پاسخ به انتقادات سازمان کارگران
افغانستان(م- ل- م)
بخش اول
با سلام به رفقای عزیز
به تازگی مقالات شما را با نام «نقدی بر برخی از توهمات کمالیستی آقای “هرمز دامان” »در نقد برخی نظرات مان خواندیم. بسیار خوشحال شدیم که مباحث ما را
مورد بررسی و نقد قرار داده اید. به اعتقاد ما هر انسانی و هر جریانی به نظر مخالف
خود احتیاج دارد و شنیدن نظرات مخالف یا موجب تغییر نظرات اشتباه، حک و اصلاح آنها
و یا موجب استحکام در اعتقادات خود و دقیق تر کردن آنها می شود.
اینک ما نیزنکات خود را در مورد
مقالات شما بازگو می کنیم.
1- به نظر ما بهتر می بود رفقای این
سازمان، نخست این گونه بحث ها را درونی پیش ببرند و در صورتی که از مباحث درونی
بین جریان های مائوئیست نتیجه نگرفتند آنها را علنی کنند. در هر صورت ما متن های
خود را برای شما رفقای عزیز و نیز سایر جریان های مائوئیستی افغانستانی و ایرانی
می فرستیم. اگر تمایل به علنی بودن مباحث داشتید، ما بنا به خواست شما آنها را
علنی کرده، در وبلاگ خود می گذاریم.
2- ما دقیقا نمی دانیم که آیا رفقا
مهم ترین مقالات ما در مورد مسائل مورد نظر را خوانده اند و یا خیر؟ متن مقاله
نشان می دهد که گویا آنها جز یکی دو مطلب، مقالاتی را که از جانب ما نگاشته شده و
در وبلاگ موجود است و در ارتباط با موضوع مورد بررسی مفصل صحبت کرده اند، نخوانده
اند. برای مثال، آنها در بخش دوم مقاله خود
با اشاره به پیوست مقاله پایانی«امپریالیست ها، جمهوری اسلامی، مردم ایران» که
بخشی از مقاله ما به نام« طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک» است و منتفی اعلام کردن
برخی نظرات خود در بخش اول مقاله، نشان می دهند که مقاله مزبور را مطالعه نکرده
اند. شاید در صورت مطالعه این مقاله و به ویژه بخش سوم و بخش هفتم که خود در دو
بخش تنظیم شده، بخشی از مباحث خود را مطرح نمی کردند و یا حداقل انتقادات خود را
متوجه نکات اصلی مورد اختلاف می کردند. ما این سه بخش را به همراه این نامه برای
رفقا می فرستیم.
درباره کمالیسم
3- رفقا عنوان مقاله خود و نیز بیشتر
مباحث بخش نخست مقاله خودشان را به انحراف یا« توهم کمالیستی» ما اختصاص داده اند.
ما نمی دانیم که در کدام مقاله خود از حکومت ایران خواه زمان شاه سابق و خواه زمان
جمهوری اسلامی، به جز دوره ای کوتاه که بازرگان نخست وزیر و یا بنی صدر رئیس جمهور
بود، با نام حکومت بورژوازی ملی یا دقیق تربگوییم شریک شدن بورژوازی ملی در حکومت
یاد کرده ایم. ما مطمئن هستیم که در مقالات ما هرگز چنین ایده ای یافت نخواهد شد
که مثلا ما به این معتقد باشیم که در ایران در دوره ای معین بورژوازی ملی بر سر
کار بوده و دست به انقلاب دموکراتیک نوع کهن زده و موفق شده مسائل انقلاب
دموکراتیک ایران را حل کند. در مقاله ی « طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک» بخش سوم که در مورد بورژوازی ملی است، ما به روشنی خط
فاصل خود را با امکان ناپذیر بودن حکومت های دیکتاتوری بورژوازی ملی در کشورهای زیرسلطه،
یا آنچه رفقا با نام «کمالیسم» از آن یاد کرده اند، ترسیم کرده ایم:
« آرزوی این جریان دیکتاتوری بورژوازی وحکومتی به طور نسبی
مستقل از امپریالیسم است. آرمانشهر ایران مستقل، صنعتی و پیشرفته با دیکتاتوری این
بورژوازی . چیزی شبیه سوئد که گویا آرزوی همیشگی بازرگان بود و یا کره جنوبی کنونی
که البته مستقل نیست. تاریخ کشور ما ( ونیز تمامی کشورهای زیرسلطه در آسیا به ویژه
چین، اندونزی، هند، مصر) طی صد سال اخیر به روشنی نشان می دهد که این آرزویی واهی
است و در عصر امپریالیسم امکان عملی شدن ندارد. اگر نمایندگان عاقل این بورژوازی
این نکته را تشخیص دهند، آنگاه معنای تقلای اینان چیزی نخواهد بود مگر اینکه
بخواهند جایگاه بورژوازی انحصار طلب و وابسته ایران را در رابطه با امپریالیسم به دست
آورند. چیزی که اصلاح طلبان حکومتی هم کمابیش و خواسته و ناخواسته برایش دست و پا
می زنند.» و در بخش هفتم، قسمت دوم، نوشته ایم:
«بدون رهبری طبقه کارگر این دو انقلاب نمی توانند یک امر
واحد را تشکیل دهند و خواه ناخواه میان دو انقلاب شکاف خواهد بود. نخستین می شود
انقلاب دموکراتیک بورژوایی کهن که در دوران امپریالیسم امکان تداوم و بقا ندارد و
به کشوری مستقل و آزاد ختم نخواهد شد. بلکه پس از طی چرخه ای، دوباره در بافت
امپریالیستی جهان کنونی تحلیل خواهد رفت و کشور زیر سلطه ی امپریالیست ها را باز
تولید خواهد کرد.»(1)
از تمامی این مقاله و نیز دیگر نوشته های ما، تنها ایده ای که نمی توان برداشت
کرد همان «کمالیسم» است. ما باور داریم که رفقا استنتاج های خود را از ترم «سرمایه
داری زیر سلطه» و یا «سرمایه داری عقب مانده» که ما در نوشته های خود به کار می بریم،
بدون کوچک ترین رجوع به مباحث ما، به ما نسبت داده اند و هیچ گفته ای از نوشته های
ما در این مورد(انقلابات نوع کهن) نقل نکرده اند. در مقاله
«درباره توهمات کمالیستی...» می خوانیم:
«... نه “جمهوری
اسلامی ایرانی” که سر از این شکست برآورد،هیچگاه نمی توانست و نمی تواند به مثابه
جمهوری ممثل خواست توده های ستمدیده، مبشر دولت جمهوری بورژوا- دموکراتیک ولو از
تیپ کهن باشد.»(بخش اول مقاله«نقدی بر برخی توهمات ...»).
این برداشت خود
خواسته از مقالات ما است و گرنه ما اطمینان داریم که این رفقا هرگز نخواهند توانست چنین ایده هایی
را در هیچ کدام از مقالاتی که ما نوشته ایم، بیابند.
