این آخرین بخش از مشاجرات پیشین است. دوست ما یادداشت هایی را بر مقاله ی
دامون نگاشته و وی نیز در پاسخ وی نکاتی را گفته است. به این دلیل که متن کامل این مقاله در سایت
موجود است، دامون تنها بخش هایی را آورده که دوست وی نقد کرده است و او پاسخی داده
است.
از بخش نخست:
«جاهائی را که قرمز کردم از نظر من ایراد دارد اگر رسیدم سعی می کنم در همان جا به رنگ سبز توضیحات بیشتری دهم»
یادداشت های به رنگ نارنجی و برخی جاها قرمز و همچنین سبز از دوست و قرمز پر رنگ
و بنفش ها از دامون است.
نقدی بر ملاحظات انتقادی
بخش دو
نکاتی در مورد نقد زرافشان بر میلانی
ناصرزرافشان وکیل مبارز،یکی از چهره های چپ پیشرو ایران، نقدی
افشاگرانه، بجا و ارزشمند بر عباس میلانی یکی از خدمتگزاران
امپریالیسم (مگر نیست؟) نوشته است.
بررسی شیوه های مبارزه این گروه با انقلاب و جنبش انقلابی
ایران و نقد و افشای آن در دوران کنونی
دارای اهمیت ویژه ای است.
1-
«حرفه ای ها ،کارشناسان و عمله فکری»
خدمتگزارامپریالیسم
جمهوری اسلامی چنان
گندابی به پا کرده که رژیم دوران پهلوی در برابرش رو سفید می نماید!؟ بنا براین از
نظر این گروه روشنفکران خدمت کننده به قدرت های امپریالیستی ( می بینی
غرب امپریالیست گفته نشده است - این شامل ژاپن هم می شود)، باید تمامی
فکر و اندیشه سیاسی و هنری تولید شده
درباره دوران پهلوی و حوادث مهم این دوران- که بخش بسیار مهم آن به چپ ها تعلق
دارد- به زیر پرسش رود و بر پایی جمهوری اسلامی به چپ ها و نیرو های مترقی و نوع
تحلیل های نادرست شان از دوران پهلوی نسبت داده شود تا جا برای پاک شدن چهره امپریالیست های غربی و در راسشان آمریکا وانگلیس ( کذا! امپریالیست های غربی) فراهم گردد و در عین
حال در اپوزیسیون ایران، شرایط برای رو آمدن سلطنت طلبان یا جمهوری خواهان نوع هوادار امپریالیسم،(نه غرب امپریالیست!)
فراهم گردد.
بنا به خواست
اربابان، در دوره کنونی، این کسان زیر لوای نگاه دوباره به تاریخ ایران تلاش
درآرایش سیمای دوران پهلوی ها دارند. رضا
شاه ومحمد رضا شاه را چهره آرایی کرده ،« ملی» وانمود می نمایند و از سید ضیاء و قوام
السلطنه و هویدا اعاده ی حیثیت می کنند. از دیدگاه سلطنت طلبان به بررسی اشتباهات
دکتر مصدق می پردازند. کودتای 28مرداد را« قیام ملی» جا میزنندو آب پاکی بروی
اقدامات آمریکا و انگلیس می ریزند.
اینان همواره حملات مداومی را بر چپ انقلابی سازمان داده و
در دوره کنونی آن را شدت بخشیده اند. و مرکز ثقل حملات خود را به روی لنینیسم و مائوئیسم نهاده اند. (زیاد لازم نیست از همان اول هویت ایدئولوژیکی خود را بگویی)
...
این کنده شدگان
از ایران، (یعنی چه؟ می خواهی تبعیدشدگان را تحقیر کنی؟( دراینجا نوشته
شده «کنده شدگان» نه« تبعید شدگان». نمی دانم چرا تو«کنده شدگان» را« تبعید شدگان»
خوانده ای . کنده شدن با میل و رغبت است. تبعید شدن اجباری است.) اگر از زاویه امثال
میلانی می گوئی آنها به هیچ وجه از جامعه ایران کنده نیستند. هم طبقه ای های شان
در راس حکومتند.( میلانی ایدئولوگ است نه
سرمایه دار. او با میل و از 15 سالگی به آمریکا رفته و پس از ده سال بازگشته و
سپس پس از چند سالی دوباره به آمریکا
برگشته و مدت 26 سال است در آنجا زندگی می کند. یعنی مجموعا به گمانم 36 سال.) به همین خاطر از من و
تو بیشتر با این جامعه بند دارند.( با این سخن
تواصلا توافقی ندارم! چون مطمئن هستم( وبه
نحو غیر قابل مقایسه ای با میلانی) با جامعه ایران بند های عمیق دارم و به آن شدیدا
وابسته ام) بی جهت هم نیست که امثال گنجی و سازگارا زود به
محضر این قبیل افراد شرفیاب می شوند.( بسیار
بیشتر از این اشخاص ،امپریالیست ها با جامعه ایران پیوند دارند. آیا می توان گفت
که ایرانی هستند ؟) اگر از زاویه کلی تر می گوئی
که اساسا غلط است. با توجه به آشنائی ای که با نظراتت در رابطه با داخل و خارج از
کشور دارم همین را بگویم که تبعید نقش مهمی در حفظ و ادامه کاری و آوردن ایده های
نو درون جنبش کمونیستی ایران داشته است. این یک واقعیت عینی است چه خوشمان بیاید
یا نیاید.( مقاله در مورد این اشخاص است نه در
مورد تبعید شدگان. میلانی که تبعید شده نیست. و اما نظر من راجع به تبعید شدگان.
