Tuesday, March 18, 2025

از گذشته(7)

  

پاسخ به انتقادات سازمان کارگران افغانستان(م- ل- م)  بخش دوم

رابطه اقتصاد و سیاست 

13- رفقا از ما نقل کرده اند:« ...ایران با وجود آنكه از لحاظ ساختار اقتصادی به غرب وابسته گی دارد، ‌اما در عرصه سیاست به استقلال نسبی دست یافته است.»(سازمان کارگران افغانستان،« نقدی بر برخی توهمات هرمز دامان..») سپس به نقد این نظر ما پراخته و گفته اند که «سیاست بیان فشرده اقتصاد است و درنتیجه نمی توان از لحاظ اقتصادی وابسته به غرب بود اما در عرصه سیاسی استقلال نسبی داشت.»(1)این البته همان مسئله رابطه اقتصاد و سیاست است که در مارکسیسم درباره آن مباحث متعددی صورت گرفته است.

بدون تردید این عبارت که«سیاست بیان فشرده اقتصاد است» یک اصل مارکسیستی است؛ و در مورد تمامی جوامع بشری از آغاز تا جامعه کمونیستی صدق می کند، اما این یک دیدگاه کلی ماتریالیسم تاریخی است و به این معنی است که مناسبات تولیدی یا اقتصادی در نهایت تعیین کننده مناسبات سیاسی و فرهنگی است؛ یا هر ساخت اقتصادی، روبنای سیاسی - فرهنگی مورد لزوم و هماهنگ با خود را ایجاد می کند؛ و یا اینکه سیاست های هر طبقه معین در زمینه های گوناگون سیاسی، فرهنگی در تحلیل نهایی از منافع اقتصادی آن طبقه معین سرچشمه می گیرد. برای مثال به طور کلی روبنای سیاسی - فرهنگی فئودالیسم منطبق و هماهنگ با ساخت اقتصادی فئودالیسم و روبنای سیاسی- فرهنگی سرمایه داری منطبق با ساخت  اقتصادی سرمایه داری است. و یا سیاست های طبقه ی فئودال ها، بورژواها و طبقه کارگر در نهایت از منافع اقتصادی این طبقات سرچشمه می گیرد.

اما از نظر ما این بحث را باید به گونهای دیالکتیکی درک کرد. یعنی پذیرفت که گاه روبنای سیاسی- فرهنگی، ساخت اقتصادی خود را ایجاد می کند؛ بین اقتصاد و سیاست گاه ناهماهنگی و عدم تعادل و تطابق پدید می آید، و یا سیاست های یک طبقه معین می تواند بر چگونگی پیشبرد منافع اقتصادی آن طبقه تاثیر گذارد.

 این نکات با روشنی هر چه تمام تر درمورد طبقه کارگر صدق می کند. زیرا این طبقه تنها پس از تصرف قدرت سیاسی، می تواند ساخت اقتصادی سوسیالیستی را ایجاد کند. به عبارت دیگر در نظام سوسیالیستی و به ویژه در مراحل نخستین آن، این اقتصاد نیست که به سیاست شکل می دهد، بلکه برعکس این سیاست سوسیالیستی طبقه کارگر است که به اقتصاد سوسیالیستی شکل می دهد و آن را ایجاد می کند.(2) زیرا زمانی که طبقه کارگر دیکتاتوری پرولتاریا را بر قرار می سازد، در واقع جز عوامل یا شرایطی محدود چیزی برای ایجاد روابط تولیدی سوسیالیستی موجود نیست و این روابط تنها با در پیش گرفتن سیاست های درست پرولتری می تواند در اقتصاد ایجاد گردد. از این رو در حالی که به طور کلی در اقتصاد سوسیالیستی و کمونیستی نیز اصل ماتریالیستی «سیاست بیان فشرده اقتصاد است» صدق می کند[ زیرا طبقه ی کارگر به ناچار بر مبنای موادی که اقتصاد سرمایه داری در اختیار وی می گذارد و استوار بر آنها می تواند گام به گام سیاست های انقلابی- سوسیالیستی را تدوین واجرا کند و ساخت اقتصادی موجود را به ساخت اقتصادی سوسیالیستی تبدیل کند]، اما می توان پذیرفت که که در شرایط معینی این اقتصاد است که از سیاست تاثیر می گیرد و یا  این سیاست طبقه کارگر است که اقتصاد مورد نیاز طبقه کارگر را می سازد.

