Monday, October 21, 2024

در مورد مساله ی فلسطین و احتمال جنگ دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست ها با حکومت مرتجع ولایت فقیه در ایران

 

 
یک - نقطه عزیمت ما برای هر تحلیلی مبارزه ی طبقاتی و در شرایط کنونی، جنبش انقلابی- دموکراتیک طبقات انقلابی و مترقی خلق ایران است که علیه حکومت ولایت فقیه و برای سرنگونی آن و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی در ایران مبارزه می کنند. تمامی تلاش ما باید معطوف به تکامل این جنبش انقلابی دموکراتیک و ایجاد حزب کمونیستی( مائوئیستی) طبقه ی کارگر و تامین رهبری طبقه ی کارگر بر این جنبش انقلابی و تلاش برای برپایی جمهوری دموکراتیک انقلابی به رهبری طبقه ی کارگر گردد.
 
دو- یکی از مواضع این جنبش انقلابی- دموکراتیک که بر ضد حکومت ولایت فقیه است و برای سرنگونی آن مبارزه می کند، علیه دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست های غربی است که در جنگ کنونی علیه توده های فلسطین در غزه و تجاوز اسرائیل به لبنان مجموعا بیش از 42 هزار نفر توده های فلسطینی را که حداقل نیمی از آنان کودکان و زنان بوده اند کشته اند.
این مواضع باید در شعارها و پشتیبانی معنوی و عملی( گردهمایی و راهپیمایی به نفع خلق فلسطین و لبنان با شعارهایی به نفع این خلق و در عین حال در مخالفت با حکومت مرتجع جمهوری اسلامی در هر کجا که ممکن و مقدور باشد) از جنبش خلق فلسطین و خلق لبنان در ایران و در کشورهای دیگر خود را نشان دهد.
 
سه - با توجه به روی کار آمدن جریان های ارتجاعی همسو با حکومت جمهوری اسلامی مانند حزب الله در لبنان و یا تا حدودی هم سو مانند حماس در غزه، حس همدردی طبقات انقلابی خلق ایران با خلق فلسطین و لبنان تا حدودی در سایه قرار گرفته است. موضع توده های مردم که در مخالفت با جمهوری اسلامی به مخالفت با حزب الله و حماس کشیده شده است، در حالی که عناصری از جوانب درست را دارد اما تا حدود زیادی خود به خودی و احساسی و دارای جوانب نادرست نیز هست.
افزوده ی یکم
جدا از مخالفت با جمهوری اسلامی و حزب الله و حماس و دیگر سازمان های ارتجاعی مذهبی مورد پشتیبانی جمهوری اسلامی، نفرت مردم از جمهوری اسلامی به حدی است که هر گونه پشتیبانی ظاهری و دروغین این حکومت از این سازمان ها را به نادرست، پشتیبانی از خلق فلسطین و یا لبنان می گیرند( در واقع پشتیبانی این حکومت نخست از حزب الله لبنان و سپس از حماس و دیگر گروه ها برای پیشبرد اهداف جاه طلبانه و از سوی دیگر برای بقای خویش است و نه خلق فلسطین). این در حالی است که جمهوری اسلامی و دارودسته ی آخوندهای مرتجع و سران پاسدار ایضا مرتجع هیچ ربطی به خلق فلسطین ندارند.
با توجه به این نکات، موضعی که در بالا از آن صحبت شد به گونه ای خود به خودی به وسیله ی طبقه ی کارگر و توده های مردم اتخاذ نمی شود و نیاز به کار آگاهگرانه دارد. ذهن طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان ایران پاک است و آنان از موضع گیری بر ضد خلق فلسطین و به نفع دولت صهیونیستی اسرائیل به دور هستند.
نیاز به توضیح مداوم مواضع درست و اصولی برای طبقه ی کارگر و توده ها و نیز چرخش هایی در اوضاع است تا به مرور تغییری در آگاهی توده ها صورت گرفته و احساسات شریف و پاک توده ها و همدردی عمیق شان با خلق فلسطین و لبنان و توده های ستمدیده ی عرب دوباره رو آید و بتوانند مواضع درستی اتخاذ کنند
افزوده ی دوم
در حال حاضر صحبت از پشتیبانی کردن از خلق فلسطین می تواند با مخالفت بخش هایی از  توده ها روبرو گردد، زیرا توده ها چنین دیده و می بینند که جمهوری اسلامی سال هاست که بخش هایی از پول ملت ایران را خرج حزب الله در لبنان و حماس در غزه کرده است و خلق را به فلاکت انداخته و بخش های مهمی از کارگران و زحمتکشان را به فقر مطلق کشانده است.
گرایشی که در میان مردم پدید آمده و شعارهایی مانند«نه غزه و نه لبنان، جانم فدای ایران» تجلی آن است، اساسا علیه این پشتیبانی و به ویژه پشتیبانی مالی است که خرج گروه ها و سازمان های ارتجاعی نیابتی می شود. گروه هایی که یا وسیله ی جاه طلبی های جمهوری اسلامی هستند و یا وسیله ای برای معاملات با امپریالیست ها و دولت های مرتجع در منطقه و یا صرفا مترسک هایی برای بقای جمهوری اسلامی.
روشن است که بین آن چه جمهوری اسلامی انجام داده و می دهد و موجب فلاکت و سیاه روزی توده های زحمتکش ایران شده است و آنچه که یک خلق می تواند آگاهانه و بر مبنای میل و خواست خود انجام دهد تفاوت کیفی و ژرفی نهفته است. از این رو باید تفکیک دقیقی بین این دو صورت گیرد و با توضیح مکرر و صبورانه و طولانی به توده ها آنها از موضع درست در قبال امپریالیست ها و اسرائیل و نیز پشتیبانی مالی جمهوری اسلامی از سازمان های ارتجاعی آگاه  شده و تشویق شوند که موضع درست و اصولی و در درجه ی نخست پشتیبانی معنوی در قبال خلق فلسطین در مبارزه اش علیه دولت صهیونیست اسرائیل و امپریالیسم آمریکا و امپریالیست  های اروپای غربی اتخاذ کنند.
افزوده ی سوم
گفته می شود که مردم ایران به این گرایش دارند که با هر حکومتی مخالف اند با هر که این حکومت با آن موافق باشد مخالف اند و با هر که علیه آن باشد موافق. افرادی که این نظر را دارند برای نمونه به دوران استبداد سلطنتی اشاره می کنند. می گویند در زمان شاه مردم از این رو مخالف دولت صهیونیستی اسرائیل بودند که حکومت شاه با آن موافق بود و از این رو با خلق فلسطین همدردی می کردند که شاه با آن مخالف بود. حالا هم از این رو با خلق فلسطین و لبنان همدردی نمی کنند که حکومت جمهوری اسلامی جانب فلسطین را می گیرد.
به نظر می رسد که چنین نظراتی از آن توده ای ها و اکثریتی ها و کلا هواداران «محورمقاومت» باشد که «غم و درد و اندوه» برای خامنه ای و سران پاسدار و کلا جمهوری اسلامی چنان وجودشان را اشباع کرده که جز در پشتیبانی از این حکومت و«محور مقاومتی»هاشان نمی توانند به گونه ای دیگر بیندیشند.  
روشن است که پشتیبانی جمهوری اسلامی از سازمان های مذهبی چون حماس و جهاد اسلامی به هیچ وجه پشتیبانی از خواست های بحق و مبارزات خلق فلسطین نیست بلکه یک ریاکاری و شیادی صرف و بر مبنای باورها و اهدافی ارتجاعی و منافعی کثیف است.
اما در مورد مقایسه: نفرت توده های مردم از دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل و پشتیبانی توده های مردم از خلق فلسطین در پیش از انقلاب 57 به سبب نفرت از حکومت شاه نبود - گر چه طبعا این نفرت می توانست در آن تاثیر گذارد و شدت احساس آن را بیشتر کند- بلکه بر یک پیشینه ی تاریخی از اگاهی و مبارزه سیاسی با استبداد سلطنتی به ویژه از کودتای 28مرداد 32 تا سال 57 استوار بود. عمده ی گروه های سیاسی انقلابی چپ و دموکرات اعم از سکولار و مذهبی با کار آگاه گرانه ی طولانی توده ها را در این موضع خویش مستحکم کرده بودند. بنابراین این موضع از روی مخالفت با شاه و خودبه خودی و احساسی نبود بلکه تا حدود زیادی آگاهانه و عقلایی بود.
البته ما می توانیم به جایگاه جنبش خلق فلسطین در عرصه ی جهانی و رهبری سکولار و بخشا انقلابی این جنبش هم اشاره کنیم؛ رهبری ای که تفاوتی کیفی با رهبری کنونی مذهبی- ارتجاعی امثال حماس و جهاد اسلامی داشت که نقش قابل توجهی در ایجاد مخالفت و یا بی تفاوت کردن بخش هایی از توده ها، نه تنها در ایران که مردم اش در زیر استبداد مذهبی و خامنه ای و سران پاسدارکثیف و جنایتکار به سر می برند، بلکه در دیگر کشورها نیز نسبت به مساله ی فلسطین ایجاد کرد. همچنین می توانیم از وضعیت چپ انقلابی و مبارز در عرصه ی جهانی در آن دوره صحبت کنیم که تفاوتی کیفی با وضع کنونی آن داشت که بیشتر دوران پسگرد و رکودی را تجربه می کند.
 در مورد فلسطین در دوره ی پس از انقلاب 57 نیز روشن است که موضع توده ها همراهی با خلق فلسطین و علیه دولت صهیونیستی اسرائیل بود. این موضع تا زمانی که حکومت زندگی معمولی توده ها را با راه انداختن گروه های نیابتی و نیز کمک های مالی به سازمان هایی مانند حماس و جهاد اسلامی به نابودی نکشیده بود و نیز تا زمانی که حکومت از این گروه های نیابتی(حزب الله لبنان، حشدالشعبی و زینبیون و ...) برای سرکوب مبارزات توده ها در داخل استفاده نکرده بود، تغییر نکرده بود. در جنبش دموکراتیک سال 88 و در 27 شهریور همان سال است که برای نخستین بار شعار«نه غزه و نه لبنان، جانم فدای ایران» داده می شود و پس از آن از دهه ی نود به این سو در جنبش های دموکراتیک عمومی از دی 96 به بعد تا خیزش ژینا و همچنین مبارزات صنفی کارگران و زحمتکشان و دیگر گروه های اجتماعی تکرار می گردد. این شعار اساساعلیه جمهوری اسلامی به دلیل پشتیبانی مالی و لجستیکی و سیاسی اش از گروه های ارتجاعی است، آن هم در شرایطی که فشارهای اقتصادی فراوان  به مردم وارد کرده و تمامی مبارزات صنفی و سیاسی توده ها مردم را به خاک و خون می کشد
 
