Saturday, November 29, 2025

درباره ی سخنان اخیر خامنه ای برای بسیجی ها

 

دروغ ها و فریب ها

سخنان اخیر خامنه ای در مورد پیام نفرستادن به ترامپ از سوی سعودی ها جز مشتی دروغ چیز دیگری نیست. وضع کنونی سیاست نمی تواند مصداق وضع« سنگ مفت و گنجشک مفت» باشد و دروغ  آشکار گفتن در مورد اموری که شاهد دارد نتایج و عواقبی بدتر از دروغ نگفتن دارد.

ظاهرا خامنه ای که از مخفیگاه اش و به شکل ضبط تلویزیونی برای بسیجی ها سخن می گفت، پس از رد درخواست هایش از سوی ترامپ و دولت آمریکا چاره ای ندیده جز این که به انکار فرستادن این پیام ها برخیزد. این هم برای فرار از تحقیری است که بار دیگر به وسیله ی ترامپ در مورد او صورت گرفته است و دلداری دادن به بسیجی هایی که هنوز در او «رهبر فرزانه» خویش را می بینند.

فریب و مغزشویی«فرامدرن» خامنه ای!

ارزیابی خامنه ای از نتایج جنگ دوازده روزه از این نوع دروغ هایش مضحک تر است. طرف را با یک حمله ی دوازده روزه از هر سو زده اند و لت و پار کرده اند، آنگاه رو تو روی مردم کشور که شاهد همه ی اینها می گوید او و نیروهایش آمریکا و اسرائیل را شکست داده اند:

« در جنگ دوازده روزه ملت ایران( منظور وی خودش و باند سران پاسدارش است) بی تردید هم آمریکا و هم رژیم صهیونیستی را شکست داد. آنها آمدند و شرارت کردند اما کتک خوردند و دست خالی برگشتند و به هیچ یک از اهداف خود نرسیدند که این شکستی واقعی برای آنها بود.»(سخنرانی تلویزیونی خامنه ای برای بسیجی ها در روز 6 آذر ماه 1404)

به حق چیزهای ندیده و نشنیده!

آری اگر فرض را بر این گذاریم که هدف آمریکا و اسرائیل از این حملات و جنگ، سرنگونی حکومت خامنه ای بود«بی تردید» در این امر پیروز نشدند و این، خوب، یک «پیروزی بزرگ» برای خامنه ای است و می تواند به آن ببالد!

اما اگر این یک مقدمه و جزیی از یک فرایند و یک سلسله حملات نظامی برای سرنگونی حکومت باشد و در حملات بعدی که در صورت پافشاری خامنه ای بر برنامه های تا کنون دنبال کرده اش، صورت خواهد گرفت، مراحل دیگری از طرح سرنگونی اجرا شود، آنگاه از این دیدگاه آمریکا و اسرائیل پیروز شده اند. پیروز شده اند، زیرا در حملات دوازده روزه به بخشی از اهداف خود تحقق بخشیده اند و در حملات دیگری - اگر تنها یک حمله نباشد - که انجام خواهند داد و هر یک نقشی را در تحقق هدف نهایی شان به عهده خواهد گرفت، به هدف نهایی خود یعنی سرنگونی جمهوری اسلامی آن گونه که خود می خواهند- سرنگونی همراه با به قدرت رساند مزدوران سلطنت طلب شان- خواهند رسید. در واقع رسیدن آنها به اهداف شان امکان تحقق بسیار بیشتری دارد از توان مقاومت خامنه ای و نیروی داخلی اش برای حفظ حکومت ولایت فقیه و به شکست کشاندن برنامه ی امپریالیسم آمریکا و دولت صهیونیستی اسرائیل. این در مورد سرنگونی.

اما طی همین حملات هم همه دیدند و خود سرداران فاسد و دزد خامنه ای هم اعلام کردند که چه ضرباتی از کشتن فرماندهان پاسدار و دانشمندان اتمی گرفته تا نابودی دم و دستگاه های غنی سازی و دیگر ساخت های نظامی موشکی و پدافند و غیره به آنها وارد شد. ضرباتی که شلیک موشک های خامنه ای به اسرائیل وارد کرد تنها شاید یک دهم آنچه دولت صهیونیستی بر سر وی و سران زیاده گوی پاسدارش در آورد بر سر حکومت آن کشور آورده باشد.

خامنه ای متوجه نیست و یا خود را به نفهمی می زند که وضع کنونی به گونه ای نیست که چون از رویدادی واقعی بگذرد مردم شاکله ی واقعیات را از یاد می برند و می شود روایتی دروغین از امری واقعی ارائه داد و تتمه ی واقعیت جاگیر شده در ذهن مردم را پاک کرد و به این ترتیب به شستشوی مغزی نوع «فرامدرن» دست زد!

مترسکی در راس حکومت به عنوان «عمود خیمه»

خامنه ای دروغ می گوید و تحلیل های صنار و سی شاهی به تتمه ی مزدوران اش عرضه می کند برای این خودش را از آن گوشه ای که افتاده و چپ و راست بر وی می بارد، بیرون کشد و قد و قامت و ذهن مچاله شده اش را راست کند. موجود جاه طلب حقیر ریاکار و متقلبی که خود را کسی خواند که خدا به وسیله او سخنان خود را می گوید اما اکنون نمی تواند به پشتیبانی خدایش از خود امیدوار باشد و ماه هاست برای حفظ جان اش به زیر زمین رفته است.

از سویی دیگر چنانکه به وضعیت واقعی نیروهایی که از این حکومت دفاع می کنند بنگریم می بینیم که بخش های زیادی از این حکومت بریده اند و مدافعین اش روز به روز به حداقل کمتری می رسند و بنابراین ترس و وحشت خامنه ای از پیرامونیان و پنهان شدن اش بی علت نیست.

به واقع بُرد و نفوذ خامنه ای حتی در میان پیروان اش هم دیگر اسمی است و اگر هم«عمود خیمه» ی حکومت باقی مانده به این سبب است که عجالتا باندهای شیاد و دزد حاکم شخص دیگری را ندارند جایگزین اش کنند و به او بسان مترسکی در راس حکومت برای بقای حکومت شان نیاز دارند و تلاش می کنند که این موجود مترسکی را موجودی دارای گوشت و پوست و خون بنمایانند. کاری که تلاش در مورد آن نتیجه ی درخوری برایشان ندارد و دیر یا زود باید فکر دیگری کنند.

خامنه ای و اوهامی که بر او تسلط یافته است

برای آنی فرض کنیم که خامنه ای راست می گوید. در جنگ دوازده روزه پیروز شده و پیامی هم برای آغاز کردن دوباره ی مذاکرات نفرستاده و بنابراین می خواهد تا ته قضیه با آمریکا و اسرائیل بستیزد و در راه آماده و پذیرای شهید شدن در راه خدایش است، در این صورت چگونه می خواهد اقتصادی کشور را که خود و باندهای پاسدار ویران اش کرده اند اداره کند؟

آیا می خواهد تولید ملی را در مقابل وابستگی به غرب و شرق سامان دهد؟

آیا نمی بیند که او و دارودسته ی پاسدارش این تولید را که خود کوچک و ناچیز بود نابود کرده اند و سرمایه های کوچک و متوسط خصوصی را که تاب رقابت با سپاه رانت خوار را نداشتند به ورشکستگی و نابودی و فرار کشانده اند؟

آیا این موجود نمی داند که همدستان دزد و غارتگر و خود بدترش چه گونه محیط زیست کشور را نابود کرده اند و اکنون نمی توانند حتی آب و برق و گاز و دیگر احتیاجات اولیه مردم را فراهم کنند؟

شاید این گونه تصور می کند که با توجه به عدم علاقه ی توده ها به همراهی با نیرویی که به کشورشان حمله می کند، حتما توده ها در صورتی که آمریکا و اسرائیل به تجاوز زمینی دست زنند به دفاع از حکومت بر خواهند خاست و برای خامنه ای و حکومت اش با نیروهای متجاوز خواهند جنگید! 

آیا نمی داند که با این تحریم ها و این تورم و گرانی و این فشارهایی که به طبقات زحمتکش و تهیدست وارد می کند، و با این دزدی ها و فسادها و اختلاس ها و جنایت ها و کشتارها که موجب ایجاد دره ای بین توده ها و حکومت شده، جایی برای اینکه اینان از وی پشتیبانی کنند و برای بقای حکومت وی به میدان جنگ با آمریکا و اسرائیل برود باقی نگذاشته است؟

چگونه می خواهد با آمریکا و اسرائیل بستیزد در حالی که جز مشتی موشک سلاحی ندارد و جز یک مشت مفتخور و لاشی پاسدار عشق پول و ثروت، نیرویی دیگر پیرامون حکومت اش نیست؟

آیا خامنه ای گمان می کنند که این بازی موش و گربه است و دوره ای برگزار می شود و این دوره ها تا پایان حکومت ترامپ کماکان ادامه خواهد یافت و کافی است کمی آنرا کش دهند تا شاید با روی کار آمدن حزب دموکرات، پایان آن برایشان خوش گردد؟

آیا آنها این تصور را دارند که ترامپ و سران دولت اش به این سبب که اکنون آمریکا درگیر بحران اقتصادی داخلی است و ترامپ هم وعده داده که جنگ دیگری را آغاز نمی کند، در هر شرایطی که پیش آید جنگ دیگری را آغاز نخواهند کرد؟

آیا خامنه ای و سران پاسدار فکر می کنند که امپریالیسم آمریکا و دولت صهیونیستی اسرائیل شوخی می کنند و اگر پیش آید هدف تغییر حکومت را روی میز نمی گذارند و تا پایان اش نمی روند؟

 آیا آنها تصور می کنند که می توانند از یک جنگ دامنه داری که زیرساخت ها را هم هدف قرار دهد و دهه ها کشور را به عقب براند بگریزند و با شلیک چند موشک به مناطقی در اسرائیل به جنگ آمریکا و اسرائیل با خودشان پایان دهند؟

آیا خامنه ای تصور می کند که آمریکا و کشورهای اروپای غربی می نشینند و موشک زدن های وی را تماشا می کنند؟ نگاهی به تجارب افغانستان و عراق و لیبی و سوریه خلاف این را نشان می دهد.

در واقع جنگ در صورتی که به وقوع پیوندد و در صورتی که آمریکا نتواند به اشکال ساده تری، مثلا سازمان دادن کودتایی همراه حملات هوایی و بخشا دریایی و زمینی، برنامه ی خود را اجرا کند موجب این خواهد شد که طی حملات مداومی مانند آنچه به عراق صورت گرفت تمامی زیرساخت ها مورد هجوم قرار گیرند و سپس زمانی که توانایی نیروهای سپاه و احتمالا ارتش بسیار پایین آمد  حملات نظامی زمینی آغاز شود.

یک تصور دیگر هم ممکن است که خامنه ای و سران سپاه داشته باشند: این که تا جایی که کار به پیاده کردن نیروهای نظامی برای سرنگونی حکومت کشیده نشده جنگ را ادامه دهند و کار که به چنین جاهایی کشید پرچم صلح بالا برند و با امپریالیست ها کنار آمده و حکومت شان را نگه دارند!؟

مشکل اصلی داخل و توطئه های اصلی دشمن در داخل است!