مثال دیگر: می دانیم که سرمایه داری به عنوان یک رابطه تولیدی درون فئودالیسم رشد می کند و موجبات نیرو گرفتن و تصرف قدرت به وسیله ی بورژوازی را فراهم می کند. اما بورژوازی پس از تصرف قدرت با اتخاذ یک سلسله سیاست های معین به آن اقتصاد شکل تکامل یافته تری می بخشد.

بنابراین یک رابطه پایای، متعادل و موزون بین اقتصاد و سیاست وجود ندارد. بلکه چنین تعادل هایی تنها از طریق یک سلسله تضادها بین اقتصاد و سیاست، عدم هماهنگی ها، پس و پیش افتادن ها و عمده و غیر عمده  شدن ها برقرار می شود. در یک کلام، در حالی که تضاد بین اقتصاد، سیاست و فرهنگ مطلق است، تعادل یا هماهنگی بین آنها نسبی است.

بنابراین اصل مورد بحث را نباید این گونه تفسیر کرد که گویا سیاست( و همچنین فرهنگ) به طور مطلق از اقتصاد تبعیت می کند و هیچ گونه استقلال نسبی در مقابل آن ندارد و نمی تواند در شرایط معینی در تقابل یا اقتصاد یا ناهماهنگ با اقتصاد باشد. بر همین مبنا  است که ممکن است در کشوری معین وابستگی اقتصادی وجود داشته باشد اما در شرایط معینی آن کشور در عرصه سیاسی استقلال نسبی داشته باشد.

14- « آقای دامان در همچو موارد، (در تضاد قرار گرفتن) را با ( در تضاد عمده قرار گرفتن) خلط نموده، از آنجایی كه تضاد های خرد و ریز را جدی گرفته است، لهذا،‌ مدعی در تضاد عمده قرار گرفتن چنان ساختار هایی در عرصه سیاسی بر ضد امپریالیسم شده است. درست تر آن بود كه می نوشت: اگر چه رژیم هایی كه ساختار اقتصادی وابسته به امپریالیسم دارند، ‌الزام آور نیست و ممكن هم نیست كه در همه جزئیات وابسته گی سیاسی به امپریالیسم داشته باشند، اما اساسا و عمدتا،‌ چنین ساختارهایی، ‌در وابسته گی سیاسی به امپریالیسم قرار دارند.»(همان مقاله)

آنچه رفقا در مورد «در تضاد قرار گرفتن» گفته اند، بی کم و کاست در مورد تمامی رژیم های وابسته و زیرسلطه ی امپریالیسم وجود دارد. در واقع بین همه این رژیم ها و امپریالیسم عموما تضادهای «خرد و ریز» و «در جزئیات» و در مورد مسائل غیراساسی وجود دارد. گرچه نباید این امر را مطلق کرد و گفت هرگز در هیچ مورد یا شرایطی، این تضادها حاد و یا عمده نخواهد شد. زیرا حتی ممکن است چنین تضادهایی در شرایط معین به مرحله حادی برسد و به تضادی جدی (گرچه با ماهیت ارتجاعی) عمده  و آنتاگونیستی تبدیل شود. مثلا ما اغلب دیده ایم که آمریکا و یا اروپای غربی بنا به دلایلی همچون زیاده خواهی های یک نوکر و یا گرایش او به امپریالیسم رقیب، به وسیله ی کودتا و سر به نیست کردن، او را با نوکر دیگری عوض کرده اند.( این امر در آمریکای لاتین یعنی «سرزمین کودتاها» و یا مثلا در نزدیکی خودمان پاکستان کم دیده نشده است.)

اما ما در مورد تضادی صحبت کرده ایم که نه خیلی خرد و ریز است و نه در جزئیات! و نیز در مورد یک حکوکت نوکر امپریالیسم( همچون شاه، ملک حسین و یا حسنی مبارک یا پینوشه) نیست. به این سبب لازم است که این مورد و مواردی این چنین (مثلا مورد چاوز در ونزوئلا) را تحلیل ویژه کنیم.    

در مورد این نمونه یعنی جمهوری اسلامی یک سلسله ویژگی ها، عوامل و موانع داخلی و خارجی در ایجاد استقلال سیاسی نسبی و البته در عین وابستگی اقتصادی به امپریالیست ها، دخالت داشته اند و تداوم همین ویژگی ها و عوامل که از شرایطی بر می خاست که این حکومت بر بستر آن شکل گرفت و ادامه یافت، موجب استقلال نسبی سیاسی آن را از امپریالیست ها تا کنون فراهم ساخته اند. مهم ترین این عوامل عبارتنداز:

 1- یک انقلاب مردمی با خواست های دموکراتیک و ضد امپریالیستی.

