بازداشت تعدادی از نویسندگان و همکاران سایت اقتصاد سیاسی و برخی از زنان
پژوهشگر و مترجم در حوزه ی جامعه شناسی یکی از تازه ترین اقدامات سازمان های اطلاعاتی
حکومت ولایت فقیه علیه مبارزات و جنبش دموکراتیک در جامعه است. این اقدام در
راستای سرکوب طبقات میانی جامعه و زیر فشار قرار دادن ایدئولوگ های آنها صورت می
گیرد که بیشتر نویسندگان و نظریه پرئازان مزبور که عموما دارای تحصیلات دانشگاهی
در ایران و یا کشورهای اروپایی در رشته هایی مانند اقتصاد و جامعه شناسی هستند به
آن تعلق دارند. این امر نشان می دهد که وضع برای حکومت به گونه ای شده که از سایه
ی خودش نیز دچار وحشت می شود.
ما در اعلامیه ای با
نام «سرکوب های کنونی تقلاهای بی حاصل از جانب خامنه ای و شرکای پاسدار برای بقای
حکومت ولایت فقیه است!» به این بازداشت ها و جایگاه آنها در مجموع سیاست های حکومت
ولایت فقیه پرداخته و در آنجا نوشتیم:
«ما بازداشت های اخیر را به شدت محکوم کرده و بر این باوریم که هر
چه عناصر سازنده ی شرایط کنونی بیشتر تکامل پیدا کند که همه چیز نشانگر آن است،
وضع برای خامنه ای و شرکای پاسدار وخیم تر و محصور شدن آنها و دست و پا زدن شان
بیشتر خواهد شد و این گونه تقلاهاشان به نتایج عکس منجر خواهد شد.»
بررسی مساله بازداشت ها به وسیله ی باند خامنه ای و هسته ی
سخت قدرت و دلایل آن و نیز محکوم کردن آنها و مقابله و مبارزه با سیاست های سرکوب
حکومت ولایت فقیه در مورد تمامی طبقات و بخش های جامعه از جمله نویسندگان و محققین
دانشگاهی و غیر دانشگاهی دارای اهمیت درجه ی نخست در شرایط کنونی است و باید به آن
پرداخته شود و با آن مبارزه صورت گیرد. با این حال در اینجا می خواهیم به جنبه ی
دیگری از مساله هم توجه کنیم که اگر چه نه دارای اهمیت درجه ی اول اما به نوبه ی
خود دارای اهمیت زیادی است و به آن نیز باید پرداخته شود.
در بررسی اوضاع و شرابط برای طبقه ی کارگر ایران و پیشروان آن
یعنی مارکسیست- لنینیست ها و مائوئیست ها دو نوع چارچوب و تضاد بزرگ برای داوری ها
و موضع گیری ها و تنظیم رهنمودها و وظایف عملی وجود دارد. یکی تضاد خلق و ضد خلق که
در آن تضاد طبفات خلقی انقلابی( کارگران و کشاورزان و مزدبگیران فقیر و خرده
بورژوازی تهیدست شهر و روستا) و مترقی(خرده بورژوازی میانی و مرفه دموکرات و همچنین
سرمایه داران کوچک و متوسط ملی و لیبرال) و طبقات ارتجاعی و ضدخلقی به میان می آید،
و دیگری چارچوب تضادهای درون خلق که در آن تضادهای طبقات درون خلق( همین طبقات
خلقی مورد اشاره) پیش کشیده می شود. چارچوب دیگری نیز وجود دارد که در برگیرنده ی
تضادهای درون نیروهای ارتجاعی و ضد خلقی داخلی و خارجی است. همه ی این ها دارای
اهمیت هستند و بسته به شرایط، اهمیت آنها رده بندی می شود. در این خصوص توجه
اعلامیه ی ما در امر بازداشت های نویسندگان و مترجمین متوجه تضاد نخستین یعنی تضاد
خلق ایران با ارتجاع حاکم ولایت فقیه بوده است که مهم ترین و کلیدی تری و اساسی
ترین تضاد جاری جامعه ما می باشد و تمامی تضادها دیگر تابع آن هستند و از آن پیروی
می کنند.
