Tuesday, September 24, 2024

یادداشت هایی درباره نامه ی فائزه هاشمی (2- بخش پایانی)

 
 
ده
انتقادفائزه هاشمی را باید به دو بخش کرد. از یک سو انتقادات به روابط درون زندانیان( زندانیان زن که تفاوتی در اصل قضیه نمی کند)، در اینجا صرف نظر از اهدافی که وی دارد باید انتقادات در صورتی که درست است تایید شوند و برای از بین بردن آنها مبارزه و کار صورت گیرد و در صورتی که نادرست است رد شوند.
بخش دوم به روابط میان زندانیان و زندانبانان و حکومت بر می گردد. نقدی که فائزه هاشمی از نیروهای پیشرو می کند جنبه های غیرعمده ی این نامه و انگیزه ها و اهداف و حواشی جنبه ی عمده ی آن است. فائزه هاشمی بین زندانیان و حکومت، حکومت را انتخاب کرده است. ممکن است اینجا و آنجا و این و آن زندانی اغراقی در مورد برخی رفتارهای حکومت در زندان ها بکند، اما چنین اغراق هایی نباید ملاک داوری نهایی درباره نظرات درست در این زمینه قرار گیرد. چهل سال حکومت ولایت فقیه نشان داده که تمامی مراحلی که یک زندانی از زمان بازداشت تا زمان آزادی می گذراند حکایت از رفتار شکنجه گرانه و هولناک و پست دارد. مضحک است که در این ارتباط ما زندانیان را«اغراق کننده» بدانیم. زیرا هیچ اغراقی به واقع نمی تواند رفتار کثیف اطلاعاتی ها و زندانبان ها را با زندانیان آن گونه که واقعا بوده و هست بیان کند. هزاران افشاگری از وضعیت زندان ها به عنوان یک کل - و نه اینجا و آنجا مواردی اغراق - نمی تواند ماهیت کثیف زندانبانان و دستگاه قضایی و سازمان های اطلاعاتی را به حد کافی نشان دهد.
حال اگر در این تاریخ چهل و اندی ساله ما بیاییم و اگر مواردی از اغراق وجود داشته باشد آنها را برجسته کنیم و وضع را به گونه ای نشان دهیم که انگار حکومت رفتار در خوری با زندانیان داشته است و این زندانیان بوده اند که وضع را خراب تر از آنچه بوده نشان داده اند تنها لطف کردن در حق حکومت کثیف و ستمکار و جنایتکار و به حاشیه بردن اعتراضات زندانیان است که خواهان رسیدگی به زندانیان و حقوق خود هستند.  
یازده
یافتن همانندی مضمونی بین رفتار زندانیان سیاسی با حکومت استبدادی گرچه گاه ممکن است در جزییات درست باشد اما در سطح کلان کاملا نادرست است. در جزییات ممکن است درست باشد زیرا افکار و شیوه ها و روش های حکومت استبدادی مسلط است و با این تسلط در تمامی نهادهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و آموزشی وهنری و ورزشی به شکلی نافذ و جاری است. این استبداد نهادینه شده ی طبقات حاکم است که ضد خود یعنی خواست آزادی و دموکراسی خواهی و سوسیالیسم و کمونیسم را در طبقه ی کارگر و توده ها به وجود می آورد و آنها را به مبارزه علیه خود بر می انگیزد. اما این ضد در حالی که علیه استبداد بر می خیزد خود از بستر استبداد برخاسته و در آن نظام و روابط بزرگ شده و بنابراین ته رنگی از تمامی وجوه حاکم را در اجزای خویش دارد. به بیان دیگر استبداد در تمامی افراد جامعه نافذ می گردد. مبارزه با استبداد حاکم باید همراه با مبارزه با کنش های استبدادی سرچشمه گرفته از درون باشد.
اما این مقایسه در سطح کلان درست نیست. یکی مستبد است و تمامی منابع ثروت و قدرت را در دست دارد و دیگری جزیی از خلق( کارگران، کشاورزان و دیگر طبقات زحمتکش) در حال مبارزه علیه حامیان و حاملین این قدرت و ثروت است. استبداد حاکم بیان تسلط طبقه ی حاکم است. در اینجا یک وحدت درونی بین استبداد و حاملین استبداد وجود دارد، اما بخشی از مبارزین تنها در جزء حاملین استبداد حاکم هستند و به عبارتی یک «دیکتاتورکوچک» در درون دارند. اما آن شرایطی که از آن برمی خیزند و آن آرمان هایی که آنها برای آن مبارزه می کنند یعنی آزادی و دموکراسی و استقلال و سوسیالیسم و کمونیسم نیز درون همین مبارزین عناصری از شخصیت آزاده و دموکرات و کمونیست تولید می کند که وجه اصلی روحیات و سجایای شخصی آنها را تشکیل می دهد و آن ها را از حاملین و حامیان استبداد جدا می کند. مقایسه دو وجه این تضاد یعنی بین آنچه از جامعه ی کنونی و به دلیل تسلط استبداد به ارث می برند با آنچه از جامعه ی آینده ای که آنها برای تحقق آن مبارزه می کنند، در شخصیت و در منش و شیوه ی مبارزه ی بیشتر آنها به نفع آن «دیکتاتور کوچک» مورد نظر فائزه هاشمی نیست.   
فائزه هاشمی با مقایسه این دو و اینکه آنچه ما از روابط و شیوه های برخورد در زندان می بینیم تجلی ای است از آنچه در بیرون از حکومت می بینیم اساس قضیه را به فراموشی می سپارد.
زندانی مبارز است و برای تحقق آرمان اش که آزادی و استقلال و دموکراسی و کمونیسم است جان شیرین اش را در دست گرفته است و مرگ را هر آن در پیش خود می بیند. حکومت برعکس است و برای جلوگیری از هر گونه مبارزه ای برای آزادی و استقلال و دموکراسی و کمونیسم اسلحه اش را در دست گرفته و زندان اش را به راه انداخته است. فائره هاشمی می توانست انتقاد کند، می توانست دلسوزانه مقایسه کند و از زندانیان آشکار بخواهد که دست به رفتارهای و شیوه هایی نزنند که آنها را بتوان با حکومت مقایسه کرد، اما نمی تواند مواردی برجسته کند و بگوید این شیوه های حکومت است و بنابراین چه فرقی میان ما مبارزان آزادی و دموکراسی و حکومتیان است. فرق بسیار است و مهم ترین آن این که یکی برای آزادی و دموکراسی مبارزه می کند و این مبارزه به او یاری می رساند تا خود را از شر معایبی که حکومت استبدادی با آموزش در مدارس و دانشگاه ها و محل کار و جامعه به خوردش داده و در او پدید آورده رها کند و دیگری برعکس، هر آن در حال تولید این معایب در جامعه است. 
دوازده
این در بهترین شرایط و در صورت واقعی بودن آن، دیدن سوی کوچک مساله و ندیدن سوی بزرگ آن است. این در حالی است که مبارزین به عنوان یک کل،  نه این جا و آنجا چند فرد و یا جریان فرصت طلب که خود را مبارز جا می زنند و خیانت و پستی  پیشه می کنند، نه تنها «طبل توخالی» و «دیکتاتوری های حقیر»ی نبوده اند بلکه بزرگترین دگرگونی ها در آگاهی و شرایط به یاری پیشقراولی و منش های بزرگ آنان به پیش رفته است. از مشروطیت به این سو مبارزین چپ و دموکرات انقلابی برجسته ترین هادیان مبارزه برای «آزادی و عدالت و دموکراسی و فرهیختگی» و دگرگونی و تحول ایران بوده اند و زندگی و جان خود را برای تحقق آنها گذاشته اند. این سخنان کلی فائزه هاشمی صرفا نافی مبارزین بزرگ کمونیست نیست بلکه نافی مبارزین و مجاهدینی است که از مشروطیت به این سو و در لوای مذهب( هر نوع دین و مذهبی از شیعه و بهایی و مسیحی و غیره) مبارزه کرده اند و مجاهدین خلق دوره پیش از انقلاب 57 نیز از زمره ی آنان بوده اند. این سخنان نفی هر گونه مبارزه ای است.  
اما زمانی که ما در مورد انقلابیون سوی کوچک یعنی ایرادات فردی و یا گروهی را بزرگ می کنیم و سوی بزرگ یعنی مبارزه کردن آنها با استبداد و از زندگی و موقعیت اجتماعی و اوقات خوش و جان خود گذشتن را کوچک، عکس آن در سوی مقابل یعنی سوی استبداد و یا همین اصلاح طلبان استخوان به نیش گیر حکومتی رخ می دهد یعنی سوی کوچک آنها - مثلا در مواردی که در مورد رفتارو شیوه های برخورد آنها با زندانیان اغراق صورت می گیرد- را بزرگ و سوی بزرگ آنها -  یعنی رفتار و شیوه های چهل ساله ی درون زندان که امثال لاجوردی و شریعمتداری  تجلی آن بوده اند- را کوچک می کنیم . فائزه هاشمی راه را از سر ناآگاهی و یا عامدانه گم می کند و به اصلاح طلبان استخوان به نیش کش حکومتی و از آن مهم تر به همان ها که رفتار مبارزین را در زندان چون آنها می انگارد یعنی خامنه ای و دارودسته ی جنایتکاران حاکم «گرا» می دهد. 
سیزده - جهان را دگرگون کن و درون این دگرگون کردن جهان خودت را دگرگون کن!
