Saturday, November 2, 2024

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(10)

 
بخش نخست
تغییرات در کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم - ادامه
 
«فضای باز»، «دموکراسی» و «سوسیالیسم» در کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی
 در بخش پیشین ما از دموکراسی های بورژوا – کمپرادوری در کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم صحبت کردیم. دموکراسی هایی که هم با استبدادهای سلطنتی و یا دینی و دیکتاتوری های نظامی و غیره تفاوت دارند و هم با دموکراسی بورژوایی اواخر قرن نوزدهم و دهه های نخستین قرن بیستم تا پیش از جنگ جهانی اول.
ما به نمونه هایی از این گونه کشورها در سه قاره اشاره کردیم. در دوره ی کنونی جدا از کشورهایی مانند کره جنوبی و یا ترکیه که در بخش پیش همچون نمونه به آنها اشاره کردیم شاید بتوان برخی از کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی را نمونه های مهم این گونه شبه دموکراسی های بورژوا- کمپرادوری دانست. کشورهایی که در گذشته بیشترشان دیکتاتوری نظامی داشتند و امروزه مدعی « دموکراسی» و دولت های «سوسیالیستی» و سوسیال دموکراتیک مترقی هستند. پرده برداشتن از ماهیت این گونه دموکراسی ها یکی از وظایف ما مائوئیست هاست.
در مورد حکومت این کشورها ما در مقالات گوناگون اشاره کرده ایم. در اینحا بخشی را که در  مورد حکومت این کشورها در اعلامیه مشترک با حزب کمونیست افغانستان به مناسبت اول ماه مه روز جهانی کارگر 2024 نوشته ایم می آوریم:
ما به نمونه هایی از این گونه کشورها در سه قاره اشاره کردیم. در دوره ی کنونی جدا از کشورهایی مانند کره جنوبی و یا ترکیه که در بخش پیش همچون نمونه به آنها اشاره کردیم شاید بتوان برخی از کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی را نمونه های مهم این گونه شبه دموکراسی های بورژوا- کمپرادوری دانست. کشورهایی که در گذشته بیشترشان دیکتاتوری نظامی داشتند و امروزه مدعی « دموکراسی» و دولت های «سوسیالیستی» و سوسیال دموکراتیک مترقی هستند. پرده برداشتن از ماهیت این گونه دموکراسی ها یکی از وظایف ما مائوئیست هاست.
در مورد حکومت این کشورها ما در مقالات گوناگون اشاره کرده ایم. در اینحا بخشی را که در  مورد حکومت این کشورها در اعلامیه مشترک با حزب کمونیست افغانستان به مناسبت اول ماه مه روز جهانی کارگر 2024 نوشته ایم می آوریم:
«همچون دیگر کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم، در کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی به دلیل اجرای سیاست های نئولیبرالیستی از یک سو طبقه ی کارگر، دهقانان و توده های زحمتکش در طی سه دهه اخیر به شدت فقیرتر شده اند و از سوی دیگر مبارزات مسلحانه به وسیله ی احزاب انقلابی پرولتری همچون احزاب کمونیست پرو و کلمبیا و یا احزاب خرده بورژوایی انقلابی در بخشی از این کشورها آغاز، گسترش و یا شدت بیشتری یافته است. در این کشورها امپریالیسم آمریکا نه