Wednesday, May 7, 2025

از گذشته(9)

 
نکاتی در مورد نقد زرافشان بر میلانی( بخش دوم)
 
روشنفکران و قدرت
 
2- نام های ناهمگون
   در نوشته زرافشان نام ها کنار یکدیگر می آیند و روشنفکران و مبارزان سیاسی و هنرمندان انقلابی و مترقی با روشنفکران و سازشکاران و حتی ضد انقلابی ها درهم می گردند بی آنکه زرافشان موضعی صریح در مورد آنها بگیرد.
شیوه «حرفه ای ها و کارشناسان» این ست که خوب و بد، مترقی و عقب مانده، انقلابی  و ضد انقلابی و ارتجاعی، ملی و وابسته  را درهم می کنند و همه را با هم می کوبند و تخریب می کنند. از نگاه آنها، هر فکر و اندیشه ای که تابع محض غرب و تولیدات  فکری سیاسی و هنری آن نباشد و بخواهد در مقابل امپریالیست های آمریکا و غرب بایستد، شایسته طرد شدن است. باید در مقابل این تفکر ایستاد و با آن مبارزه کرد .اما باید در پاسخ به اینان به گونه ای عکس العملی واکنش نشان نداد و به شیوه خود اینان در نغلتید و به دفاع از هر آنچه تخریب می کنند نپرداخت . باید مو را از ماست کشید و حساب تک تک افراد را با طیف و جایگاه آنها مشخص کرد و از دیدگاه یک چپ انقلابی( م- ل- م)، موقعیت آنها را توضیح داد. همه کسانی که در مملکت ما با غرب و آمریکا ستیزیده اند، لزوما ازمنافع کارگران و زحمتکشان و اقشار و طبقات مترقی ایران دفاع نکرده اند.
پس اگر چه میلانی می خواهد« پنبه صادق هدایت و علوى و شاملو و آل احمد و طبرى و گرامشى و لنین و مائوتسه تونگ را یکجا و طى یک مصاحبه روزنامه اى بزند» اما برای ما که به درستی منتقد این گونه «پنبه زدن» زدن می شویم به هیچ عنوان صحیح نیست که نام طبری را که به جز دورهای کوتاه در زندگی اش در مجموع خود از قماش آدم هایی چون میلانی( مزدور سوسیال امپریالیسم شوروی)بود را در کنار نام کسانی چون  لنین و مائوتسه تونگ و شاملو و هدایت و گرامشی و...  بگذاریم .
البته زرافشان از طبری دفاع نمی کند اما شیوه او این درک را به خواننده می دهد که گویا ما این افراد را از یک دسته می دانیم. و یا این گمان  را به خواننده می دهد که گویا که پنبه طبری و اندیشه هایش تا کنون از طرف چپ انقلابی زده نشده است. و اینک میلانی اولین کسی است که می خواهد پنبه طبری را بزند.(4) زرافشان از میلانی نقل می کند که همراه با نقد هدایت ، شاملو و ساعدی و.. می گوید «... طبرى جریان نقدى را با آثارش که ترجمه دست چندم مارکسیسم مرده روسى بوده در ایران به راه انداخته...» و آن گاه در ادامه، نام این گونه اظهار نظرهای میلانی را « گنده گویی ها توخالی» می گذارد که البته و به طور کلی در باره بیشتر این اشخاص درست است ول چون زرافشان نام ها را کنار هم می گذارد و موضع خود را مشخص نمی کند این گونه برداشت میشود که گویا مثلا طبری مارکسیسم «زنده  و خلاقی» را در ایران به راه انداخته است.
 در باره اندیشمندی نظیر دکتر آریان پور، زرافشان می گوید که «  ...اما دکتر آریان پور که صاحب مکتب و تفکر و طى یک دوره طولانى نوعى مرجع فکرى بوده و با حضور و آثار خود حداقل بر سه نسل از روشنفکران این کشور تاثیر گذار بوده است، با آن همه آثار منتشر شده و نشده یکى از زیرنویسهاى تاریخ روشنفکرى ایران» به حساب مى آید.