با توجه به این اشاره ها و نیز اعلامیه گروه که تمامی موضع
گیری های آنها در چارچوب تضاد اساسی میان خلق و ضد خلق است در این جا می خواهیم به
چارچوب دوم یعنی تضادهای درون خلق و تضاد طبقه ی کارگر با لایه هایی از طبقات
میانی یعنی خرده بورژوازی مرفه توجه کنیم. برخوردهایی که درون این تضاد در شرایط
کنونی و اوضاع جاری جامعه به وجود می آید در خدمت برطرف کردن موانعی است که موجب
کند شدن حرکت در جهت حل تضاد اساسی مورد اشاره می شود. به عبارت دیگر مبارزه درون
خلق و بین طبقه ی کارگر و دیگر طبقات متحد خلقی برای آن است که طبقه ی کارگر و
دیگر طبقات خلق بهتر بتوانند مبارزه ی خود را با ارتجاع و ضد خلق پیش برند.
از نظر ما چنانچه در بیانیه ی مزبور اشاره شده است این
نویسندگان در بهترین حالت و تا آنجا ما آنها را از طریق نوشته ها و ترجمه ها و
سخنرانی هاشان می شناسیم در زمره ی نمایندگان ایدئولوژیک لایه های مرفه و میانی
خرده بورژوازی( و حتی تا حدودی بورژوازی ملی) قرار می گیرند و بیشتر بازگو کننده ی
مواضع این لایه های طبقاتی هستند. از این رو صرف نظر از این که خودشان خود را چه
می نامند باید بر این نکته تاکید کرد تا صفوف ایدئولوگ های طبقه ی کارگر با
ایدئولوگ های طبقات میانی و مرفه درهم نشود و این گونه وانمود نگردد که این افراد
نمایندگان سیاسی طبقه ی کارگر ایران اند.
بیان این نکات ضروری است از این رو که از سوی برخی جریان های
سیاسی که از همپیمانان آنها هستند با عناوینی نادرست از آنها نام برده می شود و شرح
مبهم و نادرستی از جایگاه آنها داده می شود و مساله ما همین شرح مبهم و نادرست و
عناوین است که به مغشوش و درهم کردن مرزهای میان طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی
میدان می دهد. در زیر به برخی از این جریان ها و شرح ماجرا از جانب آنها می
پردازیم.
سوسیال دموکرات های راه کارگری
جریان خروشچفیستی و سوسیال دموکرات راه کارگر( کمیته ی
اجرایی) این ایدئولوگ ها را چنین توضیح می دهد:
« اما،
مهمترین جرم آن ها این است که در کشوری که باندهای مافیایی ثروت، قدرت و رسانه به
چپاول تمامی هست و نیست کشور مشغولند و مردمان یک کشور ثروتمند را به خاک سیاه
نشانده اند، صادقانه علت های این وضعیت را در عرصه اقتصاد و جامعه شناسی با زبانی
رسا و بی لکنت بیان کرده اند. حملات هیستریک رسانه های الیگارش های فربه کشور به
این نظرات و دیدگاه ها و متهم کردن آنها به آگاه کردن مردمان فرودست جامعه،
زمینه ساز دستگیری آنها شده است. غارتگران هست و نیست کشور، در شرایطی که اکثریت
عظیم مردم دست شان را خوانده اند و از آنها عبور کرده اند، نسبت به هر عنصر آگاهی
بخش بشدت حساس و نگران شده اند.»
به
بررسی و تحلیل این مطالب می پردازیم:
یک:
«صادقانه» مفهومی نسبی است. نماینده ی سیاسی هر طبقه ی خلقی از دیدگاه آن طبقه مسائل
را شرح می دهد. ممکن است نماینده گان سیاسی یک طبقه یا لایه ای از یک طبقه ی خلقی
یک جا صادقانه سخن گویند و نظرات شان در آنجا و آن مورد درست یا تا حدودی درست
باشد، و جای دیگر صادقانه سخن گویند و نظرات شان نادرست باشد و نتایح عملی مضری
داشته باشد. همچنین گاه ممکن است سخن شان آغشته به دروغ و فریب و گاه تماما
دروغ و فریب باشد آنجا که قصدشان گمراه
کردن دیگر طبقات خلقی باشد.
برای
همین در مارکسیسم اشاره شده است که برای داوری در مورد دیدگاه طبقات( خلق و ضد
خلق) نه به حرف هاشان بلکه به آنچه عمل می کنند دفت کنید و دیدگاه های واقعی و
نظرات آنها را بر مبنای آنچه عمل می کنند بازسازی کنید.
