Monday, March 24, 2025

درباره برخی چرخش های خامنه ای و دلایل آن ها (2 بخش پایانی)


چرخش سوم- از مذاکره با آمریکا تا مذاکره نکردن با آمریکا
این چرخش نیز در فاصله ای کوتاه رخ داد. خامنه ای یک باره و طی مدتی کوتاه مذاکره با دولت ترامپ را کنار گذاشت و از مذاکره نکردن صحبت کرد.
دلایل مهم این چرخش عبارتند از:
یکم - خواست ترامپ که در نامه اش طرح شده بود؛
دوم-  نقش پوتین و روس ها و به احتمال تقاضای آنها برای نفی این مذاکره در شرایط فعلی.
در مورد خواست های ترامپ تا جایی که این خواست ها آشکار شده است هشت مورد است:
یک - توقف کامل برنامه ی هسته ای ایران
دو- تعطیلی غنی سازی اورانیوم
سه- قطع ارسال سلاح به حوثی های یمن
چهار- قطع حمایت مالی از حزب الله لبنان
پنج- انحلال گروه های مسلح وابسته به جشدالشعبی عراق
شش - مهلت دوماهه برای اجرای این شروط
هفت - در صورت پذیرش، لغو تحریم ها و پایان دادن به انزوای ایران
هشت - در غیر این صورت اقدام نظامی گسترده علیه ایران
 که می توان آنها را به سه مورد اساسی خلاصه کرد:
یک- توقف کامل برنامه ی هسته ای ایران
دو- دنبال نکردن برنامه ی موشکی و سایر قابلیت های تسلیحاتی متعارف و غیر متعارف
سه - پشتیبانی  نکردن از نیروهای نیابتی( حزب الله، حماس و جهاد اسلامی، حوثی ها و حشدالشعبی عراق) و آموزش ندادن و نفرستادن اسلحه و مهمات برای آنها
سازش ها و عقب نشینی هایی که برای ترامپ کافی نبودند!
به نظر می رسد که تغییر نظر خامنه ای اساسا به دلیل بیشتر شدن خواست های ترامپ بوده است. تصور خامنه ای ای این بود که سازش ها و عقب نشینی هایش در مورد حماس و حزب الله و سوریه برای آغاز مذاکره و کنار آمدن آمریکا با وی کافی است. اما زمانی که نامه ی ترامپ و خواست های تازه ی وی طرح شد وی در یکی سخنرانی های خود پس از چرخش به مذاکره نکردن گفت که هر چه شما خواست های آنها را برآورده سازید و عقب نشینی کنید آنها از شما یک خواست تازه و عقب نشینی دیگری را می خواهند( نقل به معنی ).
پس از دریافت نامه ی ترامپ و پی بردن به خواست های او که روشن نیست آنچه در موردشان گفته شده تمامی آن خواست هایی است که در نامه بوده است، وی از مذاکره کردن به مذاکره نکردن چرخش کرد.
با توجه به این چرخش و همچنین رشد تضادها با پزشکیان در مسائلی مانند مذاکره با ترامپ و مساله اجرای «قانون عفاف و حجاب» که گویا نمی خواست اصول گرایان مجری آن باشند و نیز ناتوانی در حل و فصل مسائل اقتصادی،  تهاجمی به دولت پزشکیان صورت داد و آن را از دو فرد مهم آن محروم ساخت.
پایان کار چه خواهد شد؟ تضاد خامنه ای و سران سپاه با ترامپ و اسرائیل و تضاد توده ها با حکومت
 اکنون خامنه ای مانده است و تغییر سیاست ها و دو ماه فرصت که بخشی از آن سپری شده است. البته مذاکرات پنهانی (پنهان از نظر کارگران و کشاورزان و توده های زحمتکش و نیز طبقات میانی که همیشه و همواره در همه ی دولت های استثمارگر و ستمگر« نامحرم» ترین بوده اند) ادامه داشته و دارد و اکنون نیزعراقچی وزیر خارجه اعلام کرده است که «ما با آمریکا مذاکره ی مستقیم نمی کنیم اما مذاکره ی غیرمستقیم خواهیم کرد.» امری که خود نشان دهنده ی دمدمی مزاجی و چرخشی دوباره از جانب خامنه ای است که هنگامی که تغییر موضع اش را اعلام می کرد گفت که«با یک چنین دولتی مذاکره نباید کرد، مذاکره کردن عاقلانه، هوشمندانه و شرافتمندانه نیست.»  ظاهرا خامنه ای یادش رفته بود که بگوید منظورش از مذاکره ای که «عاقلانه و هوشمندانه و شرافتمندانه نیست» مذاکره ی مستقیم است اما مذاکره ی غیرمستقیم «عاقلانه و هوشمندانه و شرافتمندانه» است!؟
به هر حال اکنون روشن نیست که با توجه به چرخش های مداوم خامنه ای طی این یک سال اخیر و نوسان و بی ثباتی ای در سیاست های وی که اینک به نظر می رسد مزمن و پایدار شده است نهایت این وضع چه خواهد شد. اگر هدف صرفا حملاتی به تاسیسات هسته ای و موشکی و نظامی و یا ترور برخی سران سپاه باشد ممکن است خامنه ای تا جایی که فکر کند حکومت اش در خطر نیست از سیاست مذاکره نکردن خود دست بر ندارد. اما آنچه که می توان از آن مطمئن بود این است که در صورتی که گام هایی از جانب ترامپ به سوی سرنگونی حکومت برداشته شود موجود حقیر و بزدلی مانند خامنه ای با چرخشی دیگر زهر مذاکره را خواهد خورد و به خورد سران سپاه و پایه هایش نیز خواهد داد. در کل تغییر و چرخشی در سیاست های خامنه ای به سوی مذاکره ی مستقیم بیشتر احتمال دارد تا چرخشی در سیاست های ترامپ و دولت صهیونیستی اسرائیل به سازشی با خامنه ای.  
وضع توده های مردم
در گیر و دار تضادهای میان خامنه ای و ترامپ پای تضادهای توده ها با حکومت به میان می آید. در مورد این نیز می توان اطمینان داشت که توده ها نه تنها به دنبال خامنه ای روان نخواهند شد بلکه چنین درگیری ای اگر رخ دهد و در میانه ی راه به پایان رسد اگر حتی جنبشی به وجود نیاید اما تضاد میان توده ها و حکومت را شدت خواهد داد و وارد مراحل متکامل تری خواهد کرد.
اشتباهات ما   
نیروهای انقلابی کمونیست و تحلیل گران از جمله خود ما دیدگاه ها و تاکتیک های خود را در تقابل با دشمن جدا از آنچه مبنای آن وضع و شرایط و استراتژی انقلابی خودشان است( واین یک سوی قضیه است)، بر مبانی کم و بیش ثابت شرایط و وضعیت دشمن و سیاست ها و تاکتیک هایی که از جانب دشمن در یک مرحله ی معین از یک فرایند بزرگ شکل گرفته اند،( و این سوی دیگر قضیه است) استوار و تنظیم می کنند و تحلیل های سیاسی خود را بر آن مبنا قرار داده و وضع آینده را پیش بینی می کنند.
این در کل درست است و جز این اشتباه است. این مبانی نسبتا ثابت، تحلیل را روی چارچوب و خط معینی قرار می دهد که در آن مرحله ی معین به وسیله ی دشمن در پیش گرفته شده و در عین حال سیاست هایی است که از جانب نیروهای انقلابی در آن مرحله باید در پیش گرفته شود.
اما وضع نه تنها طی یک مرحله ثبات مطلق ندارد بلکه با گذار از مرحله ای به مرحله ای دیگر تفاوت هایی بروز می کند که طبعا باید در سیاست ها بازتاب یابد. در درون یک مرحله این تغییرات می تواند جزیی باشد اما با گذار از یک مرحله به مرحله ی دیگر باید در سیاست های تجدید نظر کرد و برخی از آنها را که دیگر با مرحله ی نوین سازگار نیست کنار گذاشت.
هنگامی که تغییر خط و تاکتیکی از جانب دشمن صورت می گیرد به دلایل گوناگون از جمله فقدان شناخت دقیق و عمیق و همه جانبه از تغییرات تازه در اردوی دشمن و بروز مشکلات در پیش بینی برخی حرکات او که به سبب نااگاهی از دلایل تغییر سیاست وی رخ می دهد و یا فقدان نیرو به ویژه نفوذی در دشمن و همچنین پیچیده گی و سرعت رویدادها، ما به روی چارچوب و خط گذشته باقی می مانیم و مدتی زمان می برد تا خود را با چرخش های نیروهای دشمن و تاکتیک های نوین آنها هماهنگ کرده و تحلیل نسبتا جامعی را از آنها بیان کنیم.
به دلایلی این چنین مثلا خود ما در آغاز چرخش خامنه ای از دولت رئیسی به دولت پزشکیان فکر می کردیم که پزشکیان صرفا برای گرم کردن تنور انتخابات وارد شده و انتخاب نخواهد شد، و به هر حال زمان برد تا ارزیابی ما از چرخش خامنه ای از دولت رئیسی به دولت پزشکیان به دلایل آن برسد. 
در مورد خط مذاکره نکردن نیز باید گفت که بدون تردید خط خامنه ای تا پیش از اعلام مواضع در مورد نفی مذاکره با آمریکا مذاکره با آمریکا بود اما به نظر می رسد که با دریافت نامه ی ترامپ چرخشی در موضع خامنه ای به مذاکره نکردن صورت گرفت. البته این چرخش را مشکل که بتوان تنها با دریافت درخواست های ترامپ توضیح داد و به نظر می رسد که دیپلماسی روسیه نیز که در مواردی مانند اوکراین در حال مذاکره با ترامپ  بود نقش مهم و چشمگیری در این چرخش خامنه ای داشته است. افزون بر این ها با وجود این که نقش باند پایداری ها و حزب اللهی هنوز باقی مانده در جناح خامنه ای آنچنان نبود که این تغییر موضع را توضیح دهد با این وجود نباید در تغییر چارچوب و خط خامنه ای از آن چشم پوشی کرد. به هر حال این تغییر موضع می توانست آنها را هم راضی کند.
در هر صورت خامنه ای و سران سپاه نشان دادند که با توجه به وضع تضادهای داخلی جناح خود و تضادهاشان با جناح های دیگر و از جمله اصلاح طلبان و تضادهاشان با جنبش انقلابی - دموکراتیک توده ها و نیز تضاد با امپریالیست ها چرخش های متوالی را در سیاست هاشان صورت می دهند و وظیفه ی ماست که با دقت تغییرات را دنبال کرده و آنچه از آنها در سیاست های ما موثر واقع می شود را به شمار آورده و در تغییر سیاست های خود وارد کنیم.      
هرمز دامان
چهارم فروردین 1404

 

Sunday, March 23, 2025

درباره برخی چرخش های خامنه ای و دلایل آن ها (1)