 آنچه زرافشان می گوید در مجموع درست است اما اندکی ملاحظات لازم دارد.
 بی تردید آریان پوردوره 56-32 را نباید با توده ای های خارجه نشین مخلوط کرد(همچنین اند کسانی چون کریم کشاورز، ابراهیم یونسی و باقر مومنی در دوره ای از زندگانی اش و...). آریان پور در ایران و به عنوان یک اندیشمند و استاد جامعه شناس اجتماعی و هنری با درس ها و کتاب های خویش در آن برهوت، تاثیر قابل ملاحظه ای بر پرورش روشنفکران داشت. کتاب در آستانه رستاخیز او اجازه انتشار نداشت ولی کتاب جامعه شناسی وی چاپ های پی در پی می خورد. همچنین مباحث وی در باب جامعه شناسی هنر آموزش های ارزشمند بسیار داشت. اما باید اشاره کرد که اموزش های اصلی این «تفکر» و« مکتب » به ویژه در کتاب جامعه شناسی آغشتگی فراوان به بد آموزی در باره ی دولت و نقش آن در جامعه و همچنین انقلاب قهرآمیز و حکومت انقلابی کارگران و زحمتکشان داشت. « مکتب» اصلی این آثار در مجموع، نه مروج روح انقلابی گر مارکسیسم  بل مروج روح اصلاح طلبی بود. همچنین است دیدگاه هایی که آریان پور پس از انقلاب در مصاحبه با مجلات توده ای انجام داد و با دفاع از رفرمیسم و خط مشی حزب توده  تا حدودی زیادی سیمای گذشته خویش را تیره و تار کرد.(5)      
  به همین شیوه، گذاشتن نام آل احمد در کنار نام شاملو و هدایت و علوی و روشن نکردن تمایز میان آل احمد هنرمند و ادیب داستان نویس با آن آل احمدی که در سیاست چپ و راست زیادی زد و نقش با اهمیتی در کشاندن بخش از روشنفکران این مرزو بوم به زیر رهبری ارتجاع مذهبی داشت نمی تواند درست باشد.
در همین خصوص باید به این اشاره زرافشان ایراد گرفت که می گوید:«اما اگر ملاک قضاوت فقط تیراژ باشد، جا دارد براى اطلاع مدعى یادآورى کنیم که آثار هدایت، شاملو، آل احمد، بهرنگى و ... در زمره پرفروش ترین آثار معاصر ایران بوده است»، زیرا دلایل فروش آثار آل احمد تا حدودی در دوران پیش از انقلاب اما به ویژه در دوران انقلاب و پس از سال های 60، قابل  مقایسه با دلایل فروش آثار هدایت و شاملو و صمد بهرنگی نمی باشد. فروش آثار آل احمد عمدتا به دلیل حمایت رژیم جمهوری اسلامی و انتشار گسترده و ارزان آن  و تبلیغ  و ترویج دیدگاه های عمدتا ضد روشنفکری و «ضد غربی بودن یک طرفه» آن صورت گرفته و کمتر به واسطه ی  جوهر هنر اجتماعی  در آثار ادبی و هنری وی بوده است. آثار اجتماعی - سیاسی و به همراه آن آثار ادبی آل احمد در پناه جمهوری اسلامی به فروش بالا دست یافت، اما آثار هدایت، شاملو و بهرنگی هیچ گونه پشتیبانی از جانب جمهوری اسلامی نداشت و به خاطر نفس محتوای احساسات عمیق و افکار و اندیشه های  اجتماعی و سیاسی این آثار و اشکال قدرتمند ادبی و هنری آنها به فروش بالا دست یافت.       
همچنین است در عرصه بین المللی که بسیاری نام ها کنار هم می آیند بی آنکه دیدگاه چپ انقلابی در مورد آنها بیان شود.
