Saturday, November 23, 2024

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ(8)


 
 

تبلیغ دموکراسی بورژوایی در شکل«دموکراسی شورایی»(بخش دوم)
 
اشاره ای به نظرات مارکس و انگلس در مورد حزب انقلابی طبقه ی کارگر و نقش جهان بینی و سازمان و عمل انقلابی حزب در مبارزه طبقاتی 
در مورد حزب و نقش آن مارکس و انگلس خواه از دیدگاه نظری و خواه از دیدگاه عملی به دفعات و به مناسبت های گوناگون صحبت کرده اند. آنها حزب کمونیست را نماینده ی سیاسی طبقه ی کارگر دانسته اند متشکل از پیشروترین عناصر این طبقه و اندیشه ورزانی که از طبقات دیگر به این طبقه می پیوندند و دانش و آگاهی به میان طبقه می آورند. از نظر آنان حزب کمونیست حزبی است پردازنده ی تئوری ها و برنامه ها، دارای تشکیلات مخفی و علنی و نیز با انضباط آهنین، جنگنده و مبارز که  در مبارزه ی طبقاتی شرکت کرده و نبردهای طبقاتی را عملا رهبری می کند و این مبارزه را تا زمان برقراری جامعه ی نوین کمونیستی ادامه می دهد. با توجه به این که از جانب رویزیونیست ها و ترتسکست ها(که خروشچفیست های راه کارگری پیوندهای معینی با هر دو این نظرات دارند)هسته ی انقلابی نظرات مارکس و انگلس در مورد حزب و حزبیت و نقش حزب در مبارزات عملی طبقه ی کارگر نفی شده است در این بخش  مروری بر این نظرات خواهیم کرد.
از بخش دوم مانیفست حزب کمونیست( نگارش دسامبر 1247- ژانویه 1848- انتشار فوریه 1948)
جهان بینی انقلابی- کمونیستی بیان کلی مناسبات واقعی مبارزه ی طبقاتی با هدف الغاء مالکیت خصوصی است.
«آنها (کمونیست ها)هیچ گونه منافعى، که از منافع کلیه پرولتارها جدا باشد ندارند.
آنها اصول ویژه‌اى را به میان نمی آورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ویژه بگنجانند.»
«نظریات تئوریک کمونیست ها به هیچ وجه مبتنى بر ایده‌ها و اصولى که یک مصلح جهان کشف و یا اختراع کرده باشد نیست.
این نظریات فقط عبارت است از بیان کلى مناسبات واقعى مبارزه جارى طبقاتى و آن جنبش تاریخى که در برابر دیدگان ما جریان دارد. الغاء مناسبات مالکیتى که تاکنون وجود داشته، چیزى نیست که صرفا مختص به کمونیسم باشد.(1)
از این لحاظ کمونیست ها میتوانند تئورى خود را در یک اصل خلاصه کنند: الغاء مالکیت خصوصى.»
فرق جهان بینی کمونیستی با جهان بینی دیگر احزاب پرولتاری
«فرق کمونیست ها با دیگر احزاب پرولتارى تنها در این است که از طرفى، کمونیست ها در مبارزات پرولتارهاى ملل گوناگون، مصالح مشترک همه پرولتاریا را صرف نظر از منافع ملی شان، در مد نظر قرار می دهند و از آن دفاع می کنند، و از طرف دیگر در مراحل گوناگونى که مبارزه پرولتاریا و بورژوازى طى می کند، آنان همیشه نمایندگان مصالح و منافع تمام جنبش هستند.
کمونیست ها از نظر عملی مصمم ترین بخش احزاب کارگری هستند.
«بدین مناسبت کمونیست ها عملا، با عزم ترین بخش احزاب کارگرى همه کشورها و همیشه محرک جنبش به پیش‌اند»؛
حزب کمونیست دارای آگاهی پیشرفته به شرایط و جریان و نتایج جنبش طبقه ی کارگر است و از این رو آگاهی آن با آگاهی توده ی پرولتاریا تفاوت دارد.
 «و اما از لحاظ تئورى، مزیت کمونیست ها نسبت به بقیه توده پرولتاریا در این است که آنان به شرایط و جریان و نتایج کلى جنبش پرولتارى پى برده‌اند.»
چنان که در این سخنان دیده می شود مارکس و انگلس به روشنی بر نقش جهان بینی در مبارزه ی طبقاتی طبقه ی کارگر انگشت گذاشته بین حزب همچون مرکزگرد آمدن رهبران و پیشروان آگاه طبقه ی کارگر و توده ی طبقه ی کارگر که طبعا از این آگاهی به دورهستند فرق می گذارند. آنان حزب را دارای وظیفه در آفرینش تئوری بر اساسی مناسبات واقعی مبارزات جاری طبقاتی و جنبش های تاریخی طبقه ی کارگربرای الغاء مالکیت خصوصی و استثمار، پیگیر در انترناسیونالیسم ومصالح مشترک همه ی طبقه ی کارگر جهانی و برقراری سوسیالیسم و کمونیسم  و به این ترتیب انقلابی ترین، رادیکال ترین، مصمم ترین و پیگیرترین بخش احزاب کارگری آن زمان و محرک جنبش به پیش دانسته اند.  
از بخش چهارم مانیفست حزب کمونیست
«ولى حزب کمونیست حتى لحظه‌اى هم از این غافل نیست که حتى‌المقدور، در مورد تضاد خصمانه بین بورژوازى و پرولتاریا، شعور و آگاهى روشن ترى در کارگران ایجاد کند تا کارگران آلمانى بتوانند بلافاصله از آن شرایط اجتماعى و سیاسى که سیادت بورژوازى بایستى ببار آورد مانند حربه‌اى بر ضد خود او استفاده کنند و فورا پس از برانداختن طبقات ارتجاعى در آلمان، مبارزه بر ضد خود بورژوازى را شروع نمایند.»
در این جا به صراحت نقش حزب کمونیست در تدوین تئوری و تاکتیک انقلاب سوسیالیستی و عمل بر مبنای آن مشخص شده است.
 نکاتی در مورد مانیفست
 نخست اینکه مانیفست در اوائل سال 1848 نگاشته شده است و در آن شرایط مبارزه ی طبقاتی بین کارگران و سرمایه داران آن رشدی را که در دهه های بعدی در سراسر اروپا کرد هنوز نکرده بود و به ویژه آن اوج مبارزات طبقاتی کارگران یعنی کمون پاریس و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا در پاریس را از سر نگذرانده بود. از این رو برخی از اندیشه های طرح شده طبعا کمال و پختگی نظرات بعدی را که منطبق با تکامل جنبش طبقه ی کارگر پیش می رفت ندارند. مارکس و انگلس در پیشگفتار به مانیفست در سال 1872 برخی از این نکات را توضیح داده و اصلاح کرده اند.
دیگر این که نظرات مارکس و انگلس هنوز در اروپا شکل یک جهان بینی مارکسیستی و مسلط بر جنبش کارگری را نگرفته بود و در عین حال تکامل مبارزات درون احزابی که مارکس و انگلس آن زمان«احزاب کارگری» می خواندند(«کمونیست ها حزب خاصى نیستند که در برابر دیگر احزاب کارگرى قرار گرفته باشند.»- مانیفست - بخش دوم) یعنی جریان های آنارشیستی، پرودونیستی، بلانکیستی و غیره در اشکال بطئی تکامل قرار داشت.(2) به گفته ی لنین پس از پیروزی مارکسیسم بر دیگر احزاب سوسیالیستی هوادار طبقه ی کارگر تمامی این جریان ها که نماینده ی سوسیالیسم خرده بورژوایی بودند به درون مارکسیسم آمده و شکل های اپورتونیستی و رویزیونیستی به خود گرفتند. از این رو خواندن مانیفست را باید با تغییرات نظرات مارکس و انگلس پس از کمون پاریس و نیز نظرات لنین در مورد تکامل نظرات مارکس و انگلس به جهانبینی مارکسیستی و انتقال جریان های کارگری به درون مارکسیسم و بروز اشکال اپورتونیستی و رویزیونیستی لیبرالی( مقاله مقدرات آموزش مارکس- یک مارس 1913) کامل کرد.(3)   
 از خطابیه ی اتحادیه ی کمونیست ها( لندن، مارس 1850)
اتحادیه کمونیست ها نخستین شکل حزب انقلابی کمونیستی است که مارکس و انگلس بنا کردند.
اتحادیه کمونیست ها نخستین شکل حزب انقلابی کمونیستی است که مارکس و انگلس بنا کردند.
 «اتحادیه طی دو سال انقلابی 1849 – 1848[موجودیت] خود را به دو طریق ثابت کرد. نخست، اعضای آن در همه جا با انرژی بسیار در جنبش شرکت کردند و در مطبوعات، باریکادها و میادین جنگ در صف مقدم تنها طبقه واقعاً انقلابی یعنی پرولتاریا ایستادند»
 این نقش یک تشکیلات و حزب مبارز و انقلابی است. چنین حزبی باید در وجه نظری در مطبوعات و در وجه عملی در میدان های مبارزه و جنگ بوده و همواره در صف مقدم تنها طبقه ی واقعا انقلابی یعنی طبقه ی کارگرقرار داشته باشد.
«کارگران و به طریق اولی اتحادیه به جای آنکه خود را تا سطح یک دسته کُر مشوق پایین آورند، باید برای ایجاد تشکیلات مستقل حزب کارگران، هم به شکل مخفی و هم به شکل علنی به موازات [انجمن های] دمکرات های رسمی بکوشند و اتحادیه باید هر یک از کمون های خود را به مرکز و هسته انجمن های کارگری مبدل سازد تا بتوان در این [انجمن ها] فارغ از نفوذ بورژواها درباره موضع و منافع پرولتاریا بحث و گفتگو کرد.»