و اما تصور خامنه ای در مورد وضع داخل چگونه است زمانی که چنین ماجراجویی هایی را دنبال می کند؟

 در این خصوص حدس و گمان چندان دشوار نیست. خامنه ای تصور می کند که تفنگ دارد و توده ها رهبری و سازماندهی و تفنگ ندارند و چون وضع چنین است پس می تواند با نیروهای پاسدار و بسیجی اش و با تفنگ هایش توده ها را مجبور کند که به وضع فلاکت بار و ستم و استثمار کنونی گردن گذارند. به عبارت دیگر خیال اش از داخل راحت است. یعنی فکر می کند که از پس داخل بر می آید.

تصوری که همه ی چیزها را ثابت می انگارد. هم قدرت خود و هم ناتوانی توده ها و هم شرایط فوق العاده متغیر کنونی ایران را.

 هرمز دامان

نیمه ی نخست آذرماه 1404

سیاست های حکومت و امپریالیست ها و وضع کنونی توده ها( پاره ی دوم - قسمت پایانی)


در بخش نخست نوشتیم:«در صدر مهم ترین مسائل حکومت ولایت فقیه در حال حاضر دو مساله قرار دارد: یکی وضعیت جنبش توده ها و امکان اعتراض و شورش و انقلاب و دیگری تکلیف روابط خارجی کشور با کشورهای امپریالیستی غرب و در راس شان آمپریالیسم آمریکا.»

 در مقاله ی پیشین به بخش دوم مساله پرداختیم حال به نخستین مورد از مهم ترین مسائل حکومت توجه می کنیم.

 سرکوب مبارزات توده ها تنها ابزار باقیمانده در دستان خامنه ای و شرکای پاسدار

سرکوب اعتراضات، مبارزات، اعتصابات، جنبش ها، خیزش ها و شورش ها رکن اساسی تداوم حکومت ولایت فقیه و تنها ابزار باقیمانده ی آن برای پیشگیری از سرنگونی حکومت است. این حکومت بدون سرکوب مداوم و عمدتا خونین مبارزات توده ای نمی تواند حتی چند هفته دوام آورد.

طرح تازه ی خامنه ای و وزارت اطلاعات برای مبارزه با آزادی پوشش را باید جزیی از سرکوبی پشتیبانی کننده ی برنامه ی افزایش بنزین و نتایج ویرانگر تحریم ها به روی زندگی توده ها ارزیابی کرد.

این سیاست حکومت بوده و هست که هر زمان قرار بوده سیاست اقتصادی جدیدی اعلام شود که مستقیما روی معیشت و زندگی توده های ستمدیده و محروم دارای تاثیر منفی باشد یک مساله ی فرعی و عموما هم حجاب اجباری را علم کرده و یک برنامه ی هجومی که وجه اساسی آن سرکوب بوده است پیاده کرده است. این بار نیز پیش از اعلام افزایش بنزین از میانه ی آذرماه، وزارت اطلاعات طی یک برنامه از پیش طراحی شده، نامه ای به خامنه ای می نویسد و دشمنان اسلام( خارجی ها و مزدوران داخلی شان ) را مسبب وضع آزادی پوشش زنان و توطئه ای از جانب آنان اعلام می کند و مخاطراتی که از این بابت حکومت اسلامی را تهدید می کند بر می شمارد. سپس خامنه ای طی نامه ای به دولت از پزشکیان و دولتیان مطیع اش می خواهد که در مبارزه علیه بی ججابی کنونی نقش اصلی را داشته باشد. و البته تفنگ نیروهای پاسدار و بسیجی و دم دستگاه قضایی خامنه ای نیز پشتیبان دولت پزشکیان خواهند بود.

طرح روشن است. پیش از اعلام پزشکیان، داستان فرستادن نامه از جانب وزارت اطلاعات به خامنه ای آشکار می شود و سپس از نامه خامنه ای به دولت حرف می زنند و در کنار آن قرار افزایش بنزین اعلام می شود.

بنابراین مبارزه با پوشش آزاد در ظاهر علیه آزادی پوشش است اما در حالی که به هر حال مستقیما آزادی پوشش را هدف قرار می دهد و تلاش می کند که آب رفته را به جوی برگرداند و اگر بتواند سنگرهای از دست رفته اش را دوباره پس بگیرد، در واقع جزیی از برنامه سرکوب و یکی از مهم ترین اهداف آن سرکوب هر گونه اعتراضی به افزایش قیمت بنزین و نتایج آن به روی زندگی و معیشت توده ها خواهد بود. افزایش بازداشت ها، شکنجه ها، زندانی کردن ها، اعدام ها، کشتن های جانبی در شکنجه گاه ها که خود نوعی اعدام اما نوع غیرقانونی آن( البته «قانون» حکومت ولایت فقیه) است و همین هفته های اخیر شاهد برخی از نمونه های آن بوده ایم، ترور کردن برخی فعالان بلوچ و کرد و ... حمله به برخی گروه های اصلاح طلب شبه چپ و غیره، دیگر اجزای سیاست سرکوب هستند که همه در کنار هم پیش می روند.

مبارزات توده ای

وضعی که حکومت ولایت فقیه به وجود آورده است کارگران و کشاورزان و حقوق بگیران جزء و تهیدستان شهر و روستا و به طور کلی تمامی طبقات و بخش ها و گروه های جامعه را به مبارزه کشانده است.

طبقه ی کارگر به این دلیل که در میان حقوق بگیران از همه بیشتر زیر فشار حکومت قرار دارد دست به مبارزات گسترده ای در دفاع از وضع زندگی و معیشت خود زده است. اکنون دیگر کمتر کارخانه و کارگاه و موسسه ای در ایران هست که کارگران آن برای عقب افتادن حقوق ها و قراردادهای کار، وضع بیمه، شرایط کار و ساعات کار و به ویژه این سال ها که تورم و گرانی بیداد می کند برای افزایش حقوق خویش همراه با تورم دست به اعتراض و اعتصاب و یا گردهمایی و راه پیمایی نزده باشند. در دوران کنونی این گسترده بودن مبارزات صنفی و اعتصابات اقتصادی به گونه ای همراهی و سراسری شدن مبارزات کارگران برای حقوق خود رسیده است.

همراه کارگران و بازنشسته گان که ایضا سطح دریافتی آنها به عنوان بازنشستگی سقوط روزمره دارد، دیگر حقوق بگیران به ویژه فرهنگیان و کارکنان بهداشت و درمان در اعتراض و اعتصاب بوده اند. دیر نیست که این مساله به کارمندان و به ویژه  کارمندان ادارات دولتی نیز کشیده شود و به مرور لایه های میانی حقوق بگیر را نیز دربر گیرد.

نارضایتی از وضع کنونی به طبقات تهیدست محدود نمی شود و وضع در دهه های اخیر به گونه ای بوده است که صاحبان کسب و کارهای کوچک و بزرگ تولیدی و خدماتی و از جمله صاحبان صنایع کوچک و متوسط خصوصی نیز جزو مخالفین حکومت بوده اند. این طبقات و لایه ها به دلایلی مانند تورم و کاهش و به گونه ای سقوط قدرت خرید اکثریت توده ها و از جمله لایه های میانی جامعه و بنابراین نبودن بازار فروش و رکود کسب و کار، گرانی مواد اولیه، تکنولوژی کهنه و ناتوانی در جایگزینی تکنولوژی نو به جای آن به دلیل تحریم ها، کم شدن و یا حذف ارزهای حمایتی و غیره از یک سو به اشکال گوناگون به جدال های پیوسته با حکومت دست زده اند و از سوی دیگر مجبور به بستن موسسات تجاری و کارگاه های تولیدی خود شده و راه انتقال سرمایه به کشورهای خلیج و یا ترکیه و ... را پیش گرفته اند و به این ترتیب  به موج های بیکاری افزوده اند. وضعی که به توبه ی خود بخش هایی از طبقه ی کارگر را مجبور به دست به عصا راه رفتن و تا حدودی محافظه کار شدن در دست زدن به اعتصاب ها و گاه کجدار و مریز پیش رفتن و تقاضاهای خود را طرح کردن کشانده است.  

با این حال این مبارزات از سه دهه ی پیش تا کنون و علیرغم مخالفت اکثر آنها که در این مبارزات شرکت می کنند با حکومت کنونی و گاه ابراز آن به اشکال مسالمت آمیز مانند انتخابات ریاست جمهوری و یا مجلس و یا حتی تا حدودی به شکل شورش ها، در حد صنفی و اقتصادی باقی مانده و تبدیل به مبارزات سیاسی با خواست های سیاسی معین تبدیل نشده است.

رهبری صنفی- اقتصادی

اساسی ترین مانع در این خصوص را در شرایط کنونی باید فقدان سازمان های صنفی و سیاسی دانست.

 واقع این است که توده ها  به ویژه کارگران و کشاورزان و حقوق بگیران جزء و تهیدستان شهر و روستا در حالی که مبارزات خود را با حکومت پیش می برند اما سازمان های فراگیر صنفی و توده ای ندارند.   

چنان که دیده می شود حتی کارگران مجتمع هایی مانند فولاد اهواز و یا کارخانه هایی مانند هپکو و آذرآّب اراک که مبارزات دامنه داری را پیش برده اند و در شهرهایی مانند اهواز و یا اراک توانستند پشتیبانی عمومی توده ای را برانگیخته و با خود همراه کنند، دارای حتی تشکل های ابتدایی علنی مانند سندیکای کارگران واحد نیز نیستند.(1)

تشکل های صنفی دیگری که وجود دارند مانند سندیکای کارگران واحد، سندیکای هفت تپه و یا شورای کارگران این کارخانه و نیز شورای کارگران پیمانی و یا رسمی نفت، دارای میزان نفوذی با درجات متفاوت در کارگران هستند و وضع به گونه ای نیست که بگوییم مثلا اگر فلان سندیکا دستور دهد اکثریت کارگران موسسه از آن پشتیبانی و به فرمان آن گوش می دهند. چنین وضعی موجب شده که برخی گروه ها - درست یا نادرست و با انگیزه ها و اهداف سالم و یا ناسالم - برخی از این نوع تشکل ها را تشکل های «اسمی» و «روی کاغذ» و در حد« اعلامیه دادن» و ... بخوانند و بگویند که کارگران از برنامه های آنها پیروی نمی کنند. اگر چنین سخنانی را درست بدانیم آن تشکل هایی که واقعا وجود دارند از آنچه به ظاهر وجود دارد کمتر است؛ و اگر نادرست ارزیابی کنیم بازهم آنچه که وجود دارد نسبت به آنچه می تواند و باید وجود داشته باشد یعنی تشکل های صنفی و سندیکایی مورد نیازی که اکثریت طبقه ی کارگر را در بر گیرد و آن را متشکل و در راه پیگیری خواست های خود به اراده ی واحدی تبدیل کند ناچیز است.

 چنین وضعی تنها می تواند با گسترش تشکل ها و سازمان های صنفی کارگری یعنی ایجاد سندیکاها و شوراهای صنفی کارگری از پیش پا برداشته شود. این که آیا چنین امری پیش از بروز جنبش ها و شورش های دیگر رخ خواهد داد و یا و در گیرودار اعتراض ها و اعتصاب ها و یا شورش ها و شل شدن نسبی تسمه های استبداد و سرکوب و عقب نشینی حکومت( چنانکه در سال 1357- 1356 دیدیم) روشن نیست. آنچه که مهم است این است که ما در هر آن مبلغ آن باشیم و تلاش کنیم که در مبارزه با استبداد آنچه را از این تشکل ها وجود دارد حفظ کرده و گسترش دهیم. 