«ا ین برخورد مدعى منحصر به ایرانى ها نیست. او به سارتر و کامو و آرتورکستلر و رایت و مالرو و بتلهایم هم ایراد می گیرد که چرا آنها مجذوب چپ شده اند.»
چپ بودن این افراد که کنار هم ردیف شده اند در حالی که برای میلانی می تواند مجاز باشد اما برای چپ پیشرو و انقلابی مجاز نیست. باید روشن کرد - حتی به اشاره ای- که چپ اگزیستانسیالیست چپ انقلابی نیست.
 و همچنین کسانی را که به واسطه ی اشتباهات حزب کمونیست شوروی در دوران استالین از چپ بریدند و برخوردشان نه با اشتباهات حزب کمونیست شوروی و استالین و نه نقد انقلابی آن دوران، بل با تفکر و اندیشه انقلابی چپ گشت، نمی توان نام چپ گذاشت. 
  بیشتر این نکات را ( در صورتی که زرافشان به آنها اعتقاد داشته باشد) می توان تا حدودی، با توضیحاتی مختصر در متن و یا پا نوشت ها، روشن  کرد.
3- یک مقایسه نادرست
زرافشان میخواهد میلانی این«منتقد همه فن حریف» را رسوا کند اما کار را به نقد منتقدین ادبی می کشاند و احکامی صادر می کند که به هیچ عنوان نمی توان با آنها موافق بود. وی می گوید:
 «اما در مورد منتقدین ادبى هم می گویند آنان شبیه خواجگان حرمسرا هستند. خواجگان حرمسرا، زن و سرشت زنانه و حساسیت هاى جسمى و روحى او را خوب مى شناسند و می توانند در این باره به تفصیل براى مردان توضیح دهند، اما با این وصف خود از انجام اصل عمل عاجزند.»
اگر بخواهیم با ملایم ترین کلام به این قیاس برخورد کنیم باید آن را به شدت نادرست بدانیم.
از این سوی شباهت منتقد با«خواجگان حرمسرا» بسیار نادرست است و از ان سوی هنرمند با «مردی» و اثر هنری با زنان قیاسی است  بس نادرست تر.
نخست این بخش دوم را بگویم. رابطه مرد و زن رابطه ای  است، اجتماعی، معنوی و جسمانی که دو سوی این رابطه فعال و پر تحرک اند. هردو در آفرینش افکار و اندیشه ها، احساسات و تمایلات جسمانی یکدیگر نقشی برابر دارند یا باید داشته باشند. زن در این رابطه چونان موجودی منفعل و کارپذیر نیست.
اما نه هنرمند لزوما «مرد» است  و نه اثر هنری« زن» است و بر طبق این بحث، منفعل و پذیرا، تا هنرمند مرد به روی او کاری هنری انجام دهد. بسیارند زنانی هنرمند که آثار هنری  ارزشمند و والایی تقدیم هنر ملت خویش کرده اند. کافیست معادله را برعکس کنیم آن وقت ببینیم چه رخ می دهد. هنرمند را زن و اثر هنری را چون مرد تصور کنیم ، ان وقت باید پرسید خواجه گان چه کسانی می شوند؟
این به این معنی نیست که بین هنرمند خواه زن و خواه مرد و اثر هنری که وی می آفریند، رابطه ی پر تحرک و متقابل وجود ندارد. آن گاه که هنرمند با ذوق و قریحه با کار و کوشش احساس و اندیشه خویش را در قالبی هنرمندانه خارجیت بخشد، از  زمان آغاز خلق آن اثر خواه ناخواه در گیر کش و قوس های بسیار با احساس و اندیشه ای خواهد داشت که اکنون وجودی بیرون از وی یافته در برابر وی قد علم کرده و با وی در مکالمه، همراهی و جدل می گردد. به پایان رسیدن یک اثر واقعا هنری فرایندی است پرتنش بین هنرمند و هر آنچه از اثر آفرینش یافته است. بین هنرمند و وجوهی از  وی که هنوز بیرونی نشده و خارجیت نیافته است. پس در اینجا نیز ما به پویش و فعالیتی پر تنش و دو جانبه پا می گذاریم. بین هنرمند و آنچه به وسیله  وی آفرینش یافته است. این روند حتی پس بیرونی شدن کامل احساس و اندیشه هنرمند و شکل گیری کامل اثر هنری موجود است و پس ازانتشار اجتماعی نیز ادامه می یابد.