 2- عدم ثبات پایدار حکومت و تغییرات مداوم در عرصه سیاسی یعنی تضادهای مداوم در خود هیئت حاکمه و تصفیه های هر چند ساله و بی پایان آن.

3-  برخی موانع معین در برقراری رابطه با امپریالیسم؛ موانعی که هم زمینه هایی معینی در بدنه و پایه ها ی جناح ها و بخش های مختلف هیئت حاکمه داشت، هم  در وجود رقبای سیاسی و هم  در عرصه منطقه، به ویژه سازمان ها یا جریان هایی خارجی که از رهبری مذهبی انقلاب ایران از بدو به وجود آمدن آن تاثیر گرفته بودند.

4-  تضادهایی که بین خود امپریالیست ها و این حکومت پدید آمد:عموما امپریالیست ها تا آنجا موافق این حکومت بودند که این حکومت چپ ها و دمکرات ها را سرکوب می کرد و مانع رشد این جریان ها می شد. اما امپریالیست ها موافق آن نبودند( در قیاس باشاه و نوکران سرسپردهایی چون حسنی مبارک و ملک حسین و...) و به ویژه به این دلیل که هم موجب برخی خیزش ها و چنبش ها در داخل می شد و هم برای بقای خود به ناچار باید حمایت های معینی از جریان های اسلامی که به مرور پس از انقلاب ایران در منطقه پدید آمدند، می کرد، یعنی به نوعی خود را توسعه می داد.[ به این موارد باید نقش امپریالیسم روسیه را نیز اضافه کرد.]

 شرایط و عوامل  بالا همواره  مانع برقرای یک رابطه متعادل و تبدیل آن به یک رابطه نوکر و اربابی میان این حکومت و امپریالیست ها می گردید و یک استقلال نسبی را برای آنها ایجاد می کرد. گرچه باید تاکید کرد که چنین تضادهایی هرگز ماهیت مترقی نداشته و از یک ماهیت ارتجاعی برخوردار بود، یعنی نه بر سر خواست های دموکراتیک و ضد امپریالیستی، بلکه بر مبنای تقلای حکومتگران برای بقا، و شناسایی بین المللی یک جناح به عنوان قدرت برتر در هیئت حاکمه و در نتیجه بر این مبنا بود که چنان که قرار باشد  امپریالیست ها که خیلی جمهوری اسلامی را از هر لحاظ ایده آل خود نمی دیدند، با یک جناح از جمهوری اسلامی وارد بند و بست شوند، آن جناح مثلا پرقدرت تر را به رسمیت شناخته و با آن وارد بند و بست شوند. ضمنا تاکید ما بر نسبی بودن نشاندهنده این است که روابط جمهوری اسلامی با امپریالیست ها، همواره در عرصه اقتصاد به روی خط وابستگی تکامل می یافت و در سیاست نیز همواره با سازش ها و وابستگی هایی توام بود.  

اما این چنین موانعی گرچه در اقتصاد هم تا حدودی وجود داشت.(3) اما به هیچ وچه هم عرض و اندازه حوزه سیاسی نبود. بدین ترتیب در حالی که اقتصاد جمهوری اسلامی به مرور و بیش از پیش تقریبا تمامی روابط پیشینی که در زمان شاه وجود داشت بازسازی کرد، اما چنین امری در عرصه سیاست صورت نگرفت و در حالی که جمهوری اسلامی، سازش هایی با امپریالیست ها صورت داد، اما همواره تضادهایش با آنها حفظ شد. این تضادها، در دوره کنونی به اوج خود رسیده است و محاصره اقتصادی و احتمال جنگ «یک تضاد جزیی و در برخی موارد» نبوده، بلکه در ادامه همان تضادهایی که ما به آنها اشاره کرده ایم، صورت گرفته و در صورت تکامل برخی شرایط می تواند به تضاد عمده تبدیل شود. ما در این مورد به طور مفصل صحبت کرده و تاریخچه روندهای سازش و تضاد میان جمهوری اسلامی و امپریالیست ها را در عرصه سیاست مرور کرده ایم.

خود رفقا در مقاله شان به این مسئله اشاره کرده اند و گفته اند: «در جایی دیگر، آقای دامان از “تضاد و سازش میان كشورهای سرمایه داری امپریالیستی آمریكا و غرب و متحجرین بورژوا- بوروكرات جمهوری اسلامی” یاد می كند كه به قول وی سال هاست است كه ادامه دارد.» بنابراین  ما نه تنها به تضاد بلکه به سازش ها نیز اشاره کرده ایم و روند دوگانه آنها را مرور نموده ایم. اگر ما به استقلال نسبی اشاره کرده ایم، این مبتنی بر مداراک و شواهد واقعی در طول سی سال بوده است.