اینان نیز چون همه ی چیزها دو گانه می شوند.
بسیاری شان نه به «ادامه کاری» کمکی کرده اند و نه ایده های «نوی» آورده
اند . شاید بیشترشان مایه ضرر بوده اند. آنچه «حفظ» کرده اندو«ادامه» داده اند
اپورتونیسم و رویزیونیسم است.اما اقلیت ناچیزی ازاین تبعید شدگان(که من شما
را هم بخشی ازاین اقلیت می دانم) نیز در مجموع و علیرغم برخی عیوب
جدی، نقش مثبتی نیز داشته اند.
در مورد«ایده های نو » نیز بحث و حدیث بسیار
است و باید روشن شود منظورمان از« نو» چیست؟ ببینم مائو در باره چینی هایی که برای
تحصیل به کشورهای امپریالیستی رفته اند و به کشور خود باز می گردند، چه می گوید:«
در دهساله های اخیر بسیاری از کسانی که در خارجه تحصیل کرده اند به این
بیماری گرفتار آمده اند. آنها پس از آنکه
از اروپا، آمریکا و یا ژاپن باز می گردند جز تکرار طوطی وار آنچه در خارجه یاد
گرفته اند بلد نیستند. آنها به صورت دستگاه های ضبط صوت در آمده و فراموش کرده اند
که وظیفه شان در درک و آفرینش نو است. این بیماری به حزب کمونیست نیز سرایت کرده
است.»(مائو، آموزش خود را از نو بسازیم، منتخب آثار جلد سوم،ص 25 ؛ ضمنا مائو سه
نکته «- مسامحه در بررسی اوضاع کنونی، مسامحه در بررسی تاریخ و مسامحه در انطباق
عملی مارکسیسم» (همانجا ص 24) را به عنوان رئوس این بیماری ذکر می کند و در مقاله
درباره هر یک مفصل توضیح می دهد.) اینک دریده تر از پیش، به
یاری پشتیبانی ابر قدرت آمریکا (نمی دانم این چه عیبی دارد که قرمزش کرده ای)، تلاش
دارند تا هر گونه جوهره ایستادگی و خلاقیت اندیشه ورانه و هنرمندانه را در روح و
جان برجسته ترین پیشروان اندیشه و هنر کارگران و زحمتکشان و ترقی طلبان آزاده و
دلیر ایران بخشکانند. و به ایران و ایرانی ( هم پیش از این واژه ها و هم پس از آن از«طبقه کارگر و
زحمتکشان و ترقی طلبان» ایران نام برده شده است، و روشن شده منظور از« ایران و
ایرانی» چیست. اما شاید درست تر باشد من از این کلام استفاده نمی کردم و از طبقات
مشخص ایران صحبت می کردم تا از واژه عامی چون ایران و ایرانی که ابهام
دارد. به طور کلی این مفهوم در مقابل مباحث میلانی است که خلاقیت ملتی تحت سلطه را
به سخره می گیرد. و عمتا تاکید به روی استقلال و هویت یک ملت ستمدیده است. در مورد
باقی مسائل در بحث ناسیونالیسم صحبت کرده ام.)
و
در راس شان طبقه کارگر و زحمتکشان ایران نشان
دهند که هیچ
نبوده وهیچ نیستند و اگر می خواهند صاحب سعادت و نیکبختی گردند، راه
چاره اینست که به خود اتکا نکنند بلکه روی به
امپریالیست های غرب (کذا) بیاورند و
در پناه آنان، بسان مقلدی بی مایه به نشخوار اندیشه های نمایندگان ارتجاعی کنونی این اربابان پردازند.
باید این « حرفه ای ها، کارشناسان، مشاوران و در یک کلام عمله فکری» امپریالیست ها را
در میان جنبش روشنفکری و انقلابی ایران افشا کرد و نقاب از چهره ی آنان برداشت.
پس نقد زرافشان پاسخی است درخور و شایسته به این بیمایگان
به این «عمله فکری» غرب امپریالیست.( این تنها جایی است که این مفهوم غرب امپریالیست به کار رفته
است. ضمنا نمی دانم که از کاربرد این واژه «عمله فکری» چه ایرادی می خواهی بگیری .
این واژه ای است که ادوارد سعید به کار برده است) و باید به آن ارج گذاشت.
