Monday, March 3, 2025

از گذشته (4)


متن زیرنامه ی رفقای سازمان کارگران مارکسیست - لنینیست - مائوئیست  افغانستان به جریان مائوئیست های افغانستان( شورش) است که پیش از این آمد. آنها نظر خود را درباره ی انتقاد رفقای مائوئیست اقغانستان از مقاله ی ما نوشته اند. عبارت درون قلاب گاه برای ساده تر کردن نظر افزوده شده است.

 

رفقای عزیز کارگران مارکسیست - لنینیست - مائوئیست افغانستان

ما بسیار خوشحالیم که شما نیز وارد مباحث شدید و به انتقاد از متن ما پرداختید. همان گونه که در نامه به رفقای شورش متذکر شدیم که ما خود را مجاز به  انتقاد از نظرات دیگران  در جنبش م - ل- م می دانیم در عین حال بسیار خوشنود خواهیم شد که رفقای دیگر نیز به انتقاد از نظرات ما و مبارزه ایدئولوژیک علیه نظرات ما دست زنند. هر انسان به شنیدن  نظرات مخالف نظر خود احتیاج دارد و جریانات سیاسی بسی بیشتر به شنیدن نظرات مخالف خود احتیاج دارند.

 این متن کامل نامه شما و انتقاداتان به همراه پاسخ های ما می باشد. عبارات با حروف قرمز از جمعی از مائوئیست های ایران می باشد.

 

رفقای گرامی "مائوئیست های افغانستان"

ما از سویی تلاش های انترناسیونالیستی تان مبنی بر نشر نبشته های رفقای سایر کشور ها ( از جمله رفقای "جمعی از مارکسیست- لنینیست- مائوئیست های ایران") را شایان ستایش پرولتری می  دانیم، و از طرفی دیگر، از اصولگرایی شما خوشنودیم که با دید نقادانه بر اغتشاشات فکری و انحرافات خطی شان انگشت می گذارید. اگر از مارکسیست ها سلاح (انتقاد و انتقاد از خود) را بگیریم، آنها به حد خرده بورژوا های حراف مبدل خواهند شد. به همین منوال، اگر انتقاد شونده گان، به انتقادات اصولی وقعی ننهند و در جهت اصلاح اشتباهات و انحرافات خود نکوشند، و یا اینکه بدان ها ابرام ورزند، آنگاه است که باب اپورتونیسم گشوده خواهد شد، و ادامه آن به رویزیونیسم آشکار خواهد فرجامید. رفقای سازمان کارگران افغانستان، ضمن تایید انتقادات اصولی رفقای "مائوئیست های افغانستان" بر بخش های از نبشته های مذکور رفقای "جمعی از مارکسیست- لنینیست- مائوئیست های ایران"، از رفقای ایرانی ما خواهان رفع آن نواقص و انحرافات اندیشه گانی می باشند. ما با سلاح انتقاد و انتقاد از خود است که اصالت و درستی ایدئولوژی خویش را فرایافته ایم. اگر این سلاح را کناربگذاریم، از ما جز برنشتین ها و خروشچف های مرتد ساخته نخواهد شد

در اینجا رفقای ما نکاتی را گفته اند که با روند یک بحث و انتقاد اصولی تفاوت دارد. روند معقول یک  گفتگو این است که تا حد لازم درباره موضوع آن گفتگو بحث شود و پس از دقیق شدن و در صورت روشن شدن اشتباه، از رفقایی که مرتکب آن اشتباه شده اند خواسته شود که به رفع اشتباه خود بپردازند.

اما در مورد این گفتگو و نقادی، رفقای شورش انتقادات خود را مطرح کرده اند و این حق طرف مقابل است که به انتقادات آنها پاسخ دهد و این نقادی ها و مجادلات باید به حد لزوم ادامه یابد. اما رفقای  کارگران مارکسیست - لنینیست- مائوئیست افغانستان پیش از این که ما به دفاع از آنچه گفته ایم برخیزیم احکام خود را صادر کرده و از ما خواهان رفع نواقص و انحرافات اندیشه گانی ما شده اند. این البته اشتباهی است که رفقای شورش نیز مرتکب شده و بی آنکه منتظر جواب ما باشند از ما خواسته اند که ما مقالات خود را ازسایت برداریم.

بی تردید اگر ما به این پی ببریم که اشتباه کرده ایم حرف رفقای م- ل- م افغانستانی خود را با دل و جان گوش خواهیم کرد و حتما به رفع اشتباه خود خواهیم پرداخت و نوشته ها را اصلاح خواهیم کرد. ما معتقدیم که هیچ انسان و هیچ جریان سیاسی نیست که اشتباه نکند. اما رفقای گرامی آیا بهتر نیست پیش از این که از ما بخواهید اشتباه خود را اصلاح کنیم اجازه دهید به قدر کفایت بحث درباره آن صورت گیرد و جوانب نظر ما روشن شود؟

 

در جهانی که همه مسایل رنگ و انک طبقاتی داشته، و سرشته از شرایط جامعه منقسم به طبقات است، نمی توان از امور و پدیده های انتزاعی سخن گفت و به چنان بحث هایی پرداخت. اینکه رفقای ایرانی ما می نویسند که:

دین اسلام از آغاز تا كنون بیانگرجهان بینی طبقات گوناگون بامنافع اقتصادی متفاوت و متضاد بوده است. بر خلاف لیبرالیزم كه جهان بینی بورژوازی غرب به یژه در دوران اولیه ی آن( دوران رقابت آزاد) به شمار می آید، این دین را در طول تاریخ طبقات گوناگونی به عنوان ایدئولوژی پذیرفته اند. فئو دال ها، لایه های مختلف دهقانان، بورژوازی تجاری و تولیدی- طیف هائی از خرده بورژوازی مرفه-  میانه و فقیر عموما سنتی، اقشار و طبقاتی بوده اند كه نمایندگان سیاسی، فرقه ها، سازمان ها و احزاب سیاسی شان، دین اسلام را به عنوان جهان بینی پذیرفته و منطبق با منافع طبقه خویش آن را- بویژه بخشهایی از آن را- تفسیر كرده  و یا محتوی آن را در جهت منافع خویش تغییر می داده اند. بنابراین این دین در طول زمان و از طرف طبقات مختلف و همنوا با منافع آنها تغییر می کرده و همواره به چیز دیگر تبدیل می شده است، هر چند بعضی از اصول ظاهری خود را حفظ نموده است. یکی از علل مهم وجود فرقه های بسیار زیاد و یا جریان های مختلف مذهبی اسلامی در تاریخ ایران، خواه در هیئت حاکمه و خواه در میان نیروهایی که با قدرت های حاکم در ستیز بودند، همین تفاسیر مختلف طبقاتی یا قشری بوده است.