اما این رابطه در پرتحرک ترین شکل ان با رابطه زن و مرد نمی تواند قیاس گردد. در رابطه هنرمند و اثر هنری  مرکز اصلی، در نهایت حرکت و تضادهای اجتماعی فشرده شده در پویش ها و نوسان ها و تضادهای ذهن یک نفر(یا در هنرهای گروهی چند نفر یا عده ای از افراد) است، اما در رابطه میان زن و مرد که نباید آن را به رابطه ای جسمانی تقلیل داد دو نفر در گیر هستند. دو انسان با احساسات و اندیشه های گوناگون و پر تضاد. با تاثیر و تاثر های فراوان که بسی ژرفتر و غنی تر است از آن رابطه ی هنرمند و اثر هنری. این یک تبلوری بس پیچیده تر و عمیق تر است از رابطه اجتماعی انسان. این یک احساس و تفکراجتماعی صرفا درونی شده در یک فرد نیست، بل در عین حال یک احساس شکل گرفته و آزمایش شونده در برابر رابطه ی بیرونی، رابطه ای عینی با انسانی دیگر است.
 می توان بر این نکته ایراد وارد کرد که چه بسا ممکن است رابطه هنرمندی با اثرش و اثر هنری به عنوان چیزی خارجیت یافته و صاحب زندگی و هویت گشته با آفرینشگرش، بسی پیچیده تر و غنی تر از رابطه ای انسانی گردد. در پاسخ چنین نکته ای جز این نتوان گفت که همه ی آنچه ما درباره آن سخن می گوییم احساسات و اندیشه های آدمی در مورد خویش و دنیای پیرامون خویش است و ما اگر سطحی بالا را در نظر بگیریم در خلق اثر هنری در نهایت شاهد احساسات و اندیشه های والای یک فرد هستیم و در رابطه زن و مرد ناظر احساسات و اندیشه های والای دو انسان. و هر چند ما رابطه ای نخست را رابطه ای گسترده به تصور آوریم این یک از آن بسی گسترده تر است.
4- نقش نقد ادبی و منتقدان
و اما در مورد بخش نخست ، اگرچه در کشور ما ایران نقد ادبی شایسته ای پا نگرفت و ما به جز تعدادی انگشت شمار، منتقدین درخوری درعرصه های گوناگون هنری چون شعر، داستان، نمایشنامه، سینما و ... نداشتیم که بتوانند بر روند خلق آثار هنری های گوناگون تاثیر به سزا داشته باشند، اما بر این مبنا نمی توان حکم داد که نقد ادبی«منفعل» است و منتقد چونان «خواجگان حرمسرا»، زیرا که نقش نقد ادبی و منتقد ادبی در تکامل هنر در کشورهای دیگر وضعیتی مشابه کشور ما نداشته است.(6)
می توانم به منقدین بزرگی چون بلینسکی، پیسارف و دوبرولیوف در روسیه قرن نوزدهم اشاره کنم که نقشی بس فعال در تکوین هنرو ادبیات روسیه داشتند و بی آنان ادبیات روسیه آن ادبیات جهانی که ما می شناسیم نمی شد. هنرمندانی چون پوشکین، گوگول، لرمونتوف، داستایوسکی، تورگنیف و... یا استعدادهایی بودند که به وسیله ی این افراد کشف گردیدند و یا در آغاز نویسندگی  به یاری این افراد  تکامل یافتند. نقش و تاثیر این منقدین بزرگ کم از نقش شاعران و نویسندگان بزرگ روس ندارد و اینها خود نیز به همراه نویسندگان و ادبیات روس در قرن نوزدهم جهانی اند.