توان پشتیبانی از دیکتاتورهای مزدور خود و بهبود وضع اقتصادی این کشورها را داشته است و نه توان مقابله با مبارزات توده ای( برای نمونه به مبارزات توده ای در شیلی و یا بولیوی بنگریم)و جنبش های مسلحانه جاری در این کشورها و پیشگیری از به قدرت رسیدن آنها؛ از این رو مجبور به یک عقب نشینی نسبی گسترده گردیده است. این عقب نشینی که از سوی جنبش های توده ای به امپریالیسم تحمیل شده است برای این بوده که بحران اقتصادی و سیاسی این کشورها به سوی مبارزه طبقاتی شدیدتری از آنچه وجود دارد سیر نکند و مبارزات مسلحانه ی توده ای دامنه داری را که در بخشی از این کشورها وجود دارد گسترش ندهد و در نهایت به انقلابات دموکراتیک توده ای گسترده ای در این بخش از قاره ی آمریکا و برقراری جمهوری های دموکراتیک خلق منجر نشود. یعنی درست به آن چیزی که امپریالیسم آمریکا از آن وحشت دارد تبدیل نگردد. شکل عقب نشینی امپریالیسم آمریکا این گونه بوده است که در برخی از این کشورها که وضع اقتصادی آنها بدتر بوده است و یا جنبش های دموکراتیک انقلابی مردمی و احزاب سیاسی انقلابی امکان رشد بیشتری داشته اند، با حفظ ارتش و ژنرال های مزدورش، از برقراری دیکتاتوری های نظامی و یا دولت های نیمه نظامی پرهیز کرده و در کنار آن در مقابل باز شدن فضای سیاسی داخلی واکنش های شدیدی همچون کودتای نظامی نشان نداده و اجازه حرکت و رشد بیشتری به سندیکاها و اتحادیه ها و برخی از احزابی که نمونه ی از حزب سیریزا در یونان هستند داده است. 
نقش این احزاب خواه قدرت را در دست گیرند و خواه بیرون قدرت باشند نقشی همچون سوپاپ اطمینان است. همچنان که در کشورهای امپریالیستی مانند فرانسه زمانی که سرمایه داران امپریالیست از جنبش توده هایی همچون جلیقه زردها و یا بازنشسته گان احساس خطر می کنند ابایی از شدت عمل و سرکوب خونین ندارند، در این کشورها نیز این گونه حکومت ها تا جایی می توانند تحمل شوند و برسرکار بمانند که نخست اقتصاد آنها در چارچوب تقسیم کار بین المللی امپریالیستی باقی بماند و گرایش های ملی گرایانه در اقتصاد تشویق و عملی نشود و دوم وجود این احزاب در قدرت و نیز فضای باز سیاسی منجر به پاگیری طبقه کارگر انقلابی و رشد گروه های انقلابی مارکسیستی - لنینیستی- مائوئیستی نگردد. از این رو جدا از نرمش های تاکتیکی در مقابل این احزاب در چارچوب های تضادهایشان با جریان های راست و نظامیان، مبارزه ی عمومی با این احزاب رویزیونیست در کشورهایی مانند برزیل و شیلی و بولیوی و اکوادور و... از زمره وظایف مارکسیست - لنینیست - مائوئیست هاست.»
مقایسه ای میان دولت های سوسیالیستی در آمریکای مرکزی و جنوبی با دولت های ملی دهه های پنجاه و شصت
برای اینکه کمی بیشتر کندوکاو کرده باشیم بد نیست مقایسه ای کنیم بین حکومت های «چپ صورتی» و  به اصطلاح سوسیالیستی و یا سوسیال دموکراتیک در این کشورها و حکومت های بورژوازی ملی در کشورهایی مانند اندونزی به رهبری سوکارنو و مصر به رهبری عبدالناصر و ایران به رهبری مصدق.