این درست است که علیرغم وجود برخی از حداقل ها برای مبارزه، نهادینه کردن دموکراسی در خود برای برخی از افراد و گروه ها کار بسیار مشکلی است و این بنا به دلایلی است که شرح دادیم، اما این درست نیست که نهادینه کردن دموکراسی درخود پیش نیاز اصلاح جامعه و حکومت است. این شکلی از بیان همان عبارتی است که می گوید:«نخست برو خودت را درست کن و بعد ادعای دگرگون کردن جهان را داشته کن»! و این به غایت نادرست است زیرا مساله را کاملا ذهنی گرایانه طرح می کند. کلنجار ذهنی را در درجه ی نخست قرار می دهد و تغییر جهان را پس از کامل کردن روند نخستین در دستور کار می گذارد. و این به این معناست که شما هرگز به کار دگرگون کردن جهان وارد نخواهید شد. زیرا اگر تمامی زندگی تان را مصروف درست کردن و دموکرات کردن خودتان کنید در جامعه ای که حکومتی استبدادی، استثمارگر و ستمگر بر آن حاکم است موفق نخواهید شد و حتی اگر موفق شوید توفیق انفرادی شما نمی تواند تغییر اساسی در جامعه پدید آورد. آنچه شما می خواهید در خودتان از بین ببرید همواره در شما و یا دیگران بازتولید می شود. اما اگر مساله را از دیدگاه ماتریالیستی- دیالکتیکی طرح کنیم آن گاه می بینیم که شرط دموکرات شدن فرد به مبارزه ی وی با استبداد و دیکتاتوری وابسته است. هر چقدر فرد مبارزه در ستیز خویش بتواند تغییراتی در شرایط جامعه ایجاد کند بیشتر می تواند خود را تغییر دهد. تنها آنها که از توفان مبارزه ی طبقاتی می گذرند می توانند خود را نشکن و آبدیده کنند.
چهارده
در این شکی نیست که مبارزه هزینه دارد خواه مبارزه با استبداد حاکم و خواه درون مبارزین و با دوستان همفکر و همره و خواه در مبارزه با خود و با عیوب و ایرادات و کمبودهای خود. مبارزه هرگز یک وجه یعنی وجه مبارزه با مستبدین و جنایتکاران و کلا طبقات استثمارگر و ستمگر حاکم را ندارد بلکه در عین حال مبارزه با مبارزین را دارد. بسیاری از انقلابیون بزرگ سال ها و گاه دهه ها طول کشیده تا توانسته اند نظرات و رفتارها و شیوه های نادرستی که در مبارزان و در احزاب انقلابی وجود داشته اصلاح کنند. مبارزه ی انقلابی ده ها سویه دارد که مهم ترین آن مبارزه با حاکمین استثمارگر و ستمگر است. انقلابی بودن یعنی مبارزه و تلاش مداوم و همه روزه و فداکارانه و تا پای خون و جان و برای تغییر جهان. انقلابی بودن یعنی همیشه در مبارزه و نبرد بودن؛ نبرد با دشمنان گوناگون، نبرد با دوستان گوناگون( انتقاد)، نبرد با فرصت طلبان و ابن الوقت ها، نبرد با متحدین موقت، نبرد با خود( انتقاد از خود) و ... اتحاد و نبرد دو وجه مبارزه هستند و از آن دو، اتحاد نسبی و نبرد مطلق است.
پانزده - اصلاح یا انقلاب
همه ی مبارزان انقلابی برای دگرگون کردن جامعه مبارزه می کنند. برای این که بتوان با جامعه ی نو شرایط بالیدن زندگی ها نو و انسان های نو را پدید آورد. فائزه هاشمی راه رسیدن به آزادی و عدالت و برقراری یک حکمرانی خوب را«اصلاحات» می داند و این سان همراهی خود را با اصلاح طلبان ورشکسته ی حکومتی نشان می دهد. او البته از «اصلاحات ساختاری» صحبت می کند. این سان فائزه هاشمی می خواهد همه را راضی کند از خامنه ای گرفته تا موسوی.
اما اصلاحات سویی و انقلاب سوی دیگر قضیه است. جامعه ی ایران به انقلاب نیاز دارد انقلابی همه جانبه و در همه ی امور. از اقتصاد گرفته تا سیاست و فرهنگ و غیره ...
شانزده
فائزه هاشمی پیکان تیز حمله ی خود را متوجه زندانیان سیاسی می کند. زندانیان سیاسی دیکتاتور هستند و آنها که از آنان پیروی می کنند مشتاق فاسد شدن هستند. به این ترتیب تمامی مبارزینی که برای سرنگونی حکومت مستبد حزب اللهی به مبارزه برمی خیزند مشتی دیکتاتور یا دیکتاتورمنش و یا هواخواه دیکتاتورمنش ها هستند.
وی به این ترتیب خط بطلانی بر مبارزه می کشد: مبارزه بیهوده و بی نتیجه است! دنبال مبارزه برای تغییر و دگرگونی انقلابی نروید!
و این نتیجه ی از آن بیرون می آید: به اصلاح طلبان حکومتی، این اکنون «اصلاح طلبان» ولی فقیهی امید ببندید!  
هفده - خواب دروغین
پایان بخش نامه ی فائزه هاشمی خواب دخترعمویش است. کسی که به  تعیبرخواب هایش باور جدی دارد. حرف وی روشن است: آنچه نوشتم برای این است که همراهی خود را با شما نشان دهم. نگذارید بیش از این در زندان بمانم. دیگر حوصله زندان کشیدن را ندارم!
زندانیان سیاسی تا کنون کسی را نکشته اند( حداقل ما نشنیده ایم) اما حکومت های استبداد سلطنتی و استبداد دینی خامنه ای و حکومت اش کشته اند. آنها درون زندان تا توانسته اند و به شکل های گوناگون کشته اند؛ آشکار و یا پنهان؛ مستقیم و یا غیر مستفیم. غیر از افراد انقلابی سیاسی که به قتل رساندن شان خواه در حکومت استبداد سلطنتی و خواه در استبداد مذهبی همواره وجود داشته است. یک نمونه ی بارزش محیط زیستی هااست که پاسداران کشتندشان و بسیاری از جوانانی که شاید عالی ترین درجه ی خواست هاشان در «خیزش، زن، زندگی» تنها آزادی های اجتماعی بود. 
هجده - زمان نشر نامه
اینجاست که زمان نشر نامه اهمیت می یابد. این همه فرصت برای بیان انتقادات به زندانیان سیاسی پیش و پس از سالگرد خیزش ژینا چرا درست در سالگرد خیزش ژینا باید این انتقادات طرح شود؟  فائزه هاشمی می بیند که بسیاری از ناقدین نامه همین زمان نشر آن را در نظر می گیرند. اگر این چنین نبود آیا این امکان وجود نداشت که توجه بسیاری یا حتی گروه محدودی از آن ها تمام و کمال یا حداقل به گونه ای مشروط متوجه انتقادات وی می گردید؟ آیا این گونه فائزه هاشمی تاثیر نظرات خود و انتقادات خود را بهتر نمی توانست ببیند؟ اما زمان حداقل بخشی مهم از توجه را معطوف خود می کند: چرا این زمان؟ چرا در سالگرد خیزش مهسا؟ آیا این خدمتی به خامنه ای و اصلاح طلبان ضد جنبش ژینا، به شمار نمی آید؟   
نوزده - اصلاح طلبان حکومتی - آیا تحرکاتی نبوده است؟
پزشکیان آمده است. و ورشکسته گان اصلاح طلب و استخوان به نیش کش هایی مانندعباس عبدی و احمدزیدآبادی و  صادق زیبا کلام و سروش و دیگر دارودسته های اصلاح طلب که از جنبش خلق به هراس افتاده اند و نیز مشتی فرصت طلبان و نان به نرخ روز خورهای سیاسی که بین جریان های سلطنت طلب و اصلاح طلب وُول می خورند آماده اند از فردی که احتمالا یا خودش خلاق بوده و آماده شده که برخی از ایرادها و ضعف ها و عیوبی را که در زندانیان دیده برای خامنه ای در بوق و کرنا کند و یا  به رهنمودهای امثال آنها عمل کرده، استقبال کنند. فائزه هاشمی آماده شده تا اردوی مبارزه و انقلاب و خلق را ترک کند و به اردوی ضد انقلاب و ضد خلق بپیوندد.   
 بیست - نوسان نیروهای راست و چرخش های ناگزیر بین جبهه ی انقلاب و جبهه ی ضد انقلاب 
 بیست - نوسان نیروهای راست و چرخش های ناگزیر بین جبهه ی انقلاب و جبهه ی ضد انقلاب 
آنچه ما باید بیش از پیش متوجه آن باشیم این است که بسیاری متفقین طبقه ی کارگر و خلق از میان طبقات مرفه و سرمایه دار تنها می توانند به طور موقت متحد جنبش باشند. آنها نمی توانند متحدین استراتژیک طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی باشند. آنها متحدین پر نوسان، مشروط، موقتی و غیرقابل اعتماد هستند و به محض اوج یافتن جنبش طبقه کارگر و خلق و از ترس و وحشت آن به دشمن می پیوندند. 
اما این که این آمدن و رفتن ها صورت می گیرد هرگز نباید در تاکتیک های مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی ما خللی ایجاد کند. برخوردهای ما به آنها که همواره  ناپیگیری و نوسان دارند مشروط  و دوگانه خواهد بود. ما همواره باید به تنظیم دقیق خط و مرزها با آنها بپردازیم و در عین سازش نسبی و اتحاد، با آن ها مبارزه کنیم.
این تقابلی است بین طبقه ی کارگر و خلق و دشمنان خلق برای این که از یکدیگر بکاهند و به خود بیفزایند. این تاکتیک در نظام کنونی و نظام آینده ادامه خواهد یافت.
هر کس از جبهه ی دشمن و ضد خلق بخواهد برای هر مدتی به جبهه ی خلق بپیوندد باید از وی استقبال شود و در عین اتحاد با وی مبارزه صورت گیرد. هر کس جبهه خلق را ترک کرده و به جبهه ی ضد خلق بپیوندد باید با وی مبارزه صورت گیرد و افشا شود. این تاکتیک همواره وجود خواهد داشت و هیچ چرخش به راست و گریزی به جبهه ی ضدانقلاب و ارتجاع از جانب این گونه افراد و جریان ها نباید مانع از اجرای آن گردد.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم شهریور 1403
 