«زیرسلطه و نیمه مستعمره»
4- در ادامه بند سه، ممکن است رفقا
سئوال کنند که اگر انقلاب دموکراتیک نوع کهن در ایران صورت نگرفته چرا شما ساخت
اقتصادی ایران را «سرمایه داری زیرسلطه» و یا «سرمایه داری عقب مانده» می خوانید و
از ترم «نیمه فئودال- نیمه مستعمره» استفاده نمی کنید؟
در مقاله ی « درباره توهماتی ...» می خوانیم:
«حاکمیت کاپیتالیزم بیروکراتیک را که همان نیمه
فئودال- نیمه مستعمره در شرایط پس از
سرنگونی شاه است، را به وجود آوردند. لهذا، هرگز نمی توان برخلاف مائوئیسم رای داد
که : پس از انقلاب 57، ایران دیگر یک نیمه مستعمره نیست!»
در پاسخ به این پرسشی که مطرح کردیم و نیز نکات
رفیق ...، نخست باید بگوییم که برای ما « زیرسلطه» همان «نیمه مستعمره» است و نمی تواند
معنای دیگری داشته باشد. نیمه مستعمره در مقابل مستعمره است. و مستعمره به کشوری
اطلاق می گردد که اشغال نظامی شده و در همه اجزاء مطلقا زیرسلطه یا وابسته به
استعمار و امپریالیسم است. در حالی که نیمه مستعمره نشان دهنده این است که اشغال
نظامی ای صورت نگرفته، اما کشور مزبور در حالی که به ظاهر استقلال دارد در همه ی
امور خود وابسته بوده و زیر سلطه استعمار و امپریالیسم قرار دارد. مثلا کشور ایران
طی یک صد سال اخیر به جز دوره ای در زمان مشروطیت (اشغال ایران در شهریور 20 تا حدودی متفاوت است) که انگلیس ها و روس ها
ایران را اشغال کردند،عموما نیمه مستعمره بوده است. هم اینک نیز یک کشور نیمه
مستعمره است. و یا کشور افغانستان در دوره هایی که زیر اشغال روس ها قرار داشت و
یا زمانی که به وسیله ی آمریکا اشغال
گردید مستعمره و در غیر این صورت نیمه مستعمره بوده است. در قسمت نخست بخش هفتم پس از نقل گفته هایی
از لنین در کتابش «امپریالیسم...» چنین نوشته ایم:
« به طور کلی آنچه از گفته های لنین در این بخش از کتاب اش
بر می آید این است که وابستگی این گونه کشورهای زیر سلطه به امپریالیست ها عام
است. اما این وابستگی می تواند در اشکال تاریخی خاص و مشخصی ظاهر شده و شکل بگیرد
که از مستعمره کامل تا استقلال سیاسی عموما ظاهری (و گاه در مواردی نادر واستثنایی
و نیز تقریبا گذرا، واقعی) را شامل می شود. لنین شکل های میان کشورهای مستعمره و
امپریالیستی را شکل های «حد وسط» و «انتقالی» یا نیمه مستعمره نامید. این حد وسط
یا انتقالی نیز مفهومی نسبی و تاریخی است. زیرا این کشورها شکل یکدست و ثابتی
ندارند، بلکه هم از لحاظ ساخت اقتصادی و ویژگی های سیاسی- فرهنگی گوناگون اند
و
درجات متفاوتی از یکدستی نسبی یا ترکیب ساخت های اقتصادی و روساخت های سیاسی-
فرهنگی را متجلی می سازند، و هم متحرک بوده در حال تغییر و تحول اند؛ یعنی اشکال
ساخت اقتصادی موجود شان با توجه به مبارزه طبقاتی و تغییرات اقتصادی- سیاسی در این
کشورها و نیز تغییرات در سیاست های کشورهای امپریالیستی تغییر می کند و به شکل های
نوینی تبدیل می گردد. در دوران کنونی این اشکال مشخص، طیفی گسترده از کشورهای عقب
مانده ای چون افغانستان (گرچه افغانستان وعراق طی ده ی اخیر کشورهایی مستعمره بوده
اند) تا کشورهای نسبتا پیشرفته ی زیرسلطه ای همچون کره
جنوبی و برزیل را شامل میشود.»
همان گونه که مشاهده می شود ما حتی کره جنوبی و برزیل را
نیز نیمه مستعمره نامیده ایم. در مورد مفهوم نیمه مستعمره باید اضافه کنیم که چنین
مفهومی توضیح دهنده ساختار اقتصادی یک کشور نیمه مستعمره نیست(2) بلکه نشاندهنده
این است که استقلال آن کشور ظاهری است و آن کشور در واقع زیرسلطه ی امپریالیست هاست.
سوای کاربرد مفهوم نیمه مستعمره، ما در مواردی معدود مفهوم «استعمار نو» یا «نو
مستعمره» ( نه به معنای کشوری که تازه مستعمره می شود) را در تقابل با ترتسکیست ها
و به این دلیل که منظور خود را از مفهوم زیرسلطه روشن کنیم، نیز هم ردیف آن به کار
برده ایم.»(3) زیرا منظور ازاستعمار نو (که در ایران کتابی
به همین نام به وسیله ی حسن صدر انتشار یافت و فروش بالایی داشت و در نتیجه برای
ایرانیان مفهومی آشناتر بود) نیز این است که کشورها به ظاهر استقلال سیاسی دارند
اما در حقیقت وابسته به امپریالیست ها هستند. چنانچه منظور از «نیمه مستعمره» اشاره به ساخت«سرمایه داری کمپرادور» در کنار«نیمه
فئودالیسم» باشد، یا در کنار نیمه
فئودالیسم همین مفهوم سرمایه داری کمپرادور به عنوان توضیح ساخت اقتصادی به کار می
رود و یا توضیحاتی در مورد روابط تغییر یافته امپریالیستی نسبت به مستعمرات در
مورد آن داده می شود.
به صحبت خود باز
گردیم. در اینجا ما تنها در مورد کشورهایی صحبت می کنیم که نه امپریالیستی هستند و
نه مستعمره بلکه «حد وسط» و« انتقالی» یا نیمه مستعمره هستند. ما اشاره کرده ایم که:
«حد وسط یا انتقالی
مفهومی نسبی و تاریخی است زیرا این کشورها شکل یکدست و ثابتی ندارند، بلکه هم از
لحاظ ساخت اقتصادی و ویژگی های سیاسی- فرهنگی گوناگون اند و درجات
متفاوتی از یکدستی نسبی یا ترکیب ساخت های اقتصادی و روساخت های سیاسی- فرهنگی را
متجلی می سازند.»
این بدین معنا است که اشکال اقتصادی، سیاسی و فرهنگی این
کشورها عموما یکسان نیست. مثلا در حالی که در نیمه مستعمراتی مانند چین در کنار
فئودالیسم، روابط سرمایه داری(هم کمپرادور و هم ملی) در اوائل قرن بیستم تا حدودی
رشد کرده بود، اما مثلا در برخی نیمه مستعمرات افریقایی و یا کشورهای عربی روابط قبیله
ای و عشیره ای حاکم بود. و یا مثلا در
برخی دیگر از کشورها مانند ایران، فئودالیسم حاکم بوده و روابط سرمایه داری چندان
رشد نیافته بود و تازه در حال شکل گرفتن بود.همچنین در حالی که در برخی کشورها
مانند کشورهایآمریکای لاتین تا مدت های مدید حکومتهای نظامیان یا دیکتاتوری نظامی
حاکم بود در برخی کشورها مانند ترکیه حکومت های جمهوری یا مانند ایران استبداد
سلطنتی و غیر نظامی حاکم بود.