 ممکن است گفته شود ولی« اینان خود قادر به اصل عمل نبوده اند». در این خصوص اشاره به منتقدین سینمایی می کنم که در مجله کایه دو سینمای فرانسه در دهه 60-50 قرن گذشته فعال بودند. این مجله به نقدی همه جانبه از سینمای جهان تا ان زمان دست زد و در پرورش هنر سینما در جهان و موج نوین سینمای فرانسه بسیار موثر بود. بخش مهمی از این منتقدین پس از طی دورانی به فیلمسازی دست زدند و مشهورترین هنرمندان و سینما گران جهان گشتند. گودار و تروفو - علیرغم اندیشه های متضادشان- مشهورترین آنان می باشند.
افزون براینها باید از فرانتس مهرینگ، پلخانف و لوکاچ( روشن است که صحبت بر سر درستی و یا نادرستی اندیشه های فلسفی، سیاسی و جامعه شناسی این افراد نیست- افزوده تازه) نام برد که هر کدام با بیش وکم هایی به نقد آثار ادبی مهم دوران خویش پرداختند و در رشد هنرمندان زمان خویش موثر بودند.
5- نظریه پرداز سیاسى و منتقدادبى
درهمین این رابطه باید به این حکم زرافشان اشاره کرد که می گوید:« اما یقین دارم کسى که در زمان واحد، خود را هم نظریه پرداز سیاسى و ایدئولوگ، و هم منتقدادبى و هنرى بداند، و هم در زمینه تفکر سیاسى و فلسفى و هم در زمینة خلق ادبى و هنرى اظهار لحیه کند، از هیچ یک از این دو چیزى نمى داند.» و  در پاسخ گفت که نمی توان این را حکم به طورمطلق درست دانست.
نخست باید به نفع زرافشان گفت که در جامعه ما« پرگویی، کم خوانی و کم بنویسی » رواج دارد و بیشتر اشخاص می خواهند از هر شاخه ای گلی بچینند و بویی بکنند و تمایل دارند که در هر مورد بی آنکه زحمت تحقیق به خود داده باشند اظهار نظر کنند و به اصطلاح در بحث و اظهار نظر و ... هیچ« کم» نیاورند. آری در چنین جامعه ای نمی توان با زرافشان موافق نبود که مخالف این گونه اظهار فضل های «بی بو و خاصیت» باشد. به ویژه زمانی که از سوی یکی از روشنفکران باشد و همین مشخصات سطحی بودن، سرسری بودن و تهی بودن را داشته باشد. 
اما در نقد این سخنان باید گفت که نظریه پردازان سیاسی طبقات بورژوا و  پرولتاریا گاه نظریه پردازان هنری و منقدین ادبی بدی نبوده اند. مارکس و انگلس نظریه پردازان پرولتاریا در زمان خویش نقدهایی بر برخی آثار ادبی نوشته اند( نقد های انگلس بر چند رمان در آن دوره و تدوین برخی نظریات درباره نوع هنر پرولتاریا- بالزاکی یا زولائی- مشهور است). مارکس آثار بالزاک را خوانده بود و برنامه بررسی و نقد آنها را داشت ولی به دلیل وقت به آن توفیق نیافت. لنین« نظریه پرداز سیاسی و ایدئولوگ» نقد برجسته ای بر تولستوی دارد. پلخانف نیز در زمینه نقد ادبی قلم بسیار زده است. مجموعه مقالاتی از وی با نام «درباره ادبیات» که نقد آثار معاصران هنرمند وی است به وسیله ی منوچهر هزارخانی به فارسی منتشر گشته است. همچنین است نوشته ای از وی به نام «هنر و  زندگی اجتماعی» که دو نظریه «هنر برای هنر» و «هنر برای اجتماع» را بررسی می کند. لوکاچ نیز هم ایدئوگ سیاسی بود و هم نظریه پرداز و منتقد ادبی. همچنین در چین، مائو خطوط هنر و ادبیات پرولتری را در آثارش تدوین می کند و یا چیانگ چینگ که یک رهبر و نظریه پرداز سیاسی است همواره به نقد ادبی و هنری توجه دارد و نقش بسزایی در تکوین هنر پرولتری در دوران انقلاب فرهنگی ایفا می کند.