2-
ستایش روشنفکران مترقی و چپ انقلابی ایران
در برابر این قبیل روشنفکرهای خدمتگزار قدرت های غربی، روشنفکرانی چپ، مترقی و ملی بوده اند و هستند که ریشه شان
در غرب نیست بلکه در مرز و بوم خویش
است.این روشنفکران و اندیشه ورزان به جذب انتقادی هر آن چیزی که در تکامل فکری
غرب موثر بوده ازفیلسوفان وهنرمندان یونان و روم گرفته تا فلسفه وسیاست و هنر دوران
جدید در انگلستان و فرانسه و آلمان و ایتالیا و روسیه می پردازند؛ اما ریشه شان در تاریخ خویش، در ایران است. (از آن عبارات ناب
ناسی ینالیستی!!!) ( گمان نمی کنم مارکس و انگلس هویت آلمانی
نداشتند و یا ریشه شان در آلمان نبود!و مثلا درانگستان یا فرانسه بود. گمان نمی کنم
لنین هویت روسی نداشت و ریشه اش در کشور روسیه نبود و مثلا در آلمان بود. همه
مسئله این است که ما «ناسیونالیسم» را چه تعریف می کنیم!؟
خوب بود توضیح می دادی که اگر ریشه ما در
تاریخ ایران نیست پس در تاریخ کدام کشور است؟ شاید گمان می کنی که ما چون مارکسیست
هستیم، و مارکسیسم اندیشه ای است که ریشه آن درآلمان است ما هم ریشه مان درآلمان
یا اروپا است؟ به گمانم فکر می کنی که چون
«کارگران میهن ندارند» هویت مشخص ملی نیز ندارند!؟ در جائی که در کشور خود ما
کارگران قومیت های مختلف و مناطق مختلف این قدر ویژگی های گوناگون دارند که به
ریشه های قومی شان برمی گردد، چگونه می توان کارگران ملت های گوناگون را، بدون
ریشه های تاریخی، بدون هویت فرهنگی و صرفا یک طبقه تولیدی بی تمایز در نظر گرفت.
توضیحا بگویم وابسته بودن به یک تولید یعنی سرمایه داری کارگران کشورهای گوناگون
را تنها از جهت وابسته بودن به تولید و ایضا برخی نکات عام سیاسی و فرهنگی
یکدست می کند ولی به هیچ وجه مانع ویژگیهای خاص اقتصادی، سیاسی و هویت های
گوناگون فرهنگی و تمایزات و اختلافاتی که در این عرصه ها بین کارگران پدید می
آید، نمی شود.
راستی آن جملاتی که در پیش از این آمده چیست؟
آیا آنها هم ناسیونالیستی است؟ شاید گمان می کنی ما حتی نباید آنچه را از غرب می گیریم
نقادی کنیم و باید همه را دربست بپذیریم؟
اگر می پذیری که باید نقادی کنیم، این را نیز باید توضیح دهی که نقادی ما از کدام
موضع و بر مبنای چه موازینی صورت می گیرد. آیا بر این مبنا نیست که ما در کشوری به
نام ایران زندگی می کنیم که مردم آن صاحب خصوصیات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خویش
هستند وما نمی توانیم (و درست نیست) که بسیاری از چیزهایی که از غرب می آید را به
شکل غیر نقادانه، در مملکت مان پیاده کنیم؟
روشنفکرانی که «
تاریخ و فرهنگ خود را» می شناسند و یا درجهت شناخت آن گام برمی دارند و درآن
«ریشه» دوانده اند و یا باید بداوانند.آنان وارثین تاریخی«مزدک و مزدکیان، به آفرید و
ماهانیان، المقنع و سپیدجامگان، بابک و خرمدینان، اسماعیلیه و صدها چهره و جنبش
تاریخى دیگر ایران» هستند. (این ممکن است در رابطه با روشنکران ناسیونالیست صدق کند
اما در رابطه با کمونیستها به هیچ وجه صدق نمی کند. کمونیستی که دنبال این باشد که
ریشه هایش را در مزدک و مزدکیان جستجو کند آخر و عاقبتش میرفطروس خواهد شد!!)
در بالا گفته ام که کدام روشنفکران را می گویم
و آنها را برایت برجسته کردم. همچنین گقته شده که آنها وارثین تاریخی جنبش
کشور خویش هستند. اگر ما که در این تاریخ زیست می کنیم وارث آن نیستیم پس چه کسانی
وارث ان هستند؟ یا شاید گمان می کنی که ما تاریخ نداریم و یا شاید تاریخ ما همان
تاریخ کشور آلمان است؟ همچنین منظور از ریشه دواندن این است که از سرچشمه فرهنگ
توده های ایران بنوشند و سیراب شوند.