نگاهی به سیاست های دولت این کشورها در قبال مسائل داخلی و خارجی نشان می دهد که این کشورها علیه امپریالیسم( مصدق علیه امپریالیسم انگلیس در مساله ی ملی شدن نفت، جمال عبدالناصرعلیه امپریالیسم انگلیس و فرانسه بر سر کانال سوئز و سوکارنو علیه هلند و ژاپن برای استقلال اندونزی)  و سیاست هایش به مبارزه پرداختند، اما حکومت های به اصطلاح سوسیالیست کنونی در کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی که قرار است ضد امپریالیست و ضد نئولیبرالیسم باشند، نه به راستی ضد امپریالیست هستند و نه ضد نئولیبرالیسم. بیشتر آنها پس از فروپاشی سوسیال امپریالیسم شوروی به بلوک غرب تمایل پیدا کردند و گرایش های «کمونیسم اروپایی» و «چپ نویی» در آنها تقویت شد و منادی بورژوا- کمپرادوریسم شدند( عمدتا در گرایش و وابستگی به امپریالیسم آمریکا و تا حدودی امپریالیسم روسیه). فساد و تباهی از سر و روی بسیاری سران و جناح های حاکم بر بیشتر آنها می بارد. همچنان که افرادی مانند تنگ سیائو پینگ و زائو زیانگ مشتی ملیجک شیفته ی سرمایه داری و امپریالیست های غربی بودند و حاضر به هر خوش رقصی برای امپریالیست ها، بیشتر این ها نیز شیفته ی امپریالیست های غربی و مزدور و رشوه بگیر کمپانی های غربی اند. دزدی و فساد و رشوه گرفتن و قاچاق کوکائین و ... جزو شغل های بخشی از رهبران این جریان های تازه به قدرت رسیده«سوسیالیست» شده است.
 این هم نظرات هشت سازمان مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی در آمریکای لاتین در مورد این گونه دولت ها:
«در امریکای لاتین ورشکستگی حکومت‌های اپورتونیست بورژوازی بزرگ با نمای خارجی فریب‌کارانۀ«چپ» در آرژانتین، برزیل، ال سالوادور، اکوادور، اروگوئه، نیکاراگوئه، ونزوئلا، بولیوی و غیره، به طور فزاینده ای امواج بزرگ‌تر اعتراضات توده‌ ای تولید می‌کند و تخم جنگ خلق می‌کارد. دولت‌های کهن بورژوازی و اربابان زمین‌دار بزرگِ اجیرِ امپریالیسم، عمدتاً امپریالیسم یانکی، پروسۀ تجزیۀ حاد و شتابان را تجربه می‌کنند و یکی یکی فرو می‌پاشند. این‌ها بخشی از ارتجاع سطح بالای این دولت‌های نیمه مستعمراتی- نیمه فئودالی کهن با افزایش حکومت‌های فاشیستی و گرایش برای کودتاهای پیش‌گیرانۀ ضد انقلابی علیه شورش‌های قهرآمیز مردمی در مقابله با افزایش کمرشکن استثمار و سرکوب‌گری برای محفوظ ساختن امپریالیسم از بحران اقتصادی عمیق و محفوظ نگاه داشتن طبقات بورژوازی و اربابان زمین‌دار بزرگ از بحران سلطه و جلوگیری از آغاز جنگ خلق‌های بیش‌تر، هستند.»( 1)
تاثیر از بین رفتن ابرقدرت سوسیال امپریالیسم شوروی در عقب نشینی آمریکا
یکی از عوامل موثر در ایجاد این گونه دولت های به اصطلاح سوسیالیستی که بخشی از سران آن یا از اتحادیه های کارگری آمده اند و یا از گروه های مبارز چریکی و به فساد متهم شده اند( در برزیل لولا داسیلوا رهبر اتحادیه فلز کاران و سپس حزب کارگر برزیل و همچنین دیلما روسف و نیز در بولیوی مورالس)، از بین رفتن سوسیال امپریالیسم شوروی است که در بالا اشاره کردیم. در گذشته سوسیال امپریالیسم شوروی با داشتن واسطه ی مانند فیدل کاسترو و دولت کوبا و نیز احزاب رویزیونیست می توانست در این جنبش ها نافذ باشد و آنها را زیر کنترل خود در آورد. اما پس از این که این کشور از بین رفت و جای خود را به امپریالیسم روسیه و جمهوری های به اصطلاح مستقل داد، آن خطری که از جانب سوسیال امپریالیسم شوروی حس می شد که با آمدن «شبه چپ» ها آنها را وابسته ی خود کند، دیگر حس نمی شد. و تازه اگر امپریالیسم روسیه می توانست نقشی در جذب نیروهای حاکم بر این کشورها( برای نمونه ونزوئلا) اجرا کند این نقش غیر قابل مقایسه با سوسیال امپریالیسم شوروی بود که حزب حاکم اش خود را «کمونیست» و نظام اش را «سوسیالیستی» می خواند. به این ترتیب از بین رفتن سوسیال امپریالیسم شوروی نقش معینی در عقب نشینی امپریالیسم آمریکا در کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی از حکومت های نظامی به شبه دموکراسی های بورژوا- کمپرادوری داشت.