 این مقاله در دو بخش
 تنظیم شده است 


در سال گذشته در سیاست های خامنه ای چرخش هایی صورت گرفت که تا حدودی ثبات چارچوب تحلیل ها را در موقعی که این چرخش ها صورت گرفت دستخوش تغییر کرد. در زیر به مهم ترین این چرخش ها و دلایل آن می پردازیم. پیش از آن اشاره کنیم که کلی ترین و مهم ترین مواردی  که می تواند موجب چرخش خامنه ای شود عبارتند از:
یک - تضاد توده ها و مبارزات و جنبش های تک تک طبقات و گروه های اجتماعی خلقی با حکومت و چگونگی سرکوب آن
دو- تضادهای درون جناح اصول گرایان و چگونگی هدایت آن
سه- تضاد های بین جناح اصول گرایان و اصلاح طلبان و چگونگی حفظ برتری اصول گرایان بر اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی
چهار- تضاد های میان امپریالیست ها با حکومت و نیز وحدت با دولت های روسیه و چین
پنج – تضاد با اسرائیل و دیگر حکومت های منطقه مانند عربستان سعودی
شش - تضادهای درونی سپاه و بسیج و نیروهای امنیتی
چرخش نخست- تغییر سیاست خامنه ای در مورد دولت یکدست جوان حزب اللهی - دولت پزشکیان و دولت «وفاق ملی»
در تابستان سال1403 خامنه ای به یک باره دست از «دولت یکدست جوان حزب اللهی» برداشت و دست یاری به سوی راست ترین و مطیع ترین اصلاح طلبان، اصلاح طلبانی که از جنبش توده ها هزاران بار بیشتر می ترسیدند تا از استبداد ولایت فقیه و آماده ی هر گونه همکاری با خامنه ای در ایجاد انحراف در جنبش توده ها و جستجوی راه هایی برای تخفیف تضادهای آن ها با حکومت بودند، دراز کرد و دولت را حداقل در نام به آنها سپرد. قرار شد پزشکیان رئیس جمهور شود و خامنه ای پزشکیان را رئیس جمهور کرد و او هم «دولت وفاق ملی» اش را تشکیل داد.
این ها را می توان دلایلی دانست که موجب این چرخش گردیدند:
یک- ناکارآمدی دولت رئیسی که توده ها هم از وی نفرت داشتند و هم به سخره می گرفتندش و به طور کلی گروه پایداری ها در سر و سامان دادن به امور کشور
دو- باند بازی رئیسی و فامیل و اقوام وی و شاخ شدن شان برای مجتبی خامنه ای
سه - تشدید تضادها درون سپاه پاسداران و افشاگری های تازه ی برخی از باندها علیه باندهای دیگر در سپاه و بروز تجزیه های تازه
چهار- تشدید تضادها درون جبهه ی اصول گرایان و مرکز ثقل شدن این تضادها در مجموع تضادهای درون هیئت حاکمه
پنج - مساله ی خیرش« زن؛ زندگی، آزادی» که فضای جامعه را تا حدود زیادی متحول کرد و نشانگر پایان یک مرحله از جنبش انقلابی- دموکراتیک ایران و ورود آن به مرحله ای تازه بود.
شش- شرکت نکردن مردم در انتخابات مجلس و به اصطلاح «قهر» با صندوق رای
هفت - نیاز به راست و ریست کردن رابطه با دولت تازه ی آمریکا
هشت- ضرورت برخی تغییرات در اقتصاد به ویژه حل مساله ی افزایش قیمت سوخت برای تامین بودجه ی دولت
به این ترتیب نخست تضادهای داخلی خود اصول گرایان و ناکارآمدی هاشان از یک طرف و شدت گرفتن تضادها داخلی آنها که موجب تضعیف بیشتر آنها در مقابل جناح های دیگر و نیز توده های مردم می گردید و دوم تضادهای میان حکومت با توده های مردم به ویژه پس از خیزش مهسا و بالاخره تضادهای موجود میان حکومت ولایت فقیه با امپریالیست های غربی و در راس شان آمریکا موجب این تغییرات گردید.
یکی از مهم ترین این تغییرات یا چرخش ها انتخاب پزشکیان به عنوان رئیس جمهوری بود. این امر در حالی صورت گرفت که حاکمیت یک دست آرزوی جریان اصول گرایان بود و با تمامی نیرو پس از انتخاب روحانی به عنوان رئیس جمهور در جهت آن حرکت کرده بودند. امری که  در نهایت با آمدن رئیسی روی کار تحقق یافته بود.
 در میان این دلایل باید خیزش  ژینا را که در هنگامی که دولت رئیسی بر سرکار بود رخ داد و به ویژه شرکت نکردن توده ها در انتخابات دوازدهمین دوره ی مجلس( در اسفند 1402 و اردیبهشت 1403) و نیز مشکلات کنار آمدن با دولت تازه ی آمریکا را دارای جایگاه ویژه و مهم تری دانست.
خامنه ای گمان می کرد که با انتخاب پزشکیان از یک سو از تضادهای داخلی میان اصول گرایان و باند بازی ها و سهم خواهی هایی که موجد درگیری و گسست ها و ریزش های بیشتر در میان این جناح و به ویژه نهادهایی مانند سپاه پاسداران و امنیتی ها می گردید خواهد کاست و از سوی دیگر با روی کار آوردن پزشکیان وظیفه ی مهم «تسکین» و «آرام کردن» و « کنترل تضاد توده ها با حکومت را به آنها خواهد سپرد تا با انتخابات( رئیس جمهوری) آشتی کنند و به این ترتیب از شدت گرفتن تضادها میان مردم و حکومت خواهد کاست و بالاخره با آمدن پزشکیان راه تا حدودی برای کنار آمدن دولت تازه ی آمریکا با جمهوری اسلامی بازتر شده و خامنه ای و حکومت اش زیر فشار بیشتری از جهت اقتصادی و نظامی قرار نخواهند گرفت.
ارزیابی نتایج چرخش نخست
گرچه این تغییر سیاست تا حدودی در مورد کاستن از تضادهای درون اصول گرایان و وحدت آنها در مقابل اصلاح طلبان حکومتی و جنبش توده ها و همچنین پیوست موقتی بخش ناچیزی از مردم به اصلاح طلبان و شرکت در انتخاب پزشکیان به عنوان رئیس جمهور موثر بود اما نه در این موارد تاثیر اساسی داشت و نه به ویژه در مورد مساله خواست های دولت تازه ی آمریکا موثر بود. در عمل تضادهای درون اصول گرایان تشدید شد( شکاف های بیشتری به ویژه بین باند قالیباف و جلیلی به وجود آمد و تلاشی ها و ریزش های بیشتری درون سپاه صورت گرفت که پس از سرنگونی بشار اسد بارز گردید) و همچنین تضاد میان جنبش توده ها و حکومت شدت بیشتری یافت که این امر خود را حداقل تا کنون در تقریبا ناممکن بودن اجرای«قانون عفاف و حجاب» نشان داده است.
در مورد تضاد آمریکا با خامنه ای نیز با آمدن ترامپ نه تنها تغییری نکرد بلکه بدتر و شدیدتر شد. اکنون دیگر این دولت ها دست خامنه ای را خوانده و به کلی به وی بی اعتماد شده اند. مهلت دو ماهه ی ترامپ  در مورد اجرای شروط اش از جمله ی این بی اعتمادی هاست.  
 
چرخش دوم - محدود کردن دولت پزشکیان و از سر و دم آن زدن- بازگشت عملی به دولت حزب اللهی با حفظ پزشکیان به عنوان رئیس جمهور
پس از طی دوره ای خامنه ای در سیاست های خود دوباره چرخش کرد و این بار برخی از افراد کلیدی دولت پزشکیان( همتی وزیر اقتصاد و نیز ظریف معاون راهبردی دولت پزشکیان و دیپلمات اصلی برجام و موثر در سامان دادن روابط خارجی با امپریالیست های غربی) را که دولت خود را دولت«وفاق ملی» می نامید از دولت بیرون کرد. این درست خلاف سیاست پیشین خامنه ای بود که نه تنها پست های مهم و کلیدی را خود انتخاب کرده بود بلکه به گفته ی پزشکیان در مورد تک تک وزرا با او مشورت شده و او تأییدشان کرده بود. در ضمن خود وی افرادی مانند ظریف را دوباره پرو بالی داده بود که خواه در انتخابات و خواه پس از آن فعال شوند.
مهم ترین دلایلی این چرخش را می توان چنین برشمرد:
یک - تغییر سیاست خامنه ای در مورد مذاکره با دولت ترامپ که  احتمالا خواست های تازه تری را طرح کرده بود( خواست هایی که حداقل در مواردی روشن شده است)
دو- شدت گرفتن تضادها میان خامنه ای و اصول گرایان با اصلاح طلبان حکومتی بر سر مذاکره با آمریکا و تمایل مسلط در مردم برای مذاکره با دولت ترامپ و رهایی از مشکلات جاری
سه- تلاش برای انداختن مشکلات جاری اقتصادی به گردن همتی وزیر اقتصاد دولت پزشکیان و اصلاح طلبان حکومتی و جایی برای اصول گرایان درست کردن میان مردم به ویژه در آستانه ی سال نو
این سیاست در مواردی مانند مذاکره نکردن با آمریکا نشانگر محاسبات به احتمال زیاد نادرست وی در مورد شرایط درگیری میان جمهوری اسلامی با آمریکا و اسرائیل( خامنه ای در درگیری های اخیر با آمریکا و اسرائیل در مورد نیابتی ها و سوریه نه تنها پیروزی ای به دست نیاورده بلکه همواره شکست خورده و عقب نشینی و سازش کرده است) و همچنین امیال جاه طلبانه ی خامنه ای و خود پرستی های وی برای نام در کردن در مورد ایستادن در مقابل ترامپ و آمریکا است و نه سیاست هایی مبتنی بر منافع واقعی طبقه ی سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور حاکم و حتی جناح اصول گرایان.
ارزیابی نتایج چرخش دوم
شدت گرفتن تضادهای داخلی بر سر مذاکره با دولت ترامپ با توجه به این که در میان اصول گرایان موافقین مذاکره کم نیستند، به هیچ وجه به نفع خامنه ای نبوده بلکه بر عکس به ضرر وی و مخالفین مذاکره در میان اصول گرایان است. اصلاح طلبان حکومتی نیز به کلی مخالف با این سیاست هستند و برعکس دیدگاه خامنه ای چنان که پزشکیان گفت نظرشان نشستن پای میز مذاکره با ترامپ است. توده ها نیز در حال حاضر نه تنها تمایلی به تداوم سیاست هایی که منجر به تداوم تحریم ها می شود نشان نمی دهند بلکه برعکس بر ضد آنها هستند و چنین سیاستی خشم شان را علیه خامنه ای بیشتر بر می انگیزد. از این رو در پیش گرفتن این سیاست اگر تداوم یابد و با چرخش دیگری دوباره به مذاکره با آمریکا برنگردد موجب انزوای بیشتر باندهای اصول گرایی که مخالف مذاکره هستند و به ویژه باند خامنه ای در میان هیئت حاکمه جمهوری اسلامی خواهد شد.
از سوی دیگر انداختن بار افزایش بی درو پیکر دلار و سکه و تورم و گرانی های بی وقفه که دهان باز کرده و زندگی توده ها به ویژه کارگران و زحمتکشان را می بلعد نیز لبه ی تیز حمله ی توده ها را متوجه پزشکیان و دولت اصلاح طلب نکرده بلکه بیشتر متوجه خود خامنه ای و اصول گرایانی کرده است که مخالف مذاکره هستند. نگاهی به شعارهای توده ها علیه خامنه ای در گردهمایی هاشان در آغاز سال نو نشانگر این مورد است.
اکنون به چرخش خامنه ای در مورد مذاکره می پردازیم.

هرمز دامان
4 فروردین1404

Saturday, March 22, 2025

سلطنت طلبان مرتجع و التماس به درگاه امپریالیست ها

 


مشتی مزدور و وطن فروش سلطنت طلب می خواهند خلق ایران مستقل نباشد

 و زیرستم امپریالیست ها باقی بماند!