رهبری سیاسی

در کنار وضع رهبری و کمیت ناچیز سازمان صنفی و اقتصادی کارگری، هیچ یک از احزاب و سازمان ها و گروه هایی که نام های چپ و دموکرات روی خود گذاشته اند و تعدادشان بسیار زیاد است نه در کل کارگران بلکه حتی در یک کارخانه و موسسه داری نفوذ چشمگیری نیستند. حداکثر ممکن است برخی از کارگرانی که هدایتگر مبارزات صنفی کارگران هستند تمایل به این حزب و سازمان و یا دیگری داشته باشند و حزب و سازمان مربوطه سندیکا و یا شورا را متمایل به خود بداند.

و این ها هم در حالی است که با وجود این که تعداد این نوع احزاب و سازمان ها سر به  فلک می گذارد، به ندرت می توان حزب و یا سازمانی را یافت(در اینجا «به ندرت» واژه ای است با رنگ و بوی خوش بینی!)  که از حداقل استانداردهای تشکل سیاسی ای که حتی بخواهد به طور رسمی و قانونی برای اهداف اش مبارزه کند، برخوردار باشد. بخش هایی از این نوع احزاب و سازمان ها با توجه به تئوری های رویزیونیستی و لیبرالی و یا پسامدرنیستی به نفی هر گونه مرکزیت پرداخته اند و «دموکراتیک» بودن سازمان هاشان به نوعی فعال مایشایی فراکسیون های درون سازمانی کشیده شده است. در این گونه سازمان ها هر بخش و یا هر شخص حرف خود را می زند و کل تشکیلات هیچ نظریه جامعی برای تحلیل اوضاع و یا گذر از آن و سازماندهی مبارزه برای این گذر ندارد و طبعا نتیجه ی سازمانی آن این است که اتوریته و اراده ی واحدی بر تشکل حکفرمایی نمی کند و روشن است که چنین به اصطلاح سازمانی ناتوان از پیگیری سیاست های حتی رویزیونیستی و لیبرالی خود خواهد بود.

در مقابل این وضع اسفبار وظیفه ی ما کمونیست ها تلاش برای بنیانگذاری حزب و سازمانی است که برای مبارزه ی ای سخت و طولانی نظم یابد. حزبی که تئوری انقلابی مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی را فرا راه خویش قرار دهد، مرکزیت دموکراتیک و انظباط آهنین در پیاده کردن سیاست ها داشته باشد و مبارزات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی طبقه ی کارگر و توده ها را رهبری کند. بدون چنین حزبی سخنی از پیروزی نهایی طبقه ی کارگر و خلق ما و برقراری جمهوری دموکراتیک انقلابی و سوسیالیسم نمی تواند در میان باشد.   

درباره ی برخی نابسامانی ها:«اینا برن هر کی می خواد بیاد!» و «هر کی بیاد بهتره از ایناست»

نبود حزب و سازمان و رهبری انقلابی کمونیستی و یا دموکراتیک در راس طبقات انقلابی( کارگران، کشاورزان و لایه های تهیدست طبقه ی خرده بورژوازی) و یا احزاب و گروه های اصلاح طلبی که خود را«تحول خواه» و «گذار طلب» می دانند و خواهان «گذار مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی» به یک جمهوری دموکراتیک- سکولار بورژوایی هستند در راس لایه های میانی و مرفه جامعه از یک سو و شکست جنبش هایی که علیه حکومت کنونی در سه دهه ی گذشته بر پا شده از سوی دیگر و بی طور کلی بی افق و چشم انداز روشن دیدن جنبش و نیز ندیدن امکان پایداری آن برای رسیدن به اهداف اش، موجب پخش شدن ترکش های ناباوری به توانایی خود و یاس و ناامیدی از یک سو و رشد تمایلات ارتجاعی در میان بخش هایی از لایه های میانی جامعه و برخی از توده های تهیدست و بی چیز گشته است.

برخی نام این وضع را «استیصال» گذاشته اند. تجلی این استیصال یا «درمانده گی» را شاید بتوان در این دیدگاه دانست که «این ها بروند هر که می خواهد بیاید» و «مهم نیست که چه نیرویی بیاید تنها این بروند مهم است».

گونه ی دیگری از این «استیصال» را می توان امید بستن به نیروی بیگانه ی امپریالیستی( آمریکا و یا اسرائیل) برای تغییر حکومت کنونی دانست. ماهیت این استیصال جز باور نداشتن به نیروی خود و ناتوان دیدن خود در سرنگونی جمهوری اسلامی چیز دیگری نیست.

این یکی از نتایج نبود رهبری انقلابی و یا دموکراتیک و حتی لیبرالی بر جنبش های طبقات جامعه ست و در حالی است که در تاریخ مبارزات گذشته مصدق ملی گرا توانست توده های بسیاری را به دور سیاست ملی کردن صنعت نفت و علیه امپریالیسم انگلستان گرد آورد و جنبش ملی کردن نفت را رهبری کند و یا حزب توده با وجود تمامی انحرافات اپورتونیستی و رویزیونیستی خود در دوره ی 32- 20 توانسته بود که بخش های بزرگی از طبقه ی کارگر و نیز لایه های میانی جامعه را گرد سیاست های بعضا مترقی خود در آن زمان جمع کند. وضع کنونی اکثریت احزاب و سازمان ها و گروه های سیاسی چنین است که حتی حداقل هایی از آن گردآوری نیروی توده ای به دور سیاست های خود، حتی سیاست های لیبرالی شان، را نیز ندارند.

مساله ی بی باوری به نیروی خود و باور به نیروی خارجی( در بحث ما امپریالیسم آمریکا، دولت اسرائیل و دارودسته ی مزدوران پادشاهی خواهی که برای سرنگونی جمهوری اسلامی و رسیدن به قدرت و برقراری استبداد سلطنتی به آنها اتکا می کنند) و بنابراین پناه گرفتن پشت نیروهای خارجی از یک سو بروز برخی خصال طبقاتی لایه های میانی جامعه به ویژه لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی است که عموما، به ویژه لایه های مرفه این طبقه، در مورد پیوستن به انقلاب مردد هستند و بیشتر هنگامی به آن می پیوندند که احساس کنند زور نیروی انقلابی به زور نیروی ارتجاعی می چربد.

و از سوی دیگر بازتاب برخی خصال و روحیه ی ملت های زیرسلطه ی امپریالیسم است تا زمانی که بر آن چیره نگردند.(2) یکی از سیاست های امپریالیسم و ارتجاع داخلی خواه این ارتجاع استبداد سلطنتی و پادشاهی باشد و خواه ارتجاع استبداد دینی، تهی کردن تمامی طبقات انقلابی و ترقیخواه داخلی از حس اعتماد به نیرو و توانایی خود در زمینه خلاقیت، آفرینش و پیشرفت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است. در اقتصاد وابسته بودن به اقتصاد برتر سرمایه داری امپریالیستی و ناتوانی در تولید صنعتی و کشاورزی پایه و اساس تهی شدن از حس اعتماد به نفس ملی است. در عرصه ی سیاسی سرکوب های شدید و پی در پی و تحقیر مداوم توده ها و فقدان دموکراسی های ابتدایی رکن اساسی آن است. در فرهنگ تهی کردن خلق زیرسلطه از آنچه هویت تاریخی و ملی آن را می سازد و بنابراین همه چیز دیگران را کمال دانستن و برای تاریخ و فرهنگ ملی خود و بازسازی و زنده و نو نگه داشتن آن نه تنها ارزشی قائل نشدن بلکه آن را چون چیز به درد نخوری تلقی کردن و به دور انداختن رکن پایه ای آن می باشد.

 این دیدگاه ها در تمامی طبقات خلق و به نسبت های گوناگون نافذ می شود و از یک سو هویت تاریخی و ملی را نابود می کند و از سوی دیگر وضع اقتصادی و سیاسی - فرهنگی کشورهای دیگر( گاه صرفا اقتصادی و گاه سیاسی و فرهنگی و به هر حال کشورهای گوناگون و با توجه به وضع کشور مورد نظر به نسبت های متفاوت )و عموما امپریالیستی را در نظر ملت زیرسلطه در مقام والا قرار می دهد و خود را در مقام فروتر.(3)

 در واقع، تمامی طبقات خلق و از جمله طبقه ی کارگر تنها در یک مبارزه ی همه جانبه ی(اقتصادی سیاسی، فرهنگی و نظامی) و دامنه دار و طولانی می توانند بر این حس ناتوانی ملی که در نتیجه ی شرایط معین اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ایجاد شده غلبه کنند و حس اعتماد به خود و نیروی خود و توانایی خود برای سروسامان دادن به امور کشور خویش را در خود رشد دهند.

این نیز امری است که بدون حزب کمونیستی که گردان پیشاهنگ این طبقه باشد و مبارزات این طبقه را رهبری کند و بدون قرار گرفتن طبقه ی کارگر آگاه و انقلابی در رهبری تمامی دیگر طبقات خلقی کشور و در فراشد سرنگونی ارتجاع و امپریالیسم و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی به رهبری طبقه ی کارگر ممکن نیست.       

 هرمز دامان

نیمه ی نخست آذرماه 1404

یادداشت ها

1-   در این که هسته های مخفی کارگری هدایت کننده ی اعتصابات و مبارزات هستند تردیدی نیست اما برای عمومی کردن مبارزات صنفی و اقتصادی و تثییت و تداوم دنبال کردن حقوق صنفی و اقتصادی و سیاسی کارگران در چارچوب نظام ارتجاعی موجود، نیاز به نفوذ در لایه های میانی و عقب مانده ی طبقه ی کارگر هست و این یک بدون تشکل های علنی صنفی و سندیکایی( و یا شوراهای صنفی) کار دشواری است.

2-    چنان که مثلا در چین زیر سلطه ی امپریالیسم حتی در دورانی که یک حزب کمونیست انقلابی در راس مبارزات طبقه ی کارگر و خلق چین قرار داشت چنین روحیه هایی بروز می کرد و طی مبارزات طولانی رفع شد و حس خودباوری جای آن را گرفت. در این خصوص نگاه کنید به بخش «رد تئوری انقیاد ملی» در رساله ی مائو با نام درباره ی جنگ طولانی، منتخب آثار، جلد دوم، ص189- 183.

3-   البته بین ملت ها رقابت - گاه سالم و گاه ناسالم - و«چشم هم چشمی» و پس و پیش افتادن وجود دارد که درجاتی از این رقابت ها- و بیشتر وجه سالم آن – و تحقیر وضع خود، که از «خواب غفلت بیدار شدن» و «به خود آمدن» را ایجاد می کند مثبت است و آن هم زمانی که تجزیه و تحلیل درستی از علل عقب مانده گی یک ملت نسبت به ملت های صورت گیرد و راهکارهای چیره گی بر عقب مانده گی یافت شود و به آنها عمل گردد.

در مورد خلق ما شکی نیست که برقرار حکومت های ارتجاعی گذشته و در حال حکومت ولایت فقیه، از جهات بسیاری موجب عقب مانده گی آن از ملت های دیگر شده است، اما اکنون وجوهی در خلق ما وجود دارد که وی را در میان ملت های دیگر می تواند پیشرو و سرفراز نگه دارد و ما در این خصوص به مبارزات سه دهه اخیر با ارتجاع دینی و مذهبی و فداکاری های بی پایان طبقات خلقی و در صدرشان کارگران و کشاورزان و خلق های دربند و زیرسلطه ی کرد و بلوچ و ترک و عرب و ترکمن و همچنین زنان مبارز و شجاع مان نظر داریم. مبارزاتی که علیرغم ضعف ها و کمبودها و مشکلات ادامه خواهد یافت. در عین حال با تداوم جنبش و انقلاب و غلبه بر ضعف ها و کمبودها و مشکلات، طبقه ی کارگر و خلق ما می تواند به نیروی خود حکومت ولایت فقیه را سرنگون کند و حکومتی مستقل و دموکراتیک بنیان گذارد و آرمان ها و آرزوهای دیرین خود را در برپایی یک اقتصاد ملی و یک سیاست و فرهنگ دموکراتیک- انقلابی جامه ی عمل بپوشاند.   

