مقاله ی نقدی بر برخی از توهمات كمالیستی آقای“هرمز دامان” و جمعی از مائوئیست های ایران به وسیله سازمان کارگران افغانستان و در نقد برخی مقالات ما به ویژه مقاله ی امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران نگاشته شد. ما نیز به سهم خود نقدی بر نکات رفقای سازمان کارگران افغانستان نوشتیم. نخست ما متن کامل مقاله ی این دوستان را در دو بخش در سایت می گذاریم و سپس مقاله ای را که ما در پاسخ این دوستان نوشتیم. نکته ی قابل اشاره این است که مقاله ی سازمان کارگران افغانستان در اختیار سایت ها قرار گرفت و نشر یافت اما ما مقاله ی خود را برای این رفقا ودوستان دیگر فرستادیم و اکنون برای نخستین بار انتشار علنی می یابد.
نقدی بر برخی از توهمات كمالیستی آقای“هرمز دامان” و جمعی از مائوئیست های ایران(بخش اول)
|
” درست است كه امروز ما در دورانی هستیم كه
در آن امپریالیسم به واپسین دست و پا زدن های خود مشغول است، او در آستانه مرگ
است- امپریالیسم”سرمایه داری محتضر است”. اما درست به این علت كه امپریالیسم
دوران احتضار خود را می گذراند، برای بقای خود بیش از هر موقع دیگر، به مستعمرات
و نیمه مستعمرات وابسته است و هرگز به هیچ یک از مستعمرات و نیمه مستعمرات اجازه
نخواهد داد كه چیزی مانند جامعه سرمایه داری زیر دیكتاتوری بورژوای برقرار نماید.
"(تكیه از جانب ما است) (صدر مائوتسه دون،در باره دموكراسی نوین، ص
25 ) ” هر موقع كه از انقلاب در مستعمرات و نیمه
مستعمرات سخن به میان می آید، ساخت دولت و ساخت قدرت سیاسی آنها در اساس خود
الزاما یكسان خواهد بود، یعنی یک دولت دموكراسی نوین خواهد بود كه در آن دیكتاتوری
مشترک چند طبقه ضد امپریالیستی اعمال می شود” (صدر مائوتسه دون، در باره دموكراسی نوین، ص
19 ) ” دو نوع انقلاب جهانی وجود دارد. نوع اول
انقلاب جهانی متعلق به مقوله بورژوایی و یا سرمایه داری است. دوران این انقلاب
جهانی مدت هاست سپری شده است. دوران این انقلاب موقعی به سرآمد كه جنگ امپریالیستی
جهانی اول در 1914 درگرفت و به ویژه هنگامی كه در 1917، انقلاب اكتبر در روسیه
روی داد. از آن زمان نوع دوم انقلاب جهانی آغاز گردید- انقلاب جهانی پرولتاریایی
– سوسیالیستی.” (صدر مائوتسه دون، درباره دموكراسی نوین ص 12
) بخش قابل ذكر از نبشته های آقای هرمز دامان و
نیز بخش قابل ملاحظه از مواد منتشره جمعی از مائوئیست های ایران كه در وبلاگ ایشان
و سایر وبسایت های انقلابی به نشر رسیده است، به مثابه آثار ارجناكی در دفاع از
ماركسیسم- لنینیسم- مائوئیسم و نقد، رد و افشای اپورتونیسم مدعیان “مائوئیسم” ایران
در حزب كمونیست ایران(مائوئیست) از اهمیت بین المللی برخوردار است. نیزآقای
دامان و رفقای “جمع”ایشان، در نقد، بررسی و افشای سایر نیروها و مواضع تسلیم
طلبانه و رویزیونیست[ های] ایران و جهان، نبشته های ارزنده یی ارائه داشته اند.
