Monday, August 19, 2024

گذار، «سنتز» خودخوانده ی رفرم و انقلاب(5)

 
استراتژی«گذار» جمهوری خواهان، «سنتز» خودخوانده ای
برای استراتژی های رفرم و انقلاب(5)
 
نقد نظرات مهرداد درویش پور رفرمیست در مورد«گذارطلبی»( بخش دوم)
 
منظور از «تعادل سیاسی در جامعه» چیست؟
و بالاخره«تعادل سیاسی در جامعه»( در واقع برای طبقات خلقی ای که برای سرنگونی مبارزه می کنند) به این معنا نیست که هر طبقه ی معین درست همان موقعیت و توانایی و رادیکالیسمی را برای انتقال نظام اجتماعی کنونی به نظام اجتماعی تکامل یافته تری دارد که طبقات دیگر درون خلق دارند. این«تعادل» اساسا به توانایی آن طبقه در رهبری جنبش و انقلاب خلق بستگی دارد و این که دورنمای آن برای اینکه طبقات اصلی خلق و به ویژه زحمتکشان را به خواست هایشان برساند کدام است. چنان که طبقه ی کارگر که بهترین دورنما را دارد و پیگیرترین و رادیکال ترین طبقه است رهبری جنبش خلق را به دست آورد تعادل به نفع طبقه ی کارگر و راه و روش این طبقه برای سرنگونی و بنابراین به نفع کارگران و کشاورزان و زحمتکشان خواهد بود. چنانچه خرده بورژوازی و بورژوازی ملی رهبری جنبش خلق را به دست آورند این تعادل به نفع طبقات سرمایه داران کوچک و بزرگ خواهد بود. سرانجام نخستین می تواند پیروزی استراتژیک خلق در رسیدن به اهداف عالی انقلاب یعنی برقراری دیکتاتوری انقلابی دموکراتیک کارگران و کشاورزان باشد، اما سرانجام دومین بی تردید شکست استراتژیک  طبقات خلق خواهد بود.
درویش با کاربرد واژه ی«جمهوری خواهی معتدل» که اشاره به «گذارطلبان» دارد ظاهرا بین  بورژا- کمپرادورهای جمهوری خواه مزدور امپریالیسم و جمهوری خواهی بورژوازی ملی سرگردان است اما گرایش حاکم بر وی بیشتر جمهوری خواهی وابسته به امپریالیست ها است.
«انقلاب مسالمت آمیز» درویش
«اشکال گذار متنوع است و امروز نمی‌دانیم گذار از جمهوری اسلامی به دموکراسی الزاما به‌شکل مسالمت‌آمیز خواهد بود یا جامعه به خشونت روی خواهد آورد.( توجه کنیم «جامعه به خشونت روی خواهد آورد»!؟) با این همه الگوی مورد نظر ما انقلاب‌های قهری( از خشونت جامعه رسید به «انقلاب های قهری»!؟ این نوسان بین مفاهیم نادرست و مفاهیم درست تنها نشانگر درهم و برهم بودن این رفرمیست پرمدعاست) نیست، بلکه مدل های مشابه نظیر گذار در آفریقای جنوبی، شیلی و لهستان بیشتر مورد نظر است گرچه ایران با این کشورها قابل مقایسه نیست و احتمالا مسیر متفاوتی را با توجه به استبداد جمهوری اسلامی و خشونت لجام گسیخته آن طی کند.»
به عبارت دیگر با توجه به استبداد جمهوری اسلامی و خشونت لجام گسیخته اش،«گذار مسالمت آمیز» خواب و خیالی بیش نیست!
پس اگر جامعه برای سرنگونی حکومت مرتجع و جنایتکار رو به قهرانقلابی آورد این به این سبب نیست که پیشروان انقلابی و خلق می خواهند«خشونت» به کار برند بلکه این است که حکومت ولایت فقیه مستبد است و خشونت و قهر ضدانقلابی «لجام گسیخته» دارد و پیشروان و خلق را ناچار می کند که دست به اسلحه و قهر ببرند.