چهار- مواضع جنبش انقلابی - دموکراتیک باید از یک سو علیه دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست های غربی در برانگیختن جنگ احتمالی گسترش و ژرفا یابد و از سوی دیگر علیه امپریالیست های غربی در پشتیبانی از حکومت ولایت فقیه در ایران برای بقا در پی سازش های مداوم خامنه ای و سران پاسدار با امپریالیست ها و دولت صهیونیستی اسرائیل باشد.
افزوده
این دو جریان متضاد یعنی روندهای «جنگ» و «سازش» به عنوان دو سیاست امپریالیست های غربی و در راس آنها امپریالیسم آمریکا در قبال جمهوری اسلامی همواره وجود داشته است. از یک سو تهدید به تداوم تحریم ها و جنگ و از سوی دیگر باز گذاشتن راه برای سازش خامنه ای و سران سپاه با امپریالیست ها. جمهوری اسلامی با اتکاء به امپریالیسم روسیه و دولت چین اقداماتی انجام می دهد که روند جنگ را رشد می دهد و از سوی دیگر به سبب وابستگی همه جانبه ی اقتصاد ایران به امپریالیست های غربی و فشارهای زیاد بر اقتصاد به دلیل تحریم ها و ترس و وحشت اش از یک جنبش انقلابی  دموکراتیک اکنون حدودا سی ساله، گرایش به سازش با امپریالیست ها غربی پیدا می کند.
هر دو روند تقابل و سازش آغشته به سیاست بازی و دروغ و فریب از یک سو و درستی و واقعی بودن از سوی دیگر هستند. به عبارت دیگر هم در تهدید به جنگ از جانب  امپریالیست ها و جمهوری اسلامی بلوف، فریب و مانور بسیار و در عین حال حقایقی واقعی وجود دارد و هم در گشودن آغوش برای سازش از جانب امپریالیست ها و یا مانورهای خامنه ای و سران سپاه که میل سازش با امپریالیست ها را نشان می دهند. تفکیک آنچه در هر دو مورد دروغین است از آنچه راستین و واقعی است وظیفه ی ما کمونیست ها و عناصر انقلابی و آگاه است.   
 
 پنج - اگر چه در شرایط کنونی لبه تیز حمله ی جنبش انقلابی - دموکراتیک علیه حکومت ولایت فقیه به سرکرده گی خامنه ای جلاد و برای سرنگونی آن است اما مواضع این جنبش انقلابی - دموکراتیک علیه دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست های غربی خواه در ایجاد شرایط برای جنگ و خواه پشتیبانی از ماندگاری جمهوری اسلامی باید به آن افزوده گردد و گسترش و ژرفا یابد. در شرایط کنونی هر گونه تلاش برای پیشگیری از جنگ و راه انداختن«جنبش ضد جنگ»( در حال حاضر جنگ احتمالی) باید به عنوان وجهی از جنبش انقلابی - دموکراتیک خلق ایران برای سرنگونی ولایت فقیه و در این راستا باشد و به آن یاری کند تا بیشتر رشد کند.
 افزوده
«جنبش ضد جنگ»(جنگ احتمالی) نمی تواند یک جنبش جدا ومستقل از جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی باشد. در صورتی که «جنبش ضد جنگ» به عنوان امری در خود خلاصه شده، از جنبش دموکراتیک خلق ایران جدا شود، نه تنها موجب رشد جنبش انقلابی - دموکراتیک طبقه ی کارگر و کشاورز و طبقات میانی ایران نخواهد شد بلکه به محملی برای«آشتی با حکومت» در صورتی که حکومت مسیری ضد جنگ را انتخاب کند تبدیل خواهد شد. گروه هایی که در پی ایجاد «جنبش ضد جنگ» همچون امری مستقل هستند بیشتر گروه ها و جریان هایی هستند که به جنبش انقلابی دموکراتیک خلق ایران باور و تعلقی ندارند( برای نمونه نگاهی به لیست کسانی که بیانیه ای با نام « فراخوان جمعی: علیه نظم « نوین» تحمیلی بر خاورمیانه» 21 مهر 1403 را امضا کرده اند بیندازیم) و در بهترین حالت در میانه ی مبارزه ی توده های زحمتکش و میانی با حکومت جمهوری اسلامی ایستاده اند.  
 
شش -  در صورتی که پاسخ دولت صهیونیستی اسرائیل در حد پاسخی کوتاه باشد و کار به جنگ گسترده کشیده نشود تاثیری حاد بر جنبش انقلابی - دموکراتیک نخواهد گذاشت اما در صورتی که خواه در نتیجه ی گستره ی این پاسخ از جانب دولت جنایتکار اسرائیل و خواه به ویژه پاسخ بعدی حکومت ارتجاعی خامنه ای جنگ گسترش یابد این امر ممکن است بر جنبش انقلابی - دموکراتیک تاثیر گذارد و تکامل آن را کند گرداند و یا برعکس سرعت بخشد.
افزوده
 به نظر می رسد که حداقل تا کنون سیاست امپریالیست ها بر تجاوز و سرنگونی و تغییر جمهوری اسلامی قرار نگرفته است. شواهد گوناگونی دال بر این است که سیاست بیشتر بر «ترساندن» و « به وحشت انداختن» استوار است( این اواخر پشتیبانی اتحادیه اروپا از مساله ی ادعای امارات متحده عربی بر مالکیت جزایر سه گانه تنب بزرگ و تنب کوچک و ابوموسی). اما «ترساندن» و به «وحشت انداختن» می تواند به واقعیت عملی تبدیل شود و این امری است که در صورت تشدید تضادهای جاری و رسیدن تقابل به جاهای باریک تر رخ خواه داد( از جمله در مورد جزایر،«ترساندن» در صورت تداوم سیاست های جمهوری اسلامی به احتمال فراوان شکل عملی به خود خواهد گرفت).
 
هفت - اگر چنانچه جنگ گسترده شود و شرایط تجاوز نیروی های امپریالیستی فراهم شود این نشاندهنده ی آن خواهد بود که امپریالیست های غربی برنامه ی دیگری را در مورد جمهوری اسلامی در دستور کار قرار داده و سرنگونی و تغییر حکومت را طرح ریزی کرده اند. به این ترتیب تمامی مذاکرات دوره ی اخیر صرفا بازی امپریالیست های غربی با جمهوری اسلامی ایران به شمار خواهد آمد.
  
هشت - طبقه ی کارگر، کشاورزان و تمامی طبقات میانی جامعه مخالف تصمیم گیری کشورهای دیگر برای کشور ایران هستند و هر گونه تجاوز و خواست تغییر حکومت از جانب آنان را محکوم می کنند.
 
 نه - در حال حاضر گمانه زنی سخت است و با توجه به تمامی وجوه موجود( سیاست های اصول گرایان و اصلاح طلبان حاکم  و سیاست دولت بایدن) بیشتر به نظر می رسد که کار به جنگ تمام عیار و تجاوز امپریالیست ها و سرنگونی حکومت کشیده نشود. اما در صورتی که کشیده شود سرنگونی جمهوری اسلامی هم می تواند به وسیله ی توده های مردم و در نتیجه ی تکامل سریع جنبش های انقلابی - دموکراتیک کنونی حاصل شود و هم به وسیله ی امپریالیست ها در صورتی که جنبش دموکراتیک توده ها دچار انفعال و صرفا نظاره گر شود.
 