قابل توجه:حزب کمونیست نباید تا سطح یک دسته کر مشوق یعنی دارای نقش آگاه کننده و مثلا انرژی دهنده و تشویق کننده اما در عمل صرفا ناظر مبارزه ی طبقاتی کارگران بودن، پایین بیاید. باید در جهت تشکیلات مستقل حزب کارگران هم به شکل مخفی و هم به شکل علنی کوشید و در تمامی فعالیت عملی در صف مقدم طبقه ی  کارگر قرار داشت.
«رابطه حزب انقلابی کارگران با دموکرات های خرده بورژوا به قرار زیر است: برای سرنگون کردن جناح مقابل با آنها همکاری می کند؛ هر گاه آنان بخواهند موقعیت خود را حفظ کنند، به مقابله با آنها برمی خیزد.»
«اما این خواست ها به هیچ وجه نمی تواند حزب پرولتاریا را قانع کند. در حالی که خرده بورژواهای دموکرات می خواهند انقلاب را هر چه زودتر به پایان رسانند [و] حداکثر به اهداف مذکور در فوق برسند، منافع و وظیفه ما ایجاب می کند که انقلاب را تا زمانی که کلیه طبقات کما بیش دارا از موقعیت حاکم شان به زیر آورده شوند، تا زمانی که پرولتاریا قدرت دولتی را به دست گیرد و تا زمانی که همکاری پرولتاریا - نه تنها در یک کشور بلکه در کلیه کشورهای جهان – تا آنجا رشد کند که رقابت بین پرولتاریای این کشورها از میان برود و لااقل نیروهای مولد اصلی در دست های کارگران متراکم گردد، ادامه دهیم. مسئله ما تغییر شکل مالکیت خصوصی نیست بلکه انهدام آنست، سرپوش گذاشتن بر تضاد طبقاتی نیست بلکه محو طبقات است، بهبود جامعه کنونی نیست بلکه ایجاد جامعه ای نوین است.
 این نقش یک تشکیلات و حزب مبارز و انقلابی است. چنین حزبی باید در وجه نظری در مطبوعات و در وجه عملی در میدان های مبارزه و جنگ بوده و همواره در صف مقدم تنها طبقه ی واقعا انقلابی یعنی طبقه ی کارگرقرار داشته باشد.
«کارگران و به طریق اولی اتحادیه به جای آنکه خود را تا سطح یک دسته کُر مشوق پایین آورند، باید برای ایجاد تشکیلات مستقل حزب کارگران، هم به شکل مخفی و هم به شکل علنی به موازات [انجمن های] دمکرات های رسمی بکوشند و اتحادیه باید هر یک از کمون های خود را به مرکز و هسته انجمن های کارگری مبدل سازد تا بتوان در این [انجمن ها] فارغ از نفوذ بورژواها درباره موضع و منافع پرولتاریا بحث و گفتگو کرد.»
قابل توجه:حزب کمونیست نباید تا سطح یک دسته کر مشوق یعنی دارای نقش آگاه کننده و مثلا انرژی دهنده و تشویق کننده اما در عمل صرفا ناظر مبارزه ی طبقاتی کارگران بودن، پایین بیاید. باید در جهت تشکیلات مستقل حزب کارگران هم به شکل مخفی و هم به شکل علنی کوشید و در تمامی فعالیت عملی در صف مقدم طبقه ی  کارگر قرار داشت.
«رابطه حزب انقلابی کارگران با دموکرات های خرده بورژوا به قرار زیر است: برای سرنگون کردن جناح مقابل با آنها همکاری می کند؛ هر گاه آنان بخواهند موقعیت خود را حفظ کنند، به مقابله با آنها برمی خیزد.»
«اما این خواست ها به هیچ وجه نمی تواند حزب پرولتاریا را قانع کند. در حالی که خرده بورژواهای دموکرات می خواهند انقلاب را هر چه زودتر به پایان رسانند [و] حداکثر به اهداف مذکور در فوق برسند، منافع و وظیفه ما ایجاب می کند که انقلاب را تا زمانی که کلیه طبقات کما بیش دارا از موقعیت حاکم شان به زیر آورده شوند، تا زمانی که پرولتاریا قدرت دولتی را به دست گیرد و تا زمانی که همکاری پرولتاریا - نه تنها در یک کشور بلکه در کلیه کشورهای جهان – تا آنجا رشد کند که رقابت بین پرولتاریای این کشورها از میان برود و لااقل نیروهای مولد اصلی در دست های کارگران متراکم گردد، ادامه دهیم. مسئله ما تغییر شکل مالکیت خصوصی نیست بلکه انهدام آنست، سرپوش گذاشتن بر تضاد طبقاتی نیست بلکه محو طبقات است، بهبود جامعه کنونی نیست بلکه ایجاد جامعه ای نوین است.»
توجه کنیم: مساله ی ما و منافع و وظیفه ی ما یعنی وظیفه ی حزب کمونیست ایجاب می کند که  مبارزه طبقاتی و انقلاب را تا محو طبقات و ایجاد جامعه ی نوین یعنی جامعه ی کمونیستی ادامه دهیم. 
توجه کنیم: مساله ی ما و منافع و وظیفه ی ما یعنی وظیفه ی حزب کمونیست ایجاب می کند که  مبارزه طبقاتی و انقلاب را تا محو طبقات و ایجاد جامعه ی نوین یعنی جامعه ی کمونیستی ادامه دهیم. 
«حزب کارگران نباید با به اصطلاح زیاده روی ها- حمله های انتقام جویانه مردم به افراد منفور یا به ساختمان های عمومی که خاطرات مردم از تنفر نسبت به آن آکنده است - مخالفت کند؛ وی نه تنها باید آنرا تحمل کند، بلکه حتی باید به آن جهت بدهد.»
در اینجا ما با توافق مارکس و انگلس با یکی از مهم ترین اشکال قهر انقلابی توده ای و وظیفه ی حزب در قبال آنها روبروییم: به اصطلاح «حملات انتقام جویانه» و «زیادروی های توده ها» در مبارزه با دشمنان طبقاتی شان. مارکس و انگلس بر آه و ناله های خرده بورژوامابانه( که راه کارگری ها هم در بهترین حالت از آن زمره اند) در مورد«زیادروی» توده ها در انقلاب و بدتر این که انقلاب «اخ و اوخ» است و کشتار و ویرانی به بار می بارد، مهر نفی می کوبند. این اندیشمندان انقلابی از حزب انقلابی طبقه ی کارگر یعنی حزب کمونیست می خواهند که نه تنها این حملات توده ها را به دشمنان شان تحمل کند بلکه رهبری آنها را به دست گیرد و به آنها جهت دهد.   
در اینجا ما با توافق مارکس و انگلس با یکی از مهم ترین اشکال قهر انقلابی توده ای و وظیفه ی حزب در قبال آنها روبروییم: به اصطلاح «حملات انتقام جویانه» و «زیادروی های توده ها» در مبارزه با دشمنان طبقاتی شان. مارکس و انگلس بر آه و ناله های خرده بورژوامابانه( که راه کارگری ها هم در بهترین حالت از آن زمره اند) در مورد«زیادروی» توده ها در انقلاب و بدتر این که انقلاب «اخ و اوخ» است و کشتار و ویرانی به بار می بارد، مهر نفی می کوبند. این اندیشمندان انقلابی از حزب انقلابی طبقه ی کارگر یعنی حزب کمونیست می خواهند که نه تنها این حملات توده ها را به دشمنان شان تحمل کند بلکه رهبری آنها را به دست گیرد و به آنها جهت دهد.   
«کارگران برای آنکه بتوانند با قهر و تهدید علیه این حزب که از نخستین ساعت پیروزی خیانت به کارگران را آغاز می کند، به مقابله برخیزند باید مسلح و سازمان یافته باشند. پرولتاریا باید بی درنگ به تفنگ، توپ و مهمات مسلح شود و باید با احیای میلیسیای[اعضای نیروی نظامی و رزمنده محلی – م] قدیمی شهروندان که علیه کارگران هدایت می شود، به مقابله برخاست.» جایی که نمی توان مانع تشکیل این میلیسیا شد، کارگران باید بکوشند خود را مستقلاً به عنوان گارد پرولتاریا با فرماندهان و ستاد کل منتخب خود سازماندهی کنند؛ آنان نباید از دستورات قدرت دولتی متابعت کنند بلکه باید تحت فرمان شوراهای محلی انقلابی که توسط کارگران برپا شده، باشند. جایی که کارگران در خدمت دولت اند، باید در گروه های ویژه با فرماندهان منتخب، [و] یا به عنوان جزئی از گارد پرولتاریا مسلح شوند و خود را سازمان دهند. تحت هیچ شرایطی نباید اسلحه و مهمات را تحویل داد؛ باید با کلیه تلاش هایی که در جهت خلع سلاح کارگران صورت می گیرد مقابله کرد و در صورت لزوم [برای رسیدن به این مقصود] به قهر متوسل شد. قطع نفوذ بورژواهای دموکرات بر کارگران و تحمیل شرایطی که حاکمیت دموکراسی بورژوایی را، که در این لحظه اجتناب ناپذیر است، تحت فشار قرار دهد و آن را حتی الامکان دشوار کند – اینست آن نکات اصلی که پرولتاریا و بنابراین اتحادیه باید طی قیام آتی و پس از آن به خاطر داشته باشد.»
«همچنین نمی توان به این نظام باصطلاح آزاد حکومت های محلی اجازه داد که در جوار قوانین مدنی دولتی، وجود قوانین مدنی جماعتی را که لبه تیزش متوجه کارگران است، دوام بخشد. مانند فرانسه در سال 1793، این وظیفه حزب واقعاً انقلابی آلمان است که مستحکم ترین مرکزیت را برقرار سازد.»