آنچه در این مورد می توانیم بیفزاییم کعبه ی آمال و آرمانشهرشدن این گونه کشورها برای«شبه چپ» رویزیونیستی و خروشچفیستی و نیز ترتسکیستی و «چپ نویی» است. دو نکته مهم تر از دیگر نکات در این مورد توجه را جلب می کند.
یکی آرزوی این گونه «شبه چپ» ها برای گذار به چنین دموکراسی های بورژوا- کمپرادوری و امپریالیسم زده است و دوم آمال آنها برای به قدرت رسیدن مانند برزیل و یا شیلی و ونزوئلا و برخی دیگر از کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی.
 در حقیقت شعارهایی مانند «حکومت شورایی» و «اداره ی شورایی» و غیره که برخی از این گروه ها همچون خروشچفیست های راه کارگر و پوشالی ورشکستگان ترتسکیست یعنی دارودسته های کمونیسم حکمتی – امپریالیستی و خطوط «رسمی» و «غیررسمی» احزاب حکمتیست علم می کنند و پیرامون آن مانور می دهند و بدتر آن را در مقابل دیکتاتوری پرولتاریا و نقش رهبری حزب کمونیست انقلابی طبقه ی کارگر در دیکتاتوری پرولتاریا قرار می دهند( مقایسه و تقابلی بی معنا) یک مشت ایده آل بی خاصیت است، زیرا با راه هایی که این گروه ها در پیش گرفته اند یعنی«مبارزه مسالمت آمیز» و «گذارطلبی» و غیره اساسا تغییری اساسی در نظام به وجود نمی آید که بتوان از پس از آن از برقراری «حکومت شوراها» صحبت کرد. همچنان که اکنون در هیچ کشور آمریکای جنوبی و مرکزی انقلابیون طبقه ی کارگر حکومت را در دست ندارند بلکه بیشتر این ورشکسته گان و تغییر ماهیت داده های خرده بورژوا مشهور به «چپ صورتی» هستند که زمانی در گروه های انقلابی مسلح می جنگیدند و یا در اتحادیه های کارگری با سرمایه داران بوروکراتیک - کمپرادور در مبارزه بودند اما امروز که قدرت را در دست دارند بسیاری شان گوی فساد و تباهی را از یکدیگر ربوده اند. نمونه ی بارز این نوع گروه ها در ایران هم سازمان انقلابی چریک های فدایی خلق بود که اکثریت آن( نخست «اکثریت» و پس از دوره ای«سازمان اقلیت») به رویزیونیست تبدیل شدند و برخی دنباله روی حزب توده و برخی دیگر دنباله روی جریان های رویزیونیستی غربی گردیدند. 
نقش این احزاب خواه قدرت را در دست گیرند و خواه بیرون قدرت باشند نقشی همچون سوپاپ اطمینان است. همچنان که در کشورهای امپریالیستی مانند فرانسه زمانی که سرمایه داران امپریالیست از جنبش توده هایی همچون جلیقه زردها و یا بازنشسته گان احساس خطر می کنند ابایی از شدت عمل و سرکوب خونین ندارند، در این کشورها نیز این گونه حکومت ها تا جایی می توانند تحمل شوند و برسرکار بمانند که نخست اقتصاد آنها در چارچوب تقسیم کار بین المللی امپریالیستی باقی بماند و گرایش های ملی گرایانه در اقتصاد تشویق و عملی نشود و دوم وجود این احزاب در قدرت و نیز فضای باز سیاسی منجر به پاگیری طبقه کارگر انقلابی و رشد گروه های انقلابی مارکسیستی - لنینیستی- مائوئیستی نگردد. از این رو جدا از نرمش های تاکتیکی در مقابل این احزاب در چارچوب های تضادهایشان با جریان های راست و نظامیان، مبارزه ی عمومی با این احزاب رویزیونیست در کشورهایی مانند برزیل و شیلی و بولیوی و اکوادور و... از زمره وظایف مارکسیست - لنینیست - مائوئیست هاست.»