همچنین ما اشاره کرده ایم: « و هم متحرک بوده، در حال تغییر
و تحول اند؛ یعنی اشکال ساخت اقتصادی موجود شان، با توجه به مبارزه طبقاتی و
تغییرات اقتصادی- سیاسی در این کشورها و نیز تغییرات در سیاست های کشورهای
امپریالیستی تغییر می کند و به شکل های نوینی تبدیل می گردد.»
این بدین معناست که هیچ کدام از کشورهایی که در دهه دوم قرن
بیستم(1914) یعنی هنگامی که لنین کتاب خود را می نوشت، از آنها با نام«حد وسط یا
اشکال انتقالی» یاد کرد، این «حد وسط یا اشکال انتقالیشان» اکنون مانند صد سال پیش
نیست. یعنی اگر به این کشورهای آسیایی، افریقایی و آمریکای لاتین بنگریم، می بینیم
که روابط قبیله ای و عشیره ای در بسیاری از کشورها گسسته شده و یا از بین رفته،
روابط فئودالی نسبت به سابق در بیشتر کشورها، نسبت به صد سال پیش (یا هفتاد سال
پیش که مائو نظرات خود را در مورد نظام چین که تقریبا بین هشتاد تا نود در صدر
جامعه دهقانان بودند، بیان می کرد ) باز هم تحلیل رفته و کمتر شده و به جای اینها
روابط سرمایه داری( بیشتر کمپرادور و کمتر ملی) رشد کرده است.
ما قید کرده ایم که دلیل این امر مبارزه طبقاتی، گسترش
سرمایه و چنگ اندازی آن به زمینه های نو و تغییرات لازمه درتکامل سودآوری در
اقتصاد و از بین رفتن یا تبدیل شدن فئودال ها (که دارای رده های متفاوت اند و
گرایش های گوناگون سیاسی در آنها وجود دارد) به سرمایه داران کمپرادور و یا ملی و
نیز تغییرات معین در سیاست های امپریالیستها بوده است. تغییراتی که گاه عمدتا با
توجه به منافع اقتصادی امپریالیسم صورت گرفته و گاه عمدتا با توجه به منافع سیاسی
امپریالیسم و گاه نیز با توجه به ترکیبی از منافع اقتصادی و سیاسی.
مثلا در برخی کشورهایی زیر سلطه تغییرات معینی با نام انقلاب
های رنگی (مثلا در ایران با نام انقلاب سفید) رخ داد که در آن هم مبارزه طبقاتی (مثلا
در ایران مبارزه طبقاتی بین سالهای 32- 20) موثر بود و هم سیاست های امپریالیستی و
هم نیازهای رشد داخلی.
همان گونه که رفقا می بینند ما هیچ جا به وجود انقلاب
دموکراتیک نوع کهن اشاره نکرده ایم.(4)
تغییرات انقلابی و رفرمیستی
5- اما علت چیست که رفقا بنا به میل خود چنین برداشت خود
خواسته و نادرستی از نوشته های ما کرده اند؟
اولین علت این است که آنها گمان می کنند هر تغییر یا تحول اقتصادی باید در
نتیجه یک انقلاب از پایین رخ دهد. بر این سیاق چنین تصور کرده اند که چنان که کسی
مثلا ساخت اقتصادی جامعه ایران را سرمایه داری عقب مانده یا زیرسلطه بخواند، او
باید معتقد باشد که انقلابی از نوع کهن در آن کشور صورت گرفته باشد!
اما تغییرات اقتصادی نه تنها به وسیله ی انقلاب ها از پایین
صورت می گیرد بلکه می تواند از بالا و به وسیله ی یک سلسله رفرم های امپریالیستی
(مانند رفرم ارضی در ایران) به وسیله امپریالیست ها و سرمایه داران کمپرادور و نیز
بعضی فعل و انفعالات ضروری در تکامل اقتصاد داخلی صورت گیرد. این گونه تغییرات و
یا رفرم ها به مرور زمان، روابط کهنه قبیله ای، عشیره ای، فئودالی را از بین می برد
و روابط جدید سرمایه داری کمپرادور را بر جای آنها می نشاند. مبارزه طبقاتی خواه
در یک کشور و خواه در یک سلسله کشورها در یک منطقه معین (مثلا جنوب شرقی آسیا در
بعد از جنگ جهانی دوم) به مانند نیروی محرکه قدرتمندی یا موجب این تغییرات شده، یا
نتیجه این تغییرات است و یا آنها را سرعت می بخشد.
اگر ما به تاریخ
اروپا توجه کنیم می بینیم که در تمامی این کشورها تغییرات از فئودالیسم به سرمایه
داری از پایین نبوده، بلکه برخی با انقلاب های کامل همچون فرانسه و آمریکا، برخی
با انقلاب های نیمه کامل( هم از پایین و هم از بالا ) همچون انگلستان و برخی نیز
بوسیله رفرم ها از بالا مانند آلمان صورت گرفته است. لنین نیز در کتابش به نام « برنامه ارضی سوسیال دمکراسی
در اولین انقلاب روسیه» از دو راه تغییرات در فئودالیسم و مسئله ارضی با نام های
راه آمریکایی( راه انقلابی) و راه پروسی( راه رفرم ها و تغییرات تدریجی) صحبت می کند.
البته نابودی
فئودالیسم و رشد سرمایه داری در این کشورها به شکل کلاسیک یا صنعتی درونزای سرمایه
داری بوده و درواقع در این کشورها سرمایه داری صنعتی کلاسیک به وجود آمد که در
تکامل خود به امپریالیسم تبدیل شدند. به این سبب است که ما از کشورهای سرمایه داری
صنعتی امپریالیستی صحبت می کنیم.
اما این تغییرات درکشورهای نیمه مستعمره به شکل کلاسیک
نبوده، بلکه یک نوع سرمایه داری کمپرادور را در تقابل با فئودالیسم و سرمایه داری
ملی رشد داده است. خصوصیات این نوع سرمایه
داری را ما با توجه به شناختی که از کشور خود داریم در مقاله طبقه کارگر و جنبش
دموکراتیک تبیین کرده ایم.( در بخش اول با نام« نکاتی در باره اقتصاد ایران» مطالب
مذکور موجود است).
از تبیین ما از ساخت اقتصادی ایران به هیچ وجه نمی توان
چنین استنتاج کرد که ما معتقد باشیم که سرمایه داری ایران از نوع صنعتی کلاسیک
است. بلکه چنین می توان استنتاج کرد که از نوع سرمایه داری کمپرادور تک محصولی(تقریبا
90 درصد صادرات نفت و وابسته در عرصه های صنعت، مواد خام و امور تجاری و مالی)
است. این نوع سرمایه داری در اساس وابسته و زیر سلطه ی امپریالیست ها است.