به همین گونه، نظریات و ایستار های اشتباه و بعضا انحرافی آقای هرمز دامان و
جمع ایشان، گذشته از ضربه یی كه جنبش مائوئیستی در ایران را می زند، بالاتر و
بزرگتر از خودشان، جنبش بین المللی مائوئیستی را نیز آسیب خواهد رسانید. لهذا،
سازمان كارگران افغانستان،با حفظ احترام رفیقانه یی كه به آقای دامان و “جمع” ایشان
دارد، خود را مكلف می داند كه در دفاع از مائوئیسم، به نقد و رد مواضع آشتباه
آمیز و برخی از انحرافات این جمع بپردازد. آقای دامان كه در آخرین نبشته منتشره
اش در وبسایت شورش- وبسایت مائوئیست های افغانستان زیر عنوان” تضاد های كنونی
جهان و نظرات ترتسكیستی” به نقد نظریات انحرافی و عاری از جوهره ماركسیسم حكمتیست
ها و سایر نحله های ترتسكیست و شبه ترتسیكیست پرداخته است، متاسفانه خود، ضمن
سرمایه داری دانستن جامعه ایران( كه الزام آور انقلاب سوسیالیستی، و در نتیجه
نه انقلاب دموكراتیک نوین برای ایران “خواهد”شد)، در همان موضعی قرار می گیرد
كه امثال “مازیار رازی” و حكمتیست های ایرانی قرار گرفته اند. امثال وطنی این
انحرافات ترتسكیستی را می توان در “سازمان سوسیالیست های كارگری” افغانستان كه
نسخه “افغانستانی” حزب كمونیست كارگری ایران باشد، به وضوح یافت. بعد از جنگ جهانی اول، نقطه عطفی در انقلاب
جهانی پدیده آمده است. این نقطه عطف، آغاز نوع جدیدی از انقلاب جهانی است كه
عبارت از انقلاب جهانی پرولتاریی است. این نقطه عطف، با انقلاب كبیر اكتبر خود
را برای همه جهانیان مبرهن داشت. پس از جنگ جهانی دوم، تنها رویزیونیست ها
بودند كه از انقلابات كمالیستی و امكان پیروزی بورژازی ملی و ایجاد دولت های
مستقل زیر رهبری بورژوازی سخن می گفتند. پس از استقلال هند وآغاز سردمداری حزب
كنگره ملی كه نسخه هندی “كمالیسم” را برای رویزیونیست های هند و سراسر جهان
ارائه می داشت، خط فاصل میان رویزیونیسم و ماركسیسم،همانا در تعین كاركتر طبقاتی
جوامعی “استقلال یافته” بود كه این تعین نمودن خط فاصل، تعیین كننده كاركتر
انقلاب و در نتیجه صحت و سقم این تعیین، مبین موضع گیری ماركسیستی ویا رویزیونیستی
میشد. ماركسیسم به صراحت مبرهن می داشت كه: در شرایطی كه نوع جدید انقلاب جهانی یعنی
انقلاب جهانی پرولتاریایی مطرح است، پیروزی بورژوازی در مستعمرات و نیمه
مستعمرات ، و یا به عبارتی دیگر، كمالیسم سرابی بیش نبوده، و این “پیروزی” نوع
“جدیدی” از وابسته گی به امپریالیسم را در قبال خواهد داشت. تاریخ چند دهه پس از
“استقلال” هند، این تز ماركسیستی را به صراحت تایید نموده است. نیز لغزیدن همه
رژیم هایی كه در آنها به نحوی از آنها بوی حاكمیت مستقل بورژوازی ملی از سوی رویزیونیست
ها مطرح می شد، مبین و موید بیانات محكم صدر مائوتسه دون بود مبنی بر اینكه در
شرایط وقوع نوع جدید انقلاب جهانی یعنی انقلاب جهانی پرولتاریایی، انقلابات
بورژوایی نوع كهن به تاریخ پیوسته و امكان پیروزی بورژوای و بدست گرفتن زمان
دولت از سوی بورژوازی در جوامع مستعمره و نیمه مستعمره در شرایط پس از به پیروزی
رسیدن انقلابات، ممكن نیست. انقلاب 57 ایران از آنجایی كه زیر رهبری پرولتاریا و
حزب پرولتاریایی ماركسیستی- لنینیستی- مائوئیستی هدایتگر طبقه ی پرولتاریا نبود،