ده - مسائل اساسی در مورد این جنگ اگر رخ دهد نخست موضع گیری درست سیاسی در مورد آن است و دوم این که با توجه به توازن قوای کنونی و به ویژه وضع نیروهای انقلابی راستین چپ و دموکرات که اقلیتی ناچیز بوده و در معادلات سیاسی کنونی جایگاهی ندارند، چگونه می توان تداوم جنبش انقلابی - دموکراتیک موجود را حفظ کرد و در شرایط چنین جنگی از بیان سیاسی به بیان عملی کشاند.
هرمز دامان
نیمه ی دوم مهر 1403

مرگ یحیی سنوار و کراهت شادمانی صهیونیست ها و امپریالیست ها


 
روز پنجشنبه26 مهر 1403( 17 اکتبر 2024) دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل اعلام کرد که در یک درگیری در غزه که روز پیش از آن در چهارشنبه 25 مهر( 16 اکتبر) رخ داده یحیی سنوار را کشته است. در پی آن جانیان دولت متجاوز و اشغالگر و به همراه آنان سران دولت های امپریالیستی آمریکا و انگلیس و آلمان و فرانسه همه با غرور و تبختر به اعلام خبر کشته شدن یحیی سنوار پرداختند و اعلام کردند که «بدون یحیی سنوار جهان ایمن تر خواهد بود»!؟
باری جهان ایمن خواهد شد اما نه با مرگ یحیی سنوار بلکه با نابودی امپریالیست ها و دولت صهیونیستی اسرائیل.
حماس محصول لایه های سنتی و عقب مانده توده ها و برنامه های ارتجاعی امپریالیست ها
در این که حماس دارای یک جهان بینی ارتجاعی و برآمده از لایه های سنتی و عقب مانده توده های فلسطین و اساسا متکی به لایه ها است شکی وجود ندارد. و نیز می دانیم که در راس این جریان افرادی قرار داشتند که نمی توان به سلامت فکری و مسئولیت پذیری و صداقت شان در قبال خلق فلسطین مطمئن بود. از این گذشته این تشکیلات به اشتباه و یا زیرکانه خود را تا حدودی متکی به پول های حکومت ارتجاعی ولایت فقیه در ایران کرد و در روابط نزدیک با سپاه قدس قرار گرفت؛ همچنین می توان اطمینان داشت که  در شیوه ی مبارزات اش و از جمله حمله ی 7 اکتبر بسیاری اشکالات و نادرستی ها وجود داشته است که قطعا بخشی از آنها از تاثیرات سپاه قدس و حکومت کثیف و جنایتکار ولایت فقیه بر می خواست. و بالاخره روشن است که حماس خود به وسیله ی دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست ها در مقابل سازمان های انقلابی کمونیستی و سکولار خلق فلسطین تقویت شد؛ همان گونه که خمینی را در ایران تقویت کردند و انقلاب ایران را به شکست کشانیدند. همان گونه که به ده ها جریان ارتجاعی و از جمله داعش پروبال دادند.
با این همه حماس از میان یک خلق زیرستم و مورد تجاوز قرار گرفته، از میان خلق بزرگ فلسطین برخاسته بود و محصول این تجاوز و جنایت هایی بود که دولت صهیونیستی اسرائیل و پشتیبانان امپریالیست اش آمریکا و کشورهایی مانند انگلستان و آلمان و فرانسه و دیگر امپریالیست ها در فلسطین اشغالی مرتکب شده بودند.
از این رو، آنکه در این مقابله برحق است و علیرغم همه ی جهان بینی و نظرات و بسیاری کردارهای ارتجاعی اش، حماس است و نه دولت متجاوز و تروریست اسرائیل؛ نه دولت های امپریالیستی آمریکا و رهبران امپریالیست های انگلستان و آلمان و فرانسه و دیگر امپریالیست های کثیف که دولت اسرائیل به یاری شان غزه را ویران کرد؛ که با تآیید و سکوت و بی تفاوتی شان و با خود را به ندیدن زدن و با یک دست پیش و با دست دیگر پس کشیدن ها و ده ها سیاست دیگر مکارانه شان، نسل کشی به راه انداخت و حدود چهل و سه هزار نفر را کشت که از آن میان حدود بیست هزارشان کودک و زن بودند! که میلیون ها نفر را آواره کرد...   
یحیی سنوار
یحیی سنوار رهبر سیاسی و نظامی این سازمان بود. فردی بود محصول این ستم که از نوجوانی به مبارزه با دولت صهیونیستی اسرائیل پرداخته و بارها دستگیر شده و به زندان افتاده بود و آخرین آن به بیست و دو سال در زندان بودن کشیده شده بود. او زمانی هم که از زندان آزاد شد( در 2011 و در مبادله ی اسرای فلسطینی با یک اسرائیلی اسیر) به مبارزات اش با دولت صهیونیستی اسرائیل ادامه داد. این که این فرد فلان و بهمان خصوصیت را داشت و اشتباهات زیادی مرتکب شد، تفاوتی در اصل موضوع نمی کند. سنوار از میان خلقی مورد تجاوز و ترور قرار گرفته برخاسته بود. او محصول این تجاوز و ترور و ستمگری و جنایات صهیونیسم اسرائیلی در سرزمین های اشغالی فلسطین و علیه توده های ستمدیده ی فلسطین بود.
ما در حالی که مخالف جهان بینی ارتجاعی و مشی و شیوه های عمل سازمان حماس و رهبران آن و از جمله یحیی سنوار هستیم، اما به هیچ وجه مرگ وی را به این شکل و به وسیله ی دشمنان خلق فلسطین یعنی دولت متجاوز اسرائیل و دولت های امپریالیستی آمریکا و اروپای غربی بر نمی تابیم. دولت های امپریالیستی ای که نه تنها دشمن خلق فلسطین هستند بلکه دشمن طبقه ی کارگر و تمامی زحمتکشان خلق های کشورهای زیرسلطه و نیز طبقه ی کارگر و خلق های کشور خودشان هستند.
از دیدگاه ما سازمان هایی مانند حماس و افرادی چون یحیی سنوار را باید در فرایند آگاهی بخشی به طبقه ی کارگر و توده های فلسطینی، از رهبری بخشی از توده های فلسطینی به زیر کشید و در انزوا قرارداد و رهبران انقلابی و سازمان های انقلابی را در راس به کار گماشت. این فرایندی است که در گذشته وجود داشته و در آینده نیز وجود خواهد داشت.
ترتسکیست- حکمتیست های کمونیسم کارگری( کمونیسم امپریالیستی)
همراه با دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست ها این حکمتیست - ترتسکیست های سلطنت طلب منفور کمونیسم کارگری و همپالگی هاشان سران دارودسته ها احزاب حکمتیست هستند که از مرگ سنوار«اعلام خوشحالی»می کنند و آن را جار می زنند و و هورا کنان اعلام می کنند که: جانم جان «ارتش اسرائیل» یک «تروریست وحشی» را کشت!
خلق فلسطین به نبرد خود با متجاوزین صهیونیست ها و امپریالیست های جنایتکار ادامه خواهد داد!
خلق فلسطین دهه ها است که برای حق خود جنگیده و باز هم خواهد جنگید. دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست ها بسیار  حقیرتر و کوچک تر از آنند که با ضربه زدن به سازمان ها و رهبران بتوانند مانع مبارزات خلق فلسطین برای احقاق حقوق خود شوند.  
یحیی سنوار را در حالی کشتند که او با لباس نظامی و مسلح و در روی زمین با دشمن خلق فلسطین در نبرد بود. به نظر می رسد که در دولت اسرائیل کشاکشی صورت گرفته که چرا دولت اسرائیل اعلام کرده که یحیی سنوار را بدون برنامه ریزی پیشی و صرفا بر مبنای پیشامد و در یک درگیری کشته است( البته اگر دولت اسرائیل راست بگوید و واقعا محل یحیی سنوار لو نرفته باشد!؟). می گویند بهتر بود می گفتند این یک اقدام از پیش برنامه ریزی شده بوده و در عین حال یحیی را با لباس نظامی و با اسلحه نشان نمی دادند. اکنون نیز بحث بر سر این است که جسدش را نابود کنند. این ها همه می رساند که چقدر صهیونیست های دولت اسرائیل و امپریالیست های آمریکایی و اروپایی حقیر و ترسو و بزدل اند و تن شان از وحشت مبارزات آتی خلق فلسطین می لرزد.
آری، این لرزیدن تن درست است! خلق فلسطین در آینده به مبارزه ی خود ادامه خواهد داد و این مبارزه شدیدتر خواهد شد. از دل خلق ستمدیده و مبارز فلسطین صدها و هزاران مبارز جوان بر خواهند خاست و سازمان ها و رهبران دیگری در راس مبارزات این خلق قرار خواهند گرفت. این که این سازمان ها و رهبران ادامه ی سازمان حماس و یحیی سنوار باشند و یا نه ادامه ی سازمان های انقلابی فلسطین در پیش از برآمد حماس و دیگر سازمان های با جهان بینی ارتجاعی، اساسا به رشد جنبش طبقه ی کارگر در فلسطین و منطقه و جهان و رو آمدن احزاب کمونیست انقلابی مجهز به جهان بینی انقلابی مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی بستگی دارد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
28 مهر 1403
         