البته کار از این حرف ها گذشته و قهر ضدانقلابی و لجام گسیخته ی مستبدین حاکم و سران پاسدار چهل و اندی سال است که تداوم دارد و در مقابل بسیاری از درون خلق مدت هاست که دیگر راه های مسالمت آمیز گذار را بر نمی تابند و کمابیش یا رو به قهرانقلابی آورده اند و یا در اندیشه آن اند که پاسخ سلاح را با سلاح دهند.
اما در مورد کشورهای مدل: مگر در کشورهایی مانند شیلی و یا افریقای جنوبی و یا لهستان کم خون ریخته شد؟ آیا بدون آن خون های ریخته شده امکان این گذارهای به اصطلاح مسالمت آمیز فراهم می شد؟ از سوی دیگر مگر رهبری این گذارها در دست کدام طبقات بود که باید مدل طبقه ی کارگر و خلق ایران شوند؟ حتی در مورد لهستان نیز که رهبری مبارزه در دست اتحادیه ی همبستگی کارگران بود به دلیل نداشتن یک جهان بینی انقلابی، طبقه ی حاکم پس از پیروزی جنبش همبستگی به سوی امپریالیست های غربی کشیده شد و اکنون جزوی از ناتو و بلوک امپریالیستی غرب است. همین وضعیت در افریقای جنوبی به وجود آمد و گرچه مساله ی آپارتاید به آن شکل وحشتناکی که آن جا وجود داشت تا حدودی حل شد اما طبقه ی حاکم همان سرمایه داران و این بار سرمایه داران سیاهپوست شدند. در شیلی نیز انتقال قدرت از بورژوازی کمپرادور به گروه ها و احزابی صورت گرفت که گرچه رفرم هایی ریز و درشت صورت دادند اما کم یا بیش در راه همان سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور پیشین قدم بر می دارند. کافی است نگاهی به چگونگی رابطه ی این کشورها با امپریالیست ها و در صدرشان امپریالیسم آمریکا کنیم.
 در مورد ایران وضع تا حدود زیادی متفاوت است. زیرا کشوری نفت خیز است و در منطقه خاورمیانه قرار دارد و جز مرتجعین حاکم، امپریالیست ها نیز مانع بزرگی در راه آزادی ایران و به وجود آمدن یک جمهوری دموکراتیک نوین در این کشور هستند. راه طبقه ی کارگر و خلق ایران برای به دست آوردن استقلال و آزادی از بسیاری از کشورهای دیگر سخت تر و مشکل تر است.   
 سپس درویش پور تئوری«انقلاب مسالمت آمیز» خودش را پیش می گذارد:
«به هر رو تاکید بر گذار مسالمت‌آمیز، جریان تحول‌طلبی را هم از جریان براندازی و هم از اصلاح‌طلبی  متمایز می‌کند.  اصلاح‌طلبان در بهترین حالت ممکن است بتوانند تغییرات جزیی در زندگی مردم ایجاد کنند امابه فکر عبور از نظام حاکم نیستند و با ساختار شکنی مرزبندی صریحی دارند... تحول‌خواهی اما با نگاهی جامعه محور بر مبارزه برای تغییر ساختار از طریق تقویت جامعه مدنی و توسعه جنبش مطالبه‌محوری تاکید ویژه ای دارد. پساساختارگرایی به‌جای دوگانه اصلاح یا انقلاب به آمیخته و سنتزی از هر دو نظر دارد. نظریه ای که از باور به انقلابی معجزه‌گر یا باور به امکان پذیری تغییر ساختاری یک شبه به دور است و به تغییرات ساختاری و انقلاب مسالمت آمیز همچون یک روند مینگرد.»
چنان که دیده می شود در این بند درویش واو به واو مباحث «سنتز» خودخوانده و فریبکارانه  شبه دموکرات ها را تکرارمی کند. راه ما از راه «تغییر ساختاری یک شبه به دور است و به تغییرات ساختاری و انقلاب مسالمت آمیز همچون یک روند می نگرد».