بهتر می بود رفقا به تحلیل موارد این تضادها و سازش ها بپردازند و چنانچه مخالف نظر ما هستند به طور مشخص در مورد این تضادها تفاسیر قانع کننده ای بدهند. و نشان دهند که  مشابه تضادهایی که بین امپریالیست ها با جمهوری اسلامی پدید آمده مثلا بین آنها و رژیم شاه، ملک حسین، و یا حسنی مبارک هم اتفاق افتاده است. به طور کلی در مورد هر مسئله ای (یا دقیق تر بگوییم هر تضادی) باید دست به تحلیل ویژه زد و دو سر آن تضاد را به طور خاص مورد تجزیه و تحلیل عینی قرار داد و سپس دست به نتیجه گیری زد و از تعمیم خشک و قالبی فرمول ها، بدون تجزیه و تحلیل مشخص، جدا خودداری کرد.   

15- از نظر ما مقایسه جمهوری اسلامی با کرزای به هیچ وچه درست نیست. زیرا کرزای به وسیله ی خود آمریکایی ها بر سر کار آمد، در حالی که جمهوری اسلامی در نتیجه یک انقلاب و در سازش امپریالیست ها با خمینی بر سر کار آمد و در اوائل کار مایل به گسترش اسلام خواهی در منطقه  بود و سپس به تداوم آن برای حفظ بقای خود دست زد. تضادهایی از جمله تضاد میان کرزای و امپریالیست ها از نوع معمولی تضادها مابین حکومت های وابسته به امپریالیسم و امپریالیست ها است. چنین تضادهایی میان همه دولت های وابسته به امپریالیسم و امپریالیست ها وجود دارد. مثلا رژیم شاه با آنکه نوکر و سگ زنجیری امپریالیست ها بود، با آنها تضادهایی داشت که گاه خیلی کوچک نبودند.مثلا رقابت میان ایران و عربستان سعودی بر سر قدرت برتر یا ژاندارم بودن در منطقه. این تضاد نوکران و اربابان، سگ های زنجیری و صاحبان شان است. ولی پافشاری روی این تضادها عموما به سطح بالایی نمی رسید. زیرا چنانچه از سطح و محدوده های معینی تجاوز کند، امپریالیست ها آن نوکر را برکنار کرده و به جای آن سگ دیگری را می نشانند. ما در مقاله دیگری با نام «نئولیبرالیسم، کاریکاتوراقتصاد آزاد و دمکراسی بورژوایی» نوشته ایم:  

«البته درون سیستم امپریالیستی همواره یک سری شکاف ها ایجاد می شود و برخی دولت ها از مدار قدرت امپریالیستی تا حدودی خارج می شوند. مثلا کشور ونزوئلا و هوگو چاوز نمونه ای از این کشورهاست. در واقع نه این کشورها مستقل از سیستم امپریالیستی هستند و نه به ساده گی می توان دولت های آنها را دولت هایی مترقی خواند. تنها شرایط عمومی امپریالیست ها، وضع و شرایط درونی در این کشورها، توازن قوای احزاب سیاسی و وضع عمومی جنبش مردم، گاه باعث می شود که طیفی از دولت هایی که تا حدودی استقلال سیاسی دارند، در این کشورها ظاهر شوند و از برخی کشورهای دیگراستفاده کنند تا بتوانند چند صباحی بر سر کار بمانند.  طیف مزبور از ارتجاعی ترین دولت ها همچون جمهوری اسلامی ایران تا دولت هایی که ارتجاعی و یا کمتر ارتجاعی اند همچون دولت کوبا را در بر می گیرند. در گذشته این کشورها به سرعت در اردوگاه شوروی جای می گرفتند و یا خود به کمک این کشور قدرت می یافتند. اکنون در نبود این اردوگاه برخی از این کشورها - همچون کوبا - هنوز به یک کشور زیرسلطه ی امپریالیسم غرب تبدیل نشده و تا حدودی در خلاء اتکا، زندگی می کنند. همین وضعیت در مورد کشورهایی نظیر عراق (تا پیش از سقوط صدام)، لیبی (تا پیش از سقوط قذافی) و سوریه نیز صادق است. این کشورها به هیچ وجه ضد امپریالیست به معنی درست کلمه نیستند، اما تضادهایی که عموما ارتجاعی است با امپریالیست ها دارند و از همین مواضع  و تضاد ارتجاعی است که گاهی به امپریالیست ها ضربه هم می زنند.