 

 

 

Thursday, November 27, 2025

سیاست های حکومت و امپریالیست ها و وضع کنونی توده ها( پاره ی نخست)

 

 

شرایط کشور و توده های مردم روز به روز بدتر می شود و فقر و فلاکت بیشتری زندگی آنها را تهدید می کند. روزی نیست که اتفاقی نیفتد و روزی نیست که صدای اعتراضی بلند نشود. خصال ویژه ی اوضاع کنونی دزدی ها و فساد مقامات حکومت ولایت فقیه، لاف و گزاف های دهن پرکن حکومت علیه آمریکا و اسرائیل، به نابودی کشاندن محیط زیست زندگی مردم، به قهقرا بردن وضع معیشت و به فلاکت انداختن اکثریت کارگران و زحمتکشان و بالاخره سرکوب اعتراضات توده ها و به ویژه زنان و خلق های ستمدیده ی در رنج است.

باندهای فاسد حکومتی غارتگران و دزدانی هستند که به جان کشور و توده ها افتاده اند و جای سالمی در کشور و در زندگی مردم باقی نگذاشته اند.

مردم را از آب و برق و گاز و هوای سالم تا جایی که توانسته اند محروم کرده اند و محیط زیست زندگی شان را غارت و یا نابود کرده اند. آخرین مورد در این خصوص به آتش کشیده شدن و یا کشیدن جنگل های هیرکانی است که تاریخی میلیون ها ساله دارند و اینک هکتارها از آن به واسطه ی ناتوانی حکام در حفاظت از آن و یا عامدانه و برای استفاده از زمین هایش نابود شده اند.

از این سوی هر دم پته ی یکی از دزدی های کلان شان به روی آب می افتد و آه از نهاد توده های بی چیز بر می آورد. یکی از آخرین رو افتادن دزدی های این تفاله های متعفن، کلاشی و دزدی بزرگ مدیران بانک آینده بوده است و دست کسانی مانند انصاری و مجتبی خامنه ای و در واقع خود خامنه ای و دفترش را رو کرده است.

جدا از این نوع غارتگری ها و دزدی ها و تخریب ها که ادامه دارد، دولت به هر دری می زند که کسری بودجه ی سالیانه اش را برطرف سازد و گران کردن قیمت بنزین یکی از آخرین اقدامات آن است که قرار است از میانه آذرماه اجرا شود. روشن است که جدا از تورم روزانه و هفتگی و ماهانه، بالا بردن قیمت بنزین، قیمت تمامی کالاها تولیدی( و مهم ترین آنها خوراک و دارو) و خدمات را بین 8 تا 15 درصد گران خواهد کرد و در ایران کنونی که اقتصاداش بی درو پیکر است  و سودجویی حرف اول و آخر را می زند ممکن است این افزایش بیش از حداکثر ممکن آن نیز باشد.

به این ترتیب از هر سو توده های کارگر و کشاورز و حقوق بگیران جزیی و لایه های تهیدست شهر و روستا در معرض فشارهای بیشتری قرار خواهند گرفت و زندگی محقرشان در معرض تجاوز خامنه ای و دیگر حکام کثیف حکومت ولایت فقیه قرار خواهد گرفت.

وضعیت حکومت 

در صدر مهم ترین مسائل حکومت ولایت فقیه در حال حاضر دو مساله قرار دارد: یکی وضعیت جنبش توده ها و امکان اعتراض و شورش و انقلاب و دیگری تکلیف روابط خارجی کشور با کشورهای امپریالیستی غرب و در راس شان آمپریالیسم آمریکا.

از دومی آغاز می کنیم.

 در این خصوص با دو نوع کنش روبروییم: از یک سو با های و هوی سران حکومت و در صدرشان خامنه ای و شرکای پاسدار و دارودسته ی هسته ی مرکزی قدرت که از تداوم مبارزه با آمریکا و اسرائیل سخن می گویند و طرح و نقشه ی انتقام می ریزند( آخرین آن انتقام ترور هیثم طباطبایی نفر دوم حزب الله لبنان از جانب دولت اسرائیل است) و احتمالا به جای انتقام از اسرائیل چند نفر از محکومین سیاسی در ایران را اعدام می کنند، و از سوی دیگر با پیام های پنهانی گوناگون که از طریق کشورهای گوناگون عربی از قطر و عمان گرفته تا عربستان سعودی برای ترامپ رئیس جمهور آمریکا می فرستند و به مردم نیز در مورد محتوی پیام ها پاسخی نمی دهند و اگر بدهند دروغ می گویند.

این که این پیام ها برای «خریدن زمان» است نمی تواند مساله را به گونه ای مکفی توضیح دهد زیرا حکومت ولایت فقیه هم با بحران اقتصادی و سیاسی - فرهنگی داخلی روبرو است و هم تداوم تحریم ها و وارد کردن فشارهای داخلی به توده های مردم هر آن وضع آن را با خطر سرنگونی مواجه می کند و با سیاست سرکوب صرف نیز نمی تواند بقایش را تامین کند. از این رو نیازمند رفع تحریم ها و برقراری رابطه ی عادی با آمریکا و کلا امپریالیست های غربی است. مشکل اساسی خامنه ای و سران پاسدار در برقراری روابط با امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی مساله حفط آبروی نداشته ی حکومت شان در مذاکرات و نتیجه ی آنها است و نه نفس مذاکره و پذیرفتن بسیاری از خواست های آمریکا.

دو راه اساسی در برابر امپریالیست های غربی

برای امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های اروپای غربی و متحد آُسیایی شان ژاپن، دو راه اساسی برای حل مساله ی حکومت کنونی وجود دارد:

نخست این که حکومت ولایت فقیه مذاکره با آنها را ادامه دهد و خواست های آنها را بپذیرد. کنار گذاشتن سیاست غنی سازی، مساله ی محدود کردن موشک ها، پایان دادن به بساط نیروهای نیابتی، سر و سامان دادن اصلاحاتی درون کشور و به ویژه دادن آزادی های اجتماعی و تا حدودی فرهنگی و نیز باز کردن درهای کشور به روی سرمایه های امپریالیست های غربی و در نهایت یکی شدن با کشورهای عرب منطقه(همچنان که حکومت استبدادی شاه سابق بود) ... مهم ترین این خواست ها هستند. در چنین صورتی این امکان که شرایط زندگی توده ها بدتر از این نشود و به جنبش های توده ای درون کشور نه تنها دمیده نشود بلکه مردم آرام گیرند و مشغول زندگی خویش گردند وجود دارد؛ به ویژه این که در میان نیروهای مخالف حکومت، نه نیروهای انقلابی و نیز دموکراتیک و ملی دارای نفوذ عمیقی در توده ها هستند و مثلا رهبری جنبش های توده ای را در دست دارند و نه نیروهای سلطنت طلب و شاه پرست یا جمهوری خواه مرتجع هوادار امپریالیست ها دارای پایه ای در مردم هستند که بتوانند به ساده گی جایگزین شوند.

در چنین صورتی امپریالیست ها نیازی به حمله به ایران و سرنگونی حکومت خامنه ای نخواهند داشت.

و اما راه دوم این که خامنه ای و شرکای پاسدار در فکر تداوم راه پیشین و کنونی خویش باشند؛ بخواهند به غنی سازی ادامه دهند و موشک ها را از نظر تکنیکی و بُرد ارتقا دهند و نیز به سازماندهی و تجهیز نیروهای مسلح نیابتی ها در لبنان و عراق و یمن و دخالت در لبنان و سوریه و عراق و یمن و غیره بپردازند. در کنار این ها، به تداوم شیوه ی حکومت داری خویش در داخل ادامه دهند و به واسطه ی اجرای این سیاست ها زندگی توده ها را هر آن به فلاکت بیشتری کشانند و هیزم بیشتری به آتش خشم توده ها بریزند.

در این صورت سه امکان برای سیاست امپریالیست ها می توان تصور کرد:

امکان نخست

امکان نخست در شرایطی است که از جانب خود حکومت احساس خطر می کنند؛ یعنی این که خامنه ای و سران پاسدار دنبال سیاست های خود در مورد غنی سازی و برنامه ی موشکی خود را بگیرند و نیز به سازماندهی و تجهیز نیروهای نیابتی در منطقه بپردازند. در این صورت سیاست امپریالیست ها این گونه خواهد بود که دوباره حمله کنند و نیز این که طی این حملات تلاش کنند پروژه ی تغییر حکومت را به عمل در آورند.

نکته ی در خور در مورد چنین وضعی این است که با توجه به پروژه ی ترامپ مبنی بر درگیر نکردن امپریالیسم آمریکا در جنگ های بزرگ تازه، مسئولیت این امر به دولت صهیونیستی اسرائیل سپرده شود و آمریکا و دیگر امپریالیست ها در صورتی دخالت کنند که دولت اسرائیل به تنهایی از پس حملات و تخریب و سرنگونی و جایگزینی بر نیاید و به هر حال حداقل و در شرایطی معین نیز  به ویژه زمانی که مقاومتی جدی از جانب نیروهای سپاه وفادار به حکومت کنونی صورت گیرد - حداکثر دخالت امپریالیست ها نیاز باشد.

امکان دوم

امکان دوم در شرایطی است که در سیاست های کنونی حکومت ولایت فقیه برخی تغییرات پدید آید و بدون مذاکره و بدون تمکین به همه ی خواست ها، برخی از آنها را اجرا کند؛ یعنی دنباله ی غنی سازی را نگیرد، به تکامل تکنیکی موشک ها و گسترش آنها دست نزند و نیز نیروهای نیابتی اش را آن چنان که باید و شاید سازمان دهی و تجهیز نکند. در چنین صورتی باز هم تحریم های امپریالیست ها ادامه خواهد یافت و این تحریم ها در کنار دیگر مشکلات داخلی می تواند اعتصابات و جنبش ها و شورش های توده ای را موجب شود.

این چنین وضعی به هیچ وجه مورد علاقه ی امپریالیست ها نیست. زیرا آنها جنبش و انقلاب در ایران و منطقه نمی خواهند. البته ممکن است خامنه ای و شرکای پاسدار سیاست حداکثر سرکوب را دنبال کنند و تلاش کنند که جنبش توده ها را خفه و آنها را به تمکین وادار کنند، اما اگر حتی موفق شوند که جنبش را سرکوب و خفه کنند که تلاش های سه دهه ی اخیرشان در این مورد با وجود کشتارها و اعدام ها چندان نتیجه بخش نبوده است، باز هم حکومت بر مردمی سرکوب شده و سرشار از نفرت از حکومت بسیار دشوار خواهد بود. از این رو امپریالیست ها به احتمال زیاد دخالت خواهند کرد و تلاش خواهند کرد که خود را در امتداد و پشتیبان جنبش توده ای نشان دهند و حکومت را سرنگون کرده و حکومتی سرسپرده و مزدور خود را که به احتمال دارودسته ی پادشاهی خواهان و سلطنت طلبان خواهند بود به جای آن بر سرکار آورند.