 
 

یادداشت هایی درباره ی نامه ی فائزه هاشمی(1)

 
در بخش چهارم مقاله ی به مناسبت سالگرد خیزش دموکراتیک«زن، زندگی،آزادی» به تاریخ 23 شهریور 1403 در بخش زندانیان سیاسی نوشتیم که:
«گذشته از این بیهوده نیست که مشتی«اصلاح طلب» حکومتی که خیال برشان داشته که مثلا خیلی دانا و سیاست مدار و استراتژ و برنامه ریز هستند و می دانند چگونه از پس جنبش توده ها بر آیند و کاری را که از عهده ی اصول گرایان برنیامده آنها پیش برند، این نوچه های آماده به خدمت در رکاب خامنه ای و دستگاه های اطلاعاتی و سران پاسدار یعنی ضدانقلابیونی مانندعباس عبدی و احمد زیدآبادی و صادق زیباکلام نوچه رفسنجانی برای نامه ی اخیر فائزه هاشمی با نام «زندان در زندان» که در سالگرد خیزش سترگ«زن، زندگی، آزادی» همین خیزش انقلابی و همین زندانیان عموما دموکرات و چپ را هدف گرفته است چنین بُل گرفته و دم تکان می دهند و هل هله ی«شجاعت، شجاعت» به راه می اندازند.( در مورد این نامه و مواضع سرشار از حب و بغض فائزه هاشمی نسبت به زندانیان مبارز زن، تخریب استراتژیک زندانیان سیاسی و ضدیت با نفس مبارزه ی مترقی و انقلابی و نقش و وظیفه ی احتمالی این نامه در آزادی وی- همچون نقش شرکت کروبی در انتخابات در برداشتن حصر- پس از سالگرد خیزش ژینا خواهیم نوشت).»
نامه ی فائزه هاشمی در خور توجه است خواه  به سبب اینکه نویسنده ی آن مخالفت هایی طی سه دهه ی اخیر با حکومت ولایت فقیه داشته است و مداوما در زندان بوده است و بنابراین نظرات اش می تواند تا حدودی بر بخشی از جوانان که زیر تاثیر اصلاح طلبان هستند موثر باشد؛
 و خواه تا آنجا که تمرکز بر خود نقد بیرون از نتیجه گیری های عام آن است، به هر حال باید پاسخ داده شود و این این بیشتر وظیفه ی زندانیان سیاسی است که به درستی و نادرستی آن بپردازند.
و  خواه به این دلیل که نامه در شرایط خاصی نوشته شده است و بنابراین به نظر می رسد که مستقیم و یا غیرمستقیم یک ندامت نامه است و نیازمندامضای نهایی خامنه ای و  دستگاه قضایی برای آزادی.( این امر اتفاق افتاد و فایزه هاشمی آزادشد)
مهم تر از همه ی این ها به این دلیل که مشتی اصلاح طلب استخوان به دندان کش حکومتی همچون عباس عبدی و احمد زید آبادی و صادق زیبا کلام (و البته به همراه آنان مرتجعین سلطنت طلب و ساواکی ها) می توانند پشت آن پنهان شوند و کثافت و کراهت اعمال ریاکارانه و فریبکارانه ی و گذشته ی جنایتکارانه و  ننگین خود را بپوشانند و تلاش کنند تاثیرات مخربی بر جنبش توده ها و جوانان بگذارند و آن را به انفعال و رکود بکشانند.
و بالاخره جدا از هر نقد درست و نادرستی از جهت نگاه تنگ نظرانه و هدفمندی که در آن است و تاثیراتی که این نگاه به همراه بوق و کرنای دارودسته ی اصلاح طلبان ولایت فقیهی احتمالا می تواند به روی جامعه و توده ها و به ویژه نسل جوان مبارزین و انقلابیون بگذارد.
برخی برخوردهایی که از سوی برخی افراد مبارز و یا «شبه چپ» به نامه ی فائزه شده عموما یک جانبه بوده و روی یک خط حرکت کرده است: مخالفت و جدال های فائزه هاشمی با حاکمیت اهمیتی ندارد. وی دختر هاشمی رفسنجانی است. هاشمی رفسنجانی از عوامل برپایی و ماندگاری ولایت فقیه است و پس حرف های فائزه هاشمی و نقد وی از مبارزین ارزش و اهمیتی ندارد.
این دیدگاه تنها به یک جنبه از واقعیت توجه می کند و جنبه های دیگر آن را از نظر دور می دارد. مهم ترین جنبه ای که از نظر دور داشته می شود این است که حتی اگر دشمن طبقه ی کارگر و نیروهای انقلابی و چپ از ما انتقاد کردند صرف نظر از نیات و اهدافی تخریب گری که دارند که عمده است و باید به آنها پرداخته شود، به متن و مضمون انتقاد توجه کنیم و اگر آن را در هر حدی درست و درخود می بینیم آن را اصلاح کنیم نه این که چشم خود را ببندیم و آن ها را تخطئه کنیم.
ما تلاش می کنیم در این یادداشت ها به جنبه های گوناگون این نامه بپردازیم
 