16- رفقا نوشته اند:« وی ضمن اینكه بر علیه ادعای” وابسته گی در ساخت اقتصادی، به طور میكانیكی وابسته گی سیاسی را به دنبال دارد” می ایستد،‌ به گونه یی تحلیل آن را شامل تز صحیح ” وابسته گی ساخت اقتصادی،‌ وابسته گی سیاسی را به دنبال دارد” به گونه التقاطی می نماید. این بیان التقاطی را در خدمت این گزاره به كار می گیرد كه: ایران با وجود آنكه از لحاظ ساختار اقتصادی به غرب وابسته گی دارد، ‌اما در عرصه سیاست به استقلال نسبی دست یافته است.»

منظور ما چه بوده که رفقا ما را متهم به «التقاط» کرده اند! ما گفته ایم:

«اغلب این گونه تصور می شود که صرف وابستگی در ساخت اقتصادی، به طور مکانیکی وابستگی سیاسی را به دنبال دارد. گفته می شود که چنانچه کشوری از نظر اقتصادی وابسته به امپریالیسم گردد، آن کشور هر گونه تضادی سیاسی با امپریالیست ها داشته باشد، آن تضاد دروغین است و صرفا یک بازی است. به این ترتیب هر گونه برخوردی با رژیم آن کشور بر مبنای این تحلیل صورت می گیرد که رژیمی به طور همه جانبه وابسته به امپریالیسم است.

این البته درک نادرستی از رابطه ساخت اقتصادی و روساخت های سیاسی و فرهنگی است. به طور کلی ما می پذیریم و باید بپذیریم که میان ساخت های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی باید توازن و هماهنگی های معینی پدید آید. اما این به این معنی نیست که چنین هماهنگی های از بدو تولد یک حکومت باید پدید آید و گویا فی الفور پدید هم می آید!»  همان گونه که رفقا می بینند ما اشاره کرده ایم که باید میان ساخت های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی هماهنگی های معینی پدید آید. این سخن بدان معنی است که چنانچه کشوری از نظر اقتصادی وابسته به امپریالیست ها باشد، چنین وابستگی خواه ناخواه وابستگی سیاسی را به دنبال خواهد داشت.  بنابراین جملات ما به هیچ وچه بر ضد این تئوری نیست که « وابستگی ساخت اقتصادی، وابستگی سیاسی را به دنبال دارد» بلکه علیه کاربرد مکانیکی این تز است. ما همان جا گفته ایم که نباید این گونه تصور کرد که از بدو تولد یک حکومت و از همان زمان که روابط اقتصادی شکل گرفت، وابستگی سیاسی نیز باید پدید آید و گویا «فی الفور» هم پدید می آید. بلکه ممکن است ساختار اقتصادی وابسته باشد اما یک رژیم معین، در شرایط معین (که مشخص نیست که چه حدود زمانی را در بر می گیرد)از نظر سیاسی استقلال نسبی داشته باشد. ما در همان مقاله مفصلا درباره ماهیت ارتجاعی تضادهای جمهوری اسلامی با امپریالیست ها سخن گفته ایم و نیز اشاره کرده ایم که یا جمهوری اسلامی باید برود و یا مطیع و منقاد امپریالیست ها شود.

« تضاد جاری که با تشدید محاصره اقتصادی اوج جدیدی را تجربه می کند، می تواند در تکامل خود با توجه به مجموع شرایط بین المللی و منطقه  به جنگ نینجامد و نیز می تواند بینجامد. همه چیز بستگی به نحوه برخورد طرفین و نیز تغییرات جدید در اوضاع جهانی دارد. به طور کلی چنانچه روند سازش تکامل یابد و جمهوری اسلامی به حدود و مرزهای مورد تمایل امپریالیست ها گردن گذاشته، تسلط بلامنازع آنها را بپذیرد، اوامر آنها را بی برو برگرد اجرا کند و نقش نوکر حلقه به گوش و بدون های و هوی آنها را بازی کند، جنگی در کار نخواهد بود. و برعکس  چنانچه جمهوری اسلامی بخواهد شکل نیمه مستقل خود را حفظ کرده بر مواضع متضاد با امپریالیست ها پافشاری کند، این کشورها علیرغم مشکلات فراوان در افغانستان و عراق  و نیز دیگر کانون های جنبش و انقلاب به این دلیل که جمهوری اسلامی را به شکل کنونی آن، مانع جدی در راه تکامل برنامه های بین المللی خود می بینند با آن وارد جنگ خواهند شد.» (مقاله «امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران»، بخش نخست)