به عبارت دیگر ما هم می خواهیم «انقلاب» کنیم(البته چشم بد طینتان و حسودان دور نه از نوع « معجزه گر آن» بلکه از نوع «مسالمت آمیز» آن را!) یعنی از طریق یک سری حرکات سریع، تند و جهشی به حل و فصل قاطعانه دگرگونی سریع و قاطع با نظام حاکم دست زنیم، و هم نمی خواهیم آن را«یک شبه» یعنی طی یک دوره ی انقلابی انجام دهیم بلکه به آن هم چون یک «روند» و« آرام» و «تدریجی» و سازشکارانه با دستگاه بوروکراتیک - نظامی می نگریم که روشن نیست چه مدت به درازا انجامد! آیا این یک متضادنمای(پارادوکس) حل ناشدنی یک بندباز فریبکار میان دیدگاه متضاد و دافع یکدیگر نیست؟! آیا این تظاهر به  دموکرات بودن و هواداری دروغین از انقلاب ضمن لیبرال و رفرمیست بودن در واقعیت نیست؟      
از نظر این شبه دموکرات های دروغین قرار است همان حکایت چهل ساله و حل مساله ی«ویدیو» و«ماهواره» و از این قبیل مسائل را برای سال ها و دهه ها طی کنیم و خلق ستمدیده و رنجور این حکومت را تحمل کند اما دست از پا خطا نکند، قربانیان فراوان بدهد اما مبارزه ی مسلحانه و گذار قهرآمیز را در دستور کار قرار ندهد و نام این را روند را«انقلاب مسالمت آمیز»( به تبعیت از «انقلاب های رنگی») می گذارند!
درویش پور نیز همچون دیگر پیروان این دیدگاه به تحریف نظرات انقلابیون می پردازد:
هدف اصلی گذارطلبان رفرمیست درهم شکستن ماشین دولتی نیست!
«جمهوری خواهان در راهبرد گذار تحول‌طلبانه خود از  نوعی پساساختارگرایی حرکت می کنند که درآن هم مطالبه محوری و هم تلاش برای تغییر ساختارها به یکدیگر گره خورده است. این در حالی است که ساختارگرایان کلاسیک برآنند فتح قدرت سیاسی مقدمه هر تغییری است و هم از این رو به جنبش مطالبه‌گری یا برخورد ابزاری داشته یا نگاه تحقیرآمیز و کم اعتنا به آن دارند و در هم شکستن ماشین دولتی را هدف اصلی خود می دانند.»
انقلابیون«بدطینت» و« خشن» با جنبش«مطالبه گری»( بخوانید مبارزات اقتصادی کارگران، بخوانید مبارزات همه جانبه ی خلق های دربند بلوچ و کرد و عرب و ترک و ...  بخوانید مبارزات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی زنان و جوانان و ...) یا برخورد ابزاری دارند و یا نگاه تحقیرآمیز و کم اعتنا به آن دارند. آنها درهم شکستن ماشین دولتی را هدف اصلی خود می دانند»، اما:
ما حضرات «پساساختارگرا»، هم «گذارطلب»، هم«مطالبه محور»هستیم و هم  بر«تلاش برای تغییر ساختارها... از طریق تقویت جامعه مدنی و توسعه جنبش مطالبه‌محوری تاکید ویژه ای داریم.» ما گذارطلبان( آهای طبقات حاکم ولایت فقیه که دستگاه ماشین دولتی را در دست دارید توجه بفرمایید!) برخلاف ساختارگرایان کلاسیک«فتح قدرت سیاسی را مقدمه ی هر تغییری» نمی دانیم و «هدف اصلی» مان درهم شکستن ماشین دولتی(یعنی ماشین سرکوب یعنی دستگاه بوروکراتیک و نظامی ولایت فقیه) نیست! ما می خواهیم آن را حفظ کنیم.[ در واقع به دردمان می خورد یعنی به درد طبقه ای که ما به آن تعلق داریم می خورد! و برای چه؟ قطعا برای سرکوب« خشونت» خلق در آینده!]؛ پس ما که نمی خواهیم قدرت سیاسی را فتح کنیم، ما که می خواهیم این ماشین دولتی را نگه داریم از آنها که می خواهند ماشین دولتی را در هم شکنند و قدرت سیاسی را برای طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر طبقات خلق به کف آورند و این طبقات را حاکم بر سرنوشت خویش کنند متفاوت هستیم و به جنبش «مطالبه گری» برخورد ابزاری و نگاه تحقیر آمیز و کم اعتنا نداریم!