 یک
 این که آیا فائزه صرفا خواسته نقدی به رفتار و کردار زندانیان زن داشته باشد و آنها را متوجه ایرادات شان کند و به بهبود مبارزه یاری رساند و یا نه به دلیل انتخاب پزشکیان و تاکتیک های خامنه ای در پذیرش اصلاح طلبان با توافق با نهادهای امنیتی و دستگاه قضایی برای آزادی این نامه را نوشته است مساله ای مهم است. وقایع بعدی نشان داد که این یک پروژه ی اطلاعاتی – امنیتی با همراهی اصلاح طلبان و یا پیشنهاد آنها صورت گرفته و تلاش آنها این بوده است که با توسل به زندان بودن فائزه هاشمی،  یک موج ضدانقلابی علیه جنبش «زن، زندگی، آزادی» و مبارزان جوان به راه بیندازند.
دو
این که مشاهدات فردی در زندان به این منجر شود که هر مبارزه ای«حال اش را به هم زند» یک امر عمومی نبوده و نیست و نخواهد بود. بیش از صد سال است که در ایران مبارزه ی سیاسی از جانب گروه ها و سازمان های گوناگون مبارز علیه استبداد و ستم و استثمار و آزادی و استقلال ایران وجود داشته است و بسیاری جان خود را در این راه فدا کرده اند. ممکن است که در برخی شرایط در زندان ها به دلیل وجود  صفات و دیدگاه های شخصی و فردی متفاوت و متضاد و جریان هایی که هر کدام جهان بینی و دیدگاه و خطی دارند، وضعی پدید آید که برای برخی از افراد خیلی خوشایند نباشد و از مبارزه زده شان کند، اما علیرغم چنین شرایطی که همواره وجود داشته و وجود خواهد داشت مبارزان به مبارزه ی سیاسی ادامه داده و تلاش کرده اند جامعه را دگرگون کنند.
کدام یک تعیین کننده ی فرایند و تداوم مبارزه بوده است؟ «حال به هم خوردن» از هر مبارزه ای و کناره گیری کردن و «بریدن» و یا تداوم مبارزه علیرغم وجود اشتباهات و ایرادات و نابسامانی ها و بی نظمی ها؟ یقینا تداوم مبارزه. فعال بودن و پیگیری در مبارزه جنبه اصلی و انفعال در مبارزه جنبه ی فرعی و کوچکی داشته است
سه
اکنون بیش از پیش مشاهده می شود که فائزه نه از سر صداقت و دوستی و دلسوزی و برای تغییر و در جهت درست قرار دادن کارها بلکه برای تخریب این نقادی را کرده است. اگر این نقادی صادقانه بود نه ایرادی بر نفس آن وارد بود و نه این که اگر فردی همه تلاش هایش را برای رفع اشنباهات و ایرادات و تغییر روابط و شرایطی انجام داد و موفق نشد وضع را تغییر دهد امر را عمومی کند و به مردم برساند.
چهار
اگر از نظر ما نمی باید به فائزه هاشمی همچون دشمنان خلق یعنی خامنه ای و ... برخورد کرد  به دلیل همین مبارزات اش علیه استبداد دینی ولایت فقیهی و برای آزادی و قرار گرفتن اش زیر این فشارها و این زندان کشیدن ها بود.
پنج
اکثریت مبارزان در «کلام عالی و در عمل خالی» و یا «نظریه پردازانی درون تهی» و یا «دیکتاتورهای کوچک» نیستندو بد نبود که هاشمی همچنان که از «خاطرات خوب و بد» و «تلخ و شیرین» نام می برد در این جا نیز حدود قضیه را مشخص می کرد و دو سو را در کنار هم قرار می داد. یعنی اگر از «دیکتاتورهای کوچک» نام می برد از گشاده رویی و اخلاق و منش دموکراتیک چپ های انقلابی و دیگر مبارزان دموکرات نام می برد.عمومیت دادن به امری که عمومیت ندارد، شیوه ی سالم و درستی در نقد نیست.
شکی نیست که بسیاری مبارزان و انقلابیون با هر جهان بینی و از هر حزب و سازمان و گروه نواقص و ایرادات شخصی و اشتباهات فردی و سیاسی و تشکیلاتی و غیره دارند. نخستین شرط نقد از مبارزین و انقلابیون چپ و دموکرات در پیشگاه مردم، صمیمانه بودن آن و داشتن جهت برای وحدت و اتحاد برای تداوم مبارزه است.
شش
اگر بپذیریم که تمامی این مطالب درست است و تمامی افرادی که فائزه هاشمی با آنها در زندان هم بند بوده است از این زمره افراد بوده اند که چنین نیست، اما نظرات وی در مورد مقایسه ی  آنها با حاکمان به کلی نادرست است. این ها دو دسته ی افراد و جریان های ماهیتا متفاوت و متضاد هستند. مستبد و دیکتاتور بیرون زندان نماینده ی یک طبقه ی استثمارگر و ستمگر و مزدور است و می تواند ریاکار و فریبکار و شارلاتان و پست و جنایتکار باشد اما برخی افرادی که درون و یا بیرون زندان برخی خصوصیات از خود بروز می دهند افرادی هستند که در حال مبارزه با این طبقات و دیکتاتورها هستند. بسی از این به افراد با این گونه گرایش ها و خلقیات، مبارز جان برکف و در امر فداکاری و جان باختن در راه مبارزه با مستبدین حاکم پیش قدم هستند. دسته ی نخست کثیف و پلید و دسته ی دوم شریف اما دارای عیب و ایراد هستند. عیب و ایرادهایی( بر فرض دیکتاتورهای کوچک) که عموما نشان از نفوذ آن جهتی ( مستبد و دیکتاتور بزرگ حاکم) در آنهاست که در حال مبارزه با آن و برای برانداختن آن هستند.  این به کلی نادرست است  که این دو دسته با یکدیگر در یک ردیف قرار داده شوند. این امر اما به این معنا نیست که از خصال و رفتار نادرست مبارزان نقدی جدی و صمیمانه و از موضع وحدت با آنها به عمل نیاید.
بهترین نتیجه چنین دیدگاهی این است که فرد مبارزه را کنارگذارد و به گوشه ای برود و انزوا گزیند و در انزوا و سکوت خویش زندگی بگذراند. اما در این صورت و اگر فردی آگاه باشد باید بداند که چنین امری نه به نفع خودش است و نه به نفع جامعه اش.
هفت
سخن گفتنی این چنین نفی هر گونه ضرورت عینی و جبر رانده شدن به سوی مبارزه است. به این معنا که افرادی که در مبارزات بازداشت و شکنجه و زندان می شوند صرفا برای این به مبارزه روی آور می شوند و برای آن جان خویش را بر کف دست می گذارند که افرادی پیش از آنها به مبارزه برخاسته بودندو اینان آنها را مدل و مبنای مبارزه ی خویش ساخته بودند. و حال که این افراد این چنین اند پس مبارزه را رها کرده و پی زندگی خود می روند!
اما این تنها بخشی از حقیقت و آن هم بخش کوچک آن است و تا آنجا بیان آن درست است که نیت آن اشاره به تاثیرات اشتباهات و ایرادات انقلابیون بر تازه واردها باشد و بنابراین تصحیح و اصلاح آنها برای پیشبرد مبارزه. اما با توجه به این که فائزه هاشمی خود را از زمره ی این افراد یعنی افرادی که  از مبارزه زده شده اند می داند( اگر او واقعا دچار تردید و بر سر دو راهی بودمی توانست به گونه ای صادقانه و شیوه ای بهتر از این سخن براند) بنابراین نیت واقعی وی اصلاح نیست بلکه بیشتر تاثیر گذاشتن بر جوانانی که مبارزین را مدل خود کرده اند به نظر می رسد
 افراد و دسته ها و گروه های اجتماعی از آن رو به مبارزه دست می زنند که زیر فشارهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی قرار می گیرند. روی آوردن به مبارزه در دست آنها نیست بلکه این شرایط عینی زندگی آنهاست که آنها را به سوی مبارزه می راند. جنبش های کارگری و دهقانی و دانشجویی و زنان و ملیت های دربند و غیره بارها و بارها در کشورهای گوناگون روی داده اند و بسیاری از آنها شکست خورده اند. در این فرایند برخی از رهبران و پیشروان آنها تا آخر پای مبارزات شان نایستاده بودند و دچار سست عنصری و ضعف شده و حتی به دشمنان پیوسته و مقابل مبارزاتی که خود جزو بانیان آن بودند ایستاده بودند( و فائزه هاشمی در جمهوری اسلامی ای که خمینی و بهشتی و باهنر و پدرش و همین خامنه ای جنایتکار برای توده ها ساختند از این گونه افراد هم دیده است). پس آیا کسانی که می خواستند به مبارزه بگروند و اینها را مدل کرده بودند دیگر دست به مبارزه نزدند؟
و یا اینکه بسیاری از صفات اشخاص و یا گروه و سازمان هایی که دست به مبارزه می زدند ایراد و اشکال داشت و بسیاری از افرادی که به این دسته ها و گروه ها می پیوستند از همان آغاز به این ایرادات و ضعف ها پی می بردند؛ پس آیا این افراد به سبب وجود ایرادها و ضعف های این اشخاص عطای مبارزه را به لقای آن بخشیده و مبارزه را تعطیل و یی زندگی خود رفته بودند؟ 
خیر! چنین نبوده و نیست و نخواهد بود. این درست است که افراد و دسته هایی از دانشجویان و زنان و افراد از رده ها و طبقات خلقی به این سبب به مبارزه می پیوندند که می ببینند افراد مبارز و پیشرویی هستند که در مبارزه حاضر به هر نوع فداکاری و جانفشانی ای هستند و بخشا مجذوب جنبه های مثبت شخصیت انقلابی این افراد شده و به مبارزه روی می آورند( و این امری است که همواره وجود داشته و وجود خواهد داشت) اما این بخشی از دلایل پیوستن به مبارزه است.
و نیز درست است که برخی از افراد و دسته ها به این سبب از مبارزه روی گردان می شوند که افرادی که آنها نمونه ای برای خویش قرار داده بودند افرادی بودند که ایرادها و نواقص شخصی و یا حزبی و سازمانی بسیار داشتند و همین هم روی آنها اثر گذاشته و آنها را از مبارزه دلزده کرده است( این نیز کمابیش وجود داشته و وجود خواهد داشت) این ها نیز بخشی، بخشی ایج مبارزه ی انقلابی بوده است که به هیچ وجه قابل مقایسه با ضد آن یعنی آرمان خواهی و پاکی و شرافت و ایستاده گی و فداکاری انقلابیون و شور و امید آفرینی آنها نبوده است و همین ها بوده که بخشا توانسته جنبش ها را حتی پس از اینکه با یورش و سرکوب ارتجاع در هم شکسته و دچار رکود و افت شده است دوباره به راه انداخته و رشد و تکامل دهد. اگر ما جنبه های منفی شخصیت انقلابیون و مبارزان را اصل بدانیم، باید بپذیریم که مبارزه نمی توانست جزیی از ساز و کار جوامع از آغاز مبارزات طبقاتی در جامعه شود و مثلا جنبش های ضد استثمار و ستم و برای آزادی و استقلال و برابری از همان دورهای نخستین آن تعطیل می گردید. چرا که این جنبه های منفی و دلسرد کننده نیز همواره در مبارزه وجود داشته است.
به طور کلی آگاهی و سلامت فکری، صداقت، فروتنی، احترام عمیق به مبارزین و توده ها، دلاوری و ایستاده گی و جان فشاندن و بسیاری خصوصیات مثبت رهبران و پیشروان مبارزات نقش مهمی در تحرک و پیشرفت جنبش داشته و خواهد داشت، همچنان که بر عکس وجود ایراد و اشتباه و خصال منفی در مبارزین و اشتباهات موجب افت و رکود و پس رفت و به عقب افتادن جنبش شده و خواهد شد. عموما نخستین عمده و دومین غیرعمده بوده است.
اما این دو وجه  تنها بخشی از قضیه هستند. جنبش ها و انقلاب های طبقات به دلیل وجود افراد پیشرو نیست که به وجود می آیند بلکه به دلیل وجود شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و غیره است که پدید می آیند و تداوم پیدا می کنند. همان گونه که پاکی و شرافت و درستکاری و دموکرات منشی و فداکاری و جانفشانی مبارزین به خودی خود نمی تواند موجب مبارزه و حتی برخی مواقع تداوم آن شود و مبارزه حتی با وجود این افراد به رکود کشیده می شود، وجود ده ها و صدها از مبارزینی که صفات نادرستی را با خود حمل می کنند نمی تواند مانع پیوست هزاران و صدها هزار مبارز تازه به جنبش ها وانقلاب ها شود
بزرگ کردن چنین حقایق کوچکی هرگز نمی تواند از سر دلسوزی باشد بلکه بیشتر تخریب مبارزان و جنبش است! این گونه سخن گفتن راهنما بودن برای تازه واردها و جوان ها نیست! برعکس تلاش برای راندن آنها از مبارزه است.      
 هشت
مقایسه ای که فائزه هاشمی بین وضعیت سال 1391 زندان و دوره ی کنونی آن می کند نشانگر آن است که آن ایرادات و انتقاداتی که وارد می کند در آن دوره وجود نداشت. یعنی مخالفان حکومت پس از جنبش 88 که احتمالا بیشتر از جریان های پیرو موسوی و کروبی بودند این ایرادات اخیر را نداشتند. این نظر فائزه هاشمی به این معناست که در نفس مبارزه کردن ایرادی نیست، ایراد افرادی است که دست به مبارزه می زنند و جهان بینی آنهاست. اما از نظر فائزه هاشمی تفاوت این دو دوره در این است که در آن دوره چپ ها ( هاشمی می افزاید پادشاهی خواهان- و چه جالب این دو جریان را کنار یکدیگر می گذارد و نفی می کند و سنتز آن می شود نه چپ ها و نه پادشاهی خواهان و بنابراین جریان هایی همچون اصلاح طلبان) حضور نداشتند. به این ترتیب لبه ی تیز حمله فائزه متوجه چپ هاست. فائزه علیه زندانیان سیاسی چپ موضع می گیرد و آنها را « باندباز» و« مهاجم به دیگران» و « پشتیبانی کننده از خطاهای یکدیگر» و« به خاک سیاه نشاننده ی دیگران» می نامد.
اینجا دو مساله با هم درهم می شود: یکی چپ به طور کلی است که چنانکه گفتیم در طول صدو بیست سال اخیر در تمامی مبارزات آزادیخواهانه و استقلال طلبانه و نیز مبارزه برای از بین بردن استثمار و ستم حضور داشته و در هیچ لحظه ای از تاریخ و در هیچ زمینه ی مبارزه ی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و علمی حضورش قطع نشده است و  مبارزین  و زندانیان و آسیب دیده گان و جانباخته گان بسیار داشته و از سوی دیگر افرادی از این چپ و یا به طور کلی احزاب و سازمان های چپ که دارای انحرافات و ایرادات و اشکالات و غیره بوده اند و بخشی از این ایرادات را افراد با خود حمل کرده و در زندان ها نیز نشان داده اند. فائزه هاشمی این دو را در هم می آمیزد و از یکی یعنی ایرادات افراد و جریان ها به ایراد کلی چپ می رسد و چپ را نفی می کند. این جز عدم احترام به دموکراسی که وی خود را تابع آن می داند نیست. در واقع هاشمی در صورتی که یک دموکرات واقعی می بود که نیست( او در بهترین حالت یک لیبرال ماهیتا اصلاح طلب است) باید به چپ احترام می گذاشت و نقدش را از افراد چپ و برخی جریان های درون زندان به فرض که همه ی آنچه وی در مورد آنها می گوید درست باشد جدا می کرد.
نه
هیچکس مبارزی کامل نیست. هیچ مبارزی بی ایراد و عیوب شخصی نیست. هیچ جریانی و سازمانی بی اشتباه و بی ایراد نیست. هیچکس و هیچ سازمان و حزبی نیست که برای اصلاح نیاز به نقد و یاری دوستان خویش و اعضای خویش نداشته باشد.  
ما نیاز داریم که نقد شویم. این نقد دوستان بر ماست که به ما یاری می کند بیشتر و بهتر اشتباهات و ایرادات و کمبودهای خود را بشناسیم و در صدد رفع آنها برآییم. ما به مخالفین خود نیاز داریم. هر انسانی نیاز دارد که افکار و عقاید و دیدگاه های مخالف خود را بشنود. بدون انتقاد، ما نمی توانیم خود را اصلاح کنیم. زیرا یا اشتباهات و ایرادات و کمبودهای خود را نمی دانیم که در این صورت آنها را خواهیم دانست و در صدد رفع آنها بر خواهیم آمد و یا می دانیم اما آنها را توجیه و خود را تبرئه می کنیم که انتقاد می تواند ما را به خود آورد. شکل دیگر مساله این است که ایرادات خود را می دانیم و از وجود آنها ناراضی هستیم اما  نیروهای مثبت لازم در درون مان آنچنان قوی نیست که بتواند از پس این نیروهای منفی برآید بر آنها پیروز شود که در این صورت نیروی انتقاد از بیرون به این وجوه کم توان ما یاری  می کند تا نیرو بگیرند و توانا و قوی تر شوند و از پس وجوه منفی و نادرست مان بر آیند.
انتقاد سازنده دوست بهتر از انتقاد تخریب گر دشمن است. با این همه از سوی نیروی آگاه باید همه ی انتقادها شنیده شوند و مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند. هر آنچه در آنها درست است خواه از جانب دوست شنیده شود و خواه از جانب دشمنان - و در این مورد صرف نظر از این که چه هدف و مقصودی را دنبال می کنند- می تواند به مبارزان یاری کند که ایرادات و ضعف های خود را در عرصه ی بازتری بنگرند و تلاش در اصلاح و رفع آنها کنند و هر آنچه در آن نادرست و تخریب گر است باید افشا شود و علل اساسی بیان آنها آشکار گردد.  روشن است که انتقاد دوست از موضع یاری است و انتقاد دشمن از موضع تخریب و رواج یاس و نومیدی در جبهه ی خلق، با این همه می توان بین درستی انتقاد و نقش آن تفاوت قائل شد. درستی آن را تایید و هدف و نقش آن را افشا کرد.
هرمز دامان
نیمه ی دوم شهریور 1403
این نوشته در دو بخش تنظیم شده است