بدین ترتیب ما مخالف تز «وابستگی اقتصادی، وابستگی سیاسی را به دنبال دارد» نبوده ایم. اما کاربرد این تز را با توجه به تحلیل شرایط معین و ویژه در نظر گرفته ایم.  یعنی چنین وابستگی های سیاسی ای، یا بنا به میل حکومتگران کشور زیرسلطه صورت می گیرد یا به اجبار از سوی امپریالیست ها، حال با محاصره اقتصادی یا جنگ، به آنها تحمیل می شود و یا اینکه حکومتی بر کنار و حکومتی منطبق با میل امپریالیست ها بر سر کار می آید. به سخن دیگر امپریالیست ها کشورهایی را که از نظر ساختار سیاسی در مجموع به آنها وابسته و نظام این کشورها منطبق با میل آنها نباشد نمی توانند دیر زمانی تحمل کنند.

اما کاربرد مکانیکی این تز بدین معناست که 1- ما گمان کنیم هر حکومتی تا از نظر اقتصادی وابسته شد، در عرصه سیاسی هم در همان زمان یا اندکی دیرتر وابسته می شود و مثلا نمی تواند در شرایط جهانی و داخلی معینی،  در مورد آن حکومت بخصوص رخ ندهد 2- یا اینکه این پروسه وابستگی سیاسی، حتما باید به صورت مسالمت آمیز، در مورد هر حکومتی که وابستگی اقتصادی به امپریالیسم داشته باشد، صورت گیرد و مثلا نمی تواند از میان یک سلسله تضادهای شدید که گاه عمده و آنتاگونیستی می شود و به شکل کودتا یا جنگ رخ می دهد (مواردی همچون لیبی و سوریه) و به طور کلی، یا به اجبار و یا از طریق برکناری یک حکومت و جانشین کردن حکومت مورد قبول امپریالیست ها، صورت گیرد.

16- ما گفته ایم« امپریالیست ها که کل جهان را در اختیار دارند، خواهان تسلط بی چون و چرا بر اقتصاد و سیاست ایران هستند و در حالی که با جمهوری اسلامی از نظر اقتصادی مشکلی ندارند، اما آن را از لحاظ سیاسی نه مطلوب برای امنیت داخلی ونه مطلوب برای منطقه خاورمیانه و به ویژه برخی کانون های مهم تضاد همچون فلسطین و اسرائیل و نیز برخی مناطق در شمال افریقا می دانند. جنگ از سوی امپریالیست ها جنگی است برای تبدیل کشوری که به طور کامل نواستعماری نیست به یک کشور مستعمره و یا به طور کامل نو استعماری.

در طرف مقابل جمهوری اسلامی یک حکومت ارتجاعی در یک کشور زیرسلطه است که چنانچه تمامی مرزها و حدود قدرت خود و طرفداران اش را در سراسر منطقه و جهان برآورد کنیم سر انگشت کوچک امپریالیست ها نیز نخواهد شد.» و رفقا ما را مورد نقد قرار داده اند:

«آیا واقعا امپریالیست ها كل جهان را در اختیار دارند، ‌و این تنها ایران است كه استثنائا تا اكنون توانایی بیرون ماندن از این دایره را دارا بوده است؟! (عجب “ناسیونالیسم فروتنانه یی!”)»

نخست اینکه منظور ما از کل جهان بدین معنا نیست که کل جهان بی کم کاست و به طور مطلق در اختیار امپریالیست ها است و همه کشورهای زیرسلطه یا نیمه مستعمره و مستعمره غلام و نوکر حلقه به گوش آنها هستند. بلکه این یک قیاس عام میان امپریالیست ها و جمهوری اسلامی است. گفته ایم که در حالی که آنها کل جهان را در اختیار دارند، جمهوری اسلامی سر انگشت کوچک امپریالیست ها نیز قدرت ندارد. گر چه مفهوم کل جهان را در اختیار داشتن، نافی این است که اینجا و آنجا چند قدرت سیاسی از مدار تسلط آنها خارج باشد. حتی در صورتی که امپریالیست ها چندین کشور را دراختیار نداشته باشند، باز هم در کل جهان را در اختیار دارند و این نظر درستی است. به این علت برداشت رفقا از نظر ما در مورد «استثنایی دانستن جمهوری اسلامی» نادرست است. 