 در ایران نیز ما برخی از نظریه پردازان سیاسی را مشاهده می کنیم که در شعر، داستان و نقد دست داشته اند. آقاخان کرمانی خود شاعر و منتقد ادبیات بود گر چه به این شهره نگشت. گلسرخی و سلطانپور نیز در دو حوزه سیاست و هنر فعال بودند. می دانیم در ایران در دوره های رکود مبارزه سیاسی، بخشی از ایدئولوگ ها و مبارزان سیاسی به کارهای فرهنگی و هنری روی آورده اند. 
البته اینکه ما هر کدام از این اشخاص را به چه عنوانی بشناسیم و وزنه کدام وجه- سیاست یا هنر- در آنها قوی تر باشد مسئله مهمی است. ما مارکس و انگلس و لنین را به عنوان نظریه پرداز و منقد ادبی نمی شناسیم. و یا با آنکه  وزنه ی کار نظریه پردازی و نقد ادبی در پلخانف کم نبود ولی او را عمدتا چهره ای سیاسی( در دوره ای انقلابی و در دوره ای اپورتونیست منشویک- افزوده ی تازه) می دانیم. در مورد لوکاچ تقریبا توازنی بین کار سیاسی و هنری وی مشاهده می کنیم به شکلی که مشکل است که ما لوکاچ را نظریه پرداز سیاسی بشناسیم یا نظریه پرداز هنری. باید گفت در هردو دست داشت و حتی اگر در نهایت وزن کار سیاسی وی را قوی تر بدانیم نسبت بر قرار شده شاید 55 به 45 باشد. به هر صورت اشتهار کسانی که نام بردیم به یکی از این دو وجه مانع این نگردیده که در وجه دیگرصاحب نظر نباشند. 
همچنین اشاره می کنیم که مسائل در دوران کنونی بسی پیچیده تر از آن است که یک فرد بتواند با تمام زمینه های نظریه علمی، سیاسی و هنری آشنا شده برآنها مسلط گردد و بتواند در تمامی این زمینه نقش محرک و پیش برنده داشته باشد ولی نیازهای انسان بسی تکامل یافته و تاکید روی مطالعه و تحقیق در همه زمینه ها و کسب درست و عمیق عمومی ترین معلوماتی که یک فرد در این زمان به آن احتیاج دارد، بسی حائز اهمیت است.(7)
م –دامون
آبان 1386  
 یادداشت های بخش دوم - ادامه
4- در بهترین حالت ما باید طبری دوره 32-20 را به عنوان یک روشنفکرمترقی ولی سازشکار را از طبری دوره بعد از 32 که روشنفکر وابسته به شوروی خروشچفی و برژنفی می شود جدا کنیم . در دوره ی 32-20 نیز باید بین طبری محقق تاریخ ایران  که برخی کتاب ها در شرح سیر تفکر فلسفی و جنبش های اجتماعی ایران  نگاشته با طبری سیاستمدار مثلا مدافع دادن امتیاز نفت شمال به روس ها، تمایز قائل شویم.
5 - میدانیم که آن زمان برخی دیدگاه های نادرست در این کتاب ها به وسیله ی باقر مومنی و علی الله همدانی و صادق انصاری در مقدمه ای بر یکی از کتاب های تاریخ جهان باستان(و. دیاکونوف- برگردان صادق انصاری، علی الله همدانی و باقرمؤمنی، جلد سوم- تاریخ روم باستان) نقد گردید.