همچنین انتخاب «سرمایه داری عقب مانده» یا «عقب نگه داشته
شده» به این معنی نیست که سرمایه داری
ایران در رشد کلاسیک و درون زای خود مرحله
ابتدایی سرمایه داری (یعنی مرحله انباشت یا مرحله تجاری ) را می گذراند، بلکه به
این معنی است که سرمایه داری ای که 90 درصد صادرات ش مواد خام است و در همه رشته
ها وابسته به امپریالیسم است، یک سرمایه داری پیشرفته ی صنعتی نیست، بلکه یک
سرمایه داری عقب مانده است.( همچنین اشاره کنیم که ما مفهوم «سرمایه داری عقب نگه
داشته شده» را نسبت به «سرمایه داری عقب مانده»
دقیق تر دانسته ایم و خود این نشان می دهد که ما نیز با این مفهوم توافق
داشته ایم. اما چون مفاهیمی مشابه این مفهوم به وسیله ی طیف مخالفین امپریالیسم که
گاه صد هشتاد درجه اختلاف دارند، به کار می رود، ما بیشتراز همان ترم «سرمایه داری
عقب مانده» و بیشتر از آن از «سرمایه داری زیرسلطه» استفاده کرده ایم.)
البته در همین کشورها نیز می توان سرمایه داری به نسبت تکامل یافته
تری ایجاد کرد که ما در این خصوص به کشورهای کره جنوبی و یا برزیل اشاره کرده ایم.
این کشورها صادرات صنعتی[ مونتاژی] دارند و نه[لزوما] مواد خام. از این رو این
کشورها یک نوع صنعتی شدن کمپرادوری را تجربه می کنند. یعنی صنعتی شدن این کشورها
با صنعتی شدن غرب که درون زا بود، متفاوت است. در واقع این امپریالیست ها هستند که
سرمایه داری خود را در این کشورها رشد می دهند و نه اینکه این کشورها در نتیجه
تکامل خود جوش داخلی به سرمایه داری پیشرفته دست یابند. از این رو اینها نه
کشورهایی با سرمایه داری امپریالیستی، بلکه کشورهایی با سرمایه داری زیرسلطه یا نیمه
مستعمره هستند. بد نیست اشاره کنیم که پیشرفت کره جنوبی زیر تاثیر مبارزه طبقاتی
بعد از جنگ جهانی در کره و به ویژه بعد از اینکه کره شمالی به دست کمونیست ها
افتاد و عمدتا به مثابه مدلی در مقابل اقتصاد [شبه] سوسیالیستی کره شمالی( که ما
عجالتا نمی خواهیم وارد بحث آن شویم)از سوی کشورهای امپریالیستی به شدت تقویت شد.
این مسئله نیز سوای نیازهای نوین امپریالیسم و تغییرات در سیاست های اقتصادی آن ، در
مورد برخی کشورهای جنوب شرقی آسیا یعنی سنگاپور، اندونزی، هنگ کنگ، تایوان وتا
حدودی تایلند نیز صادق است که پس از مبارزات در ویتنام، کامبوج و لائوس تقویت
شدند. در واقع در بیشتر این کشورها یک سلسله رفرم های امپریالیستی در ساختار
اقتصادی ایجاد شد و این کشورها از نظام فئودالی به نظام سرمایه داری گذر کردند.
اما این نظام سرمایه نه یک سرمایه داری پیشرفته از نوع اروپای غربی بلکه یک سرمایه
داری نسبت به نوع صدور مواد خامی، پیشرفته (به واسطه صادرات صنعتی صنایع مونتاژ و
کارخانه های تولید صنایع سبک) از نوع زیرسلطه است. یعنی تمامی این کشورها نیمه
مستعمره یا زیرسلطه هستند.
البته ما در همان بخش به این مسئله تقسیم کار امپریالیستی
نیز اشاره کرده ایم و شکل های متنوعی از ساخت های اقتصادی از صادرات مواد خام تا
صادرات کالاهای صنعتی یا وسایل تولید صنعتی
و نیز ساخت های میانه این دو را در نیمه مستعمرات را نام برده ایم. تبدیل
کشورهای سرمایه داری زیر سلطه و عقب مانده که صادرات آنها را مواد خام تشکیل می دهد
به سرمایه داری تکامل یافته تر(با صادرات صنعتی) در همان دایره نیمه مستعمره گی و
وابستگی به امپریالیسم نیز ممکن است صورت گیرد. ولی این امر تا کنون شکل نمونه ای
نیافته است.
و درپایان اضافه کنیم که به نظرما، در بخشی از کشورهای زیرسلطه
طی پنجاه سال اخیر تغییراتی صورت گرفته و
در حالی که هنوز در بسیاری کشورها روابط عقب مانده وجود دارد و یا بسیاری از
کشورها را می توان با ترم نیمه فئودال - نیمه مستعمره مشخص نمود، اما کشورهایی در
آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین نیز هستند که
یا روابط فئودالی در آنها از بین رفته و یا دیگر جنبه عمده ساخت اقتصادی
کشورهایشان نیست. و بنابراین در مورد آنها نمی توان از ترم نیمه فئودال - نیمه
مستعمره استفاده کرد.
باید توجه داشته باشیم که میان تحلیل مائو و حزب کمونیست
چین تا کنون چیزی معادل تقریبا 70 سال فاصله وجود دارد. و اگر طی پنجاه سال پیش از
آن، مائو از تغییراتی که امپریالیست ها(ژاپن و اروپای غربی) در چین به وجود آوردند
و از رشد سرمایه داری در چین و یا از
«سرمایه داری انحصاری دولتی» که در آمیزش با فئودالیسم است، صحبت می کند، چرا ما
اکنون بعد گذشت هفتاد سال نباید از ادامه یافتن و سرعت گرفتن چنین تغییراتی صحبت
کنیم؟
بنابراین پرسش هایی همچون«از آقای هرمز دامان باید پرسید که:
در به پیروزی رسیدن “سرمایه داری عقب مانده ایران” کدام نوع دولت “در حال گذار”دخیل
بوده است؟ بناپارتیزم ترتسکیستی؟ یا “بناپارتیزم آخندی” ؟ یا چیزی شبیه این که خلایق
هنوز از آن مطلع نشده اند؟!» پرسشی است بر مبنای برداشت ها و تعابیری خود خواسته!
و بر هیچ گونه فاکت و پایه و اساسی در مقالات ما استوار نیست.
فئودال ها
6-رفقا در مقاله خود می نویسند:« چرا آقای دامان سوای یاد کردن
از روحانیتی که نماینده متحجرترین لایه های نهاد قرون وسطایی ایران است، در کنار
بورژوازی بورکرات- تجاری از فئودال ها به مثابه عناصری که طبقه حاکمه را تشکیل می دهند
یاد نمی کند؟» سپس اضافه میکنند که «طبقه حاکمه فعلی ایران، همان فئودال هایی اند که
زیر تاثیر امپریالیسم، کاپیتالیزه شده، و به شکل سرمایه داران بوروکرات در آمده
اند.»(بخش دوم)
بسیار خوب اگر طبقه حاکمه فعلی ایران (و نه تنها این ها
بلکه تا حدودی طبقه حاکمه زمان شاه)همان فئودال هایی هستند که زیر تاثیر امپریالیسم
«کاپیتالیزه» شده و به شکل سرمایه داران بورکرات در آمده اند» روشن است که دیگر
فئودال نبوده، بلکه سرمایه داران بورکرات یا کمپرادور هستند. و چنانچه سرمایه دار
باشند و نظام سرمایه داری زیرسلطه را رشد دهند، آنگاه چه لزومی دارد که ما از
فئودال های طبقه حاکمه یاد کنیم؟
آنگاه می نویسند:«اما اساس آنها،همانا نیمه فئودالیسم- نیمه
مستعمره بودن جامعه ایران است.» از نظر
رفقا، طبقه ی فئودال تبدیل به سرمایه دار کمپرادورشده است اما اساس نظام نیمه
فئودالی- نیمه مستعمراتی است؟ آیا این یک تضاد بزرگ در اندیشه های این رفقا نیست؟
آیا این خود را تابع فرمول های خشک و یا قالبی کردن و یا تحمیل کردن برخی قالب ها
به واقعیت زنده نیست؟ پایین خواهیم دید که این بحث به هیچ وچه قرابتی با مباحث
مائو درمورد بورژوازی بوروکراتیک ندارد.