آیا جز سالوسی و فریب در این سخنان و دیدگاه چیز دیگری می توان دید؟ آیا تصرف قدرت سیاسی مقدمه ی هر تغییر اساسی و انقلابی در نظام اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جامعه نیست؟ آیا اگر قدرت سیاسی به دست نیاید می توان با«تقویت جامعه ی مدنی» و تداوم صرف«جنبش های مطالباتی» مدنی به تغییرات ساختاری دست زد و یک نظام اقتصادی - سیاسی( در حال حاضر سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور ولایت فقیهی و استبداد دینی) را نابودکرده و نظام اقتصادی- سیاسی تکامل یافته ای یعنی یک جمهوری دموکراتیک کارگران و کشاورزان و دیگر طبقات خلقی بر جای آن نشاند؟
 و آیا این نظرات همانند نظراتی نیست که دارودسته های سلطنت طلب مزدور امپریالیسم مدت هاست بیان می کنند و می گویند که ما می خواهیم ماشین دولتی یعنی سپاه پاسداران را حفظ کنیم- ارتش ضد خلقی که جای خود دارد- ؟ این ها در حالی گفته می شود که گروه هایی که درهم شکستن ماشین دولتی را هدف اصلی خود قرار می دهند برای این درهم شکستن جز به تکامل جنبش های جاری اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و قهر و جنگ توده ای به چیز دیگری نظر ندارند. توجه کنیم که درویش پور با آوردن ترم« درهم شکستن ماشین دولتی»مارکس درست مقابل مارکسیست - لنینیست ها و مائوئیست ها موضع می گیرد و نه در مقابل سلطنت طلبان و مشروطه خواهان و جمهوری خواهان مزدور و البته سرمایه داران ملی. زیرا هدف چنین طبقات و جریان هایی که البته فتح قدرت سیاسی برای طبقه ی خودشان است، درست حفظ ماشین دولتی ولایت فقیه یعنی دستگاه بوروکراتیک( دستگاه های اصلی اجرایی و قضایی) و نظامی است با تغییراتی به نفع خودشان. 
یک تفاوت نظر درویش پور با برخی دیگر از هواداران این دیدگاه این است که درویش پور با استعمال واژه هایی مانند«پساساختار گرایی» و نظرات هوادار مبارزه قهرآمیز را«ساختار گرایان کلاسیک» خواندن، و همچنین به کار بردن«ساختارشکنی رادیکال» و «انقلاب مسالمت آمیز» و واژه هایی از این گونه تلاش می کند بار«نواندیشانه» و «رادیکالیسم» دروغین بیشتری به این دیدگاه رفرمیستی - لیبرالی دهد.
دموکراسی و مرکزیت
«جمهوری‌خواهان باورمند به گذار تحول‌طلبانه بر جامعه‌محوری به‌جای دولت‌محوری تاکید دارند. جامعه‌محوری به معنای تکیه بر تقویت جامعه مدنی و جنبش‌های اجتماعی در برابر اقتدار حاکم است.»