در این بیانیه می خواهیم در مورد گروه های اندک شمار سلطنت طلبان و بیگانه پرستانی صحبت کنیم که در گردهمایی های سال نو به شکلی هماهنگ حاضر شدند و شعارهای منحط و تهوع آور«رضا شاه روحت شاد» و از آن مزخرف تر و بی ریشه و بی پایه تر« رضا رضا پهلوی این است شعار ملی» را سردادند.
ماهیت سخن اینان با طبقات انقلابی و مترقی خلق ایران چنین است:
شما نمی توانید از پس حکومت جمهوری اسلامی بر آیید. شما ضعیف و ناتوان هستید. حکومت قوی و تواناست. از این رو باید از تلاش و مبارزه ی خود برای سرنگونی حکومت متحجر و جنایتکار دست بردارید و دست التماس و دعا به سوی ترامپ و طبقه ی حاکم آمریکا و دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست های اروپایی  دراز کنید و بخواهید که آنها بیایند و حکومت کنونی را سرنگون کرده و حکومت استبداد سلطنتی رضا پهلوی نوکرشان را برقرار کنند. بهترین کار شما این است که جان خود را به خطر نیندازید و بهایی و هزینه ای بابت تغییر حکومت نپردازید و در گوشه ای بنشینید و تماشاچی باقی بمانید. ترامپ می آید و خدمت این حکومت می رسد. آن گاه همه چیز درست و رو به راه می شود و شما آزاد خواهید شد!
و اما نام این ها را«شعار ملی» گذاشتن تنها از ژرفای نکبت و کثافتی که اینان در آن لول می خورند حکایت می کند و نه از چیز دیگری! این نه شعار«ملی» بلکه شعار« تسلیم طلبی»، شعار «انفعال و خفت» و شعار «بدبختی و فلاکت» و «خودباختگی» ملی است.  
به راستی چه چیز این شعار«ملی» است که خواهان آن است که خلقی آزاده و با تاریخی طولانی از سازمان دادن مبارزه و جنبش و انقلاب و به رهبری مبارزان بزرگ اش علیه ستم پادشاهان و خلفا و حکام مرتجع و مالکین استثمارگر و ستمگر و خان ها و متجاوزین یونانی و عرب و مغول و روسی و انگلیسی و آمریکایی، تاریخی که سپری کردن هر آن اش نیازمند تحمل رنج ها و سختی ها بوده و در عین حال سرشار از مبارزه و امید به پایان شب تاریک و برآمدن روزگار روشن و سفید، بنشیند تا قدرتی( و قدرت هایی) امپریالیستی و استعماری که تاریخ اش تاریخ استثمار زحمتکشان و خلق های زیرسلطه است و در کشور ما وجودش با توطئه و تزویر آغاز شده و گره خورده بیاید و برایش حکومت سرنگون کند و پس از سرنگونی آن حکومت به خلق آن کشور بگوید:
«جان نثارم! بفرمایید این هم حکومت تازه! خوش باشید!»
این چه معنایی دارد جز این که خلق ما از ستمی رها یابد و گیر ستمی دیگر بیفتد. از چاهی در آید و به چاهی دیگر بیفتد؟
آیا اگر ترامپ و طبقه ی حاکم امپریالیست آمریکا برنامه ی تغییر حکومت را در نظر گیرند( و به گفته ی خودشان روی میز بگذارند) و این کار را انجام دهند این را مفت و مجانی انجام می دهند و یا اینکه حکومتی که مزدور خودشان باشد را روی کار می آورند؟ آیا افغانستان و عراق را ندیدیم که با خلق های آن ها چه کردند؟ آیا لیبی را ندیدیم که با مردم اش چه کردند؟
ترامپ و طبقه ی حاکم بر آمریکا هرگز کاری و خدمتی به خاطر یک ملت دربند انجام نمی دهند و اگر برنامه شان بر سرنگونی حکومتی قرار گیرد که تازه به گفته ی خودشان چنین برنامه ای هم در حال حاضر ندارند، این را برای حفظ و تداوم منافع شان است که انجام می دهند و در ازای آن برده گی خلق آن کشور را می خواهند.
به عکس ها و تصاویر و تحلیل ها و مصاحبه های این هایی که پروفسور و استاد دانشگاه هستند و این گونه حرف ها را می زنند ننگرید! به قیافه گرفتن هاشان نگاه نکنید که اینان آنچه نشان می دهند، نیستند. در پس اینان موجوداتی حقیر و خوار و مفلوک نشسته است. اینان نوکرصفتان و بنده گی طلبان از درگاه استعمار و امپریالیسم اند. 

باری تکلیف ما با این دارودسته های خودفروخته و مزدور سلطنت طلب که این بازی ها را سازمان داده اند روشن است.  
 روی سخن ما در اینجا با آنهاست که ناآگاهانه دنباله رو این دارودسته های وطن فروش و مزدور می شوند و فرهنگ خودباخته گی و خفت ملی و تسلیم طلبی یک خلق بزرگ و دارای تاریخی از مبارزات سترگ را ترویج می کنند.
آیا این درست است که خلقی را که تاریخی بس پربار از مبارزه با ستم دارد چنین ناتوان و حقیر بشمریم که از پس یک حکومت متحجر که اکنون تمامی سلاح هایش را در مجبور کردن خلق به پذیرش ستم و تمکین (و به ویژه نفوذ جهان بینی متحجر مذهبی اش)از دست داده و تنها چیزی که در دست اش باقی مانده است تفنگ هایی است که دارد، بر نیاید و چشم امید به دولت استثمارگر و ستمکاری ببندد تا آن دولت بیاید و برایش این حکومت را سرنگون کند؟
آیا این پذیرش ناتوانی و حقارت ملی خلق خود نیست؟ آیا این به این معنا نیست که ما موجوداتی ترسو و بزدل هستیم و حاضر به مایه گذاشتن از خویش نیستیم و می خواهیم گوشه ای تماشاچی باقی بمانیم تا دیگران بیایند و برای ما تصمیم بگیرند و مشکلات ما را حل کنند؟
آیا چنین دولتی اگر چنین کند آن را مفت و مجانی و برای خدمت به مردم ایران خواهد کرد؟ و آیا جز این است که نوکری را بر سرکار خواهد آورد تا برایش مردم ایران را بدوشد و در کام گندیده و متعفن اش بریزد؟
آیا  اگر کسانی بگویند:
«این دارودسته ی متحجر سرنگون شوند هر کس و هر دولتی می خواهد بیاید!» نشان از ژرفای آگاهی و آینده نگری این کسان دارد یا ژرفای ناچیز شمردن آگاهی و نقش خویش و انفعال شان؟
آیا این به معنای ناچیز و حقیر و در واقع هیچ دانستن سهم خود در مبارزه نیست؟

 طبقه ی کارگر و زحمتکشان چنین فکر نمی کنند!
و اما اکثریت خلق ایران و در راس شان کارگران و کشاورزان و زحمتکشان از این دیدگاه ها به دورند. طبقه ی کارگر طبقه ای است مبارز و فداکار. و تنها این طبقه می تواند در وضع کنونی جنبش تغییری اساسی ایجاد کند و این گونه افکار منحط را بروبد. طبقه ی کارگر طبقه ای است که تمامی طبقات خلق ایران می توانند در راه راهایی به آن تکیه کنند.
مشکل اما و اکنون این است که ما که خود را هوادار و پیشرو طبقه ی کارگر می دانیم تا کنون نتوانسته ایم نیرویی انقلابی و برانداز را در خور و شان طبقه ی کارگرمان شکل دهیم. نیرویی  که بتواند در میان خلق امید به تغییر به وسیله ی نیروی طبقه ی کارگر و نشان دادن توانایی این کار را به وجود آورد.

خلاء یک نیروی انقلابی واقعی، یک حزب انقلابی، یک حزب کمونیست انقلابی احساس می شود و نبود آن و طبقه ی رهبری کننده ی مبارزه است که به این از خودباخته گی ها و ناتوان و حقیر شمردن خویش امکان وجود و جولان می دهد. 

گروه مائوئیستی راه سرخ

ایران

سوم فروردین 1404

پیوند جشن های آغاز سال نو و مبارزه علیه حکومت خامنه ای و شرکای پاسدار

 

 
یورش توده ها به حکومت در مراسم چهارشنبه سوری و آغاز سال نو
توده های مردم مراسم چهارشنبه سوری و جشن سال نو را با مبارزه آغاز کرده اند. برگزاری آغاز سال نو به شکل گروه های بزرگ در آرامگاه های فردوسی، خیام، تخت جمشید، حافظیه شیراز و دیگر مکان های تاریخی و در عین حال تبدیل مراسم جشن و سرور به مبارزه علیه حکومت خامنه ای و شرکای پاسدار گام ارزشمندی در تداوم مبارزه ی دموکراتیک انقلابی توده ای و تکامل آن به شمار می آید. گامی که مبارزه ی فرهنگی علیه جهان بینی این فسیل های قرون و اعصار و مبارزه ی سیاسی برای سرنگونی آنها را با یکدیگر گره زده و هر دو را با هم به پیش می برد.  
خانواده های مبارز جان باخته گان جنبش دموکراتیک - انقلابی
در کنار این جشن ها مراسم یادبود جانباخته گان در آرامگاه های ایشان در آغاز سال نو به وسیله ی خانواده ها و بسته گان و دوستان و همرهان جانباخته گان و ... برگزار گردید. خانواده های دادخواه با دادن پیام هایی عزم خود را برای تداوم راه فرزندان، برادران و خواهران خود جزم کردند. این پیام ها نه تنها به دیگر مردمان مبارز نیرو و نشاط و شور انقلابی و مبارزه را می دمد و به تقویت روح هم پیوندی و یگانگی یاری می رساند بلکه همچنین به حکومت خامنه ای و شرکای پاسدارش این جنایتکاران و قاتلین جوانان مبارز و جان برکف پیام می دهد که راه
جوانان جان باخته و دختران و پسران مبارز آسیب دیده ادامه دارد.  
جنبش دموکراتیک -انقلابی خلق ایران ادامه دارد
توده های مردم در این مراسم با شعارهای گوناگون علیه حکومت خامنه ای و شرکا نشان دادند که دمی و آنی را برای مبارزه از دست نداده و جنبش دموکراتیک و انقلابی خود را برای سرنگونی این متحجران جنایتکار ادامه خواهند داد. هیچ نیرویی را توانایی آن نیست که در برابر خلق بایستد.  راه سخت و طولانی است و مشکلات و مصایب بسیار! اما طبقه ی کارگر و خلق ایران در راه جنبش و انقلاب گام گذاشته و آن را به پیش خواهد برد.  
واکنش خامنه ای جنایتکار و شرکای پاسدارش
 در مقابل واکنش حکومت متحجران و دزدان و جنایتکاران حمله به مراسم چهارشنبه سوری و ضرب و شتم و بازداشت کردن جوانان و دیگر مردمان و نیز بستن آرامگاه ها برای روزهای 20 و 21 رمضان بود. این امر نه تنها مانعی برای پیشرفت جنبش نیست بلکه آن را وادار می کند که فشرده تر شود و به گونه ای مداوم در جستجوی راه های نو مبارزه برآید.
سالی که نکوست از آغازش پیداست!
شکی نیست که کشاکش و مبارزه میان تمامی طبقات مردمی ایران و حکومت در سال نو ادامه خواهد یافت و دامنه ای گسترده تر خواهد یافت و ژرف تر و شدیدتر خواهد شد. در این مبارزه جهت رشد یابنده جهت خلق خواهد بود اما جهت تحلیل رونده و نابود شونده حکومت خامنه ای و شرکایش می باشد.
تصورات ابلهانه ی خامنه ای و سران پاسدار
 تصور ابلهانه  حکام جمهوری اسلامی و در راس شان خامنه ای این است که آنها چون سلاح دارند می تواند جنبش رشدیابنده را به هر شکلی که باشد سرکوب کنند و شکست دهند.
تصورات آنها بسیار تنگ و بسته است و تنها جنبش های گذشته را در نظر دارند که به هر قیمتی بود موقتا سرکوب شان کردند. اما جنبش های انقلابی دوره های متمایزی و قابل تفکیکی دارند و در صورت تداوم طی زمان خواه از نظر مضمون و خواه از نظر شکل گوناگونی یافته و شکوفا می شوند و محتوی و اشکال تازه ای می آفرینند. جنبش« زن، زندگی، آزادی» نه در مضمون و نه در اشکال خویش و نه از نظر شدت درگیر شدن مبارزان با حکومت مانند جنبش 88 و جنبش های دی ماه 96 و آبان 98 و نیز دیگر جنبش های بین آنها نبود، بلکه با وجود محدودیت های فراوان یک جهش انقلابی در مضمون و شکل مبارزه و نیز شدت دادن مبارزه علیه نیروهای متخاصم حکومتی یعنی پاسداران، لباس شخصی ها و نیروهای یگان ویژه به شمار می رفت. در عین حال بافت طبقاتی جنبش های علیرغم برخی نوسانات و پس و پیشی ها به تغییر خواهد کرد و نقش طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر زحمتکشان پررنگ تر شده و ثبات خواهد یافت.