Monday, October 14, 2024

تضاد بین دولت صهیونیستی اسرائیل با حزب الله و حکومت ولایت فقیه خامنه ای

 


تضاد بین دولت صهیونیستی اسرائیل با حزب الله و حکومت ولایت فقیه خامنه ای
و مواضع احزاب و سازمان ترتسکیستی و رویزیونیستی
 
 پس از عملیات 8 اکتبر سال گذشته برخی تضادهای موجود در خاورمیانه سرعت و شدت بیشتری گرفته وارد مراحل نوینی شده اند. از یک سو حملات دولت صهیونیستی و متجاوز و جنایتکار اسرائیل به غزه و لبنان و کشتار توده های این دو کشور با این عنوان که با حماس و حزب الله می جنگد همچنان ادامه دارد و از سوی دیگر این دولت برنامه هایی را به پیش می کشد که می تواند به افزایش درگیری ها و زد و خوردهای کنونی با دولت مرتجع ولایت فقیه منجر شده و آن را به یک جنگ گسترده بین دو حکومت ارتجاعی تبدیل کند.
درگیری های کنونی بین دولت ها و احزاب و سازمان های سیاسی در منطقه بر مبنای تضادهای گوناگونی صورت می گیرد که هر کدام دارای ویژگی های معینی  است. در گذشته به برخی از این تضادها( تضاد دولت جنایتکار اسرائیل با خلق فلسطین و همچنین سازمان حماس) پرداخته ایم. در این نوشته نخست به برخی دیگر از این تضادها و ویژگی های آنها می پردازیم و سپس اشاره ای به موضع احزاب و سازمان های سیاسی در ایران می کنیم.
یکم - تضاد امپریالیست های غربی و دولت صهیونیستی اسرائیل با حزب الله (و گروه های«محور مقاومت») 
دو سوی این تضاد یعنی از یک سو دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست های پشتیبان آن و از سوی دیگر حزب الله ماهیت ارتجاعی دارند. حزب الله یک سازمان برآمده از خلق لبنان نبوده بلکه اساسا دست ساز جمهوری اسلامی و به وسیله ی خروارها پول، تحمیل شده به جامعه ی لبنان است( قدرت سازمان امل در گذشته با حزب الله قابل مقایسه نیست). با این حال در چارچوب تضاد اسرائیل و امپریالیست ها با حزب الله، این حزب الله نیست که دشمن شماره یک طبقه ی کارگر و خلق لبنان و خلق های منطقه به شمار می آید، بلکه این دولت متجاوز و اشغالگر اسرائیل و امپریالیست هاهستند که دشمن شماره یک طبقه ی کارگر و خلق ها در لبنان و منطقه هستند.
در مورد این تقابل، به هیچ وجه نمی توان علامت تساوی میان این دو ارتجاع گذاشت و به یکسان هر دو را زیر ضرب گرفت.  برای روشن شدن بیشتر می توان گفت که کندن شر حزب الله (و گروه های محور مقاومت) کندن شر امپریالیست ها و اسرائیل نیست، اما کندن شر دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست های مرتجع قطعا - اگر چه نه به طور مکانیکی و علت و معلولی زیرا حزب الله  و محور مقاومتی ها جایگاه و نقش خود را دارند- کندن شر حزب الله نیز هست.
این تضاد را نمی توان با تضادهایی مانند تضاد بین امپریالیست ها بر سر تقسیم جهان در دو جنگ جهانی اول و دوم مقایسه کرد. امپریالیست برای تجدید تقسیم  جهان جنگ را آغاز کردند. میان امپریالیست ها در جنگ ارتجاعی شان بر سر جهان علیرغم اهمیت و نقش و قدرت های کم یا زیادشان، می توان علامت تساوی گذاشت و آنها را در یک ردیف قرار داد. از نظر کلی درست است که تمامی امپریالیست ها را به گونه ای یکسان محکوم و از طریق مبارزه با امپریالیسم خودی در هر کشور با همه امپریالیست ها و نظام سرمایه داری امپریالیستی مبارزه کرد.
با این همه  گر چه در کل طبقه ی کارگر بین المللی و تمامی احزاب کمونیست انقلابی در مقابل این امپریالیست ها به عنوان یک کل قرار می گیرند اما اولا شدت مبارزه و حمله ی طبقه ی کارگر و نیروهای کمونیست به امپریالیست های گوناگون که دارای جایگاه و موقعیت و نقش و توانایی و قدرت های متفاوتی در نظام بین المللی امپریالیستی هستند یکسان نیست و مثلا در جنگ جهانی اول نمی توان امپریالیسم انگلستان و پادشاهی رومانی که هر دو در یک جبهه ی امپریالیستی بودند و یا امپریالیسم آلمان و بلغارستان در جبهه ی مقابل را دارای نقش تعیین کننده گی برابر در نظام بین المللی دانست،
و دوما در هر کشور طبقه ی کارگر و کمونیست های آن کشور با امپریالیست کشور خود روبرو هستند، مثلا در جنگ جهانی اول دولت تزاری روسیه، دشمن شماره یک طبقه ی کارگر و خلق روسیه بود و نه مثلا امپریالیسم فرانسه و یا انگلیس و یا آلمان، و بنابراین افشای این دشمن و مبارزه با آن می باید برای کمونیست های روسیه عمده می بود.
به این ترتیب در حالی که در کل تمامی کمونیست ها باید علیه جنگ افروزی امپریالیست ها و نظام امپریالیستی می بودند، اولا باید میان این امپریالیست ها از نقطه نظر موقعیت و جایگاه و قدرت و نقش شان در تعیین روندهای جهانی و سلطه گی بر کشورهای مستعمره تفاوت قائل می شدند و دوما، در هر کشوری لبه ی تیز حمله ی طبقه ی کارگر و حزب کمونیست هر کشور می باید علیه امپریالیسم خودی می بود.
 این تضاد نه در کل و نه در جزء قابل تعمیم به تضاد اسرائیل و حزب الله نیست.
 جنگ اسرائیل و حزب الله( و نیروهای محور مقاومتی) گرچه جنگ دو نیروی ارتجاعی است اما جنگ میان امپریالیست ها و یا دولت های ارتجاعی(برای نمونه جنگ جمهوری اسلامی با عراق پس از فتح خرمشهر) نیست. نمی توان گفت که در جنگ اسرائیل و حزب الله طبقه ی کارگر و خلق لبنان باید حمله ی خود را به گونه ای مساوی متوجه دو ارتجاع کند و یا از آن بدتر تنها روی حزب الله متمرکز کند. این جنگ، جنگ یک قدرت منطقه ای که پشتیبانی امپریالیست ها را دارد با نیرویی ارتجاعی از میان یک خلق زیرسلطه است.
در لبنان مضحک است که بگوییم تضاد میان اسرائیل و حزب الله را به جنگ داخلی تبدیل کنید. مضحک است که بگوییم در این جنگ، طبقه ی کارگر و خلق لبنان باید لبه ی تیز حمله ی خود را متوجه حزب الله لبنان کند، آن هم در شرایطی که دولت صهیونیستی اسرائیل است که متجاوز است و جنایات بی شمار در لبنان مرتکب شده و می شود. افزون بر این ها حزب الله تمامی دولت و حکومت لبنان نیست بلکه بخشی از آن است
