بخش دوم - راه های تصرف قدرت سیاسی و شرایط
ایران
نگاهی
به دلایل گروه های هوادار مبارزات مسالمت آمیز در مخالفت با مبارزات قهرآمیز
اکنون و پیش از ادامه ی بررسی مان به دلایلی که این دسته ها پیش می کشند می پردازیم:
جدا از این نوع تغییرات حتی اگر کل نظام سیاسی تغییر کند( مثلا از استبداد دینی به استبداد سلطنتی و یا از استبداد دینی به دیکتاتوری بورژوایی) به موقعیت اقتصادی طبقه ی حاکم ضربه ی اساسی نمی خورد و حتی اگر هم در بدترین شرایط بخورد( اگر به دیکتاتوری بورژوازی ملی بینجامد)(۱) این ضربه به نسبت دیگر ضربات به ویژه اگر از جانب طبقه ی کارگر وارد گردد ناچیز خواهد بود و طبقه ی مذکور می تواند خود را از طریق سازش هایی که از جانب این بورژوازی با طبقات کهنه و امپریالیست ها صورت می گیرد و همچنین قاطی شدن با طبقه ی استثمارگر بازتولید کند.
در واقع این نوع واکنش ها و همچنین تغییرها بارها و بارها در فرایند جنبش ها و انقلاب ها در کشورهای امپریالیستی و به شکلی دیگر در کشورهای زیرسلطه تکرار شده است و این که برخی از جریان ها حاضر نیستند از آنها درس بگیرند به ماهیت طبقاتی آنها که در بهترین حالت خرده بورژوازی میانی و مرفه است بر می گردد و نه این که شرایط تازه و نظریه ی تازه و تجربه ی تازه ای در میان باشد.
دو - مبارزه ی قهرآمیز ممکن است به جنگ داخلی بینجامد. پایان چنین جنگی روشن نیست.
دوم اینکه شکست یک امکان هست و همواره ممکن است پیش آید. مهم شکست خوردن طی مبارزات خواه طی تغییر نظام مرتجع حاکم در کشورهای امپریالیستی و زیرسلطه و خواه برقراری نظام نوین سوسیالیستی نیست. جنبشی و حزبی که از شکست بترسد بهتر است فکر انقلاب را از سر خویش بیرون کند. نگاهی به مبارزات طبقه ی کارگر و حزب کمونیست آن و نیز مبارزات طبقات ستمدیده و احزاب انقلابی و مترقی دیگر طبقات نشان می دهد که شکست جزیی از فرایند پیروزی است و بدون آن پیروزی ای در کار نخواهد بود. مهم آن است که از شکست ها جمع بندی کرد و از آنها پلی برای پیروزی ساخت. کاری که حزب کمونیست روسیه( بلشویک) به رهبری لنین و حزب کمونیست چین به رهبری مائو کردند و تجلی امر پیروزی ساختن از شکست بودند.
سوم: اگر رهبری طبقات انقلابی و مترقی در دست طبقه ی کارگر و حزب انقلابی کمونیست این طبقه باشد احتمال این که پایان مبارزات روشن باشد بسیار بیشتر از این است که جنبش شکست استراتژیک بخورد و پایان آن ناروشن باشد.
چهار: طبقه ی حاکم مستبد را نمی توان با جنبش مسالمت آمیز سرنگون کرد آن هم طبقات مزور و جانی و دزد حکومت ولایت فقیه که دیگر جهان بینی اسلامی اش برای پیش برد امور و نگاه داشتن توده ها زیر ستم و استثمار نافذ نیست و برای سرکوب جنبش ها و وادار کردن توده ها به تمکین، تمامی اتکایش به اسلحه و قدرت تفنگ اش است. حتی اگر فرض بگیریم که در ایران جنگ های داخلی مانند عراق و سوریه صورت گیرد این بهتر است از این که با مبارزات مسالمت آمیزی که اکنون سی سال است انجام شده و از آن نتیجه ای به دست نیامده است، به امید تغییر اوضاع و کسب قدرت ادامه دهد.
افزون بر این ها با اعمال مبارزه ی قهرآمیز مبارزات مسالمت آمیز کماکان می تواند ادامه یابد. یعنی مبارزات قهر آمیز مانع تداوم مبارزات مسالمت آمیز نیست و نیز تداوم مبارزات مسالمت آمیز نیز نباید به گونه ای تئوریزه گردد که همچون مانع و سدی مقابل مبارزات قهرآمیز گردد.
در واقع با توجه به این که سرکوب مبارزه و جنبش ها در داخل از جانب حکومت ولایت فقیه تا آنجا که ممکن بوده قهر آمیز بوده است و خامنه ای و سپاه اش تا کنون تا توانسته اند و به شکل های گوناگون کشتار کرده اند خواه ناخواه کار را به واکنش های قهر آمیز توده ها و جنبش هایشان کشانده است. تصور این که حکومت دست به کشتار بزند و توده ها ساکت بنشینند و دست به هیچ اقدامی علیه این اقدامات حکومت نزنند تصوری پوچ است.