 گروه مائوئیستی راه سرخ

ایران

 سوم فروردین 1404

Tuesday, March 18, 2025

سال نو مبارک



بر کارگران و کشاورزان و زحمتکشان
بر زنان و مردان مبارز دربند


بر تمامی خلق ها و اقلیت های مذهبی رنج کشیده
و زیر ستم
بر تمامی بستگان جانباخته گان راه آزادی و استقلال


و بر تمامی طبقات ستمدیده ی خلق ایران
سال نو
مبارک باد

 

طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان تهیدست بیش از هر طبقه و لایه ی دیگری از طبقات خلق ایران می دانند که سال نو را باید در حالی آغاز کنند که بالا رفتن قیمت دلار و سکه و تورم و گرانی افسار گسیخته ای که خامنه ای و سالوسان و دزدان حاکم مسبب اصلی آن هستند شرایطی را به وجود آورده که آنها حتی ناتوان از تدارک برخی از ابتدایی ترین ملزومات تحویل سال نو و جشن نوروزی شان هستند. این جنبه از مساله موجب می شود که  سال نو را با غم و اندوه و بغضی در گلو و خشمی در سینه و آماده ی فریاد آغاز کنند.

با این حال سال گذشته همچون سال های پیشین سال مبارزه ی تمامی طبقات خلقی و لایه ها و بخش های گوناگون جامعه علیه حکومت خامنه ای و سران پاسدارش بود.

 در سال گذشته تلاش ها و اعتراض ها و اعتصاب های صنفی و اقتصادی فراوان از سوی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات حقوق بگیر زحمتکش علیه سرمایه داران دزد و رانت خوار حاکم صورت گرفت تا که وضع این طبقات و لایه ها اندکی تغییر کند و بهبود یابد و آنها بتوانند خود را از فلاکتی که سالوسان حکومت ولایت فقیه به آنها تحمیل کرده اند بیرون کشند. گرچه این اعتراض ها و اعتصاب ها به دلایل فراوان و از جمله نبود تشکل های کارگری و اتحاد همه جانبه میان کارگران و زحمتکشان آنچنان که باید و شاید و انتظار می رفت نتیجه نداد اما گسترده گی آنها در تمامی ایران و همچنین تداوم گاه هر روزه شان نشانه ی مثبتی بود برای این امر که در آینده ما با جنبش کارگری نیرومند و پرتوانی روبرو خواهیم بود. جنبشی که نیاز به سازماندهی و اتحاد دارد و همچنین می تواند و باید به یک جنبش سیاسی انقلابی برای براندازی حکومت استبداد دینی تکامل یابد.  

به این ترتیب سال گذشته، همچون سال های پیشین اش، طبقه ی کارگر با مبارزات مداوم و قطع نشدنی خود حکومت را در تنگنا قرار داده و ترس وی را ژرف تر کرد. اکنون خامنه ای و شرکای پاسدار و متحدین  اصلاح طلبان حکومتی خدمتگزارشان بیش از پیش از برآمدهای شدیدتر جنبش کارگران به وحشت افتاده اند.

جدا از کارگران، زنان خلق ما علیه ستم پنجاه ساله و بلکه هزاران ساله، برخاسته و مبارزات جانانه ی چندساله ی اخیرشان را ادامه دادند. زنان سرشار از انگیزه  برای احقاق حقوق خود هستند و توان شان و شور و شوق شان را برای مبارزه پایانی نیست. آنها با مبارزات خود از هر سو قوانین متحجر حکومت را به سخره گرفته اند. خشم و کین آنها علیه حکومت موجب شد که خامنه ای و شرکای پاسدار دست به دامن پزشکیان شوند تا قانون کثیف «عفاف و حجاب» را اجرا کند و وی نیز از ترس رویارویی با زنان خشمگین و مردان پشتیبان شان و تمامی خلق از اجرای آن طفره رفت. در نتیجه عجالتا در قوانین کثیف شان را که مشتی نماینده ی متحجر خامنه ای دور از چشم زنان و توده ها تصویب کرده بودند گِل گرفتند.

در سال گذشته خلق های زیرستم ایران و به ویژه خلق های کرد و بلوچ که بخش مهمی از پرچمداران بزرگ خلق ما در مبارزه با حکومت ولایت فقیه هستند نیز به مبارزه ی سترگ خود ادامه دادند. کینه ی خامنه ای و شرکای پاسدار نسبت به این خلق های زحمتکش و محروم بی پایان است. خامنه ای تا توانسته از این دو خلق کشتار کرده است اما نه تنها نتوانسته فریاد رسا و مبارزات شان را خفه کند بلکه برعکس این سرکوب ها موجب شده است که این خلق های شریف مبارزات خود را هر چه بیشتر ارتقا دهند. چنان که این روزها می بینیم کردهای ما، این پیش قراوالان و سلحشوران مبارزه و آزادی، از زن و مرد و پیر و جوان چنان سال نو را جشن می گیرند که در تاریخ کم سابقه است. و می دانیم این گونه جشن و سرورها همچون تیری در چشمان خامنه ای و شرکای پاسدار می نشیند.

جدا از این ها زندانیان سیاسی و اجتماعی زن و مرد دربند هستند که سال گذشته را با مبارزات خود چشم و چراغی پر سوتر دادند. آنها از خود مایه ی فراوان گذاشتند؛ با تمامی تحولات پیش آمدند و نقشی پیشرو به ویژه در مبارزه برای آزادی زنان از ستم حاکم و مبارزه علیه احکام اعدام اجرا کردند. آنها همچنین یک تکیه گاه مهم برای جنبش های جاری کارگران و زحمتکشان بوده و هستند.

درود خلق بر آنها باد که شایسته آن اند و سال نو بر ایشان مبارک باد.

سالی که چنین به پایان رسیده است و با این سیاست های حکومتگران حتی اگر موجب جنگی از جانب آمریکا واسرائیل علیه ایران نشود، قطعا سالی پر رنج و فلاکتی بیشتر را برای کارگران و زحمتکشان در پی خواهد داشت.

اما چنین سال پر محنتی در عین حال سالی پربارتر از نظر مبارزه خواهد بود. می توان و باید برای مبارزات سال آینده آماده شد.   

نوروزتان

بهارتان

خجسته

و مبارزات تان علیه استثمار و ستم در این سال

پردوام و پیروز باد

 

 گروه مائوئیستی راه سرخ ایران

29 اسفند سال 1403

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(12)