 قابل توجه حضرات اپورتونیست ها و رویزیونیست ها که تنها به وجه دموکراسی در حزب می پردازند و مرکزیت (سانترالیسم) را نفی می کنند. 
و بالاخره: ضرورت یک حزب مستقلا سازمان یافته پرولتاریا:
« اما آنان خود باید با آگاه شدن از منافع طبقاتی خویش، با موضع گیری مستقل هر چه زودتر خود، با اجازه ندادن به خود که در اثر عبارات موهوم خرده بورژوازی دمکرات حتی یک لحظه در ضرورت یک حزب مستقلاً سازمان یافته پرولتاریا شک کنند، بیشترین سهم را در پیروزی نهائی خویش داشته باشند. شعار جنگ آنان باید این باشد : انقلاب مداوم.»( تمامی تاکیدها از ماست)
اینهاست نظرات مارکس و انگلس در مورد حزب و نقش نظری و عملی آن.
نظرات لنین در مورد سازمان حزبی در چه باید کرد(1902) و یک گام به پیش دوگام به پس( 1904)هم انطباق نظرات مارکس و انگلس در مورد حزب است با شرایط روسیه و هم ادامه ی و تکامل خلاقانه آموزش های آنان که به نوبه ی خود نظریه ی مارکسیسم را درباره ی نقش حزب در مبارزه ی طبقاتی در سرمایه داری و در سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا بارور کرده است.
استالین و مائو نیز در گسترش و تکامل اندیشه های آنان مکرر صحبت کرده اند و همه بلا استثنا حزب را گردان پیشاهنگ طبقه ی کارگر که آگاه ترین و پیشروترین و فداکارترین مبارزین کارگر و دانشور را در خود جا داده و مبارزه ی طبقاتی این طبقه را علیه نظام سرمایه داری و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا  محو دولت و دموکراسی و بنابراین  محو حزب و حزبیت و رسیدن به کمونیسم رهبری می کند، دانسته اند.
مائو تسه دون درباره ی حزب انقلابی طبقه ی کارگر
و اینهاست نظرات مائو رهبر و سازماندهنده ی یکی از بزرگ ترین احزاب کمونیست و همچنین بزرگ ترین جنگ انقلابی طبقه کارگر در تاریخ و نیز رهبر انقلاب فرهنگی - پرولتاریایی که در آن رهبری راست و رویزیونیست حزب، مورد حمله ی توده ای قرار گرفت:
«برای انقلاب کردن به حزبی انقلابی احتیاج است. بدون یک حزب انقلابی بدون حزب انقلابی‌ای که بر اساس تئوری انقلابی مارکسیسم ـ لنینیسم و به سبک انقلابی مارکسیستی ـ لنینیستی پایه گذاری شده باشد، نمی‌توان طبقه کارگر و توده‌های وسیع مردم را برای غلبه بر امپریالیسم و سگ های زنجیریش رهبری کرد.»(نیروهای انقلابی سراسر جهان متحد شوید و علیه تجاوز امپریالیستی پیکار کنید، نوامبر 1948، آثار منتخب، جلد 4)
«بدون کوشش حزب کمونیست چین بدون وجود کمونیست های چین به مثابه ستون فقرات خلق، چین هرگز نمی‌تواند به استقلال و آزادی دست یابد صنعتی شود و کشاورزی خود را مدرنیزه کند.» (درباره دولت ائتلافی، 24 آوریل 1945، آثار منتخب، جلد سه)
«مرکز قدرتی که امر ما را رهبری می‌کند حزب کمونیست چین است. اساس تئوریکی که افکار ما را هدایت می‌کند مارکسیسم ـ لنینیسم است.»(نطق افتتاحیه در نخستین اجلاسیه اولین دوره کنفرانس کشوری نمایندگان خلق جمهوری توده‌ای چین، 15 سپتامبر1954)
«حزب کمونیست چین هسته رهبری کننده تمام خلق چین است . بدون وجود این هسته، امر سوسیالیسم نمی‌تواند پیروز شود.»(سخنرانی در ملاقات با نمایندگان سومین کنگره کشوری سازمان جوانان دموکراتیک نوین چین، 25 مه 1957)
و اما خروشچفیست ها راه کارگری!
در مقابل راه کارگری ها گویا افتخار می کنند که هرگز حاضر نشده اند نام حزب بر سازمان خود بگذارند و این به این معنا بوده است که حزب طبقه کارگر با وظایفی که مارکس و انگلس برای آن قائل بودند و تنها یک حزب انقلابی لنینی از پس آن بر می آید از نظر آن ها ضروری نیست و تنها تعدادی تشکل و فراکسیون که عده ای در آن جمع شوند و مثلا ای ... خط و مطی هم به کارگران برای مبارزات صنفی شان و مبارزات خودبه خودی بورژوایی شان بدهند نیاز است!
 روشن است که  آنچه راه کارگری گفته و یا انجام داده اند با تشکیلات حزبی مارکسیستی( اکنون مارکسیستی - لنینیستی- مائوئیستی) و اصول آن تفاوت کیفی و اساسی دارد. یکی حزب انقلاب و مبارزه برای برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و ادامه ی انقلاب در دیکتاتوری پرولتاریا برای برقراری سوسیالیسم و کمونیسم است و دیگری یک تشکیلات بی بو و خاصیت است که به ساده گی به دهه ها طایفه تبدیل می شود و هر کدام از طوایف به قبایل( فراکسیون ها) و هر کدام از قبایل به تک نفرها. چنان که اکنون تلویزیون راه کارگری ها نشان می دهد هر کس برنامه ای راه می اندازد و برای خودش سازی می زند و نظراتی ارائه می دهد و با چند نفری از چند گروه و دسته و یا بی دسته و بی گروه می نشینند و بحث می کنند و نام این«دموکراسی» و« آزادی بیان» درون سازمانی و برون سازمانی گذاشته می شود. روشن است که چنین جریان ها و گروه های روویزیونیست و علنی گرایی، نه برای دولت جمهوری اسلامی خطرناک هستند و این دولت به چیزی می گیردشان، و نه سر ناخنی می توانند نقشی در تحولات انقلابی جامعه اجرا کند و آن را به پیش برانند. طوایف راه کارگری برای انقلاب نیستند بلکه برای وراجی هستند.
 هرمز دامان
نیمه دوم آبان 1403
یادداشت ها
1-  ««گرچه در عرض بيست و پنج سال اخير شرايط و اوضاع قوياً تغيير يافته، با این همه، اصول کلی مسائلی  با اين همه، مسائلى که در اين«مانيفست»شرح و بسط داده شده است روی هم رفته تا زمان حاضر نيز به صحت کامل خود باقى مانده است.  در بعضی جاها شایسته بود اصلاحاتی به عمل آید. اجراء عملى اين مسائل اصولى، همان طور که در خود مانیفست ذکر شده، همیشه و همه جا مربوط به شرایط  تاريخى موجود است(مارکس و انگلس، 24 ژوئن 1872)
2- «و نيز مسلم است که ملاحظات مربوط به مناسبات کمونيست ها با احزاب گوناگون اپوزیسیون( فصل چها رم)، گو اين که رئوس مسائل آن حتی امروزه نیز به صحت خود باقی است، ولی برخی جزئيات آن کهنه شده است زیرا وضع سیاسی کاملا تغيير کرده و تکامل  تکامل تاريخى، اغلب احزابی را که از آنها نام برده شده ازصفحه روزگار زوده است.»(همانجا)
3-   تاریخ جهان از این زمان به بعد آشکارا به سه دوره عمده تقسیم می شود: ١) از انقلاب ١٨٤٨ تا کمون پاریس (١٨٧١)؛ ٢) از کمون پاریس تا انقلاب روسیه (١٩٠٥)؛ از انقلاب روسیه به بعد.  در آغاز دوره اول آموزش مارکس به هیچ وجه تسلطى ندارد. این آموزش تنها یکى از فراکسیون ها یا جریان های فوق العاده زیاد سوسیالیسم را تشکیل می دهد. در این دوره شکل هایى از سوسیالیسم مسلط است که از لحاظ اساسى با اصول نارُدنیکى ما خویشاوندى دارد: پى نبردن به پایه مادى جریان تاریخ، ناتوانى در مشخص ساختن نقش و اهمیت هر طبقه از جامعه سرمایه‌دارى، استتار ماهیت بورژوایى اصلاحات دمکراتیک با انواع عبارات سوسیالیست مآبانه در باره ‌»مردم»، «عدالت»، «حق»و غیره
اواخر دوره اول (١٨٧١-١٨٤٨) دوران توفان ها و انقلاب ها است و سوسیالیسم ماقبل مارکس زائل می گردد. احزاب پرولتاریایى مستقل قدم به عرصه وجود می گذارند: انترناسیونال اول (١٨٧٢-١٨٦٤) و سوسیال دمکراسى آلمان.» و
«دیالکتیک تاریخ چنان است که پیروزى مارکسیسم در زمینه تئورى، دشمنان را وادار می نماید که به لباس مارکسیست درآیند. لیبرالیسم میان پوسیده کوشش می کند به شکل اپورتونیسم سوسیالیستى خود را احیا نماید. دوره تدارک نیرو براى نبردهاى عظیم را آنها به معنى امتناع از این مبارزات تعبیر می کنند. آنها بهبود وضعیت بردگان را براى مبارزه بر ضد بردگى مزدورى به این معنى تشریح می نمایند که بردگان حق آزادى خود را به پول سیاهى فروخته‌اند. با جُبن و ترس "صلح اجتماعى(یعنى صلح با برده‌دارى) و چشم پوشى از مبارزه طبقاتى و غیره را ترویج می کننداینان در میان عمّال پارلمانى سوسیالیست و انواع پشت میز نشین هاى جنبش کارگرى و از روشنفکران «سمپاتیزان» تعداد کثیرى طرفدار دارند.»(لنین، مقدرات آموزش مارکس- یکم مارس 1913، تاکیدها از لنین است)

