق تایید کرده است و با این موقعیت در این دستگاه، و در یک مکان و چنان که اخبار را ملاک قرار دهیم با یکدیگر و در یک دفتر، بدون حساب و کتاب کاری بسیار مشکل است.( این وجوه در مورد گمانه ی نخست یعنی کنده شده ها نیز تا حدودی می توانند صادق باشند).
درباره این که«چه خوب بود این ها در یک دادگاه محاکمه می شدند و اسرار حکومت...»!
این ها مشتی چرندیات و دری وری های سوسیال دموکراتیک و لیبرالی است و عموما از دیدگاه هایی بر می خیزد که مخالف با کاربرد نیروی قهر انقلابی - توده ای در مبارزه با دشمن تا دندان مسلح هستند. دشمنی که به نیروهای مخالف خود حتی فرصت نفس کشیدن در عرصه ی سیاسی را نمی دهد.
حضرات آرزو می کنند که کاش می شد چنین و چنان شود و قیافه ی افراد «متمدن» و«عدالت خواه» و«حقوق بشری» می گیرند. اما مبارزه ی طبقاتی معطل نمی ماند که روزی فرا رسد که همه ی مرتجعین را زنده به صف کرد و یکی یکی دادگاه عادلانه برایشان برگزار کرد و آنها به افشای جنایت هاشان برخیزند و ناگفته ها و اسرار بگویند و اسناد زیادی رو شود و مردم دنیا بدانند این ها چه کرده اند و این درسی شود برای بقیه ی مرتجعین که چنین نکنند! این به این معناست که همه چیز در سرنگونی قدرت سیاسی یک طبقه و به قدرت رسیدن طبقه ای دیگر به خیر و خوشی پیش رفته و به خیر و خوشی پایان یابد. این نفی این است که عمل مرتجعین بر طبق منافع طبقاتی شان است. آنها حتی اگر هزاران هزار دادگاه برایشان تشکیل شود به هنگامی که طبقه ی حاکم هستند همان جنایاتی - و حتی بدتر از آن را- انجام خواهند داد که پیش از این انجام می دادند. تکامل تاریخی مبارزه ی طبقاتی یعنی تکامل اشکال قهرضد انقلابی و قهرانقلابی و گسترده تر و شدیدتر شدن آنها.   
آفتاب آمد دلیل آفتاب! مبارزه ی طبقانی و انقلاب صحنه ی درگیری و زد و خورد طبقاتی است. مبارزه ی مسلحانه توده ای شکلی از مبارزه ی طبقاتی برای گرفتن قدرت سیاسی و آن هم عالی ترین شکل آن است. در مبارزه ی مسلحانه ی توده ای ترور جانیان نظامی، فرماندهان مهم دستگاه های نظامی و روسای دادگاه های ضد خلقی و کلا جنایتکار ترین و پلیدترین و کثیف ترین و منفورترین دشمنان یکی از مهم ترین اقدامات است. چنین اقداماتی دشمن را از افراد مهمی که رهبری و سازماندهی جبهه های گوناگون سرکوب( نظامی، حقوقی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) را به عهده دارند محروم می کند(در بدترین حالت حداقل برای مدتی) و از یک سو دل توده ها را که عموما از چنین افرادی نفرتی عمیق دارند شاد کرده و آنها را به شور و هیجان می آورد و از سوی دیگر به نیروهای خلق امکان تنفس و پیشروی می دهد. خلق نمی تواند برای روزی که این فرماندهان و روسا عادلانه محاکمه شوند و ناگفته ها را بگویند و اسرار حکومت برملا کنند صبر کند و به آنها امان زندگی برای سرکوب دهد.
طبقه ی کارگر و مبارزه ی مسلحانه توده ای
از دیدگاه ما طبقه ی کارگر ایران و حزب کمونیست انقلابی اش که دیر یا زود پا به عرصه ی مبارزه ی طبقاتی جاری خواهد گذاشت بدون دست زدن به مبارزه ی مسلحانه توده ای با نظام حاکم در کنار مبارزه ی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی نمی تواند قدرت سیاسی را به دست آورد و جمهوری دموکراتیک خلق ایران را بر پا کند. این یک اصل و قانون برای تمامی انقلاب های دموکراتیک و سوسیالیستی و از جمله انقلاب دموکراتیک خلق ایران است. گرچه نمی توان و نباید تروررا تنها شکل و یا مهم ترین شکل مبارزه ی عمومی مسلحانه ی توده ای قلمداد کرد، اما ترور مقامات جنایتکار حکومتی می تواند بخشی از این مبارزه ی مسلحانه ی عمومی باشد و در مقاطع حساس به عنوان یکی از شکل های مبارزه ی مسلحانه نقشی مهم در پیشبرد مبارزه اجرا کند.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
29 دی ماه 1403

Wednesday, January 15, 2025

درباره ی سخنان پاسدار بهروز اثباتی

 

و گرایش متمایل به امپریالیست های غربی در میان برخی سران سپاه 

 

بهروز اثباتی از فرماندهان بخش فرهنگی( فضای مجازی، تبلیغات و ...) سپاه قدس است. سخنرانی او در جمع پاسداران و بسیجی ها از جنبه های گوناگون دارای اهمیت است. ما در زیر به برخی از این جنبه ها اشاره می کنیم. 

 یک: شرایط سوریه

وی برای سرنگونی بشاراسد دلایل زیر را بر می شمارد:

فساد در طبقات حاکم؛

فساد در سیستم - دزدی ها بزرگ، اگر کسی رشوه نمی داد کارش پیش نمی رفت و...

فساد در ارتش - سران ارتش  دارای موقعیت مالی خوب بودند و با دزدی و رشوه می توانستند آن را بهتر سازند اما سربازان به دلیل مبلغ ناچیزی که به آنها پرداخت می شد نمی توانستند حتی از مرخصی هاشان استفاده کنند؛

وضع معیشت توده ها- فقر و فلاکت؛

وضع نابسامان آب و برق و گاز و... - طبقات مرفه حاکم به این امکانات دسترسی داشتند اما توده ها از آن بی بهره بودند؛ و...

 کافیست است مقایسه ی ساده ای بین آنچه این پاسدار در مورد وضع سوریه می گوید با جمهوری اسلامی به عمل آید تا روشن شود آنچه وی در مورد دلایل سرنگونی اسد می گوید به ساده گی قابل انطباق با وضع حکومت ولایت فقیه است.

به گونه ای می توان گفت که این سردار تنها درباره ی حکومت سوریه صحبت نمی کند بلکه در مورد جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه و خامنه ای هم صحبت می کند. مشکل بتوان گفت که این صرفا مقایسه ای از جانب ماست و منظور این پاسدار برشمردن نکاتی که می تواند در مورد جمهوری اسلامی صادق باشد نبوده است و یا اینکه از جانب این فرمانده پاسدار ناآگاهانه صورت گرفته است.  می توان به اشاره ی وی به مسائلی مانند آب و برق توجه کرد که به ویژه در این روزها قطع آنها مساله ی توده های مردم ایران است وخشم وغضب شان را علیه حکومت دامن زده است.

اگر آگاهانه بودن وحساب و کتاب داشتن را بپذیریم آنگاه می توان گفت که بهروز اثباتی به نماینده گی از جناحی در پاسداران صحبت می کند که مخالف اگر نه تمامی اما حداقل بخشی از سیاست های خامنه ای و باند حاکم است.

وی در مورد نتیجه این وضعیت می گوید که فساد و تباهی و ستم موجب شد که مردم قیام کنند و یک سیستم فاسد را سرنگون کنند.