Sunday, September 15, 2024

به مناسبت سالگرد خیزش دموکراتیک«زن، زندگی، آزادی»(5بخش پایانی)

 

 
وضع جناح های مسلط بر حکومت
نگاهی به تفاوت وضع کنونی حکومت خامنه ای با سال گذشته دو تغییر مهم را نشان می دهد. نخستین تغییرجایگزینی دولت پزشکیان که مخدوم خامنه ای  و دم و دستگاه های اطلاعاتی و نظامی و ... می باشد به جای دولت رئیسی ایضا مخدوم خامنه ای است که به مدت سه سال سرکار بود. این تفاوت نشانگر اتحاد نسبی جناح های حاکم اصول گرا و اصلاح طلبان حکومتی است.
در مورد اصلاح طلبان حکومتی باید گفت که این ها دارودسته هایی بوده و هستند که از جنبش دی ماه 96 به این سو، علیه جنبش خلق مبارزه کرده و با تمامی وجود خواهان حفظ نظام کنونی( اکنون دیگر باید گفت حفظ ولایت فقیه) بوده اند. از کارگزاران سازندگی و جریان عدالت و توسعه و محمد خاتمی و بهزاد و نبوی و عارف ... گرفته تا مشتی مزدور به اصطلاح تئوریسین مانندعباس عبدی و احمد زیدآبادی و نوچه ی رفسنجانی صادق زیبا کلام .
پیش از این البته بین این اصلاح طلبان حکومتی با هسته ی سخت قدرت و رئیس آن خامنه ای علیه جنبش توده ها اتحاد وجود داشت، اما به دلیل رانده شدن اصلاح طلبان حکومتی از تمامی دستگاه دولتی و به بازی گرفته نشدن آنان پس از دولت دوم روحانی، این اتحاد  نمی توانست خود را در وجوه عملی نشان دهد. با این حال اصلاح طلبان حکومتی در مقابل خیزش های انقلابی و به ویژه «زن، زندگی، آزادی» ایستاده و در مقابله با آن به تبلیغ و ترویج دست زدند و به احتمال قوی بخش هایی از آنها مزدورانی همچون عباس عبدی و زید آبادی و ...در تمامی فرایند این جنبش ها و خیزش های اخیر مشاوره هایی به سازمان های اطلاعاتی و سپاه پاسداران در مورد شیوه های سرکوب جنبش داده اند.
اما پس از پایان دولت روحانی و و در سه سال دولت رئیسی اینان در قدرت سیاسی سهیم نبوده و به همین دلیل جدا از همراهی با خامنه ای در تمامی سرکوب ها، همواره خواهان جایگاه در طبقه ی حاکم و نقش عملی در قدرت بوده و برای آن تلاش می کردند. این امری است که پس از خیزش «زن، زندگی، آزادی» و کشته شدن رئیسی و تغییر تاکتیک خامنه ای  از دولت یکدست و جوان حزب اللهی  به دولت «وفاق ملی» دست داد.
اکنون می توان گفت اصلاح طلبان حکومتی همراه با باند خامنه ای و جریان های اصول گرایی مانند قالیباف و جلیلی در یک جبهه و علیه جنبش خلق ردیف شده اند. وجود این اتحاد نسبی بین طبقه ی حاکمی که دچار تضادهای زیادی شده بود نخستین تفاوت وضعیت کنونی با چند سال گذشته است.
تغییر دوم بر می گردد به وظایفی که خامنه ای آن را بین جناح های حاکم تقسیم کرده است. خامنه ای تمامی ارکان های قدرت سیاسی و اطلاعاتی و نظامی و فرهنگی و حقوقی و روابط خارجی و غیره را در دست باند خود نگه داشته و بخش اقتصاد را که وی اعلام کرد مهم ترین مساله ی حکومت است به مابقی دولت پزشکیان سپرده است.
به این ترتیب بخش اصلی قدرت حاکمه تمامی قوای سرکوب را در دست خود نگه داشته و بخش اقتصاد را به اصلاح طلبان حکومتی سپرده است حال آن که در دولت رئیسی چنین تمایزی وجود نداشت.
با توجه به این وضع حتی اگر اصلاح طلبان حکومتی برنامه های مستقلی برای بیرون آوردن حکومت از بن بست یعنی امری که خود را در آن حرفه ای و کارآمد می بینند(دولت را به دست ما بدهید تا ببینید چگونه معجزه کرده و جنبش توده ها را به عقب رانده و شرایط را به نفع حکومت تغییر خواهیم داد!) و تغییر وضعیت اقتصادی به نفع قدرت گیری بیشتر جناح خود داشته باشند اما چگونگی تقسیم قدرت و روابط درونی جناح ها و باندهای حاکم این امکان را به آنها نمی دهد در جهت چنین برنامه هایی گام هایی جدی و اساسی بردارند.
برای نمونه باز سازی روابط با غرب و برداشتن تحریم ها و امکان فروش نفت و ورود سرمایه های خارجی به ایران و...در دست آنها نیست. اموری که می تواند از یک سو به بهتر شدن موقعیت لایه های اصلاح طلبان حکومتی کمک کند و از سوی دیگر مسکنی به بحران اقتصادی کنونی تزریق کرده و احتمالا برای مدتی اوج گیری بیشتر آن و در نتیجه برآمد جنبش توده ها را به عقب اندازد.
و یا مثلا آنها نخواهند توانست فسادی ساختاری که تمامی دم و دستگاه های نظامی و قضایی و قانونگذاری و اجرایی و غیره را دربر گرفته است از میان بردارند. این فساد را نمی توان با دولت« وفاق ملی» که طبعا بوی «وفاق با فساد ملی» هم از آن به مشام می رسد از بین برد. توجه کنیم که سلامی فرمانده سپاه به پزشکیان می گوید که شما پروژ ه های اقتصادی را به ما یعنی سپاه و قرارگاه خاتم النبیاء بسپارید و پزشکیان می گوید ما و شما نداریم همه یکی هستیم. و اما سپردن پروژه های اقتصادی به سپاه یعنی تداوم وضع کنونی و تداوم فساد. چرا که سپاه یکی از مراکز اصلی فساد است همچنان که مرکز جنایت و باندهای مزدوری است .
به این ترتیب با توجه به وضعیت کنونی سیاسی کشور و علیرغم اتحاد نسبی بخش هایی از جناح های اصول گرا با اصلاح طلبان حکومتی و تشکیل دولت «وفاق ملی» امور به سمتی نمی رود که بتواند مسائل و مشکلات طبقاتی را که همه علیه این وضعیت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در حال مبارزه هستند حل کند.
نتیجه ای که به دست می آید بدتر شدن وضعیت اقتصادی و سیاسی کشور و تداوم تمامی جنبش هایی و به ویژه جنبش های کارگران و کشاورزان و دیگر زحمتکشانی است که در بخش های گذشته بر شمردیم. به عبارت دیگر مبارزه ی طبقاتی جاری در ایران می تواند پیش رود و شکفته تر و تکامل یافته تر از سال های گذشته شود.
خامنه ای و پاسداران اش و پزشکیان ودارودسته اش نمی توانند مراکز مبارزه و انقلاب را خاموش کنند!
نگاهی به جنبش های بیست و اندی ساله ی اخیر نشان می دهد که کانون ها و مراکز مبارزه از همان آغاز و به همین شکل کنونی خود وجود نداشته اند بلکه به مرور و طی مبارزات جسته و گریخته ایجاد شده و از تک و توک بودن و البته زیر سرکوب های شدید به وضع فعلی خود رسیده اند. یعنی نه رو به کم شدن و نه رو به شکل های پایین تر مبارزه و نه به سوی رویه های ملایم تر بلکه برعکس رو به شمار بیشتری یافتن و رو به شکل های عالی تر مبارزه و رو به رویه ها و خواست های رادیکال تر یافتن سیر کرده اند. به بیانی دیگر تمامی طبقات خلق و لایه های درون آنها کم یا بیش فعال شده و تقریبا اکثریت به اتفاق آنها در این که جمهوری اسلامی باید برود و باید آن را سرنگون کرد به نظر واحدی رسیده اند و نیز اشکال مبارزه را ارتقاء داده اند.
 البته اکثریت مردم در سراسر ایران طی سال های1376 تا 1380 بارها به حکومت نه گفتند و نیز همین وضع در سال 1388 با یک نه بزرگ پدید آمد اما وضع به گونه ای نبود که به این گستره مراکز استوار اعتراض و مبارزه پدید آید. در عین حال در جنبش های سراسری دی ماه 96 و آبان 98 جنبش با این که سراسری بود مدت زمان زیادی به درازا نکشید و به ایجاد چنین مراکزی منجر نشد. مراکزی که در عین حال چنین تداوم یابند و چنین به رادیکالیسم بگرایند و چنین خواست شان سرنگونی جمهوری اسلامی باشد.
روشن است که در کنار این جنبش ها و به مرور برخی تشکل های  کارگری همچون سندیکای کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه و سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه و همچنین شورای هماهنگی  تشکل های صنفی فرهنگیان شکل گرفتند و مبارزات صنفی خویش را پیش بردند. اما اینها نه همه ی این کانون های کنونی بودند و نه خواست های آنها در آن برهه ها خواست های کنونی شان بود.
 به واقع پس از آبان 98 است که کانون های تازه یکی پس از دیگری شکل می گیرند و این ها همه در خیزش انقلابی نوین رو می آیند و نیز شمارشان بیشتر و بیشتر و خود شکوفاتر و پربرگ تر می گردند. طبقات و لایه های بیشتری از طبقات در مبارزات شرکت می کنند و مراکز و کانون های بسیاری از مبارزه شکل می گیرند.
بر مبنای آنچه گذشته است و نیز وضع کنونی و تلاش های عموما بی نتیجه و یا کم نتیجه ی سرکوب های حقیرانه خامنه ای و سران پاسدارش می توان این گونه پیش بینی کرد که در مبارزات آینده، نه تنها این کانون ها خاموش نمی شوند بلکه مرتب گسترش یافته و شکوفاتر شده و جوانب تازه ای نیز پیدا می کنند و نیز رادیکالیسم بسیار ژرف تر و اشکال شدیدتری از مبارزه در پیش می گیرند.
گسترش اعتصابات کارگران صنعتی
و اما با توجه به جوش و خروش کارگران صنعتی و اعتصاب های پی در پی در رشته ها و کارخانه های صنعتی می توان گفت که در چشم انداز پیش رو برجسته شده مبارزات طبقه ی کارگر بیش از گذشته به چشم می آید. در صورتی که این امر رخ دهد و طبقه ی کارگر به مرکز ثقل جنبش های جاری تبدیل شود، شرایط تغییر کرده و بدون تردید گام هایی بزرگ در اتحاد صفوف خلق و پیشروی جنبش و انقلاب برای سرنگونی برداشته خواهد شد.
هرمز دامان
25 شهریور 1403
     