ما بارها در این خصوص صحبت کرده ایم که این تصور که توده ها در ایران انقلاب می کنند و امپریالیست ها بیکار می نشینند و نظاره گر انقلاب توده ها خواهند شد نادرست و سمی برای طبقه ی کارگر و جنبش انقلابی ستمدیده گان است و از این رو این درک را که توده ها پس از انقلاب، حکومتی از آن خویش تشکیل داده و با امپریالیست ها وارد روابطی «عادلانه» خواهند شد نادرست، و آن را در صورتی که صداقت و سلامتی در اعلام اش باشد ساده لوحی و خود فریبی و در صورتی که صداقت و سلامتی در آن نباشد و قصد آرایش امپریالیست ها را برای کارگران و زحمتکشان داشته باشد مردم فریبی ارزیابی کردیم. در گذشته تصور ما که درست هم بود این بود که امپریالیست ها در هنگامه ی انقلاب دخالت خواهند کرد و اجازه نخواهند داد که انقلاب تداوم یابد و از بستر آن حکومتی مردمی و ملی و یا دموکراتیک - انقلابی بیرون آید. اکنون وضع کمی برعکس شده است و جنگ دوازده روزه این کمی برعکس شدن را نشان داد و به واقع نقطه جهش از یکی به دیگری بود. در جنگ دوازده روزه ظواهر قضایا این گونه شد که امپریالیست ها به وسیله ی نماینده ی نظامی شان دولت صهیونیستی متجاوز اسرائیل به ایران حمله کردند و در عین حال از مردم خواستند که به خیابان ها بریزند تا دولت اسرائیل نیز برایشان بساط حکومت کنونی را جمع کرده و حکومتی تازه از همیشه مزدوران امپریالیسم یعنی دارودسته ی پادشاهی خواهان را بر سرکار آورد.

البته سیاست جامع آنها نیست که دولت اسرائیل همه ی کارها را انجام دهد بلکه چنانکه در بالا اشاره کردیم احتمالا خود نیز دخالت نظامی خواهند کرد( مشکل است که حکومت کنونی را صرفا با حملات هوایی اسرائیل برانداخت مگر این که همراه این حملات کودتایی در داخل سازمان داده شود). در هر صورت وضع به گونه ای درآمده که امپریالیست ها دست پیش را گرفته اند و به نظر در صورت تداوم سیاست های کنونی خامنه ای و شرکای پاسدارش تلاش خواهند کرد این برنامه را پیش ببرند و خود را مدافع جنبش توده ها نشان دهند و در عین حال مشتی پادشاهی خواه مزدور را همچون نماینده گان مردم و آنها که مردم می خواهندشان جا بزنند.

امکان سوم

امکان سومی را نیز می توان تصور کرد: این که امپریالیسم آمریکا و دولت صهیونیستی جنایتکار اسرائیل نتوانند و یا فکر کنند که نمی توانند حکومت استبداد سلطنتی دارودسته ی مزدور پادشاهی خواهان را به عنوان حکومتی که کارگران و کشاورزان و توده های تهیدست می خواهند جا بزنند. یعنی در صورت بروز جنبش توده ای و انقلاب، زور جنبش و انقلاب و زور توده ها برای سرنگونی و موج های ایجاد شده در نتیجه ی جنبش توده ها و کلا شرایط عمومی ای که جنبش به وجود می آورد، به زور امپریالیست ها برای دخالت مستقیم بچربد. در این صورت آنها به اجبار تابع برخی روندهای داخلی جنبش و انقلاب شده و توطئه های تازه ای بر علیه آنچه از دل جنبش و شورش و انقلاب توده ها بر می آید سامان خواهند داد.

مساله ی افزایش قیمت بنزین

دولت پزشکیان با مقدمه چینی های فراوان بالاخره برنامه ی خود برای گرانی بنزین را اعلام کرد. شرایط و قیمت های اعلام شده نوعی کلاه برداری است و ظاهر آن به گونه ای است که انگار بیشتر مصرف بنزین به وسیله ی لایه های مرفه و میانی را هدف گرفته است اما ماهیت آن چنین نیست و اجرای آن نه تنها به روی آنها که با ماشین خود کار می کنند و بسیاری شان جزو تهیدستان جامعه هستند تاثیر می گذارد بلکه قیمت تمامی کالاها را بالا برده و تاثیر فراوان بر زندگی کارگران و کشاورزان و حقوق بگیران جزء و تهیدستان شهر و روستا خواهد گذاشت. یعنی هم مستقیما آنها که خود بنزین را مصرف می کنند و هم غیرمستقیم یعنی آنها که نتایج افزایش قیمت بنزین را روی کالاهای اساسی زندگی شان خواهند دید، هدف گرفته است.

جیران کسری بودجه ای که بخش مهمی از آن به وسیله مشتی طفیلی ولایت فقیهی( تشکیلات سپاه و  سازمان های سرکوب گر داخلی و خارجی و همچنین روحانیون و باندهای دزد و غارتگر حاکم) مصرف می شود از جیب توده ی مردم و در راس شان کارگران و کشاورزان و حقوق بگیران جزء و تهیدستان شهر و روستا ماهیت این گران شدن را توضیح می دهد

در کنار این افزایش بنزین و مکمل آن دو نوع شیادی به چشم می خورد:

نخست شیادی خود دولتیان است و در صدرشان پزشکیان و کلا اصلاح طلبان دولتی و حکومتی که اینک بیش از پیش نقش رفوگری خویش را برای حکومت ولایت فقیه و خدمتگزاری خامنه ای و باند دزدان سپاه آشکار می کنند و آنچه آنها می خواهند و خودشان به دلیل بی آبرویی و نفرت و کینه ی مردم از آنها، مستقیما سخت شان است و توان اش را ندارند انجام دهند، انجام می دهند و کلاه سر توده های مردم می گذارند. در کنار پزشکیان و دیگر اصلاح طلبان دولتی می توان از عارف نام برد که به کارگران و زحمتکشان وعده ی سرخرمن می دهد و به آنها می گوید که درآمد دولت از افزایش قیمت بنزین صرف افزایش معیشت مردم خواهد شد!؟

و دیگری برخی از دارودسته های برگزیده و مزدور مجلس خامنه ای که نقش مخالف طرح افزایش قیمت بنزین را بازی کرده و های و هویی عمدتا دروغین علیه این افزایش به راه انداخته اند تا مثلا خشم و نفرت مردم کنترل شود و آرام گیرد! آنها که بودجه را تصویب کرده اند خود می دانند که  قرار بوده که بودجه که بخش اعظم آن صرف نهادی نظامی و اداری حکومت می شود از کجا تامین شود.

به این ترتیب دست همه غارتگران و کلاشان حکومت ولایت فقیه از خامنه ای و سران سپاه گرفته تا دولت و مجلس و دستگاه قضایی در یک کاسه است. اگر اختلافی میان شان باشد که هست، در مورد افزایش قیمت بنزین نیست. زیرا در این مورد همچون مورد آبان 98 با یکدیگر وحدت دارند. این را هم باید بیفزاییم که بخشی از اقتصاددانان هوادار کارگزاران و اصلاح طلبان حکومتی که ته فکرشان سیاست های نئولیبرالی و بازار آزاد و غیره است با این افزایش قیمت بنزین و اساسا سپردن همه ی قیمت ها به بازار مخالفتی ندارند؛ گرچه این سیاست ضد مردمی را با این دلیل که با وجود دولت و حاکمیت کنونی نرخ گذاری دولتی موجب فساد دستگاه ها و عقب مانده گی تولید و غیره می شود که درست است، افاده می کنند.  

هرمز دامان

نیمه ی نخست آذرماه 1404

Sunday, November 23, 2025

از گدشته(11)

 

این آخرین بخش از مشاجرات پیشین است. دوست ما یادداشت هایی را بر مقاله ی دامون نگاشته و وی نیز در پاسخ وی نکاتی را گفته است.  به این دلیل که متن کامل این مقاله در سایت موجود است، دامون تنها بخش هایی را آورده که دوست وی نقد کرده است و او پاسخی داده است.

از بخش نخست:  

«جاهائی را که قرمز کردم از نظر من ایراد دارد اگر رسیدم سعی می کنم در همان جا به رنگ سبز توضیحات بیشتری دهم»

یادداشت های به رنگ نارنجی و برخی جاها قرمز و همچنین سبز از دوست و قرمز پر رنگ و بنفش ها از دامون است.

 

نقدی بر ملاحظات انتقادی

بخش دو

نکاتی در مورد نقد زرافشان بر میلانی

ناصرزرافشان وکیل مبارز،یکی از چهره های چپ پیشرو ایران، نقدی افشاگرانه، بجا و ارزشمند بر عباس میلانی یکی از خدمتگزاران امپریالیسم (مگر نیست؟) نوشته است.

بررسی شیوه های مبارزه این گروه با انقلاب و جنبش انقلابی ایران و نقد و افشای  آن در دوران کنونی دارای اهمیت ویژه ای است.

 1- «حرفه ای ها ،کارشناسان و عمله فکری»  خدمتگزارامپریالیسم 

 جمهوری اسلامی چنان گندابی به پا کرده که رژیم دوران پهلوی در برابرش رو سفید می نماید!؟ بنا براین از نظر این گروه روشنفکران خدمت کننده به قدرت های امپریالیستی ( می بینی غرب امپریالیست گفته نشده است - این شامل ژاپن هم می شود)، باید تمامی فکر و اندیشه  سیاسی و هنری تولید شده درباره دوران پهلوی و حوادث مهم این دوران- که بخش بسیار مهم آن به چپ ها تعلق دارد- به زیر پرسش رود و بر پایی جمهوری اسلامی به چپ ها و نیرو های مترقی و نوع تحلیل های نادرست شان از دوران پهلوی نسبت داده شود تا جا برای پاک شدن چهره امپریالیست های غربی و در راسشان آمریکا وانگلیس ( کذا! امپریالیست های غربی) فراهم گردد و در عین حال در اپوزیسیون ایران، شرایط برای رو آمدن سلطنت طلبان یا جمهوری خواهان نوع هوادار امپریالیسم،(نه غرب امپریالیست!) فراهم  گردد.

 بنا به خواست اربابان، در دوره کنونی، این کسان زیر لوای نگاه دوباره به تاریخ ایران تلاش درآرایش سیمای  دوران پهلوی ها دارند. رضا شاه ومحمد رضا شاه را چهره آرایی کرده ،« ملی» وانمود می نمایند و از سید ضیاء و قوام السلطنه و هویدا اعاده ی حیثیت می کنند. از دیدگاه سلطنت طلبان به بررسی اشتباهات دکتر مصدق می پردازند. کودتای 28مرداد را« قیام ملی» جا میزنندو آب پاکی بروی اقدامات آمریکا و انگلیس می ریزند.

اینان همواره حملات مداومی را بر چپ انقلابی سازمان داده و در دوره کنونی آن را شدت بخشیده اند. و مرکز ثقل حملات خود را به روی لنینیسم و مائوئیسم نهاده اند. (زیاد لازم نیست از همان اول هویت ایدئولوژیکی خود را بگویی)

...