بخش دوم - راه های تصرف قدرت سیاسی و شرایط ایران
 
الگوی انقلاب چین
چنان که پیش از این گفتیم الگوی تصرف قدرت سیاسی از طریق محاصره ی شهرها از طریق روستاها بر مبنای یک تحلیل اقتصادی- اجتماعی و سیاسی استوار است و بر چنین مبنایی مسائل نظامی و جغرافیایی طرح می شود.
از نظر اقتصادی بنیان آن وجود ساختار نیمه فئودالی( روستا- دهقان) است. در کنار نیمه فئودالیسم، سرمایه داری بوروکراتیک -  کمپرادور وجود دارد.  بین این دو ساختار وزنه ی نیمه فئودالی سنگین تر است. در عین حال در دوره هایی که کشور چین به وسیله ی امپریالیسم ژاپن اشغال شد برخی بخش های آن مستعمره گردید و بنابراین مساله ی مستعمره بودن نیز به نیمه مستعمره گی و نیمه فئودالی افزوده شد.
از نظر وضع طبقاتی، طبقه ی کارگر چین در سال های انقلاب( 1949- 1921 فرایند انقلاب از زمان بنیان گذاری حزب کمونیست چین) کمیت ناچیزی داشت. بخش صنعتی آن حداکثر 5 میلیون تخمین زده می شد و با بقیه ی کارگران حدود 15 میلیون یعنی کمی بیش از 3 درصد جمعیت  450 میلیونی چین  را در آن زمان بالغ می گردید. دهقانان تقریبا 80 درصد جمعیت کشور را تشکیل می دادند. خرده بورژوازی عمدتا سنتی( پیشه وران و کسبه) بود و به همراه آن خرده بورژوازی مدرن (کارمندان ادارت دولتی، تکنیسین ها کارخانه ها و کارگاه ها و...) وجود داشت. اگر دهقانان خرده مالک را نیز جزو خرده بورژوازی به شمار آوریم این طبقه دارای بیشترین جمعیت در چین بود.
 در بخش دوم این سلسله مقالات و در مورد تجربه ی چین نوشتیم:
«علل اساسی دست زدن به این شکل مبارزه نخست این است که کشور از نظر اقتصادی عقب مانده است. در کنار سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور نظام تولیدی فئودالیستی وجود دارد که یا جنبه ی عمده ی ساخت اقتصادی است و یا کماکان نقش پررنگی در ساخت اقتصادی دارد( از همین رو این کشورها «نیمه فئودال- نیمه مستعمره» و یا «سرمایه داری بوروکراتیک با بقایای فئودالی» و این گونه ترم ها خوانده می شوند). در این گونه کشورها رشد اقتصاد به شدت ناموزون است و در برخی نقاط تا حدودی پیشرفته و در بسیاری نقاط که در سراسر کشور پخش هستند بسیار عقب مانده و دورمانده از پیشرفت می باشد. طبقه ی کارگر از نظر کمی زیاد نیست و بخش صنعتی آن ناچیز است و برعکس، دهقانان جمعیت اصلی کشور را تشکیل می دهند. در کشور استبداد سیاسی( از دیکتاتوری های نظامی گرفته تا استبداد سلطنتی و یا دینی) و فرهنگی حاکم است و هیچ نوع آزادی احزاب و اجتماعات و حتی عموما تشکل های صنفی یا انتخابات آزاد و پارلمان و بنابراین امکان فعالیت سیاسی درازمدت برای افشاگری و پرورش سیاسی طبقه ی کارگر و توده ها و سازمان دهی آنها برای انقلاب وجود ندارد.»
وجوه اشتراک و تفاوت های شرایط ایران با الگوی انقلاب چین
یک - ساخت اقتصادی
ساخت اقتصادی ایران هم وجوه مشترک و هم  تفاوت های مهمی با ساخت اقتصادی چین دارد.
در ساخت اقتصادی ایران نیمه فئودالیسم در اقتصاد از بین رفته و جای خود را به سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور داده است. این سرمایه داری به دلیل عدم توسعه ی درون زا، صنعتی و همه جانبه نسبت به سرمایه داری صنعتی کشورهای امپریالیستی غرب، یک سرمایه داری عقب مانده یا در واقع عقب نگه داشته شده به شمار می آید و به طور کلی زیرسلطه ی امپریالیست ها یعنی انحصارهای بین المللی عمدتا غربی است.
بر پایه ی این تغییر در ساخت اقتصادی جامعه از دهه ی چهل و پنجاه به این سو، شهرها بیشتر و روستاها کمتر شده اند. همپایه ی آن و طبق آخرین آمارها جمعیت شهرنشین حدود 70 درصد و جمعیت روستایی در حدود30 درصد گردیده است. در پی این تغییرات از جمعیت دهقانان کاسته شده و به جمعیت کارگران شهری و حاشیه نشینان تهیدست افزوده شده است. 
به این ترتیب وجوه مشترک این ساخت اقتصادی با چین در وجود سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور در هر دو کشور و نیز زیرسلطه ی امپریالیسم یا نیمه مستعمره بودن است.
تفاوت مهم در ساخت اقتصادی در مورد وجود نیمه فئودالیسم است. در چین نیمه فئودالیسم بسیار قوی بود در حالی که در ایران نیمه فئودالیسم در روابط اقتصادی از بین رفته و جای خود را به روابط سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور داده است. از این رو سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور در ایران بسیار رشد یافته تر از چین نیمه ی نخست سده ی بیستم است. اگر وسعت کشور و نیز جمعیت را در نظر گیریم رشد ابعاد سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور باز هم بیشتر به چشم می آید.   
 دو- ساخت طبقاتی
ساخت طبقاتی جامعه ی ایران نیز هم وجوه مشترک و هم تفاوت های مهمی با ساخت طبقاتی چین دارد. در ایران برخلاف چین، فئودال ها همچون یک طبقه وجود خارجی ندارند. در کنار آن در حالی که در کشور ما کشاورزان دهقانان خرده مالک(کوچک، متوسط  و بزرگ) وجود دارند اما دهقان همچون یک طبقه ی سراسری که  به شکلی به فئودالیسم مرتبط باشد و زیرسلطه طبقه ی فئودال و رابطه ی فئودالی باشد وجود ندارد. از این رو در ایران در دهه های اخیر ما با جنبش های ضد فئودالی به شکلی که در چین با آن روبرو بودیم روبرو نیستیم.
این ها البته به معنای نبود فئودالیسم در روابط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی نیست. در ایران در برخی مناطق مرکزی و پیرامونی به ویژه در استان هایی محروم مانند بلوچستان کمابیش روابط اجتماعی عشیره ای و طایفه ای وجود دارد. وجود این ها تاثیر خود را بر سیاست و فرهنگ در این نواحی و کل کشور می گذارد.
در ایران طبقه ی سرمایه داران بوروکرات – کمپرادور سال هاست که نقش طبقه ی حاکم انحصار گر و رانت خوار را دارند و تمامی شریان های اقتصادی از تولید و فروش نفت که مهم ترین تولید ایران است گرفته تا تجارت داخلی و صادرات و واردات هر کالایی و همچنین امور مالی و بانکی را کنترل می کنند. به موازات رشد این طبقه و نیز سرمایه داران ملی، طبقه ی کارگر ایران رشد بسیار یافته و از کمیت قابل توجهی برخوردار گردیده است و اگر نسبت جمعیت را نیز در نظر بگیریم طبقه ی کارگر ایران غیر قابل قیاس با چین بوده و بسیار پرجمعیت تر از طبقه ی کارگر چین در نیمه ی نخست قرن بیستم است.
ساخت سیاسی
در چین نیز طبقه ی حاکم سرمایه دار بوروکرات - کمپرادور و فئودال ها حاکم بودند اما دولت مرکزی نیرومندی وجود نداشت. از نظر سیاسی دیکتاتوری بر چین حاکم بود و کشور بین دیکتاتوری های نظامی تقسیم شده بود و هر کدام ارتش و قلمرو خود را داشتند و مداوما در حال جنگ با یکدیگر بودند. در طول جنگ با ژاپن و پس از آن کشور به تدریج بین حزب کمونیست و گومیندان تقسیم شد. در سال های پس از جنگ با ژاپن، قدرت برتر در چین حزب گومیندان به رهبری چیانکایشک بود که دولت مرکزی را در اختیار گرفته بود. گومیندان دارای ارتشی بزرگ بود و بر قلمروی وسیعی حکمفرمایی می کرد. 
در ایران اما طبقه ی سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور حاکم هستند و چنانکه گفته شد طبقه ای به نام فئودال به مفهوم اقتصادی - اجتماعی این کلمه وجود ندارد. طبقه ی سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور حاکم یک دولت متمرکز قوی دارد و دارای ارتش نیرومندی است. در کنار آن در جمهوری اسلامی سپاه پاسداران وجود دارد که پس از انقلاب 57 نقش اصلی را در سرکوب مبارزات طبقه ی کارگر و کشاورزان و طبقات میانی داشته است.
تردیدی نیست که بین ویژگی های طبقه ی سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور در جمهوری اسلامی با ویژگی های آن در زمان استبداد سلطنتی سابق تفاوت های چشمگیری وجود دارد که عمدتا با روی کار آمدن روحانیون به عنوان یک نهاد و قشر و ارتقاء دین و مذهب به عنوان وجه فرهنگی حاکم مشخص می شود. این امر گرچه به این معنا نیست که حال چون روحانیون حاکم اند پس نماینده گان طبقه ی فئودال حاکم هستند اما هم  به طبقه ی حاکم وجوهی فئودالی بخشیده و هم روساخت فرهنگی را به اشغال فرهنگ فئودالی- عشیره ای در آورده است.
 این امر ویژگی های معینی به انقلاب دموکراتیک نوین ایران بخشیده است و مساله ی«جدایی دین از دولت» را که مساله ای مربوط به دوران گذار از فئودالیسم به سرمایه داری است گستره و غلظت و غنای بیشتری بخشیده است. همچنین نیاز به انقلاب بنیادی در فرهنگ قرون وسطایی و فئودالی( و در کنار آن فرهنگ وابسته به امپریالیسم بورژوازی بوروکرات - کمپرادور) و برپایی فرهنگ مدرن دموکراتیک - انقلابی را که متکی به طبقه ی کارگر و کشاورزان و طبقه ی خرده بورژوازی است با شدت و حدتی بی سابقه طرح کرده است. در عین حال حکومت استبداد دینی موجب شده که مساله ی زنان و رهایی شان از ستم متحجران قرون وسطایی و نیز پدرسالاری و مردسالاری سرمایه داری شدت بیشتر و بی سابقه تری به خود گیرد و جنبش زنان نقش ممتازی در انقلاب دموکراتیک نوین ایران بیابد. امری که در تاریخ انقلاب های دموکراتیک بورژوازی (کهنه و نوین) پدیده ای نادر و کمیاب است.   
در چین آزادی بیان و مطبوعات، احزاب و انتخابات آزاد وجود نداشت. بنابراین حزب کمونیست نمی توانست آزادانه فعالیت کند و طبقه ی کارگر و زحمتکشان را آگاه و متحد گرداند.
در ایران نیز چنان که در بخش پیشین اشاره کردیم هیچ کدام از آزادی های سیاسی وجود ندارد و در این مورد همچون چین 80 سال پیش است. از این رو در دوره هایی که استبداد( سلطنتی و یا دینی) حاکم است هیچ امکانی برای مبارزه ی سیاسی قانونی وجود ندارد و تنها در دوره های گسست در روندهای جاری امور در نتیجه ی جنبش ها و انقلاب ها و برخی شرایط ویژه که استبداد ضعیف می شود، امکان فعالیت سیاسی تا حدودی فراهم می شود.
 بر این مبنا تفاوت اساسی شرایط ایران با چین تفاوت در ساخت طبقاتی حاکم و وجود یک دولت مرکزی استبدادی قوی است.
البته در بسیاری از کشورهایی که راه  محاصره ی شهرها از طریق روستاها در پیش گرفته شد( ویتنام، کامبوج، لائوس) دولت مرکزی قوی و ارتش نیرومندی وجود داشت. می توانیم برای نمونه ویتنام را در نظر گیریم که جنگ خلق در آن به پیروزی رسید. تفاوت های اساسی بین ایران و ویتنام وجود ساختار نیمه فئودالی حاکم بر ویتنام و دوم وجود دهقانان همچون بزرگ ترین طبقه و کمیت ناچیز طبقه ی کارگر و سوم مستعمره بودن ویتنام است.
اما کشورهایی هم وجود داشتند که مستعمره نبودند بلکه نیمه مستعمره بودند و توانستند جنگ خلق را پیش ببرند و به پیروزهای بزرگی نیز دست یابند. در این زمینه می توانیم از برخی از  کشورهایی یاد کنیم که در همین دهه های اخیر دست به جنگ خلق زدند. پرو و نپال نمونه های برجسته ای این امر هستند. تفاوت های جاری ایران با این کشورها در این است که در کشورهای مزبور نیمه فئودالیسم قوی وجود داشت. شهرها به نسبت روستاها زیاد نبودند، جنبش های دهقانی وجود داشت و طبعا طبقه ی کارگر آنها وضعیت کمی طبقه ی کارگر ایران را نداشت.
به طور کلی مستعمره یا نیمه مستعمره بودن و نیز وجود دولت مرکزی مستبد و یا قدرت پراکنده ی طبقه ی حاکم همچون تقسیم کشور بین دیکتاتوری های نظامی تفاوتی برای دست زدن به جنگ خلق ایجاد نمی کند، بلکه می تواند شرایط را برای دست زدن به جنگ خلق گرچه از برخی زوایا سخت تر اما مستعدتر گرداند.
برخی نکات دیگر
در خلاصه ترین شکل مائو شرایطی را که راه محاصره ی شهرها از طریق روستاها و جنگ دراز مدت خلق را در دستور کار قرار می دهد چنین بیان می کند:
«اقتصاد سرمایه داری ناتوانی با یک اقتصاد نیمه فئودالی برتر همزیستی می کند؛ چند شهر مدرن صنعتی و تجاری با مناطق روستائی بیکران که از تکامل باز ایستاده اند، همزیستی می کنند؛ چند میلیون کارگر صنعتی با صد ها میلیون دهقان و پیشه ور که در زیر یوغ نظام کهن به سرمی برند، همزیستی می کنند؛... چند خط آهن و خط کشتی رانی و چند جاده اتومبیل رو با تعدادی کثیری راه های گاری و کوره راه هائی که تنها برای پیاده روی مناسب اند و بز روهائی که حتی عبور از آنها با پا هم دشواراست، همزیستی می کنند...»( بخش شش همین مقالات)
نگاهی به این شرایط نشانگر تفاوت بارزی بین شرایط ایران با چین است.
در این که سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور حاکم بر ساخت اقتصادی ایران نسبت به سرمایه داری کشورهای پیشرفته سرمایه داری عقب مانده و ناتوانی به شمار می آید شکی نیست. اما همین سرمایه داری عرصه ی اقتصاد را در تولید و خدمات را زیر سلطه ی خود گرفته و قوی به شمار می آید.
شهرها
در ایران تعداد زیادی شهر وجود دارد که اگر نسبت مساحت ایران را به چین در نظر گیریم غیر قابل قیاس با چین است. در واقع شهرهای مدرن صنعتی( که البته نسبی است و نسبت به وضع فئودالی سنجیده می شود. مثلا روشن است که تهران صنعتی یا آبادان و اهواز صنعتی تفاوت اساسی با لندن و منچستر و نیوکاسل و یا پاریس و نانت و بن و اشتوتگارت مدرن و صنعتی دارند) در ایران بسیار زیادند. از تهران و تبریز و زنجان و قزوین و رشت و ساری گرفته تا اراک و اصفهان و کرمانشاه و شیراز و شهرهای استان خوزستان و بندر بوشهر و بندرعباس و...
مناطق روستایی
مناطق روستایی ایران نیز از نظر اقتصادی تفاوت بارزی با چین آن زمان دارند. در واقع بخش هایی از روستاها در استان های مرکزی به شهرستان تبدیل شده اند و مراکز صنعتی در حوالی آنها بنا شده است. برای نمونه مقایسه کنیم روستاهای اطراف کارخانه ی ذوب آهن و صنایع فولاد را در اصفهان که خود در دهه ی بیست صاحب کارخانه بود( می دانیم حزب توده در میان کارگران اصفهان نفوذ داشت) و یک شهر نیمه صنعتی به شمار می رفت با وضع کنونی آنها. با تحلیل رفتن نیمه فئودالیسم بسیاری از دهقانان کارگر یا نیمه دهقان- نیمه کارگر شدند و بسیاری از روستاها تبدیل به محل سکونت کارگران شد. این امر البته بیشتر در مورد استان های مرکزی صدق می کند تا استان های پیرامون مانند بلوچستان و یا کردستان و یا حتی روستاهای خوزستان که مردم عرب ساکن آنها هستند.
طبقه ی کارگر
 در مورد طبقه ی کارگر نیز هر چند ما با جریان های فرصت طلب ترتسکیستی و «چپ نو»یی و هواداران «کمونیسم اروپایی» ... مخالفیم که هر حقوق بگیر و خرده بورژوایی را «کارگر» خطاب می کنند و می گویند طبقه ی کارگر ایران دارای اکثریت مطلق جامعه است( بین 60 تا 80 درصد تخمین می زنند)، با این حال اگر مساحت کشور را نسبت به چین در نظر گیریم کمیت طبقه ی کارگر با طبقه ی کارگر چین( در نیم قرن نخست سده ی بیستم) غیر قابل قیاس است.
در مورد وضعیت کلی کشور نیز می توان همین نکات را به میان آورد و از نظر خط آهن، کشتیرانی و غیره نیز تفاوت بارزی بین ایران و چین وجود دارد.
با این همه، مساله، مساله ی نسبت است. اگر ما قیاس با چین را کنار بگذاریم و توجه خود را به داخل متمرکز کنیم می بینیم که بسیاری از ناموزونی هایی که مائو در مورد چین بر می شمارد  به شکل هایی خواه همسان با چین و خواه متفاوت با آن در ایران وجود دارد. برای نمونه ما یک طبقه ی کارگر صنعتی داریم و توده ای از کشاورزان و حاشیه نشینان که نسبت به کارگران صنعتی که متمرکزاند در روستاها و حاشیه ی شهرها پراکنده اند و از کوچک ترین تمرکزی برخوردار نیستند. تحلیل طبقاتی انقلاب 57 و نیز جنبش هایی که در آن زمان شکل گرفت به ما نشان می دهد که حاشیه نشینان شهرها و به ویژه شهرهای بزرگ نقش بارزی در انقلاب داشتند.
در ایران یک سلسله مناطق مرکزی وجود دارد که به نسبت مدرن به شمار می آیند اما در مقابل در برخی مناطق مرکزی و جنوبی و شرقی مانند لرستان و کهگیلویه و بویراحمد و چهارمحال بختیاری و کرمان و بندرعباس و خراسان ... و همچنین استان هایی که خلق های بلوچ و کرد و آذری و... زندگی می کنند شاهد عقب مانده گی های بسیار هستیم. در ایران ناموزونی ها در ساخت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه وجود دارد و این ناموزونی ها نه تنها کم نیستند بلکه بسیار زیادند. 
از آنچه که گفتیم چنین بر می آید که ایران کشوری با اقتصاد سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور و با یک دولت  استبدادی مرکزی قوی زیر سلطه ی امپریالیست هاست. دو کوهی که باید از جا کنده و نابود شوند یک کوه روابط سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور و دیگری تسلط امپریالیسم بر اقتصاد و سیاست و فرهنگ کشور است. در کنار آنها باید هر آنچه از فئودلیسم در اقتصاد و اجتماع و به ویژه در سیاست و فرهنگ باقی مانده جارو شود و به زباله دان تاریخ ریخته گردد.
هرمزدامان
نیمه ی دوم اسفند 1403
 