لهذا به شكست مواجه بود. “جمهوری اسلامی ایرانی” كه سر از این شكست برآورد،هیچ گاه
نمی توانست و نمی تواند به مثابه جمهوری ممثل خواست توده های ستمدیده، مبشر
دولت جمهوری بورژوا-دموكراتیک ولو از تیپ كهن باشد. زیرا كه قسمی كه صدر مائوتسه
دون تصریح دارد، زمان این نوع جمهوری ها به سر رسیده است. نیز این “جمهوری”در
تضاد با دولت دموكراسی نوین و جمهوری دموكراسی نوین مطروحه از سوی صدر مائوتسه
دون قرار داشت. دولت دموكراسی نوین مطروحه صدر مائو، دولت دیكتاتوری مشترک طبقات
ستمدیده زیر رهبری طبقه پرولتاریا می باشد. حال آنكه “جمهوری اسلامی ایران” سر
از دامن نیمه فئودالیسم نیمه مستعمره یی برآورده بود كه در آن فئودال ها،كاپیتالیسم
بوروكراتیک و كمپرادور ها بر ضد طبقات انقلابی بسیج شده، و انقلاب را به شكست
مواجه نموده، حاكمیت كاپیتالیزم بوروکراتیک را كه همان نیمه-فئودال نیم- مستعمره
در شرایط پس از سرنگونی شاه است، را به وجود آوردند. لهذا، هرگز نمی توان برخلاف
مائوئیسم رای داد كه : پس از انقلاب 57، ایران دیگر یک نیمه مستعمره نیست! تا زمانیكه امپریالیسم وجود دارد و هنوز
انقلاب دموكراتیک نوین در كشوری مفروض به پیروزی نرسیده باشد،هرگز نمی توان گفت
كه آن كشور مفروض نیمه مستعمره نیست. درک ننمودن این مسئله، و یا به بیراه كشانیدن
بحث، سبب گردیده است كه رویزیونیست های پاراچندایی در نیپال،لاف از استقلال و
درهم شكستن زنجیر نیمه مستعمره زده اند. نیز متاسفانه، درک رویزیونیستی دهه شصتی
از مقوله “استعمار نو و نو- مستعمره” سخت جانی نشانده، و صدر حزب كمونیست نیپال
(مائوئیست) با آنكه از “راه پاراچندا” گسست نموده، اما هنوز به جای آنكه نیپال
را یک نیمه مستعمره بخواند، دست به دامان “نو مستعمره”خواندن آن گردیده است! در كشورهایی كه صدر مائوتسه دون آنها را
كانون های طوفان خیز انقلاب جهانی خوانده و در آسیا، افریقا و امریكای لاتین
قرار دارند، تنها انقلاب دموكراتیک نوین است كه این كشور ها را از حالت مستعمره
و یا نیمه مستعمره بیرون كشیده، آنها را به سوی دموكرسی، استقلال واقعی و
سرانجام سوسیالیسم رهنمون می شود. ثمره انقلاب 57 ایران، دولت دموكراسی نوین
نبود. لهذا، چسان می توان ادعا كرد كه : آن كشور یوغ نیمه مستعمره بودن را درهم
شكسته باشد، و یک سرمایه داری و لو ابتدایی را بنا ریخته باشد؟ چطور ممكن است یک
مائوئیست در گود چنین “كمالیسم”منحطی فرو بیافتد؟ در نبشته ” امپریالیست ها، جمهوری اسلامی،و
مردم ایران” از آقای هرمز دامان، از ایران به عنوان كشوری كه در آن سیستم مسلط
سرمایه داری اما یک سرمایه داری ابتدایی است حاكم است یاد می شود. از آقای دامان
باید پرسید: آیا شما بعد از این همه اقتدا به مائوئیسم، دوباره در چاله كمالیسم
نیفتاده اید؟ آیا شما معتقد شده اید كه: خیر! خلاف تز
مائوئی ناممكن بودن پیروزی بورژوازی در ایران امروز به گونه سرمایه داری قدیمی
غرب، اینک، بدون دست زدن به انقلاب دموكراتیک نوین، فئودالیسم در ایران به تاریخ
پیوسته است. جای فئودالیسم را اینک نه دولت دموكراسی نوین، بلكه سرمایه داری
گرفته است، اما این سرمایه داری مولود انقلاب 56 ، در مرحله ابتدایی قرار دارد.