سطور فوق، برعلاوه انتقادات به جای رفقای مائوئیست های افغانستان بر آن، سزاوار بررسی بیشتر و دریافت کنه مطلب نویسنده گان آن است. کنه مطلب نویسنده گان، در آنست که به باور ایشان، دین اسلام، شبیه به مثل افلاطونی، ویا امری یا پدیده ای انتزاعی، پیراسته از تاریخمندی طبقاتی مشخص بوده، و از همین رو می توانسته مبین خواست ها و منطبق با منافع طبقات مختلفی و در ازمنه متفاوتی  باشد! آیا چنین باوری، جز همان انعکاس ( البته انعکاس ناشیانه) نظریات سوسیال- اسلامیستی امثال شریعتی نیست؟ و سرانجام آیا آخندیزم ایرانی جز این می گوید که این دین " منطبق با منافع هر طبقه" بوده، و از همین رو دیانتی آسمانی به شمار میرود؟

رفقا ما درباره اصول و فروع ظاهری دین که در هر دینی عموما ثابت و پابرجا است صحبت نمی کنیم و یا تنها در باره یک کتاب قرآن و مضمون درونی آن حرف نمی زنیم.  ادیان و مذاهب، نظریات و آیین هایی دارند که علیرغم اختلافات با یکدیگر، ریشه در مبنایی واحد دارند. یعنی ناتوانی بشر در مقابل قوای طبیعت و ناآگاهی بشر از قوانین طبیعت و جهان.

 از طرف دیگر دین با همین مبنای مشترک به ایدئولوژی طبقات حاکم برده دار و فئودال تبدیل شد( و نه اینکه از آغاز پیدایش آن، ایدئولوژی طبقات فئودال بود) و توانست نقش مهمی در حفظ حاکمیت آنها داشته باشد. دین از سوی سرمایه داران نیز حفظ  شد و همان نقشی که در دوران فئودال داشت کمابیش حفظ کرد. تفاوت در این است که در دوران فئودال دین و حکومت یکی بود اما در دوران سرمایه داری دین از حکومت جدا شد.

اینها یک جنبه قضیه هستند. ما درباره این جنبه دین و لزوم مبارزه با آن در حد و حدود لازم، در مقاله برخی انحرافات در مبارزه ایدئولوژیک - فرهنگی صحبت کرده ایم.

اما در این مقاله ها که مورد نقد رفقای افغانستانی است ما درباره مضمونی که طبقات در لوای آن دین بیان می کردند  و یا محتویی که به آن می دادند صحبت می کنیم. اسلام و به طور کلی مذهب تنها یا مهم ترین شکل ایدئولوژیک در تمام قرون وسطی است. برده ها و یا دهقانان و یا صنعتگرانی که می خواستند با نظام فئودالی مبارزه کنند هیچ چاره ای نداشتند جز اینکه با همین شکل ایدئولوژیک یعنی دین به جنگ فئودال ها بروند. زیرا  از یک طرف این تنها شکل ایدئولوژیک موجود بود و آنها شکل ایدئولوژیک دیگری نمی شناختند و از طرف دیگر هر شکل ایدئولوژیک دیگر انتخاب می کردند با سرکوب به مراتب وحشیانه تری روبرو می شدند.

اما از این حقایق این بر نمی آید که طبقات خلقی نمی توانستند محتوی مترقی خواسته هاشان را در آن شکل بیان کنند. در مقاله ما، بحث درباره همین بیان منافع مختلف در طول تاریخ است و این با واقعیت تطبیق می کند. در واقع در تاریخ ایران و از دوران بنی امیه به بعد تا پیش از مشروطیت، تمامی نهضت ها، جنبش ها و شورش ها از طرف طبقات خلقی علیه حکام فئودال، رنگ دینی داشته و یا در اشکال دینی بیان می شده است. حتی از مشروطیت بدین سو نیز برخی طبقات همچون دهقانان(میرزا کوچک خان) شورش خود را زیر لوای اسلام پیش برده اند.

از سوی دیگر، اینکه این طبقات منافع خود را در لوای آن دین بیان می کردند به هیچ وجه به دین خصلت مترقی نمی دهد. تنها نشان میدهد به واسطه فقدان اشکال ایدئولوژیک دیگر دهقانان و یا طبقات شهری در دوران فئودالی مجبور بودند خواست های مترقی و انقلابی خود را در اشکالی که ارتجاعی بود، بیان کنند. از مشروطیت بدین سو بخشی از طبقات میانی نه لبیرالیسم را قبول داشتند و نه مارکسیسم را. این طبقات نیز مبارزه خود را علیه حکام مستبد قاجار و پهلوی در لوای اسلام پیش بردند.

اما انتخاب این شکل ایدئولوژیک به این معنی نیست که خود آن شکل یعنی مذهب، ارتجاعی نیست و یا مثلا مترقی است. خیر مذهب یک شکل ارتجاعی ایدئولوژیک است. در عین حال مذهب در خدمت طبقات حاکم فئودال و در دوران اخیر سرمایه داران بوده است.

در مورد شریعتی : شریعتی نه جزو حکام پهلوی بود و نه یک ایدئولوگ حکومت شاه. او با شاه و امپریالیست ها مبارزه می کرد.  شریعتی تفسیر معینی از اسلام می کرد که با تفسیر حکام پهلوی و یا آخوندها فرق می کرد و در مقابل آنها بود. تفاسیر شریعتی نمی توانست به دین شکل انقلابی و یا مترقی بدهد. این دین نبود که مترقی می شد. این خواست های شریعتی و طبقه و یا لایه هایی که شریعتی نمایندگی می کرد بودند که مترقی بودند. زیرا آن طبقه و لایه در انقلاب دموکراتیک ایران نقش مترقی دارد.

اما آنچه آخوندهای حاکم می گویند نادرست است. آنها می گویند این دین و تفسیری که آنها از آن می کنند مبین منافع طبقات مختلف است. آنها خود را نماینده طبقات مختلف می دانند. آخوندها تفسیر خود را قبول دارند و هیچ تفسیر دیگری را نمی پذیرند.  آنها به طبقات مختلف نمی گویند که هر جور منطبق با منافع طبقه تان است آن را تفسیر کنید و مطمئن باشید که اسلام می تواند منافع شما را تامین کند؛ و مثلا چنانچه تفسیر شما صد و هشتا درجه با ما اختلاف داشت با ما مبارزه کنید و حکومت ما را ساقط کنید. خیر آنها چنین چیزی نمی گویند.

 حال آنکه آنچه ما گفته ایم این است که طبقات مختلف مضامین آن را منطبق با منافع خویش تفسیر کرده و به آنچه خود می خواستند تبدیل کرده اند. اینکه گفته ایم چیز دیگری می شده به همین معنی است. یعنی محتوی آن منطبق با منافع طبقات مختلف که گاه صد و هشتاد درجه با اسلام اصلی تفاوت داشت، تغییر می کرده است. صحبت این نیست که این طبقات درست می گفتند. خیر آنها تفسیر می کردند، حال آنکه قران و اسلام در شکل اصلی خود همان بود که محمد می گفت.   

رفقای ایرانی ما، نگاهی هرمنوتیک گرایانه (Hermetic ) به اسلام داشته و این مخالف با تز  مارکسیستی  دین به مثابه "ایدئولوژی طبقات حاکم" است. نیز فراگیر بودن پیام دین از دیدگاه نویسنده، که به گمان وی، طبقات گوناگون اسلام را به حیث ایدئولوژی خود به و در راستای منافع خود به کار می گرفته اند، در تقابل و تخالف با لیبرالیزم که آنرا مشخصا جهانبینی بورژوازی غرب به ویژه در دوران اولیه ی آن (دوران رقابت آزاد) می خواند قرار داده، در چنان بستری به مقایسه گرفته شده است که  نوعی ارجحیت و جامعیت برای اسلام (یا همان دین ) قایل می شود. برآیند هایی که از تفکر انحرافی نویسنده برمی خیزد، همه ناشی از  برداشت ناقص وی از خاستگاه طبقاتی دین اسلام بوده، و این برداشت، برای باورهای نظیر ایدئولوژی همه طبقات بودن دین اسلام نزد وی پر و پای داده است.