در ضمن نمی دانم چرا باید به علی میر فطروس وعاقبت وی رجوع شود؟ چرا
باید یکی از معدود استثنا ها به عنوان
قاعده ذکر شود؟
چرا
باید میان این همه روشنفکران و مبارزین ایران که از تاریخ کشور خویش و مبارزانی که
در هر دوران تاریخی بر علیه ظلم وستم جنگیده اند، الهام گرفته اند و کسانی چون مزدک، بابک ، سربداران و
ستارخان رابه منبع الهام جانفشانی ها شان
در طی یک دوران صد ساله در مبارزه بر علیه ظلم و ستم تبدیل کرده اند، اینک باید با انتخاب میر فطروس،
تمامی الهام از پیشگامان مبارز یک ملت به زیر سئوال رود؟) این
روشنفکران مایه اصلی خویش را از بزرگ اندیشمندان و مبارزانی چون « سید جمالدین اسد
آبادی، میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی، طالبوف، دهخدا، میرزا زین
العابدین مراغه اى و صور اسرافیل»(1) می گیرند.(2)
گفتنی
است زیر لوای نقد« چپ سنتی»، برخی روشنفکران و
سازمانهای واداده (مگر چنین سازمان هایی وجود
ندارند؟ مگر حزب کمونیست کارگری واداده نیست؟)«چپ » به نقد «سلوک» و سنت های
ارزشمند روشنفکران چپ پرداختند. اینان در پناه این تفکر که« کمونیست ها و چپ ها
طرفدار رفاه برای همه کارگران و زحمتکشان هستند » هم در داخل و به ویژه در خارج به رفاه طلبی منحوسی رو آوردند. اینان به دنبال
درآمدهای جور واجور و خواست های سیری ناپذیرشان، آنچنان غرق برآوردن نیازهای خود و
فرزندانشان گشتند که چشم بر هم گذاشتند و فراموش شان شد که آنان رفاه را برای
کارگران و زحمتکشان خواستند نه برای خود و اینکه به خیال خود مانع مرفه گشتن
کارگران و زحمتکشان نبوده و نیستند!؟ و البته در راه رفاه کارگران وزحمتکشان
مبارزه هم می کنند!؟ اما مگر آنچه من دکتر یا مهندس یا صاحب شرکت می توانم به دست
آورم، کارگر و زحمتکش نیز می تواند به دست آورد؟ به این ترتیب مبارزه طبقاتی ماست
مالی می شود وسلوک طبقه کارگر، جای خویش را به رفاه
طلبی و سلوک بورژوازی می دهد.
پس این قبیل افراد و
سازمان ها در«بهشت رفاه» جا خوش کردند و به تمسخر برجسته ترین سنت های چپ
انقلابی پرداختند. غریب نیست که سخن این قبیل افراد و سازمان های « چپ» از زبان
میلانی بازگو شود. چرا که میلانی نیز این نوع نگاه چپ سنتی را به مبارزه می طلبد. پس
باید ما همراه با زرافشان فریاد بر آوریم: ما« روشنفکر
اخته و بى خیال و لذت طلب» رفاه طلب
(این را به کلمات زرافشان اضافه کردی
که بتوانی بحث خودت را بکنی. اینکار از زاویه متد نقد درست نیست)
باز هم برداشت و تفاسیرنادرست خودت را به جای تفسیر
متن گذاشته ای! هم متن زرافشان و هم هدف من !؟
اولا
کمی پیشتر زرافشان از « پذیرفتن
نیش فقر» به وسیله ی روشنفکران صحبت می کند.
فقر یعنی «فقدان رفاه»؛ پذیرش« نیش» فقر یعنی ضد رفاه و رفاه طلبی. زرافشان شعری از مولوی می آورد هر
که او آگاه تر رخ زردتر. دوما واژه
هایی که زرافشان پیش از این آورده یعنی اخته
، بی خیال خیلی بدتر از رفاه طلب است. سوما لذت طلبی هم معنای مثبت دارد و هم منفی و من گمان
نمی کنم منظور زرافشان از لذت طلبی روشنفکران اخته و بی خیال، معنای مثبت آن باشد
و مثلا چیزی به غیر از لذت طلبی یا بهره بردن از چیزهای مادی و یا لذت طلبی تفننی
از چیزهای معنوی باشد. و میدانیم که کسانی می توانند چنین کنند که از رفاه برخوردار
باشند. البته کارگران و زحمتکشان و روشنفکران انقلابی هم لذت طلب هستند ولی عجالتا
خیلی نمی توانند به این لذت طلبی جامه عمل پوشانند. من در زیر برخی نکات زرافشان
را رنگی می کنم .
چهارما: می بینی بد چیزهایی و به نادرست به
من نسبت داده ای!