اینکه حزب یا گروهی بگویند در برابر «دولت محوری» و «اقتدارحاکم» ما تکیه به تقویب جامعه مدنی و جنبش های اجتماعی می کنیم یعنی به اصطلاح «جامعه محور» و دموکرات هستیم به هیچ وجه کافی نیست؛ زیرا آنچه نیاز است نه صرفا تکیه به جامعه مدنی و جنبش های اجتماعی در مقابل طبقه ی حاکم بر قدرت سیاسی بلکه چگونگی نوع نگاه به جایگاه جنبش اجتماعی و اهداف تکیه به آن و نیز چگونگی رهبری جنبش اجتماعی است که طبقه و احزاب و جریان هایی که تکیه می کنند به دنبال آن هستند. برخی از طبقات تکیه می کنند تنها برای اینکه خر خودشان از پل بگذرد و در قدرت سیاسی سهیم شوند و یا خود طبقه ی حاکم شوند. سیاست فشار از پایین اصلاح طلبان نیز به اصطلاح جامعه محور و در مقابل اقتدار حاکم بود اما عملا برای امتیاز گیری به نفع اصلاح طلبان به کار می رفت و نه برای تقویت جامعه ی مدنی و جنبش های اجتماعی.
به نظر می رسد که برخلاف آنچه«گذارطلبان» می گویند هدف شان از تکیه به جنبش های اجتماعی فشار به بالا برای عقب نشینی و تغییر و اصلاح گام به گام برخی از آزادی های اجتماعی- فرهنگی است. امری که بدون وجود این گروه ها، جنبش های اجتماعی خود نیز می توانند موجب آن گردند؛ چنانچه در مورد مثلا ویدیو و یا ماهواره و نیز تا حدودی آزادی حجاب گردیدند.
از سوی دیگر اگر چه تاکید بر«جامعه محوری» نظر گذارطلبان را از«رویکرد اصلاح طلبان حکومتی و هم از آن دسته براندازانی قهری که به‌دنبال آلترناتیوسازی در خارج از کشور یا کودتا یا حمله نظامی هستند، متمایز می‌کند.»(همانجا) اما تفاوت اساسی آن با آن دسته سرنگونی خواهان و براندازانی که راه گذارقهرآمیز را راه اصلی می دانند و هدف شان برقراری یک دیکتاتوری انقلابی دموکراتیک کارگران و کشاورزان و دیگر طبقات خلقی به رهبری طبقه ی کارگر است بر جای می ماند. در حقیقت در جمهوری دموکراتیک پارلمانی که دیکتاتوری بورژوایی برقرار است(در بهترین حالت حکومتی ملی کمی بهتر از دوران نخست وزیری مصدق )مرکزیت و بوروکراسی و دیکتاتوری حاکم است و نه دموکراتیسم و«جامعه محوری»؛ از این رو این افکار و وعده ها بیشتر برای فریب است و در حد شعارهای توخالی و پوچ باقی می ماند.    
«گذارطلبان» می خواهند تضادها درون اپوزیسیون را «مدیریت» کنند!
« البته یک سیاست دمکراتیک تنها بر تحول مسالمت‌آمیز متکی بر جنبش‌های اجتماعی و بسیج هرچه بیشتر مردم و همگرایی بیشتر اپوزیسیون دموکراتیک و همپوشی جنبش‌های اجتماعی استوار نیست. در هر سیاست‌ورزی دموکراتیک توجه به اهمیت مدیریت تضادها و سازماندهی گفت‌وگوهای ملی بخشی از آن است. جمهوری‌خواهان ساختارشکن و اعتدال‌گرا از این مزیت برخوردار هستند که مناسب‌ترین بستر برای سازماندهی مدیریت اختلاف را ارائه می دهند که خود در استراتژی گذار به دموکراسی اهمیت کلیدی دارد.»