بر این مبنا، لبه ی تیز حمله ی طبقه ی کارگر و کمونیست ها در منطقه باید متوجه اسرائیل و امپریالیست ها باشد که نقش مهمی خواه در عرصه ی جهانی و خواه در عرصه ی منطقه ای دارند و دشمن شماره یک خلق لبنان و تمامی خلق های منطقه هستند و افشای سازمان ارتجاعی حزب الله در درجه ی دوم اهمیت قرار می گیرد.
در درجه ی دوم اهمیت قرار گرفتن حزب الله در مرحله ی کنونی و کمتر بودن شدت مبارزه علیه آن، به معنای مثلا اتحاد تاکتیکی با حزب الله علیه اسرائیل نیست(گرچه در جنگ حزب الله با دولت اسرائیل نمی توان گفت ما باید با حزب الله و اسرائیل در آن واحد بجنگیم) بلکه به دلیل نقش و جایگاه و اهمیت آن خواه در مجموع تضادها و خواه در این تضاد معین است. از این دیدگاه حزب الله نیز باید زیر ضرب افشاگری قرار گیرد و با آن مبارزه شود، اما نه به میزان دولت صهیونیستی اسرائیل. این صرفا به معنای این است که در تقابل با دو دشمن، کدام دشمن عمده است و کدام دشمن غیرعمده. با کدام باید بیشتر مبارزه کرد با کدام کمتر. کدام را باید زیر ضرب افشاگری گرفت و با آن مبارزه عملی کرد و کدام یک را باید در تقابل اش با طبقه ی کارگر و کمونیست ها، منفعل و منفرد و منزوی کرد و مانع شدت گیری تضادش با جبهه ی خلق و ضرباتش به طبقه ی کارگر و جبهه ی خلق گردید.
در چنین وضعی روشن است که دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست ها، ارتجاعی عمده تر هستند و نه حزب الله. چنان که در بیانیه های خود گفته ایم حزب الله و گروه های نیابتی به همراه جمهوری اسلامی در مقابل اسرائیل و امپریالیست ها عددی نیستند و قدرت و جایگاه و موقعیت و نقش تعیین کننده گی شان در منطقه و در جهان، به هیچ وجه یک سان با نقش امپریالیست ها و دولت صهیونیستی اسرائیل نیست.  
عجالتا اشاره کنیم که هر گونه در یک ردیف قرار دادن دو سوی این تضاد و علامت تساوی گذاشتن میان دولت صهیونیستی اسرائیل و حزب الله که بیشتر از سوی برخی جریان های ترتسکیست و خروشچفیست راه کارگری طرح می گردد، در بهترین حالت و در صورتی که به وسیله ی نیروهای درگیر( و نه مشتی حراف و هیچ کاره) به عنوان موضع عملی اتخاذ شود، یا به انفعال سیاسی و عملی و یا به ماجراجویی( که این کمتر ممکن است) در قبال این تضاد منجر می شود و یا در بدترین حالت به پشتیبانی نظری و عملی از امپریالیست های غربی و اسرائیل کشیده می شود که در صورت تکامل تضادها، امکان این یک بسیار بیشتر است.
دوم: تضاد های طبقه ی کارگر و زحمتکشان و طبقات میانی لبنان با حزب الله در لبنان
در مورد تضادهای داخلی لبنان طبعا ما نمی توانیم نظر جامعی بیان کنیم اما روشن است که قضیه کیفیتا فرق می کند. آنچه مشهود است این هاست:
در لبنان حزب الله یکی از سازمان های طبقه ی حاکم بوروکرات- کمپرادور لبنان به شمار می آید و نه تمامی سازمان طبقه ی حاکم یا حکومت این کشور. از این رو سازمان حزب الله تنها می تواند به عنوان گروهی ارتجاعی که طبقه ی کارگر و توده های لبنان را فدای اهداف و مطامع ارتجاعی خود و جمهوری اسلامی می کند و همچون بخشی از سازمان طبقه ی سرمایه دار مزدور حاکم زیر ضرب قرار گیرد. کندن شر حزب الله به عنوان یکی از سازمان های مهم نگهبان نظام سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور حاکم بر لبنان و همچنین دخالت های جمهوری اسلامی در جامعه ی لبنان به وسیله ی حزب الله، وظیفه طبقه ی کارگر لبنان و احزاب و سازمان های انقلابی در این کشور است( آنچه در مورد وضع و موقعیت حزب الله در لبنان و وظیفه ی طبقه ی کارگر و احزاب کمونیست انقلابی این کشور گفته شد می تواند با تفاوت هایی در مورد گروه های متحجر نیابتی در کشورهایی مانند عراق تعمیم داده شود).
البته این تضادها یعنی تضاد اسرائیل با حزب الله و تضاد خلق لبنان با اسرائیل و تضاد خلق لبنان با حزب الله با هم تداخل می کنند و در این تداخل ها و به ویژه به نسبت چرخش تضادها، گاه لبه ی تیز حمله از یکی به دیگری چرخش می کند. اما این تداخل ها نباید مانع تشخیص درست تضادها و برخورد به هر تضاد معین و نوع موضع گیری اساسی طبقه ی کارگر در مورد مجموع آنها را ایجاد کند.
سوم: تضاد خلق ایران با حزب الله و جمهوری اسلامی 
اینجا مبارزه اساسا متوجه جمهوری اسلامی است که سازماندهی حزب الله و گروه های نیابتی به دستان او بوده است و از آن در خدمت سرکوب مبارزات انقلابی و مترقی خلق های لبنان و سوریه و ایران بهره برداری کرده و می کند. حزب الله و به همراه آن نیروهای نیابتی بدون جمهوری اسلامی نیروی قابل توجهی نیستند.
چهارم - تضاد طبقه ی کارگر و کشاورزان و طبقات میانی با جمهوری اسلامی
اینجا مبارزه با حکومت ولایت فقیه و خامنه ای و دفتر رهبری و سران مرتجع سپاه عمده است و اساس مبارزه بر جنبش توده ای انقلابی توده ها و در راس آنها طبقه ی کارگر و کشاورز و زحمتکشان و بر قراری دیکتاتوری انقلابی - دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر گذاشته می شود. تلاش برای گسترش و عمق یافتن و شدت گرفتن حملات جنبش انقلابی- دموکراتیک علیه خامنه ای و سران پاسدار و کلا طبقه ی حاکم خواه اصول گرا و خواه اصلاح طلبان حکومتی شریک در دولت کنونی، اساس است.
پنجم: تضاد بین جمهوری اسلامی و امپریالیست ها
در گذشته ما به گونه ای مفصل در مورد این تضاد نوشته ایم. وضع کنونی دو سوی این تضاد و شیوه های برخورد آنها با یکدیگر تا حدودی با گذشته فرق کرده است اما اکنون وضع به گونه ای نیست که این تضاد به شکل حادی طرح شده باشد و مثلا امپریالیست ها تجاوز و تغییر حکومت ولایت فقیه را در دستور کار خود قرار داده باشند.
در صورت شدت گرفتن این تضاد در کنار تضاد جمهوری اسلامی با دولت صهیونیستی اسرائیل یعنی دو تضادی که اساسا یک تضاد هستند، چرا که تضاد دولت صهونیستی اسرائیل با جمهوری اسلامی خیلی بیرون از تضاد امپریالیست های غربی با جمهوری اسلامی نیست، به آن خواهیم پرداخت.
موضع «شبه چپ» ترتسکیست و رویزیونیست در مورد این تضادها