نمی خواهیم. ما روشنفکر
انقلابی می خواهیم: (متن زرافشان)
«
ویژگی بارز و متمایز کننده روشنفکران وابسته به توده مردم هم این است که در
آمیختن با زندگى این مردم و فعالیت براى سازماندهى به مبارزات آنان، به شکلى
اجتناب ناپذیر و جدا نشدنى آنان را با توده زحمتکشى که از منافع آنان دفاع مى
کنند، نزدیک و یکى می کند. در نتیجه این نزدیکى و آنچه انسان در زندگى این مردم مى
بیند، بسیارى از "جاذبه هائى"که امثال مدعى یک عمر در تقلاى رسیدن به آنها هستند،
از جاذبه مى افتد و بى اعتبار مى شود. تا کسى عملا در این شرایط قرار
نگرفته باشد، این موضوع را درک نمى کند. از طرفى آنان نیرو و توانائى هاى خود را
هم از همین رابطه نزدیک و وحدت خویش با توده مردم به دست مى آورند. روشنفکرى که
صمیمانه و به دور از فرصت طلبى به مردم و سرنوشت آنها سر سپرده باشد، از خود می گذرد، به قول میلانى" زندگى اش در
خدمت خلق قرار میگیرد، نیش فقر را مى
پذیرد، لباس خاصى مى پوشد، سلوک خاصى دارد..." و بالاتر از همه این هائى
که او برشمرده، جان خود را در این راه می دهد. مصداق هاى آن را آقاى میلانى فراوان
به یاد دارد. یکى عباس میلانى می شود یکى هم سعید سلطانپور و خسرو گلسرخى.»
و باید این جنبه های درست آن را پاس داشت و ادامه داد .
اما برخی نادرستی
ها نقد زرافشان وجود دارد که اشاره به آنها در دوران
کنونی حائزاهمیت است.
1- روشنفکران و قدرت
...
بدون
روشنفکران قرن هیجده فرانسه، ولتر، روسو، منتسکیو، دیدرو و دالامبر و ... شرایط
ذهنی برای به قدرت رسیدن بورژوازی آماده نمی شد. بدون رهبرانی چون روبسپیر و دانتون،
راما، دمولن و سن ژوست... که خود از روشنفکران زمان خویش بودند، طبقه بورژوازی نمی
توانست انقلاب را علیه فئودالیسم رهبری کند وهمچنین به نابودی عملی فئودالیسم
واستحکام نسبی قدرت خویش توفیق نمی یافت. و بدون اینان، ناپلئونی
که پیروزی های بورژوازی فرانسه را پا برجا کرد و استحکام بخشید، در کار
نبود. (ناپلئون در رابطه با انقلاب
فرانسه از زاویه داخلی یک ضد انقلاب بود. از زاویه خارجی موقعیت متناقضی داشت.
لشکرکشی هایش فئودالیسم در اروپا را تضعیف کرد. روبسپیر و ناپلئون را کنار هم قرار
دادن و کارشان را تکمیل یک دیگر دانستن درست نیست) زمانی که انقلاب فرانسه به پایان رسید، بورژوازی احتیاج به
شخصی پیدا کرد که بتواند ثبات داخلی ایجاد کند و پیروزی های بورژوازی را حفظ کند. بدون
ناپلئون ضد انقلابی پیروزی های بورژوازی تحکیم نمی یافت. ناپلئون یک شخصیت فردی
دارد و یک شخصیت طبقاتی. و این دو گاه ضد یکدیگرند. شخصیت فردی ناپلئون جاه طلبی
بی پایان وی بود. ولی شخصیت طبقاتی: تمامی مورخین مارکسیست در این مورد که ناپلئون
پیروزی های انقلاب بورژوایی فرانسه را تحکیم کرد، نظری یکدست دارند. مثلا تارله و
یا خود مارکس و انگلس.
در
ایران بدون روشنفکران مترقی و مبارزی چون ملکم و سید
جمالدین، میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی، دهخدا و صور اسرافیل، طالبوف و مراغه
ای و... جنبش مشروطیت که هدف نهائیش «کسب قدرت»به وسیله ی بورژوازی ایران بود،
انجام نمی یافت. بدون اینها علی مسیو، ستارخان، شیخ محمد خیابانی و ... در کار
نبودند تا این جنبش را به پیش برند و...
...
«حقیقت و آگاهی» آن گاه که با عمل انقلابی توام
نباشد یا به آن ختم نگردد به خودی خود و فی نفسه واجد ارزش چندانی نخواهد بود. و
به مرور زمان اصل «آگاهی» بودن و«حقیقی» بودن را از دست خواهد داد. زیرا هر«آگاهی»
و«حقیقتی» برخاسته از زندگی واقعی عملی است و اگر به آن باز نگردد، به مرور زمان«
تهی» و «بی خاصیت» میگردد. همچنین در مجموع آگاهی و حقیقت اگر به مبارزه عملی ختم
نگردد. برای قدرت های حاکم امکان تحمل اش موجود است.
چنانچه آن گونه که زرافشان از ادوارد سعید نقل می کند، روشنفکر موجودی
باشد« تبعیدی، حاشیه نشین، ذوق ورز و پدید آورنده زبانى که می کوشد حقیقت را در
برابر قدرت بیان کند.» چنین روشنفکری، آسیب چندانی به قدرت نخواهد رساند. (باید نقل قولی کاملی که زرافشان از ادوارد سعید آورد
بیاوری تا دیدگاه سعید مشخص شود. بخش دوم نقل قولش اساسا درست است. این بحث به
همان نکته مرکزی ربط دارد که در اول نامه نوشتم.)