این را گرچه می توان هشداری به جناح های حاکم در جمهوری اسلامی به شمار آورد اما در مورد سوریه درست نیست. چراکه  در سوریه حکومت به همراهی همین سپاه قدس جنایتکار، انقلاب توده ای را سرکوب کرد و طی سازش امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی و روسیه، حکومت سوریه به دست تحریرالشام افتاد که نماینده ی خلق سوریه و برآمد انقلاب سوریه نبوده، بلکه دست پرورده ی عامل امپریالیست های غربی یعنی دولت مرتجع ترکیه و اردوغان بود.

دو: در سوریه شکست بدی خوردیم

وی در بخش دیگری از سخنان خود می گوید که ما در سوریه«شکست بدی خوردیم».

اشاره به «شکست بد» درست در جهت مخالف نظرات خامنه ای قرار دارد که به هیچ وجه اقرار به شکست در غزه و لبنان و به ویژه سوریه نکرده است.
سه - خیانت روسیه

او دلیل این «شکست بد» را «خیانت روسیه» (به بشار اسد و سپاه قدس) می داند. اشاره ای این چنین به نقش روسیه آن هم در حالی که خامنه ای و باندهایی از جناح حاکم طرفدار مزدوری و نوکری برای روسیه هستند به معنای مخالفت با این باندها است.  در مورد منظور اثباتی از «خیانت روسیه» جداگانه و در مقاله ی ریاکاری خامنه ای در مورد مذاکره با آمریکا تنها برای حفظ نیروهای سرکوب جنبش خلق است!صحبت کرده ایم. در آنجا اشاره کردیم که:
«چنین نظراتی به این معناست که دولت روسیه به عنوان یک« متحد استراتژیک»( باید خواند یک «ارباب استراتژیک») قابل اعتماد نیست و بنابراین به احتمال باید خط وابسته بودن(یا شدن) به امپریالیسم روسیه تغییر کند.
به نظر می رسد که این وجه در مخالفت با و از دور خارج کردن جناحی و باندهایی در هیئت حاکمه جمهوری اسلامی و به ویژه بخش هایی از سپاه باشد که هوادار امپریالیسم روسیه هستند. گروهی که خامنه ای نیز حداقل تا کنون از سردمداران آن بوده است.»

روشن است که چنین نظراتی که به طرد امپریالیسم روسیه می پردازند( تعمیم خیانت روسیه به اسد به خیانت روسیه به جمهوری اسلامی دشوار نیست) می تواند به معنای پذیرش و یا گونه ای همراهی با گرایشی که به سوی امپریالیست های آمریکایی و اروپای غربی است باشد. این گرایش علیه خط امثال سعید جلیلی و پایداری ها است.

در میان سران و کادرهای اصلی سپاه جریانی که واقعا ضد امپریالیست ها و استقلال طلب باشد و دارای نیرو و توانایی، یا وجود ندارد و یا اگر هم وجود داشته باشد جریان نبوده بلکه تک و توک هستند. بافت اصلی رهبران سپاه از افراد فاسد و گندیده و مزدور امپریالیست های روسیه و یا آمریکا و اروپای غربی تشکیل شده است.

چهار: ضربات وارد آمده به نیروهای قدس

البته خیانت روسیه در سوریه بخشی از دلیل شکست نیروهای«محور مقاومت» در سوریه است. اما نیروهای مقاومت تنها در سوریه شکست نخوردند که بخواهند تمامی علل شکست را به دلیل اقدامات یا «خیانت» روسیه در سوریه بدانند بلکه در غره و به ویژه در لبنان نیز شکست خوردند و به احتمال زیاد در یمن و عراق نیز به شکل های متفاوت شکست خواهند خورد.

یکی از علل شکست این نیروها، عقب نشینی های خامنه ای و باند وی از مواضع پیشین و سازش های پنهانی آن ها با امپریالیسم آمریکا و اروپای غربی است. این آن دلیلی است که این ریاکاران و شیادان تلاش می کنند آن را از نیروهای پایه ی خود پنهان کنند.

به نظر ما مشکل است که این چرخش را که عوامل گوناگونی و از جمله شکست ها و عقب نشینی ها در منطقه و وضع فلاکتبار اقتصاد و نیز همین مخالفت های درون سپاه موجب آن شده است، چرخشی تاکتیکی به شمار آورد. خامنه ای و سران سپاه نمی توانند با امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی بازی کنند و در نهان کار وابسته گی به روسیه و بازسازی نیروهای نیابتی و نیز برنامه ی اتمی شدن را دنبال کنند. حکومت ولایت فقیه در موضع ضعف قرار دارد و از هر سو که نگاه شود بسیار لرزان است و برنامه های امپریالیست های غربی در منطقه نیز بر روال سازش با حضور نیروهای نیابتی نبوده بلکه بر روال حذف آنها و یا حل کردن شان در نظام های حکومتی ( حزب الله در لبنان و حشدالشعبی در عراق)است.     

پنج- مساله ی«تبلیغات» و خام کردن نیروهای پایه
عقب نشینی ها و شکست های جاری حکومت ولایت فقیه تردیدهای زیادی در پایه های پیرو «محور مقاومت» به وجود آورده است و این امر خامنه ای و سران پاسدار را مجبور کرده است که هر روز به مناسبتی سخنرانی کنند و مغزشویی و «مقاومت ادامه دارد» به راه اندازند.

 به نظر می رسد که در زمینه ی حفظ نیروهای پایه بسیج و سپاه و ...  که برای سرکوب جنبش های توده ای نیازمند آن اند، میان جریان های گوناگون حاکم یک وحدت نظر وجود دارد، اما در مورد سیاست های حاکم چنین وحدت نظری وجود ندارد. در واقع  وجوهی از سخنرانی پاسدار اثباتی می تواند بیانگر تضادهای میان دو جناح در سپاه پاسداران و حکومت در مورد این سیاست ها باشد و در ادامه ی یک جریان در میان پاسداران به شمار آید که پیش از این و هر از گاهی علیه دیگر جریان ها در سپاه دست به برخی افشاگری ها از دزدی ها و اختلاس ها زده بود.

با توجه به آنچه گذشته است می توان گفت که شکاف های میان این جناح ها و باندها در ماه های آینده بسیار زیادتر شده و سران جناح ها و باندها و از جمله خود خامنه ای مجبور شوند که مواضع خود را آشکارتر و صریح تر به زبان آورند و جهت گیری های کلی برنامه های حکومت را ترسیم کنند.

 هرمز دامان

23 دی ماه 1403





Monday, January 13, 2025

ریاکاری خامنه ای در مورد مذاکره با آمریکا برای حفظ نیروها برای سرکوب جنبش خلق است

 

خامنه ای در روز 19دی گفت:
« شما ملاحظه کنید که اینها حاضرند میلیون ها از مردم ایران را از بین ببرند.  شما ملاحظه کنید درباره ی غزه از آن طرف پول می دهند، سلاح می دهند به دشمن. از آن طرف دیگر هم گاهی هم اظهار می کنند که مثلا خوب است که این کارها انجام نگیرد. سخن دشمن را نباید باور کرد...»
این سخنان درباره ی سران کشور آمریکاست اما در مورد خود خامنه ای که از ریاکارترین مرتجعین و دشمن تمامی طبقات خلق ایران است نیز نه کمتر از سران کشورهای امپریالیستی و دیگر مرتجعین در جهان راست در می آید. او هم در حالی که گاهی اظهار می کند که مثلا مذاکره با آمریکا نمی کنیم اما از آن سو درحال مذاکره با آمریکا است و مداوما از طریق دولت پزشکیان که مهم ترین وزاریش را خودش انتخاب کرده است به آمریکا و ترامپ چراغ سبز نشان می دهد. سخنان وی در تمجید از پزشکیان در همین سخنرانی به معنای گونه ای پشتیبانی از اوست که البته ظاهر بی ارتباط با مذاکره با آمریکاست و در مورد نظرات وی در مورد اسرائیل است اما این پشتیبانی درست به معنای پشتیبانی از خط مذاکره با آمریکاست که دولت پزشکیان آن را در سیاست خارجی اش به رهبری ظریف پیش می برد. فردی که قطعا بدون اجازه خامنه ای نمی توانست در این زمینه نفس برآورد چه برسد به اینکه تقریبا یکه تازی کند.