نخست
به تضاد آنها با حکومت ولایت فقیه توجه کنیم:
در
اینجا می توان پرسید که شرح«صادقانه» ی آنها از واقعیت های جامعه ی کنونی از
دیدگاه کدام طبقه است؟ آیا شرح آنها از نظام حاکم و تضادهای آن بر مبنای دیدگاه
های طبقه ی کارگر است؟ آیا پرویز صداقت و یا محمد مالجو نماینده ی طبقه ی کارگرند؟
اگر از دیدگاه طبقه ی کارگر نیست از دیدگاه کدام طبقه است؟
در
متن آمده که آنها متهم «به آگاه کردن مردم فرودست جامعه»شده اند! «مردم فرودست
جامعه» را به چه معنا بگیریم؟ جای آن استثمارشده گان یعنی کارگران یا زحمتکشان
تهیدست را قرار دهیم و یا هر طبقه ای که در این نظام «فرودست» یا زیرستم است و از
جمله لایه های مرفه و میانی طبقه ی خرده بورژوازی را؟
به نظر ما بازداشت شده گان نماینده ی سیاسی و یا
فرهنگی هیچ یک از طبقات استثمارشده گان، کارگران و کشاورزان تهیدست و دیگر
زحمتکشان بی چیز نیستند زیرا که این طبقات انقلابی اند اما این ایدئولوگ ها که
عمده کارشان هم نوشتن بود، نه انقلابی و نه حتی دموکرات انقلابی بلکه بیشتر سوسیال
دموکرات( و یا پیروان«سوسیالیسم دموکراتیک» که ماهیتا همان معنا را دارد) و دموکرات
لیبرال هستند. آنها در بهترین حالت خواهان تغییر نهایی حکومت از راه اصلاحات
بودند.
دو:
شرح علت های وضعیت کنونی در عرصه ی اقتصاد و جامعه شناسی از دیدگاه دموکراسی
پرولتری با شرح آن از دیدگاه «دموکراسی خرده بورژوایی» و یا«دموکراسی بورژوایی»
تفاوت دارد و شکی نیست که به نتایج و وظایف جداگانه ای برای طبقاتی که هر کدام از
این دموکراسی ها نماینده ی سیاسی آن ها هستند می انجامد. این امر که ممکن است که
در شرح برخی واقعیات جامعه بین دیدگاه طبقه ی کارگر یا دموکراسی پرولتری و دیگر
طبقات خلقی که نماینده ی دموکراسی بورژوایی و در بهترین حالت دموکراسی خرده
بورژوایی هستند، یگانگی هایی وجود داشته باشد امر تفاوت و تضاد میان این شرح ها را
از میان بر نمی دارد.
سه:«زبان
رسا و بی لکنت» می تواند در مورد شرح دیدگاه هر طبقه ای و از جمله یک سرمایه دار پیش
بیاید. حتی فریب و دروغ و نیرنگ را نیز می توان با «زبان رسا و بی لکنت» گفت.
بنابراین یک ویژگی تمایز دهنده ی این افراد نیست. «زبان رسا و بی لکنت» و روشن در
شرح دیدگاه های یک طبقه در مورد مسائل اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیک - فرهنگی و
همچنین نظامی بسیار مهم است اما مهم تر از آن محتوایی است که در این «زبان رسا و
بی لکنت» عرضه می شود.
چهار:
به همین ترتیب «عنصر آگاهی بخش» که معنای آن پیشروان یک طبقه است، عنصر طبقاتی است
و آگاهی بخشی طبقاتی دارد و نه «عناصر آگاهی بخش»ی که آگاهی ای بی مضمون و محتوی
طبقاتی عرصه می کنند.
از نظر ما نظریه
پردازانی مانند پرویز صداقت و دیگر افراد همانند در سایت نقد اقتصاد سیاسی( و سایت
های مشابه مانند نقد و...) نقشی دوگانه داشته و دارند.
این ها از یک سو بسان نماینده گان دموکراسی بورژوایی و در
بهترین حالت خرده بورژوایی، ناقدین اصلاح طلب دگراندبیش و سوسیال دموکرات حکومت هستند؛
یعنی افرادی که سال هاست در ایران در عرصه های اقتصاد و سیاست و فرهنگ مقاله می
نویسند و یا ترجمه می کنند و کارشان صرفا نگارش و ترجمه است. نگارش و ترجمه هایی
که یک وجه آن بررسی و تحلیل انتقادی شرایط اقتصادی و سیاسی حکومت ولایت فقیه بوده
است. همین تداوم طولانی نوشتن و تنها نوشتن، نشان می دهد که خطر جدی ای از جانب
بیشتر آنها حکومت را تهدید نمی کرده است.