این ها جملات ادوارد سعید است.
" موکلان اصلى روشنفکر توده مردم هستند اما "جهان امروز
بيش از هميشه انباشته از حرفه اى ها، کارشناسان، مشاوران و در يک کلمه عمله فکرى
است که نقش اصلى شان خدمت به قدرت است و از اين راه سود زيادى هم عايدشان مى
شود."
ادوارد سعيد فشارهائى را که از سوى مراجع قدرت به روشنفکران وارد
مى شود، تشريح مي کند و مي گويد :"به
عقيده من وظيفه اصلى روشنفکر در اين شرايط دست يافتن به استقلال نسبى
براى رهائى از اين فشارهاست. از اينرو، توصيف من از روشنفکر موجودى است تبعيدی،
حاشيه نشين، ذوق ورز و پديد آورنده زبانى که مي کوشد حقيقت را در برابر قدرت بيان
کند".»
نمی دانم منظورت از بخش
دوم کدام است؟ در آغاز بخش اول این نقل
قول از سعید می آید: " موکلان اصلى روشنفکر، توده مردم هستند" این نادرست است، زیرا هم توده ی مردم به طبقات
تقسیم می شوند و هم روشنفکران نماینده عام توده مردم نیستند بلکه نماینده طبقات
مشخصی در توده مردم هستند. ضمن آنکه خود روشنفکران تشکیل قشر و دسته ای را می دهند
که تا حدودی منافع خاص دارند.
و اما در مورد پاره نخست بخش دوم سخنان وی:
به عقيده من اگر وظيفه اصلى روشنفکر در اين شرايط (یعنی در شرایطی
که مراجع قدرت به روشنفکران وارد می کند «دست يافتن به استقلال نسبى براى رهائى از
اين فشارها» باشد نتیجه همان می شود که نقد شده است نه چیز دیگر. ضمن آنکه در
جامعه سوسیالیستی این وظیفه ی اصلی روشنفکر نیست. بخشی از روشنفکران به حزب
کمونیست می پیوندند و وظایف معینی در قدرت می گیرند. بخشی نیز مستقل از دولت در
شاخه های مختلف کار می کنند. اگر منظورت این بخش آخری باشد نیز من معتقدم که باید
برانگیزنده شوند، نه اینکه حاشیه نشین و تبعیدی گردند. در هر صورت کسی مثل ادوارد
سعید نباید چنین موضعی را بگیرد.
و
اما آگر«آگاهی و حقیقت» « نیرو»باشد و«رهائیبخش»، آنگاه روشنفکر و فرد آگاه را
راحت نخواهد گذاشت تا منتظر بنشیند تا قدرت«معارض» وی شود. چنین روشنفکرانی حتی در
صورتی که قدرت مزاحمتی برایشان ایجاد نکرده باشد، با بیرونی کردن «اندیشه» و
«آگاهی» و «حقیقت» و در دسترس طبقه پیشرو گذاشتن آن وسازمان دادن مبارزات طبقات تحت استثمار و ستم، خود به طبقات حاکم
اعلام جنگ خواهند کرد.
2- نام های ناهمگون
در نوشته زرافشان
نام ها کنار یکدیگر می آیند وروشنفکران و مبارزان سیاسی وهنرمندان انقلابی و مترقی
با روشنفکران و سازشکاران و حتی ضد
انقلابی ها ، مخلوط می گردند بی آنکه زرافشان موضعی صریح در مورد آنها بگیرد.
شیوه «حرفه ای ها و کارشناسان» اینست که خوب و بد، مترقی و
عقب مانده، انقلابی و ضد انقلابی و ارتجاعی، ملی و وابسته را با هم مخلوط می کنند و همه را با هم می کوبند
و تخریب می کنند. از نگاه آنها، هر فکر و اندیشه ای که
تابع محض غرب (آیا تو خود را تابع محض مارکسیسم
نمی دانی. اندیشه ای که که اساسا در غرب متولد شد.) نخست این را بگویم که «تابع محض مارکسیسم» بودن به معنای
«تابع محض غرب» بودن نیست. زیرا مارکسیسم همه ی غرب نیست.
دوم: مارکس و انگلس چیزهای زیادی گفته و
نوشته اند. بخش از این چیزها فقط مختص کشورهای معین یا کشورهای اروپایی در یک دوره
ی تاریخی معین است و حتی در زمان خودش هم ممکن بود به درد جوامع دیگر نخورد. اینک
فقط تاریخ اند. برخی دیگر نیز کهنه شده اند. آنچه از مارکسیسم می ماند،عامیت آن ست
و برخی از تجارب که باید به طور انتقادی بررسی شوند.