 چنان که دیده می شود در این جا از واژه ی«مدیریت» تضادها و سازماندهی گفت وگوهای ملی صحبت می شود و این در حالی است که گفت وگوهای «ملی» باید میان طبقات مردمی ای که نظر به آزادی و استقلال نظر دارند به وجود آید و نه میان طبقات خلق و دشمنان خلق. و این در حالی است که گذارطلبان می خواهند پلی بین طبقات خلق و طبقات ضد خلق یعنی سرمایه داران کمپرادور مشروطه طلب و سلطنت طلب( توجه کنیم که این «راست افراطی» که«گذارطلبان» در مقابل آن موضع می گیرند در بهترین حالت بخشی از سلطنت طلبان را در برمی گیرد و نه همه ی آنها را) بزنند و تضادها میان آنها را مدیریت کنند. به عبارت دیگر همان حکایت آشتی بین توده ها و دشمنان توده ها را فراهم کنند.
باز هم مصادره تحریمیان به نفع خویش! 
«در پایان باید اشاره کنم که تحریم ۶۰ درصدی در دور نخست انتخابات ریاست جمهوری و عدم مشارکت بیش از نیمی از جامعه در دور دوم وهمچنین درصد بالای دیگر اشکال رای های اعتراضی نشان می‌دهد که صدای ساختارشکنان- چه تحریمیان و چه دیگر رای های اعتراضی- به گفتمان بزرگی در جامعه تبدیل شده است. ساختارشکنی الهام گرفته از جنبش مهسا و دیگر جنبش های ساختارشکن پیشین  که نشان از حضور پرقدرت این جریان اجتماعی است.»
منظور کدام ساختارشکنان است؟ آیا این به اصطلاح ساختارشکنان دروغین یعنی جریان های گذار طلبان رفرمیست است که در مورد ساختارشکنی بلبل زبانی می کنند اما نمی خواهند قدرت سیاسی را تصرف کنند و ماشین دولتی را در هم شکنند و نظرشان در بهترین حالت می تواند رفرم های در ساخت سیاسی و فرهنگی( در حد آزادی های فرهنگی) باشد و نه نظام اقتصادی، و یا انقلابیونی که می خواهند ماشین دولتی را درهم بکوبند و نظام اقتصادی- سیاسی و فرهنگی نوینی را برپا کنند؟  
روشن است که در اینجا« ساختارشکنان» مورد نظر درویش پور، آن «ساختارشکنانی» را که هدف شان «فتح قدرت سیاسی» است و به خرد کردن ماشین بوروکراتیک - نظامی از طریق قهر انقلابی نظر دارند در بر نمی گیرد و تنها به اصطلاح «ساختارشکنی مسالمت آمیز» یعنی همین جریان «گذارطلبان» را در بر می گیرد. این امر از عبارات زیر پیداست:
 «پررنگی جنبش تحریم به جریان ساختارشکن دموکراتیک و تحول‌خواه مجال رویش بیشتری داده است. این به رغم این واقعیت است که همزمان شاهد پیشروی خاکستری رنگ اصلاح‌طلبان شدیم. در واقع هم راست افراطی در نظام و هم راست افراطی در اپوزیسیون به عقب رانده شده اند.»
به عبارت دیگر هم راست افراطی در نظام یعنی اصول گرایان حاکم و هم راست افراطی در اپوزیسیون یعنی بخشی از سلطنت طلبان( توجه کنیم که در اینجا تحریفی صورت می گیرد و تنها بخشی از سلطنت طلبان نماینده ی براندازی و سرنگونی طلبی معرفی می شوند!)به عقب رانده شدند و تنها دو جریان«ساختارشکن دموکراتیک» یعنی حضرات«گذارطلبان» که« مجال رویش بیشتری» پیدا کردند و به همراه  آنها«اصلاح طلبان حکومتی» را که«پیشروی خاکستری رنگی» داشتند در بر می گیرد.  و اما آنها که مدت هاست اسلحه در دست گرفته با حکومت ولایت فقیه می جنگند و دسته ها و  گروه هایی از توده ها را که پس از دیدن این همه سرکوب های خونین از 88 به این سو، دیگر به «گذارمسالمت آمیز» فکر نمی کردند و در خود جنبش مهسا دست به تهاجم به نیروهای سرکوب زدند، در بر نمی گیرد.