دوما، ما هرگز در مباحث خود استقلال نسبی جمهوری اسلامی را به این معنا ندانسته ایم که جمهوری اسلامی از یک موضع مترقی تمایل به استقلال از امپریالیست ها دارد و در نتیجه بخواهیم به آن ببالیم که مثلا حکومت ایران توانسته مستقل از امپریالیست ها بماند. ما در تمامی مباحث سیاسی خود گفته ایم که جمهوری اسلامی تمایل دارد از نظر سیاسی هم زیر قدرت امپریالیست ها باشد اما مشکل این است که در جمهوری اسلامی چندین جناح قدرت سیاسی را در دست دارند و هیچ کدام نتوانسته به قدرتی مطلق العنان در مقابل جناح های دیگر تبدیل شود. این در واقع روندی است که به مدتی نزدیک به سی سال تداوم داشته است. ضمنا تاکید کرده ایم که کلا این حکومت مذهبی، تقاضا های امپریالیست ها برای ثبات داخلی و منطقه ای را تضمین نمی کند و برای امپریالیست ها، کلا کشوری با حکومتی شبیه به شاه ایده آل تر است.(4)

17 – رفقا نوشته اند: «ما معتقد هستیم كه:

كشورهایی كه هنوز فرماسیون اقتصادی سرمایه داری در آنها حاكم نیست، ‌به صورت عموم به دو گروه تقسیم میشوند:

1- كشور های مستعمره

2- كشور های نیمه مستعمره

چند پهلو حرف زدن های آقای هرمز دامان ناشی از آن است كه وی متمایل نیست كه از ایران به مثابه كشوری نیمه فئودالی- نیمه مستعمره یاد كند. شاید آقای دامان بپرسد كه نیمه مستعمره ی كدام كشور؟ آیا فراموشیده است كه خودش ایران را “زیر سیطره اقتصادی غرب” می نامد.»

 ما نیز معتقدیم که کشورهایی که زیر سلطه امپریالیست ها هستند به دو گروه مستعمرات که در دوره کنونی تعدادشان کم است و نیمه مستعمرات یا همان کشورهایی که امپریالیست ها به شکل استعمار نوین بر آنها سلطه دارند، تقسیم می شوند. اما این نظر را درست نمی دانیم که در تمامی نیمه مستعمرات، فرماسیون نیمه فئودالی حاکم است. بلکه باور داریم که در بخشی از نیمه مستعمرات یا فرماسیون فئودالی از بین رفته و یا جنبه غالب را در اقتصاد کشور ندارد، بلکه جنبه غیرعمده پیدا کرده است. ما بر خلاف نظر این رفقا به هیچ وجه «چند پهلو» صحبت نکرده ایم و چنانچه ایشان نوشته های مرتبط به موضوع را خوانده بودند(نوشته هایی که ضمیمه بخش اول برایشان فرستادیم) متوجه نظرات ما می شدند. آنچه نیز در این مقاله نوشته ایم جز توضیح مباحثی که تا کنون کرده ایم، چیز دیگری نیست.

18- رفقا می نویسند: «نكته یی دیگری كه در بیان آقای دامان قابل نقد و بلكه نكوهش است به كار گیری واژه “ نومستعمره” از جانب ایشان است. لفظ “نومستعمره” ‌و نیز لفظ “استعمار نو” زاده رویزیونیسم دهه شصت قرن بیستم بوده، و صدر مائوتسه دون برضد چنین اتلافی ایستاده، و صدر گونزالو نیز با تاسی به بیانات صدر مائو، ما را از به كارگیری لفظ نو مستعمره الحذر داده است. برای كشور هایی نظیر ایران و نیپال، باید نیمه مستعمره گفت، نه مستقل و یا نومستعمره. (بگذریم از اینكه از دیدگاه آقای دامان، هنوز ایران از سوی غربی ها به گونه “نومستعمره ” در نیامده است). بر اساس مائوئیسم، كشور های ماقبل سرمایه داری كنونی، یا مستعمره اند یا نیمه مستعمره. تقسیم بندی ثالثی وجود ندارد. “نو مستعمره” زاده رویزیونیست های دهه شصتی است.» یا«اما در خصوص ایران “خود”ش. صدر گونزالو گفته است كه: باید مائوئیست ها از توسل جستن به تز “نومستعمره” و “استعمار نو” دوری جویند.» و«متاسفانه، ‌درك رویزیونیستی دهه شصتی از مقوله “استعمار نو و نو- مستعمره” سخت جانی نشانده ،‌ و صدر حزب كمونیست نیپال (مائوئیست) با آنكه از “راه پاراچندا” گسست نموده، اما هنوز به جای آنكه نیپال را یك نیمه مستعمره بخواند،‌ دست به دامان “نو مستعمره”‌خواندن آن گردیده است!»