سوم:
در مورد عامیت مارکسیسم نیز من وقتی با شرایط خاص کشور خویش تلفیق دهم یعنی آن را از
شکل عام به شکل خاص تغییر دهم، قادر به جذب آن شده ام نه صرفا پذیرش آن به عنوان
یک تئوری عام. به این ترتیب من خود را تابع محض مارکسیسم نمی دانم زیر در جذب آن، آن
را «تغییر» می دهم. حقیقت همواره مشخص است. اگر من خود را «تابع محض»
مارکسیسم بدانم، دگماتیک تمام عیاری خواهم شد.
چهارم: می دانیم که سیر تکوین این اندیشه به
غربی ها محدود نماند و به اروپای شرقی یعنی روسیه رفت و پس از آن به چین. چین دیگرغرب
نیست بلکه شرق است. مائو یک فیلسوف انقلابی شرقی است. او گفت «عاقبت
باد شرق بر باد غرب وزیدن خواهد گرفت.»(البته منظور اصلی سوسیالیسم بر سرمایه داری
است اما می توان انقلاب در کشورهای زیرسلطه و نقش آنها در تحول جهانی امپریالیسم
به سوسیالیسم نیز در نظر گرفت.)
و تولیدات فکری سیاسی و هنری آن نباشد
و بخواهد در مقابل امپریالیستهای آمریکا و غرب
بایستد ،شایسته طرد شدن است. باید درمقابل این تفکر ایستاد و با ان مبارزه کرد
.اما باید در پاسخ به اینان به گونه ای عکس العملی واکنش نشان نداد و به شیوه ی
خود اینان در نغلطید و به دفاع از هر آنچه تخریب می کنند نپرداخت. باید مو را از
ماست کشید. و حساب تک تک افراد را با طیف و جایگاه آنها مشخص کرد و از دیدگاه یک
چپ انقلابی، موقعیت آنها را توضیح داد. همه کسانی که در مملکت ما با غرب و آمریکا
ستیزیده اند، لزوما از منافع کارگران و زحمتکشان و اقشار و طبقات مترقی ایران دفاع
نکرده اند.
پس اگر چه میلانی می خواهد«
پنبه صادق هدایت و علوى و شاملو و آل احمد و طبرى و گرامشى و لنین و مائوتسه تونگ
را یکجا و طى یک مصاحبه روزنامه اى بزند» اما برای ما که به درستی منتقد این گونه
«پنبه زدن» زدن می شویم به هیچ عنوان صحیح نیست که نام طبری را که به جز دوره های
کوتاه در زندگیش درمجموع خوداز قماش آدم هایی چون میلانی بود را، در کنار نام
کسانی چون لنین و مائوتسه تونگ و گرامشی و... بگذاریم .
البته
زرافشان از طبری دفاع نمی کند، اما شیوه او این درک را به خواننده می دهد که گویا
ما این افراد را از یک دسته می دانیم. و یا این گمان را به خواننده می دهد که گویا که پنبه طبری و
اندیشه هایش تا کنون از طرف چپ انقلابی زده نشده است و اینک میلانی اولین کسی است
که می خواهد پنبه طبری را بزند(4). زرافشان از
میلانی نقل می کند که همراه با نقد هدایت، شاملو و ساعدی و.. می گوید «... طبرى جریان نقدى را با آثارش که ترجمه دست چندم مارکسیسم مرده
روسى بوده در ایران به راه انداخته...» و آنگاه در ادامه نام این قبیل
اظهارنظرات میلانی را« گنده گویی ها توخالی» می گذارد که البته و به طور کلی درباره
ی بیشتر این اشخاص درست است ول چون زرافشان نام ها را کنار هم می گذارد و موضع خود
را مشخص نمی کند این گونه برداشت می شود که گویا مثلا طبری مارکسیسم «زنده و
خلاقی» را در ایران به راه انداخته است.
...
همچنین
در عرصه بین المللی بسیاری نام ها کنار هم می آیند بی آنکه دیدگاه چپ انقلابی در
مورد آنها بیان شود.
«ا
ین برخورد مدعى منحصر به ایرانى ها نیست.او به سارتر و
کامو و آرتورکستلر و رایت و مالرو و بتلهایم هم ایراد می گیرد که چرا آنها
مجذوب چپ شده اند.» چپ بودن این افراد که کنار هم ردیف شده اند، در حالی که برای
میلانی می تواند مجاز باشد اما برای چپ پیشروو انقلابی مجاز نیست. باید روشن کرد -
حتی به اشاره ای- که چپ اگزیستانسیالیست چپ انقلابی نیست. (نمی دانم منظورت از اینکه چپ اگزیستانسیالیست انقلابی نیست
چیست. افرادشان هست یا مکتب شان؟ در مورد سارتر همین را بگویم که وقتی حکومت وقت
بر مائوئیست های فرانسه فشار آورد و نشریه راه پرولترارگان یک سازمان
مائوئیستی را توقیف کرد. خود سارتر آمد
خیابان و شروع به پخش نشریه کرد. یک سنت انقلابی بی نظیر در فرانسه از خود بجا
گذاشت.) هر دو. تفکرشان اصلا انقلابی نیست. هیچ کدام
از بهترین چهره هاشان نیز انقلابی نبودند.