از سوی دیگر در همین سخنرانی خامنه ای از ممنوع بودن مذاکره با آمریکا صحبت نمی کند بلکه مساله را از این گونه طرح می کند که :
«بعضی می گویند شما که نسبت به آمریکا نه حاضرید مذاکره کنید و نه حاضرید ارتباط برقرار کنید چرا با کشورهای اروپایی ارتباط دارید. خوب آنها هم مثل آمریکایند. چه فرقی می کند. خوب همان طور که آنها سفارت دارند اینها هم داشته باشند...». خامنه ای سپس اشاره می کند که آمریکا قصد «تملک» کشور را دارد و همواره می خواهد که در جهت « منافع» اش رفتار کنند که به این معناست که دولت های اروپایی چنین هدفی ندارند و یا خواهان رفتاری برای برآورده شدن «منافع» شان نیستند!؟
در هر حال این شکل طرح مشروط قضیه در جهتی غیر از این است که مطلقا نباید با آمریکا مذاکره کنیم و هیچکس اجازه ندارد چنین کند. نتیجه ی این گونه طرح مساله چنین است:
اگر آمریکا رفتاری مانند اروپا داشته باشد و قصد تملک کشور ما را نداشته باشد و نخواهد ما همواره طبق منافع او عمل کنیم ، ما مشکلی در ارتباط با آمریکا نخواهیم داشت.
جز این ها، دو نکته ی مهم در مورد چنین دیدگاه هایی از جانب خامنه ی وجود دارد:
 نخست این که برخلاف برخی نظرات، خامنه ای و دستگاه حاکم به این دلیل دنبال مذاکره با آمریکا نیستند که وقت بخرند و یا به هر قیمتی هست دوره ی ترامپ را از سربگذرانند. «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت»، وضعیت جمهوری اسلامی به شکلی نیست که بخواهد وقت بگذراند و پس از مدتی برنامه های گذشته ی خود را از سر بگیرد و مثلا دوباره حزب الله را راه بیندازد و به حماس کمک کند و یا حشدالشعبی را سروسان دهد.
حکومت مرتجع ولایت فقیه از همه جوانب در موقعیت بسیار بد و ضعیفی قرار گرفته است. هم از جنبه ی داخلی و وجوه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به همراه محیط زیست، و خواه از جنبه ی خارجی یعنی از یک سو شکست نیروهای نیابتی در غزه و لبنان و سوریه و احتمالا به زودی در یمن و همچنین تغییر سیاست در مورد نیروهای حشدالشعبی در عراق و به طور کلی عقب نشینی های تحمیل شده به آن از سوی اسرائیل و امپریالیست های غربی، و از سوی دیگر تغییر سیاست امپریالیست هایی آمریکایی و اروپایی در خاورمیانه و روی کار آمدن ترامپ که به هر حال موجد تغییراتی تازه در منطقه خواهد شد.
 نکته ی دیگر این است که نگاه خامنه ای متوجه نیروهای داخلی هوادار حکومت به ویژه نیروهای میانی و پایه ی سپاه و بسیج است و هدف اش این است که مانع ریزش بیشتر این نیروها شود.
سخنان بهروز اثباتی از سردمداران سپاه قدس در مورد شکست نخوردن«مقاومت»
یکی دیگر از مواردی که نشان دهنده ی این توجه به ریزش نیروهاست سخنان بهروز اثباتی در مورد این است که به طور کلی«مقاومت شکست نخورده است». وی مشتی دلیل بی خاصیت هم برای اثبات آن سرهم می کند.
پیش از اشاره به اهداف این جنبه از سخنان وی به وجه دیگری از سخنان وی بپردازیم که در مورد «شکست
بد در سوریه» و خیانت روسیه (به بشار اسد و سپاه قدس) است و نقش معینی در تضادها و مجادلات میان جناح های حاکم دارد.
این را که این فرد و برخی دیگر از تحلیل گران جناح های حکومت اشاره هایی این چنین به نقش روسیه می کنند می توان از زوایای گوناگون تحلیل کرد. ما در این جا به دو وجه آن اشاره می کنیم.
 نخست این که چنین نظراتی در مورد«خیانت روسیه» به معنای نقش برتر امپریالیسم روسیه در سوریه (که به گونه ای به معنای تقریبا هیچکاره بودن و یا آنچنان کاره ای نبودن جمهوری اسلامی است) و توافق این کشور با امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های اروپای غربی برای سپردن حکومت سوریه به آنها است.
بهروز اثباتی جدا از این که از رابطه ی روسیه با اسرائیل و همکاری با این کشور برای حمله به مواضع سپاه قدس و ترور فرماندهان( خاموش کردن سیستم های راداری
 و برخی همکاری های دیگر برای ترور فرماندهان سپاه)حرف می زند درمورد سه حمله ی هوایی سنگین روسیه صحبت می کند که نه به نیروهای تحریرالشام بلکه یا به مردم بی دفاع  یا به بیابان ها بوده است. از سوی دیگر همین پاسدار از وابسته بودن بخشی از فرماندهان ارتش سوریه به روسیه صحبت می کند. این نیز روشن است که یکی از علل تقدیم شهرها یکی پس از دیگری به تحریر الشام از سوی ارتش به معنای همکاری فرماندهای ارتش که وابسته به روسیه بوده و از جانب این کشور توجیه شده بودند، صورت گرفته است(طبعا نیروهای آمریکایی نیز در میان بخش هایی نافذ بوده اند و آنها نیز روی همین خط تقدیم شهرها پیش رفته اند).
آشکار است که این جانیان فاسد و دروغگو با تاکید بر خیانت روسیه می خواهند شکست ها و عقب نشینی ها و سازش خودشان در سوریه و غزه و لبنان را پرده پوشی کنند و اعمال خودشان را برای پایه ها توجیه کنند. می توان از هوچی ها پرسید که آنجا که روسیه نبود و «خیانت»ی هم در کار نبود یعنی در غزه و لبنان چه کردید و در مورد حوثی های یمن و حشدالشعبی چه خواهید کرد؟
 دوم این که چنین نظراتی به این معناست که دولت روسیه به عنوان یک« متحد استراتژیک»( باید خواند یک «ارباب استراتژیک») قابل اعتماد نیست و بنابراین به احتمال باید خط وابسته بودن(یا شدن)به امپریالیسم روسیه تغییر کند.
به نظر می رسد که این وجه در مخالفت با و از دور خارج کردن جناحی و باندهایی در هیئت حاکمه جمهوری اسلامی و به وِیژه بخش هایی از سپاه باشد که هوادار امپریالیسم روسیه هستند. گروهی که خامنه ای نیز حداقل تا کنون از سردمداران آن بوده است. اینکه آیا بهروز اثباتی که از فرماندهان بخش فرهنگی سپاه قدس است نماینده ی خود خامنه ای است (وی در بخش هایی از سخنان اش از خامنه ای دفاع می کند)و یا نماینده جناحی از سپاه که مخالف خامنه ای و احتمالا طرفدارغرب می باشد و این حرف ها نظرات این جناح است، در آینده بیشتر روشن خواهد شد.
و اما برگردیم به مساله ی ریزش نیروها: چنان که اشاره شد صحبت در مورد خیانت روسیه و صرفا آن را در نظر داشتن به معنای فرار از پذیرش شکست و عقب نشینی سپاه قدس و خامنه ای است؛ شکست ها و عقب نشینی هایی که تردیدهایی جدی در میان پایه های حکومت به وجود آورده است. در واقع وظیفه ی چنین سخنران هایی که در حالی که به «شکست خیلی بد» در سوریه اعتراف می کنند می گویند« مقاومت شکست نخورده است» و روز را شب و شب را روز جلوه می دهند، رفع تردیدها در میان«حزب اللهی» ها و «ارزشی» های سپاه و بسیج و خام کردن آنها و نگه داری شان پای کار جمهوری اسلامی است.   
دستگاه حاکم به پایه های حکومت برای سرکوب های مبارزات داخلی نیاز دارد
در مقاله ی 
تبدیل جهاد عملی خامنه ای و شرکای پاسدار به جهاد زبانی نوشتیم که«هدف جهاد زبانی خامنه ای بیشتر مصرف داخلی دارد و پر کردن زیر پایشان است که به سرعت در حال خالی شدن است.»
نظرات ابراز شده به وسیله ی خامنه ای در مورد «مذاکره با آمریکا» نیز چنین جایگاهی دارد. در واقع خامنه ای نگران ریزش هایی است که به ویژه پس از شکست های اخیر نیروهای نیابتی و سپاه قدس سرعت بیشتری به خود گرفته است.
هدف خامنه ای و امثال ثباتی پاسدار سپاه قدس و سلامی و دیگر سران پاسدار حفظ این نیروهاست، اما نه برای دنبال کردن جاه طلبی ها در خاورمیانه و بازسازی نیروهای نیابتی و دست زدن به برنامه های تازه و به گفته ی خودشان« مقاومت» در مقابل اسرائیل و آمریکا، بلکه برای سرکوب مبارزات داخلی. برای خامنه ای و باند وی هیچ چیز به این اندازه خطرناک نیست که نیروهایی که آنها می توانند با اتکاء به آنها مبارزات داخلی طبقه ی کارگر، کشاورزان، طبقات میانی، زنان و دانشجویان و خلق ها را سرکوب کنند دچار ریزش و تلاشی و فروپاشی شوند.
این هدف اصلی خامنه ای است و آن امری است که وی را وادار می کند در حرف گونه ای و در عمل گونه ای دیگر باشد.