در مورد تضاد میان دولت جنایتکار اسرائیل و به همراه آن امپریالیست های غربی از یک سو و  حزب الله و جمهوری اسلامی از سوی دیگر( و در کنار آن تضاد دولت اسرائیل و امپریالیست ها با جمهوری اسلامی به گونه ای جداگانه، که به علت تکامل نیافتن آن به مراحل بالاتر کمتر متوجه آن خواهیم بود)، سه موضع مهم در میان احزاب و سازمان ها موجود چپ و«شبه چپ» بروز کرده است.
یکم: ترتسکیست های حزب کمونیست کارگری و دیگر گروه های همسو
این ها یا کاملا همراه با دولت مرتجع اسرائیل و امپریالیست های غربی و سلطنت طلبان و غیره و صرفا علیه حزب الله و حکومت ارتجاعی ولایت فقیه( «سرمار در تهران است») هستند و یا  لبه ی تیز حمله ی خود را به روی حکومت ولایت فقیه می گذارند و دولت اسرائیل را آنچنان زیر ضرب نمی گیرند و اگر هم به این دولت( مثلا صهیونیستی بودن و یا...) و اشاره ای بکنند بیشتر برای خالی نبودن عریضه است و نه مخالفت واقعی با متجاوزین و جانیان صهیونیست.
 در راس این جریان های حکمتی - ترتسکیسیت حزب کمونیست کارگری( حزب مزدوران«شبه چپ» سلطنت طلبان و امپریالیست ها) قرار دارد که بیخ دل مرتجعین سلطنت طلب و
امپریالیست های غربی و دولت صهیونیست اسرائیل خوابیده اند.
سران مرتجع این حزب با پرچم کردن جنایت های حزب الله و جمهوری اسلامی، از دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست ها و سلطنت طلبان پشتیبانی می کنند و به این وسیله مراتب چاکری خود را نسبت به شاه پرستان و امپریالیست ها و دولت جنایتکار اسرائیل ابراز می دارند!   این دارودسته ی مزدور از کشته شدن حسن نصرالله به وسیله ی دولت اسرائیل سراز پا نشناخته( بیانیه حزب کمونیست کارگری در مورد هلاکت حسن نصرالله – یکشنبه 8 مهر 1403) و گمان کرده بودند که اگر خود را همراه با شادی مردم از مرگ حسن نصرالله نشان دهند می توانند به گونه ای بین شادی مردم از مرگ این مرتجع و دولت صهیونیستی اسرائیل که وی را ترور کرده و خود این حزب و بنابراین سلطنت طلبان و امپریالیست های غربی که همه سوروسات راه انداخته بودند رابطه ای ترسیم کنند و به این ترتیب خود را همراه توده ها و توده ها را همراه خود و اسرائیل و سلطنت طلبان و امپریالیست ها نشان دهند. این حزب حکمتی-  ترتسکیستی منحط خود را به نفهمی در مورد این می زند که شادی مردم از مرگ نصرالله به معنای همراهی شان با دولت اسرائیل و سلطنت طلبان و امپریالیست ها نبوده بلکه صرفا محصور به این است که اولا حسن نصرالله رهبری سازمانی بود که در کشتار توده ها در سال های 88 و 96 و 98 و احتمالا 1401 به جمهوری اسلامی خدمت کرد، و دوما مرگ وی به گونه ای ضربه ای به تمامی کبکه و دبدبه ی جمهوری اسلامی است که برای این ها سرمایه گذاری کلان کرد؛ سرمایه گذاری هایی که ضمن هدر دادن ثروت کشور توده های مردم را به فلاکت کشانید. برای طبقه ی کارگر و توده ها مهم نیست که چه دولتی و برای چه حسن نصرالله را کشته، برای آنها این مهم است که حسن نصرالله کشته شده و اکنون آنها می توانند از مرگ یکی از دشمنان شان شادی کنند و این شادی را چون وجهی از مبارزه روانی و فرهنگی با جمهوری اسلامی و در راس اش خامنه ای و سران سپاه بینگارند. وجهی از مبارزه که به مبارزه ی سیاسی با این حکومت و سرنگونی آن خدمت می کند.
 شکی نیست که مبارزه با امپریالیست های غربی و دولت صهیونیست، متجاوز و اشغالگر اسرائیل و سلطنت طلبان یکی از وجوه مبارزه طبقه ی کارگر و توده ها با طبقات حاکم بوروکرات - کمپرادور حاکم است. بخشی از این مبارزه قطعا مبارزه با جریان های ترتسکیست است که مستقیم و غیرمستفیم مزدور امپریالیست ها و سلطنت طلبان در درون کشور هستند و عامل تخریب جنبش طبقه ی کارگر و خلق ایران.
دوم - رویزیونیست های توده ای- اکثریتی
موضع دیگر از آن رویزیونیست های توده ای و اکثریتی است که دفاع از« محور مقاومت» را در بوق و شیپور می کنند. این ها نیز بیخ دل حکومت ولایت فقیه و گروه های مرتجع «محور مقاومت» و در راس شان حزب الله و( در سطح جهانی روسیه و چین و کره شمالی و کوبا و ...) پناه گرفته و سفت و سخت جا خوش کرده اند.
این دریوزه گان و کاسه لیسان حکومت و به همراه آنها و در خط آنها مشتی استاد دانشگاه مدعی سوسیالیست که مزد بگیر دانشگاه های داخلی و خدمتگزار حکومت ولایت فقیه و اصول گرایان هستند با پنهان شدن پشت آرمان فلسطین، از حزب الله و در واقع از جمهوری اسلامی پشتیبانی کرده و به این وسیله مراتب بنده گی خود را به خامنه ای و سران سپاه و حکومت ولایت فقیه اعلام می کنند. این دارودسته ها امید دارند که مثلا خامنه ای به عنوان رهبر مبارزه ی ضد آمریکایی شان به همراه نوچه هایش یعنی«محور مقاومتی» ها پوزه ی آمریکا را به خاک بمالد و حضرات این میان برایش کف بزنند و هورا بکشند( کار دیگری که نمی توانند انجام دهند!)
 در مورد این دارودسته باید اشاره کنیم که برخی از رویزیونیست های هوادار«چپ نو» و «مارکسیسم غربی» و حضراتی که خود را «مارکسی»می نامند آب شان همیشه با این گروه در یک جوی می رود، اما این دسته ها بیشتر رویزیونیست های غرب گرا هستند و نه مانند رویزیونیست های توده ای - اکثریتی روسیه گرا و یا چین گرا. به این ترتیب علیرغم همراهی اینان با رویزیونیست های روسیه پرست، بیشترشان و یا همه شان سربزنگاه جبهه ی روسیه پرستان و چین پرستان را رها کرده و به دارودسته ی ترتسکیست ها می پیوندند.
 سوم: احزاب حکمتیستی- ترتسکیستی 
اینها یکی و دو تا نیستند اما مواضع همه شان مانند هم است. این دارودسته ی شیاد برخلاف «حزب کمونیست کارگری» تلاش می کنند که یک خط تساوی بین امپریالیست ها ی غربی و دولت مرتجع اسرائیل از یک سو و حزب الله و جمهوری اسلامی از سوی دیگر بگذارند و بر خلاف حزب کمونیست کارگری هر دو طرف را در ظاهر بکوبند. اما پای عمل که می رسد حضرات همچون همکیشان ترتسکیست خود در حزب کمونیست کارگری در سوی امپریالیسم و دولت صهیونیستی اسرائیل و سلطنت طلبان می ایستند. امثال رحمان حسین زاده ترتسکیست پرمدعا و البته تهی و پوچ از زمره ی این دارودسته است.
هرمز دامان
نیمه دوم مهر 1403