البته کار این گروه های ایدئولوگ از افراد اصلی تا همکاران
مهم، صرفا مخالفت با طبقات حاکم، و آنها که میان شان ضد امپریالیست بوده و هستند
مخالفت با امپریالیسم نیست؛ این تنها یک جنبه از نقش این افراد و گروه هاست و
محکوم کردن بازداشت آنها هم ناشی از نقش مترقی این وجه کارشان است.
سوی دیگر کار این ایدئولوگ ها این بوده است که آنها برای خود وظیفه
ی مبارزه با مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم را قائل بوده اند. این کار را خواه مستقیما
از طریق مبارزه با اندیشه ی انقلابی کمونیستی مارکسیستی و لنینیستی و مائوئیستی در
ایران و جهان و خواه غیرمستقیم از طریق ترجمه ی نظرات تئوریسین های ضد چپ سوسیال
دموکرات و یا ایدئولوگ های چپ نو، مارکسیسم غربی، اروکمونیسم و افراد پیرو «سوسیالیسم
دموکراتیک» انجام داده اند.
بنابراین این گروه ها دو شمشیر نظری داشته اند یکی علیه حکومت
و در اینجا ما علیرغم کاستی هاشان در این زمینه و کندی شمشیرشان علیه حکومت به طور
مشروط پشتیبان آنها هستیم. و دیگری علیه ی طبقه ی کارگر و در اینجا ما مخالف آنها
بوده و هستیم و با آنها مبارزه ی ایدئولوژیک کرده و می کنیم.
توجه کنیم که بیشتر این افراد خود را «مارکسی»( به پیروی از
ایدئولوگ های سوسیال دموکراسی غربی) می نامند. این مفهوم از آن رو به کار گرفته
شده تا در نظر گرفتن مارکسیسم به عنوان یک جهان بینی و یک نظام اندیشه ای که عناصر
آن در زمینه اقتصاد و سیاست و فرهنگ به یکدیگر پیوسته اند و یکدیگر را تکمیل می
کنند، لزومی نداشته باشد و بنابراین هیچ وجه انقلابی ای از اندیشه ی های انقلابی مارکس
و انگلس( انقلاب قهری و لزوم سرنگونی قهر آمیز حکومت های مرتجع و در نتیجه نقش
سلاح در مبارزه و همچنین برقراری دیکتاتوری پرولتاریا دکترین مارکس و انگلس برای
دوران سوسیالیسم یعنی دوران تاریخی ای که جامعه ی سرمایه داری را از جامعه ی
کمونیستی جدا می کند) باز نماند. در واقع «مارکسی» بودن یعنی ایدئولوگ و پیرو
مکتبی که تمامی نکات انقلابی اندیشه ی مارکس را نفی کرده و می کند؛ یعنی ضد مارکس
بودن!
به این ترتیب این
افراد و گروه ها به همراه مبارزه ی نصف و نیمه با حکومت و آن هم در عرصه ی اندیشه
و تالیف و ترجمه، نقش لایه ی کنترل کننده ی پویش ها و تحرکات انقلابی و زدن سر و
دم اندیشه های انقلابی و به ویژه مارکسیسم و کانالیزه کردن آنها به رفرمیسم را در
میان گروه های چپ به عهده داشته اند. این ایدئولوگ ها( به همراه برخی «مارکسی» های
دیگر که ما در گذشته به نقد و افشای نظرات آنها پرداخته ایم) با اینکه چنان که
اشاره کردیم موافق حکومت کنونی نبوده اند- در واقع از این حکومت جز ارزشی ها و حزب
اللهی های خودش و از میان دگراندیشان جز«محور مقاومتی» های توده ای- اکثریتی کسی
دفاع نمی کند- اما کمابیش و از دیدگاه معینی به نفع بقای آن و بر ضد مبارزه ی
انقلابی کمونیستی عمل کرده اند. امری که برای حکومت بسیار مهم بوده و برای همین هم
چندان مانع کارشان نشده و به شکل مفیدی از آنها در مسیر دلخواه خود برای محدود
کردن تئوری انقلابی مارکسیستی- لنینیستی - مائوئیستی استفاده کرده است.