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (7)

 
تبلیغ دموکراسی بورژوایی در شکل«دموکراسی شورایی»( بخش اول)
با اصلاح در تاریخ 4 آذر ماه 1403
 
راه کارگری ها و مساله ی حزب و دولت
در مقالات پیشین از خروشچفیست های راه کارگری ها نقل کردیم:
«سازمان راه کارگر به ویژه در یک دهه اخیر، سعی کرده هم در حوزه نظری و هم در حوزه تشکیلاتی، دائما به خانه تکانی بپردازد و ضمن وفاداری به رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی( لاف زدن را بنگرید! خروشچفیست و سوسیال دموکرات بودن و وفاداری به رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی!؟)، به نقد همه جانبه استالینیسم و همه خوانش های غیر دمکراتیک از سوسیالیسم از جمله پدیده های مخربی چون دولت ایدئولوژیک و “حزب - دولت” … بپردازد.» (اعلامیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگر به مناسبت چهل و یکمین سال این سازمان، تیرماه 99)
در بخش پیش ما به مساله «دولت غیرایدئولوژیک» یا دولت(همچون ابزار اساسی دیکتاتوری یک طبقه بر طبقه ی دیگر) بدون جهان بینی پرداختیم و نشان دادیم که چنین دیدگاه هایی از یک سو ضد مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی و ضدعلمی است و تصور تسلط جهان بینی ای«غیرطبقاتی» و یا «همه طبقاتی» و شکلی از دیدگاه«همه با همی» در عرصه ی نظری بر دولت همچون«دولت تمام خلقی» خروشچف را دارد و از سوی دیگر به این معناست که طبقه ی کارگر یا نباید جهان بینی انقلابی داشته باشد و مبارزه علیه طبقه ی بورژوازی و تغییر جامعه بر مبنای آن را پیش برد ندارد و یا اگر به فرض هم داشته باشد این جهان بینی باید خنثی باشد و بنابراین مبارزه ی طبقاتی این طبقه با دیگر طبقات بر مبنای جهان بینی اش عملا باید تعطیل شود. مبارزه ای ضروری که باید در ادامه ی انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا و انجام انقلابات پی در پی فرهنگی - سیاسی برای مبارزه با راه سرمایه داری و رهروان این راه و با تمامی افکار و عادات کهنه ی بورژوایی و فئودالی و عشیره ای، نوسازی جامعه در سوسیالیسم و رفتن به سوی کمونیسم خود را نشان دهد.
اینها بخشی از رویزیونیسم منحط  طوایف خروشچفیست راه کارگری را تشکیل می داد.
جنبه ی دیگر این رویزیونیسم خروشچفی متوجه حزب همچون گردان پیشاهنگ طبقه ی کارگر و تشکیلات رهبری کننده ی مبارزات انقلابی طبقه کارگر در عرصه ی نظر و عمل برای سرنگونی نظام سرمایه داری و برقراری نظام سوسیالیستی و رفتن به سوی کمونیسم است. این نظر بر آن است که طبقه ی کارگر حق داشتن حزب و تغییر جامعه بر مبنای رهبری آن در تمامی امور را ندارد و اگر هم داشته باشد حزب نباید به نام حزب، دولت را در دست بگیرد. حزب، حزب است و ربطی به دولت ندارد و دولت هم، دولت است و ربطی به حزب ندارد. این دو باید از یکدیگر جدا باشند. نتیجه این که حزب یعنی نماینده سیاسی یک طبقه نباید بر دولت به عنوان ابزار دیکتاتوری یک طبقه بر طبقه ی دیگر مسلط باشد. در این بخش به مساله ی حزب - دولت می پردازیم.
درآغاز باید گفت که آنچه راه کارگری ها در مورد نفی« حزب - دولت» می گویند به هیچ وجه نظر تازه ای نیست و دارای ریشه های جدید و همچنین قدیمی است که به آن می پردازیم.
در عین حال این یک استننتاج و سنتز انقلابی از شکست های دولت پرولتاریا در شوروی لنینی و استالینی و چین مائوئی و دیگر کشورهای سوسیالیستی نمی باشد؛ چرا که تمامی نقدهای واقعا انقلابی ای که پس از شکست دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی و چین از ریشه های بروز رویزیونیسم در این دو کشور و تسلط بورژوازی بر حزب و دولت صورت گرفته به هیچ وجه بر این نظر نبوده اند که مشکل رهبری حزب بر دولت است و جدایی حزب از دولت و یا ایدئولوژیک نبودن دولت و صرف شورایی بودن امور، مشکلات را حل خواهد کرد.
برای نمونه مائوتسه دون که جدا از چین در مورد تجربه ی شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی تحقیق کرده و چگونگی نفوذ و گسترش نظری و عملی بورژوازی در نظام سوسیالیستی( در کارخانه ها، مزارع، دانشگاه ها، مراکز فرهنگی و هنری و علمی، دستگاه های دولتی و ارتش و حزب) را بررسی کرده و فراخوان انقلاب فرهنگی - پرولتاریایی را با این شعار که «مقر فرماندهی را بمباران کنید»( که این مقر عمدتا در حزب بود) صادر کرده بود به هیچ وجه به این نظر نرسید که حزب نباید امور دولتی را رهبری کند. سخن مائو این بود که درست است که بورژوازی درون حزب است و کمیته مرکزی و تمامی ارگان ها را غصب کرده و سیاست هایش را از طریق حزب پیش می برد، اما ما به یک «هسته ی مرکزی مستحکم» به یک تشکیلات که جهان بینی مارکسیستی- لنینیستی را خلاقانه با شرایط خاص کشور تطبیق دهد و طبقه ی کارگر و خلق را رهبری کند نیازمندیم و باید آن را داشته باشیم.
از دیدگاه مارکسیستی- لنینیستی - مائوئیستی در هر حزبی، خواه در حال مبارزه در جامعه ی سرمایه داری باشد و یا در سوسیالیسم، مبارزه ی طبقاتی درون جامعه به درون حزب( و هر تشکیلات صنفی و یا سیاسی دیگری که طبقه ی کارگر داشته باشد( سندیکا، شورا، کمیته ی کارخانه و ...) انتقال یافته  به شکل مبارزه میان دو خط تجلی می کند. از این رو نه تنها خط پرولتری می تواند حزب انقلابی کمونیستی را به پیش برد، بلکه خط بورژوایی می تواند بر حزب غلبه کرده و رهبری حزب را به دست گرفته و آن را به یک حزب بورژوایی تبدیل کند و در خدمت نظام سرمایه داری درآورد و یا عقب گرد از سوسیالیسم را صورت داده جامعه سوسیالیستی را به جامعه ی سرمایه داری تبدیل کند.
از سوی دیگر مساله ی خروشچفیست های راه کارگری به هیچ وجه انحراف حزب از مارکسیسم( - لنینیسم- مائوئیسم) و تسلط بورژوازی بر حزب در جامعه ی سوسیالیستی نیست و بنابراین نقدشان از سوسیالیسم در شوروی و کشورهای اروپای شرقی و نیز چین هرگز از یک موضع مارکسیستی و پیشرو و انقلابی صورت نگرفته و نمی گیرد، چرا که راه کارگری ها از همان آغاز تشکیل اساسا به جهان بینی مارکسیستی(- لنینیستی- مائوئیستی) باوری نداشته اند بلکه ماهیتا از موضعی کاملا اپورتونیستی و رویزیونیستی و از همان موضعی صورت می گیرد که شکلی از رویزیونیسم( مارکسیسم غربی) و ترتسکیسم و در ماهیت امر از نظر طبقاتی خرده بورژوازی مرفه و بورژوازی لیبرال غرب، نظام های سوسیالیستی( ومنظور ما شوروی در دوران لنین و استالین و چین در دوران مائو است) را نقد می کنند. چنانچه شعارهای«دولت غیرایدئولوژیک» و یا «دولت بدون رهبری حزب» را به نفی«حزبیت» و نیاز طبقه ی کارگر به«حزب انقلابی پرولتری»، نفی «قهر انقلابی» همچون قانون اساسی تصرف قدرت سیاسی از جانب طبقه ی کارگر و همچنین نفی «دیکتاتوری پرولتاریا» بیفزاییم با دیدگاه و جهان بینی شسته و روفته ی لیبرالی - بورژوایی طرف خواهیم بود که در بهترین حالت یک نظام سرمایه داری با دموکراسی بورژوایی را خواستار است.
در بالا گفتیم که این نظر تازه نیست و ریشه های تازه و قدیمی دارد. ریشه های جدیدتر آن همان دیدگاه هایی است که به شکل هایی در نظرات تئوریک خروشچفیست ها(«حزب تمام خلقی» و«دولت تمام خلقی» و در ماهیت امر حزبی با جهان بینی بورژوایی) موجود بود و سپس به شکلی دیگر مارکسیست های غربی، چپ نویی ها و این اواخر«مارکسی» ها و در یک کلام جریان های رویزیونیستی و ترتسکیستی پس از جنگ جهانی دوم پیش می کشیدند. روشن است که این جریان ها شکل های تازه تری از برنشتینیسم و کائوتسکیسم و خروشچفیسم بوده و تنها آن نظرات را در پوست های تازه ای( حتی گاه در مخالفت با خروشچفیسم) می پیچاندند.
در دیدگاه های احزاب و تشکل هایی با این دیدگاه های رویزیونیستی ، مبارزه ی پارلمانی اصل است و بنابراین راه گرفتن قدرت هم مسالمت آمیز می باشد و حزب اگر توانست اکثریت پارلمان را به دست آورد، دولتی تشکیل می دهد؛ و در دولت نیز نه جهان بینی پرولتری مسلط است و نه این دولت دیکتاتوری پرولتاریا است و نه قرار است سوسیالیسم ساخته شود. حزب ماهیتا حزبی بورژوایی است و جهان بینی اش عموما بورژوا - لیبرالی است و دیکتاتوری نیز همان دیکتاتوری بورژوازی است و نظام اقتصادی نیز همان سرمایه داری است. چنانچه چنین حزبی از اکثریت افتاد قدرت را به احزاب دیگر می سپارد و خلاصه سرمایه داری به راهش ادامه می دهد. احزاب سوسیال دموکرات و سوسیالیست در کشورهای اروپایی این رویه را پس از کسب اکثریت در پارلمان و تشکیل دولت نشان دادند و احزاب به اصطلاح «کمونیست» و در واقعیت رویزیونیست غربی نیز چنانچه اکثریت را کسب کنند راهی به جز این نخواهند رفت.
راه کارگری ها با طرح «سوسیالیسم دموکراتیک» بار دیگر بر جدایی خود از مارکسیسم و جهان بینی مارکسیستی صحه گذاشته اند و از سوی دیگر با طرح «دموکراسی شورایی» به برگردان نظر این جریان های رویزیونیستی با آب و رنگ سوسیالیستی می پردازند و همان ها را بلغور می کنند. در واقع« دموکراسی شورایی» پوششی عامه پسند برای ضدیت با مارکسیسم( لنینیسم - مائوئیسم) و دیکتاتوری پرولتاریا و اساسا سوسیالیسم است.
آنچه باید توجه داشت این است که این احزاب«سوسیال دموکرات» و یا «سوسیالیست» در کشورهای اروپایی که دموکراسی بورژوا- امپریالیستی دارند توانسته اند دولت را در دست بگیرند و یا در آن شرکت داشته باشند و ماهیت خود را به روشنی نشان دهند.
در کشورهای زیرسلطه در گذشته به شکلی استثنایی چنین امری امکان پذیر بوده است. برای نمونه  روی کار آمدن دولت سالوادور آلنده در شیلی هم از طریق انتخابات پارلمانی صورت گرفت. این حزب البته تفاوت هایی با اشکال اروپایی این احزاب داشت و برای همین هم  نتیجه ی روی کار آمدن اش  کودتای آمریکایی پینوشه و قتل عام کمونیست ها در شیلی بود.
 و سپس در دوران کنونی در برخی از کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی این گونه احزاب که لنگه ی سازمان فداییان اکثریت و یا حزب توده و نیز امثال راه کارگر هستند، سرکار آمدند و چنان که دیده می شود این ها نیز تفاوت ماهوی با احزاب به اصطلاح کمونیست غربی ندارند و در واقع بدل جهان زیرسلطه ای همان احزاب هستند.
 اما این دیدگاه ریشه های کهنه و قدیمی تری دارد که بیشتر به همان اوائل قرن بیستم مربوط اند و به ویژه پس از انقلاب اکتبر که به برقراری دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه انجامید؛ یعنی می توان شکل هایی از آنها را در نظرات اشتباه روزا لوکزامبورگ در مقاله ای به نام مسائل تشکیلاتی سوسیال دموکراسی روسیه( 1904) که در نقد نظرات لنین در کتاب وی با نام یک گام به پیش دو گام به پس نگاشت(1904) و نیز بعدها در نظرات کمونیسم «چپ» اروپایی پیدا کرد. در بخش های بعدی این مسائل را دنبال خواهیم کرد.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم آبان 1403