آقای هرمز دامان، با این تحلیل خویش، برخلاف صدر مائو می ایستد. صدر مائو پیروزی
انقلابات بورژوا- دموكراتیک زیر رهبری بورژوازی و ایجاد دولت بورژوادموكراتیک و
مستقل را كه یوغ مستعمره و نیمه مستعمره بودن را به دور ریخته باشد، را در شرایط
جوامع مستعمره و نیمه مستعمره، و به ویژه پس از ختم جنگ جهانی دوم، ناممكن و
كهنه می خواند. اما آقای دامان،حال “معتقد” گردیده، و اعلام می دارد كه در ایران
“سرمایه داری” عقب مانده، یعنی خلاف بیان صدر مائوتسه دون، رژیم
بورژوا-دموكراتیک نوع كهنه، و فارغ از مستعمره و یا نیمه مستعمره بودن،سر كار
آمده است! ترتسكیست ها نیز مدعی نیستند كه سرمایه داری ایران، یک سرمایه داری پیشرفته
است. آنها برای رفع مشكل “عقب مانده گی سرمایه داری” در ایران، هنگامی كه
الترناتیو “انقلاب سوسیالیستی” خویش را برای ایران امروز ارائه می دهند، انقلاب
ایران را در بادی امر یک“بناپارتیسم پرولتری” می خوانند. تد گرانت، ترتسكیست
معروف، حتی، چنان در لاک رویزیونیسم ترتسكیستی خویش پیچیده است كه: كودتای منحوس
هفت ثور در افغانستان و رویكار آمدن دار و دسته های وطن فروش و رویزیونیست “خلق”
و “پرچم” را نیز بناپارتیسم پرولتری می خواند. از همین رو است كه در سال های اخیر
سازمان ترتسكیست “جد و جهد”كه متشكل از مشتی از رویزیونیست های افغانی،پاكستانی
و ایرانی است، همه ساله از سالگرد كودتای هفت ثور،به مثابه ثبوت تز بناپارتیسم
پرولتری ترتسكی در افغانستان،تجلیل به عمل می آورند! حال، از آقای هرمز دامان
باید پرسید كه: در به پیروزی رسیدن “سرمایه داری عقب مانده ایران” كدام نوع دولت
“در حال گذار”دخیل بوده است؟ بناپارتیسم ترتسكیستی؟ یا “بناپارتیسم آخندی” ؟ یا
چیزی شبیه این كه خلایق هنوز از آن مطلع نشده اند؟! ببینیم كه این “سرمایه داری عقب مانده” جمهوری
اسلامی ایران، چگونه با كلیت نظام امپریالیستی رابطه برقرار می كند. آقای هرمز دامان از برای آنكه “منطق” تنش و
تضاد های معین میان جمهور اسلامی ایران و قدرت های بزرگ سرمایه داری و در راس
شان امپریالیسم را بدست ما دهد، تز ” وابسته گی در ساختار اقتصادی و استقلال
نسبی در عرصه سیاسی” را مطرح می كند. وی ضمن اینكه بر علیه ادعای” وابسته گی در
ساخت اقتصادی، به طور میكانیكی وابسته گی سیاسی را به دنبال دارد” می ایستد، به گونه یی تحلیل آن را
شامل تز صحیح ” وابسته گی ساخت اقتصادی، وابسته گی سیاسی را بدنبال دارد” به
گونه التقاطی می نماید. این بیان التقاطی را در خدمت این گزاره به كار می گیرد