6- زرافشان می گوید:« زیرا تحلیل ادبى و هنرى، عرصه اى است خاص خود و جولان در این عرصه نیازمند آگاهى هاى تخصصى از موضوع و نقد و تحلیل بر اساس نظریه هاى ادبى و روش هاى خاص این رشته است... ». آیا رشته ای با این ویژگی ها می تواند در تکامل هنر و ادبیات نقشی چون یک« خواجه حرمسرا» داشته باشد؟ 
7- زرافشان در پانوشت ترجمه اش ازکتاب نیکی تین به نام علم اقتصاد( چاپ پیش از انقلاب 57) در بخشی که به شرح بحران سرمایه داری اختصاص دارد به نقد اقتصاد دانان شوروی آن زمان می پردازد و از بحرانی که دامنگیرخود اقتصاد دانان شوروی است سخن می گوید. این موضع ضد شوروی تجدید نظر طلب، از اولین موضعگیری هایی است که به شکل علنی و از جانب یکی از روشنفکران چپ ایران در داخل کشور ابراز می گردید.
 
افزوده ی نخست
اخیرا  زرافشان صحبت هایی در باره نقش مبارزه در داخل و خارج کشور کرده است. به نظر من تبعید شدگانی که از سلامت اندیشه و وجدان برخودارند و با تمام وجودشان تمایل دارند که در داخل باشند، سخنان زرافشان را به خود نخواهند گرفت. آنان می دانند که خطاب سخنان زرافشان کسانی نیست که اگر می ماندند (ویا اگر بیایند)  زندان های طویل یا مرگ یا ... تهدیدشان می کرد(و یا می کند). آنان نیک می دانند که فرق است میان داخل و خارج ! پس سیاهه خدمات خارج به داخل، ردیف نمی کنند و سر خویش را به علامت احترام در مقابل آنان که در داخل مبارزه می کنند، فرود می آورند.
آنان می دانند که گرچه خارج به داخل یاری رسانده است، اما تلنبار شدن این همه مخالف در خارج معنی ندارد. کسانی که وجودشان میان مردم می توانست تاثیرات غیر قابل قیاسی نسبت به وجودشان در خارج داشته باشد. آنان به خوبی می دانند که بسیاری از کسانی که نام تبعید شده را یدک می کشند، مشکل آنچنانی برای زندگی در داخل نداشته اند. بسیاری از به اصطلاح تبعید شدگان به دلیل خستگی و یا دل زدگی از مبارزه رو به خارج آوردند و بخشی از آنها نیز بدنبال زندگی خود رفتند.
افزوده دوم
باید توجه داشت که بخش قابل توجهی از کسانی که در عرصه اندیشه و فرهنگ ایران در دوره32 تا 56 کار می کردند توده ای های سابق بودند. علت این مساله هم از یک سو این بود که حزب توده اولین حزب سیاسی ایران بود که توانست در سال های 20 تا 32 بخش مهمی از بهترین روشنفکران کشور را در خود جای دهد. از سوی  دیگر استبداد شاه نیز در میان مخالفین چپ خود عمدتا به توده ای ها اجازه حرکت می داد و تازه با محدودیت هایی که ایجاد می کرد، اجازه به خلاقیت اندیشه( شعر، نمایشنامه و داستان تا حدودی مستثنی بود) نمی داد و در نتیجه بیشتر این اشخاص را به سوی بحث در مورد گذشته ایران، مباحث هنری و یا  ترجمه کردن تاریخ ها و رمان ها خارجی می راند. علت دیگر این بود که پیشروانی که ناقد حزب توده بودند، به ندرت در عرصه فرهنگ به کارجدی می پرداختند و افرادی چون شاملو و ساعدی و به همراه آنان گلسرخی و سلطانپور نادرند. به هرحال گرچه باید میان آن توده ای هایی که در داخل، در عرصه ی فرهنگ کار میکردند و رهبری آن در خارج فرق گذاشت، اما نمی توان دربست به تایید آنها پرداخت.

No comments:

Post a Comment

توفان مبارزه ی ضداستبدادی در سرزمین سربداران( بیانیه دوم)

نقش کثیف سلطنت طلبان و پادشاهی خواهان مزدور در آیین یادبود قهرمان خسرو علیکردی  در مشهد و نیز نقش حزب اللهی های سلطنت طلب شده و مزدور در...