دسته ها و گروه هایی که دست به تبلیغ و ترویج علیه نفس مبارزه ی مسلحانه ی توده ها بر ضد حکومت می زنند( اینکه یک حزب انقلابی باید این مبارزات را از حالت خودبه خودی، پراکنده و عکس العملی بیرون آورده و با توجه به استراتژی و تاکتیک های خود سازماندهی کند و به نظم درآورد مساله ی دیگری است) تنها عمق اپورتونیسم و رویزیونیسم و سازشکاری و لیبرالیسم خود را نشان می دهند.
نخست این که سرنگونی حکومت های مرتجع و نابودی یک شیوه ی تولید کهنه و برقراری شیوه ی تولید نوین در تاریخ مبارزات طبقاتی جهان، نه از طریق مبارزات مسالمت آمیز بلکه اساسا از طریق مبارزات قهر آمیز صورت گرفته است.
و سپس، هواداران این نظرات به گونه ای صحبت می کنند که انگار هر جا مبارزات مسالمت آمیز صورت گرفته و از نظر اینان توفیقی حاصل شده، کار نه به دیکتاتوری تازه ای( در کل و هنگامی که صحبت بر سر تغییرات در شیوه ی تولید است دیکتاتوری طبقه ی نوین) بلکه به حکومت های دموکراتیک مردمی و یا بر طبق گفته های ایشان برقراری «جامعه ی مدنی» و «دموکراسی»( که بدون بیان ماهیت طبقاتی آن ها و بستر اقتصادی- سیاسی ای که بر آن استوارند یعنی «بورژوایی» یا «پرولتری» بودن شان، از طرف این گروها مداوما غرغره می شود) انجامیده است.
منظور این حضرات به طور عمده مبارزات در سده ی بیست و یکم و در جمهوری های شوروی سابق و برخی کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی است. در حالی که در این کشورها ارتجاع پیشین رفته و ارتجاع تازه ای جای آن را گرفته و نظام استبدادی رویزیونیستی و یا حکومت نظامی رفته و در بهترین حالت دیکتاتوری بورژوایی مدل غربی( در کشورهای بلوم شرق) و یا شکل بدلی نظام دیکتاتوری بورژوایی نوع غربی( به جای دیکتاتوری های نظامی و یا حکومت های آشکار مزدور امپریالیست ها در کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی) با ویژگی هایی که در یک کشور زیرسلطه می یابد جای آن را گرفته است.
در شوروی سابق و کشورهای اروپای شرقی، رویزیونیست های سرمایه دار حاکم روکش رویزیونیستی خود را کنار زده و ماهیت فاسد بورژوایی خود را نشان داده اند. آنها در مقام سرمایه داران نوین و الیگارش های فاسد و دزد( لنگه هاشان در کشورمان هستند) نظام سرمایه داری را با ویژگی برتری بخش خصوصی بر بخش دولتی بازسازی کرده اند. بنابراین نفس نظام تولید سرمایه داری پیشین دست نخورده بلکه تنها با برخی تغییرات و اشکال تازه بازسازی شده است.
در کشورهای آمریکای جنوبی تغییر این گونه بوده است که برخی احزاب و سازمان های انقلابی و مترقی تغییر ماهیت داده و رویزیونیست شده، قدرت را ظاهرا از طریق انتخابات و به طور مسالمت آمیز به دست آورده اند. این احزاب( امثال حزب توده و اکثریت و گروهای رویزیونیستی و خروشچفیستی و ترتسکیستی در ایران) اکنون احزابی بورژوایی اند و نماینده ی سرمایه داران مزدور تازه نفسی به شمار می آیند که در چهره ی احزاب و گروه های سوسیال - رویزیونیست ظاهر شده اند. این ها اساسا سیاست های اقتصادی - سیاسی امپریالیست ها را دنبال می کنند و اساسا خصلت ملی ندارند. در این کشورها ارتش مزدور و ژنرال های تماما وابسته به امپریالیسم ظاهرا از نقشی که در قدرت داشته کناره گرفته اما جایگاه خود را به عنوان سازمان نظامی قهر ارتجاعی طبقه ی حاکم حفظ کرده و نقش شمشیر داموکلس را بر سر جنبش طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده در این کشورها به عهده گرفته است. بنابراین تغییرات از طریق مبارزات مسالمت آمیز و انتخابات به تغییر مناسبات تولیدی ارتجاعی حاکم و برقراری مناسبات تولیدی نوین نینجامیده بلکه در این کشورها کماکان نظام سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور( در برخی کشورها همراه با نیمه فئودالیسم) برقرار بوده و بورژوا کمپرادورها و زمینداران حکومت را در دست داشته و دیکتاتوری خود را اعمال می کنند.