ما هرگز نگفته ایم که شکل ایدئولوژیک مذهب  جامع تر و یا برتر از لیبرالیسم غرب است. لیبرالیسم ایدئولوژی طبقه بورژوازی در در دوران اولیه (دوران رقابت آزاد) بوده است( اکنون بورژوازی امپریالیستی عموما و بورژوازی کمپرادور خصوصا به ارتجاع و فاشیسم بیشتر گرایش دارند تا به لیبرالیسم) در حالی که مذهب یک شکل فئودالی ایدئولوژیک است. بنابراین از نظرما لیبرالیسم مدرن تر و مترقی از شکل مذهب است. در بند 11 بخش دوم مقاله نگاهی به مبارزه طبقات چنین نوشته شده است:

«11- در مجموع به علت پیشرفت علوم و فنون، ایجاد كارخانه ها و صنایع، رشد تولید صنعتی و نیز تا حدودی کشاورزی، تضعیف روابط و مناسبات فئودالی و توسعه روابط سرمایه داری ( گرچه از عمدتا از نوع زیرسلطه) در شهر و روستا، گسترش فرهنگ و دیدگاه های مدرن غربی، توجه بیشتر بورژوازی ملی ایران به ویژه بخش صنعتی آن از مشروطیت به بعد، به فرهنگ و ایدئولوژی بورژوازی غرب در اوایل رشد و تكامل اش( پروتستانیسم،  فلسفه  و دیدگاه های اجتماعی- سیاسی مدرن در فرانسه، انگلیس و آلمان- انقلاب فرانسه و به طور کلی لیبرالیسم ) و ضعیف شدن نسبی اندیشه مذهبی در جهان بینی اش كه در بخش هائی از جبهه ی ملی انعكاس یافته بود، رشد لایه هایی مختلف خرده بورژوازی مدرن در بخش های تولیدی و خدماتی ای که به ویژه از زمان رضا شاه شروع به توسعه کردند، گرایش بیشتر این لایه ها به دموکراتیسم و ایدئولوژی های و جهان بینی های  جدیدتر و یا با مضامین و اشکال کمتر مذهبی و سنتی، رشد کمی و کیفی طبقه ی كارگر و همراه با آن اندیشه های فلسفی- اقتصادی و سیاسی و نیز سازمان های صنفی و سیاسی این طبقه، همه وهمه ی این ها منجر به تضعیف جایگاه سنتی نهاد روحانیت و روحانیون در ساختار قدرت-  سیاسی گردید . در نتیجه از یک سو همنوائی با تغییرات و اوضاع جدید، و از سوی دیگر مخالفت با این مجموعه را برانگیخت.»

  از طرف دیگر ما نگفته ایم که چون لیبرالیسم تنها ایدئولوژی یک طبقه است تفکری یک جانبه است و چون طبقات مختلفی در لوای اسلام مبارزه کرده اند پس اسلام دینی همه جانبه است. از نظر ما لیبرالیسم تفکر بورژوازی بوده است  درحالی که اسلام علیرغم اینکه ایدئولوژی فئودال ها بوده اما طبقات دیگر نیز تحت لوای آن مبارزه کرده اند به این دلیل که در آن زمان ایدئولوژی دیگری وجود نداشت. همین و بس.

از سوی دیگر چنانچه ما با دقت  طبقات مختلف را در انقلاب دموکراتیک ایران مورد ملاحظه قرار دهیم می بینم که لیبرالیسم عموما ایدئولوژی بورژوازی ملی بوده، درحالی که اسلام آن شکل ایدئولوژیک بوده که نه تنها از جانب بورژوازی کمپرادور و متحدین روحانی وی همچون بروجردی و شریعتمداری به کار می رفته که البته  لبیرالیسم بورژوازی ملی در مقابل آنها مترقی بوده است، بلکه از جانب لایه های مختلف خرده بورژوازی نیز با تفاسیر متفاوت به کار می رفته است. و این خرده بورژوازی عموما نسبت به بورژوازی ملی که ایدئولوژی لیبرالیسم را داشته بسی مترقی تر و گاه انقلابی بوده است.

در واقع و به طور کلی نگاه ما به طبقات در انقلاب دموکراتیک بر این مبنا نیست که آنها چه ایدئولوژی دارند (گر چه این به جای خود مهم است و پایین تر اشاره خواهیم کرد چرا؟) بلکه این مبنا است که در ساخت اقتصادی چه نقشی دارند: زیر استثمار و ستم هستند یا خیر؛ با امپریالیسم و ارتجاع مخالف اند و یا موافق؛ جزو صف خلق هستند یا جزو صف ضد خلق و آیا متحد دراز مدت طبقه کارگر هستند یا متحد کوتاه مدت. ما البته متحدین دراز مدت خود را به متحدین دوره ای ترجیح می دهیم. طبقه کارگر با خرده بورژوازی در طول انقلاب دموکراتیک، اتحاد قوی تر و استراتژیک تری دارد تا بورژوازی ملی( که ممکن است در برخی دوره ها جزو صف خلق باشد). حتی اگر این خرده بورژوازی منافع خود را در قالب ایدئولوژی مذهبی اسلامی بیان کند. بدین سان مجاهدین( منظور مجاهدین پیش از انقلاب است) و یا جریان شریعتی بسی مترقی تر و انقلابی تر از جریان بازرگان و یا بنی صدر بودند، اگرچه ایدئولوژی بازرگان و یا بنی صدر گرایش لیبرالی بیشتری داشت تا ایدئولوژی مجاهدین و یا شریعتی که یک شکل قرون وسطایی تفکر بود.

از سوی دیگر چنانچه بحث بر سر فرهنگ و مدرن گرایی و سنت گرایی باشد، اگر بورژوازی ملی دارای گرایش مدرن تری نسبت به خرده بورژوازی و سنت پرستی های وی باشد، ما به  بورژوازی ملی که تفکرات مدرن تری دارد، بیشتر نزدیک هستیم تا با تفکرات عقب مانده خرده بورژوازی و تنگ نظری ها و سنت پرستی های او.

ضمنا در اینجا بحث ما بر سر این نیست که چرا طیف های مختلف خرده بورژوازی در ایران همچنان به ایدئولوژی های قرون وسطایی چسبیده اند و کمتر از تفکرات مدرن استفاده می کنند درحالی که در این دوران این طبقه می تواند از تفکرات مدرن تر استفاده کند. این مسئله ای است که خود بحث جداگانه ای را می طلبد.

  دین اسلام شبیه همه ادیان دیگر، پیوسته آگاهی وارونه را نماینده گی کرده، و به مثابه افیون عملکرد منفی داشته است. این دین، مدام مبین و مدافع طبقات استثمارگر و در خدمت سیاست های سرکوبگر طبقات استثمارگر قرار داشته است.

  بسیار خوب! ما می توانیم بگوییم مذهب یک شکل ایدئولوژیک ارتجاعی است. به مثابه افیون توده ها عملکرد منفی داشته و مدام، مبین و مدافع طبقات حاکم استثمارگر بوده است. گرچه این نکات کاملا درست نیست زیرا مثلا مسیحیت از آغاز ایدئولوژی فئودال ها نبوده بلکه در ادامه حیات خود به مرور  خود را همسو با منافع فئودال ها نشان داده و ایدئولوژی فئودال ها یا طبقع حاکم تبدیل شده است. به هر حال با همه  نکات بالا موافقیم.