هرمز دامان

 21 دی ماه 1403  

  

Sunday, January 5, 2025

لاپوشی نقش امپریالیست های غربی در سقوط بشار اسد( 3 – بخش پایانی)

 
نقد نظرات سعید رهنما در مورد تغییرات سوریه
 
حالا رهنما به وضعیت آینده سوریه می پردازد. در اینجا انتقادات سطحی یک سوسیال دموکرات به حکومت کنونی و امپریالیست های غربی و نیز چگونگی حکومت مطلوب در سوریه خود را بیشتر نشان می دهد:
او پس از اشاره به وعده های غیرقابل اطمینان حکومت تازه همچون« احترام به حقوق همه اقلیت‌های ملی و مذهبی، حق انتخاب پوشش زنان، و محترم شمردن حق مالکیت»( طبعا وی هر چه را محترم نشمارد در کل «حق مالکیت» را محترم می شمارد)می نویسد:
«مردم خاورمیانه با این وعده‌ها در جریان انتقال قدرت سیاسی بسیار آشنا هستند. هم اکنون نیز همراه با ادعا های رهبرجدید و انعکاس آن در مطبوعات غربی نسبت به میانه رو شدنِ این جریان بنیادگرا، پاره ای شبکه های اجتماعی صحنه های وحشتناک کشتار و اعدام های خیابانی را نشان می دهند. »
نقد رهنما این است که چرا مطبوعات«غربی» ادعاهای رهبر جدید سوریه را مبنی بر «میانه رو» شدن آنها ارزیابی می کنند. وی به غربی ها( از نظر ما دولت های امپریالیستی غرب که عمده مطبوعات غربی و ساختن و هدایت افکارعمومی در دست شان است) می گوید این ها میانه رو نیستند. این ها «بنیادگراهای اسلام گرا» هستند و سیاست هاشان بر مبنای «باورهای مذهبی بنیادگرایانه طراحی و اجرا خواهد شد». آنها می خواهند « دیکتاتوری فردی» برپا کنند. ببینید چگونه «کشتارها و اعدام های خیابانی» به راه انداخته اند!؟ این مغایر خواست مردم سوریه برای داشتن «آزادی های سیاسی و دموکراسی»( بندهای پایین تر)است. او به گونه ای این ها را می گوید گویی امپریالیست های غربی خودشان اینها را نمی دانند!
و سپس:
«تردیدی نیست که سقوط رژیم اسد، نقطه عطف بسیار مهمی در تاریخ سوریه و خاورمیانه را رقم زده است.حتی شکل و شیوه‌ی انتقال قدرت نیز در نوع خود بی‌نظیر است.»
این عبارت پایانی را به چه معنا باید گرفت! به این معنا که تصرف قدرت«مسالمت آمیز» بود یا به زبان لیبرال ها و سوسیال دمکرات ها«غیرخشونت آمیز» بود و بی خونریزی صورت گرفت؟ به این معنا که خیلی «پیچیده» بود و کسی از آن سردرنیاورد و همه گیج شدند تا تحلیل هایی امثال این سوسیال دموکرات از راه رسید و کلاف را باز کرد؟ به این معنا که این «بی نظیر» بودن شاید از این پس جزو روندهای جاری خاورمیانه و جهان شود و ما شاهد شکل و شیوه های انتقال قدرت به این «شکل و شیوه» باشیم؟ به نظر می رسد که همه گونه حدسی می توان زد جز این که این شکل و شیوه ی بی نظیرانتقال قدرت( که البته چندان هم بی نظیر نیست و رهنما در نخستین بندهای نوشته ی خود به توافق بین امپریالیست های انگلستان و فرانسه اشاره می کند) به این دلیل بود که امپریالیست های غرب و امپریالیسم روسیه با یکدیگر توافق کرده بودند.  
وی پس از اشاره به تسلط بنیادگرایان اسلامی و اینکه  نیروی اصلی این رژیم را آنها تشکیل می دهند می نویسد:
«نیروهای سکولار و ترقی‌خواه سوریه بر اثر دهه‌ها سرکوب، کشتار و تبعید بسیار ضعیف و پراکنده‌اند. جامعه‌ی سوریه با مشکلات فراوان داخلی و خارجی مواجه است. اختلافات قومی و مذهبی فراوان است، اقتصاد ورشکسته است و با بازگشت میلیون‌ها پناهنده به کشور، مشکلات بیشتر خواهد شد
«مردم خاورمیانه با این وعده‌ها در جریان انتقال قدرت سیاسی بسیار آشنا هستند. هم اکنون نیز همراه با ادعا های رهبرجدید و انعکاس آن در مطبوعات غربی نسبت به میانه رو شدنِ این جریان بنیادگرا، پاره ای شبکه های اجتماعی صحنه های وحشتناک کشتار و اعدام های خیابانی را نشان می دهند. »
نقد رهنما این است که چرا مطبوعات«غربی» ادعاهای رهبر جدید سوریه را مبنی بر «میانه رو» شدن آنها ارزیابی می کنند. وی به غربی ها( از نظر ما دولت های امپریالیستی غرب که عمده مطبوعات غربی و ساختن و هدایت افکارعمومی در دست شان است) می گوید این ها میانه رو نیستند. این ها «بنیادگراهای اسلام گرا» هستند و سیاست هاشان بر مبنای «باورهای مذهبی بنیادگرایانه طراحی و اجرا خواهد شد». آنها می خواهند « دیکتاتوری فردی» برپا کنند. ببینید چگونه «کشتارها و اعدام های خیابانی» به راه انداخته اند!؟ این مغایر خواست مردم سوریه برای داشتن «آزادی های سیاسی و دموکراسی»( بندهای پایین تر)است. او به گونه ای این ها را می گوید گویی امپریالیست های غربی خودشان اینها را نمی دانند!
و سپس:
«تردیدی نیست که سقوط رژیم اسد، نقطه عطف بسیار مهمی در تاریخ سوریه و خاورمیانه را رقم زده است.حتی شکل و شیوه‌ی انتقال قدرت نیز در نوع خود بی‌نظیر است.»
این عبارت پایانی را به چه معنا باید گرفت! به این معنا که تصرف قدرت«مسالمت آمیز» بود یا به زبان لیبرال ها و سوسیال دمکرات ها«غیرخشونت آمیز» بود و بی خونریزی صورت گرفت؟ به این معنا که خیلی «پیچیده» بود و کسی از آن سردرنیاورد و همه گیج شدند تا تحلیل هایی امثال این سوسیال دموکرات از راه رسید و کلاف را باز کرد؟ به این معنا که این «بی نظیر» بودن شاید از این پس جزو روندهای جاری خاورمیانه و جهان شود و ما شاهد شکل و شیوه های انتقال قدرت به این «شکل و شیوه» باشیم؟ به نظر می رسد که همه گونه حدسی می توان زد جز این که این شکل و شیوه ی بی نظیرانتقال قدرت( که البته چندان هم بی نظیر نیست و رهنما در نخستین بندهای نوشته ی خود به توافق بین امپریالیست های انگلستان و فرانسه اشاره می کند) به این دلیل بود که امپریالیست های غرب و امپریالیسم روسیه با یکدیگر توافق کرده بودند.  