Saturday, November 16, 2024

تعیین«رهبر دوران گذار» برنامه ی تازه ی سلطنت طلبان مزدور


اخیرا رضا پهلوی مزدور امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی اعلام کرده است آماده گی دارد که «رهبری دوران گذار» از جمهوری اسلامی به «دولتی ملی» را به عهده بگیرد. وی دلیل این پیشنهاد به گفته ی خودش به ملت ایران را« تحولات جهانی و منطقه ای»عنوان کرده است. او می گوید که این تحولات«فرصت تازه ای را برای باز پس گیری و نجات ایران عزیزمان پیش روی ما( منظور خودش و سلطنت طلبان پیرامون اش است) قرار داده است.»
به دنبال این سخنرانی و تیله به میان انداختن این خودفروخته، توپ های رسانه های سلطنت طلب و در راس شان تلویزیون اینترناشنال که مشتی مزدور سلطنت طلب و ساواکی تا خرخره ترامپیست و صهیونیست پرست در آن شبانه روز مشغول خوردن مغز مردم ایران هستند به کار افتادند تا مثلا پیشنهاد وی را«خواست ملت ایران» عنوان کنند و در مورد «محاسن» اش داد سخن سر دهند.
ملت ایران یعنی کارگران، کشاورزان، زنان، دانشجویان، جوانان، خلق های ستمدیده و دربند بلوچ و کورد و عرب و ترک و ترکمن که گویا مخاطبان این سرسپرده ی امپریالیسم هستند، پشیزی برای این پیشنهادها( بهتر است بگوییم دستور صادر کردن ها!) ارزش قائل نیست. خلق ایران بارها و به ویژه در خلال خیزش بزرگ «زن، زندگی، آزادی» نشان داد که راه اش از این وطن فروشان و نوکران امپریالیسم جداست. خلق ایران که نظام استبداد سلطنتی را روانه ی گور کرده، نه خواهان بازگشت به چنین نظام استثمارگر و ستمگری، بلکه گذشتن از استبداد دینی ولایت فقیه و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی کارگران و کشاورزان و دیگر طبقات زحمتکش و ستمدیده است.
شرایطی که موجب این سخنان شده است
اما چه شده است که این دارودسته ی سلطنت طلب پس از بارها که مشت به پوزه شان خورده، دوباره سربرآورده اند و مشتی خودفروخته و اجساد سیاسی را وادار کرده اند که برایشان چنین بلبل شوند.
 نخست باید به شرایط جهانی اشاره کرد که بی تردید روی کار آمدن دونالد ترامپ و حزب جمهوری خواه در آمریکا وجه مهم و اساسی آن را تشکیل می دهد. یکی از علل «شیر» شدن رضا پهلوی همین رئیس جمهور شدن ترامپ و به ویژه انتخاب افرادی برای وزارت خانه های حساس مانند وزارت امورخارجه و وزیر دفاع و غیره است. یکی از وجوه مشترک این افراد ضدیت شان جمهوری اسلامی و اتخاذ سیاست «فشارحداکثری» به خامنه ای و شرکای پاسدارش است.
سپس باید از شرایط منطقه و حملات دولت جنایتکار اسرائیل به غزه و لبنان و وارد کردن ضربات سنگینی به حماس و حزب الله و همچنین حملات این کشور به جمهوری اسلامی و خسارات و آسیب هایی که وارد کرده است، یاد کرد و اینکه خامنه ای و سران سپاه خواه از ترس امپریالیسم آمریکا و خواه از ترس خود دولت اسرائیل جُربزه و توانایی مقابله جدی با این حملات را نداشته و ندارند. آنها وحشت زده شده و ترس از سرنگون شدن تمام وجودشان را برداشته است. این هم موجب شده است که دارودسته ی سلطنت طلبان فکر کنند می توانند از این حملات و در صورت گسترده و شدید شدن آنها نمدی برای خویش بدوزند.
سوم باید از خود حکومت خامنه ای و سران سپاه صحبت کرد که پس از ضربات وارده به نیروهای نیابتی خود و حملات دولت اسرائیل به سایت های موشکی از یک سو و بحران اقتصادی روز به روز فزاینده از سوی دیگر و جنبش گسترش یابنده و تهدید کننده ی توده ها از سوی سوم، دچار تفرقه و فروپاشی درونی شده و به قول این مزدور«ضعیف تر» و« درمانده تر» گشته اند و سیاست های گذشته را ناکافی برای«مدیریت» اوضاع می دانند. روی کار آوردن پزشکیان و لایه ای از اصلاح طلبان حکومتی نمونه ی آشکار این ضعف و چرخش هایی در سیاست چگونگی«مدیریت بحران» است.  
 چهارم اینکه در ایران یک جنبش انقلابی - دموکراتیک  وجود دارد که مداوما گسترده تر، ژرف تر و شدیدتر می شود. آتشی زیر خاکستر که پهنه و لایه های متحرک و گلگون آن از روی خاکسترها پیداست و هر دم این امکان هست که زبانه کشد و بالا آید. این امر نه تنها توانسته موجب هراس خامنه ای و سران سپاه شود بلکه توانسته  تمامی جریان های ارتجاعی و مزدور مخالف جمهوری اسلامی و به ویژه سلطنت طلبان را نیز به وحشت اندازد. وحشت این دسته ی اخیر از این است که ممکن است این جنبش انقلابی - دموکراتیک توده ای باشد که جمهوری اسلامی را سرنگون کند و طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش  و نیروهای وابسته به آنها را رو آورد. از دیدگاه آنان در چنین صورتی ایران وارد مرحله ای خواهد شد که از نظر آنان آینده ی آن خیلی روشن نخواهد بود و قدرت گرفتن سلطنت طلبان در آن بسیار دور از ذهن به نظر می رسد.     
این ها شرایطی است که مورد محاسبه ی دارودسته های سلطنت طلب و رضا پهلوی به عنوان سخنگوی آنان قرار است.
عاملین این طرح و برنامه
و اما این طرح رضا پهلوی را می توان برنامه و نقشه ای از جانب نیروهای متفاوتی دانست:
یکم: این برنامه ای است صرفا از جانب بخشی از دارودسته ی سلطنت طلبان، یعنی عموما هسته ای که گرد وی اند و نه مشروطه طلبانی که با این هسته و گروه تضادهایی کم و بیش جدی دارند؛ برنامه ی حضرات این است که فنگی به وسط بیندازند و پیرامون آن مانور دهند و خودشان را میان بلوک سلطنت طلبان طرح کنند و اگر توانستند خود را بازسازی و موقعیت دربه داغان خود را کمی بهبود بخشند. احتمالا واکنشی در مقابل مساله جانشینی مجتبی در ایران نشان داده باشند و در بهترین حالت جای پایی هم در میان بخش هایی از طبقات مرفه و میانی داخل ایران پیدا کنند. این محتمل ترین شکل قضیه است.
و دوم: این پروژه ای از جانب امپریالیسم آمریکا یعنی در واقع در دوران کنونی از جانب دولت ترامپ و حزب جمهوری خواه است؛
در این صورت پشت این برنامه دو هدف می تواند وجود داشته باشد:
یک: این برنامه و نقشه ای است همه جانبه که  از جانب ترامپ و شرکا و دولت صهیونیستی و  جنایتکار اسرائیل طرح شده و بخشی از آن یعنی« طرح جایگزین» به وسیله ی دارودسته ی رضا پهلوی و سلطنت طلبان اجرا شده است و در کنار دیگر وجوه خود( اشارات ترامپ در سخنرانی هایش به جمهوری اسلامی و سیاست وی در قبال آن، صحبت های وزرای کابینه به ویژه آنها که به امور خارجی و خاورمیانه مربوط اند و...) این هدف را دنبال می کند که جمهوری اسلامی را دچار ترس و وحشت و عقب نشینی ای عملی و استراتژیک کند.
 تلاش در ایجاد این ترس و وحشت سه دلیل اصلی می تواند داشته باشد: پیشگیری از ادامه ی حملات جمهوری اسلامی به اسرائیل، پشتیبانی نکردن جمهوری اسلامی از گروه های نیابتی در منطقه و دست برداشتن از دنبال کرده پروژه ی اتمی شدن.
گفتنی است که  همان گونه که جمهوری اسلامی به دلیل شرایط ویژه اش تاب تحمل حملات گسترده به خود را ندارد، دولت اسرائیل نیز  تاب تحمل حملات گسترده و به قصد خسارات و آسیب های جدی به مراکز نظامی و اقتصادی و به ویژه  به مردم اسرائیل و کشته شدن شان را ندارد؛ زیرا این امر نه تنها از«قدرت» و «ابهت» پوچ آن که هر چه هست متکی به پشتیبانی امپریالیست هاست در منطقه می کاهد بلکه می تواند جنبش هایی را در خود اسرائیل علیه دولت کنونی برانگیزد. از این رو دولت اسرائیل نیز می تواند از ترساندن جمهوری اسلامی سود ببرد.
در مورد دو وجه دیگر نیز وضع روشن است. پشتیبانی نکردن جمهوری اسلامی از گروه های نیابتی وضع را به ضرر جمهوری اسلامی در منطقه تغییر داده و این حکومت را ضعیف تر کرده و در انزوای بیشتری قرار می دهد و برای پذیرش نقشی که امپریالیست به وی می سپارند آماده تر می سازد. این امر در مورد اتمی شدن نیز راست در می آید که جمهوری اسلامی اگر به آن نرسیده و یا نزدیک نشده باشد، حداقل تا کنون از آن با مانور دادن در مورد آن برای امتیاز گرفتن از امپریالیست های غربی و دولت های منطقه بهره برداری کرده است. این برنامه بدون اقدام سلطنت طلبان نیز وجود دارد اما اقدام «جایگزین سازی»(علم کردن آلترناتیو) سلطنت طلبان نیز می تواند بخشی از آن گشته و به تحقق آن کمک کند.
دو: این برنامه و نقشه ای است همه جانبه از جانب امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی و دولت صهیونیستی اسرائیل و در زیر آنها سلطنت طلبان برای سرنگونی جمهوری اسلامی و تغییر حکومت در ایران و سپردن آن به رضا پهلوی و سلطنت طلبان و ساواکی ها و دفتر و دستک های رسانه ای شان.