بد نیست حضرات این چنین مصادره ی جنبش بزرگ تحریم به وسیله ی جریانی که هنوز نه سر پیاز است و نه ته پیاز!
 «این انتخابات سنتز استیصال دو جانبه مردم و نظام بوده است. از یکسو نشانگر استیصال مردمی که در خیزش‌های اجتماعی متعدد تا کنون نتوانستند حکومت را سرنگون کنند.( درویش پور به گونه ای صحبت می کند که انگار تنها راه برای مبارزه با رژیم همین تحریم کردن هاست! چون بقیه راه ها به استیصال مردم کشیده شده است!) از سوی دیگر ناشی از بن بست سیاست خالص‌سازی بود که نظام را دچار استیصال و تن دادن دوباره به انتخابات رقابتی محدود وادار کرد‌.»
اگر از واژه ی«سنتز» بگذریم که گویا به این دلیل که حضرات خود را«سنتز» کننده ی نظرات متضاد در جامعه می دانند به هر بهانه ای آن را به کار می برند! به نظر ما پذیرش پزشکیان به عنوان کاندید ریاست جمهوری که اکنون روشن شده با توافق خامنه ای بوده و احتمالا همراهی خامنه ای برای اینکه وی انتخاب شود، چنان که در بیانیه ها و اعلامیه های گروه مان گفته شده یک مانور و تاکتیکی از جانب خامنه ای برای«تنفس»حکومت اش و به افت و رکود کشاندن جنبش توده ها بوده است. اما برخلاف چنین نظراتی این جنبش به این دلیل که تا کنون توانایی لازم برای سرنگونی حکومت را نداشته دچار«استیصال» نشده است بلکه با توجه به این که جنبش بیشتر خود به خودی است در حال تجربه اندوختن و پیشروی و عقب نشینی است. شکی نیست که نبود رهبری جنبش را دچار مشکلات زیادی کرده و می کند اما وضع کشور به گونه ای است که حتی اگر توده ها بخواهند مبارزه را ادامه ندهند و تسلیم وضع موجود شوند این امر برایشان امکان پذیر نیست. وضع موجود یعنی فلاکت و ویرانی زندگی ساده ی توده ها و این وضع برای طبقه ی کارگر و زحمتکشان غیر قابل تحمل است. بنابراین تحریم انتخابات و اکثریتی که تحریمیان کسب کردند را می توان تداوم مبارزات پیشین شان دانست و نه ناشی از استیصال در مبارزات پیشین. مبارزاتی که پس از تحریم نه دچار افت و رکود بلکه در اولین فرصت دوباره اوج خواهد گرفت.
درویش پور در پایان از«رقابت ها و چالش های جدی تر بین ساختار شکنان و مدافعان نظام به ویژه با مرگ خامنه ای یا حتی در همین دوره» و«گسترش جنبش های اجتماعی ساختارشکن دمکراتیک ... که خواستار تغییرات ساختاری و گذار از کلیت این نظام» هستند نام می برد.»
اما آنچه مشکل نام گذاری هایی مانند «ساختارشکنان» و «جنبش های اجتماعی ساختارشکن دموکراتیک» است این است که منظور حضرات از چنین نام ها و جنبش هایی خودشان است.
گویی آنها با چنین جنبش هایی وحدت یافته و اساسا این جنبش ها به زیر رهبری این حضرات رفرمیست در آمده اند و بقیه هم از این ها تبعیت می کنند!؟
هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 1403
 
 

 

No comments:

Post a Comment

به مناسبت سالگرد خیزش دموکراتیک«زن، زندگی، آزادی»(5بخش پایانی)

    وضع جناح های مسلط بر حکومت نگاهی به تفاوت وضع کنونی حکومت خامنه ای با سال گذشته دو تغییر مهم را نشان می دهد. نخستین تغییرجایگزینی دولت ...