وی پس از اشاره به تسلط بنیادگرایان اسلامی و اینکه  نیروی اصلی این رژیم را آنها تشکیل می دهند می نویسد:
«نیروهای سکولار و ترقی‌خواه سوریه بر اثر دهه‌ها سرکوب، کشتار و تبعید بسیار ضعیف و پراکنده‌اند. جامعه‌ی سوریه با مشکلات فراوان داخلی و خارجی مواجه است. اختلافات قومی و مذهبی فراوان است، اقتصاد ورشکسته است و با بازگشت میلیون‌ها پناهنده به کشور، مشکلات بیشتر خواهد شد.»
این اعتراف را باید به نشانه ی این بگیریم که«نیروهای سکولار و ترقی خواه» به دلیل«ضعف و پراکنده گی»گرچه مانع نیروهای تحریرالشام نبودند اما نقش فعالی نیز در سقوط شهرها و اسد نداشتند. این به این معناست که آنچه در سوریه رخ داد تنها بین تحریرالشام و پشتیبانان خارجی آن یعنی ترکیه و اسرائیل به نماینده گی از امپریالیست های آمریکایی و اروپایی و اسد و پشتیبان خارجی آن امپریالیسم روسیه و نیز جمهوری اسلامی بود.
سپس رهنما به نقد اسرائیل می پردازد:
«فشارها و خطرات از خارج ( واژه ها را بنگرید: نه دخالت نیروهای خارجی بلکه«فشارها و خطرات» از خارج) نیز کماکان ادامه خواهد داشت. اسرائیل سیاست‌های توسعه‌طلبانه‌ی خود را ادامه خواهد داد. هم‌اکنون بی‌شرمانه از فرصت استفاده کرده و تحت عنوان حفظ امنیت خود، منطقه‌ی حائل در بلندی‌های جولان را دوباره تحت اشغال درآورده، و به‌زودی شاهد اخراج مردمان این باریکه که از اقوام گوناگون هستند ...نیز خواهیم بود. شرم‌آورتر بی‌عملی هزار و صد نفر نیروهای صلح سازمان ملل یو.ان.دی.او.اف مستقر در منطقه‌ی حائل است. اسرائیل هم‌زمان دست به بمباران‌های وسیع و نابود کردن تمامی پایگاه‌های دریایی و نظامی سوریه زد و توان دفاعی این کشور را از میان برده است.»
 خوب! این هم نقد «فشارها»ی اسرائیل و احتمالا «خطرات» آن برای سوریه و انتقاد از«نیروهای صلح سازمان ملل مستقر در منطقه حائل»! البته بی هیچ اشاره ای به «قدرت های بزرگ خارجی» یعنی امپریالیست های غربی که پشتیبان سیاست های اسرائیل خواه در اشغال منطقه ی حائل و خواه در بمباران پایگاه های دریایی و نظامی هستند واین ها بدون اطلاع آنها صورت نمی گیرد و نیز نقش اصلی را در استقرار نیروهای سازمان ملل در آنجا داشته اند و اکنون هم احتمالا نقش اصلی در ترک محل از جانب این نیروها به عهده ی آنهاست.
 حال ببینیم نقد آمریکا در تحلیل رهنماچگونه است:
«امریکا در بزرگ‌ترین مضحکه‌ی سیاسی منتظر است که ببیند که رهبر جدید که قبلاً برای سر او ده میلیون دلار جایزه تعیین کرده، رهبر «خوب» و حرف‌شنویی خواهد بود یا نه. در چنین صورتی، در شکل ایده‌آل سوریه به جمع یاران «توافق ابراهیم» دعوت خواهد شد و با سرازیر شدن پول و سرمایه‌های عربستان و امارات و قطر و شروع یک انفتاح عربی-امریکایی جدید، سوریه به یکی از اقمار امریکا-اسرائیل تبدیل می‌شود.»
شکی نیست که این یک مضحکه ی سیاسی است که آمریکا سیاست اش را به این سرعت در مورد کسی که برای سرش ده میلیون دلار جایزه تعیین کرده، تغییر می دهد و خیلی برقی و هنوز نه به بار است و نه به دار، دیپلمات های خود را به سوریه می فرستد،(گرچه امپریالیست ها پشیزی برای اینکه کسی چه می اندیشد قائل نیستند!) اما این افشا کردن امپریالیسم آمریکا در این موارد نیست که آمریکا سال ها در حال توطئه در سوریه بوده و از طریق ترکیه نیروهایی مانند تحریرالشام و «ارتش ملی سوریه» را سازمان داده است و در عین حال بر بخش هایی از خاک سوریه( در شمال) چنگ انداخته و نقش غارتگر ثروت خلق سوریه را دارد و اکنون هم در حال نابود کردن زیرساخت های سوریه از طریق ژاندارم اش در منطقه یعنی اسرائیل است، خیر! این ها نیست، بلکه این است که با اینکه برای سر رهبر جدید ده میلیون دلار جایزه تعیین کرده بوده اما اکنون منتظر اسد ببیند که وی رهبر خوب و حرف شنویی( این ها را رهنما در گیومه می گذارد)است و یا خیر! و اگر چنین بود او را «در شکل ایده آل سوریه به جمع یاران «توافق ابراهیم» دعوت خواهد کرد و «با  شروع یک « انفتاح عربی – آمریکایی» سوریه به یکی از اقمار آمریکا – اسرائیل تبدیل می شود.» اینهاست نتایج عملی آن«شکل و شیوه»ی تغییری که از دیدگاه رهنما«بی نظیر» است!
این سوسیال دموکرات گویا روشن نیست که اگر این فرد«رهبر خوب و حرف شنو» نبود سرمایه گذاری ای از جانب آمریکا و اروپای غربی روی او صورت نمی گرفت و به ترکیه دستور داده نمی شد که پروارش کند و اکنون هم کشوری را به وی و گروه اش بسپارند!
البته رهنما به این بسنده نمی کند و«شمشیر تیز و تندش» علیه سیاست آمریکا در آینده ای نامعلوم را از نیام بر می کشد و در مورد آن «افشاگری» می کند:
این اعتراف را باید به نشانه ی این بگیریم که«نیروهای سکولار و ترقی خواه» به دلیل«ضعف و پراکنده گی»گرچه مانع نیروهای تحریرالشام نبودند اما نقش فعالی نیز در سقوط شهرها و اسد نداشتند. این به این معناست که آنچه در سوریه رخ داد تنها بین تحریرالشام و پشتیبانان خارجی آن یعنی ترکیه و اسرائیل به نماینده گی از امپریالیست های آمریکایی و اروپایی و اسد و پشتیبان خارجی آن امپریالیسم روسیه و نیز جمهوری اسلامی بود.
سپس رهنما به نقد اسرائیل می پردازد:
«فشارها و خطرات از خارج ( واژه ها را بنگرید: نه دخالت نیروهای خارجی بلکه«فشارها و خطرات» از خارج) نیز کماکان ادامه خواهد داشت. اسرائیل سیاست‌های توسعه‌طلبانه‌ی خود را ادامه خواهد داد. هم‌اکنون بی‌شرمانه از فرصت استفاده کرده و تحت عنوان حفظ امنیت خود، منطقه‌ی حائل در بلندی‌های جولان را دوباره تحت اشغال درآورده، و به‌زودی شاهد اخراج مردمان این باریکه که از اقوام گوناگون هستند ...نیز خواهیم بود. شرم‌آورتر بی‌عملی هزار و صد نفر نیروهای صلح سازمان ملل یو.ان.دی.او.اف مستقر در منطقه‌ی حائل است. اسرائیل هم‌زمان دست به بمباران‌های وسیع و نابود کردن تمامی پایگاه‌های دریایی و نظامی سوریه زد و توان دفاعی این کشور را از میان برده است.»