سرمایه داری زیرسلطه در مقابل سرمایه داری
وابسته و سرمایه داری
7- اکنون به احتمال باید روشن شده باشد که چرا ما ساخت
ایران را «نیمه فئودال - نیمه مستعمره» نمی خوانیم . ضمنا باید در اینجا اشاره
کنیم که چرا ما از ترم های سرمایه داری عقب مانده یا زیرسلطه استفاده میکنیم. در
واقع سوای توضیحاتی که در بند چهار و پنج دادیم باید بگوییم که این ترم سرمایه داری عقب
مانده یا زیرسلطه در مقابل ترم های «سرمایه
داری وابسته» که بیشتر تزها و تفاسیر
گوندر فرانک و سمیر امین را به یاد می آورد و در آن تضاد کار و سرمایه (گاه کار و
سرمایه امپریالیستی مثلا مورد رزمندگان راه طبقه کارگر) قلمداد می شود، انتخاب شده
تا روشن باشد که تضاد کار و سرمایه در این کشورها تضاد اصلی نیست و انقلاب در این
کشورها سوسیالیستی نبوده، بلکه کماکان دموکراتیک نوین است. از سوی دیگر این ترم در
مقابل ترم «سرمایه داری» که ترتسکیست ها به کار می برند انتخاب شده تا نشان دهد نه
تنها تضاد کار و سرمایه نیست بلکه به دلیل زیر سلطه گی، تضاد با امپریالیست ها
وجود دارد و از این رو انقلاب نه تنها دموکراتیک بلکه ضد امپریالیستی نیز هست.
سرمایه داری بورکراتیک
8- در مقاله « درباره توهمات...» رفقا نوشته اند:
« منظور ما از کاپیتالیسم بوروکراتیک چیست؟
عبارت از کاپیتالیسمی است که امپریالیسم در کشور های عقب
مانده گسترش می دهد، نوعی از سرمایه داری، شکلی خاص از سرمایه داری، که به وسیله
ی کشوری امپریالیست در کشوری عقبمانده ایجاد می گردد، چه آن{کشور عقب نگهداشته شد}
نیمه فئودالی باشد، چه نیمه مستعمره.» اما
صدر گونزالو برای آنکه نظریات اشتباه در خصوص سرمایه داری محض و خالص دانستن سرمایه
داری بوروکراتیک را خاطر نشان کند، به تشریح و توضیح فرق می پردازد: مسئله کاپیتالیسم
بوروکراتیک مهم است، زیرا که برای ما اجازه درک این موضوع را می دهد که راه غالبی که
امپریالیسم در یک کشور عقب مانده اعمال می کند، در یک کشور نیمه فئودالی- نیمه
مستعمره اعمال می کند کدام است. با درک این مسئله ما قادر و مجهز با دانشی خواهیم
بود که به وسیله آن بر ضد تز سرمایه داری دانستن کاراکتر کشور ها {ی دارای سیستم
سرمایه داری بوروکراتیک} و سایر مشتقات سیاسی {آن تز} به مقابله برخیزیم.»
ما معتقدیم که نظرات رفیق گونزالو که به وسیله ی رفقا آورده می شود، درست نیستند.
اگر سرمایه داری بوروکراتیک «نوعی از سرمایه داری ، شکلی خاص از سرمایه داری» است
که به وسیله ی کشوری امپریالیست در کشوری عقب مانده ایجاد می شود، چطور می توان،
نه اینکه در کنار آن معتقد به وجود نیمه
فئودالیسم بود- که درست است و در مورد بسیاری از نیمه مستعمرات مثلا چین زمان مائو
صدق میکند- بلکه خود آن سرمایه داری بوروکراتیک
را نیمه فئودال - نیمه مستعمره دانست؟ به عبارت
دیگر چنانچه نوعی از سرمایه داری، شکلی از سرمایه داری در کشوری نیمه مستعمره-
نیمه فئودال به وسیله ی امپریالیسم ایجاد
شود و رشد کند آن گاه روشن است که از روابط
فئودالیسم در آن کشور کاسته خواهد شد و این روابط در همان «نوع یا شکلی از
سرمایه داری» تحلیل خواهد رفت. یعنی به مرور ساختار نیمه فئودالی نفی خواهد شد و
مثلا «سرمایه داری بوروکراتیک» جای آن را خواهد گرفت.
همچنین رد نظریه ی«سرمایه
داری محض و خالص دانستن سرمایه داری بوروکراتیک» از جانب رفیق گونزالو به روشنی
صورت نگرفته است. زیرا اگر این بحث مقابل
نظریات گوندر فرانک و سمیر امین و یا مقابل ترتسکیست ها باشد که این نکته باید قید
شود. اما قرار نیست که اگر ما می خواهیم نظرات نادرست آنها و نتایج آن یعنی
سوسیالیستی بودن انقلاب را رد کنیم بگوییم خیر نظام کنونی سرمایه داری محض و خالص
نیست، بلکه نیمه فئودال - نیمه مستعمره است. زیرا می توان معتقد بود که مثلا
سرمایه داری عقب مانده و زیرسلطه در کشور
ما محض و خالص نباشد، اما نیمه فئودال - نیمه مستعمره نیز نباشد. به طور کلی از
نظر ما هیچ سرمایه داری ای محض و خالص نیست و به ویژه در کشورهای نیمه مستعمره و زیر
سلطه. اما اگر سرمایه داری بوروکراتیک، جنبه ی عمده اقتصاد باشد و فئودالیسم یا
تحلیل رفته و یا به اشکال عقب مانده در روابط تولیدی سرمایه داری بوروکراتیک موجود
باشد، دیگر چرا باید از ترم نیمه فئودال- نیمه مستعمره استفاده کرد و از همان ترم«سرمایه
داری بوروکراتیک» و یا «سرمایه داری زیرسلطه» استفاده نکرد؟ همان طور که ما در این
مورد مفصل و مدلل صحبت کرده ایم، در این ترم هم انقلاب کماکان دموکراتیک نوین است.
و یا این عبارت وی
که « مسئله کاپیتالیسم بوروکراتیک مهم است، زیرا که برای ما اجازه درک این موضوع
را می دهد که راه غالبی که امپریالیسم در یک کشور عقب مانده اعمال می کند، در یک کشور
نیمه فئودالی- نیمه مستعمره اعمال می کند کدام است.» نشانگر اغتشاش است. زیرا
یکبار راه «غالب» در کشور که به وسیله ی امپریالیسم ایجاد می گردد سرمایه داری
بورکراتیک دانسته می شود و سپس گفته میشود که این کشور نیمه فئودال - نیمه مستعمره
است. در حالی که در نیمه فئودال- نیمه مستعمره
، روابط تولید فئودالی روابط «غالب» است. و نه روابط سرمایه داری.