 اکنون زمان تبیین نهضت ها، جنبش ها و شورش ها و مبارزاتی است که علیه فئودال ها ونظام فئودالی جریان داشته است. آیا ممکن است رفقا چند تا از این جنبش های دهقانی را نام ببرند و توضیح دهند که ایدئولوژی آنها چه بوده است. مثلا خرمدینان در ایران و یا توماس مونتسر در اروپا با چه ایدئولوژی هایی به جنگ فئودال ها رفتند؟

 حتی قرن ها قبل، فارسی زبانان می دانستند که : "شاهی" و "پیغمبری" ، چون دو نگین بر یک انگتشری اند! تحلیل طبقات آنها بر رفقای ایرانی ما می چربیده است. و این موضع شایان نکوهش است.

رفقای عزیز آیا نکته ای که شما در این عبارات به آنها اشاره کرده اید مورد اشاره ما نبوده که شما تحلیل آنها را بهتر از ما دانسته و ما را شایسته «نکوهش» دانسته اید؟ آیا بهتر نیست که همه بخش های مقاله به دقت خوانده شود و بعد نکات نقادانه آورده شود؟ در بند 3 چنین نوشته شده است:

3- نهاد روحانیت، تا پیش از رضا شاه، یكی از دو قدرت سیاسی جامعه (همراه با شاه) به شمار می آمده و شركت اینان در قدرت سیاسی، مهم ترین جایگاه این نهاد محسوب می گردیده است.

آیا معنای این عبارات همان که شما می گویید نیست؟ اما آیا اشاره به این نکات برای تجزیه و تحلیل تمامی مواضع لایه های درونی روحانیت کافی است؟ در این صورت چگونه می توانیم توضیح دهیم مبارزات بسیاری از روحانیونی را که از میان دهقانان برخاسته بودند؟ مثلا آیا باب و مبارزات و شورش هایی که به وسیله ی دهقانان در سه منطقه مازندران، زنجان و فارس برهبری او و ملایانی چون ملامحمد مازندرانی و ملا زنجانی به راه افتاد در چارچوب فوق می گنجد؟ در صورتی که نمی گنجد ما چگونه آنها را تفسیر می کنیم؟ 

 "علل مهم" وجود فرقه های بسیار زیاد <شاید بهتر بود مینوشتند: بسیار> و یا جریانهای مختلف اسلامی در تاریخ ایران، نه در "تفاسیر مختلف طبقاتی" که ناشی از "اسلام به مثابه ایدئولوژی طبقات مختلف" باشد، است، بلکه بیشتر مبین شرایط مادی- تاریخی متغیری است که در طول سده ها: طبقات استثمارگر جوامع اسلامی، از اسلام به مثابه ایدئولوژی پشتیبان منافع خویش، به انحای گوناگون و در موارد گوناگون استفاده سرشار نموده اند.

رفقا در اینجا پذیرفته اند که «فرقه های زیاد و جریان های مختلف اسلامی وجود داشته است»  و سپس آن را چنین تبیین کرده اند:

«بیشتر مبین شرایط مادی- تاریخی متغیری است که در طول سده ها: طبقات استثمارگر جوامع اسلامی، از اسلام به مثابه ایدئولوژی پشتیبان منافع خویش، به انحای گوناگون و در موارد گوناگون استفاده سرشار نموده اند.»

به راستی معنای این عبارات چیست؟  بی تردید شرایط مادی - تاریخی  مداوما ( گرچه نه همچون غرب زیرا جوامع شرقی عموما سکون بیشتری را تجربه کردند) تغییر کرده است. طبقات استثمارگر  جوامع اسلامی هم از اسلام به مثابه ایدئولوژی پشتیبان منافع خویش، به انحای گوناگون و در موارد گوناگون استفاده سرشار کرده اند. آنچه در اینجا گفته می شود تنها تکرار این جمله است: مذهب ایدئولوژی طبقه حاکمه است و طبقات استثمارگر حاکم از آن برای پشتیبانی منافع خویش به شکل های گوناگون استفاده کرده اند.

اما این نه وجود فرقه های فراوان اسلامی را که بسیاری از آنها با طبقات استثمارگر مبارزه می کردند توضیح می دهد و نه حتی وجود فرقه ها میان خود طبقه استثمارگر حاکم را. بحث بر سر این فرقه ها و گروه های اجتماعی است. فرقه ها نیز به خودی خود معنایی ندارند اگر بر مبنای تحلیل طبقاتی تحلیل نشوند. این فرقه ها یا بیان منافع لایه ها طیف های مختلف هیئت حاکمه فئودالی هستند و یا بیانگر منافع لایه ها، اقشار، طیف ها و یا طبقاتی از خلق به ویژه دهقانان و صنعتگران. آنچه ما به عنوان مارکسیست باید تبیین کنیم نخست تحلیل ساختار، دوم تحلیل طبقات و سوم تحلیل تفکرات،خواست ها، رفتارها، مواضع و مبارزات آنها.

اینکه رفقای ایرانی ما مینویسند که: دین {اسلام} در طول زمان و از طرف طبقات مختلف و همنوا با منافع آنها تغیر می کرده و همواره به چیزی دیگر تبدیل می شده است" چنین بیانی، سراپا در تناقض با واقعیت تاریخی میب اشد. نخست اینکه: دین اسلام هیچ گاه همنوا با منافع طبقات ستمدیده به گونه راستین بوده نمی تواند.

ما نگفته ایم دین اسلام به گونه ای راستین بیانگر منافع طبقات استثمار شده و ستمدیده بوده است و یا می تواند باشد. اگر چنین چیزی گفته باشیم بی تردید نادرست است و ما چنین چیزی نگفته ایم و چنانچه گفته باشیم آماده اصلاح آن هستیم. ما گفته ایم که این طبقات این دین را به گونه ای که خود می خواستند و منطبق با منافع خود تفسیر می کردند. اینکه آنها از ایدئولوژی طبقه حاکمه برای بیان خواست های خود استفاده می کردند و آن را تفسیر می کردند به این دلیل بود که آنها هیچ شکل ایدئولوژیک دیگری را نمی شناختند(وضع در کشور چین مثلا اندکی متفاوت بود در چین افکار اخلاقی کنفوسیوس نفوذ کمتری از مذهب بودا نداشت). اگر این تفسیر گاه 180 درجه با آن چه اسلام یعنی قرآن  واقعا گفته بود و می گفت تفاوت داشت، تغییری در اصل موضوع نمی دهد. آنها 180 درجه با آن چه واقعا اسلام می گفت آن را تفسیر می کردند و بر مبنای چنین تفاسیری  افکار و رفتار و مواضع طبقه حاکمه را منطبق با اسلام نمی دانستند. به همین دلیل دست به مبارزه و شورش زده و برعلیه طبقه حاکمه به پا می خاستند و سال ها و دهه ها مبارزه می کردند.

 نیز این دین ( و سایر دین ها) هیچ گاه از آن قابلیت ( بنا بر خاستگاه مشخص طبقاتی شان که ریشه در طبقات استثمارگر دارد) برخوردار نیستند که "در طول زمان و از طرف طبقات مختلف و همنوا با منافع آنها، " تغیر نموده و یا به چیزی دیگر تبدیل شوند! دین اسلام، ماهیتا و در طول تاریخ خویش، تنها ایدئولوژی استثمارگران بوده، و هرگز "همنوا" و  هم آوا با "منافع" ستمدیده گان نبوده است.