درباره شناخت(15)

 
 
درباره شناخت(15)
بخش دوم
ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت
دیالکتیک و اکلکتیسم( پاره ی نخست)
 
«اکلکتیسم جایگزین دیالکتیک می شود؛ در مطبوعات رسمى سوسیال دمکراتیک زمان ما، این از عادى‌ترین و شایع ترین پدیده‌هایى است که در مورد مارکسیسم مشاهده می شود. یک چنین جایگزین نمودنى البته تازگى ندارد و حتى در تاریخ فلسفه کلاسیک یونان هم دیده شده است. وقتى بخواهند اپورتونیسم را بنام مارکسیسم جا بزنند بهترین راه براى فریب توده‌ها این است که اکلکتیسم به عنوان دیالکتیک وانمود شود، زیرا به این طریق رضایت خاطر کاذبى فراهم می شود و گویى همه اطراف و جوانب پروسه همه تمایلات تکامل، همه تأثیرات متضاد و غیره ملحوظ گشته است و حال آنکه این شیوه هیچ گونه نظریه انقلابى و جامعى براى پروسه تکامل اجتماعى به دست نمی دهد.»( لنین - دولت و انقلاب، مجموع آثاریک جلدی، ص524، تاکید از ماست)
 
اکلکتیسم یا التقاط گرایی چیست؟
اکلکتیسم  یعنی درهم آمیختن(یا چسب و وصل کردن) تکه هایی از جهان بینی ها و دیدگاه ها و نظرات گوناگون بدون پرنسیپ یا بدون تکیه به اندیشه ای استوار به ذات و اصول خویش. به معنای ساده تر وصل کردن و یا چسباندن پاره هایی از جهان بینی ها، دیدگاه ها و نظرات گوناگون بدون اینکه از خود دارای جهان بینی ای مستقل باشیم و ساختن جهان بینی و دیدگاه و نظری به اصطلاح تازه از طریق این وصل و چسب ها.
التقاط گرایی را می توان در دو حالت بررسی کرد: حالت ایستا و حالت پویا.
در حالت ایستا التقاط گرایی عبارت است از تجزیه ی جهان بینی ها و دیدگاه ها و نظرات به درست و نادرست و درهم کردن بی مبنای وجوهی که درست اند و یا درست پنداشته می شوند با یکدیگر و ساختن یک جهان بینی و دیدگاه و نظریه. این تجزیه کردن و پیوند زدن البته بسته گی به فردی دارد که تجزیه و انتخاب می کند و پیوند می زند.
بنیان اندیشه ای این نوع التقاط گرایی این است که باید همه ی جهان بینی ها را بررسی کرد و بخش های درست آنها را انتخاب کرد و بخش های نادرست آنها را دور انداخت.
در نقد این دیدگاه می توان گفت که این جهان بینی ها هر کدام بر پایه های معین فلسفی، اجتماعی و سیاسی و طبقاتی استوار است و نمی توان تکه ای از این و تکه ای از آن را به هم وصل کرد و یک جهان بینی و یا دیدگاه درست کرد.
برای نمونه عده ای که خود را مارکسیست و یا مارکسیست - لنینیست می دانند مارکس را با کانت و یا ماکس وبر و یا  فروید و یا نیچه و امثال اینها مخلوط می کنند و اسم اش را می گذارند نوآوری در جهان بینی. این دیگر همه چیز هست جز مارکسیسم و یا مارکسیسم – لنینیسم! 
در حالت پویا، التقاط گرایی عبارت است از وصل کردن انتخابی بخش هایی از نظرات گوناگون و متضاد- نظراتی که ظاهرا بر مبنای یک جهان بینی به وجود می آیند- به یکدیگر بدون توجه به شرایط عینی واقعی.
در اینجا آنچه یک دیدگاه را رو می آورد پاسخی است که آن دیدگاه به شرایط عینی و واقعی می دهد. در شرایط عینی هر پدیده ی معین مثلا حوزه ی اقتصاد یا سیاست و یا مبارزه ی طبقاتی تضادهای زیادی وجود دارند که در هر مرحله یکی از آنها عمده است و همین عمده، تعیین کننده ی سلسله مراتب تضادهای دیگر و پس و پیشی و بالا و پایینی آنها در آن مرحله است. آن تضادی(یا جنبه ای از واقعیت) که در واقعیت عمده است( و در هر واقعیتی جنبه ها بسیار زیادند)، تعیین کننده ی آن نوع برخورد و عملی است که باید عمده باشد. روشن است که هر نوع تشخیص این جنبه ی عمده و شیوه ی برخورد بر مبنای آن، نتایج معینی در عمل به بار می آورد که با دیگری متفاوت و یا متضاد است و به منافع طبقاتی معینی خدمت می کند.
اما یک درهم گرا به این واقعیت توجه ندارد و این که در آن شرایط معین چه مساله و جنبه و تضادی عمده است و باید به آن پاسخ داد و در جهت آن عمل کرد. یک التقاط گرا، نه تضاد عمده را می فهمد و نه نقشی که تضاد عمده در ایجاد سلسله مراتب تضادهای دیگر و پسی و پیشی اهمیت و نقش آنها در آن مرحله دارد. در مجادلات درون احزاب کمونیست کسانی که می خواهند در مبارزه ی دو خط و گرایش انقلابی و رفرمیستی( پرولتری و بورژوایی) بین دو صندلی بنشینند عموما از این گروه هستند. کمی از این سو و کمی هم از آن سو وام می گیرند و به هم وصل می کنند و یک نظریه ی میانه می سازند.
در شرایط کنونی ایران ما با احزاب و گروه هایی روبروییم که دیدگاه های گوناگون متضاد را به گونه ای ناشیانه به هم وصل می کنند و آن را به عنوان «سنتز» پیشرفته ی نظریه های متضاد وانمود می سازند. جریان هایی که نام خود را «گذارطلب» گذاشته اند و از «گذار» و «اصقلاب»( سنتز اصلاح و انقلاب!) و «ساختارشکنی» حرف می زنند از این زمره اند. روشن است که این ها ماهیتا رفرمیست هستند و ربطی به انقلاب و انقلابیون ندارند.   
اشاره ای به تاریخ التقاط گرایی( گزیده از دانشنامه ها و تاریخ های فلسفه)
اصطلاح اکلکتیسم از یونانی  (eklektikos)به معنای واقعی کلمه «انتخاب بهترین»، و از (eklektos«انتخاب، انتخاب» آمده است.
در تاریخ فلسفه التقاط برای اولین بار زمانی ثبت شد که به وسیله ی گروهی از فیلسوفان یونان و روم باستان انجام شد. فیلسوفانی که خود را به هیچ سیستم واقعی متصل نمی کردند، اما از بین باورهای فلسفی موجود، آموزه هایی را انتخاب می کردند که برای آنها معقول ترین به نظر می رسید. آنها از این مطالب جمع آوری شده سیستم جدید فلسفه خود را می ساختند.
پوتامو(یا پوتامون) اسکندریه - فیلسوف التقاطی بود که در دوران روم می زیست. به گفته لائرتیوس، او آموزه‌های برگرفته از مکاتب مختلف فلسفی (افلاطونی، مشاء، رواقی‌گری و غیره) را با دیدگاه‌های اصلی خود ترکیب کرد.
التقاطی های معروف در فلسفه یونان رواقیون پاناتیوس و پوزیدونیوس و آکادمیسین جدید کارنیادس و فیلو از لاریسا بودند. در میان رومیان، سیسرو کاملاً التقاطی بود، زیرا او آموزه های مشاء، رواقی و جدید آکادمیک را متحد کرد. جانشین فیلون و معلم سیسرون، آنتیوخوس از اسکالون، با تأثیرگذاری بر آکادمی شناخته می شود، به طوری که سرانجام از شک گرایی به التقاط گرایی منتقل شد. التقاطی دیگر شامل وارو و سنکا جوان بود.
پوتامو(یا پوتامون) اسکندریه - فیلسوف التقاطی بود که در دوران روم می زیست. به گفته لائرتیوس، او آموزه‌های برگرفته از مکاتب مختلف فلسفی (افلاطونی، مشاء، رواقی‌گری و غیره) را با دیدگاه‌های اصلی خود ترکیب کرد.
التقاطی های معروف در فلسفه یونان رواقیون پاناتیوس و پوزیدونیوس و آکادمیسین جدید کارنیادس و فیلو از لاریسا بودند. در میان رومیان، سیسرو کاملاً التقاطی بود، زیرا او آموزه های مشاء، رواقی و جدید آکادمیک را متحد کرد. جانشین فیلون و معلم سیسرون، آنتیوخوس از اسکالون، با تأثیرگذاری بر آکادمی شناخته می شود، به طوری که سرانجام از شک گرایی به التقاط گرایی منتقل شد. التقاطی دیگر شامل وارو و سنکا جوان بود.
یکی دیگر از التقاط گرایان کوئینتوس سکستیوس بزرگ(  (Quinti Sextii Patrisحدود پنجاه ق. م بود . سنکا مکرراً او را ستایش می کرد.
سکستیوس حداکثر در سال 70 قبل از میلاد به دنیا آمد. او یک مکتب فلسفی را پایه گذاری کرد که برخی از ویژگی های فیثاغورثی ها را با برخی دیگر از رواقیون ترکیب می کرد. و در نتیجه گاهی با یکی و گاهی با دیگری از آن فرقه ها طبقه بندی می شد.
به گفته 
سکستیوس حداکثر در سال 70 قبل از میلاد به دنیا آمد. او یک مکتب فلسفی را پایه گذاری کرد که برخی از ویژگی های فیثاغورثی ها را با برخی دیگر از رواقیون ترکیب می کرد. و در نتیجه گاهی با یکی و گاهی با دیگری از آن فرقه ها طبقه بندی می شد.
به گفته Rošker و Suhadolnik، با وجود اینکه التقاط منشأ یونانی داشت، این اصطلاح به ندرت مورد استفاده قرار می گرفت و حتی توسط مورخان اندیشه یونانی بار منفی به آن داده می شد و آن را با توصیف تفکر ناپاک و غیراصیل مرتبط می دانستند.
محققانی مانند کلمنت اسکندریه معتقد بودند که التقاط در فلسفه یونان  سابقه طولانی دارد و اساس آن باور متافیزیکی و الهیاتی عمیق تر در مورد مطلق/خدا به عنوان منبع همه افکار شریف( از جمله نظام های مختلف فلسفی) است و همه بخش های حقیقت را می توان در میان آنها یافت.( تاکیدها از ماست)
دو دیدگاه در مورد التقاط گرایی