مقایسه ای میان دولت های سوسیالیستی در آمریکای مرکزی و جنوبی با دولت های ملی دهه های پنجاه و شصت
برای اینکه کمی بیشتر کندوکاو کرده باشیم بد نیست مقایسه ای کنیم بین حکومت های «چپ صورتی» و  به اصطلاح سوسیالیستی و یا سوسیال دموکراتیک در این کشورها و حکومت های بورژوازی ملی در کشورهایی مانند اندونزی به رهبری سوکارنو و مصر به رهبری عبدالناصر و ایران به رهبری مصدق.
نگاهی به سیاست های دولت این کشورها در قبال مسائل داخلی و خارجی نشان می دهد که این کشورها علیه امپریالیسم( مصدق علیه امپریالیسم انگلیس در مساله ی ملی شدن نفت، جمال عبدالناصرعلیه امپریالیسم انگلیس و فرانسه بر سر کانال سوئز و سوکارنو علیه هلند و ژاپن برای استقلال اندونزی)  و سیاست هایش به مبارزه پرداختند، اما حکومت های به اصطلاح سوسیالیست کنونی در کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی که قرار است ضد امپریالیست و ضد نئولیبرالیسم باشند، نه به راستی ضد امپریالیست هستند و نه ضد نئولیبرالیسم. بیشتر آنها پس از فروپاشی سوسیال امپریالیسم شوروی به بلوک غرب تمایل پیدا کردند و گرایش های «کمونیسم اروپایی» و «چپ نویی» در آنها تقویت شد و منادی بورژوا- کمپرادوریسم شدند( عمدتا در گرایش و وابستگی به امپریالیسم آمریکا و تا حدودی امپریالیسم روسیه). فساد و تباهی از سر و روی بسیاری سران و جناح های حاکم بر بیشتر آنها می بارد. همچنان که افرادی مانند تنگ سیائو پینگ و زائو زیانگ مشتی ملیجک شیفته ی سرمایه داری و امپریالیست های غربی بودند و حاضر به هر خوش رقصی برای امپریالیست ها، بیشتر این ها نیز شیفته ی امپریالیست های غربی و مزدور و رشوه بگیر کمپانی های غربی اند. دزدی و فساد و رشوه گرفتن و قاچاق کوکائین و ... جزو شغل های بخشی از رهبران این جریان های تازه به قدرت رسیده«سوسیالیست» شده است.
 این هم نظرات هشت سازمان مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی در آمریکای لاتین در مورد این گونه دولت ها:
«در امریکای لاتین ورشکستگی حکومت‌های اپورتونیست بورژوازی بزرگ با نمای خارجی فریب‌کارانۀ«چپ» در آرژانتین، برزیل، ال سالوادور، اکوادور، اروگوئه، نیکاراگوئه، ونزوئلا، بولیوی و غیره، به طور فزاینده ای امواج بزرگ‌تر اعتراضات توده‌ ای تولید می‌کند و تخم جنگ خلق می‌کارد. دولت‌های کهن بورژوازی و اربابان زمین‌دار بزرگِ اجیرِ امپریالیسم، عمدتاً امپریالیسم یانکی، پروسۀ تجزیۀ حاد و شتابان را تجربه می‌کنند و یکی یکی فرو می‌پاشند. این‌ها بخشی از ارتجاع سطح بالای این دولت‌های نیمه مستعمراتی- نیمه فئودالی کهن با افزایش حکومت‌های فاشیستی و گرایش برای کودتاهای پیش‌گیرانۀ ضد انقلابی علیه شورش‌های قهرآمیز مردمی در مقابله با افزایش کمرشکن استثمار و سرکوب‌گری برای محفوظ ساختن امپریالیسم از بحران اقتصادی عمیق و محفوظ نگاه داشتن طبقات بورژوازی و اربابان زمین‌دار بزرگ از بحران سلطه و جلوگیری از آغاز جنگ خلق‌های بیش‌تر، هستند.»( 1)
تاثیر از بین رفتن ابرقدرت سوسیال امپریالیسم شوروی در عقب نشینی آمریکا