این کنده شدگان از ایران، (یعنی چه؟ می خواهی تبعیدشدگان را تحقیر کنی؟(  دراینجا نوشته شده «کنده شدگان» نه« تبعید شدگان». نمی دانم چرا تو«کنده شدگان» را« تبعید شدگان» خوانده ای . کنده شدن با میل و رغبت است. تبعید شدن اجباری است.)  اگر از زاویه امثال میلانی می گوئی آنها به هیچ وجه از جامعه ایران کنده نیستند. هم طبقه ای های شان در راس حکومتند.( میلانی ایدئولوگ است نه سرمایه دار. او با میل و از 15 سالگی به آمریکا رفته و پس از ده سال بازگشته و سپس  پس از چند سالی دوباره به آمریکا برگشته و مدت 26 سال است در آنجا زندگی می کند. یعنی مجموعا به گمانم 36 سال.)  به همین خاطر از من و تو بیشتر با این جامعه بند دارند.( با این سخن تواصلا توافقی ندارم! چون  مطمئن هستم( وبه نحو غیر قابل مقایسه ای با میلانی) با جامعه ایران بند های عمیق دارم و به آن شدیدا وابسته ام)  بی جهت هم نیست که امثال گنجی و سازگارا زود به محضر این قبیل افراد شرفیاب می شوند.( بسیار بیشتر از این اشخاص ،امپریالیست ها با جامعه ایران پیوند دارند. آیا می توان گفت که ایرانی هستند ؟) اگر از زاویه کلی تر می گوئی که اساسا غلط است. با توجه به آشنائی ای که با نظراتت در رابطه با داخل و خارج از کشور دارم همین را بگویم که تبعید نقش مهمی در حفظ و ادامه کاری و آوردن ایده های نو درون جنبش کمونیستی ایران داشته است. این یک واقعیت عینی است چه خوشمان بیاید یا نیاید.( مقاله در مورد این اشخاص است نه در مورد تبعید شدگان. میلانی که تبعید شده نیست. و اما نظر من راجع به تبعید شدگان. اینان  نیز چون همه ی چیزها دو گانه می شوند. بسیاری شان نه به «ادامه کاری» کمکی کرده اند و نه ایده های «نوی» آورده اند . شاید بیشترشان مایه ضرر بوده اند. آنچه «حفظ» کرده اندو«ادامه» داده اند اپورتونیسم و رویزیونیسم است.اما اقلیت ناچیزی ازاین تبعید شدگان(که من شما را هم بخشی ازاین اقلیت می دانم) نیز در مجموع و علیرغم برخی عیوب جدی، نقش مثبتی نیز داشته اند.

در مورد«ایده های نو » نیز بحث و حدیث بسیار است و باید روشن شود منظورمان از« نو» چیست؟ ببینم مائو در باره چینی هایی که برای تحصیل به کشورهای امپریالیستی رفته اند و به کشور خود باز می گردند، چه می گوید:« در دهساله های اخیر بسیاری از کسانی که در خارجه تحصیل کرده اند به این بیماری  گرفتار آمده اند. آنها پس از آنکه از اروپا، آمریکا و یا ژاپن باز می گردند جز تکرار طوطی وار آنچه در خارجه یاد گرفته اند بلد نیستند. آنها به صورت دستگاه های ضبط صوت در آمده و فراموش کرده اند که وظیفه شان در درک و آفرینش نو است. این بیماری به حزب کمونیست نیز سرایت کرده است.»(مائو، آموزش خود را از نو بسازیم، منتخب آثار جلد سوم،ص 25 ؛ ضمنا مائو سه نکته «- مسامحه در بررسی اوضاع کنونی، مسامحه در بررسی تاریخ و مسامحه در انطباق عملی مارکسیسم» (همانجا ص 24) را به عنوان رئوس این بیماری ذکر می کند و در مقاله درباره هر یک مفصل توضیح می دهد.) اینک دریده تر از پیش، به یاری پشتیبانی ابر قدرت آمریکا (نمی دانم این چه عیبی دارد که قرمزش کرده ای)، تلاش دارند تا هر گونه جوهره ایستادگی و خلاقیت اندیشه ورانه و هنرمندانه را در روح و جان برجسته ترین پیشروان اندیشه و هنر کارگران و زحمتکشان و ترقی طلبان آزاده و دلیر ایران بخشکانند. و به ایران و ایرانی ( هم پیش از این واژه ها و هم پس از آن از«طبقه کارگر و زحمتکشان و ترقی طلبان» ایران نام برده شده است، و روشن شده منظور از« ایران و ایرانی» چیست. اما شاید درست تر باشد من از این کلام استفاده نمی کردم و از طبقات مشخص ایران صحبت می کردم تا از واژه عامی چون ایران و ایرانی که ابهام دارد. به طور کلی این مفهوم در مقابل مباحث میلانی است که خلاقیت ملتی تحت سلطه را به سخره می گیرد. و عمتا تاکید به روی  استقلال و هویت یک ملت ستمدیده است. در مورد باقی مسائل در بحث ناسیونالیسم صحبت کرده ام.)  و در راس شان طبقه کارگر و زحمتکشان ایران نشان دهند که هیچ  نبوده وهیچ نیستند و اگر می خواهند صاحب سعادت و نیکبختی گردند، راه چاره اینست که به خود اتکا نکنند بلکه روی به امپریالیست های غرب (کذا) بیاورند و در پناه آنان، بسان مقلدی بی مایه به نشخوار اندیشه های  نمایندگان ارتجاعی کنونی این اربابان پردازند. باید این « حرفه ای ها، کارشناسان، مشاوران و در یک کلام عمله فکری» امپریالیست ها را در میان جنبش روشنفکری و انقلابی ایران افشا کرد و نقاب از چهره ی آنان برداشت.

پس نقد زرافشان پاسخی است درخور و شایسته به این بیمایگان به این «عمله فکری» غرب امپریالیست.( این تنها جایی است که این مفهوم غرب امپریالیست به کار رفته است. ضمنا نمی دانم که از کاربرد این واژه «عمله فکری» چه ایرادی می خواهی بگیری . این واژه ای است که ادوارد سعید به کار برده است) و باید به آن ارج گذاشت.

2-  ستایش روشنفکران مترقی و چپ انقلابی ایران 

 در برابر این قبیل روشنفکرهای خدمتگزار قدرت های غربی، روشنفکرانی چپ، مترقی و ملی بوده اند و هستند که ریشه شان در غرب نیست بلکه در مرز و بوم خویش است.این روشنفکران و اندیشه ورزان به جذب انتقادی هر آن چیزی که در تکامل فکری غرب  موثر بوده ازفیلسوفان وهنرمندان  یونان و روم گرفته تا فلسفه وسیاست و هنر دوران جدید در انگلستان و فرانسه و آلمان و ایتالیا و روسیه می پردازند؛ اما ریشه شان در تاریخ خویش، در ایران است.  (از آن عبارات ناب ناسی ینالیستی!!!) (  گمان نمی کنم مارکس و انگلس هویت آلمانی نداشتند و یا ریشه شان در آلمان نبود!و مثلا درانگستان یا فرانسه بود. گمان نمی کنم لنین هویت روسی نداشت و ریشه اش در کشور روسیه نبود و مثلا در آلمان بود. همه مسئله این است که ما «ناسیونالیسم» را چه تعریف می کنیم!؟

خوب بود توضیح می دادی که اگر ریشه ما در تاریخ ایران نیست پس در تاریخ کدام کشور است؟ شاید گمان می کنی که ما چون مارکسیست هستیم، و مارکسیسم اندیشه ای است که ریشه آن درآلمان است ما هم ریشه مان درآلمان یا اروپا است؟ به گمانم  فکر می کنی که چون «کارگران میهن ندارند» هویت مشخص ملی نیز ندارند!؟ در جائی که در کشور خود ما کارگران قومیت های مختلف و مناطق مختلف این قدر ویژگی های گوناگون دارند که به ریشه های قومی شان برمی گردد، چگونه می توان کارگران ملت های گوناگون را، بدون ریشه های تاریخی، بدون هویت فرهنگی و صرفا یک طبقه تولیدی بی تمایز در نظر گرفت. توضیحا بگویم وابسته بودن به یک تولید یعنی سرمایه داری کارگران کشورهای گوناگون را تنها از جهت وابسته بودن به تولید و ایضا برخی نکات عام سیاسی و فرهنگی یکدست می کند ولی به هیچ وجه مانع ویژگیهای خاص اقتصادی، سیاسی و هویت های گوناگون فرهنگی و تمایزات و اختلافاتی که در این عرصه ها بین کارگران پدید می آید، نمی شود.

راستی آن جملاتی که در پیش از این آمده چیست؟ آیا آنها هم ناسیونالیستی است؟ شاید گمان می کنی ما حتی نباید آنچه را از غرب می گیریم نقادی کنیم و باید همه را دربست  بپذیریم؟ اگر می پذیری که باید نقادی کنیم، این را نیز باید توضیح دهی که نقادی ما از کدام موضع و بر مبنای چه موازینی صورت می گیرد. آیا بر این مبنا نیست که ما در کشوری به نام ایران زندگی می کنیم که مردم آن صاحب خصوصیات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خویش هستند وما نمی توانیم (و درست نیست) که بسیاری از چیزهایی که از غرب می آید را به شکل غیر نقادانه، در مملکت مان پیاده کنیم؟   

 روشنفکرانی که « تاریخ و فرهنگ خود را» می شناسند و یا درجهت شناخت آن گام برمی دارند و درآن «ریشه» دوانده اند و یا باید بداوانند.آنان وارثین تاریخی«مزدک و مزدکیان، به آفرید و ماهانیان، المقنع و سپیدجامگان، بابک و خرمدینان، اسماعیلیه و صدها چهره و جنبش تاریخى دیگر ایران» هستند. (این ممکن است در رابطه با روشنکران ناسیونالیست صدق کند اما در رابطه با کمونیستها به هیچ وجه صدق نمی کند. کمونیستی که دنبال این باشد که ریشه هایش را در مزدک و مزدکیان جستجو کند آخر و عاقبتش میرفطروس خواهد شد!!)

در بالا گفته ام که کدام روشنفکران را می گویم و آنها را برایت برجسته کردم. همچنین گقته شده که آنها وارثین تاریخی جنبش کشور خویش هستند. اگر ما که در این تاریخ زیست می کنیم وارث آن نیستیم پس چه کسانی وارث ان هستند؟ یا شاید گمان می کنی که ما تاریخ نداریم و یا شاید تاریخ ما همان تاریخ کشور آلمان است؟ همچنین منظور از ریشه دواندن این است که از سرچشمه فرهنگ توده های ایران بنوشند و سیراب شوند.

   در ضمن نمی دانم چرا  باید به علی میر فطروس وعاقبت وی رجوع شود؟ چرا باید یکی از  معدود استثنا ها به عنوان قاعده ذکر شود؟

 چرا باید میان این همه روشنفکران و مبارزین ایران که از تاریخ کشور خویش و مبارزانی که در هر دوران تاریخی بر علیه ظلم وستم جنگیده اند، الهام گرفته اند و  کسانی چون مزدک، بابک ، سربداران و ستارخان  رابه منبع الهام جانفشانی ها شان در طی یک دوران صد ساله در مبارزه بر علیه ظلم و ستم  تبدیل کرده اند، اینک باید با انتخاب میر فطروس، تمامی الهام از پیشگامان مبارز یک ملت به زیر سئوال رود؟) این روشنفکران مایه اصلی خویش را از بزرگ اندیشمندان و مبارزانی چون « سید جمالدین  اسد آبادی، میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی، طالبوف، دهخدا، میرزا زین العابدین مراغه اى و صور اسرافیل»(1) می گیرند.(2) 

گفتنی است زیر لوای نقد« چپ سنتی»، برخی روشنفکران و سازمانهای واداده (مگر چنین سازمان هایی وجود ندارند؟ مگر حزب کمونیست کارگری واداده نیست؟)«چپ » به نقد «سلوک» و سنت های ارزشمند روشنفکران چپ پرداختند. اینان در پناه این تفکر که« کمونیست ها و چپ ها طرفدار رفاه برای همه کارگران و زحمتکشان هستند » هم در داخل و به ویژه در خارج به رفاه طلبی منحوسی رو آوردند. اینان به دنبال درآمدهای جور واجور و خواست های سیری ناپذیرشان، آنچنان غرق برآوردن نیازهای خود و فرزندانشان گشتند که چشم بر هم گذاشتند و فراموش شان شد که آنان رفاه را برای کارگران و زحمتکشان خواستند نه برای خود و اینکه به خیال خود مانع مرفه گشتن کارگران و زحمتکشان نبوده و نیستند!؟ و البته در راه رفاه کارگران وزحمتکشان مبارزه هم می کنند!؟ اما مگر آنچه من دکتر یا مهندس یا صاحب شرکت می توانم به دست آورم، کارگر و زحمتکش نیز می تواند به دست آورد؟ به این ترتیب مبارزه طبقاتی ماست مالی می شود وسلوک طبقه کارگر، جای خویش را به رفاه طلبی و سلوک بورژوازی می دهد.