 خوب! این هم نقد «فشارها»ی اسرائیل و احتمالا «خطرات» آن برای سوریه و انتقاد از«نیروهای صلح سازمان ملل مستقر در منطقه حائل»! البته بی هیچ اشاره ای به «قدرت های بزرگ خارجی» یعنی امپریالیست های غربی که پشتیبان سیاست های اسرائیل خواه در اشغال منطقه ی حائل و خواه در بمباران پایگاه های دریایی و نظامی هستند واین ها بدون اطلاع آنها صورت نمی گیرد و نیز نقش اصلی را در استقرار نیروهای سازمان ملل در آنجا داشته اند و اکنون هم احتمالا نقش اصلی در ترک محل از جانب این نیروها به عهده ی آنهاست.
 حال ببینیم نقد آمریکا در تحلیل رهنماچگونه است:
«امریکا در بزرگ‌ترین مضحکه‌ی سیاسی منتظر است که ببیند که رهبر جدید که قبلاً برای سر او ده میلیون دلار جایزه تعیین کرده، رهبر «خوب» و حرف‌شنویی خواهد بود یا نه. در چنین صورتی، در شکل ایده‌آل سوریه به جمع یاران «توافق ابراهیم» دعوت خواهد شد و با سرازیر شدن پول و سرمایه‌های عربستان و امارات و قطر و شروع یک انفتاح عربی-امریکایی جدید، سوریه به یکی از اقمار امریکا-اسرائیل تبدیل می‌شود.»
شکی نیست که این یک مضحکه ی سیاسی است که آمریکا سیاست اش را به این سرعت در مورد کسی که برای سرش ده میلیون دلار جایزه تعیین کرده، تغییر می دهد و خیلی برقی و هنوز نه به بار است و نه به دار، دیپلمات های خود را به سوریه می فرستد،(گرچه امپریالیست ها پشیزی برای اینکه کسی چه می اندیشد قائل نیستند!) اما این افشا کردن امپریالیسم آمریکا در این موارد نیست که آمریکا سال ها در حال توطئه در سوریه بوده و از طریق ترکیه نیروهایی مانند تحریرالشام و «ارتش ملی سوریه» را سازمان داده است و در عین حال بر بخش هایی از خاک سوریه( در شمال) چنگ انداخته و نقش غارتگر ثروت خلق سوریه را دارد و اکنون هم در حال نابود کردن زیرساخت های سوریه از طریق ژاندارم اش در منطقه یعنی اسرائیل است، خیر! این ها نیست، بلکه این است که با اینکه برای سر رهبر جدید ده میلیون دلار جایزه تعیین کرده بوده اما اکنون منتظر اسد ببیند که وی رهبر خوب و حرف شنویی( این ها را رهنما در گیومه می گذارد)است و یا خیر! و اگر چنین بود او را «در شکل ایده آل سوریه به جمع یاران «توافق ابراهیم» دعوت خواهد کرد و «با  شروع یک « انفتاح عربی – آمریکایی» سوریه به یکی از اقمار آمریکا – اسرائیل تبدیل می شود.» اینهاست نتایج عملی آن«شکل و شیوه»ی تغییری که از دیدگاه رهنما«بی نظیر» است!
این سوسیال دموکرات گویا روشن نیست که اگر این فرد«رهبر خوب و حرف شنو» نبود سرمایه گذاری ای از جانب آمریکا و اروپای غربی روی او صورت نمی گرفت و به ترکیه دستور داده نمی شد که پروارش کند و اکنون هم کشوری را به وی و گروه اش بسپارند!
البته رهنما به این بسنده نمی کند و«شمشیر تیز و تندش» علیه سیاست آمریکا در آینده ای نامعلوم را از نیام بر می کشد و در مورد آن «افشاگری» می کند:
     «اما اگر این خواست محقق نشود و بسته به میزان دور شدن سوریه از امریکا، کشور با تحریم‌های کمرشکن و در صورت لزوم با حمله‌ی نظامی به خاک‌وخون کشانده می‌شود.»
چنان که دیدیم شمشیر نقد رهنما علیه آمریکا برای آنچه تا کنون رخ داده از نیام کشیده نشده( اینجا همه ی دخالت های امپریالیست های غرب لاپوشی می شود) بلکه برای آنچه رخ نداده و در زمانی و«اگر سوریه از آمریکا دور شود»( یعنی الان نزدیک به آمریکا است) از نیام کشیده می شود: باری اگر چنین شود سوریه به وسیله ی«آمریکا با تحریم های کمر شکن و در صورت لزوم با حمله ی نظامی به  خاک وخون کشانده می شود».
گویا باید این را باید نقدی و یا افشاگری ای از سیاست های پیشین آمریکا در مورد دولت هایی که از وی «دور» شدند به شمار آورد. اما دولت هایی مانند افغانستان و عراق و لیبی و ... که آمریکا به همراه دیگر امپریالیست های غربی به آنها حمله ی نظامی کرد جزو بلوک شوروی بودند و نه آمریکا. اما این دولت اکنون دیگر دولت اسد و وابسته به روسیه نیست. دولتی است از نظر رهنما«نزدیک» به آمریکا.  
این که چرا حالا رهنما به این شق قضیه یعنی «دور شدن از آمریکا» فکر کرده خودش مساله ای است! چه دلیلی دارد دولت جدید سوریه حداقل به این زودی ها از آمریکا «دور شود»؟ این ها را خود آمریکا به وسیله ی عوامل خود ترکیه و اسرائیل سرکار آورد و اکنون نیز درون شان نافذ و قدر قدرت است و حتی اگر جناح بندی های درون شان را در نظر آوریم شواهد نشان می دهد خط غالب خط هوادار آمریکا و غرب است. از سوی دیگر از نظر جهان بینی و دیدگاه اینها فرقی اساسی با طالبان ندارند که با آمریکا کنار آمد. تنها مشکل این است که گرایش هایی همچون داعش و القاعده پیدا کنند که البته تفاوت این ها با داعش و القاعده این است که داعش و القاعده حکومتی این چنین یعنی یک کشور مهم با منابع فراوان در اختیار نداشتند اما آمریکا حکومت سوریه را در اختیار این ها قرار داده است و به نوعی امکانات زیادی دارند. تجربه ی ایران نیز پیش چشم شان است. 
و سپس به روسیه می پردازد:
«روسیه هم که تکلیف‌اش روشن است و سعی خواهد کرد با هر سازش و معامله‌ای با رژیم جدید، مستقل از آن‌که این رژیم چه شکل و ماهیت سیاسی به‌خود گیرد، پایگاه‌های خود را حفظ کند و به آن اسلحه بفروشد.»
اگر چنین شود این «سازش و معامله» با کشورهایی که این رژیم از آنها «دور»نیست یعنی آمریکا صورت گرفته است. 