 
 

از گذشته(7)

  

پاسخ به انتقادات سازمان کارگران افغانستان(م- ل- م)  بخش دوم

رابطه اقتصاد و سیاست 

13- رفقا از ما نقل کرده اند:« ...ایران با وجود آنكه از لحاظ ساختار اقتصادی به غرب وابسته گی دارد، ‌اما در عرصه سیاست به استقلال نسبی دست یافته است.»(سازمان کارگران افغانستان،« نقدی بر برخی توهمات هرمز دامان..») سپس به نقد این نظر ما پراخته و گفته اند که «سیاست بیان فشرده اقتصاد است و درنتیجه نمی توان از لحاظ اقتصادی وابسته به غرب بود اما در عرصه سیاسی استقلال نسبی داشت.»(1)این البته همان مسئله رابطه اقتصاد و سیاست است که در مارکسیسم درباره آن مباحث متعددی صورت گرفته است.

بدون تردید این عبارت که«سیاست بیان فشرده اقتصاد است» یک اصل مارکسیستی است؛ و در مورد تمامی جوامع بشری از آغاز تا جامعه کمونیستی صدق می کند، اما این یک دیدگاه کلی ماتریالیسم تاریخی است و به این معنی است که مناسبات تولیدی یا اقتصادی در نهایت تعیین کننده مناسبات سیاسی و فرهنگی است؛ یا هر ساخت اقتصادی، روبنای سیاسی - فرهنگی مورد لزوم و هماهنگ با خود را ایجاد می کند؛ و یا اینکه سیاست های هر طبقه معین در زمینه های گوناگون سیاسی، فرهنگی در تحلیل نهایی از منافع اقتصادی آن طبقه معین سرچشمه می گیرد. برای مثال به طور کلی روبنای سیاسی - فرهنگی فئودالیسم منطبق و هماهنگ با ساخت اقتصادی فئودالیسم و روبنای سیاسی- فرهنگی سرمایه داری منطبق با ساخت  اقتصادی سرمایه داری است. و یا سیاست های طبقه ی فئودال ها، بورژواها و طبقه کارگر در نهایت از منافع اقتصادی این طبقات سرچشمه می گیرد.

اما از نظر ما این بحث را باید به گونهای دیالکتیکی درک کرد. یعنی پذیرفت که گاه روبنای سیاسی- فرهنگی، ساخت اقتصادی خود را ایجاد می کند؛ بین اقتصاد و سیاست گاه ناهماهنگی و عدم تعادل و تطابق پدید می آید، و یا سیاست های یک طبقه معین می تواند بر چگونگی پیشبرد منافع اقتصادی آن طبقه تاثیر گذارد.

 این نکات با روشنی هر چه تمام تر درمورد طبقه کارگر صدق می کند. زیرا این طبقه تنها پس از تصرف قدرت سیاسی، می تواند ساخت اقتصادی سوسیالیستی را ایجاد کند. به عبارت دیگر در نظام سوسیالیستی و به ویژه در مراحل نخستین آن، این اقتصاد نیست که به سیاست شکل می دهد، بلکه برعکس این سیاست سوسیالیستی طبقه کارگر است که به اقتصاد سوسیالیستی شکل می دهد و آن را ایجاد می کند.(2) زیرا زمانی که طبقه کارگر دیکتاتوری پرولتاریا را بر قرار می سازد، در واقع جز عوامل یا شرایطی محدود چیزی برای ایجاد روابط تولیدی سوسیالیستی موجود نیست و این روابط تنها با در پیش گرفتن سیاست های درست پرولتری می تواند در اقتصاد ایجاد گردد. از این رو در حالی که به طور کلی در اقتصاد سوسیالیستی و کمونیستی نیز اصل ماتریالیستی «سیاست بیان فشرده اقتصاد است» صدق می کند[ زیرا طبقه ی کارگر به ناچار بر مبنای موادی که اقتصاد سرمایه داری در اختیار وی می گذارد و استوار بر آنها می تواند گام به گام سیاست های انقلابی- سوسیالیستی را تدوین واجرا کند و ساخت اقتصادی موجود را به ساخت اقتصادی سوسیالیستی تبدیل کند]، اما می توان پذیرفت که که در شرایط معینی این اقتصاد است که از سیاست تاثیر می گیرد و یا  این سیاست طبقه کارگر است که اقتصاد مورد نیاز طبقه کارگر را می سازد.

مثال دیگر: می دانیم که سرمایه داری به عنوان یک رابطه تولیدی درون فئودالیسم رشد می کند و موجبات نیرو گرفتن و تصرف قدرت به وسیله ی بورژوازی را فراهم می کند. اما بورژوازی پس از تصرف قدرت با اتخاذ یک سلسله سیاست های معین به آن اقتصاد شکل تکامل یافته تری می بخشد.

بنابراین یک رابطه پایای، متعادل و موزون بین اقتصاد و سیاست وجود ندارد. بلکه چنین تعادل هایی تنها از طریق یک سلسله تضادها بین اقتصاد و سیاست، عدم هماهنگی ها، پس و پیش افتادن ها و عمده و غیر عمده  شدن ها برقرار می شود. در یک کلام، در حالی که تضاد بین اقتصاد، سیاست و فرهنگ مطلق است، تعادل یا هماهنگی بین آنها نسبی است.

بنابراین اصل مورد بحث را نباید این گونه تفسیر کرد که گویا سیاست( و همچنین فرهنگ) به طور مطلق از اقتصاد تبعیت می کند و هیچ گونه استقلال نسبی در مقابل آن ندارد و نمی تواند در شرایط معینی در تقابل یا اقتصاد یا ناهماهنگ با اقتصاد باشد. بر همین مبنا  است که ممکن است در کشوری معین وابستگی اقتصادی وجود داشته باشد اما در شرایط معینی آن کشور در عرصه سیاسی استقلال نسبی داشته باشد.

14- « آقای دامان در همچو موارد، (در تضاد قرار گرفتن) را با ( در تضاد عمده قرار گرفتن) خلط نموده، از آنجایی كه تضاد های خرد و ریز را جدی گرفته است، لهذا،‌ مدعی در تضاد عمده قرار گرفتن چنان ساختار هایی در عرصه سیاسی بر ضد امپریالیسم شده است. درست تر آن بود كه می نوشت: اگر چه رژیم هایی كه ساختار اقتصادی وابسته به امپریالیسم دارند، ‌الزام آور نیست و ممكن هم نیست كه در همه جزئیات وابسته گی سیاسی به امپریالیسم داشته باشند، اما اساسا و عمدتا،‌ چنین ساختارهایی، ‌در وابسته گی سیاسی به امپریالیسم قرار دارند.»(همان مقاله)

آنچه رفقا در مورد «در تضاد قرار گرفتن» گفته اند، بی کم و کاست در مورد تمامی رژیم های وابسته و زیرسلطه ی امپریالیسم وجود دارد. در واقع بین همه این رژیم ها و امپریالیسم عموما تضادهای «خرد و ریز» و «در جزئیات» و در مورد مسائل غیراساسی وجود دارد. گرچه نباید این امر را مطلق کرد و گفت هرگز در هیچ مورد یا شرایطی، این تضادها حاد و یا عمده نخواهد شد. زیرا حتی ممکن است چنین تضادهایی در شرایط معین به مرحله حادی برسد و به تضادی جدی (گرچه با ماهیت ارتجاعی) عمده  و آنتاگونیستی تبدیل شود. مثلا ما اغلب دیده ایم که آمریکا و یا اروپای غربی بنا به دلایلی همچون زیاده خواهی های یک نوکر و یا گرایش او به امپریالیسم رقیب، به وسیله ی کودتا و سر به نیست کردن، او را با نوکر دیگری عوض کرده اند.( این امر در آمریکای لاتین یعنی «سرزمین کودتاها» و یا مثلا در نزدیکی خودمان پاکستان کم دیده نشده است.)

اما ما در مورد تضادی صحبت کرده ایم که نه خیلی خرد و ریز است و نه در جزئیات! و نیز در مورد یک حکوکت نوکر امپریالیسم( همچون شاه، ملک حسین و یا حسنی مبارک یا پینوشه) نیست. به این سبب لازم است که این مورد و مواردی این چنین (مثلا مورد چاوز در ونزوئلا) را تحلیل ویژه کنیم.    

در مورد این نمونه یعنی جمهوری اسلامی یک سلسله ویژگی ها، عوامل و موانع داخلی و خارجی در ایجاد استقلال سیاسی نسبی و البته در عین وابستگی اقتصادی به امپریالیست ها، دخالت داشته اند و تداوم همین ویژگی ها و عوامل که از شرایطی بر می خاست که این حکومت بر بستر آن شکل گرفت و ادامه یافت، موجب استقلال نسبی سیاسی آن را از امپریالیست ها تا کنون فراهم ساخته اند. مهم ترین این عوامل عبارتنداز:

 1- یک انقلاب مردمی با خواست های دموکراتیک و ضد امپریالیستی.

 2- عدم ثبات پایدار حکومت و تغییرات مداوم در عرصه سیاسی یعنی تضادهای مداوم در خود هیئت حاکمه و تصفیه های هر چند ساله و بی پایان آن.

3-  برخی موانع معین در برقراری رابطه با امپریالیسم؛ موانعی که هم زمینه هایی معینی در بدنه و پایه ها ی جناح ها و بخش های مختلف هیئت حاکمه داشت، هم  در وجود رقبای سیاسی و هم  در عرصه منطقه، به ویژه سازمان ها یا جریان هایی خارجی که از رهبری مذهبی انقلاب ایران از بدو به وجود آمدن آن تاثیر گرفته بودند.

4-  تضادهایی که بین خود امپریالیست ها و این حکومت پدید آمد:عموما امپریالیست ها تا آنجا موافق این حکومت بودند که این حکومت چپ ها و دمکرات ها را سرکوب می کرد و مانع رشد این جریان ها می شد. اما امپریالیست ها موافق آن نبودند( در قیاس باشاه و نوکران سرسپردهایی چون حسنی مبارک و ملک حسین و...) و به ویژه به این دلیل که هم موجب برخی خیزش ها و چنبش ها در داخل می شد و هم برای بقای خود به ناچار باید حمایت های معینی از جریان های اسلامی که به مرور پس از انقلاب ایران در منطقه پدید آمدند، می کرد، یعنی به نوعی خود را توسعه می داد.[ به این موارد باید نقش امپریالیسم روسیه را نیز اضافه کرد.]