باید روشن باشد که زمانی که تمامی وجوه این برنامه و نقشه در کنار یکدیگر گذاشته شوند، یعنی وجود ترامپ در راس دستگاه اجرایی امپریالیسم آمریکا و انتخاب وزرای کابینه اش، حملات دولت های اروپایی به جمهوری اسلامی و همچنین حمله ی آخر دولت صهیونیستی اسرائیل که به شکلی می تواند یک زمینه چینی برای حمله گسترده به پالایشگاه ها و همچنین سایت های اتمی به نظر آید و نیز صحبت هایی که پی در پی از سوی کشورهای غربی و منطقه در مورد سه جزیره طرح می شود، می تواند چنین دیدگاهی را هم به وجود آورد.( نظرات اخیر حکومت عربستان سعودی را که در نفی زیرپا گذاشتن حق حاکمیت جمهوری اسلامی و حمله به این حاکمیت است باید این گونه ارزیابی کرد که یا خامنه ای امتیازات زیادی به دولت این کشور داده است و یا اینکه جزیی است خلاف آمد در نقشه و طرح بالا. و گرنه کیست که نداند یکی از مهم ترین دشمنان جمهوری اسلامی در منطقه همین عربستان سعودی است.)
به نظر می رسد که امید سلطنت طلبان و دیگر عوامل آنها در میان مخالفین حکومت ولایت فقیه بیشتر این است که این امکان آخر تحقق یابد. ترامپ و دولت اش با همراهی اسرائیل برنامه  و نقشه ی سرنگونی جمهوری اسلامی را از روی میز به عمل تبدیل کنند و پس از سرنگونی دولت را به حضرات سلطنت طلبان واگذار کنند. امری که البته تحقق اش خواه از جنبه نظری و دیپلماسی و خواه  از جنبه ی عملی و اجرایی دشوارهای بسیاری دارد و در حال حاضر نامحتمل است.
حرف های یک نوکر امپریالیسم
رضا پهلوی می گوید:
«اما اکنون، در این دوره حساس، در این فرصت نو، دو راه پیش ماست: یا نظاره گر و منتظر باشیم تا شاید دیگران، تغییرات دلخواه خود را برای ما رقم بزنند؛»
راستی منظور از «دیگران» چه کسان یا چه دولت هایی است؟ آیا اگر قرار باشد«دیگرانی» قصد داشته باشند که«تغییرات دلخواه خود را» برای خلق ایران رقم زنند آیا این دیگران می توانند جز امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی و یا امپریالیسم روسیه باشند؟
اما این مزدور اگر نمی خواهد به این «دیگران» تکیه کند تا وی را «رهبر دوران گذار»( باید خواند جانشین پدرش!) کنند آن گاه چگونه می خواهد« رهبر دوران گذار» شود؟ آیا وی و نیروهایش اساسا عددی در معادلات عینی قدرت در درون جامعه به شمار می آیند که بتوانند تغییری رقم زنند و پس از چنین تغییری وی «رهبر دوران گذار» شود؟ در حقیقت سلطنت طلبان بُرد ناچیزی در برخی از لایه های مرفه ایران دارند. در حالی که کل این لایه ها عجالتا در تغییر و تحولات عینی جامعه خیلی نقشی ندارند و بیشتر نظاره گر هستند آنگاه روشن است که نفوذ ناچیز سلطنت طلبان در میان شان نیز نمی تواند منشاء تغییرات جدی ای گردد.
سخنان وی چنین ادامه می یابد:  
«یا اینکه با عزم و اراده ملی، خود، موتور محرک تغییر باشیم؛ و خواست ملت ایران را در میهن مان، و در اتاق های فکر و دالان های قدرت در سراسر جهان، به کرسی بنشانیم. انتخاب من، بدون تردید، گزینه دوم است.»
اینجا تقریبا ته قضیه رو می آید: قرار است جناب رضا خان کوچک با«عزم و اراده ی ملی اش( بخوانیم با بی عزمی و بی اراده گی و نوکر صفتی و وابستگی اش به امپریالیست ها) موتور محرک تغییر باشد»! اما این تغییر چگونه صورت می گیرد؟
به این گونه که خواست سلطنت طلبان را در «اتاق های فکر و دالان های قدرت در سراسر جهان به کرسی» نشاند. به بیان دیگر دارودسته ی سلطنت طلبان پیش بیفتند( که قطعا افتاده اند) و در «اتاق های فکر» و« دالان های قدرت» امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی دنبال اقناع امپریالیست های غربی در مورد توانایی شان برای برقراری «نظم و آرامش و امنیت» پس از سرنگونی جمهوری اسلامی و کنترل اوضاع باشند.
و بالاخره:
« من بنا به خواست شما آمادگی خود را برای هدایت این تغییر، و رهبری دوران گذار اعلام کرده ام. توان من ناشی از قدرت شماست . نیرویی را که از تداوم مبارزه و اعتراضات حق طلبانه تان می گیرم، در مسیر استقرار دولتی ملی و جلب حمایت حداکثری جهانی برای تحقق آن به کار می بندم.«
اینجا روی سخن وی با امپریالیست هاست و به آنها اطمینان می دهد که وی و دارودسته ی سلطنت طلب و ساواکی هایش آمادگی برای هدایت این تغییر و کنترل دوران پس از سرنگونی را دارد.
گر چه این فرض مطلقا و از بیخ و بن خطاست، اما برای آنی فرض کنیم آنچه رضا پهلوی می گوید یعنی تلاش اش برای«استقرار دولتی ملی» راست باشد( و باز گرچه این مقایسه مع الفارق است اما وی را برای لحظه ای سیهانوک دیگری فرض کنیم!) در این صورت نیازی نبود که نوه ی رضا خان قلدر وارد چنین اشکالی از طرح قضیه( من حاضرم رهبر دوران گذار باشم!) می شد. در واقع در چنین صورتی او جزیی از مخالفین جمهوری اسلامی می بود و می باید متواضعانه در کنار نیروهای آزادیخواه و ملی اعم از لیبرال و دموکرات و چپ در خدمت اتحاد مخالفین می بود و این را که کدام نیرو و دولت موقت،  دوران گذار را کنترل کند به انتخاب دموکراتیک این نیروها یعنی جبهه ی متحد این نیروها و خلق ایران واگذار می کرد نه این که همچون دفعات پیشین اش چنین بدود جلو و خود را «رهبر» بخواند و از بقیه بخواهد به وی اقتدا کنند! 
ضمنا چنین نیروهایی هیچ نیازی ندارند که در «اتاق های فکر و دالان های قدرت» امپریالیست ها دنبال به کرسی نشاندن«استقرار دولت ملی» باشند. آنها نماینده گان طبقات خلقی ایران هستند و اتکاشان به طبقاتی است که نماینده گی آنها را به عهده دارند و بنابراین توجه شان به مبارزه ی طبقاتی درون ایران و رهبری این مبارزه است و نه به امپریالیست های مرتجع و دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل.
 موانعی که در راه برنامه و نقشه ی سلطنت طلبان و تخیلات و آرزوهاشان وجود دارد!
نخست این که دولت صهیونیستی نمی تواند حمله نظامی زمینی کند و جمهوری اسلامی را سرنگون سازد. این امر در صورتی که همه ی عوامل دست به دست هم دهند و در بهترین حالت  می تواند به وسیله ی امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی صورت گیرد. باید در نظر داشت که سرنگونی جمهوری اسلامی بسیار مشکل تر از سرنگونی صدام و یا معمر قذافی است. جدا کردن بخش هایی از ایران نیز کار ساده ای نیست و نیاز به نیروهای نظامی دارد که به نظر می رسد که جریان های تجزیه طلب و حتی مجاهدین در حال حاضر آن را ندارند.  
دوم، در این طرح خلق ایران هیچ کاره است. تنها رویدادها و جنگ بین جمهوری اسلامی و نیروهای متجاوز را نظاره گر خواهد بود. اما صحنه ی مبارزه ی طبقاتی درون ایران بسیار پیچیده است و به نظر نمی رسد که در صورت اجرایی شدن چنین طرحی خلق ایران بیکار بنشیند و تکوین اوضاع به این ساده گی ها باشد که مد نظر سلطنت طلبان است.
سوم، در این طرح خامنه ای و دستگاه رهبری جمهوری اسلامی منفعل و هیچ کاره اند و گویا نشسته اند تا طرحی ریخته شود و سپس اجرایی شود و نهایتا نیرویی مهاجم بیاید و سرنگون شان کند!
خامنه ای و سران سپاه چنان که نشان داده اند اگر در بن بست گیر کنند هر جام زهری را حتی اگر زهر هلاهل هم باشد می نوشند. در مقاطعی از خیزش ژینا جمهوری اسلامی دچار انزوای بین المللی شد و بدجوری در مخمصه قرار گرفت. اما سران حکومت به سرعت در مقابل دولت بایدن عقب نشینی کردند و با دول منطقه به ویژه عربستان سعودی کنار آمدند و خلاصه اقداماتی به عمل آوردند که از این انزوای بین المللی شان کاست. به احتمال زیاد یکی از دلایل مهم - اگر نگوییم مهم ترین دلیل -  از هم پاشیدن گروه شش نفری «منشور مهسا» اقدام خود رضا پهلوی برای وارد کردن امیر طاهری یکی از عمال سلطنت طلب به درون گروه بود که موجب مخالفت برخی از اعضا و از هم پاشیدن آن شد؛ و این مدتی پس از زمانی صورت گرفت که جمهوری اسلامی در مقابل بایدن و دولت اش عقب نشینی کرد و می توان حدس زد که یکی از خواست هایش از دولت بایدن همین از هم پاشاندن گروه «منشور مهسا» بود.  
بنابراین یکی از مهم ترین عوامل این پازل یعنی دیپلماسی «عقب نشینی» جمهوری اسلامی بر مبنای« حفظ نظام اوجب واجبات است» را نباید دست کم گرفت. خامنه ای و دفتر رهبری و سران سپاه و آخوندهای حاکم بر مبنای مثل «اگر تو دُولی من بند دُولم» عمل می کنند. نباید در ریاکاری، جانماز آبکشی و پستی و دنائت و پلیدی و کاسه لیسی دست کم گرفت شان که به راستی قادرند در این زمینه ها اعجاز کنند! کار به جاهای باریک بکشد( به ویژه زمانی که امیدی به روسیه و چین نداشته باشند) آنها آشکارا به پای امپریالیسم آمریکا سجده هم می کنند و ته کفش اش را هم می لیسند( پنهانی تا کنون بسیار کرده اند!).
 اگر قرار باشد امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی بین سلطنت طلبان و ولایت فقیه خواهان، یکی را انتخاب کنند و شرایطی برای انتخاب شان بگذارند باید مطمئن بود که خامنه و دیگر سران حقیر و نوکر صفت جمهوری اسلامی خودشان شرایطی هم که ذلیلانه تر و حقارت بارتر باشد به آن اضافه می کنند و مسابقه ی کثیف نوکری و مزدوری را از سلطنت طلبان می برند
هرمز دامان
26 آبان 1403