كه: ایران با وجود آنكه از لحاظ ساختار اقتصادی به غرب وابسته گی دارد، اما در
عرصه سیاست به استقلال نسبی دست یافته است. جالب اینجاست كه یك بار به گونه گذارا سیستم
اقتصادی ایران در زمان ماقبل انقلاب 57 یعنی زمان شاه را نیز یک“سرمایه داری عقب
مانده” می خواند. اگر منظور آقای هرمز از سرمایه داری عقب مانده عبارت از : Bureaucratic capitalism باشد، چرا آن را صریحا سرمایه داری بوروکراتیک
نمی نامد. اگر منظوراش، سرمایه داری در مراحله عقب مانده و اولیه باشد، در اینجا،
سخن وی و آن حكمتیست ها و ترتسكیست ها یكسان خواهد بود! در صورت اول، وی با نقض
گزاره صحیح سرمایه بوروکرات، به اشتباه می رود، و در صورت دوم، وی به انحراف
ترتسكیستی تن در می دهد. دید التقاطی آقای هرمز دامان نسبت به گزاره ”
وابسته گی در ساخت اقتصادی،وابسته گی در عرصه سیاسی را در پی دارد”، سبب می شود
كه وی علیه این تز صحیح بایستد كه “كشوری كه از لحاظ اقتصادی وابسته به قدرتی
باشد، در عرصه سیاسی نیز، به گونه اساسی ( و اما نه در تمام فروعات) وابسته به
آن قدرت است)”. درست است كه وابسته گی ساختار اقتصادی، الزام آور آن نیست كه در
همه بخش ها به گونه “دربست” وابسته به قدرت وابسته ساز باشد. اما، این وابسته گی
جنبه اساسی و عمدتا وابسته گی را در بر دارد، نه كلا وابسته گی را. ندیدن جنبه
عمده وابسته گی در چنین مواردی، سبب می شود كه آقای دامان، حتی منكر وابسته گی سیاسی
ساختارهای اقتصادی وابسته به ساختار های وابسته ساز شده، و چنین بنویسد: اغلب این گونه تصور میشود که صرف وابستگی در
ساخت اقتصادی، به طور مکانیکی وابستگی سیاسی را به دنبال دارد. گفته می شود که
چنانچه کشوری از نظر اقتصادی وابسته به امپریالیسم گردد آن کشور هر گونه تضادی
سیاسی با امپریالیست ها داشته باشد، آن تضاد دروغین است و صرفا یک بازی است. به
این ترتیب هر گونه برخوردی با رژیم آن کشور بر مبنای این تحلیل صورت می گیرد که
رژیمی بطور همه جانبه وابسته به امپریالیسم است. این البته درک نادرستی از رابطه ساخت اقتصادی
و روساخت های سیاسی و فرهنگی است. به طور کلی ما می پذیریم و باید بپذیریم که
میان ساخت های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی باید توازن و هماهنگی های معینی پدید
آید. اما این به این معنی نیست که چنین هماهنگی های از بدو تولد یک حکومت باید
پدید آید و گویا فی الفور پدید هم می آید! مثلا این روشن است که در زمان شاه به طور کلی
رابطه موزونی میان بخش های ساخت تولیدی یعنی اقتصاد، سیاست و فرهنگ وجود داشت.