      
 
 
 
 

 

Saturday, September 14, 2024

به مناسبت سالگرد خیزش دموکراتیک«زن، زندگی، آزادی»(4)

 
 
وضعیت طبقات خلق و گروه های اجتماعی و پیشروی ها در مبارزه ی ضداستبدادی و آزادیخواهانه
 
 
سه -  زنان، دانشجویان، هنرمندان، زندانیان سیاسی، خلق های زیرستم و...
زنان
در خیزش« زن، زندگی، آزادی»و مبارزاتی که ادامه ی آن به شمار می آید، این دختران و زنان بوده و هستند که نقش پیشگام را داشته اند و کماکان از کانون های فعال جنبش به شمار آمده و می آیند. جدا از برنامه هایی که حکومت برای  سرکوب مبارزات زنان و تحمیل حجاب اجباری پیش می برد که در هر گام آن با مقاومت و مبارزه ی دختران و زنان دلیر ایران روبروست، بازداشت، شکنجه، زندانی کردن، تبعید و کشتن دختران و زنان مبارز جزو سیاست های سرکوب هر روزه حکومت برای خاموش کردن این کانون پیشرو و پرتحرک است.
اکنون و در دوسالگی جنبش مهسا می توان گفت که زنان تا حدودی و به ویژه در تهران مساله ی آزادی پوشش را تحقق داده اند. سخنان خامنه ای در مورد «واجب شرعی و سیاسی» بودن حجاب تبدیل به مشتی حرافی بی خاصیت شده که نهایتا برای سرگرم کردن عده ای مسخ شده حزب اللهی می تواند به کار آید. البته خامنه ای و دارودسته اش با گشت های خود کماکان فشار را بر روی زنان گذاشته اند و تلاش می کنند با خشونت خود را فعال مایشا و همه کاره نشان دهند اما روشن است که محدوده و بُرد این گشت ها محدود است. این بال و پر زدن موجودی در زمینه ای است که در آن نزدیک به مرگ است.
ضعف اساسی جنبش زنان نخست نبود سازمان واحد سراسری متشکل از تمامی تشکل های بزرگ و کوچک موجود است. فقدان این سازمان مانع از برنامه ریزی برای حرکت گام به گام و متحد است. در وضعیت فعلی ضمن مبارزه با حجاب اجباری و تحکیم سنگر آزادی پوشش باید روشن باشد که خواست بعدی زنان چیست و از چه شرایط و یا رخدادهایی باید استفاده کرد تا بتوان خواست را عمومی و  توده ای کرد. در اینجا به ویژه خواست هایی می تواند در دستور روز قرار گیرد و به مبارزه برای آزادی پوشش افزون گردد که امکان تحقق شان در همین شرایط موجود است( استادیوم ها، پارک ها، دوچرخه سواری... و نیز برخی خواست های حقوقی به ویژه هنگامی که سلب می شوند و سوژه ای برای طرح عینی شان پدید می آید) و می توان پیرامون آن مبارزه ای همه جانبه و عملی راه انداخت و جنبش را به پیش برد و تکامل داد. این امر باید در کنار طرح خواست های استراتژیک جنبش دموکراتیک زنان و ترویج و تبلیغ آنها صورت گیرد. خواست هایی که تنها با سرنگونی حکومت مرتجع کنونی و برقراری یک حکومت دموکراتیک خلق ممکن است.
دومین ضعف جنبش زنان بافت کنونی آن است. بافت طبقاتی محرک و هادی این جنبش را عمدتا لایه های میانی و مرفه جامعه تشکیل می دهند و این در حالی است که اگر از مناطقی مانند کردستان بگذریم که سیاسی ترین بخش ایران بوده است و دختران و زنان متعلق به همه ی طبقات خلق  از همان سال آغازین انقلاب 57 و بیش از چهل سال است که درگیر سیاست هستند، زنان کارگر و کشاورز و زحمتکش نقشی اساسی و ملموس در جنبش زنان نداشته و ندارند.
سومین ضعف جنبش زنان نبود یک استراتژی انقلابی روشن است. جنبش زنان برای چه مبارزه می کند؟ جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر و یا جمهوری دموکراتیک بورژوایی( که اساسا در ایران شدنی هم نیست)؟ برای جامعه ی سرمایه داری و دموکراسی لیبرالی سرمایه دارانه و یا برای جامعه ی سوسیالیستی و دموکراسی انقلابی کارگری ؟ این پرسشی کلیدی است و چگونگی پاسخ به آن در این است که رهبری جنبش زنان و بافت اجتماعی زنان از کدام طبقات تشکیل شده است.
دانشجویان و دانش آموزان
دانشجویان از کانون های اصلی مبارزه و انقلاب بوده و هستند. از جانب حکومت سرکوب دانشگاه و دانشجو در بیست و پنج سال اخیر مداوما تداوم داشته است. حکومت همواره تلاش کرده تا سکوت کاملی بر دانشگاه حاکم کند که جز زمانی کوتاه موفق به آن نشده است.
اکنون نیز جدا از بازداشت و شکنجه و زندان کردن و ربودن و کشتن دانشجویان به انواع محدودیت ها و محرومیت ها برای دانشجویان دختر و پسر دست می زند تا شاید موفق شود همان سکوت را بر دانشگاه حاکم کند.
در مورد دانش آموزان این بیشتر در یکی دو سال اخیر است که جنبشی با هویت مستقل آنان برآمد کرده و سرکوب شدیدی نیز بر آنها اعمال شده است که آخرین آن حملات شیمیایی به مدارس بوده است.
هنرمندان
یکی دیگر از کانون های مهم مبارزه هنرمندان و به همراه آنان ورزشکاران بوده اند. اکثریت هنرمندان و به نسبت های گوناگون در مبارزات شرکت کرده و هم خود نقش پیشرویی داشته و هم با حرکت های توده ای همراهی کرده اند. هنر و هنرمند صدای توده ها و تجلی آمال و آرزوها و آرمان های آنها شد.
همچنان که با خیزش«زن، زندگی، آزادی» جهشی در مبارزات دختران و زنان و جوانان به وجود آمد با این خیزش جهشی نیز در جهت گیری و گرایش های هنرمندان به وجود آمد. به واقع با این خیزش بخشی از هنرمندان به ویژه هنرمندان زن گامی بزرگ در گسست از اصلاح طلبان فریبکار و بی خاصیت حکومتی برداشتند و گامی بزرگ در پیوند با توده های مردم گذاشتند و در متن خیزش انقلابی- دموکراتیک قرار گرفتند. در جنبش مهسا دیگر هنرمند صرفا مقامی و موقعیتی فرهنگی نبود که بر فراز توده ها بوده و توده ها صرفا دنباله روی این مقام ها و موقعیت ها باشند. هنرمند جزیی از توده ها و معترضی میان آنها و در عین حال  پیشرویی مبارز میان آنها بود که احساس می کرد او هم در برداشتن بار حکومت ارتجاعی ولایت فقیه نقشی و وزنی دارد. امری که به این شکل حتی در انقلاب 57 دیده نشده بود. از این نظر شاید و در چارچوب های معینی بتوان جنبش هنرمندان پیشرو ایران را با کنش انقلابی هنرمندان فرانسه در جنبش  مه 1968 قیاس کرد( درآن جنبش گرایش چپ حاکم بود در جنبش هنرمندان ایران عموما گرایش دموکراتیک و انقلابی - دموکراتیک حاکم بوده است). در آن جنبش نیز هنرمندان به توده ها پیوستند و جزیی از ساز و کار مبارزه ی آنها شدند.
به این ترتیب بخش پیشروی هنرمندان این اندیشه های خشک و دگم را کنار گذاشتند که هنرمند باید صرفا هنرمند باشد و در حوزه ی خودش کار ویژه ی خودش را انجام دهد. یعنی صرفا هنرمند باشد و نه عصیانگری و مبارزی و انقلابی ای میان توده ها. این اندیشه بعضا از جانب برخی هنرمندان ادا شد. از جمله مژگان شجریان که می گفت از هنرمندان نخواهیم به میان توده ها آمده و در گردهمایی ها و راهپیمایی های آنها شرکت کنند. وظیفه ی هنرمند صرفا کار در حوزه ی هنری است و هنرمند با کار هنری اش در جنبش شرکت می کند و همراهی وی با توده ها صرفا از طریق هنرش می باشد. این درک عقب مانده و لیبرالی از نقش هنر و هنرمند پرده ای بر روی حقایق تاریخی می کشد. بسیاری هنرمندان از این رو تجربه اندوخته و هنرمند شدند که بیشترین روابط را با توده ها داشته و در مبارزات آنها خواه پیش از ارتقاء به مقام یک هنرمند و خواه پس از آن شرکت کردند.     
سرکوب و خفه کردن این کانون یکی از مهم ترین وجوه سرکوب کنونی را تشکیل می دهد چرا که هنرمندان به ویژه هنرمندان فعال در سینما مشهوراند و به دلیل شهرت خویش نقش تاثیر گذاری به روی دوستدارانشان دارند. حکومت بکتاش آبتین هنرمند متعهد و سپس هنرمندان دیگری مانند کیومرٍ پوراحمد و داریوش مهرجویی و نیز دو سینماگر آزاد را به قتل رساند و بسیاری را بازداشت و شکنجه و زندانی کرد و بسیار محدودیت ها به وجود آورد تا این جنبش را خفه کند. اما وضع برعکس آنچه شد که می پنداشتند و هنرمندان بیشتری به رادیکالیسم و پیوند با توده های مردم گراییدند. آخرین شکل سرکوب برای تسلیم کردن هنرمندان، بیرون کشیدن نمایش خانگی از دست هنرمندان مستقل و سپردن آن به صدا و سیما مبلغ سیاست های سرکوب و رواج دهنده ی خرافات و سازمان فاسد و دزد است. این سرکوب ها در کل جز اینکه ناراضیان را بیشتر و جریان رادیکال را میان هنرمندان تقویت کند نتیجه ای نخواهد داشت.
زندانیان سیاسی
همین نقش را زندانیان سیاسی از زن و مرد کارگر و معلم و حقوقدان و هنرمند ایفا کرده اند. آنها مشوق مردم به مقاومت و تداوم مبارزه بوده و شور و شوق زیادی ایجاد کرده و هر باره موجب گردیده اند که فشار و سرکوب  حکومت بر آنها چند برابر گردد و بهای سنگین تری بپردازند. 
در یکی دو سال اخیر نقش زندانیان سیاسی به ویژه زنان زندانی بسیار بیش از پیش شده است و زندان صدای جامعه و زندانیان سیاسی زن و مرد( به ویژه زنان) هدایت گر و هادی مبارزات تمامی توده های درگیر در مبارزه توده ها و ایستاده گی آنها گشته اند. مبارزات این پیشروان خاموش نشدنی و همچون خاری در گلوی دستگاه های امنیتی و قضایی است. این است که به صدور احکام اعدام دست می زنند. این است که برای زندانیان مداوما پرونده سازی می کنند و پرونده های تازه ای به راه می اندازند و به مدت زندان آنها می افزایند. این است که شکنجه ها را بیشتر می کنند و... 
گذشته از این بیهوده نیست که مشتی«اصلاح طلب» حکومتی که خیال برشان داشته که مثلا  خیلی دانا و سیاست مدار و استراتژ و  برنامه ریز هستند و می دانند چگونه از پس جنبش توده ها بر آیند و کاری را که از عهده ی اصول گرایان برنیامده  آنها پیش برند، این نوچه های آماده به خدمت در رکاب خامنه ای و دستگاه های اطلاعاتی و سران پاسدار یعنی ضدانقلابیونی مانند عباس عبدی و احمد زیدآبادی برای نامه ی اخیر فائزه هاشمی با نام «زندان در زندان» که در سالگرد خیزش سترگ«زن، زندگی، آزادی» همین خیزش انقلابی و همین زندانیان عموما دموکرات و چپ را هدف گرفته است چنین بُل گرفته و دم تکان می دهند و هل هله ی«شجاعت، شجاعت» به راه می اندازند.( در مورد این نامه و مواضع سرشار از حب و بغض فائزه هاشمی نسبت به زندانیان مبارز زن، تخریب استراتژیک زندانیان سیاسی و ضدیت با نفس مبارزه ی مترقی و انقلابی و نقش و وظیفه ی احتمالی این نامه در آزادی وی- همچون نقش شرکت کروبی در انتخابات در برداشتن حصر- پس از سالگرد خیزش ژینا خواهیم نوشت).
خبرنگاران و تحصیل کرده های پیشرو
لایه های تحصیل کرده ی  دموکرات و  ترقی خواه و مبارز( جدا از هنرمندان و یا ورزشکاران آگاه) خواه به شکل انفرادی و در روزنامه ها و مجلات و یا فضای مجازی نقش همیشگی خود را در افشاگری و طرح مسائل جنبش و بحث در مورد آنها و بالا بردن سطح آگاهی و اتحاد و سازماندهی مردم بیش از پیش اجرا کرده و از کانون های مهم جنبش بوده اند. آنها به شدت زیر ضرب حکومت بوده و بسیاری از ایشان بازداشت و شکنجه و زندانی شده و یا همچون دانشجویان در گوشه و کنار ایران ربوده و به قتل رسیده اند.
وکلای مبارز و استادان دانشگاه 
از میان مهم ترین بخش ها در مبارزات طبقه ی متوسط باید از وکلای مبارز نام برد. آنها به واقع جنگ تمام عیار حقوقی را با دستگاه قضایی و اطلاعاتی پیش برده و هم از موکلین خود دفاع کرده و هم مداوما در مورد پرورنده ها برای مردم افشاگری کرده اند و خود در کنار موکلین شان بازداشت و زندانی شده اند. احضار بیش از صد وکیل به دادگاه برای دادن تعهد به جمهوری اسلامی آخرین شکل سرکوب این لایه های مبارز بوده است.
همین مساله برای استادان مبارز دانشگاه ها که با سیاست های سرکوب دانشجویان مخالفت و از دانشجویان دفاع کرده اند کم یا زیاد رخ داده است.
خانواده های جانباخته گان - مادران و زنان و مردان
 دختران و زنان تنها در یک جنبش عمومی نقش ندارند و نیز مبارزات خود را تنها جمعی پیش نمی برند، بلکه هر کدام هنگامی دختر و مادر و خواهر و همسر جانباخته و یا آسیب دیده ی مبارزات می شوند تبدیل به یک کانون فردی مبارزه می گردند که جمع زیادی را پیرامون خود به حرکت در می آورند. شمار زیادی از این کانون ها اکنون به وجود آمده است. مادران جانباخته گان از سال ها 60 گرفته تا آبان 98 و اکنون مبارزات نه ماه اخیر که دست در دست یکدیگر داده جنبش را زنده نگه داشته و پیش می برند یک نمونه ی است. نمونه ی برجسته دیگر زنانی چون منیر مولایی مادر کیان و آتش شاکرمی و نیز الهام افکاری خواهر جانباخته نوید افکاری است. ماه منیر و آتش و الهام پرچم مبارزه را در دست گرفته و به این ترتیب شعله ی جنبش را در میان زنان و در میان توده های منطقه و خلق ایران فروزان نگه داشته اند.
همچنین است مردانی که چنین نقشی را داشته و دارند از جمله پدر مهسا امینی و پدر پویا بختیاری و یا برادران زندانی جانباخته ی مبارزات نوید افکاری که سال هاست نقش چنین کانونی را اجرا می کنند. سرکوب این خانواده های مبارز و این زنان شجاع و فداکار تاثیری ندارد جز اینکه خانواده ها و زنان و مردان دیگری را نیز به مبارزات کشانده و از آنها قهرمان بسازد.
خلق کرد و بلوچ
از آغاز دور نوین مبارزات توده ها، خلق های کرد و بلوچ دو کانون مهم مبارزات آزادیخواهانه ی جاری بوده اند. برای همین هم حکومت چماق سرکوب شدید را مداوما بر بالای این دو خلق نگه داشته است. بخش مهمی از این سرکوب، اعدام مبارزان سیاسی و حتی زندانیان عادی این دو خلق است که خواه در این دو منطقه و خواه در مناطق دیگر تداوم یافته است. چنانکه پیش از آن، در هفته ی گذشته نیز حکومتیان هیمن مصطفایی یک جوان مبارز کرد دیگر را که جمهوری اسلامی 12 سال در زندان نگه داشته بود اعدام کردند.  
خلق های کرد و بلوچ اما بیدهایی نیستند که از این بادها بلرزد. چهل سال در کردستان کشتند و نتیجه جنبش بزرگ خلق کرد، جنبش ژینای کرد و ایران شد. باز سرکوب کنند و بکشند جنبشی والاتر پدید خواهد آمد.
و اما جنبش مردم بلوچ:
بلوچ های ما برای نخستین بار در تاریخ مبارزات توانستند یک جنبش توده ای گسترده و ژرف را سامان دهند که حدود یک سال پر شکوه را پشت سر گذاشت و کماکان هم ادامه دارد. خلق بلوچ اینک بیش از پیش خود را بازیافته و نیز احساس همبستگی تمامی خلق ایران را با خود عمیقا حس می کند.  
هرمز دامان
23 شهریور 1403
 
 

به مناسبت سالگرد خیزش دموکراتیک«زن، زندگی، آزادی»(3)

 وضعیت طبقات خلق و گروه های اجتماعی و پیشروی ها در مبارزه ی ضداستبدادی و آزادیخواهانه
 