مثلا کامو یا مالرو یا گارودی و. .. در برخی دوره ها، سارتر برخی رفتارهای مترقی
داشته است. کتاب جنگ شکر در کوبا را خوانده ام . تا آنجا که یادم می آید مواضع اش
خوب بود. مثالی که آورده ای و آن را« سنت انقلابی بی نظیر» خوانده ای، نمی تواند
یک انسان را به طور تام«انقلابی» کند. می توانیم بگوییم در برخی از اعمال خویش،
مترقی یا انقلابی عمل کرده است.
3- یک مقایسه نادرست
...
اما
این رابطه در پر تحرک ترین شکل ان با رابطه زن و مرد نمی تواند قیاس گردد. در
رابطه هنرمند و اثر هنری مرکز اصلی در نهایت حرکت و تضادهای اجتماعی فشرده شده در پویش
ها و نوسان ها و تضادهای ذهن یک نفر(یا در هنرهای گروهی چند نفر یا عده ای از
افراد) است. اما در رابطه میان زن و مرد که نباید آن را
به رابطه ای جسمانی تقلیل داد دو نفر در گیر هستند. دو انسان با احساسات و اندیشه
های گوناگون و پر تضاد. با تاثیر و تاثر های
فراوان که بسی ژرف تر و غنی تر است از آن رابطه ی
هنرمند و اثر هنری. این یک تبلوری بس پیچیده تر و عمیق تر است از رابطه اجتماعی
انسان. این یک احساس و تفکر اجتماعی صرفا درونی شده در یک فرد نیست بل در عین
حال یک احساس شکل گرفته و آزمایش شونده در برابر رابطه ی بیرونی، رابطه ای عینی با انسانی دیگر است.
می توان بر این نکته ایراد وارد کرد که چه بسا
ممکن است رابطه هنرمندی با اثرش و اثر هنری به عنوان چیزی خارجیت یافته و صاحب
زندگی و هویت گشته با آفرینشگرش بسی پیچیده تر وغنی تر از رابطه ای انسانی گردد.
در پاسخ چنین نکته ای جزاین نتوان گفت که همه ی آنچه ما درباره آن سخن می گوییم
احساسات و اندیشه های آدمی در مورد خویش و دنیای پیرامون خویش است و ما اگر سطحی بالا را در نظر بگیریم در خلق اثر هنری در نهایت
شاهد احساسات و اندیشه های والای یک فرد هستیم و در رابطه زن و مرد ناظر
احساسات و اندیشه های والای دو انسان. و هر چند ما رابطه ای نخست را
رابطه ای گسترده به تصور آوریم . این یک از آن بسی
گسترده تر است.
...
یادداشت
ها
...
3- توجه کنیم به
برخی نظرات شاعر بزرگ مان شاملو دراین زمینه که به روشنفکران دوری گزینی از قدرت
(که منظور ما کسب قدرت به وسیله طبقات زحمتکش و یاری روشنفکران به آنها می باشد.)
را توصیه میکند. (رد بحث شاملو به این سادگی ها نیست بر
یک معضل بزرگ و واقعی انگشت می گذارد مهم پاسخ خودش نیست مهم جمعبندی از تجارب پرولتاریا
در این زمینه هاست و چگونگی متحد کردن افرادی چون شاملو تحت دیکتاتوری پرولتاریا
بدون اینکه روحیه نقادانه شان تضعیف شود.) همچنین به عنوان نمونه نگاه کنید
به فیلمنامه « پرده ی نئی» اثر نویسنده ی گرانمایه بهرام بیضائی. زوج زن ومرد
روشنفکر و قهرمان این داستان پر جوش و خروش و خواندنی، در پایان و پس از امکان کسب
قدرت، از قدرت کناره می گیرند و یا به بیانی دیگرمی گریزند و به گوشه ای برای
ادامه زندگی تحقیقی و علمی خویش می روند.
...
7-
زرافشان در پا نوشت ترجمه اش ازکتاب نیکی تین به نام علم اقتصاد در قسمتی
که به شرح بحران سرمایه داری اختصاص دارد به نقد اقتصاد دانان شوروی آن زمان می
پردازد و از بحرانی که دامنگیر خود اقتصاددانان شوروی است سخن می گوید. این موضع
ضد شوروی تجدید نظر طلب، از اولین موضعگیری هایی است
(زرافشان آن موقع در طیف
سانتریست های قرار داشت. جزو اولین موضع گیری های علنی نبود. (کلا منظور از موضعگیری های علنی موضع گیری هائی است که در
کتاب هایی که به طور رسمی در ایران چاپ می شد و انتشار می یافت،
اتخاذ می گردید. گمانم اولین چاپ کتاب زرافشان دراوائل سال های 50 باشد. نمی دانم
پیش از وی چه کسانی در مطبوعات علنی موضع گیری کرده بودند.) هاییست که به
شکل علنی و از جانب یکی از روشنفکران چپ ایران ابرازمی گردد.