 پس این قبیل افراد و سازمان ها در«بهشت رفاه» جا خوش کردند و به تمسخر برجسته ترین سنت های چپ انقلابی پرداختند. غریب نیست که سخن این قبیل افراد و سازمان های « چپ» از زبان میلانی بازگو شود. چرا که میلانی نیز این نوع نگاه چپ سنتی را به مبارزه می طلبد. پس باید ما همراه با زرافشان فریاد بر آوریم: ما« روشنفکر اخته و بى خیال و لذت طلب» رفاه طلب

(این را به کلمات زرافشان اضافه کردی که بتوانی بحث خودت را بکنی. اینکار از زاویه متد نقد درست نیست)

باز هم  برداشت و تفاسیرنادرست خودت را به جای تفسیر متن گذاشته ای! هم متن زرافشان و هم هدف من

 اولا کمی پیشتر زرافشان از « پذیرفتن نیش فقر» به وسیله ی روشنفکران صحبت می کند. فقر یعنی «فقدان رفاه»؛ پذیرش« نیش» فقر یعنی ضد رفاه و رفاه طلبی. زرافشان شعری از مولوی می آورد هر که او آگاه تر رخ زردتر. دوما واژه هایی که زرافشان پیش از این آورده یعنی اخته ، بی خیال خیلی بدتر از رفاه طلب است. سوما  لذت طلبی هم معنای مثبت دارد و هم منفی و من گمان نمی کنم منظور زرافشان از لذت طلبی روشنفکران اخته و بی خیال، معنای مثبت آن باشد و مثلا چیزی به غیر از لذت طلبی یا بهره بردن از چیزهای مادی و یا لذت طلبی تفننی از چیزهای معنوی باشد. و میدانیم که کسانی می توانند چنین کنند که از رفاه برخوردار باشند. البته کارگران و زحمتکشان و روشنفکران انقلابی هم لذت طلب هستند ولی عجالتا خیلی نمی توانند به این لذت طلبی جامه عمل پوشانند. من در زیر برخی نکات زرافشان را رنگی می کنم .

چهارما: می بینی بد چیزهایی و به نادرست به من نسبت داده ای!

 نمی خواهیم. ما روشنفکر انقلابی می خواهیم: (متن زرافشان)  

« ویژگی بارز و متمایز کننده روشنفکران وابسته به توده مردم هم این است که در آمیختن با زندگى این مردم و فعالیت براى سازماندهى به مبارزات آنان، به شکلى اجتناب ناپذیر و جدا نشدنى آنان را با توده زحمتکشى که از منافع آنان دفاع مى کنند، نزدیک و یکى می کند. در نتیجه این نزدیکى و آنچه انسان در زندگى این مردم مى بیند، بسیارى از "جاذبه هائى"که امثال مدعى یک عمر در تقلاى رسیدن به آنها هستند، از جاذبه مى افتد و بى اعتبار مى شود. تا کسى عملا در این شرایط قرار نگرفته باشد، این موضوع را درک نمى کند. از طرفى آنان نیرو و توانائى هاى خود را هم از همین رابطه نزدیک و وحدت خویش با توده مردم به دست مى آورند. روشنفکرى که صمیمانه و به دور از فرصت طلبى به مردم و سرنوشت آنها سر سپرده باشد، از خود می گذرد، به قول میلانى" زندگى اش در خدمت خلق قرار میگیرد، نیش فقر را مى پذیرد، لباس خاصى مى پوشد، سلوک خاصى دارد..." و بالاتر از همه این هائى که او برشمرده، جان خود را در این راه می دهد. مصداق هاى آن را آقاى میلانى فراوان به یاد دارد. یکى عباس میلانى می شود یکى هم سعید سلطانپور و خسرو گلسرخى.»

و باید این جنبه های درست آن را پاس داشت و ادامه داد .

اما  برخی نادرستی ها نقد  زرافشان وجود دارد که اشاره به آنها در دوران کنونی حائزاهمیت است.

1- روشنفکران و قدرت

...

بدون روشنفکران قرن هیجده فرانسه، ولتر، روسو، منتسکیو، دیدرو و دالامبر و ... شرایط ذهنی برای به قدرت رسیدن بورژوازی آماده نمی شد. بدون رهبرانی چون روبسپیر و دانتون، راما، دمولن و سن ژوست... که خود از روشنفکران زمان خویش بودند، طبقه بورژوازی نمی توانست انقلاب را علیه فئودالیسم رهبری کند وهمچنین به نابودی عملی فئودالیسم واستحکام نسبی قدرت خویش توفیق نمی یافت. و بدون اینان، ناپلئونی که پیروزی های بورژوازی فرانسه را پا برجا کرد و استحکام بخشید، در کار نبود. (ناپلئون در رابطه با انقلاب فرانسه از زاویه داخلی یک ضد انقلاب بود. از زاویه خارجی موقعیت متناقضی داشت. لشکرکشی هایش فئودالیسم در اروپا را تضعیف کرد. روبسپیر و ناپلئون را کنار هم قرار دادن و کارشان را تکمیل یک دیگر دانستن درست نیست) زمانی که انقلاب فرانسه به پایان رسید، بورژوازی احتیاج به شخصی پیدا کرد که بتواند ثبات داخلی ایجاد کند و پیروزی های بورژوازی را حفظ کند. بدون ناپلئون ضد انقلابی پیروزی های بورژوازی تحکیم نمی یافت. ناپلئون یک شخصیت فردی دارد و یک شخصیت طبقاتی. و این دو گاه ضد یکدیگرند. شخصیت فردی ناپلئون جاه طلبی بی پایان وی بود. ولی شخصیت طبقاتی: تمامی مورخین مارکسیست در این مورد که ناپلئون پیروزی های انقلاب بورژوایی فرانسه را تحکیم کرد، نظری یکدست دارند. مثلا تارله و یا خود مارکس و انگلس.    

در ایران بدون روشنفکران مترقی و مبارزی چون ملکم و سید جمالدین، میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی، دهخدا و صور اسرافیل، طالبوف و مراغه ای و... جنبش مشروطیت که هدف نهائیش «کسب قدرت»به وسیله ی بورژوازی ایران بود، انجام نمی یافت. بدون اینها علی مسیو، ستارخان، شیخ محمد خیابانی و ... در کار نبودند تا این جنبش را به پیش برند و... 

...

  «حقیقت و آگاهی» آن گاه که با عمل انقلابی توام نباشد یا به آن ختم نگردد به خودی خود و فی نفسه واجد ارزش چندانی نخواهد بود. و به مرور زمان اصل «آگاهی» بودن و«حقیقی» بودن را از دست خواهد داد. زیرا هر«آگاهی» و«حقیقتی» برخاسته از زندگی واقعی عملی است و اگر به آن باز نگردد، به مرور زمان« تهی» و «بی خاصیت» میگردد. همچنین در مجموع آگاهی و حقیقت اگر به مبارزه عملی ختم نگردد. برای قدرت های حاکم امکان تحمل اش موجود است.

چنانچه آن گونه که زرافشان از ادوارد سعید نقل می کند، روشنفکر موجودی باشد« تبعیدی، حاشیه نشین، ذوق ورز و پدید آورنده زبانى که می کوشد حقیقت را در برابر قدرت بیان کند.» چنین روشنفکری، آسیب چندانی به قدرت نخواهد رساند. (باید نقل قولی کاملی که زرافشان از ادوارد سعید آورد بیاوری تا دیدگاه سعید مشخص شود. بخش دوم نقل قولش اساسا درست است. این بحث به همان نکته مرکزی ربط دارد که در اول نامه نوشتم.)

این ها جملات ادوارد سعید است.

" موکلان اصلى روشنفکر توده مردم هستند اما "جهان امروز بيش از هميشه انباشته از حرفه اى ها، کارشناسان، مشاوران و در يک کلمه عمله فکرى است که نقش اصلى شان خدمت به قدرت است و از اين راه سود زيادى هم عايدشان مى شود."
ادوارد سعيد فشارهائى را که از سوى مراجع قدرت به روشنفکران وارد مى شود، تشريح مي کند و مي گويد :"به عقيده من وظيفه اصلى روشنفکر در اين شرايط دست يافتن به استقلال نسبى براى رهائى از اين فشارهاست. از اينرو، توصيف من از روشنفکر موجودى است تبعيدی، حاشيه نشين، ذوق ورز و پديد آورنده زبانى که مي کوشد حقيقت را در برابر قدرت بيان کند".»

 نمی دانم منظورت از بخش دوم کدام است؟  در آغاز بخش اول این نقل قول از سعید می آید: " موکلان اصلى روشنفکر، توده مردم هستند"  این نادرست است، زیرا هم توده ی مردم به طبقات تقسیم می شوند و هم روشنفکران نماینده عام توده مردم نیستند بلکه نماینده طبقات مشخصی در توده مردم هستند. ضمن آنکه خود روشنفکران تشکیل قشر و دسته ای را می دهند که تا حدودی منافع خاص دارند.

و اما در مورد پاره نخست بخش دوم سخنان وی:

به عقيده من اگر وظيفه اصلى روشنفکر در اين شرايط (یعنی در شرایطی که مراجع قدرت به روشنفکران وارد می کند «دست يافتن به استقلال نسبى براى رهائى از اين فشارها» باشد نتیجه همان می شود که نقد شده است نه چیز دیگر. ضمن آنکه در جامعه سوسیالیستی این وظیفه ی اصلی روشنفکر نیست. بخشی از روشنفکران به حزب کمونیست می پیوندند و وظایف معینی در قدرت می گیرند. بخشی نیز مستقل از دولت در شاخه های مختلف کار می کنند. اگر منظورت این بخش آخری باشد نیز من معتقدم که باید برانگیزنده شوند، نه اینکه حاشیه نشین و تبعیدی گردند. در هر صورت کسی مثل ادوارد سعید نباید چنین موضعی را بگیرد. 

و اما آگر«آگاهی و حقیقت» « نیرو»باشد و«رهائیبخش»، آنگاه روشنفکر و فرد آگاه را راحت نخواهد گذاشت تا منتظر بنشیند تا قدرت«معارض» وی شود. چنین روشنفکرانی حتی در صورتی که قدرت مزاحمتی برایشان ایجاد نکرده باشد، با بیرونی کردن «اندیشه» و «آگاهی» و «حقیقت» و در دسترس طبقه پیشرو گذاشتن آن وسازمان دادن مبارزات  طبقات تحت استثمار و ستم، خود به طبقات حاکم اعلام جنگ خواهند کرد.   