محققانی مانند کلمنت اسکندریه معتقد بودند که التقاط در فلسفه یونان  سابقه طولانی دارد و اساس آن باور متافیزیکی و الهیاتی عمیق تر در مورد مطلق/خدا به عنوان منبع همه افکار شریف( از جمله نظام های مختلف فلسفی) است و همه بخش های حقیقت را می توان در میان آنها یافت.( تاکیدها از ماست)
دو دیدگاه در مورد التقاط گرایی
چنان که دیده می شود در تاریخ فلسفه دو دیدگاه در مورد التقاط گرایی وجود داشته است. نخستین بر آن است که اگر ما نظرات را به بخش های درست و نادرست تقسیم کنیم و بخش های درست آنها را انتخاب و بخش های نادرست آنها را به دور بیندازیم، دیدگاه درستی است. پس اکلکتیسم درست است.
روشن است که ما باید جهان بینی ها و نظرات گوناگون را بررسی و تجزیه و تحلیل کنیم و عناصر درست آنها را مورد استفاده قرار دهیم. اما صحبت اولا بر سر این است که چه درست و چه نادرست است و دوما این «استفاده» بر چه پایه ای و چگونه باید صورت گیرد.
دومین دیدگاه بر این است که اکلکتیسم برش بخش های جهان بینی یا دیدگاه های گوناگون و وصله آنها است( چسباندن چهل تکه به یکدیگر) و بنابراین نمی تواند یک دیدگاه اصیل و برخود ایستایی را ارائه دهد.
از دیدگاه مارکسیسم اکلکتیسم ضد دیالکتیک است. جانمایه ی دیالکتیک تحلیل مشخص از شرایط مشخص است و شرایط مشخص یعنی واقعیت در تمامی جنبه ها و همچنین به عنوان یک کل. التقاط گرایی دیدگاهی نادرست و ناتوان از پاسخ گویی به مسائل واقعی و عملی است.
پس آیا برخورد ما به طور کلی به جهان بینی ها گوناگون و یا نظرات گوناگون در هر مرحله ی معین چگونه باید باشد؟ 
مارکسیسم
مارکسیسم خود نمونه ای برجسته از چگونگی ترکیب( سنتز) نظرات گوناگون بر مبنای یک دیدگاه برخود ایستا و خودپو است.
هیچ کس فیلسوف، جامعه شناس، اقتصاددان و سیاستمدار و دانشمند و هنرمند از مادر زاده نمی شود. در دوران آموزش آنچه که برای یاد گرفتن موجود است یا از پیش آفرینش یافته و یا در حال آفرینش است. هر فرد در حال یادگیری در این فرایند«گذشته- حال» وارد می شود. مرحله ی نخست این فرایند تاثیرگرفتن و پذیرش و تقلید است. تاثیر و پذیرش و تقلید بخشی از فرایند آموزش است. در این فرایند، خلاقیت و آفرینش نو روندی نامحسوس و اساسا غیرعمده است.
از سوی دیگر در هر دوره ی معین با توجه به پیشرفت ها در تولید و مناسبات تولیدی و ساخت اقتصادی و سیاسی - فرهنگی جامعه و مبارزه ی طبقاتی نیروهای با منافع متضاد موجود و بروز نیروهای نوین تاریخی شرایط تغییر در«تاثیر و پذیرش و تقلید» پدید می آید و پذیرش و تقلید به نفع خلاقیت و آفرینش نوین تغییر می کنند.
این امر از یکسو امری تاریخی - جهانی و از سوی دیگر«واقعی(حقیقی)- ملی» است و خاص جامعه ای است که در آن نظریه ی نوین متولد می شود و از سوی سوم به شرایط ویژه ی زندگی، آموزش، توانایی و استعدادهای فرد یا گروهی از افرادی که اندیشه ی نوین( یا مجموعه ای از اندیشه های نوین) را می آفرینند بستگی دارد.
بر این پایه، پدیدآمدن جهانبینی مارکسیسم از یک سو تابع پیشرفت های تولیدی و سیاسی و فرهنگی جهانی - تاریخی است از سوی دیگر تابع شرایط واقعی خاص آلمان در نیمه ی دوم قرن نوزدهم و در ابعادی گسترده تر اروپا و از سوی سوم به مارکس و انگلس( به ویژه مارکس) و شرایط ویژه ی تربیتی و فرهنگی و زندگی شخصی و توانایی ها و استعدادهای آنها بر می گردد.
مارکس در دوره ی نخستین پرورش فکری خود زیر تاثیر بخش هایی از اندیشه ی هگل قرار داشت که بر فلسفه ی آلمان حاکم بود. او یک هگلی چپ بود. در اینجا مارکس هنوز آفرینشگر نشده بود. در مرحله ی بعدی مارکس( و انگلس)، فوئرباخی می شود، بی آنکه از آنچه از هگل پذیرفته به گونه ای کامل جدا گردد.
سپس مارکس فویرباخ (و هگل) را از دیدگاهی نوین مطالعه می کند( تزهایی درباره ی فویرباخ) در این جا دیگر نه آنچنان زیر تاثیر هگل است و نه آنچنان زیر تاثیر فوئرباخ. از اینجا به گفته ی انگلس «نطفه های نبوغ آسای جهان بینی نوین»( انگلس- فویرباخ و پایان فلسفه ی کلاسیک آلمان - پیشگفتار) شکل می گیرد. این «شکل گیری نطفه های جهان بینی نوین» همان نکته ای است که ما بالاتر از آن صحبت کردیم؛ یعنی برون خیزی یک فلسفه یا جهان بینی نوین و استوار شدن بر پایه های خود؛ رشد یک نظریه و جهان بینی نه بر پایه تاثیر صرف و یا تقلید و رونویسی از فلاسفه ی پیش از خود، بلکه بر مبنای انتقادی همه جانبه و عمیق از آن فلاسفه و عالی ترین مراحل تکامل فلسفی. تزهای فویرباخ مارکس تنها علیه ایرادات واشتباهات و کمبودهای فلسفی فویرباخ نیست بلکه از همان تز نخست ( و همچنین بیش از بقیه، تزهای دوم و سوم و چهارم و هشتم و یازدهم)علیه دیالکتیک هگل( نه تنها وجه ایده آلیستی آن بلکه در عین حال علیه وجه نظری آن که چنانکه مارکس در تزها می گوید «تمامی رموزی که تئوری را به سمت عرفان گمراه می سازد...» از آن بر می خیزد) و تمامی فلسفه ی پیش از خود نیز هست. در اینجا نه تنها مارکس یک دیالکتیسین ماتریالیست بلکه در عین حال یک «فعال انقلابی» و هوادار فعالیت «عملی - انتقادی» است. او پایه های تبدیل فلسفه ی نظری به فلسفه ای که نه مشغول غور در نظر حتی در مورد واقعیت اما جدا از عمل، بلکه وابسته به عمل یعنی عمل انقلابی است را بنیان می گذارد.
از اینجا دیگر جهان بینی جدید نه بر پایه ی تاثیرات مارکس از هگل و فوئرباخ، بلکه بر پایه ی خود یعنی اندیشه و جهان بینی مارکسیستی که نطفه اش شکل گرفته، رشد می کند. مارکس سوسیالیسم فرانسه را بر پایه اندیشه ی ماتریالیستی - دیالکتیکی خود مطالعه می کند و پس از رسیدن به ماتریالیسم تاریخی که کل آن کشف شده به وسیله ی مارکس است، سوسیالیسم نوین را پایه گذاری می کند. وی سپس اقتصاد سیاسی بورژوایی انگلستان را بر مبنای اندیشه ی ماتریالیستی- دیالکتیکی و ماتریالیسم تاریخی و نیز سوسیالیسم خود مطالعه می کند و اقتصاد سیاسی مارکسیستی را پدید می آورد.
این جهان بینی آفرینش یافته به وسیله ی مارکس و انگلس است و نه وصل کردن هگل و فوئرباخ به یکدیگر و وصل کردن این ها به سوسیالیسم فرانسه و سپس اقتصاد سیاسی بورژوایی انگلستان. روشن است که اگر عناصر دیالکتیکی فلسفه ی هگل و ماتریالیستی  فلسفه ی فوئرباخ به طور بی مسلکانه ای به یکدیگر وصل گردند جهان بینی مارکسیستی تولید نمی کنند، بلکه  همان جهان بینی بورژوایی را تولید می کنند. به گفته ی انگلس در فوئرباخ و پایان فلسفه ی کلاسیک آلمان«... به هنگام تلاشی مکتب هگلی، خط مشی دیگری هم پدید آمد و این تنها خط مشی ای است که واقعا ثمراتی به بار آورده است. این خط مشی اساسا با نام مارکس  همراه است.»( بخش 4)  
به طور کلی تفاوت اساسی میان نظریه ی التقاط و آفرینش نو در این است که در التقاط همه چیز به همان تاثیر و پذیرش و تقلید، نخست بدون از خود دارای اندیشه بودن و یا استفاده برای بنیان گذاری اندیشه ای نوین و دوم انتخاب نظرات متضاد و ترکیب آنها با یکدیگر بدون توجه به زمان و مکان محدود می شود، در حالی که در تاثیر و آفرینش وضع به جمع آوری اطلاعات و باورها و یا بررسی نظرات و انتخاب از میان آنها پایان نمی یابد بلکه تحقیق و تفحص عمیق و تاریخی و مشخص صورت می گیرد و تمامی اندیشه ها در بوته ی آزمایش های نظری و عملی قرار می گیرند و اندیشه ی نوین بر پایه ی آزمون علمی و آزمون عملی ساخته می شود.   
نظریه ی دیالکتیکی بر این است که آنچه مارکسیسم نقادانه از فلسفه ی آلمان، سوسیالیسم فرانسه و اقتصاد سیاسی انگلستان می گیرد به وسیله ی مارکس( وانگلس)به شکل یک جهان بینی و اندیشه ی نوین آفرینش می یابد. در این راستا، ایدئولوژی آلمانی نخستین بیان منظم و سیستماتیک این جهان بینی و اندیشه نوین است.
مساله اساسی این است: اندیشه ی نوین و منطبق با تکامل اجتماعی( یعنی ایجاد شرایط نوین در ساخت های اقتصادی- سیاسی و بروز نیروهای نوین تاریخی) همه ی دیدگاه های گذشته را تجزیه و تحلیل می کند و با بازگشایی شان در خود به دفع و جذب آنها می پردازد. این جذب و دفع باید بر بنیان هایی بر خود استوار یا بر مبنای شکل گیری نطفه ی نو و رشد آن یعنی آفرینش اندیشه ای نوین و گسترش آن به دیگر زمینه ها صورت گیرد و نه تکرار طوطی وار جنبه های خوب جهان بینی ها و دیدگاه های گذشته. این عبارت است از تجزیه نظرات به درست و نادرست و سنتز دیالکتیکی وجوه درست در یک نظریه ی نوین بر مبنای تکامل واقعیت و عمل اجتماعی.
م - دامون
مهر 1403
 

این آتش خاموش نمی شود

    شب های انقلاب و تداوم خیزش انقلابی در کهگیلویه و بویر احمد   مرگ بر دیکتاتور شعار توده ها در شب 22 بهمن در شب های 21 و22 و 23 بهمن ماه ،...