در هر سه این موارد ما با رژیمی روبرو بودیم که در اقتصاد، سیاست و فرهنگ زیر
سلطه امپریالیست ها بود و اوامر آنها را اجرا می کرد. اما آنچه را به سادگی در مورد رژیم شاه می توان
گفت، به همین سادگی در مورد جمهوری اسلامی نمی توان گفت. می دانیم که بسیاری در
این مورد هم عقیده اند که ساخت فرهنگی و تسلط مذهب بر روساخت ایدئولوژیک، کاملا
متضاد با ساخت اقتصادی مسلط بر تولید است.(1) یعنی در حالی که کشور ایران در
تولید، تجارت و امور مالی، به طور کلی کشوری است با یک سرمایه داری عقب مانده و
وابسته به غرب، اما در عرصه ی فرهنگی یعنی آنچه به طور رسمی وجود دارد، نه تنها
دارای ایدئولوژی حتی نیمه مدرن و وابسته به غرب نیست، بلکه خود را دارای
ایدئولوژی ای قرون وسطایی و در مقابل غرب می داند. و البته در این زمینه نه تنها
تابع غرب نیست بلکه در عین برای خود این نقش را قائل است که این ایدئولوژی را به
اشکال اصول گرایانه تری (با توجه به رشد دارو دسته مصباح یزدی باید گفت و به
اشکال به شدت عقب مانده تری) تبدیل نموده به کشورهای منطقه و غرب نیز صادر کند. ( هرمز دامان، مقاله ی “امپریالیست ها، جمهوری
اسلامی و مردم ایران (بخش اول) بدین گونه آقای دامان “ساخت اقتصادی مسلط بر
تولید” در ایران را كه سرمایه داری عقب مانده می خواند و در باره ایران نظر دارد
كه : در تولید، تجارت و امور مالی، به طور کلی
کشوری است با یک سرمایه داری عقب مانده و وابسته به غرب”. در نتیجه، بر طبق داده های مائوئی چنین “سرمایه
داری عقب مانده” كه وابسته به غرب نیز باشد، چیزی سوای سرمایه داری بوروکراتیک و
آغشته به آفت كمپرادور نمی تواند از آب در آید. بنابر آن، سیستم مسلط بر اقتصاد
ایران، نه سرمایه داری عقب مانده بلكه نیمه فئودالیزم- نیمه مستعمره است كه به
شكل سرمایه داری بوروکراتیک عرض اندام نموده است، و نه “سرمایه داری عقب مانده”.
چسبیدن آقای دامان به “سرمایه داری عقب مانده” چیزی سوای نفهمیدن مفهوم سرمایه
داری بوروکراتیک نیست. صدر گونزالو تصریح می داشت كه متاسفانه گزاره مائوئیستی
“سرمایه بوروکراتیك” كمتر از جانب چپ كمونیست مورد شناخت و بررسی قرار گرفته
است. آری! در مورد آقای دامان و جمع شان، این انتقاد صدر گونزالو كاملا صدق می كند.
از برخی از اشارات مضمر در نبشته آقای دامان در مقاله “امپریالیست ها، جمهوری
اسلامی و مردم ایران” چنین برداشت می شود كه وی معتقد است كه: جز با انقلاب
دموكراتیک نوین و جز با به پیروزی رسیدن جنگ خلق نمی توان امید به رستگاری را در
جامعه ایرانی توقع داشت. بنابر آن، گذار از “سرمایه داری عقب مانده” آقای دامان
مستلزم رویكرد انقلاب دموكراتیک نوین است نه انقلاب سوسیالیستی. از اینجا می توان
پی برد كه: به كارگیری تركیب نادرست و نابجای “سرمایه داری عقب مانده “در خصوص
ایران از سوی آقای دامان،سبب گردیده است كه ابهام در درک درست نظریات شان به وجود
آید. آنچه را كه از آن آقای دامان به “سرمایه داری عقب مانده” تعبیر كرده است، اگر
به زبان مائوئیستی بیان كنیم همانا سرمایه داری بوروکراتیک است كه خود عمده ترین