به طور کلی خواست
طبقات میانی و مرفه برقراری دموکراسی خرده بورژوایی و در ماهیت امر دموکراسی
بورژوایی است. «مارکسی» بودن و هوادار «سوسیالیسم دموکراتیک» بودن که محور اساسی
اندیشه ی بیشتر این ایدئولوگ هاست، شکل دروغین چپ گرفته ی همین دموکراسی هاست.( در
این خصوص در اطلاعیه ی دیگری صحبت کرده ایم).
حزب کمونیست ایران نویسندگان مزبور را «چپگرا» می نامد!
این حزب که خودش
سوسیال دموکرات است در بیانیه اش می نویسد:
«پرویز صداقت، مهسا اسداله نژاد، شیرین کریمی،
رسول قنبری نویسندگان و پژوهشگران چپگرای حوزه علوم حوزه اجتماعی و اقتصاد سیاسی»(
اعلامیه کمیته ی مرکزی حزب کمونیست ایران
با نام«در محکومیت بازداشت چند نفر
از نویسندگان و پژوهشگران چپ» 13 آبان 1404)
«نویسندگان
چپگرا»! چپگرا یعنی چه؟ در این دیدگاه «چپگرا» یعنی سوسیال دموکرات بودن یعنی
ترتسکیست بودن! در این دیدگاه حتی عضو رهبری حزب دموکرات آمریکا نیز می تواند
چپگرا باشد!؟
به
نظر ما اگر شما جریان های راست ولایت فقیهی و یا سلطنت طلب مرتجع و یا با کمی
اغماض بورژازی ملی لیبرال را ملاک بگیرید، شاید این افراد نسبت به آنها «چپگرا» به
شمار آیند اما اگر مارکسیست- لنینیست ها و مائوئیست ها و یا دیدگاه های دموکراتیسم
انقلابی خرده بورژوازی تهیدست را در نظر گیرید تمامی جریان های «سوسیال دموکرات» و
«مارکسی» و «سوسیالیسم دموکراتیک» راستگرا هستند. همان گونه که منشویک های
اپورتونیست و رویزیونیست در مقابل تزاریسم و جریان های بورژوایی حاکم در روسیه برای
دورانی می توانستند«چپ گرا» به شمار آیند اما نسبت به بلشویک ها، جریانی راستگرا و
اساسا نماینده بورژوازی در جنبش کارگری بودند. نماینده گی و جایگاهی که در دوران
جنگ جهانی نخست و به ویژه پس از انقلاب فوریه 1917 با تشکیل دولت موقت کرنسکی آن
را نشان دادند.
شرح
حمید آصفی
حمید
آصفی در یادداشتی با نام «از تریبون تا سلول؛ سرنوشت اندیشمندانی که به جای قدرت از مردم گفتند»( 15 آبان 1404) از
گروه بازداشت شده گان که آنها را نماینده گان« اندیشهی مستقل و عدالتخواهانه »
می نامد چنین سخن می گوید:
« این افراد و حلقه فکریشان، در حوزههای تخصصی
خود کوشیدهاند ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران را از منظر عدالت
اجتماعی نقد کنند — نه از موضع قدرت، بلکه از زاویه مردم و مسئولیت اخلاقی».
به
واژه های آصفی توجه کنیم: مردم، نقد
ساختار اقتصادی از دیدگاه عدالت اجتماعی( «عدالت اجتماعی» یعنی چه و در مناسبات
میان طبقات خلقی چگونه تحقق می یابد؟)، نقد ساختار از دیدگاه مسئولیت اخلاقی! از
این واژه های ناروشن غیر طبقاتی یک مارکسیست- لنینیست- مائوئیست چه برداشتی می
تواند داشته باشد؟
او
در مورد محمد مالجو چنین می نویسد:
«محمد مالجو، اقتصاددانی که رویکردی متعادل و
میانهرو داشت» و « او با حفظ انتقادهای سازنده، از تلاش برای یافتن راهحلهایی
عملی برای اصلاحات ساختاری حمایت میکرد.»(
تاکیدها از ماست). این شرح که « صادقانه» تر است را مقایسه کنید با شرح گروه هایی
که خود را «کمونیست» می نامند.