 شرایط و عوامل  بالا همواره  مانع برقرای یک رابطه متعادل و تبدیل آن به یک رابطه نوکر و اربابی میان این حکومت و امپریالیست ها می گردید و یک استقلال نسبی را برای آنها ایجاد می کرد. گرچه باید تاکید کرد که چنین تضادهایی هرگز ماهیت مترقی نداشته و از یک ماهیت ارتجاعی برخوردار بود، یعنی نه بر سر خواست های دموکراتیک و ضد امپریالیستی، بلکه بر مبنای تقلای حکومتگران برای بقا، و شناسایی بین المللی یک جناح به عنوان قدرت برتر در هیئت حاکمه و در نتیجه بر این مبنا بود که چنان که قرار باشد  امپریالیست ها که خیلی جمهوری اسلامی را از هر لحاظ ایده آل خود نمی دیدند، با یک جناح از جمهوری اسلامی وارد بند و بست شوند، آن جناح مثلا پرقدرت تر را به رسمیت شناخته و با آن وارد بند و بست شوند. ضمنا تاکید ما بر نسبی بودن نشاندهنده این است که روابط جمهوری اسلامی با امپریالیست ها، همواره در عرصه اقتصاد به روی خط وابستگی تکامل می یافت و در سیاست نیز همواره با سازش ها و وابستگی هایی توام بود.  

اما این چنین موانعی گرچه در اقتصاد هم تا حدودی وجود داشت.(3) اما به هیچ وچه هم عرض و اندازه حوزه سیاسی نبود. بدین ترتیب در حالی که اقتصاد جمهوری اسلامی به مرور و بیش از پیش تقریبا تمامی روابط پیشینی که در زمان شاه وجود داشت بازسازی کرد، اما چنین امری در عرصه سیاست صورت نگرفت و در حالی که جمهوری اسلامی، سازش هایی با امپریالیست ها صورت داد، اما همواره تضادهایش با آنها حفظ شد. این تضادها، در دوره کنونی به اوج خود رسیده است و محاصره اقتصادی و احتمال جنگ «یک تضاد جزیی و در برخی موارد» نبوده، بلکه در ادامه همان تضادهایی که ما به آنها اشاره کرده ایم، صورت گرفته و در صورت تکامل برخی شرایط می تواند به تضاد عمده تبدیل شود. ما در این مورد به طور مفصل صحبت کرده و تاریخچه روندهای سازش و تضاد میان جمهوری اسلامی و امپریالیست ها را در عرصه سیاست مرور کرده ایم.

خود رفقا در مقاله شان به این مسئله اشاره کرده اند و گفته اند: «در جایی دیگر، آقای دامان از “تضاد و سازش میان كشورهای سرمایه داری امپریالیستی آمریكا و غرب و متحجرین بورژوا- بوروكرات جمهوری اسلامی” یاد می كند كه به قول وی سال هاست است كه ادامه دارد.» بنابراین  ما نه تنها به تضاد بلکه به سازش ها نیز اشاره کرده ایم و روند دوگانه آنها را مرور نموده ایم. اگر ما به استقلال نسبی اشاره کرده ایم، این مبتنی بر مداراک و شواهد واقعی در طول سی سال بوده است.

بهتر می بود رفقا به تحلیل موارد این تضادها و سازش ها بپردازند و چنانچه مخالف نظر ما هستند به طور مشخص در مورد این تضادها تفاسیر قانع کننده ای بدهند. و نشان دهند که  مشابه تضادهایی که بین امپریالیست ها با جمهوری اسلامی پدید آمده مثلا بین آنها و رژیم شاه، ملک حسین، و یا حسنی مبارک هم اتفاق افتاده است. به طور کلی در مورد هر مسئله ای (یا دقیق تر بگوییم هر تضادی) باید دست به تحلیل ویژه زد و دو سر آن تضاد را به طور خاص مورد تجزیه و تحلیل عینی قرار داد و سپس دست به نتیجه گیری زد و از تعمیم خشک و قالبی فرمول ها، بدون تجزیه و تحلیل مشخص، جدا خودداری کرد.   

15- از نظر ما مقایسه جمهوری اسلامی با کرزای به هیچ وچه درست نیست. زیرا کرزای به وسیله ی خود آمریکایی ها بر سر کار آمد، در حالی که جمهوری اسلامی در نتیجه یک انقلاب و در سازش امپریالیست ها با خمینی بر سر کار آمد و در اوائل کار مایل به گسترش اسلام خواهی در منطقه  بود و سپس به تداوم آن برای حفظ بقای خود دست زد. تضادهایی از جمله تضاد میان کرزای و امپریالیست ها از نوع معمولی تضادها مابین حکومت های وابسته به امپریالیسم و امپریالیست ها است. چنین تضادهایی میان همه دولت های وابسته به امپریالیسم و امپریالیست ها وجود دارد. مثلا رژیم شاه با آنکه نوکر و سگ زنجیری امپریالیست ها بود، با آنها تضادهایی داشت که گاه خیلی کوچک نبودند.مثلا رقابت میان ایران و عربستان سعودی بر سر قدرت برتر یا ژاندارم بودن در منطقه. این تضاد نوکران و اربابان، سگ های زنجیری و صاحبان شان است. ولی پافشاری روی این تضادها عموما به سطح بالایی نمی رسید. زیرا چنانچه از سطح و محدوده های معینی تجاوز کند، امپریالیست ها آن نوکر را برکنار کرده و به جای آن سگ دیگری را می نشانند. ما در مقاله دیگری با نام «نئولیبرالیسم، کاریکاتوراقتصاد آزاد و دمکراسی بورژوایی» نوشته ایم:  

«البته درون سیستم امپریالیستی همواره یک سری شکاف ها ایجاد می شود و برخی دولت ها از مدار قدرت امپریالیستی تا حدودی خارج می شوند. مثلا کشور ونزوئلا و هوگو چاوز نمونه ای از این کشورهاست. در واقع نه این کشورها مستقل از سیستم امپریالیستی هستند و نه به ساده گی می توان دولت های آنها را دولت هایی مترقی خواند. تنها شرایط عمومی امپریالیست ها، وضع و شرایط درونی در این کشورها، توازن قوای احزاب سیاسی و وضع عمومی جنبش مردم، گاه باعث می شود که طیفی از دولت هایی که تا حدودی استقلال سیاسی دارند، در این کشورها ظاهر شوند و از برخی کشورهای دیگراستفاده کنند تا بتوانند چند صباحی بر سر کار بمانند.  طیف مزبور از ارتجاعی ترین دولت ها همچون جمهوری اسلامی ایران تا دولت هایی که ارتجاعی و یا کمتر ارتجاعی اند همچون دولت کوبا را در بر می گیرند. در گذشته این کشورها به سرعت در اردوگاه شوروی جای می گرفتند و یا خود به کمک این کشور قدرت می یافتند. اکنون در نبود این اردوگاه برخی از این کشورها - همچون کوبا - هنوز به یک کشور زیرسلطه ی امپریالیسم غرب تبدیل نشده و تا حدودی در خلاء اتکا، زندگی می کنند. همین وضعیت در مورد کشورهایی نظیر عراق (تا پیش از سقوط صدام)، لیبی (تا پیش از سقوط قذافی) و سوریه نیز صادق است. این کشورها به هیچ وجه ضد امپریالیست به معنی درست کلمه نیستند، اما تضادهایی که عموما ارتجاعی است با امپریالیست ها دارند و از همین مواضع  و تضاد ارتجاعی است که گاهی به امپریالیست ها ضربه هم می زنند.

16- رفقا نوشته اند:« وی ضمن اینكه بر علیه ادعای” وابسته گی در ساخت اقتصادی، به طور میكانیكی وابسته گی سیاسی را به دنبال دارد” می ایستد،‌ به گونه یی تحلیل آن را شامل تز صحیح ” وابسته گی ساخت اقتصادی،‌ وابسته گی سیاسی را به دنبال دارد” به گونه التقاطی می نماید. این بیان التقاطی را در خدمت این گزاره به كار می گیرد كه: ایران با وجود آنكه از لحاظ ساختار اقتصادی به غرب وابسته گی دارد، ‌اما در عرصه سیاست به استقلال نسبی دست یافته است.»

منظور ما چه بوده که رفقا ما را متهم به «التقاط» کرده اند! ما گفته ایم:

«اغلب این گونه تصور می شود که صرف وابستگی در ساخت اقتصادی، به طور مکانیکی وابستگی سیاسی را به دنبال دارد. گفته می شود که چنانچه کشوری از نظر اقتصادی وابسته به امپریالیسم گردد، آن کشور هر گونه تضادی سیاسی با امپریالیست ها داشته باشد، آن تضاد دروغین است و صرفا یک بازی است. به این ترتیب هر گونه برخوردی با رژیم آن کشور بر مبنای این تحلیل صورت می گیرد که رژیمی به طور همه جانبه وابسته به امپریالیسم است.

این البته درک نادرستی از رابطه ساخت اقتصادی و روساخت های سیاسی و فرهنگی است. به طور کلی ما می پذیریم و باید بپذیریم که میان ساخت های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی باید توازن و هماهنگی های معینی پدید آید. اما این به این معنی نیست که چنین هماهنگی های از بدو تولد یک حکومت باید پدید آید و گویا فی الفور پدید هم می آید!»  همان گونه که رفقا می بینند ما اشاره کرده ایم که باید میان ساخت های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی هماهنگی های معینی پدید آید. این سخن بدان معنی است که چنانچه کشوری از نظر اقتصادی وابسته به امپریالیست ها باشد، چنین وابستگی خواه ناخواه وابستگی سیاسی را به دنبال خواهد داشت.  بنابراین جملات ما به هیچ وچه بر ضد این تئوری نیست که « وابستگی ساخت اقتصادی، وابستگی سیاسی را به دنبال دارد» بلکه علیه کاربرد مکانیکی این تز است. ما همان جا گفته ایم که نباید این گونه تصور کرد که از بدو تولد یک حکومت و از همان زمان که روابط اقتصادی شکل گرفت، وابستگی سیاسی نیز باید پدید آید و گویا «فی الفور» هم پدید می آید. بلکه ممکن است ساختار اقتصادی وابسته باشد اما یک رژیم معین، در شرایط معین (که مشخص نیست که چه حدود زمانی را در بر می گیرد)از نظر سیاسی استقلال نسبی داشته باشد. ما در همان مقاله مفصلا درباره ماهیت ارتجاعی تضادهای جمهوری اسلامی با امپریالیست ها سخن گفته ایم و نیز اشاره کرده ایم که یا جمهوری اسلامی باید برود و یا مطیع و منقاد امپریالیست ها شود.

« تضاد جاری که با تشدید محاصره اقتصادی اوج جدیدی را تجربه می کند، می تواند در تکامل خود با توجه به مجموع شرایط بین المللی و منطقه  به جنگ نینجامد و نیز می تواند بینجامد. همه چیز بستگی به نحوه برخورد طرفین و نیز تغییرات جدید در اوضاع جهانی دارد. به طور کلی چنانچه روند سازش تکامل یابد و جمهوری اسلامی به حدود و مرزهای مورد تمایل امپریالیست ها گردن گذاشته، تسلط بلامنازع آنها را بپذیرد، اوامر آنها را بی برو برگرد اجرا کند و نقش نوکر حلقه به گوش و بدون های و هوی آنها را بازی کند، جنگی در کار نخواهد بود. و برعکس  چنانچه جمهوری اسلامی بخواهد شکل نیمه مستقل خود را حفظ کرده بر مواضع متضاد با امپریالیست ها پافشاری کند، این کشورها علیرغم مشکلات فراوان در افغانستان و عراق  و نیز دیگر کانون های جنبش و انقلاب به این دلیل که جمهوری اسلامی را به شکل کنونی آن، مانع جدی در راه تکامل برنامه های بین المللی خود می بینند با آن وارد جنگ خواهند شد.» (مقاله «امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران»، بخش نخست)

بدین ترتیب ما مخالف تز «وابستگی اقتصادی، وابستگی سیاسی را به دنبال دارد» نبوده ایم. اما کاربرد این تز را با توجه به تحلیل شرایط معین و ویژه در نظر گرفته ایم.  یعنی چنین وابستگی های سیاسی ای، یا بنا به میل حکومتگران کشور زیرسلطه صورت می گیرد یا به اجبار از سوی امپریالیست ها، حال با محاصره اقتصادی یا جنگ، به آنها تحمیل می شود و یا اینکه حکومتی بر کنار و حکومتی منطبق با میل امپریالیست ها بر سر کار می آید. به سخن دیگر امپریالیست ها کشورهایی را که از نظر ساختار سیاسی در مجموع به آنها وابسته و نظام این کشورها منطبق با میل آنها نباشد نمی توانند دیر زمانی تحمل کنند.