تضاد جامعه ایرانی بوده، و حل آن جز با پیروزی انقلاب دموكراتیک نوین در ایران میسر
نیست. كیست كه ادعا كند كه رژیم پوشالی كرزی در افغانستان كه از لحاظ ساختار
اقتصادی كاملا وابسته به امپریالیسم و اشغالگران است می تواند در عرصه سیاسی و یا
فرهنگی در تضاد عمده با امپریالیسم قرار داشته باشد. آقای دامان در همچو مواردی،
(در تضاد قرار گرفتن) را با ( در تضاد عمده قرار گرفتن) خلط نموده، از آنجایی كه
تضاد های خرد و ریز را جدی گرفته است، لهذا، مدعی در تضاد عمده قرار گرفتن چنان
ساختار هایی در عرصه سیاسی بر ضد امپریالیسم شده است. درست تر آن بود كه می نوشت: اگر چه رژیم هایی كه ساختار اقتصادی وابسته
به امپریالیسم دارند،الزام آور نیست و ممكن هم نیست كه در همه جزئیات وابسته گی
سیاسی به امپریالیسم داشته باشند، اما اساسا و عمدتا، چنین ساختار هایی، در
وابسته گی سیاسی به امپریالیسم قرار دارند. با چنین برداشت صحیحی، برای ما مفهوم می شود
كه كرزی وطن فروش، علی الرغم آنكه از عملیات شبانه امریكایی ها در روستاهای
افغانستان “شكایت” دارد، چنین تضاد جزئی در عرصه سیاست، هیچ گاه نمی تواند مبین
موجودیت تضاد عمده بین یک مستعمره و متروپل در عرصه سیاست باشد. چنین جدا سازیی
بین سیاست و اقتصاد، و قایل شدن استقلال قوی برای سیاست، و گسستن رابطه بین زیر
بنا و روبنا، بر ضد تز ” سیاست، فشرده اقتصاد است” قرار گرفته ، و غیر ماركسیستی
می باشد. به همین نهج،ما نیز تائید می كنیم كه جمهوری اسلامی ایران از لحاظ
ساختار اقتصادی وابسته به غرب است. اما ما از این به بعد نمی توانیم با دیدگاه میكانیكی
آقای دامان هم آوا باشیم و بگوییم كه: اما در عرصه سیاسی ایران مستقل و بلكه
متضاد با غرب عمل می كند. چنین برداشت هایی، بر ضد تز “سیاست عبارت از
فشرده اقتصاد است” بوده، و غیر ماركسیستی است. درست تر آنست كه بگوییم: با آنكه
از لحاظ سیاسی، جمهوری اسلامی ایران با غرب در جزئیاتی زیاد اختلاف و تضاد هایی
معین دارد، اما كلا، از آنجایی كه ساختار اقتصادی آن وابسته به غرب، یا به
قول آقای هرمز دامان “زیر سیطره” غرب است، در عرصه[ی سیاسی] نیز نمی تواند
تضادهایی بنیادین با غرب داشته باشد كه به آنتاگونیسم بكشد. این جمهوری اسلامی ایران
است كه در خدمت به جریان ضد كمونیسم جهانی، در سطح منطقه، به سركوب نهضت های
آزادیبخش و ضد امپریالیست پرداخته، و دستانش تا مرفق به خون هزاران انقلابی و
مائوئیست غرقه است! غرب در سركوب كمونیست های ایران و منطقه، پایگاه و متكایی
مهم تر و مطمئن تر از دژخیمان جمهوری آخندی ایران نیافته است. جلادانی كه دست
ساواک و ساواكی ها را صد بار از پشت بسته اند! آقای دامان به خاطر آنكه بتواند با ادای
“مطلق گریز”، محلی از برای تفسیر داده های خود باقی بماند، با آنكه نظریات خود
را راجع به “استقلال سیاسی ایران از غرب” به وضوح بیان می كند، اما از برای حفظ
“احتیاط” آنرا با قید هایی نظیر “نسبی” ، “نسبتا مستقل” ، “نسبتا مستقل سیاسی” و
…”آرایه” می دهد. به حیث مثال: علیرغم این، در شرایطی که امپریالیست ها این