 نخست بگوییم که ریشه دین در طبقات استثمارگر نیست، بلکه همچنان که که گفتیم  در ناتوانی بشر نسبت به  نیروها ی طبیعت و اجتماع  و کارکرد ذهن انسانی و نیز ناآگاهی از قوانین آنها است و این نا آگاهی و ناتوانی پیش از طبقات نیز وجود داشت. بیشتر ادیان چند خدایی پیش از طبقات وجود داشتند. حتی ادیانی مانند مسیحیت به هیچ وجه به وسیله ی طبقات حاکم پدید نیامد و ریشه در طبقات استثمارگر نداشت، بلکه در ادامه رشد و گسترش خود همچنان که انگلس می گوید با طبقات حاکم هم سو شد و به مرور به دین حاکم تبدیل شده و درخدمت فئودال های و اشراف در آمد(فوئر باخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان). در قرون هفده و هجده ماتریالیست هایی همچون دیدرو و دالامبر دین را اختراع  کشیشان برای فریب مردم می دانستند که این بسیار نادرست بود و به وسیله ی مارکس و انگلس نقد شد. در واقع طبقات استثمارگر از این ناآگاهی ها، ناتوانی، ادیان استفاده کردند و انها را بهترین اشکال ایدئولوژیک برای حکومت خود یافتند و دین را درخدمت منافع خود قرار دادند. به همین دلیل نیز ممکن است که طبقات استثمارگر به وسیله ی انقلاب سوسیالیستی از قدرت پایین کشیده شوند اما دین به سرعت نابود نشود. در واقع نابودی دین با رشد آگاهی بشر نسبت به قوانین طبیعت و اجتماع صورت خواهد گرفت و نه صرفا با نابودی طبقات استثمارگر.

دوم اینکه رفقای ما یک درک ثابت از دین  و عملکرد آن به عنوان ایدئولوژی حکام فئودال در نظر گرفته اند و بر همان مبنا قضاوت می کنند. ولی چنانچه به واسطه ی همین قدرت دین و نیز فقدان ایدئولوژی دیگر، طبقات استثمار شده در دوران فئودالیسم این جهان بینی را به اجبار و یا آگاهانه انتخاب کرده باشند و نهضت ها و جنبش های خود را در لوای آن انجام داده باشند چه باید بگوییم؟ مشکل خود شکل  و اندیشه  های اساسی مذهب نیست که می توان به راحتی آنها را ارتجاعی و تریاک توده ها دانست. مشکل طبقاتی هستند که با همین ایدئولوژی مذهبی علیه نظام های استثمارگر فئودالی و یا نظام های وابسته به امپریالیسم مبارزه می کنند. [مشکل تفاسیری است که می کنند و محتوایی است که درون این اشکال جای می دهند.]

اما چنانچه مثلا اسلام از نظر فئودال ها و روحانیون حاکم دارای یک محتوی یعنی همان که اسلام در ماهیت و اصل خود بود، و از نظر طبقات استثمار شده علیرغم حفظ برخی اشکال آن، دارای محتوی دیگری می شد، آیا این  به این معنا است که اسلام تغییر ماهیت داده و دین استثمار شده گان شده است. خیر منظور ما چنین نبوده است. و چنانچه مجموع قسمت دوم این مقاله و نیز مقاله ی برخی انحرافات در مبارزه فرهنگی مورد استناد قرار گیرد از مباحث ما نمی توان برداشت هایی را کرد که رفقا کرده اند.

 آنچه منظور ما است این است که این طبقات استثمار شده آن را مطابق با منافع خویش تفسیر می کرده اند. در واقع صحبت بر سر این نیست که دین اسلام همنوا با  و هم آوا با منافع طبقات استثمار شده و ستمدیده می شده، بلکه صحبت بر سر این است که این طبقات محتوی آن را همنوا و هم آوا با منافع طبقه خویش می کرده اند. اینکه این دین این ظرفیت را داشته یا نداشته بحث ما نیست. ما می توانیم به آنها بگوییم که نه دین اسلام ونه ادیان دیگر چنین ظرفیتی را ندارند که منطبق با منافع شما استثمار شدگان و ستمدیدگان  تفسیر شوند. اما  چنانچه آن ها به حرف ما گوش ندادند ما نمی توانیم بگوییم که چون شما دین را که بیانگر طبقات استثمارگر است به عنوان جهان بینی و ایدئولوژی خود انتخاب کرده اید پس شما دیگر ماهیتا ارتجاعی هستید. انتخاب دین به عنوان رنگ خواست های سیاسی و طبقاتی برای ما دو مسئله ایجاد می کند. یکی شکل بروز خواست ها و دیگری خود خواست ها. می توان شکل بروز خواست ها را ارتجاعی دانست اما این لزوما به معنای ارتجاعی بودن خود خواست ها نیست.

لهذا، آن " چیزی دیگری" که رفقای ایرانی ما "رازناک" ساخته، و از آن ذکر کلی می کنند، هرگز متصور نبوده است. اسلام به هیچ چیزی دیگری تبدیل نشده است. مثلا اینکه: این دین ، هیچ گاه به ایدئولوژی ستمیده گان مبدل نگردیده است.

تبدیل نیز به همین معناست و منظور ما محتوی است زیرا به اصول و فروع  دین و برخی دیدگاه ها که میان همه مذاهب مشترک است، یعنی آنچه مذهب را مذهب، یا شکل ارتجاعی تفکر می کند، به روشنی اشاره کرده ایم. بی تردید دین اسلام، فی النفسه و به خودی خود دین ستمدیده گان نمی شده، بلکه این ستمدیده گان بودند که با تفاسیر خاصی  آن را به دینی بیانگر منافع خود تبدیل می کرده اند. می توانیم بحث کنیم که این کار اشتباه بوده است. اما این تغییری در اصل قضیه نمی دهد. هم اکنون نیز بسیاری جریان های مترقی خواست های خود را در پوشش دین خواهی طرح می کنند و ما فرصت داریم که به آنها بگوییم که چنین اشکال تفکری نمی تواند به جنبش خلق خدمت کند ولی گمان نمی کنیم که بتوانیم همه آنها را مجاب کنیم.

 شورش "صاحب الزنج" و برده گان آفریقایی خلفای عباسی را به خاطر بیاوریم: اسلام به مثابه ایدئولوژی مدافع منافع سیاسی و طبقاتی خلفای عباسی، در سرکوب آن شورش، نقش غیر قابل انکار داشته است. حتی یعقوب لیث صفاری "ما" نیز، با آنهمه "اکت و ادای" ضد عربی و ضد "خلافتی" خویش، با اسلام و با خلفای عباسی هم آوا شده، و در حساس ترین و سرنوشت سازترین برهه زمانی، در پهلوی ستمگران عباسی و بر ضد "شورش برده گان" ایستاده است! در صدر اسلام و آغاز روند "موالی سازی" نیز، تفوق عرب بر عجم، ریشه در دید طبقاتی مسلمین اولیه مبنی بر دفاع از اربابیت اعراب و به برده گی کشانیدن غیر عرب داشته است. در کجای قرآن و در کدام "حدیث" محمد، ولو اشاره یی به لغو برده داری شده است؟ این دین، با ایماهای عوامفریبانه از قبیل "نکویی با برده گان کنید"، و " با زن ها مهربان باشید"، در حقیقت، شیوه های نو تر به انقیاد کشانیدن برده گان و زنان را برای طبقات استثمارگر و جامعه مردسالار آن زمان یاد داده است.