درباره مصاحبه عباس پالیزدار


طرح«مبارزه علیه فساد» 
و برنامه ی«آقازاده»ی فاسد مجتبی خامنه ای برای رهبر شدن
 
عباس پالیزدار عضو هیئت تحقیق و تفحص از قوه قضاییه در مجلس هفتم که دنبال کردن پرونده به بازداشت او در سال 1389 و به زندان رفتن او برای دو سال شد، اخیرا در مصاحبه ای که به وسیله  دیده بان ایران در 19 آبان 1403منتشر شده است در مورد فساد سراسری در حکومت ولایت فقیه صحبت کرده است:
«به ما می‌گویند نگویید فساد سیستمی شده، اما من می‌گویم بدتر از این است. متاسفانه کشورمان در فساد غرق شده و در فساد دست و پا می‌زنیم. در همه‌جای کشور فساد وجود دارد. جایی و نقطه‌ای در کشور نیست که در آن فسادی وجود نداشته باشد.»
وی در این مصاحبه به افشاگری علیه برخی مقامات جمهوری اسلامی زده است و لیستی از دزدی های آنان ارائه داده است:
« پرونده محمد یزدی، رییس قوه‌قضاییه آن‌قدر قطور بود که تا سطح میز ناهارخوری بالا می‌آمد.
 یکی از پرونده‌های او زمین‌خواری حدود ۳ هزار هکتار از اراضی جنگل‌های شمال خلیل‌محله عباس‌آباد بهشهر است. پرونده دیگر او پرونده لاستیک دنا است که به اسم خصوصی‌سازی، بدون پرداخت ریالی آن را از آن خود کرد و پرونده دیگر، او پرونده منزل شخصی اوست که برای خرید‌اش به ذاکر احمدی، رییس دادگستری وقت استان هرمزگان نامه می‌زند و دستور می‌دهد یک میلیارد به حساب‌اش واریز کند و او بار لنج‌های مردم را توقیف، فروخته و به حساب یزدی واریز می‌کند. چنین شخصیتی رییس قوه قضاییه ما بود.
 معدن طلای موته اصفهان و چند معدن دیگر در اختیار خانواده هاشمی شاهرودی قرار گرفته بود.
 معدن دهبید فارس که یکی از بهترین سنگ‌های دنیا را دارد را، آیت‌الله امامی کاشانی از آن خود کرده بود و وقتی خبر را رسانه‌ای کردیم، او موسسه خیریه توانبخشی راه‌اندازی کرد و معدن را وقف این موسسه کرد.
 زمین‌خواری کاظم صدیقی، از امامان جمعه تهران، ممکن نبود بدون هماهنگی با او صورت گرفته باشد. اطرافیان او را می‌شناسم، جرات اینکه سرخود این کار را کرده باشند نداشتند.
 سعید مرتضوی یک جانی بود که می‌گفت من هر کاری کرده‌ام اجازه آن را از شخص اول مملکت دریافت کرده‌ام.
 فروش سوالات کنکور کار پسر عبدالله جاسبی بود. قطعا خود ایشان هم پشت قضیه بوده که این اتفاق افتاده است.
پرونده غلامعلی حداد عادل مربوط به زمینی در دماوند بود که آقای شافعی شوهر خواهر و خواهرشان در آن دست داشتند.
داود احمدی‌نژاد می‌گفت: محمود آقا داداش خونی من است، فکر نکن داداش ناتنی است. ولی از نظر من محمود دین ندارد، لامذهب است…مثل اینکه نفهمیدی چه می‌گویم؟ گفت من میگویم محمود دین ندارد، لامذهب است. فکر می‌کنید الکی این حرف را می‌گویم؟ از ته دلم این حرف را می‌زنم.»
در ادامه ی این به اصطلاح «افشاگری» ها یا بهتر بگوییم بیشتر«چوب به مرده زدن ها»، وی  در این مصاحبه مجتبی خامنه ای این تجلی فساد و جنایت را کسی دانسته است که در صورت رهبر شدن می تواند فساد را ریشه کن کند.
«مجتبی خامنه‌ای توانایی آن را دارند که گردن مفسدان اقتصادی را بشکنند.» و
«کسی را بالاتر از ایشان نداریم که به مسائل اجرایی و شرایط کشور مشرف باشد. ایشان می‌تواند نقش موثری در آینده کشور داشته باشد. ایشان توانایی آن را دارند که گردن مفسدان اقتصادی را بشکنند.»
وی البته مبارزه با فساد را برای مجتبی کافی نمی داند و بر این باور است که:
«ایشان باید پذیرای مباحث دیگری غیر از مبارز با فساد هم باشد؛ مثل آزادی‌های اجتماعی، آزاد کردن فعالین سیاسی از زندان و… .»
وی سپس اعلام می کند که با حضور مجتبی مساله فساد حل شود:
«امیدواریم با حضور آقا مجتبی در عرصه رهبری آینده، این اتفاق (افشای فساد اقتصادی توسط رسانه‌ها) محقق شود و رسانه‌ها فعالیت واقعی و درست را انجام بدهند. به نظرم با آمدن آقا مجتبی به عرصه رهبری آینده کشور، این اتفاق بیفتد. باتوجه به شناختی که از ایشان دارم، امیدوارم این اتفاق و اصلاحات بنیادین با حضور ایشان محقق شود.»
و در ادامه به این بسنده نکرده و گونه ای صحبت کرده که انگار رهبرشدن مجتبی تمام شده است( با پیش کشیدن  ترک درس خارج وی) و وی مامور است که شیپور اعلام آن را بزند:
«با آمدن آقای پزشکیان امیدوار شدم و از این طرف با حضور آقا مجتبی. این دو آیتم برایم امیدوار کننده بود و امیدوارم با این اتفاقاتی که احساس می‌کنم در حال محقق شدن است، بتوانم در حوزه مبارزه با فساد موفق شوم.» و
و بالاخره در مورد جایگاه خودش هم صحبت کرده و گفته است:
«اگر من به‌عنوان بازرس ویژه رییس‌جمهور منصوب شوم، قطعا نمی‌گذارم وزارتخانه‌ها وارد خلاف شوند. مثل آقای خلخالی اگر اسم من بیاید خود‌به‌خود آن‌ها - مفسدین - غلاف می‌کنند، زیرا می‌دانند که پالیزدار نه اهل معامله است و نه بی‌سواد و هالو است. در بدو ورود بنده، بخشی از پرونده‌های فساد بسته می‌شود. بخشی هم با آن برنامه‌هایی که داریم پیشگیری می‌شود و فساد شکل نمی‌گیرد.» و
«من امیدوارم با حضور آقا مجتبی در رهبری آینده، مبارزه با فساد جدی شود. ما هم حاضریم که در کنار ایشان برای مبارزه با فساد سربازی کنیم، به‌عنوان بازرس ویژه... گردن مفسدین اقتصاد بزرگ کشور را بزنیم. امیدواریم به‌زودی این اتفاق محقق شود.»
اعلام نیمه رسمی رهبری مجتبی خامنه ای
 مهم ترین و اساسی ترین وجه در این مصاحبه همان شیپور اعلام نیمه رسمی رهبری مجتبی خامنه و نشستن وی به جای ولی فقیه کنونی است. این بیشتر آشکار کردن آن برنامه ای است که از پیش از سال 88 و دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد آغاز شده بود و در سال 88 توده ها که بیش از پیش به آن پی برده بودند شعار«مجتبی بمیری رهبری را نبینی!» را سر دادند. پالیزدار به نماینده گی باند مجتبی و خود خامنه ای تنها نقش شیپور حرکت به سوی اجرایی کردن آن را در آینده ی نزدیک زده است.
طرح خامنه ای
 نکته دیگر این است که علیرغم این که آنچه پالیزدار می گوید علیه خامنه ای هم هست اما این صرفا طرح مجتبی نیست، بلکه طرح خود خامنه ای و در واقع خامنه ای - مجتبی و دفتر وی و جناح خامنه در سپاه و کلا باند خامنه ای است. در حقیقت این بیشتر خامنه ای است که از زبان پالیزدار صحبت می کند و نه مجتبی. این که مثلا مجتبی فردی مستقل است و مخالف پدر و اینک علیه پدرش بلند شده است یک بازی بی مایه و مسخره است که تنها مشتی ابله که توده های مردم را ساده فرض کرده اند می توانند آن را طراحی کنند. هیچ شواهدی از این به چشم نمی خورد که مجتبی در طول این بیست سی اخیر با پدرش در امری مهم و جدی مخالفت کرده باشد. صحبت های خامنه ای با اعضای مجلس خبره گان جزیی دیگر از تحقق این برنامه است. در حال حاضر مجلس خبره گان نقش معرفی کردن رهبر را دارند و خامنه ای که شرایط کنونی کشور و درگیری های جاری با اسرائیل و روی کار آمدن ترامپ و خلاصه مشغول بودن ذهن مردم را مناسب تشخیص داده به آنها گفته که چون از زندگی خود مطمئن نیست و ممکن است«کشته شود» این کار را فوری انجام دهند.
«خودزنی» خامنه ای
این که چرا خامنه ای«خودزنی» می کند و برخی از کسانی را که خود برای مقامات قضایی و امام جمعه و دانشگاه و... انتخاب کرده است افشا می کند( در واقع بیشتر اینان افشا شده هستند و چند تایی هم  مثل خود حداد عادل برای این که قضیه «بودار» جلوه نکند قاطی شده اند) روشن است. در واقع در این حکومت که توده ها تا مغز استخوان از آن متنفرند برای اینکه شوکی به مردم وارد شود و شرایط را برای پذیرش واقعی بودن طرح در میان مردم فراهم کند، باید تا حدی هم «خودزنی»و«خود تخریبی» کرد.
در ادامه ی این به اصطلاح «افشاگری» ها یا بهتر بگوییم بیشتر«چوب به مرده زدن ها»، وی  در این مصاحبه مجتبی خامنه ای این تجلی فساد و جنایت را کسی دانسته است که در صورت رهبر شدن می تواند فساد را ریشه کن کند.
«مجتبی خامنه‌ای توانایی آن را دارند که گردن مفسدان اقتصادی را بشکنند.» و
«کسی را بالاتر از ایشان نداریم که به مسائل اجرایی و شرایط کشور مشرف باشد. ایشان می‌تواند نقش موثری در آینده کشور داشته باشد. ایشان توانایی آن را دارند که گردن مفسدان اقتصادی را بشکنند.»
وی البته مبارزه با فساد را برای مجتبی کافی نمی داند و بر این باور است که:
«ایشان باید پذیرای مباحث دیگری غیر از مبارز با فساد هم باشد؛ مثل آزادی‌های اجتماعی، آزاد کردن فعالین سیاسی از زندان و… .»
وی سپس اعلام می کند که با حضور مجتبی مساله فساد حل شود:
«امیدواریم با حضور آقا مجتبی در عرصه رهبری آینده، این اتفاق (افشای فساد اقتصادی توسط رسانه‌ها) محقق شود و رسانه‌ها فعالیت واقعی و درست را انجام بدهند. به نظرم با آمدن آقا مجتبی به عرصه رهبری آینده کشور، این اتفاق بیفتد. باتوجه به شناختی که از ایشان دارم، امیدوارم این اتفاق و اصلاحات بنیادین با حضور ایشان محقق شود.»
و در ادامه به این بسنده نکرده و گونه ای صحبت کرده که انگار رهبرشدن مجتبی تمام شده است( با پیش کشیدن  ترک درس خارج وی) و وی مامور است که شیپور اعلام آن را بزند:
«با آمدن آقای پزشکیان امیدوار شدم و از این طرف با حضور آقا مجتبی. این دو آیتم برایم امیدوار کننده بود و امیدوارم با این اتفاقاتی که احساس می‌کنم در حال محقق شدن است، بتوانم در حوزه مبارزه با فساد موفق شوم.» و
و بالاخره در مورد جایگاه خودش هم صحبت کرده و گفته است:
«اگر من به‌عنوان بازرس ویژه رییس‌جمهور منصوب شوم، قطعا نمی‌گذارم وزارتخانه‌ها وارد خلاف شوند. مثل آقای خلخالی اگر اسم من بیاید خود‌به‌خود آن‌ها - مفسدین - غلاف می‌کنند، زیرا می‌دانند که پالیزدار نه اهل معامله است و نه بی‌سواد و هالو است. در بدو ورود بنده، بخشی از پرونده‌های فساد بسته می‌شود. بخشی هم با آن برنامه‌هایی که داریم پیشگیری می‌شود و فساد شکل نمی‌گیرد.» و
«من امیدوارم با حضور آقا مجتبی در رهبری آینده، مبارزه با فساد جدی شود. ما هم حاضریم که در کنار ایشان برای مبارزه با فساد سربازی کنیم، به‌عنوان بازرس ویژه... گردن مفسدین اقتصاد بزرگ کشور را بزنیم. امیدواریم به‌زودی این اتفاق محقق شود.»