9- رفقا مینویسند: «...چیزی سوای سرمایه داری بوروکراتیک و
آغشته به آفت کمپرادور نمی تواند از آب در آید. بنا بر آن، سیستم مسلط بر اقتصاد ایران،
نه سرمایه داری عقب مانده، بلکه نیمه فئودالیسم- نیمه مستعمره است که به شکل سرمایه
داری بوروکراتیک عرض اندام نموده است، و نه “سرمایه داری عقب مانده”. چسبیدن آقای
دامان به “سرمایه داری عقب مانده” چیزی سوای نفهمیدن مفهوم سرمایه داری بوروکراتیک
نیست.»
البته همان گونه که
در بند 7 اشاره کردیم می توان (گرچه الزامی نیست) برای ساخت اقتصاد در کشورهای
نیمه مستعمره که فئودالیسم یا از بین رفته و یا جنبه عمده در ساخت اقتصادی نیست از
ترم «سرمایه داری بوروکراتیک» نیز استفاده کرد. اما باید آن را به طور دقیق تبیین
نمود. ببینیم مائو در این مورد چه می گوید:
«چهار فامیل بزرگ ...طی بیست سال حکومت خود ثروت هنگفتی
بالغ بر 10 تا 20 میلیارد دلار آمریکایی به هم زده اند و تمام رشته های حیاتی
اقتصاد کشور را به انحصار خود در آورده اند. این سرمایه انحصاری با آمیختن با قدرت
دولتی به سرمایه داری انحصاری دولتی مبدل شده است. این سرمایه داری انحصاری با
پیوند نزدیکی که با امپریالیسم خارجی، طبقه مالکان و دهقانان مرفه طراز کهن داخلی
یافته است به سرمایه داری انحصاری دولتی کمپرادور و فئودالی بدیل گردیده است. این
است پایه اقتصادی قدرت سیاسی ارتجاعی چانکایشک. این سرمایه داری انحصاری دولتی نه
فقط به کارگران و دهقانان بلکه به خرده بورژوازی شهری ستم روا می دارد و نیز به
بورژوازی متوسط خساراتی وارد می آورد. ... این سرمایه در چین معمولا سرمایه بوروکراتیک
خوانده می شود. و این بخش از سرمایه داران معروف به سرمایه داران بوروکراتیک را
بورژوازی بزرگ چین می خوانند.»
آنچه مائو میگوید دال بر این است که تعداد معدودی خانوار در
کشور زیرسلطه انحصار تمامی رشته های حیاتی کشور را در دست دارند و از این رو دولت
نیز در دست اینهاست . مائو اسم این را «سرمایه
انحصاری دولتی» می نامد. ضمنا این سرمایه ی انحصاری که البته باید بین آن و سرمایه
های انحصاری امپریالیستی فرق گذاشت در پیوند با امپریالیسم خارجی و فئودال هاست که مالک اصلی زمین ها هستند. و از
این رو مفهوم «سرمایه داری انحصاری دولتی کمپرادور و فئودالی» رابه کار میبرد. مائو
می گوید این سرمایه داران بزرگ را در چین «سرمایه داران بوروکراتیک» می نامند. او
هر زمان مفهوم سرمایه داری بوروکراتیک یا سرمایه داران بورکراتیک را نام می برد
واژه سرمایه داران بزرگ را را در پرانتز می گذارد تا منظور خود را بازگو کند. او
نمی گوید که منظور از سرمایه داری بوروکراتیک همان نیمه فئودالیسم و یا منظور از
سرمایه داران بزرگ، فئودال ها هستند. بلکه می گوید این سرمایه داران بزرگ با
فئودال ها در«پیوند نزدیک» هستند و دولت نماینده اینهاست. او همچنین می گوید این
سرمایه داران بزرگ کمپرادور را در چین «سرمایه داران بوروکراتیک» می نامند. مفهوم بوروکراتیک
همان انحصار دولت و پیش بردن مقاصد سرمایه داران بزرگ از طریق دولت است که مائو با
نام «سرمایه داری انحصاری دولتی» از آن یاد می کند.
پس مفاهیم عام تر و قابل تعمیم تر عبارتند از 1- سرمایه
داران بزرگ که از سرمایه داران متوسط که
با نام بورژوازی ملی مشخص می شوند و سرمایه داران کوچک که عموما یا جناح چپ
بورژوازی ملی یا لایه های فوقانی خرده بورژوازی را تشکیل می دهند، قابل تفکیک می باشند.
و2- سرمایه داران انحصاری که سرمایه داری انحصاری دولتی را تشکیل می دهند. 3-
اینکه چنین سرمایه داری در کشور زیرسلطه ی امپریالیست ها و در پیوند با سرمایه های
امپریالیستی وجود دارد. این زیرسلطه گی می تواند مستعمره یا نیمه مستعمره باشد4-
اینکه در آن زمان در چین و در برخی کشورهای زیرسلطه، این سرمایه داری در کنار
فئودالیسم وجود داشت. لذا این سرمایه داران بزرگ در اتحاد با فئودال ها بودند و
دولت سرمایه داری انحصاری دولتی تنها معرف منافع سرمایه داران بزرگ نبوده، بلکه
معرف منافع فئودال ها نیز بود.
ضمنا همان گونه که در بالا
اشاره کردیم، در حالی که «نیمه مستعمره» تنها گواه رابطه کشور زیرسلطه با
امپریالیسم است و لزوما اشاره به نوع ساخت اقتصادی ندارد، نیمه فئودالیسم اشاره به
ساخت اقتصادی دارد. و اگر ما توجه داشته باشیم که در کنار فئودال ها، سرمایه داران
بزرگ و در کنار نیمه فئودالیسم، سرمایه
داری کمپرادور نیز وجود داشت میتوان ساخت اقتصادی این گونه کشورهای نیمه مستعمره را ترکیبی از ساخت های فئودالی و سرمایه داری
کمپرادور خواند. آنچه از تعریف ساخت اقتصادی چین در مقاله «حزب کمونیست چین و
انقلاب چین» بر می آید نیز چیزی جز چنین ساختاری نیست.
البته آنچه مائو با نام «سرمایه داری بوروکراتیک» (یعنی
سرمایه داران بزرگ وابسته به امپریالیسم که انحصار تمامی رشته های حیاتی اقتصاد
کشور و همچنین دولت را در دست دارند) خوانده است، نمی تواند در هر ساخت اقتصادی
تکامل یافته در کشوری نیمه مستعمره حتما مبین وجود فئودالیسم در کنار سرمایه داری
باشد، بلکه می تواند یا معرف سرمایه داری کمپرادور به تنهایی باشد و یا سرمایه
داری کمپرادور نقش عمده را در اقتصاد داشته باشد. بدینسان چنین ساخت های اقتصادی
ای را که سرمایه داری در آن مسلط و غالب است و دولتی که در اختیار معدودی سرمایه
داران بزرگ باشد، نیز می توان «سرمایه داری بوروکراتیک» خواند. ما در مقاله «نئولیبرالیسم...» چنین نوشته ایم
«بدین ترتیب سرمایه داری هم در کشورهای امپریالیستی و هم در کشورهای زیرسلطه گسترش یافته است و به ویژه در این دسته اخیر
رشد و گسترش آن مشهودتر است. چندان که تولید سرمایه داری با ویژگی های خاص
بوروکراتیک، وابستگی و زیر سلطه بودن آن، در اقتصاد های زیرسلطه وزن بیشتری بدست
آورده و روابط نیمه فئودالی کم یا زیاد تحلیل رفته است».