اینها که  رفقای ما می گویند درست است. تمامی طبقات حاکمه ای که شورش های بردگان و دهقانان و صنعتگران را سرکوب می کردند، ایدئولوژی اسلامی داشتند. مذهب اسلام به آنها خدمت می کرد. اما این یک سوی قضیه است.  سوی دیگر قضیه خود بردگان و دهقانان  بودند که  عموما به جز همین ایدئولوژی اسلامی و البته با تفسیری متفاوت چیز دیگری نداشتند. در واقع ما می توانیم ده ها نمونه عکس آنچه رفقا گفته اند مثال  از مبارزات برده ها و یا دهقانان زیر علم اسلام  و با نوعی تفسیر از آن بیاوریم. البته نه در این جهت که مثلا چیزهایی مدافع استثمار شدگان و ستمدیدگان در قرآن وجود داشت،  و آنها درست تفسیر می کردند، بلکه در این جهت که آنها چاره ای جز این تفاسیر نداشتند و واقعا فکر می کردند که دارند درست تفسیر می کنند.

 اگر منظور رفقای ایرانی ما از "نیرو هایی که با قدرت های حاکم در ستیز بودند" و به ارائه تفاسیر خاص خود از اسلام می پرداختند، سایر نیروهای مرتجع و دین محور باشد، می توان با رفقای ایرانی هم آوا بود.

خیر! منظور ما فقط سایر نیروهای مرتجع و دین محور نبود، بلکه طبقات استثمار شده و ستمدیده هم بود.

 اما ، از آنجایی که رفقای ایرانی ما از طبقات مختلف حرف می زنند، اگر منظورشان طبقات ستمدیده باشد، باید به صراحت برایشان گفت که: طبقات استثمارشده، هرگز نتوانسته اند از دین برای خود سنگر ساخته، و یا از آن تفسیری منطبق با منافع ستمدیده گان بیرون بکشند.

این مسئله که طبقات ستمدیده از دین سنگر ساخته اند، اساسا تغییری در ماهیت دین به عنوان یک شکل ارتجاعی تفکر، اندیشه و جهان بینی نمی دهد. مذهب در هر حال شکل ارتجاعی تفکر است و اساسا درخدمت طبقات استثمارگر بوده است. این که استثمار شده گان نمی توانستند تفسیری منطبق با منافع خودشان بیرون بکشند ربطی به اینکه این تفسیر درست بود یا اشتباه ندارد. بی تردید بسیاری از این تفاسیر به هیچ وجه درست نبود و تنها نوعی تفسیر بود. اما اینکه چنین تفاسیری برای استثمار شدگان  شرایط فکر ای به وجود می آورد که آنها می توانستند به فئودال ها بگویند شما طبق دین اسلام رفتار نمی کنید و علیه آنها بجنگند، چیز دیگری است.  

 رفقای ایرانی ما اسلام را "از آغاز تا اکنون بیانگر جهانبینی طبقات گوناگون { تا اینجا می شود که برده داران و فئودال ها را دو طبقه گوناگون گرفت، و اما} با منافع اقتصادی متفاوت و متضاد" می دانند. از آنجایی که منافع اقتصادی برده ها و برده داران، منافع اقتصادی فئودال ها و دهقانان وابسته به آنها نه تنها متفاوت بلکه متضاد نیز می باشد، لهذا، از دیدگاه رفقای ایرانی ما، این دین جهانبینی همه آنها را بیانگر بوده است! درک نادرست از دین، سبب گردیده است که: با سرنهادن بر نطع دین، این رفقا به عرصه سازش طلبی طبقاتی کشانیده شوند.

اگر رفقا مطالب دو مقاله برخی انحرافات در مبارزات ایدئولوژیک - فرهنگی  و نگاهی به مبارزات طبقات و چگونگی شکل گیری جمهوری اسلامی را مورد استناد قرار دهند به هیچ وجه چیزی شیبه به این نکته که ما سازش طبقاتی را تبلیغ کنیم مشاهده نمی کنند. برعکس این مقالات روشن می کند که مذهب یک شکل ارتجاعی تفکر و ایدئولوژی است. در ایران ایدئولوژی طبقه حاکم است. لازم است با آن مبارزه شود و در جهت نابودی آن حرکت شود. از سوی دیگر ضمن تاکید بر اینکه اسلام دین حاکمان فئودال بوده و در طی قرون و اعصار به منافع آنها خدمت می کرده، تماما در جهت اینکه چگونه طبقات با منافع متضاد تفاسیر متفاوت و متضادی از مذهب اسلام داشته و چگونه مواضع متضادی در قبال مسائل اساسی می گرفته اند، توضیح می دهد. این مسآله به ویژه در مورد دوران مشروطیت به بعد بارزتر مشاهده می شود. در اینجا تلاش شده که ریزترین اختلافات  و مواضع در قبال مسائل اساسی انقلاب دموکراتیک ایران مورد بررسی قرار گیرد و مواضع لایه ها، اقشار و طبقاتی که ایدئولوژی مذهبی دارند، روشن شود تا بتواند توضیح منطبق با واقعیتی در مورد روی کار آمدن خمینی بدهد.        ما از کارل مارکس به یاد داریم که: ایدئولوژی طبقات حاکمه، ایدئولوژی حاکم بر جامعه است. رفقای ایرانی ما خیلی فراموشکار شده اند که به جای فرایاد آوردن کلام مارکس، مجذوب ایدئولوژی طبقات حاکمه استثمارگر شده، و آن را به مثابه ایدئولوژی همه طبقات در خورد خواننده گان می دهند.

در یک صد سال اخیر در ایران، ده ها گروه و جریان سیاسی با هیئت حاکمه که ایدئولوژی آن اسلامی بوده است مبارزه کرده اند. بسیاری از این جریان ها خود ایدئولوژی اسلامی داشتند اما تفسیری یکسر متفاوت از تفسیر طبقه حاکم ارائه می دادند. آیا ما باید بگوییم که هم آنها که حاکم بودند و هم آنها که با هیئت حاکمه مبارزه می کردند چون هر دو ایدئولوژی اسلامی داشتند پس هر دو طبقه حاکمه بوده و هر دو ارتجاعی بودند؟

سخنان مارکس نیز در مورد مذهب به عنوان یک ایدئولوژی است. اما مارکس و انگلس شورش توماس مونتسر و یا جنبش های دهقانی را که در لوای مذهب مسیح بروز می کرد ارتجاعی نمی دانستند.  اشتباهی که رفقا مرتکب می شوند این است که نفس مذهب را که ارتجاعی است، با مسئله  تفسیر مذهب از دیدگاه طبقات مختلف-  یا به گفته ی انگلس رنگ مذهبی به مبارزه طبقه خود زدن- را قاطی می کنند. ما یک ایدئولوژی واحد یعنی مذهب را به مثابه ایدئولوژی همه طبقات ندانسته ایم، برعکس ما مبارزاتی را که در لوای مذهب با نوعی تفسیر از آن که با منافع و مقاصد آن مبارزه تطبیق کند را اساس اختلاف دانسته ایم. به عبارت دیگر این اسلام به مثابه یک دین واحد نیست که ایدئولوژی همه طبقات می شود بلکه برعکس این منافع و مقاصد طبقات مختلف است که ایجاب می کند تفسیر خاصی منطبق با آن منافع از دین اسلام و برخی آیه های قرآن و احادیث ارائه شود. مثال ها در این مورد فراوان است و در صورتی که رفقا خواهان آن باشند ما برای آنها نمونه هایی از این تفاسیر متفاوت را ذکر خواهیم کرد.  