نوع ساخت های سیاسی نیمه مستقل و یا مستقل را با شرایط بدتر از آن(مثلا حکومت
اسلامی را با حکومت کمونیستی) مقایسه می کنند و یا این نوع اشکال حکومت را در
مقابل خود و به شکلی حی و حاضر می ببیند، و متوجه می شوند که اگر با اینها سازش
نکنند، به آن دیگری (مثلا به کمونیست ها) پا میدهند، و یا با وجود تلاش های
مکرر، به این نتیجه رسیده اند که عجالتا و در شرایط فعلی توان سرنگون کردن آن را
ندارند، مجبورند با این نوع ساخت ها ی نسبتا مستقل سیاسی تا حدودی سازش کرده و
کنار بیایند. البته این نوع سازش ها، و پیش بردن منافع و
اختلافات به شکل کج دار و مریز تا زمانی می تواند ادامه یابد که این حکومت ها به
مانع جدی در معادلات بین المللی و مقاصد و استراتژی های امپریالیستی تبدیل نشده
اند. در صورتی که وضعیتی پیش آید که وجود این حکومت ها به مانع جدی در راه مقاصد
امپریالیستی تبدیل شوند، آن گاه امپریالیست ها چاره را در این می بینند که به هر
قیمتی و به هرشکل آنها را براندازند. این وضعیت استقلال نسبی سیاسی در مورد جمهوری
اسلامی از زمان ایجاد آن تا دوران کنونی ادامه یافته و این حکومت توانسته علیرغم
وابستگی اقتصادی به امپریالیست ها، در زمینه ی سیاسی به درجاتی مستقل از
امپریالیست ها باقی بماند (هرمز دامان، امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران،
بخش اول) لابد این قدر كه آقای دامان به “استقلال نسبی
سیاسی جمهوری اسلامی ایران از غرب” تكیه دارد ناشی از “سرمایه داری عقب مانده ”
بودن كشور ایران باشد!!! اگر ایران یک كشور نیمه فئودال- نیمه مستعمره باشد ( كه
هست) نمی تواند از استقلال نسبی سیاسی ( بخوانید استقلال سیاسی از نگاه آقای
دامان،كه قید های “احتیاط ” را قسمی كه از سیاق كلامش معلوم است، از برای گریز
از “به چاله افتادن”ها به كار می گیرد) برخوردار باشد. لحاظا، ایران كه استقلال
سیاسی (بخوانید “استقلال نسبی سیاسی” از قلم آقای هرمز دامان) دارد، نه یک كشور
نیمه فئودال- نیمه مستعمره كه در آن سرمایه داری بوروکراتیک حكم راند،بلكه یک
سرمایه داری محض است، اما “سرمایه داری عقب مانده” ( و نه حتی “سرمایه داری عقب نگهداشته
شده” كه با آنكه این اصطلاح نیز اشتباه می بود،اما درست تر از “سرمایه داری
عقبمانده” آقای دامان می بود). در جایی دیگر، آقای دامان از “تضاد و سازش میان
كشورهای سرمایه داری امپریالیستی آمریكا و غرب و متحجرین بورژوا- بوروكرات جمهوری
اسلامی” یاد می كند كه به قول وی سال هاست كه ادامه دارد. از چنین بیانی نیز، همانا سرمایه داری بودن
رژیم جمهوری اسلامی برمی آید تا خصلت نیمه – فئودال نیمه مستعمراتی ایران. در حقیقت،
آقای دامان از ایران به مثابه كشوری “نیمه فئودال- نیمه مستعمره ” هیچ گاه یاد
نمی كند، بلكه متمایل است كه از ایران سرمایه داری عقب مانده یاد كند. آیا این
موضوع ریشه در اشتباه یا انحراف ایدئولوژیک دارد یا ناشی از نوعی شوینیسم ایرانی
است؟ پاسخ این پرسش به عهده خود آقای دامان است. |
No comments:
Post a Comment