تغییرات در برخی کشورهای زیر سلطه
10- رفقا چنین می نویسند:
« درست است که سرمایه داری بوروکراتیک، ناشی از عقب مانده
گی اقتصادی جوامع نیمه فئودال- نیمه مستعمره و زاده ی مداخله امپریالیسم در ساختار
فئودالی جامعه، و لحاظا سرمایه داری به اصطلاح “عقب مانده “است، اما این “سرمایه
داری عقب مانده” اصطلاحا سرمایه داری است، و عقب مانده گی آن ناشی از رشد غیر سالم
و انحرافی نوعی ساختار سرمایه دارانه در کشور های وابسته و نیمه وابسته بوده، و
هرگز ربطی با “سرمایه داری عقب مانده” که بتواند به گونه سامانمند به طرف “پیشرفت”
سیر کند، دارا نمی باشد. لحاظا، بهتر است که برای سرمایه داری عقب مانده در کشور
های نیمه- فئودال نیمه مستعمره و یا نیمه فئودال- مستعمره از مقوله بورژوازی بوروکرات
سود جست و نه از ترکیب موهوم “سرمایه داری عقب مانده” در این خصوص.»
ما در بندهای پیشین در مورد چگونگی مقصودمان از
سرمایه داری عقب مانده صحبت کردیم. ما نمی دانیم که رفقا از کجا فهمیده اند که
منظور ما «نوعی ساخت» سرمایه داری که «عقب ماندگی آن ناشی از رشد غیر سالم و
انحرافی» است، نبوده بلکه منظورمان آن «سرمایه داری عقب مانده بوده که بتواند به طور
سامانمند به طرف پیشرفت سیر کند.»؟
حال در توضیح
بیشتر مطالب بند 9 به چند نکته دیگر توجه کنیم. مقالات مائو در وصف ساخت اقتصادی
چین در حدود سال های 1940 تا 1945 نگاشته شده اند. یعنی حدود 65 سال پیش. ضمنا
مائو کشور چین را پیش از سال های 1900، فئودالیسم می نامد؛ یعنی زمانی که هنوز
سرمایه داری ملی چین تازه داشت، شکل می گرفت و سرمایه ی امپریالیستی آن را زیر
فشار قرار داده و سرمایه داری کمپرادور یا سرمایه داری کشورامپریالیستی را در چین
رشد می داد. در این فاصله 40 ساله به جای اینکه فئودالیسم رشد کند، سرمایه داری در
چین رشد کرده بود. تا جایی که مائو در مقاله «اوضاع کنونی و وظایف ما» از «سرمایه
داری انحصاری دولتی» و نیمه فئودالیسم حرف می زند. می دانیم که رشد هر چه بیشتر
سرمایه داری کمپرادور یا بورو کراتیک یعنی نابودی فئودالیسم یا نیمه فئودالیسم. به
عبارت دیگر گسترش سرمایه برای سود آوری به حدودهای تازه، خواه ناخواه از فئودالیسم
می کاهد (یا آن را تحلیل می برد) و به سرمایه داری می افزاید. خود رفقا اشاره کرده
اند که «این سرمایه داری زاده ی مداخله امپریالیسم در ساختار فئودالی جامعه است»
یعنی این فئودالیسم است که به نوعی «سرمایه داری عقب مانده» تبدیل می شود.
حال نخستین پرسش این است آیا از آن فاصله تا کنون جهان
دربست بر جای خود ایستاده است یا تغییر کرده است؟ بی تردید هیچ کس نخواهد گفت که
ساختار کشورهای نیمه مستعمره یا زیرسلطه هیچ تغییری نکرده است. بلکه خواهد گفت
تغییر کرده است. پرسش دوم این است که آیا اگر این ساختارهای اقتصادی کشورهای زیرسلطه
تغییر کرده است، این تغییرات به نفع فئودالیسم بوده یا به نفع سرمایه داری
کمپرادور. به گمان ما کسی نخواهد گفت تغییرات به نفع فئودالیسم بوده زیرا این
فئودالیسم نبوده که در کشورهای زیرسلطه بیشتر رشد کرده، بلکه این سرمایه داری بوده
است که بیشتر رشد کرده و در نتیجه می توان استنتاج کرد که تغییرات به نفع سرمایه
داری بوده است. حال این پرسش مطرح است که اگر در آن زمان ما از نیمه فئودالیسم در
کنار سرمایه داری کمپرادور یا بوروکراتیک نام می بردیم و منظورمان عمدتا تسلط
فئودالیسم به عنوان ساخت عمده بر اقتصاد کشور بود و سرمایه داری به مرور داشت
جانشین آن می شد، حال که تغییرات 60 ساله در این کشورها صورت گرفته، آیا نمی توان
گفت که ساخت سرمایه داری کمپرادور( زیر سلطه یا عقب مانده) به ساخت عمده اقتصادی برخی
کشورها تبدیل شده و فئودالیسم یا به طور کلی از بین رفته (کره جنوبی، سنگاپور،
برزیل، تایوان، هنگ کنگ ) و یا نقش عمده و قابل توجهی را در اقتصاد کشور ندارد( ترکیه،
ایران، مصر، هندوستان). روابط فئودالی هم اگر به شکل پیشین وجود داشته باشد، اشکال
آن تغییر کرده و به شکل یک سلسله روابط خرده مالکی و یا عقب ماندگی های سیاسی،
فرهنگی جان سختی می کنند. و یا اینکه مثلا روابط سرمایه داری در کنار فئودالیسم در
کشورهایی که ساخت مطلقا فئودالی داشتند یا سیستم عشیره ای و قبیله ای بر آنها
حکمفرما بود، رشد کرده و اکنون دیگر نه فئودالی بلکه نیمه فئودال - نیمه مستعمره
هستند (همچون نپال و یا افغانستان)
به عنوان یک مثال ساده، در چین در آن زمان تقریبا هشتاد درصد
جمعیت دهقانان و متمرکز در روستاها بودند. در ایران تا پیش از انقلاب ارضی تقریبا
75 درصد جمعیت در روستاها بود و در زمان انقلاب به حدود 60 در صد رسید و اکنون
چیزی کمتر از 50 در صد جمعیت ایران در روستاها زندگی می کنند که بسیاری از آنها
درگیر روابط سرمایه داری در روستاها هستند. تبیین این روابط جدید ما را به این نتیجه
می رساند که این نوع سرمایه داری بطور کیفی با سرمایه داری کلاسیک فرق دارد و همان
گونه که در مقاله های مزبورگفتیم ایران نه از خود سرمایه داری، بلکه از این نوع
عقب مانده آن (90 درصد صدور مواد خام و صنایع مونتاژ برای مصرف داخلی) و اینکه
هزار و یک رابطه عقب مانده با آن ترکیب یافته است، رنج می برد. بدین ترتیب ما بر
خلاف نظر رفقا معتقدیم که پیشرفت در این نوع سرمایه داری نه تبدیل شدن به سرمایه
داری صنعتی نوع غرب یا ژاپن بلکه نهایتا کشورهایی شبیه کره جنوبی است که کماکان
نیمه مستعمره یا زیرسلطه هستند.