 حتی محمد در هزار و چهار صد سال قبل از امروز، تحلیل طبقاتی اش، واضح تر از رفقای امروزی ایرانی ما بوده است، همان زمانی که می گفت: مردم به دین پادشاهان شان هستند! همان شم سیاسی محمد بود که از دین به مثابه ابزار گسترش سیطره طبقاتی، و به نفع طبقات حاکمه استفاده نموده، آن را در خدمت سیاست قرار داده، و دین اسلام را مستعد شراکت با حاکمان  در امر به انقیاد کشانیدن محکومان یعنی طبقات ستمدیده ، گردانید.

حرف محمد درست است و حرف ما نیز درست است. حرف محمد در مورد اینکه اسلام به دین طبقات حاکم تبدیل شده و در خدمت آنها است درست است. از سوی دیگر ما ضمن تایید حرف محمد می گوییم طبقات مختلف  و از جمله طبقات ستمدیده، برای اینک مبارزات خود را بیان کنند به اشکال ایدئولوژیک احتیاج داشتند و چون جز مذهب هیچ شکل ایدئولوژیکی نمی شناختند در نتیجه با نوعی تفسیر از آن منافع خود را در آن نوع تفسیر می پوشاندند و مبارزات خود را پیش می بردند.

شاید بخش هایی از  خرده بورژوازی و سایر طبقات ستمدیده، از اسلام به حیث ایدئولوژی خویش نام ببرند. اما از نام بردن، تا واقعا ایدئولوژی طبقات ستمدیده بودن، فرقی زیاد موجود است.

بسیار خوب ! اکنون رفقای افغانستانی حرف ما را در مورد اینکه بخش هایی از خرده بورژوازی و سایر طبقات ستمدیده از اسلام به عنوان ایدئولوژی خود نام می برند، تایید کرده اند. اما نام بردن تنها این نیست که بگویند اسم ایدئولوژی ما اسلام است و بس. بلکه این است که آنها تفسیری منطبق با منافع خود از آن می کنند. زیرا چنانچه آنها آن را، آنچنان که هیئت حاکمه تبلیغ می کند میپذیرفتند آنگاه هرگز نمی توانستند درهمان چارچوب با هیئت حاکمه مبارزه کنند. آنها زمانی که این جهان بینی را می پذیرند(به هر دلیل) ناچارند تفسیری متفاوت از آن ارائه دهند تا مبارزات خود را توجیه نظری کنند.

 اما آیا چنانچه آنها این تفسیر متفاوت را ارائه دادند، آنگاه دیگر اسلام ایدئولوژی طبقات ستمدیده میشود؟ خیر! اسلام و هر نوع شکل مذهبی اندیشه، شکل ارتجاعی و عقب مانده تفکر و ایدئولوژی است و اساسا  نه تنها خدمتگزار طبقات استثمار شده و ستمدیده نیست بلکه چون در نفس خویش و در نهایت تخدیر کننده است به مبارزات این طبقات لطمات شدید وارد می کند. اگر رفقا به دقت مقالات ما را مطالعه کنند (به ویژه دو مقاله ای که در بالا نام بردیم، متوجه خواهند شد که ما بارها از اسلام به عنوان یک نوع جهان بینی عقب مانده و ارتجاعی فئودالی و از روحانیت به عنوان یک نهاد فئودالی  نام برده ایم و در صدد توضیح این بوده ایم که چرا حال که امکان این وجود دارد که لایه هایی از خرده بورژوازی شهری (سنتی و به ویژه مدرن) و دهقانان بتوانند از ایدئولوژی های مدرن استفاده کنند( بر خلاف دوران قرون وسطی که این امکان وجود نداشت و جز ایدئولوژی مذهبی ایدئولوژی دیگری وجود نداشت) چرا این طبقات همچنان از این ایدئولوژی کهنه و ارتجاعی فئودالی استفاده می کنند.      

 اینکه بخش هایی از خرده بورژوازی و یا بخش هایی از سایر ستمدیده گان، اسلام را به اصطلاح درفش می کنند، تایید کننده مواضع و نظریات سطحی و ایدآلیستی رفقای مائوئیست ایرانی ما نبوده، بلکه منطبق با گفته مارکس است که: ایدئولوژی طبقات حاکمه، ایدئولوژی حاکم بر جامعه است. ایدئولوژی حاکم بر جامعه یعنی اینکه: ایدئولوژیی که بر جامعه حکمروایی می کند. بنابر این: اینکه خرده بورژوازی و یا سایر اقشار سنتی از اسلام یاد می کنند، صرف مبین انقیاد شان به ایدئولوژی ارتجاع حاکم یعنی اسلام می باشد، و نه اینکه اسلام ایدئولوژی طبقه خودشان باشد.

منظور از «درفش کردن» و «یاد کردن» چیست؟ آیا این است که همه طبقات در انقیاد ایدئولوژی حاکم همین انقیاد را درفش می کنند؟ اگر چنین باشد پس چه نیازی به درفش کردن و یاد کردن؟! در یک جامعه ساکن و آرام همه طبقات استثمار شده و ستمدیده منجمله طبقه کارگر تحت انقیاد ایدئولوژی حاکم است. در این هیچ نکته ی تازه ای وجود ندارد. بحث بر سر این است که طبقات منافع متضاد طبقاتی دارند و به خاطر منافع متضاد طبقاتی دست به مبارزه طبقاتی می زنند. در این مبارزه ی طبقاتی برخی از طبقات کماکان تحت همان ایدئولوژی حاکم دست به مبارزه می زنند و آن را درفش می کنند. اما آیا آن ایدئولوژی به همان شکل موجودش که از طرف طبقات استثمارگر و ستمگر حاکم تبلیغ می شود برای آنها قابل استفاده است ؟ خیر! قابل استفاده نیست. زیرا آن چارچوب بیانگر منافع طبقه حاکم است. و چنانچه طبقات ستمدیده بخواهند  همان را درفش کنند نمی توانند با طبقه حاکم مبارزه کنند. بنابراین چنانچه همان ایدئولوژی حاکم مورد استفاده قرار گیرد باید با تفسیری متفاوت ارائه گردد که بتواند منافع متفاوتی را نمایندگی کند. بدینسان آنها با آن ایدئولوژی که متعلق به خودشان نیست اما با تفسیر و تعبیری متفاوت از آن به مبارزه با طبقه حاکم می پردازند.