 ترکیه:
«ترکیه بعد از اسرائیل از برندگان اصلی ماجراهای اخیر است. گروه‌های نیابتی‌اش منتظر فرصت‌اند که با خروج ۹۰۰ نظامی امریکایی به مناطق تحت کنترل نیروهای دموکراتیک سوریه حمله ببرند. هم‌اکنون هم این کار را شروع کرده‌اند و مناطقی را از دست آن نیرو‌ها خارج ساخته‌اند.»
«برنده» بودن ترکیه( و اسرائیل) در کل به معنای برنده بودن امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی است. مشکل که آمریکا منطقه را ترک کند اما منظورش از ترک منطقه شامل اجازه دادن به ترکیه برای سرکوب نیروهای کرد در روژاوا نباشد.
این را رهنما نیز به شیوه ی سوسیال دموکراتی و با زبانی الکن می گوید:
 «اما جالب این‌جاست زمانی که نیروهای کُرد برای دفع حملات نیابتی‌های ترکیه به غرب رودخانه فرات وارد شدند و آن را تسخیر کردند، فرمانده نیروهای امریکا از آنها خواست که بلافاصله آنجا را تخلیه کنند در غیر این صورت نیروهای امریکایی دست ازحمایت از کرد‌ها بر خواهد داشت
«برنده» بودن ترکیه( و اسرائیل) در کل به معنای برنده بودن امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی است. مشکل که آمریکا منطقه را ترک کند اما منظورش از ترک منطقه شامل اجازه دادن به ترکیه برای سرکوب نیروهای کرد در روژاوا نباشد.
این را رهنما نیز به شیوه ی سوسیال دموکراتی و با زبانی الکن می گوید:
 «اما جالب این‌جاست زمانی که نیروهای کُرد برای دفع حملات نیابتی‌های ترکیه به غرب رودخانه فرات وارد شدند و آن را تسخیر کردند، فرمانده نیروهای امریکا از آنها خواست که بلافاصله آنجا را تخلیه کنند در غیر این صورت نیروهای امریکایی دست ازحمایت از کرد‌ها بر خواهد داشت.»
 این هم یک اشاره به سیاست های کجدار و مریز آمریکا در مورد کردها اما بدون تحلیل ژرفای مساله. آمریکا از وجود کردها برای مبارزه با داعش و در عین حال جلوگیری از تسلط اسد و روسیه بر تمامی سوریه و مهم تر تسلط بر لوله های نفت و گاز و جایی پای برای خویش در سوریه استفاده کرده است. در اینجا دیده می شود که چگونه شرایط ویژه ی انقلاب 2011 سوریه وضع را به گونه ای درآورد که بخشی از انقلاب در کردستان با امپریالیسم در یک راستا قرار گرفت. انقلاب در این منطقه خود را حفظ کرد اما به بهای سازش امپریالیست با آن و( وهمچنین سازش جنبش کردهای سوریه با امپریالیست ها) برای استفاده از آن به ویژه برای رقابت های امپریالیست های غربی و امپریالیسم روسیه. اکنون وضع به گونه ای است که باید تغییر کند. این تغییر یا باید تغییری مانند اقلیم کردستان عراق باشد( در صورتی که قرار باشد برای حفظ سوریه در دستان امپریالیست های غربی، این کشور وضعی همانند عراق پیدا کند) و یا به حکومت کردها در سوریه پایان داده شود و نیروهای مسلح آنها در ارتش دولت تازه تحلیل روند.(1)
نکته ای در مورد «دموکراسی»
آنچه رهنما برای سوریه در نظر دارد« دموکراسی» است.«دموکراسی» آرزوی رهنما برای سوریه است. چنان که دیدیم تحلیل طبقاتی جایگاهی در نظر رهنما نداشت و اگر هم اشاره ای به کارگران و دهقانان صورت گرفت بسیار گذرا بود و اکنون نیز از اینکه این دموکراسی به رهبری کدام طبقه است خبری نیست:  
«شادی‌های اکثریت مردم سوریه از رهایی از دیکتاتوری خشن و بی‌رحمانه و نبود آزادی‌های سیاسی و دموکراسی نیز کاملاً قابل درک است.» و
«سکتاریسم مذهبی اکثریت تازه به‌قدرت رسیده‌ی سنی در مقابل علوی‌ها، ارتدکس‌های یونانی، ارمنی‌ها، اسمعیلی‌ها، و دروزها، و سکتاریسم قومی اکثریت عرب در مقابل کردها، ترکمن‌ها، آسوری‌ها و چرکس‌ها، کماکان مانع بزرگی در راه دموکراسی در سوریه خواهد بود.»
 این هم یک اشاره به سیاست های کجدار و مریز آمریکا در مورد کردها اما بدون تحلیل ژرفای مساله. آمریکا از وجود کردها برای مبارزه با داعش و در عین حال جلوگیری از تسلط اسد و روسیه بر تمامی سوریه و مهم تر تسلط بر لوله های نفت و گاز و جایی پای برای خویش در سوریه استفاده کرده است. در اینجا دیده می شود که چگونه شرایط ویژه ی انقلاب 2011 سوریه وضع را به گونه ای درآورد که بخشی از انقلاب در کردستان با امپریالیسم در یک راستا قرار گرفت. انقلاب در این منطقه خود را حفظ کرد اما به بهای سازش امپریالیست با آن و( وهمچنین سازش جنبش کردهای سوریه با امپریالیست ها) برای استفاده از آن به ویژه برای رقابت های امپریالیست های غربی و امپریالیسم روسیه. اکنون وضع به گونه ای است که باید تغییر کند. این تغییر یا باید تغییری مانند اقلیم کردستان عراق باشد( در صورتی که قرار باشد برای حفظ سوریه در دستان امپریالیست های غربی، این کشور وضعی همانند عراق پیدا کند) و یا به حکومت کردها در سوریه پایان داده شود و نیروهای مسلح آنها در ارتش دولت تازه تحلیل روند.(1)
نکته ای در مورد «دموکراسی»
آنچه رهنما برای سوریه در نظر دارد« دموکراسی» است.«دموکراسی» آرزوی رهنما برای سوریه است. چنان که دیدیم تحلیل طبقاتی جایگاهی در نظر رهنما نداشت و اگر هم اشاره ای به کارگران و دهقانان صورت گرفت بسیار گذرا بود و اکنون نیز از اینکه این دموکراسی به رهبری کدام طبقه است خبری نیست:  
«شادی‌های اکثریت مردم سوریه از رهایی از دیکتاتوری خشن و بی‌رحمانه و نبود آزادی‌های سیاسی و دموکراسی نیز کاملاً قابل درک است.» و
«سکتاریسم مذهبی اکثریت تازه به‌قدرت رسیده‌ی سنی در مقابل علوی‌ها، ارتدکس‌های یونانی، ارمنی‌ها، اسمعیلی‌ها، و دروزها، و سکتاریسم قومی اکثریت عرب در مقابل کردها، ترکمن‌ها، آسوری‌ها و چرکس‌ها، کماکان مانع بزرگی در راه دموکراسی در سوریه خواهد بود.»