ما نمی دانیم که رفقا بر مبنای کدام یک از نوشته های مائو می گویند که گفته است ما نباید مفهوم «استعمار نو» را به این دلیل که رویزیونیست ها از آن استفاده می کنند، به کار بریم. در حالیکه حزب کمونیست چین در زمان مائو به کرات از این مفهوم استفاده می کرد و حتی عنوان تفسیر چهارم از نه تفسیر« مدافعین استعمار نوین» می باشد و این مفهوم درست علیه رویزیونیست های خروشچفی به کار گرفته شده که می گفتند «استعمار» به کلی از بین رفته است و ضمنا به دروغ شکل«استعمار نو» را با تفسیری من - در آوردی  مترقی می دانستند. در این مقاله مائوئیست های چین از تغییر روش امپریالیست ها در قبال کشورهای مستعمره و ایجاد شکل نوین استعمار یا «استعمار نوین» در مقابل ترهات رویزیونیست ها صحبت کرده اند. مفهوم «نومستعمره» را نیز ما در ردیف «استعمار نو» به کار برده ایم؛ گر چه شاید در این مورد بر حق نباشیم. زیرا «نو مستعمره» بیشتر به معنای  کشوری است که تازه استعمار آن را در اختیار خود در آورده است و در مورد برخی از کشورهای آسیایی، افریقایی و آمریکای لاتین که برای اولین بار در تصرف استعمار در می آمدند، در بعد از جنگ جهانی اول، صدق می کرد. از این رو بهتر است که اگر به کار می رود به همان معنایی که رایج است به کار برده شود. اما اینکه مائو گفته باشد این مفهوم را حال چه به معنای کشوری که تازه مستعمره شده باشد و چه به معنای استعمار نوین، که ما به کار برده ایم، نادرست است، ما با نظر رفقا موافق نیستیم.    

                                                             پایان

                                                         مردادماه 91

                                               هرمز دامان- جمعی از مائوئیست های ایران

یادداشت ها

1-   رفقا وجود استقلال نسبی در عرصه سیاست را با «تلاش برای دست یافتن بدان» قاطی کرده اند. بدینسان منظور ما را این گونه تعبیر کرده اند که گویا ما گفته ایم که جمهوری اسلامی در تلاش برای کسب استقلال از امپریالیست ها است. در واقع چنین استقلالی نه نتیجه تلاش جمهوری اسلامی برای داشتن استقلال از امپریالیست ها بلکه بیشتر نتیجه عوامل و شرایط جبری معینی است و گرنه جمهوری اسلامی تمایل زیادی به وابسته شدن به امپریالیست ها در عرصه سیاسی هم داشت. اما  وابسته شدن را مشروط به قبول حاکمیت جمهوری اسلامی از سوی امپریالیست ها می دانست.

2-   ما تنها روی عمده بودن نقش سیاست در مراحل نخستین نظام سوسیالیستی تاکید می کنیم. روشن است که در مراحل بعدی نیز رابطه تاثیر متقابل وتغییر جایگاه عمده و غیر عمده، در عین تعیین کنندگی ساخت اقتصادی در مورد این ساخت بر قرار است.

3-   مثلا  محتشمی در حدود سال های 70 مجله ای به نام «بیان» منتشر کرد و در آن افشاگری هایی در مورد سیاست های اقتصادی دولت رفسنجانی، که راه مراوده با صندوق بین المللی و بانک جهانی را گشود و شروع به انجام برنامه های آنها کرد، انجام داد. این گونه حرکت ها و افشاگری ها در راه بر قراری یک رابطه منضبط و متداوم مانع ایجاد می کرد.

4-   ضمنا در دوره ای که رفسنجانی رئیس جمهور بود امپریالیست ها تا حدودی به وی امید بسته بودند و فکر می کردند که اگر او بر سر کار بیاید راحت تر می توان با او کنار آمد.

No comments:

Post a Comment

درباره ی کنسرت لغو شده

  طبق اخبار حکومتی قرار بود کنسرتی به وسیله ی همایون شجریان در آزادی برگزار شود. سپس و در پی چند و چون هایی درباره ی چگونگی برگزاری و مسائلی...