و
از کار پرویز صداقت چنین یاد می کند:
«
پرویز صداقت نیز، در پژوهشهای خود تصویری روشن و بیرحمانه
از اقتصاد سیاسی ایران ارائه داد؛ اقتصادی که در آن فساد و تمرکز قدرت، موتور محرک
بحرانهای عمیق است. او نشان داد که خصوصیسازیهای صورتگرفته بیشتر بازتولید
رانت و تمرکز قدرت بوده تا اصلاح واقعی. هشدارهای او درباره بحران مشروعیت ناشی از
بیعدالتی، امروز بیش از هر زمان دیگری اهمیت یافته است.».
ضمن مثبت دانستن این گونه نوشته ها گفتنی است که
در حال حاضر کار بیشتر جناح های دیگر حکومتی افشای فسادهای یکدیگر و نیز کار
روزنامه های داخلی دادن همین «تصویر بی رحمانه» از اقتصاد ایران است( ببینید در
مورد مساله ی آب و نظر پزشکیان در مورد امکان اجبار به تخلیه ی تهران چه می
نویسند!). اما «بی عدالتی» مفهومی کش دار و ناروشن است. در مورد تمامی طبقات خلقی
و از جمله سرمایه داران کوچک و متوسط بخش خصوصی نیز بی عدالتی های فراوان صورت می
گیرد که البته باید با آن هم مبارزه کرد.
او
در مورد سیاست حکومت می نویسد:
«نهادهای امنیتی قصد دارند آخرین پیوند میان نقد
اجتماعی مستقل و دانش دانشگاهی را قطع کنند.» وی کلا برنامه ی حکومت را «پروژهای برای پاکسازی آرام صدای عقلانیت
در برابر اقتدار مطلق» می نامد و
می نویسد که:
«
موج بازداشتهای اخیر نه یک حادثه مقطعی، بلکه نشانهای از ورود به مرحلهای تازه
در حذف فکری و تبدیل اختلاف اندیشه به جرم امنیتی است».
توجه
کنیم «تبدیل اختلاف اندیشه به جرم امنیتی»! این جا دیگر آصف کمی نامنصف شده است و
اختلاف این گروه ایدئولوگ ها را با حکومت صرفا«اختلاف اندیشه» می نامد!( البته اگر
به زبان ازوپ صحبت نکرده باشد). درست است که این نویسندگان حز در حوزه ی اندیشه و
آن هم آن گونه که در بالا شرح دادیم فعالیتی بر علیه حکومت نداشتند اما این گونه
نیز نبود که اختلاف آنها با حکومت صرفا در حوزه اندیشه باشد.
و در پایان «پرویز صداقت و محمد مالجو نماد
وجدان بیدار ملیاند. آنها نشان دادند که میتوان بیوابستگی، بدون فرمان خارجی و
بدون امتیاز داخلی، آزادانه اندیشید و سخن گفت. بازداشت آنها یعنی بازداشت حق
اندیشیدن و انتقاد آزاد.»( تاکید از ماست)
توجه کنیم: «حق اندیشیدن و انتقاد آزاد».
حمید آصفی ته کلام خود را در مورد نقش این افراد
چنین بازگو می کند:
«حکومت در
ایران در طول تاریخ خود، همواره از دو گونه دشمن هراس داشته: دشمنان مسلح و دشمنان
عدالتخواه و اندیشهورز. در برابر اولی جنگیده است، اما از دومی بیشتر ترسیده و
از هر فرصتی برای حذف آنها بهره برده است. ترس حکومت از افرادی چون پرویز صداقت و
محمد مالجو نه به دلیل گرایش سیاسیشان، بلکه به خاطر نقد عقلانی و اخلاقی قدرت
است؛ نقدی که خاموش کردنش با سرکوبهای امنیتی یا تبلیغات تبلیغاتی ممکن نیست.»
و در پایان:
روزی فرا خواهد رسید که سخنان امروز صداقت و مالجو
نه در سلول، که در کلاسهای درس و کتابخانهها بازخوانی شود. تا آن روز، هر تکرار
اندیشه، خود مقاومتی است در برابر اسارت عقل.» چنان که می بینیم آصف هم «صادقانه»
اما همچون یک لیبرال با تمایلات شبه دموکرات و نه همچون یک دموکرات انقلابی سخن می
گوید. لیبرال هایی که کارشان تنها حوزه ی اندیشه و نه عمل و برای در آوردن عقل از
«اسارت» و رسیدن به آزادی عقل است:
«با دشمنان مسلح جنگیده اما از دومی بیشتر ترسیده»! « واز
هر فرصتی برای حذف آنها بهره برده است.»