اعلام نیمه رسمی رهبری مجتبی خامنه ای
 مهم ترین و اساسی ترین وجه در این مصاحبه همان شیپور اعلام نیمه رسمی رهبری مجتبی خامنه و نشستن وی به جای ولی فقیه کنونی است. این بیشتر آشکار کردن آن برنامه ای است که از پیش از سال 88 و دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد آغاز شده بود و در سال 88 توده ها که بیش از پیش به آن پی برده بودند شعار«مجتبی بمیری رهبری را نبینی!» را سر دادند. پالیزدار به نماینده گی باند مجتبی و خود خامنه ای تنها نقش شیپور حرکت به سوی اجرایی کردن آن را در آینده ی نزدیک زده است.
طرح خامنه ای
 نکته دیگر این است که علیرغم این که آنچه پالیزدار می گوید علیه خامنه ای هم هست اما این صرفا طرح مجتبی نیست، بلکه طرح خود خامنه ای و در واقع خامنه ای - مجتبی و دفتر وی و جناح خامنه در سپاه و کلا باند خامنه ای است. در حقیقت این بیشتر خامنه ای است که از زبان پالیزدار صحبت می کند و نه مجتبی. این که مثلا مجتبی فردی مستقل است و مخالف پدر و اینک علیه پدرش بلند شده است یک بازی بی مایه و مسخره است که تنها مشتی ابله که توده های مردم را ساده فرض کرده اند می توانند آن را طراحی کنند. هیچ شواهدی از این به چشم نمی خورد که مجتبی در طول این بیست سی اخیر با پدرش در امری مهم و جدی مخالفت کرده باشد. صحبت های خامنه ای با اعضای مجلس خبره گان جزیی دیگر از تحقق این برنامه است. در حال حاضر مجلس خبره گان نقش معرفی کردن رهبر را دارند و خامنه ای که شرایط کنونی کشور و درگیری های جاری با اسرائیل و روی کار آمدن ترامپ و خلاصه مشغول بودن ذهن مردم را مناسب تشخیص داده به آنها گفته که چون از زندگی خود مطمئن نیست و ممکن است«کشته شود» این کار را فوری انجام دهند.
«خودزنی» خامنه ای
این که چرا خامنه ای«خودزنی» می کند و برخی از کسانی را که خود برای مقامات قضایی و امام جمعه و دانشگاه و... انتخاب کرده است افشا می کند( در واقع بیشتر اینان افشا شده هستند و چند تایی هم  مثل خود حداد عادل برای این که قضیه «بودار» جلوه نکند قاطی شده اند) روشن است. در واقع در این حکومت که توده ها تا مغز استخوان از آن متنفرند برای اینکه شوکی به مردم وارد شود و شرایط را برای پذیرش واقعی بودن طرح در میان مردم فراهم کند، باید تا حدی هم «خودزنی»و«خود تخریبی» کرد.
گفتنی است که اگر این صحبت ها به طور مستقل و بدون این که مجتبی برای رهبری معرفی شود طرح می شد و یا حتی با طرح رهبری محتبی اما اهداف دیگری جز پرده برداری از رهبری مجتبی و مثلا به گونه ای غیرمستقیم ضربه زدن به خامنه ای و برخی از مقامات را دنبال می کرد و اساسا دنبال پروژه ای بودکه وزارت اطلاعات و یا سازمان حفاظت اطلاعات سپاه و کلا اتاق فکر جمهوری اسلامی از آن اطلاع قبلی نداشتند، آنگاه این دستگاه ها به ساده گی به آن پی می بردند و عباس پالیزدار را به سرعت بازداشت و زندانی می کردند و علیه حرف هایش موضع می گرفتند.
 باری این امر «خودزنی» تا جایی صورت می گیرد که به مجتبی کمک کند که شوکی را که نیاز است بتواند به جامعه وارد کند و مثلا بتواند خود را بن سلمانی نشان دهد. فردی مثلا هوادار اصلاح امور. شوکی در دو جهت: یکی  این که وی علیه فساد هست و دیگر این که مثلا مستقل است و حال علیه برخی جوانب حکمرانی استبدادی پدر که منجر به فساد و جنایت شده( نمونه مرتضوی) برخاسته است. در واقع پدر که اساسا و میان مردم وجودی سوخته است، این بار آشکارا و به زبان خویش بخش ناچیزی از خود را هم خود می سوزاند تا پسر فضای کنونی را که علیه حکومت ولایت است تغییر داده و رضایت مردم را جلب کند و زمانی که حاکم شد علیه اش شورشی صورت نگیرد.  
تصورشان این است که اگر طرح سردستی و بی پیچ و خم باشد، مردم ساده تر به آن پی می برند، اما طراحی آن بدین گون می تواند بخش هایی از پایگاه های ریزش کرده و مردمان عادی را که تنها به سطح می نگرند دچار گمراهی کند و قبح و کراهت رهبری مجتبی و نفرت از وی را در اذهان شان از بین ببرد و به رهبری مجتبی و وعده های وی امیدوارشان سازد. این البته به این معنا نیست که بین مجتبی و خامنه ای اختلافی نیست. اختلاف هست اما نزدیک به یقین نه چنین اختلافات مضحکی.
«قهرمان» مبارزه با فساد
مضحک ترین بخش نمایش این است که قرار است مجتبی خامنه ای نقش دلاور«ضد فساد» را بازی کند. بیشتر از سی سال است( از همان خرداد 76 و قتل های زنجیره ای و سرکوب مبارزات دانشجویان در تیرماه 78) که وی به همراه پدرش در تمامی کثافتکاری ها و فسادها و جنایت ها( از جمله کشتن رئیسی ایضا جنایتکار) شرکت داشته و حالا قرار است پهلوان« ضد فساد» شود.
اما  توده های مردم به خوبی می دانند که تمامی فسادها و جنایت ها زیر نظر خامنه ای و مجتبی بوده است( شعارهای مبارزات انقلابی از 88 به این سو شخص خامنه ای و مجتبی را هدف گرفته است) . خامنه ای فردی است که نه تنها خودش ام الفساد است و نه تنها مانع مبارزه با فساد بوده و هست بلکه به هر شخصی که پی برده فاسد است بهتر پست و مقام داده است. نگاهی به قالیباف رئیس مجلس و محسنی اژه ای رئیس دستگاه قضایی که از مفسدین اعظم هستند و پرونده های بسیاری در مورد آنها رو شده است و یا خود فرماندهان اصلی سپاه که پرونده های فساد برخی شان به وسیله ی گروهی دیگر در سپاه افشا شد و یا در سطحی پایین تر رئیس فدراسیون فوتبال دزد اعظم مهدی تاج نشان می دهد که خامنه ای بهترین کسان را برای ریاست و اداره ی امور کشور و فرمانروایی بر توده ها، ریاکارترین و کثیف ترین و فاسدترین و جنایتکارترین ها می داند. پس این که فرزند این جانی و مفسد که خودش از پدر بدتر نباشد بهتر نیست بتواند علیه فساد مبارزه کند یک جوک بی مایه است.
اما اگر حتی فرض را بر این بگذاریم که این مردک فاسد و جانی مثلا وقتی انتخاب اش رسمی شد و آغاز به کار کرد یک سلسله اقدامات جسته و گریخته پر های و هوی علیه فساد انجام دهد. این در بهترین حالت می تواند حذف پرسروصدای برخی از باندهای فاسد و به روی کار آوردن بی سروصدای باندهای فاسد و مطیع مجتبی خامنه ای باشد.
 مشکل حکومت ولایت فقیه این نیست که مقامات اش در تمامی ارگان های اداری و نظامی و از بالا تا پایین فاسداند. مشکل این است که به دلیل شرایط خاص این حکومت و رو هوا بودن آن، فساد آن چیزی است که همبسته ی حکومت ولایت فقیه و آخوندهای متحجر و شیاد و ریاکار و آقازاده هاشان شده است و به طور ناگزیر و مداوم در آن بازتولید و پخش می شود. از این رو حذف یک عده فاسد نمی تواند فساد را در این حکومت از بین ببرد.
مساله ی آزادی های اجتماعی و آزادی زندانیان سیاسی و ...
بخش دیگر قضیه این است که گویا قرار نیست این طرح تنها مبارزه با فساد را در برگیرد بلکه باید در جهت «آزادی‌های اجتماعی» ( که قاعدتا آزادی پوشش را در بر می گیرد) و« آزاد کردن فعالین سیاسی از زندان» پیش برود.
در مورد بخش هایی از آزادی های اجتماعی و از جمله آزادی پوشش، خامنه ای و یا جانشین اش هیچ چاره ای ندارند جز آنکه عقب نشینی کرده و این ها را بپذیرند؛ زیرا که مبارزه برای آنها به ویژه پس از جنگ با عراق آشکارا ادامه داشته و به صورت تدریجی و کمی پیش رفته و خیزش «زن زندگی آزادی» تنها موجب جهشی کیفی در کسب آنها شده است. اکنون چه حکام بخواهند و چه نخواهند مردم خود بخش های مهمی از آزادهای اجتماعی را به دست آورده اند و حکم حکام در بهترین حالت می تواند به آنچه مردم به دست آورده اند رسمیت بخشد و در بهترین حالت  گستره ی آنها را کمی بیشتر کند و به حوزه ی ادارات دولتی بکشاند.
 در مورد آزادی زندانیان سیاسی نیز باید گفت که این در درجه ی نخست و بیش از همه شعار به نظر می رسد اما حتی اگر در زمانی صورت گیرد این بیشتر در زمان و شرایطی خواهد بود که  طرح جانشینی مجتبی میان مردم پذیرش بیابد و مردم با حکومت وی کنار بیایند. تازه به احتمال و در بهترین حالت در آن شرایط بیشتر شامل آن زندانیانی خواهد شد که به جرگه ی اصلاح طلبان تعلق دارند. در حال حاضر که گُر و گُر اعدام می کنند این یک شعار توخالی و پوچ است.
طبقات جامعه و جمهوری اسلامی
در کل برای توده ها هیچ تفاوت نمی کند که کدام شخص قرار است حاکم شود. مجتبی( و پیشتر ابراهیم رئیسی که خامنه ای و مجتبی به گور فرستادندش) و یا فرد دیگری. همه سروته یک کرباس اند. مشتی ریاکار و شیاد و فاسد و جنایتکار.
توده های کنونی با توده ها در گذشته به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند. تجربیات بیش از 40 سال حکومت ولایت فقیه و بیش از سه دهه خامنه ای جنایتکار بسیاری شان را شش دونگ و آگاه کرده است. آنها پانزده سال پیش علیه مجتبی شعار دادند و اکنون نیز پس از این مصاحبه به سرعت ته و توی آن را در آوردند و مغز آن را نشان دادند. نگاهی به شبکه های عمومی نشان می دهد که توده های مردم دست حکام ریاکار و کثیف را خوانده و علیه برنامه مکارانه ی آنها موضع گرفته اند.  
تمامی طبقات مردمی ایران و در راس شان طبقه ی کارگر اکنون دیگر از هر چه رنگ و بوی یگانگی دولت و دین را دهد و از استبداد دینی مشتی مومیایی متحجر متعفن بیزارند. تغییراتی که آنان طی این چهل سال اخیر و به ویژه پس از جنبش بزرگ 88 و جنبش های پس از آن کردند بسیار گسترده و ژرف است. در اعماق جان شان آنان خواست تحولات عمیق و تاریخی در سرزمین و جامعه شان و فتح قله های بزرگ در عرصه ی سیاست و فرهنگ و اقتصاد را دارند.
 اکنون خلق ایران، کارگران، کشاورزان، طبقات میانی و زنان و جوانان و خلق های ایران کورد و بلوچ و عرب و ترک و ترکمن، خواهان سرنگونی حکومت ولایت فقیه و برپایی یک جامعه ی نو یک جمهوری دموکراتیک انقلابی هستند. جنبش انقلابی - دموکراتیک طبقه ی کارگر و توده ها تداوم خواهد یافت وهر مانعی را از سر راه برخواهد داشت و هر کسی و هر جریان حکومتی را که در مقابل آن بایستد له و نابود خواهد کرد.
هرمز دامان
نیمه ی دوم آبان 1403
 
 

این آتش خاموش نمی شود

    شب های انقلاب و تداوم خیزش انقلابی در کهگیلویه و بویر احمد   مرگ بر دیکتاتور شعار توده ها در شب 22 بهمن در شب های 21 و22 و 23 بهمن ماه ،...