 
یک - کارگران و کشاورزان و زحمتکشان شهری
کارگران
نخستین مرکز ثقل جنبش انقلابی- دموکراتیک جاری، مبارزات طبقه ی کارگر به ویژه کارگران صنعتی ایران است. بخش هایی از طبقه ی کارگر تشکل ها و سندیکاها و شوراهایی( گرچه نه کاملا ایده آل) دارند که از طریق آنها مبارزات خود را پیش می برند و این جدا از این است که کارگران به گونه ای انفرادی در مبارزات شرکت داشته و به زندان می افتند و کشته و یا اعدام می شوند.
طی سال گذشته اعتصابات اقتصادی طبقه ی کارگر گسترش یافته است. در این گسترش جدا از مبارزات کارگران ماشین سازی اراک و تبریز دو اعتصاب بیش از همه به چشم می خورد: یکی اعتصاب کارگران صنعت نفت و دیگری واگن سازی پارس. اعتصاب کارگران واگن سازی پارس به راهپیمایی در خیابان ها و شعارها علیه مسئولین کشیده شده است.
چنانچه مسائل اساسی اقتصادی طبقه ی کارگر حل نشود که سیاست های پزشکیان مزدور نشان می دهد نه تنها حل نخواهد شد بلکه بدتر هم خواهد شد، همچون چند سال اخیر که مبارزه بیش از گذشته به رشته ها و  کارخانه های کلیدی در شهرهای صنعتی( خوزستان، اراک، اصفهان، تبریز و ...)گسترش یافته، مبارزه ی اقتصادی جاری به کارگران دیگر کارخانه های کلیدی در شهرهای صنعتی ایران سرایت خواهد کرد و ما شاهد طبقه ی کارگری یکپارچه تر خواهیم بود.( آنچه در مورد مبارزه ی کارگران گفته می شود به شکلی مبارزات بازنشسته گان را در بر می گیرد).
مشکلات اساسی جنبش طبقه ی کارگر در شرایط کنونی عبارت است از:
یکم، مبارزه ی صرفا اقتصادی این طبقه و وجود مرز و حائلی فولادین در تبدیل آن به مبارزه ی سیاسی؛ حائلی که باید شکسته شود و مرزی که باید برداشته شود. روشن است که نقش سرکوب حکومت که مبارزه ی اقتصادی را بر نمی تابد چه برسد به مبارزه ی سیاسی در ایجاد این حائل بسیار زیاد است و چنانکه دیده می شود برای اعتصاب اقتصادی هزار انگ می زنند وای به اعتصاب سیاسی! اما این حائل پس از به وجود آمدن پس و پیش ها و مانورهایی در جنبش کارگری و  دیگر جنبش ها و تغییر موازنه و تعادل میان قوای خلق و ضدخلق شکسته خواهد شد.
دوم، نداشتن اتحاد لازم میان رشته ها، کارخانه ها و کارگاه ها در دست زدن هماهنگ به اعتصاب برای خواست های اقتصادی؛ برای نمونه و در قیاس با جنبش و مبارزه ی فرهنگیان و اکنون پرستاران که به سرعت سراسری شدند طبقه ی کارگر مشکلات زیادی برای اعتصابات سراسری دارد.
سوم، نداشتن تشکیلات صنفی همچون سندیکا و شورا؛  تمامی رشته ها و کارخانه های صنعتی نیاز به سازمان های صنفی دارند که از حقوق کارگران دفاع کنند: سندیکا و اتحادیه و شورا و انجمن و ... 
چهارم، نبود خطوط قرمز برای اعتصاب های صنفی و اقتصادی که در شرایط کنونی که مبارزه در حال گسترش و رشد است می توان و باید آن را جزو شرایط پایان اعتصاب و برگشت به کار جدا از تحقق و یا عدم تحقق خواست هاشان قرار داد. بازداشت و زندانی کردن کارگرانی که جرم شان اعتراض به مزد کار، روز کار و شرایط کار و کلا خواست های معیشتی است یکی از این خطوط قرمز است.    
 در مورد چگونگی برخورد حکومت با مبارزات طبقه ی کارگر شکی نیست که نمی تواند بُرایی دهه های پیش را داشته باشد. این امر جدا از این که نشان می دهد تضادها میان جناح ها و باندهای حاکم بیش از پیش شده است، نشان این نیز هست که ترس و وحشت از گسترش اعتصابات و به ویژه در چرخشی و جهشی، تبدیل آنها به اعتصابات سراسری سیاسی خامنه ای و طبقه ی حاکم را فرا گرفته است
طبق معمول شیوه های سرکوب حکومت عبارتند از حمله به گردهمایی ها و راهپییمایی ها و  بازداشت و محاکمه و زندانی کردن تعداد بیشتری از کارگران که همه نشان داده اند بی نتیجه بوده و مانع از گسترش و عمق یابی جنبش کارگران نشده است.
در کل باید گفت طبقه ی کارگر تنها زمانی «طبقه ی کارگر» می شود که به آگاهی انقلابی کمونیستی مجهز گشته و برای سوسیالیسم و کمونیسم مبارزه کند. در غیر این صورت طبقه ای زحمتکش که گردن به  استثمار و ستم گذاشته و آنها را طبیعی و ابدی تصور می کند باقی خواهد ماند.
نگاهی به سرانجام مبارزه ی کارگران لهستان علیه سرمایه داری دولتی در لهستان که یکی از اقدامات شان کلیسا رفتن شده بود یعنی در بهترین حالت مبارزه با رویزیونیسم مسلط و سرمایه داری دولتی از دیدگاه لیبرالی و دولت سرمایه داری « رقابت آزاد» نوع غربی به خوبی نشان می دهد که طبقه ی کارگر بدون آگاهی انقلابی - کمونیستی جز یک طبقه پذیرنده ی ستم و استثمار و برده گی نیست. از آن همه مبارزه برای آزادی طبقه ی کارگر لهستان از قید استثمار و ستم چه مانده است؟ تنها این که طبقه ی کارگر با چه دیدگاه هایی نباید با سرمایه داری مبارزه کند. یعنی تجربه ای که وجوه درس آموزی از جنبه های منفی اش بیش از جنبه های مثبت آن که عمدتا در مبارزه با سرمایه داری دولتی رویزیونیستی است، می باشد.
کشاورزان
مبارزات کشاورزان و پیگیری خواست هاشان نیز که تا کنون عموما پیرامون مساله ی آب بوده است کانونی برای ادامه خیزش به وجود آورده است. این مبارزات در اصفهان و خوزستان و چهارمحال بختیاری بیش از بقیه ی نقاط هویت مستقل و تحرک با نام کشاورزان و زارعین و ... داشته است و در همین نقاط به ویژه اصفهان و خوزستان نیز بیشترین سرکوب ها علیه کشاورزان و زارعین صورت گرفته است. جز این مناطق، جنبش در روستاهای بیشتر نقاط کشور در همراهی با شهرها عمل کرده و هویت مستقل طبقاتی دهقانی نداشته است.
در مورد مناطقی مانند کردستان و یا بلوچستان باید گفت که در دوره ی کنونی تمامی طبقات خلقی در این مناطق( کارگران، کشاورزان، لایه های گوناگون طبقات میانی) گونه ای اتحاد بر سر مساله ی ملی داشته و بنابراین مبارزات بین طبقات معینی با حکومت و نماینده گان آن در این مناطق برجسته نشده و تا حدودی جنبه ی غیرعمده پیدا کرده است.
 مشکل اساسی هم طبقه ی کارگر و هم کشاورز گسترش نیافتن مبارزه به تمامی و یا اکثریت این دو طبقه است. و این در حالی است که اگر اکثریت این دو طبقه نه به گونه ای انفرادی و در مبارزات شهرهای بزرگ و کوچک بلکه همچون طبقه در مبارزات می بودند از یک سو جنبش و خیزش کنونی می توانست به یک انقلاب واقعی و توده ای تبدیل شود و از سوی دیگر تصویر روشن تری از جنبش انقلابی و آینده آن به وجود آمده و امکانات پیروزی استراتژیک مبارزات در چشم انداز ظاهر گردد.
فرهنگیان
فرهنگیان ایران به دلیل شرایط هولناکی که جمهوری اسلامی بر تمامی جوانب زندگی شان حاکم کرده است، یکی از پرجنب و جوش ترین جنبش ها را ایجاد کرده و بر بستر آن یکی از پابرجاترین تشکل ها را سازمان داده اند. مبارزات آنها علیرغم سرکوب ها و زندان ها و اخراج ها طی سال گذشته ادامه داشته و با توجه به شرایط کنونی کشور ادامه خواهد یافت.
پرستاران
 در کنار فرهنگیان اکنون پرستاران زحمتکش هستند که رو در روی حکومت اعتصاب بزرگ و تاریخی خود را سازمان داده و به ابراز خواست های خود دست زده اند. آنها اعتصاب خود را به مدت یک ماه است ادامه داده اند. اعتصاب پرستاران با پشتیبانی گسترده ی کارگران و فرهنگیان و دیگر لایه ها و طبقات خلق روبرو شده است. یکی از مهم ترین دستاورده های پرستاران ایجاد شورای سازماندهی اعتراضات آنها می باشد.
یک ملاحظه در مورد اعتصابات کارگران
به نظر تمامی رشته های سراسری از این مزیت برخوردارند که اعتصابی متحد و سراسری را سازمان دهند. در میان کارگران برخی از رشته ها دارای همچون نفت دارای این ویژگی هستند. در موارد دیگر یا باید فشارهای اقتصادی کارگران را به مبارزه بکشاند و گونه ای همزمانی و در پی آن اتحاد در اعتصابات پدید آورد و یا بخش های پیشرو تر حرکت کرده و محرک دیگر بخش ها شده آنها را به دنبال خود بکشاند و یا فضای عمومی جامعه به سوی یک نقطه جوش حرکت کرده و موجب روان شدن اعتصاب های کارگری شود.
 
دو- کسبه و بازاریان
یکی از فرازهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» اعتصاب سه روز سراسری کسبه و بازاریان بود. کسبه و بازاریان با این اعتصاب خود به همراهی با خلق پرداختند و در گردهمایی های خود خامنه ای و سران سپاه و بسیج را مورد حمله قرار دادند. فشار این وحشیان به سان دیگر طبقات خلق به روی کسبه و بازاریان نیز بسیار زیاد بوده است. جدا از تضادهای خاص کسبه و بازاریان با خامنه ای و سران سپاه و اینک مزدورانی مانند پزشکیان و اصلاح طلبان حکومتی، بحران ادامه دار اقتصادی و ایجاد یک توده ی شاغل کارگر و کشاورز و فرهنگی و پرستار و غیره اما ناتوان از مصرف، به روی کسب و کار بازاریان و کسبه جزء اثر گذاشته و کار و کسب آنان را به رکود باز هم بیشتر خواهد کشاند. با توجه به مخارج کسبه و بازاریان برای ادامه ی کار این رکود سطح زندگی آنان را پایین آورده و بخش هایی از آنها را درون طبقه ی کارگر خواهد انداخت. در حال حاضر بازاریان و کسبه به جز در مناطقی مانند کردستان و بلوچستان که دارای ابتکار و خلاقیت هستند بیشتر دنباله روی جنبش ها و خیزش های عمومی هستند.   
 هرمز دامان
22 شهریور 140

به مناسبت سالگرد خیزش دموکراتیک«زن، زندگی، آزادی»(2)

 
 
بخش هایی که در پی خواهد آمد با استفاده از نوشته های گروه و مقالات گذشته و به ویژه مقاله ی «طبقات و لایه ها و بخش ها و کانون های خیزش انقلابی
و جنگ ترکیبی بی حاصل خامنه ای علیه جنبش توده ها»(تیرماه 1402)
نگاشته شده و تا حدودی به روز شده ی آن مقاله ها است.
 