یکی از عوامل موثر در ایجاد این گونه دولت های به اصطلاح سوسیالیستی که بخشی از سران آن یا از اتحادیه های کارگری آمده اند و یا از گروه های مبارز چریکی و به فساد متهم شده اند( در برزیل لولا داسیلوا رهبر اتحادیه فلز کاران و سپس حزب کارگر برزیل و همچنین دیلما روسف و نیز در بولیوی مورالس)، از بین رفتن سوسیال امپریالیسم شوروی است که در بالا اشاره کردیم. در گذشته سوسیال امپریالیسم شوروی با داشتن واسطه ی مانند فیدل کاسترو و دولت کوبا و نیز احزاب رویزیونیست می توانست در این جنبش ها نافذ باشد و آنها را زیر کنترل خود در آورد. اما پس از این که این کشور از بین رفت و جای خود را به امپریالیسم روسیه و جمهوری های به اصطلاح مستقل داد، آن خطری که از جانب سوسیال امپریالیسم شوروی حس می شد که با آمدن «شبه چپ» ها آنها را وابسته ی خود کند، دیگر حس نمی شد. و تازه اگر امپریالیسم روسیه می توانست نقشی در جذب نیروهای حاکم بر این کشورها( برای نمونه ونزوئلا) اجرا کند این نقش غیر قابل مقایسه با سوسیال امپریالیسم شوروی بود که حزب حاکم اش خود را «کمونیست» و نظام اش را «سوسیالیستی» می خواند. به این ترتیب از بین رفتن سوسیال امپریالیسم شوروی نقش معینی در عقب نشینی امپریالیسم آمریکا در کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی از حکومت های نظامی به شبه دموکراسی های بورژوا- کمپرادوری داشت.
آنچه در این مورد می توانیم بیفزاییم کعبه ی آمال و آرمانشهرشدن این گونه کشورها برای«شبه چپ» رویزیونیستی و خروشچفیستی و نیز ترتسکیستی و «چپ نویی» است. دو نکته مهم تر از دیگر نکات در این مورد توجه را جلب می کند.
یکی آرزوی این گونه «شبه چپ» ها برای گذار به چنین دموکراسی های بورژوا- کمپرادوری و امپریالیسم زده است و دوم آمال آنها برای به قدرت رسیدن مانند برزیل و یا شیلی و ونزوئلا و برخی دیگر از کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی.
 در حقیقت شعارهایی مانند «حکومت شورایی» و «اداره ی شورایی» و غیره که برخی از این گروه ها همچون خروشچفیست های راه کارگر و پوشالی ورشکستگان ترتسکیست یعنی دارودسته های کمونیسم حکمتی – امپریالیستی و خطوط «رسمی» و «غیررسمی» احزاب حکمتیست علم می کنند و پیرامون آن مانور می دهند و بدتر آن را در مقابل دیکتاتوری پرولتاریا و نقش رهبری حزب کمونیست انقلابی طبقه ی کارگر در دیکتاتوری پرولتاریا قرار می دهند( مقایسه و تقابلی بی معنا) یک مشت ایده آل بی خاصیت است، زیرا با راه هایی که این گروه ها در پیش گرفته اند یعنی«مبارزه مسالمت آمیز» و «گذارطلبی» و غیره اساسا تغییری اساسی در نظام به وجود نمی آید که بتوان از پس از آن از برقراری «حکومت شوراها» صحبت کرد. همچنان که اکنون در هیچ کشور آمریکای جنوبی و مرکزی انقلابیون طبقه ی کارگر حکومت را در دست ندارند بلکه بیشتر این ورشکسته گان و تغییر ماهیت داده های خرده بورژوا مشهور به «چپ صورتی» هستند که زمانی در گروه های انقلابی مسلح می جنگیدند و یا در اتحادیه های کارگری با سرمایه داران بوروکراتیک - کمپرادور در مبارزه بودند اما امروز که قدرت را در دست دارند بسیاری شان گوی فساد و تباهی را از یکدیگر ربوده اند. نمونه ی بارز این نوع گروه ها در ایران هم سازمان انقلابی چریک های فدایی خلق بود که اکثریت آن( نخست «اکثریت» و پس از دوره ای«سازمان اقلیت») به رویزیونیست تبدیل شدند و برخی دنباله روی حزب توده و برخی دیگر دنباله روی جریان های رویزیونیستی غربی گردیدند. 