«مداخله‌های ترکیه و تلاش آن برای تضعیف و ضربه زدن به کردها نیز مانع بزرگ دیگری در راه استقرار دموکراسی در سوریه است.»
و به اینجا پایان می یابد:
«سوریه نظیر دیگر کشورهای خاورمیانه به یک دولت سکولار، دموکراتیک، فدرال و ترقی‌خواه نیاز دارد. با این حال به‌رغم تمامی بدبینی‌های نوشته‌ی حاضر، اگر نیروهای مخالف سکولار اسد در مقطع کنونی و پیش از تثبیت رژیم جدید، متحدانه عمل کنند، شاید قادر باشند نیروی حاکم کنونی را وادار کنند در عمل به بخشی از وعده‌هایی که این روزها رهبر آن اعلام کرده پایبند با
و به اینجا پایان می یابد:
«سوریه نظیر دیگر کشورهای خاورمیانه به یک دولت سکولار، دموکراتیک، فدرال و ترقی‌خواه نیاز دارد. با این حال به‌رغم تمامی بدبینی‌های نوشته‌ی حاضر، اگر نیروهای مخالف سکولار اسد در مقطع کنونی و پیش از تثبیت رژیم جدید، متحدانه عمل کنند، شاید قادر باشند نیروی حاکم کنونی را وادار کنند در عمل به بخشی از وعده‌هایی که این روزها رهبر آن اعلام کرده پایبند باشد».
چنین دولتی یک «دولت عام» است که در بهترین حالت می تواند یک جمهوری دموکراتیک بورژوایی یعنی در واقع دیکتاتوری بورژوازی ملی سوریه باشد. این نهایت خواست این سوسیال دموکرات «مارکسی» است.
عوامل داخلی و عوامل خارجی
به طور کلی، هر تغییر و تحولی در نظام حکومتی می تواند در شرایط معین، گاه در دو یا یک ماه، گاه دو یا یک هفته و حتی گاه در یکی دو روز به وقوع پیوندد. این«شرایط معین» است که این تغییر و تحول را امکان پذیر می کند. شرایط معین برای یک قیام کارگری و توده ای به گونه ای است، برای یک جنگ خلق به گونه ای دیگر و برای تغییر از نوعی که در سوریه پیش آمد نیز وجوهی خاص خود را دارد.
شرایط معین از دو نوع عوامل«اساس» و«شرط» تشکیل شده است: عوامل و تضادهای داخلی اساس تغییرهستند و باید امکانات و شرایط مورد نیاز برای تغییر به چیزی دیگر را داشته باشند و عوامل و تضادهای خارجی که شرط تغییر می باشند و باید تحرک عوامل داخلی را برای تغییر و تبدیل، آماده و مطلوب کرده و به اوج برسانند.
عوامل خارجی می توانند خواه از جهت تاثیر مستقیم و غیرمستقیم مثبت(مانند تاثیر مستقیم یاری طبقه ی کارگر و خلق های استثمار شده و ستمدیده جهانی به یک انقلاب در حال جریان در یک کشور) و خواه از جهت تاثیر مستقیم و غیرمستقیم منفی( مثلا یک جنگ جهانی منفی است اما تاثیرات منفی آن می تواند مستقیم و یا غیرمستقیم در تحولات یک جامعه در صورتی که شرایط درونی آماده باشند، نقش مثبت در تحول اجرا کند) در تغییر و تحول موثر واقع شوند. در هر دو دو صورت عوامل خارجی از طریق عوامل داخلی می توانند نقش مثبت و یا منفی اجرا کنند و به پیش برند، متوقف کنند و یا به پس برگردانند.
 بدون شرایط معین لازم و بدون دست به دست دادن عوامل داخلی و خارجی در سوریه تغییر حکومت بشار صورت نمی گرفت. تقلیل این شرایط معین به وجوه و عوامل داخلی و در نظر نگرفتن وجوه و نقش عوامل خارجی(در اینجا به ویژه نقش امپریالیست های غربی و دولت های مزدوری مانند ترکیه و اسرائیل از یک سو و امپریالیسم روسیه از سوی دیگر و توافق میان آنها) و یا درنظر گیری ناقص وجوه و عوامل خارجی( تقلیل این عوامل به نقش«مستقل» ترکیه و اسرائیل و یا صرفا ضعف های روسیه و جمهوری اسلامی) به این معنا است که توجه به «اساس»( ناراضی بودن طبقات خلقی از حکومت، ضعف حکومت و ارتش، چنده پاره گی کشور) باشد، اما شرط تغییر( و شکل و شیوه ی تغییر) را یا تا حدودی و یا به کلی از قلم بیندازند.
 هرمز دامان
نیمه ی نخست دی ماه 1403
یادداشت
1-    در دوره ی انقلاب 2011 و رویدادهای پس از آن که با ورود امپریالیست ها برای سرکوب مبارزات خلق زیرستم سوریه و برآمدن داعش پیچیده شد احزاب و گروه های رهبری کننده ی خلق کرد در سوریه خود را در پناه امپریالیسم آمریکا قرار دادند. این امر گرچه ممکن بود از نظر تاکتیکی و موقتی به نفع حفظ نیروها و گسترش آنها گردد و در شرایط معین سوریه یعنی تقسیم کشور بین امپریالیست های روسیه و آمریکا و اروپای غربی، امکان اداره ی امور منطقه را به دست نیروهای دموکراتیک سوریه فراهم کند اما از نظر استراتژیک به نفع جنبش خلق کرد و خلق سوریه نبوده و نیست. امپریالیست های آمریکا و غرب با هر نوع حکومت دموکراتیک حتی در حد بورژوازی ملی در خاورمیانه مخالف بوده و هستند، مگر این که به دلیل توازن نیروها چاره ای جز پذیرش نداشته باشند. در حال حاضر دو وضع نامطلوب می تواند در پیش باشد: یا رفتار شل کن سفت کن امپریالیست های آمریکا با «نیروهای دموکراتیک سوریه» در شرایطی که وضع حکومت سوریه قرار باشد ثبات داشته باشد چرخش کرده و دست این امپریالیسم از آستین دولت مرتجع اردوغان بیرون خواهد آمد و نیروهای کرد سرکوب خواهند شد، و یا اینکه گروه های مسلح«نیروهای دموکراتیک سوریه» با جزیی از ارتش مرتجع سوریه شدن به مرور به نیروهایی مزدور امپریالیست ها تبدیل خواهند شد و احتمالا سهمی از حکومت و منطقه به آنها خواهد رسید. در مورد راه سوم می توان گفت که در صورت حمله ی شدید ترکیه و ناتوان شدن«نیروهای دموکراتیک سوریه» در حفظ مناطق، مناطق شهری رها گردند و جنگ پارتیزانی علیه ترکیه و ارتش سوریه دردستور کار«نیروهای دموکراتیک سوریه» قرار گیرد و در عین حال برای متحد کردن جنبش خلق کرد با دیگر خلق های سوریه و علیه مرتجعین حاکم و به طور عمده امپریالیست های غربی تلاش گردد.

این آتش خاموش نمی شود

    شب های انقلاب و تداوم خیزش انقلابی در کهگیلویه و بویر احمد   مرگ بر دیکتاتور شعار توده ها در شب 22 بهمن در شب های 21 و22 و 23 بهمن ماه ،...