در مورد کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی باید این حقیقت در نظر گرفته شود که در این کشورها دهه ها مبارزات مسلحانه جریان داشت و در بخشی از این کشورها سازمان هایی که دست به این مبارزات می زدند دارای قدرت و نفوذ شده بودند. درست به دلیل تداوم این مبارزات برای دهه ها و نیز ضعف حکومت های نظامی و بی پایه شدن شان در میان مردم، امپریالیسم آمریکا تا حدودی از حکومت های نظامی به این نوع حکومت های به اصطلاح آزاد عقب نشینی کرد. در بیشتر این کشورها تعدادی رفرم صورت گرفته اما چنانکه اشاره کردیم دستی به بنیان های اساسی ساخت اقتصادی زده نشده است.
در کل و در بهترین حالت و در مورد گروه هایی که ریگی به کفش ندارند و ستایش گر دموکراسی بورژوایی غربی نیستند منظور برقراری یک حکومت خرده بورژوایی است. برقراری چنین حکومتی نیز یک آرمانشهر(اتوپیا) است و در عالم واقع نشدنی است. یعنی خرده بورژوازی انقلابی و مترقی که بخش های تهیدست و تا حدودی میانی این طبقه هستند عموما و در شرایطی که طبقه ی کارگر و حزب کمونیست این طبقه داری نقش تاثیر گذاری باشد رهبری طبقه ی کارگر را می پذیرند و با طبقه ی کارگر و دیکتاتوری پرولتاریا کنار می آیند و بخش هایی از لایه های میانی و مرفه محافظه کار این طبقه نیز – در شرایطی که طبقه ی کارگر ضعیف باشد - با دیکتاتوری بورژوازی و در بهترین حال با دیکتاتوری بورژوازی ملی که می تواند دموکراسی بورژوایی برقرار کند سازش می کنند.(2)اما این نوع حکومت ها در کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم و در صورتی که همه ی شرایط دست به دست هم دهند و برقرار گردند یا به بخش های راست هوادار امپریالیسم در این گونه حکومت ها چرخش می کنند و یا در صورتی که بخواهند برخی موازین مانند استقلال و یا دموکراسی بورژوایی را حفظ کنند با کودتا و یا دخالت نظامی و دیگر انواع توطئه سرنگون می گردند. در هر صورت دیر یا زود به امپریالیسم ها وابسته می گردند.
با این حال و با وجود چنین دوران تکامل «آرام» و این رکود احزاب انقلابی کمونیست و عقب نشینی هایی که صورت گرفته است و نیز رشد جریان های فرصت طلب در کشورهای امپریالیستی و زیرسلطه، اما جنبش هایی موجود بوده اند که برای احقاق حقوق خود دست به مبارزه ی مسلحانه زده اند و در آن پیش رفته اند. ما در بسیاری موارد به ویژه در خاورمیانه و و نیز در کشور خودمان در مورد برخی گروه های مذهبی اسلامی با جهان بینی آنها عمیقا مخالف بوده و با آن مبارزه می کنیم اما با راه مبارزه ی مسلحانه شان مخالف نیستیم و آن را نفی نمی کنیم. چنین راهی کماکان راهی است که باید برای تغییر و احقاق حقوق طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های استثمار شده و ستمدیده در پیش گرفته شود.
هرمز
دامان
نیمه ی دوم مهر ۱۴۰۴
یادداشت ها۱-این از مواردی است که معمولا ارتجاع پیش از آن تا توانسته کشتار کرده است. در این خصوص می توان نگاه کرد به نوع تاکتیک های حکومت شاه در مقابل انقلاب دموکراتیک توده ها در سال های ۵۷-۵۶ تا زمانی که با جناح راست جبهه ی ملی و شاپور بختیار سازش شد. در واقع حکومت شاه از این رو به سوی سازش با این جناح رفت که فکر می کرد کشتار بیشتر در چنان اوضاع و احوالی نه تنها ممکن است نتیجه بخش نباشد بلکه این امکان هست که انقلاب را رادیکالیزه کند و مبارزه ی توده ها را به سمت مبارزات قهرآمیز سوق دهد و نیز چنانچه مبارزات رادیکالیزه شود این امکان هست که طبقه ی کارگر که آن زمان با اعتصابات سرتاسری رو آمده بود و خودش را به عنوان یک نیروی قدرتمند از نظر توان تاثیر گذاری در پیشرفت انقلاب نشان داده بود و نیز نیروهای انقلابی کمونیست بیشتر رو بیایند.
۳- مانند سال های ۱۸۹۰ تا ۱۹۱۴ در اروپا که منجر به فساد بسیاری از احزاب انقلابی که آن زمان نام سوسیال دموکرات داشتند و در صدرشان حزب سوسیال دموکرات آلمان شد. روشن است که چنین مقایسه ای تنها متوجه برخی از خصوصیات است و نه تمامی آنها. بین این دو دوران و دلایل اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ای که منجر به آنها و تغییرات ایدئولوژیکی احزاب انقلابی شده است تفاوت های بارزی موجود است.
No comments:
Post a Comment