اما کاربرد مکانیکی این تز بدین معناست که 1- ما گمان کنیم هر حکومتی تا از نظر اقتصادی وابسته شد، در عرصه سیاسی هم در همان زمان یا اندکی دیرتر وابسته می شود و مثلا نمی تواند در شرایط جهانی و داخلی معینی،  در مورد آن حکومت بخصوص رخ ندهد 2- یا اینکه این پروسه وابستگی سیاسی، حتما باید به صورت مسالمت آمیز، در مورد هر حکومتی که وابستگی اقتصادی به امپریالیسم داشته باشد، صورت گیرد و مثلا نمی تواند از میان یک سلسله تضادهای شدید که گاه عمده و آنتاگونیستی می شود و به شکل کودتا یا جنگ رخ می دهد (مواردی همچون لیبی و سوریه) و به طور کلی، یا به اجبار و یا از طریق برکناری یک حکومت و جانشین کردن حکومت مورد قبول امپریالیست ها، صورت گیرد.

16- ما گفته ایم« امپریالیست ها که کل جهان را در اختیار دارند، خواهان تسلط بی چون و چرا بر اقتصاد و سیاست ایران هستند و در حالی که با جمهوری اسلامی از نظر اقتصادی مشکلی ندارند، اما آن را از لحاظ سیاسی نه مطلوب برای امنیت داخلی ونه مطلوب برای منطقه خاورمیانه و به ویژه برخی کانون های مهم تضاد همچون فلسطین و اسرائیل و نیز برخی مناطق در شمال افریقا می دانند. جنگ از سوی امپریالیست ها جنگی است برای تبدیل کشوری که به طور کامل نواستعماری نیست به یک کشور مستعمره و یا به طور کامل نو استعماری.

در طرف مقابل جمهوری اسلامی یک حکومت ارتجاعی در یک کشور زیرسلطه است که چنانچه تمامی مرزها و حدود قدرت خود و طرفداران اش را در سراسر منطقه و جهان برآورد کنیم سر انگشت کوچک امپریالیست ها نیز نخواهد شد.» و رفقا ما را مورد نقد قرار داده اند:

«آیا واقعا امپریالیست ها كل جهان را در اختیار دارند، ‌و این تنها ایران است كه استثنائا تا اكنون توانایی بیرون ماندن از این دایره را دارا بوده است؟! (عجب “ناسیونالیسم فروتنانه یی!”)»

نخست اینکه منظور ما از کل جهان بدین معنا نیست که کل جهان بی کم کاست و به طور مطلق در اختیار امپریالیست ها است و همه کشورهای زیرسلطه یا نیمه مستعمره و مستعمره غلام و نوکر حلقه به گوش آنها هستند. بلکه این یک قیاس عام میان امپریالیست ها و جمهوری اسلامی است. گفته ایم که در حالی که آنها کل جهان را در اختیار دارند، جمهوری اسلامی سر انگشت کوچک امپریالیست ها نیز قدرت ندارد. گر چه مفهوم کل جهان را در اختیار داشتن، نافی این است که اینجا و آنجا چند قدرت سیاسی از مدار تسلط آنها خارج باشد. حتی در صورتی که امپریالیست ها چندین کشور را دراختیار نداشته باشند، باز هم در کل جهان را در اختیار دارند و این نظر درستی است. به این علت برداشت رفقا از نظر ما در مورد «استثنایی دانستن جمهوری اسلامی» نادرست است. 

دوما، ما هرگز در مباحث خود استقلال نسبی جمهوری اسلامی را به این معنا ندانسته ایم که جمهوری اسلامی از یک موضع مترقی تمایل به استقلال از امپریالیست ها دارد و در نتیجه بخواهیم به آن ببالیم که مثلا حکومت ایران توانسته مستقل از امپریالیست ها بماند. ما در تمامی مباحث سیاسی خود گفته ایم که جمهوری اسلامی تمایل دارد از نظر سیاسی هم زیر قدرت امپریالیست ها باشد اما مشکل این است که در جمهوری اسلامی چندین جناح قدرت سیاسی را در دست دارند و هیچ کدام نتوانسته به قدرتی مطلق العنان در مقابل جناح های دیگر تبدیل شود. این در واقع روندی است که به مدتی نزدیک به سی سال تداوم داشته است. ضمنا تاکید کرده ایم که کلا این حکومت مذهبی، تقاضا های امپریالیست ها برای ثبات داخلی و منطقه ای را تضمین نمی کند و برای امپریالیست ها، کلا کشوری با حکومتی شبیه به شاه ایده آل تر است.(4)

17 – رفقا نوشته اند: «ما معتقد هستیم كه:

كشورهایی كه هنوز فرماسیون اقتصادی سرمایه داری در آنها حاكم نیست، ‌به صورت عموم به دو گروه تقسیم میشوند:

1- كشور های مستعمره

2- كشور های نیمه مستعمره

چند پهلو حرف زدن های آقای هرمز دامان ناشی از آن است كه وی متمایل نیست كه از ایران به مثابه كشوری نیمه فئودالی- نیمه مستعمره یاد كند. شاید آقای دامان بپرسد كه نیمه مستعمره ی كدام كشور؟ آیا فراموشیده است كه خودش ایران را “زیر سیطره اقتصادی غرب” می نامد.»

 ما نیز معتقدیم که کشورهایی که زیر سلطه امپریالیست ها هستند به دو گروه مستعمرات که در دوره کنونی تعدادشان کم است و نیمه مستعمرات یا همان کشورهایی که امپریالیست ها به شکل استعمار نوین بر آنها سلطه دارند، تقسیم می شوند. اما این نظر را درست نمی دانیم که در تمامی نیمه مستعمرات، فرماسیون نیمه فئودالی حاکم است. بلکه باور داریم که در بخشی از نیمه مستعمرات یا فرماسیون فئودالی از بین رفته و یا جنبه غالب را در اقتصاد کشور ندارد، بلکه جنبه غیرعمده پیدا کرده است. ما بر خلاف نظر این رفقا به هیچ وجه «چند پهلو» صحبت نکرده ایم و چنانچه ایشان نوشته های مرتبط به موضوع را خوانده بودند(نوشته هایی که ضمیمه بخش اول برایشان فرستادیم) متوجه نظرات ما می شدند. آنچه نیز در این مقاله نوشته ایم جز توضیح مباحثی که تا کنون کرده ایم، چیز دیگری نیست.

18- رفقا می نویسند: «نكته یی دیگری كه در بیان آقای دامان قابل نقد و بلكه نكوهش است به كار گیری واژه “ نومستعمره” از جانب ایشان است. لفظ “نومستعمره” ‌و نیز لفظ “استعمار نو” زاده رویزیونیسم دهه شصت قرن بیستم بوده، و صدر مائوتسه دون برضد چنین اتلافی ایستاده، و صدر گونزالو نیز با تاسی به بیانات صدر مائو، ما را از به كارگیری لفظ نو مستعمره الحذر داده است. برای كشور هایی نظیر ایران و نیپال، باید نیمه مستعمره گفت، نه مستقل و یا نومستعمره. (بگذریم از اینكه از دیدگاه آقای دامان، هنوز ایران از سوی غربی ها به گونه “نومستعمره ” در نیامده است). بر اساس مائوئیسم، كشور های ماقبل سرمایه داری كنونی، یا مستعمره اند یا نیمه مستعمره. تقسیم بندی ثالثی وجود ندارد. “نو مستعمره” زاده رویزیونیست های دهه شصتی است.» یا«اما در خصوص ایران “خود”ش. صدر گونزالو گفته است كه: باید مائوئیست ها از توسل جستن به تز “نومستعمره” و “استعمار نو” دوری جویند.» و«متاسفانه، ‌درك رویزیونیستی دهه شصتی از مقوله “استعمار نو و نو- مستعمره” سخت جانی نشانده ،‌ و صدر حزب كمونیست نیپال (مائوئیست) با آنكه از “راه پاراچندا” گسست نموده، اما هنوز به جای آنكه نیپال را یك نیمه مستعمره بخواند،‌ دست به دامان “نو مستعمره”‌خواندن آن گردیده است!»

ما نمی دانیم که رفقا بر مبنای کدام یک از نوشته های مائو می گویند که گفته است ما نباید مفهوم «استعمار نو» را به این دلیل که رویزیونیست ها از آن استفاده می کنند، به کار بریم. در حالیکه حزب کمونیست چین در زمان مائو به کرات از این مفهوم استفاده می کرد و حتی عنوان تفسیر چهارم از نه تفسیر« مدافعین استعمار نوین» می باشد و این مفهوم درست علیه رویزیونیست های خروشچفی به کار گرفته شده که می گفتند «استعمار» به کلی از بین رفته است و ضمنا به دروغ شکل«استعمار نو» را با تفسیری من - در آوردی  مترقی می دانستند. در این مقاله مائوئیست های چین از تغییر روش امپریالیست ها در قبال کشورهای مستعمره و ایجاد شکل نوین استعمار یا «استعمار نوین» در مقابل ترهات رویزیونیست ها صحبت کرده اند. مفهوم «نومستعمره» را نیز ما در ردیف «استعمار نو» به کار برده ایم؛ گر چه شاید در این مورد بر حق نباشیم. زیرا «نو مستعمره» بیشتر به معنای  کشوری است که تازه استعمار آن را در اختیار خود در آورده است و در مورد برخی از کشورهای آسیایی، افریقایی و آمریکای لاتین که برای اولین بار در تصرف استعمار در می آمدند، در بعد از جنگ جهانی اول، صدق می کرد. از این رو بهتر است که اگر به کار می رود به همان معنایی که رایج است به کار برده شود. اما اینکه مائو گفته باشد این مفهوم را حال چه به معنای کشوری که تازه مستعمره شده باشد و چه به معنای استعمار نوین، که ما به کار برده ایم، نادرست است، ما با نظر رفقا موافق نیستیم.    

                                                             پایان

                                                         مردادماه 91

                                               هرمز دامان- جمعی از مائوئیست های ایران

یادداشت ها

1-   رفقا وجود استقلال نسبی در عرصه سیاست را با «تلاش برای دست یافتن بدان» قاطی کرده اند. بدینسان منظور ما را این گونه تعبیر کرده اند که گویا ما گفته ایم که جمهوری اسلامی در تلاش برای کسب استقلال از امپریالیست ها است. در واقع چنین استقلالی نه نتیجه تلاش جمهوری اسلامی برای داشتن استقلال از امپریالیست ها بلکه بیشتر نتیجه عوامل و شرایط جبری معینی است و گرنه جمهوری اسلامی تمایل زیادی به وابسته شدن به امپریالیست ها در عرصه سیاسی هم داشت. اما  وابسته شدن را مشروط به قبول حاکمیت جمهوری اسلامی از سوی امپریالیست ها می دانست.

2-   ما تنها روی عمده بودن نقش سیاست در مراحل نخستین نظام سوسیالیستی تاکید می کنیم. روشن است که در مراحل بعدی نیز رابطه تاثیر متقابل وتغییر جایگاه عمده و غیر عمده، در عین تعیین کنندگی ساخت اقتصادی در مورد این ساخت بر قرار است.

3-   مثلا  محتشمی در حدود سال های 70 مجله ای به نام «بیان» منتشر کرد و در آن افشاگری هایی در مورد سیاست های اقتصادی دولت رفسنجانی، که راه مراوده با صندوق بین المللی و بانک جهانی را گشود و شروع به انجام برنامه های آنها کرد، انجام داد. این گونه حرکت ها و افشاگری ها در راه بر قراری یک رابطه منضبط و متداوم مانع ایجاد می کرد.

4-   ضمنا در دوره ای که رفسنجانی رئیس جمهور بود امپریالیست ها تا حدودی به وی امید بسته بودند و فکر می کردند که اگر او بر سر کار بیاید راحت تر می توان با او کنار آمد.

درباره ی کنسرت لغو شده

  طبق اخبار حکومتی قرار بود کنسرتی به وسیله ی همایون شجریان در آزادی برگزار شود. سپس و در پی چند و چون هایی درباره ی چگونگی برگزاری و مسائلی...