نیرو و زور خلق و تحمیل عقب نشینی به خامنه ای
سیاست خامنه ای و سران پاسدارش در قبال جنبش خلق عموما تهاجمی و ضرب و شتم و کشت و کشتار خیابانی و شکنجه و زندان طولانی و اعدام  بوده است. کاربرد این سیاست تهاجمی البته و به این سبب که قدرت و نیروی حکومت در همین نیروهای سرکوب اش نهفته است، از موضع قدرت نیست بلکه از موضع ضعف و ناتوانی و بیچاره گی است. با این حال، آنها زمانی به موضع دفاعی و عقب نشینی درمی غلتند که نیرو و زور جنبش خلق بر آنها چربیده و مجبورشان کرده به عقب نشینی تن دهند. به عبارت دیگر عقب نشینی به آنها تحمیل شده است.
یکی از سیاست های محوری آنها این بوده که به محض این که توانستند بر آن جنبشی که آن را خطرناک ترین برای خود به شمار آورده اند برتری یابند به سرعت تمرکز خود را بر جنبش ها و یا نقاطی گذاشته اند که جنبش در آنها پیشروی کرده بود و به اصطلاح از دست شان در رفته بود و برای همین تلاش کرده اند تا در آن نقاط نیز سیاست تهاجمی در پیش گرفته و جنبش خلق را به عقب برانند.
 طی جنبش مهسا نیز آنان آشکارا از همین سیاست سخن راندند. آنها گفتند ما نیروی خود را پراکنده نمی کنیم و به همه ی جهات جنبش خلق یورش نمی بریم بلکه نخست به آن که عمده تر است ضربه می زنیم و سرکوب اش می کنیم سپس به سراغ آنهایی که غیرعمده ترند می رویم و آنها را نیز سرکوب می کنیم.
اما این سیاست در چارچوب یک مبارزه ی بزرگ از جانب خلق که در حال گسترش و رشد و تکامل است جواب نمی دهد و عملا به این شکل در می آید که آنها به مراکزی می چسبند که اگر آنها را از دست دهند شکست های سنگین تری خواهند خورد و قافیه های بیشتری را خواهند باخت.
روشن است که زمانی که  آنها نیروی خود را بر روی وجه عمده ی پیشروی جنبش می گذارند مثلا در خیزش بزرگ ژینا به روی اشکال خیابانی نبرد که در عین حال شکل عمده ی مبارزه و پیشروی جنبش زنان و جنبش خلق بود، جنبش در بخش های دیگر و در اشکال غیرعمده ی خود  به پیش می رود و این موجب می شود که این بخش ها نیروی بیشتری کسب کنند. به این ترتیب ممکن است که زمانی که سنبه ی حکومت پر زور باشد(مثلا سالهای 60) این سیاست که ما اولا عمده را می کوبیم و بعد سراغ غیرعمده می رویم جواب دهد اما هنگامی که برعکس بوده و جنبش خلق پر زور باشد وضع به میل حکومتیان پیش نمی رود و اوضاع در هر چرخش تکاملی بیشتر از دست شان خارج خواهد شد.
چشم انداز کلی پیشروی ها و عقب نشینی ها
از سوی دیگر مبارزه ی توده ها و تقابل حکومت با آنها یک چشم انداز کلی دارد. این چشم انداز کلی و صحنه ی نبرد و چیده شدن نیروها و مقایسه ی آن با پیش از آن است که نشان می دهد که در مجموع کدام نیروی پیشروی و کدام نیرو عقب نشینی کرده است.
هنگامی که خیزش مهسا در مهم ترین شکل خود یعنی نبرد خیابانی شکست خورد و تن به عقب نشینی داد گرچه این عقب نشینی نسبت به خواست های خیزش در آن مرحله ی خیزش، عقب نشینی بود اما این عقب نشینی در مجموع مبارزه یعنی مبارزه ی تمامی طبقات خلقی به عنوان یک کل و نیز تمامی اشکال مبارزه ی این طبقات خلقی، معنای عقب نشینی نداشت. جنبش زنان در عین بیرون آمدن از شکل خیابانی مبارزه در مورد یکی از مهم ترین خواست های خود یعنی آزادی پوشش که در خیزش«زن، زندگی، آزادی» آن را طرح و اجرای عملی کرد، به تدریج به  پیش خزید و آزادی پوشش را در جامعه به وسیله ی زنانی که خواهان آن بودند به اجرا در آورد.  به این ترتیب جهش بزرگ «زن، زندگی، آزادی» که پیشروی های بزرگی کرده بود در عقب نشینی اش تمامی سنگرهای به دست آمده طی جنبش را از دست نداد بلکه بخشی از آنها را حفظ کرده و به تدریج تداوم بخشید و عمومی تر کرد.
حرکات جهشی و تدریجی در پیشروی جنبش خلق
بر مبنای مورد بحث، دو حرکت جهش و تدریج مکمل یکدیگر گردیدند. جهش بزرگی در خیزش«زن، زندگی، آزادی»  صورت گرفت و سپس در نتیجه تهاجم دشمن و نیز درجه ی نیرو و زور جنبش، این جهش در نقطه ی معینی متوقف گردید و  پس از اندکی پس و پیش شدن جای خود را به حرکت تدریجی و افزایش کمی پیشروی در میدان نبرد داد. امری که به همراه پیشروی ها در زمینه های دیگر موجب افزایش نیروی برانداز خلق در مواجه با دشمن گردیده است. اکنون و در دومین سالگرد جنبش می توان گفت که سنگر آزادی پوشش در مناطقی و تا حدی به وسیله ی جنبش فتح شده است.
همچنان که درنوشته های دیگر گفته ایم خامنه ای و سران پاسدار این را که مجبور به عقب نشینی شده اند را نمی پذیرند و بازگو نمی کنند. بنابراین عموما باید از تغییرات ایجاد شده در متن جنبش و آرایش نیروهای دو طرف مقابله و نیز از سیاست های حکومت به این عقب نشینی ها پی برد.
با این حال باید در نظر داشت که در چارچوب اشکال کنونی مبارزه و سیر مبارزات، تا زمانی که حکومت خامنه ای برجاست فتح هیچ سنگر مهمی به طور کامل صورت نخواهد گرفت، بلکه پیشروی هایی صورت خواهد گرفت و سنگرهایی تا حدودی و به طور نسبی فتح خواهد شد. از این رو جنبش زنان نباید منتظر باشد که سنگر آزادی پوشش به طور کامل فتح گردد و مثلا زنان همه جا پیروز شوند و یا حکومت بیاید و اعلام کند که با آزادی پوشش مشکلی ندارد(اگر چنین شود که چه بهتر) و آنگاه به سراغ خواست بعدی خود برود. جنبش باید در تحکیم سنگر به دست آمده بکوشد و در عین حال پیش رود و خواست های دیگر خود را طرح کند
یک ضریه، ده ضربه جواب برای تحمیل
بخش هایی از توده ها از این نظر دولت صهیونیستی اسرائیل آگاه اند که می گوید سیاست اسرائیل این است که هر ضربه را با ده ضربه ی متقابل پاسخ دهد. سیاست خامنه ای و شرکا در قبال جنبش خلق( و نه در مورد نیروهای خارجی مثلا دولت اسرائیل) نیز کمابیش این گونه بوده است. یعنی تلاش کرده اند که اگر ضربه ای خوردند تا می توانند به جای آن ضربات متوالی بزنند تا جنبش توده ها را از تحرک بیندازند و آن را به عقب برانند. باید توجه  داشت که حکومت از همان دهه ی شصت تلاش کرد تمامی کانون هایی را که موثر در رشد و تکامل انقلاب 57 شدند تخریب کند و مانع از برآمد انقلاب دیگری گردد.
جنبش توده ها نیز باید بپذیرد که این سیاست جمهوری اسلامی است و بنابراین باید در زمانی و مکانی و به شکلی ضربه بزند که جمهوری اسلامی یا نتواند با ده ضربه ی متقابل به آن پاسخ دهد و از سوی دیگر اگر داد جنبش این امکان را داشته باشد که با بیست ضربه متقابل به ده ضربه اش پاسخ دهد. امر مزبور در عین حال می تواند نشان دهد که جنبش می تواند و باید ابعادی همه جانبه تر و بزرگ تر به خود گیرد. باید بگوییم که جنبش به طور خودبه خودی تا حدودی چنین کرده است.    
پیشروی و عقب نشینی در جنبش خلق
جنبش توده ها نیز علیرغم میل حکومت طی ده سال اخیر پیشروی های بزرگی کرده است. توده ها از میل به اصلاح بیرون آمده و نبرد آشکار را پیش گرفته اند. از دی ماه 96 به این سو جنبش توده ها علیرغم قربانیان فراوانی که داده است و علیرغم یاس ها و ناامیدی ها و افسرده گی هایی که به وجود آمده و موجی از مهاجرت از ایران را ایجاد کرد، اما به پیش رفته است.
این پیشروی ها یا آشکار و در سایه ی تسلط کلی حکومت و به تدریج صورت گرفته است و یا طی ضربات پتک واری که به حکومت وارد کرده است. مثلا در جنبش های 96 و 98 و یا خیزش «زن، زندگی، آزادی» و نیز تمامی جنبش های صنفی کارگری و یا منطقه ای و یا جنبش های خلق های کرد و بلوچ و عرب و ... به روشنی این ضربات پتک وار را می بینیم.
استثناء و قاعده
نگاهی به مبارزات و جنبش ها نشان از قاعده شدن استثناء ها در جنبش خلق است. جنبش دختران انقلاب با یک نفر آغاز شد و با افراد معدودی ادامه یافت و در مرحله ای معین پایان پذیرفت اما در جنبش مهسا آنچه استثناء بود به طرف قاعده شدن سیر کرد و پس از عقب نشینی نسبی این جنبش رو به قاعده شدن بیشتر پیدا کرد.
تعرض و سرکوب خیزش مهسا به وسیله ی پاسداران این جنبش را به عقب راند اما شرایط را در کشور برای جنبش های بزرگتری آماده کرد.
اکنون نیز وضع به گونه ای است که یورش خامنه ای و اوباش پاسدارش به زنان ادامه می یابد که در این صورت اگر در وضع نخست یعنی کشتن مهسا به آن خیزش بزرگ کشید اکنون نیز می تواند به خیزش بزرگتری کشیده شود و آزادی پوشش به طور گسترده ای در جامعه مورد پذیرش و اجرا قرار گیرد.
شکست های خامنه ای و حکومت اش
اما اگر خامنه ای لشکر اراذل اش را از خیابان به عقب کشد یعنی همان وضعی که پس از جنبش مهسا پیش آمد باز هم آزادی پوشش از این که اکنون هست گسترده تر خواهد شد و جنبش زنان پیشتر از آنی خواهد آمد که پیش از این یورش اخیر آمده بود.
به این ترتیب هر دو سوی قضیه برای خامنه ای و سران پاسدارش عقب نشینی خواهد بود. این عقب نشینی ها یا هسته ی سخت و احمق را وحشی تر کرده و  به سرکوب های تازه ای از جانب این جریان به رهبری خامنه ای منجر خواهد شد و یا اینکه چرخش در جناح های حاکم حکومت صورت گرفته و منجر به تغییرات مهمی در سیاست های حکومت حداقل در مورد ازادی  زنان خواهد شد.
به طور کلی سیاست های احمقانه ی هسته ی سخت به رهبری خامنه ای خود مهم ترین عاملی است که به جنبش خلق میدان می دهد. در واقع خامنه ای می خواهد جنبش خلق را به عقب براند اما برعکس موجب پیشروی های تازه ی آن می شود.
یکی از درس های جنبش ژینا
یکی از مهم ترین درس های جنبش ژینا این بود که نمی باید در جایی نبرد کرد که دشمن دارای نیروی بسیار و تمرکز بسیار است. برعکس باید عرصه ی نبرد را به میدانی کشید که دشمن دارای نیروی کم و تمرکز بسیار کم است.  بردن مبارزات خیابانی به محلات و نیز افتان و خیزان کردن و با جنگ و گریز پیش رفتن جنبش یک تاکتیک موثر بود. تاکتیکی که به دلیل نیروی کم دشمن و نیروی فراوان توده ها کماکان قابل پیگیری است
اکنون نیز در نبرد خیابانی خامنه ای با دختران و زنان بیشتر همین شکل نبرد اتخاذ شده است. گرچه دختران و زنان کشور ما هر کدام قهرمانی هستند و چنانچه جنبش مهسا نشان داد از جنگ رودرو با وحشی ترین عناصر دشمن هراس ندارند اما سیاست کنونی اتخاذ شده از جانب دختران و زنانی آزادیخواه سیاستی بهتر است. یعنی رها کردن مراکزی که دشمن نیروهای بسیار متمرکز کرده است و رفتن به مناطقی که دشمن یا نیرو ندارد و یا نیروی کمی را متمرکز کرده است. این پرهیز از رویارویی در جایی که دشمن نیروی بسیار متمرکز می کند و بردن جنبش آزادی پوشش به پیش در جایی که دشمن نیروهای کمی دارد و یا اصلا نیرو ندارد سیاستی پیشرو و پخته و به دور از ماجراجویی است. این موجب می شود که ضربات به پیشرو ترین دختران و زنان کاهش یابد و در عین حال بیشترین نیرو به مبارزان دختر و زن آزادی پوشش بپیوندند. به ویژه نیروهایی که در تردید و تزلزل هستند و هنوز آماده گی رویارویی های بزرگ تر را نیافته اند
نبرد در جایی که دشمن بیشترین نیرو را دارد و متمرکز تر از بقیه مناطق است به دشمن امکان پیروزی می دهد و در عین حال پیشروترین و فداکارترین نیروهای جنبش را در دام دشمن می اندازد. این سیاستی است که ما باید در تمامی زمینه هایی که می تواند درست باشد در پیش گیریم.
سیاست ما در مقابله با دشمن نباید همچون«میخ چهارگوشی باشد که بخواهد در سوراخ گرد فرو رود».( یک مثل چینی)
اشتباهات را تکرار نکنیم!
یکی از اشتباهات این چنینی در  سالروز قیام ژینا در سال 1402 روی داد. دشمن در تمامی مراکز حساس تهران و شهرستان ها نیرو ریخت و متمرکز شد و ما نیز می خواستیم الا و بلا همان جا گردهمایی و راهپیمایی به راه بیندازیم و این درست نبود.
تشکل های در حال مبارزه باید با دقت هرچه تمامتر مناطقی را که دشمن یا نیرو ندارد و متمرکز نیست مشخص کرده و در چنین مکان هایی به گردهمایی و راهپیمایی های کوتاه و گردان دست زنند و با گذاشتن دیده بانی به محض رسیدن نیروهای دشمن آنجا را ترک کرده و به نقاط دیگر بروند.
 هرمز دامان
بیست و یک شهریور 1403

این آتش خاموش نمی شود

    شب های انقلاب و تداوم خیزش انقلابی در کهگیلویه و بویر احمد   مرگ بر دیکتاتور شعار توده ها در شب 22 بهمن در شب های 21 و22 و 23 بهمن ماه ،...