11- « از چنین بیانی نیز، همانا سرمایه داری بودن رژیم
جمهوری اسلامی برمی آید تا خصلت نیمه – فئودال نیمه مستعمراتی ایران. در حقیقت،
آقای دامان از ایران به مثابه کشوری “نیمه فئودال- نیمه مستعمره ” هیچ گاه یاد نمی
کند، بلکه متمایل است که از ایران سرمایه داری عقب مانده یاد کند. آیا این موضوع ریشه در اشتباه یا
انحراف ایدئولوژیک دارد یا ناشی از نوعی شوئینیزم ایرانی است؟ پاسخ این پرسش به
عهده خود آقای دامان است.»(مقاله درباره توهمات...»
ما در مورد ویژگی های ساخت اقتصادی ایران در چند مقاله و از
جمله مقالات پیوست صحبت کرده ایم و در این مقاله نیز به دلایل خودمان در استفاده
از سرمایه داری زیر سلطه و سرمایه داری
عقب مانده در بالا صحبت کردیم اکنون تنها به این نکته اشاره کنیم که استفاده از
ترم «سرمایه داری عقب مانده» در مقابل «سرمایه داری محض و خالص» دانستن آن از سوی
ترتسکیست ها و نیز نیروهای چپ[رویزیونیست و یا التقاطی] صورت می گیرد و درست به
این دلیل است که ما نظر خودمان را که بر این مبنا است که در چنین سرمایه داری عقب
مانده و زیر سلطه ای، انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی اسلوب حل تضادها است و نه
انقلاب سوسیالیستی در مقابل آنها قرار دهیم.(نگاه کنید به مقاله « طبقه کارگر
و...»بخش هفتم، قسمت دوم) در مورد اتهام«انحراف ایدئولوژیک» ما به روشنی و دقیق تر
از سابق نظرات و دلایل خود را در مقابل نظر رفقا قرار داده ایم و از این رو منتظر نظر این رفقا در مورد این نظرات
هستیم . اما در مورد اتهام« نوعی شوینیسم ایرانی» ما منظور این رفقا را نمی فهمیم!
آیا چنانچه بگوییم در ساخت اقتصادی ایران
نوعی و شکلی از سرمایه داری مسلط شده است
که «سرودم بریده»، «عقب مانده» و «زیرسلطه» ی امپریالیست هاست، این نشانگر
این است که ما دچار«شوینیزم» شده ایم؟ امیدواریم رفقا ما را در مورد نظر خود مطلع
سازند!
انقلاب دموکراتیک نوین
12- همان گونه که رفقا می بینند ما به هیچ وچه از سر التقاط
مسائل را با هم قاطی نکرده ایم ، بلکه تبیین ما ازساخت اقتصادی و مبارزه طبقاتی داخلی،
این است که انقلاب در کشورما دموکراتیک نوین به رهبری طبقه کارگراست و نه
سوسیالیستی. تغییر ساخت سیاسی - فرهنگی کشور یه یک ساخت دموکراتیک یعنی ایجاد
جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه کارگر نخستین وظیفه ماست.
اما مسائل اقتصادی که این انقلاب دموکراتیک باید حل کند در
واقع 1- ملی کردن تمامی صنایع در دست سرمایه داران کمپرادور و خلع ید از
امپریالیسم در تمامی رشته های اقتصاد کشور 2-
رفع تک محصولی از اقتصاد ایران و 3- رفع تمامی موانعی که از ساخت فئودالی
در اقتصاد در روستا و شهر ما باقی مانده ولی اشکال آن تغییر کرده است. 4- رشد
سرمایه داری داخلی در حدود و اندازه های لازم 5- تغییرات لازم به نفع طبقه کارگر
در روابط کار و سرمایه و نیز در روستاها به نفع اقتصاد اشتراکی دهقانی در کنار
اقتصاد خصوصی دهقانی. چنانچه رفقا بخش دوم مقاله «طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک» را
مطالعه کنند متوجه خواهند شد که ما به روی دموکراتیک بودن انقلاب تاکید کرده و به
چگونگی حل تضادها بوسیله انقلاب دموکراتیک نوین و به رهبری طبقه کارگر اشاره کرده
ایم.
در بخش دوم این نوشته درباره رابطه اقتصاد و سیاست و نیز
استقلال نسبی سیاسی و دیگر انتقادات رفقا صحبت می کنیم.
پایان بخش اول
مردادماه 91
هرمز
دامان- جمعی از مائوئیست های ایران
یادداشت ها
1-
همچنین رفقا می توانند
در مقاله «نگاهی به مبارزه طبقات در جمهوری اسلامی» که بخش نخست آن به بورژوازی
ملی اختصاص دارد نکاتی مشابه در مورد شکست حکومت های بورژوازی ملی در کشورهایی چون
اندونزی، ایران، مصر و هند بیابند.
2-
زیرا
ما ساخت اقتصادی ای به نام «نیمه مستعمره» نداریم. اشتراکی، برده داری، فئودالیسم،
سرمایه داری و سوسیالیسم ساخت های اقتصادی هستند. چنانچه ما مفهوم نیمه مستعمره را
به کار بریم باید بگوییم که در یک کشور نیمه مستعمره، چه ساخت اقتصادی حاکم است.
درست به همین دلیل است که از نیمه فئودالیسم در کنار نیمه مستعمره یاد می شود.
3-
« در واقع در یک دوره وجوه سیاسی و نظامی به درجات وبا تفاوت هائی در کشورهای
مختلف مشخصه بارز رابطه امپریالیستی با کشورهای زیرسلطه بود ( آسیا- آفریقا- آمریکای
لاتین ) بعضی از این کشورهای زیرسلطه با تسلط سیاسی پنهان ( نیمه مستعمره -
نومستعمره - و یا استعمار نو ) مشخص می شدند و آنهائی که از نظر نظامی نیز مورد
تجاوز قرار گرفته بودند مستعمره .»( مقاله «نئولیبرالیسم: کاریکاتور اقتصاد آزاد
و دمکراسی بورژوایی)
4-
مثلا
ما در مقاله «نئو لیبرالیسم: کاریکاتور
اقتصاد رقابت آزاد و دمکراسی بورژوائی» چنین نوشته ایم:
«در واقع اقتصاد ایران اقتصادی است
که جنبه مسلط آن را صدور مواد خام تشکیل
می دهد. جنبه مهم دیگر این اقتصاد، صنایع مونتاژ است که عمدتا برای رفع احتیاجات
داخلی است. برخی روابط عقب مانده که زیر نفوذ
و زیرسلطه ی روابط سرمایه داری هستند، مکمل سرمایه داری عقب مانده ایران
هستند. اینها مهم ترین ویژگی های سرمایه داری عقب مانده و زیرسلطه ی امپریالیسم در
ایران هستند. بهره ی ایران و اکثریت باتفاق کشورهای زیرسلطه از«جهانی شدن سرمایه
داری» تا حدودی مضمحل شدن روابط تولید عقب مانده پیشین و رشد شکل هایی سرو دم بریده از سرمایه داری
بوده است.»
No comments:
Post a Comment