توضیحا بگوییم در دوران فئودالیسم جز ایدئولوژی مذهب که ایدئولوژی طبقه حاکم بود ایدئولوژی دیگری وجود نداشت. بنابراین همه طبقات از همین ایدئولوژی استفاده می کردند. اما در نظام سرمایه داری و در نظام های زیر سلطه به جز ایدئولوژی مذهبی، اشکال ایدئولوژیکی دیگری وجود دارد که همه به جز مارکسیسم، به هرحال در چارچوب ایدئولوژی طبقه ی حاکم هستند و حتی اگر طبقات خلقی  با آن ایدئولوژی های حتی غیرمذهبی با طبقه حاکم مبارزه کنند نمی توانند از چارچوب نظام سرمایه داری خارج شوند. با هیچ کدام از ایدئولوژی ها نمی توان سوسیالیسم ساخت. تنها با مارکسیسم و با به کار بردن آن در مبارزه ی طبقاتی کارگران و زحمتکشان و در پی مبارزات آنان است که می توان سوسیالیسم ساخت. بدینسان هیچ ایدئولوژی ای مگر مارکسیسم قادر نیست از حد نظام سرمایه داری و در کشورهای زیرسلطه از نظام های سرمایه داری بورکراتیک  و یا نظام های نیمه فئودال - نیمه مستعمره موجود بگذرد. از این رو نه تنها ایدئولوژی مذهبی بلکه ایدئولوژی های غیرمذهبی به جز مارکسیسم به هرحال در چارچوب سرمایه داری هستند و قادر نیستند از آن خارج شوند.

بدین ترتیب نه تنها مذهب بلکه بقیه ی این ایدئولوژی های نیز واقعا قادر نخواهند بود طبقات خلقی خرده بورژوازی و یا دیگر ستمدیده گان را آزاد کند. یعنی در واقع این طبقات نه تنها با ایدئولوژی مذهبی بلکه با ایدئولوژی های غیرمذهبی که می تواند ایدئولوژی خودشان باشد آزاد نخواهند شد. بلکه مبارزه آنها یا در چارچوب نظام موجود باقی میماند و یا حتی اگر توانست آن را سرنگون کند باز هم همان نظام را تولید خواهد کرد. ایدئولوژی مارکسیسم نیز ایدئولوژی این طبقات خلقی نیست بلکه ایدئولوژی دیگر طبقه خلقی یعنی  طبقه کارگراست. نتیجه آنکه تنها با رهبری طبقه کارگر است و زیر پرچم مارکسیسم(م- ل- م) است که این طبقات می توانند آزادی خود را بدست آورند. به عبارت دیگر این طبقات خلقی با ایدئولوژی غیر از ایدئولوژی طبقه خود(خواه مذهبی و ارتجاعی و خواه غیر مذهبی و مترقی) یعنی مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم آزاد خواهند شد.

امیدواریم که رفقای ایرانی ما، خواست و انتقادات به جای "مائوئیست های افغانستان" و اشارات مختصر ما را نادیده نیانگارند.

گفتنی هایی دیگر نیز موجود است که برای وقتی دیگر و طی مقالی و شاید مقالاتی دیگر حول بخشی هایی دیگر از نبشته "ما نحن فیها" و سایر نبشته های رفقای ایرانی خود ارائه خواهیم داشت

همچنانکه برای رفقای شورش نوشتیم ما از انتقادات رفقای افغانستانی خوشحال می شویم و امیدواریم که تداوم یابد.

 در مورد مقالات ما نیز اگر به مجموع مقالات نگاه شود مواضعی که رفقای مائوئیست افغانستانی به ما نسبت دادند از آنها برداشت نمی شود. می ماند همان بند اول که مورد انتقاد رفقا قرار گرفته است. ما برای اینکه برداشتی خلاف نظرات ما-  که برای شما توضیح دادیم- از آن نشود، تغییراتی در آن می دهیم.

متن تجدید نظر شده متنی که مورد انتقاد رفقای افغانستانی است

دین اسلام پس از شکل گیری نخستین و تسلط بر جامعه، به مثابه ایدئولوژی طبقات حاکم استثمارگر برده دار و فئودال بوده و در برخی جوامع نیمه فئودال - نیمه مستعمره همچون ایدئولوژی سرمایه داران بورکرات- کمپرادور نقش داشته و در جهت تخدیر ذهن توده ها عمل کرده است. با این وجود و به دلایل مختلف(مثل فقدان ایدئولوژی دیگری جز ایدئولوژی دینی در دوران قرون وسطی  و نیز گرایش به  نوعی مقاومت در مقابل ایدئولوژی و فرهنگ غربی و پناه بردن به اشکال سنتی و ارتجاعی تفکر به جای اشکال مدرن آن در یک صد سال اخیر) جهان بینی طبقات گوناگون با منافع اقتصادی متفاوت و متضاد شده است. بر خلاف لیبرالیسم كه جهان بینی بورژوازی غرب به ویژه در دوران اولیه ی آن( دوران رقابت آزاد) به شمار می آید، این دین را در طول تاریخ طبقات گوناگونی به عنوان ایدئولوژی خود- از روی اجبار و یا  آزادنه پذیرفته اند.  علاوه بر فئودالها و اشراف به عنوان طبقه حاکم که اسلام ایدئولوژی آنان بوده و در جهت تحکیم حکومت اینان عمل می کرده است، لایه های مختلف دهقانان، بورژوازی تجاری و تولیدی- طیف هائی از خرده بورژوازی مرفه، میانه و فقیر عموما سنتی، اقشار و طبقاتی بوده اند كه نمایندگان سیاسی، فرقه ها، سازمان ها و احزاب سیاسی شان، دین اسلام را به عنوان جهان بینی پذیرفته و منطبق با منافع طبقه خویش آن را- بویژه بخش هایی از آن را- تفسیر كرده  و یا محتوی آن را در جهت منافع خویش تغییر می داده اند. بنابراین محتوی این دین در طول زمان و از طرف طبقات مختلف و همنوا با منافع آنها تغییر می کرده و همواره به چیزی متفاوت با دیگر تفاسیر تبدیل می شده است، هر چند کمابیش برخی از اصول ظاهری خود را حفظ  می نموده است. یکی از علل مهم وجود فرقه های بسیار زیاد و یا جریان های مختلف مذهبی اسلامی در تاریخ ایران، خواه در هیئت حاکمه و خواه در میان نیروهایی که با قدرت های حاکم در ستیز بودند، همین تفاسیر مختلف طبقاتی یا قشری بوده است. گفتنی است و باید تاکید کنیم که پذیرش این ایدئولوژی از جانب طبقات تحت ستمی همچون دهقانان به هیچ وجه به این معنا نیست که مثلا اسلام حاوی اندیشه هایی در جهت منافع آنان بوده است.

چنانچه رفقا با تغییرات فوق موافق باشند ما مقاله را تغییر دهیم.

ضمنا در صورتی که فرصتی حاصل شود حتما مهم ترین سخنان مارکس، انگلس و لنین را که به مباجث ما مربوط گردد به همراه برخی کتب در مورد تاریخ ایران، برای رفقا خواهیم فرستاد. منتظر نظریات دیگر شما در مورد مقالات خود و تبادل افکارهستیم.

 دست هاتان را  به گرمی می فشاریم و برای شما آرزوی موفقیت می کنیم.

                                                                                جمعی از مائوئیست های ایران

2012-04-19                                                                                       

                                                                  

                                                سازمان کارگران افغانستان(م.ل.م)

ارسال به :

"مائوئیست های افغانستان"

کاپی به:

حزب کمونیست (مائوئیست)افغانستان

وبسایت "سه عقرب"

 

 

No comments:

Post a Comment

درباره ی کنسرت لغو شده

  طبق اخبار حکومتی قرار بود کنسرتی به وسیله ی همایون شجریان در آزادی برگزار شود. سپس و در پی چند و چون هایی درباره ی چگونگی برگزاری و مسائلی...