یعنی دومی برای حکومت
ترساننده تر بوده است تا اولی. یعنی اندیشه ترسناک تر از سلاح است. و یعنی حکومت
از هر فرصتی برای حذف دشمنان مسلح خود که با آنها جنگیده استفاده نکرده و اما از
هر فرصتی برای حذف اندیشه ورزان استفاده کرده است! لابد برای همین بوده که به آنها
اجازه داده سایتی داشته باشند و کتاب ها و نوشته های خود را منتشر کنند( به ویژه
برای برخی از آنها مانند حسن مرتضوی و شرکای «شبه چپ» اش برای دهه ها و به ایشان
هم نگفته بالای چشم ات ابروست!)
و انگار آنها که دست به سلاح می برند بی اندیشه و بی مخ و بی
کله هستند!( اگر منظور آصفی چنین نباشد و دشمنان مسلح با اندیشه به مبارزه دست زده
باشند تمایز مزبور بی معنا می شود!) این چیزی جز بیان دیدگاه افراد مورد بحث و
اشتراک حمید آصف با آنها نیست و یکی از مواردی که افراد مزبور را در دایره ی
لیبرالیسم انئیشه ی ورزی آکادمیک محصور می کند.
و اما پرسش ما از جناب آصفی!
در کجا طبقه ی کارگر و مبارزان کمونیست و انقلابی این دشمنان حکومت
های ارتجاعی و نظام سرمایه داری امپریالیستی بی اندیشه دست به مبارزه ی مسلحانه
زدند؟
کاربرد سلاح از جانب حزب بلشویک و برپایی قیام مسلحانه اکتبر
و نیز بزرگترین نبردها با 14 کشور امپریالیستی برای پایداری دیکتاتوری پرولتاریا
در روسیه نه تنها بی اندیشه نبود بلکه بزرگ ترین اندیشه ها پشت آن ایستاده بود.
کاربر سلاح از جانب حزب کمونیست چین و برپا کردن بزرگ ترین
ارتش سرخ تاریخ از کارگران و دهقانان و بی چیزان، و بزرگ ترین نبردهایی که تا کنون
تاریخ جهان به خود دیده است، بی اندیشه نبود بل بزرگترین اندیشه ها پشت آن ایستاده
بود.
این سلاح انتقاد بوده است که به انتقاد سلاح تبدیل شده است.
اندیشه ی انقلابی به خودی خود سترگ است و ترسناک برای مرتجعین
و سلاحی علیه آنها، اما اندیشه و انتقادی که اندیشه و انتقاد در حوزه ی اندیشه یعنی
سلاح در حوزه ی اندیشه بماند و به نیروی توده ای و به نیروی دگرگون کننده ی عملی و
به سلاح عملی تبدیل نشود، همان اندیشه ی عموما اکادمیک و عموما بی ربط با خواست ها
و نیازهای واقعی طبقات خلقی«عدالتخواه» جامعه است. همان پیکار در عرصه ی اندیشه ی
صرف و البته با خصوصیات دو سری که شرح دادیم می باشد!
هرمز دامان
نیمه ی دوم آبان 1404
یادداشت
1- تمامی تضادهای کنونی جهان در این سه گونه تضاد می گنجد.
تضاد طبقه ی کارگر و خلق های زیرستم با ارتجاع داخلی و امپریالیست ها و تضاد میان
طبقه ی کارگر و توده های تهیدست در کشورهای امپریالیستی با سرمایه داران مرتجع، از
زمره ی تضادهای خلق و ضد خلق است؛ و تضاد میان دولت های مرتجع امپریالیستی و
مزدوران ایضا مرتجع وابسته شان شان با یکدیگر در زمره ی تضاد میان مرتجعین است و
بالاخره هر گونه تضادی درون جنبش های سوسیالیستی و انقلابی- دموکراتیک و تمامی
طبقاتی که در این جنبش ها و انقلاب ها با یکدیگر درگیرند خواه درون یک خلق و یک
ملت و خواه در عرصه ی جهانی جزیی از تضادهای درون طبقه ی کارگر و در معنایی گسترده
تر درون خلق هستند.
No comments:
Post a Comment