کشورهای افریقایی 
گونه ای مقایسه میان آسیا و آمریکای جنوبی و مرکزی با افریقا نشان می دهد که اولا وضع اقتصادی – اجتماعی و سیاسی و فرهنگی کشورهای افریقا در مجموع عقب مانده تر از کشورهای آسیایی و آمریکای جنوبی و مرکزی است و دوما آن جنبش چپ( و بعدها پارتیزانی) که به ویژه پس از جنگ جهانی دوم تقریبا در بیشتر آمریکای جنوبی و مرکزی وجود داشت در افریقا به آن شکل وجود نداشت و عمدتا از اوائل دهه ی شصت به این سو و به ویژه پس از انقلاب الجزایر و کنگو تا حدودی به وجود آمد و گسترش یافت و این ها نیز بیشتر چپ هایی بودند که وابسته به سوسیال امپریالیسم شوروی بودند( آنگولا، موزامبیک و...). اکنون در بیشتر کشورهای افریقایی دیکتاتوری حاکم است و حتی همین دموکراسی بورژوا- کمپرادوری نیز وجود ندارد.  
ناموزونی در وضع سیاسی کشورهای زیرسلطه
جدا از این گونه دموکراسی های بورژوا - کمپرادوری کشورهایی دیگری وجود دارند که همین دموکراسی بی بو و خاصیت را نیز ندارند و همان دیکتاتوری های عریان و آشکار پیشین را در اشکال نظامی،عشیره ای و قبیله ای و طایفه ای و یا اشکالی از استبداد دینی و یا سلطنتی دارند. بیشتر کشورهای عربی در خاورمیانه( مصر، اردن، سوریه، عربستان سعودی و عراق و کشورهای حاشیه ی خلیج فارس) و همچنین با تفاوت هایی کشورهای بلوک شرقی مانند کره شمالی و کوبا از آن زمره اند.
پایان بخش نخست 
هرمز دامان
نیمه دوم مهر 1403
یادداشت
1-   از اعلامیۀ مشترک احزاب و سازمان های مائوئیست به مناسبت اول می 2018 با نام
«پـرولـتـرهـای هـمـه کـشـورهـا مـتـحـد شـویـد!»
«پـرولـتـرهـای هـمـه کـشـورهـا مـتـحـد شـویـد!»
امضا کنندگان:
1 – حزب کمونیست برزیل(جناح سرخ)
2 – حزب کمونیست پرو- پی سی پی
3 - حزب کمونیست اکوادور(خورشید سرخ)
4 - جناح سرخ حزب کمونیست شیلی
5 - سازمان مائوئیستی برای ساختمان مجدد حزب کمونیست کلمبیا
6 - هستۀ انقلابی برای بازتأسیس حزب کمونیست مکزیک
7 - جبهۀ انقلابی مردم بولیوی(مارکسیست- لنینیست- مائوئیست)
8 - کمیتۀ درفش سرخ- اف آر جی
 

No comments:

Post a Comment

درباره شعار دشمن ما همین جاست، دروغ می گن آمریکاست

  از نظر استراتژی انقلاب دموکراتیک، مبارزه ی ضدامپریالیستی اهمیت مبارزه ی دموکراتیک برای آزادی و دموکراسی توده ای را دارد! مبارزه ی دم...