    2- نام های ناهمگون

   در نوشته زرافشان نام ها کنار یکدیگر می آیند وروشنفکران و مبارزان سیاسی وهنرمندان انقلابی و مترقی با روشنفکران و  سازشکاران و حتی ضد انقلابی ها ، مخلوط می گردند بی آنکه زرافشان موضعی صریح در مورد آنها بگیرد.

شیوه «حرفه ای ها و کارشناسان» اینست که خوب و بد، مترقی و عقب مانده، انقلابی و ضد انقلابی و ارتجاعی، ملی و وابسته  را با هم مخلوط می کنند و همه را با هم می کوبند و تخریب می کنند. از نگاه آنها، هر فکر و اندیشه ای که تابع محض غرب (آیا تو خود را تابع محض مارکسیسم نمی دانی. اندیشه ای که که اساسا در غرب متولد شد.) نخست این را بگویم که «تابع محض مارکسیسم» بودن به معنای «تابع محض غرب» بودن نیست. زیرا مارکسیسم همه ی غرب نیست.

دوم: مارکس و انگلس چیزهای زیادی گفته و نوشته اند. بخش از این چیزها فقط مختص کشورهای معین یا کشورهای اروپایی در یک دوره ی تاریخی معین است و حتی در زمان خودش هم ممکن بود به درد جوامع دیگر نخورد. اینک فقط تاریخ اند. برخی دیگر نیز کهنه شده اند. آنچه از مارکسیسم می ماند،عامیت آن ست و برخی از تجارب که باید به طور انتقادی بررسی شوند.

 سوم: در مورد عامیت مارکسیسم نیز من وقتی با شرایط خاص کشور خویش تلفیق دهم یعنی آن را از شکل عام به شکل خاص تغییر دهم، قادر به جذب آن شده ام نه صرفا پذیرش آن به عنوان یک تئوری عام. به این ترتیب من خود را تابع محض مارکسیسم نمی دانم زیر در جذب آن، آن را «تغییر» می دهم. حقیقت همواره مشخص است. اگر من خود را «تابع محض» مارکسیسم بدانم، دگماتیک تمام عیاری خواهم شد.

چهارم: می دانیم که سیر تکوین این اندیشه به غربی ها محدود نماند و به اروپای شرقی یعنی روسیه رفت و پس از آن به چین. چین دیگرغرب نیست بلکه شرق است. مائو یک فیلسوف انقلابی شرقی است. او گفت «عاقبت باد شرق بر باد غرب وزیدن خواهد گرفت.»(البته منظور اصلی سوسیالیسم بر سرمایه داری است اما می توان انقلاب در کشورهای زیرسلطه و نقش آنها در تحول جهانی امپریالیسم به سوسیالیسم نیز در نظر گرفت.)

 و تولیدات  فکری سیاسی و هنری آن نباشد و بخواهد در مقابل امپریالیستهای آمریکا و غرب بایستد ،شایسته طرد شدن است. باید درمقابل این تفکر ایستاد و با ان مبارزه کرد .اما باید در پاسخ به اینان به گونه ای عکس العملی واکنش نشان نداد و به شیوه ی خود اینان در نغلطید و به دفاع از هر آنچه تخریب می کنند نپرداخت. باید مو را از ماست کشید. و حساب تک تک افراد را با طیف و جایگاه آنها مشخص کرد و از دیدگاه یک چپ انقلابی، موقعیت آنها را توضیح داد. همه کسانی که در مملکت ما با غرب و آمریکا ستیزیده اند، لزوما از منافع کارگران و زحمتکشان و اقشار و طبقات مترقی ایران دفاع نکرده اند.

پس اگر چه میلانی می خواهد« پنبه صادق هدایت و علوى و شاملو و آل احمد و طبرى و گرامشى و لنین و مائوتسه تونگ را یکجا و طى یک مصاحبه روزنامه اى بزند» اما برای ما که به درستی منتقد این گونه «پنبه زدن» زدن می شویم به هیچ عنوان صحیح نیست که نام طبری را که به جز دوره های کوتاه در زندگیش درمجموع خوداز قماش آدم هایی چون میلانی بود را، در کنار نام کسانی چون لنین و مائوتسه تونگ و گرامشی و... بگذاریم .

البته زرافشان از طبری دفاع نمی کند، اما شیوه او این درک را به خواننده می دهد که گویا ما این افراد را از یک دسته می دانیم. و یا این گمان  را به خواننده می دهد که گویا که پنبه طبری و اندیشه هایش تا کنون از طرف چپ انقلابی زده نشده است و اینک میلانی اولین کسی است که می خواهد پنبه طبری را بزند(4). زرافشان از میلانی نقل می کند که همراه با نقد هدایت، شاملو و ساعدی و.. می گوید «... طبرى جریان نقدى را با آثارش که ترجمه دست چندم مارکسیسم مرده روسى بوده در ایران به راه انداخته...» و آنگاه در ادامه نام این قبیل اظهارنظرات میلانی را« گنده گویی ها توخالی» می گذارد که البته و به طور کلی درباره ی بیشتر این اشخاص درست است ول چون زرافشان نام ها را کنار هم می گذارد و موضع خود را مشخص نمی کند این گونه برداشت می شود که گویا مثلا طبری مارکسیسم «زنده و خلاقی» را در ایران به راه انداخته است.

...

همچنین در عرصه بین المللی بسیاری نام ها کنار هم می آیند بی آنکه دیدگاه چپ انقلابی در مورد آنها بیان شود.

«ا ین برخورد مدعى منحصر به ایرانى ها نیست.او به سارتر و کامو و آرتورکستلر و رایت و مالرو و بتلهایم هم ایراد می گیرد که چرا آنها مجذوب چپ شده اند.» چپ بودن این افراد که کنار هم ردیف شده اند، در حالی که برای میلانی می تواند مجاز باشد اما برای چپ پیشروو انقلابی مجاز نیست. باید روشن کرد - حتی به اشاره ای-  که چپ اگزیستانسیالیست چپ انقلابی نیست. (نمی دانم منظورت از اینکه چپ اگزیستانسیالیست انقلابی نیست چیست. افرادشان هست یا مکتب شان؟ در مورد سارتر همین را بگویم که وقتی حکومت وقت بر مائوئیست های فرانسه فشار آورد و نشریه راه پرولترارگان یک سازمان مائوئیستی  را توقیف کرد. خود سارتر آمد خیابان و شروع به پخش نشریه کرد. یک سنت انقلابی بی نظیر در فرانسه از خود بجا گذاشت.) هر دو. تفکرشان اصلا انقلابی نیست. هیچ کدام از بهترین چهره هاشان  نیز انقلابی نبودند. مثلا کامو یا مالرو یا گارودی و. .. در برخی دوره ها، سارتر برخی رفتارهای مترقی داشته است. کتاب جنگ شکر در کوبا را خوانده ام . تا آنجا که یادم می آید مواضع اش خوب بود. مثالی که آورده ای و آن را« سنت انقلابی بی نظیر» خوانده ای، نمی تواند یک انسان را به طور تام«انقلابی» کند. می توانیم بگوییم در برخی از اعمال خویش، مترقی یا انقلابی عمل کرده است.

3- یک مقایسه نادرست

...

اما این رابطه در پر تحرک ترین شکل ان با رابطه زن و مرد نمی تواند قیاس گردد. در رابطه هنرمند و اثر هنری مرکز اصلی در نهایت حرکت و تضادهای اجتماعی فشرده شده در پویش ها و نوسان ها و تضادهای ذهن یک نفر(یا در هنرهای گروهی چند نفر یا عده ای از افراد) است. اما در رابطه میان زن و مرد که نباید آن را به رابطه ای جسمانی تقلیل داد دو نفر در گیر هستند. دو انسان با احساسات و اندیشه های گوناگون و پر تضاد. با تاثیر و تاثر های فراوان که بسی ژرف تر و غنی تر است از آن رابطه ی هنرمند و اثر هنری. این یک تبلوری بس پیچیده تر و عمیق تر است از رابطه اجتماعی انسان. این یک احساس و تفکر اجتماعی صرفا درونی شده در یک فرد نیست بل در عین حال یک احساس شکل گرفته و آزمایش شونده در برابر رابطه ی بیرونی، رابطه ای  عینی با انسانی دیگر است.

 می توان بر این نکته ایراد وارد کرد که چه بسا ممکن است رابطه هنرمندی با اثرش و اثر هنری به عنوان چیزی خارجیت یافته و صاحب زندگی و هویت گشته با آفرینشگرش بسی پیچیده تر وغنی تر از رابطه ای انسانی گردد. در پاسخ چنین نکته ای جزاین نتوان گفت که همه ی آنچه ما درباره آن سخن می گوییم احساسات و اندیشه های آدمی در مورد خویش و دنیای پیرامون خویش است و ما اگر سطحی بالا را در نظر بگیریم در خلق اثر هنری در نهایت شاهد احساسات و اندیشه های والای یک فرد هستیم و در رابطه زن و مرد ناظر احساسات و اندیشه های والای دو انسان. و هر چند ما رابطه ای نخست را رابطه ای گسترده به تصور آوریم . این یک از آن بسی گسترده تر است.

...

یادداشت ها

...

3-  توجه کنیم به برخی نظرات شاعر بزرگ مان شاملو دراین زمینه که به روشنفکران دوری گزینی از قدرت (که منظور ما کسب قدرت به وسیله طبقات زحمتکش و یاری روشنفکران به آنها می باشد.) را توصیه میکند. (رد بحث شاملو به این سادگی ها نیست بر یک معضل بزرگ و واقعی انگشت می گذارد مهم پاسخ خودش نیست مهم جمعبندی از تجارب پرولتاریا در این زمینه هاست و چگونگی متحد کردن افرادی چون شاملو تحت دیکتاتوری پرولتاریا بدون اینکه روحیه نقادانه شان تضعیف شود.) همچنین به عنوان نمونه نگاه کنید به فیلمنامه « پرده ی نئی» اثر نویسنده ی گرانمایه بهرام بیضائی. زوج زن ومرد روشنفکر و قهرمان این داستان پر جوش و خروش و خواندنی، در پایان و پس از امکان کسب قدرت، از قدرت کناره می گیرند و یا به بیانی دیگرمی گریزند و به گوشه ای برای ادامه زندگی تحقیقی و علمی خویش می روند.

...

7- زرافشان در پا نوشت ترجمه اش ازکتاب نیکی تین به نام علم اقتصاد در قسمتی که به شرح بحران سرمایه داری اختصاص دارد به نقد اقتصاد دانان شوروی آن زمان می پردازد و از بحرانی که دامنگیر خود اقتصاددانان شوروی است سخن می گوید. این موضع ضد شوروی تجدید نظر طلب، از اولین موضعگیری هایی است (زرافشان آن موقع در طیف سانتریست های قرار داشت. جزو اولین موضع گیری های علنی نبود. (کلا منظور از موضعگیری های علنی موضع گیری هائی است که در کتاب هایی که به طور رسمی در ایران چاپ می شد و انتشار می یافت، اتخاذ می گردید. گمانم اولین چاپ کتاب زرافشان دراوائل سال های 50 باشد. نمی دانم پیش از وی چه کسانی در مطبوعات علنی موضع گیری کرده بودند.) هاییست که به شکل علنی و از جانب یکی از روشنفکران چپ ایران ابرازمی گردد.

توفان مبارزه ی ضداستبدادی در سرزمین سربداران( بیانیه دوم)

نقش کثیف سلطنت طلبان و پادشاهی خواهان مزدور در آیین یادبود قهرمان خسرو علیکردی  در مشهد و نیز نقش حزب اللهی های سلطنت طلب شده و مزدور در...