درباره ی یک بدفهمی و خلط مبحث در مورد تمایز مارکسیسم از رفرمیسم و رویزیونیسم
مساله
ی کسب قدرت سیاسی از طریق قهرآمیز به عنوان یک خط تمایز اساسی میان مارکسیسم و
اصلاح طلبی( رفرمیسم)، میان مارکسیسم و رویزیونیسم از آغاز شکل گرفتن مارکسیسم
همچون یک جهان بینی مطرح بوده است.
برخی
مخالف این دیدگاه هستند و بر این هستند که چنین دیدگاهی از آن مارکسیسم نیست و
مثلا دیدگاهی بر مبنای تجربه ی توده ها در دهه های شصت و هفتاد و در مقایسه ای است
که بین احزاب پیرو راه قهرآمیز با احزاب پیرو راه مسالمت آمیز به عمل آوردند.
حضرات
ادامه می دهند که احزاب و سازمان هایی هستند که دست به سلاح می برند اما جهان بینی
انقلابی نداشته بلکه جهان بینی های رویزیونیستی و یا ارتجاعی دارند و با توجه به
این که این گونه گروه ها هم برای اهداف ضد انقلابی و یا ارتجاعی خود از سلاح
استفاده می کنند پس دیگر مبارزه قهرآمیز یک معیار مهم بین انقلابی بودن و یا اصلاح طلبی و بین مارکسیسم و
رفرمیسم و تشخیص حزب انقلابی از حزب اصلاح طلب نیست و اصل و ملاک«استراتژی» است.
با
توجه به این ادعاها لابد اگر حزبی بگوید مارکسیست است( یا لنینیست و مائوئیست) و
«استراتژی» اش را تصرف قدرت سیاسی بداند همین گفته بی توجه به آنکه چگونه می خواهد
طبقه ی کارگر را برای تصرف قدرت سیاسی بسیج کند و راه کار وی برای تصرف این قدرت
سیاسی کدام است، می تواند کافی باشد که آن چه می گوید در واقع و عمل خویش نیز باشد!
حضرات
سپس از این پیشتر رفته و می گویند هر حزب و سازمانی استراتژی نظامی و جنگی خود را
دارد و بنابراین صحبت بر سر این استراتژی هاست. انگار تمامی احزاب و سازمان های
سیاسی برای پیش برد اهداف خویش سازمان نظامی و استراتژی نظامی و جنگی دارند و بنابراین
صحبت نمی تواند بر سر کاربرد سلاح و نیروی نظامی باشد بلکه بر سر همان استراتژی
است. دیدگاه مزبور این بخش قضیه را تاریک می کند که اساسا بسیاری از احزاب و
سازمان های سیاسی که اصلاح طلب هستند نه تنها به راه تصرف قدرت سیاسی از راه
قهرآمیز فکر نمی کنند بلکه تا آنجا که می توانند با آن مبارزه هم می کنند. برای
نمونه می توان به احزاب کمونیست اروپای غربی پس از جنگ جهانی دوم نگاه کرد که پیرو
راه مسالمت آمیز کسب قدرت سیاسی( در واقع شرکت در قدرت سیاسی سرمایه داران) و
پارلمانتاریستی هستند و حدود هفتاد سال است که با تصرف قدرت سیاسی از راه قهرآمیز
مبارزه می کنند.
این
گونه نقد ها بر مبنای خلط مبحث و درهم کردن مسائل و پرسش ها و پاسخ ها استوار است. در زیر می کوشیم که چارچوب های معین و محدوده
های خاص پرسش ها را طرح و بررسی کرده و چگونگی پاسخ به آنها را مرور کنیم.
مساله
ی نخست - طرح مساله درون مارکسیسم
نخست
طرح مساله چگونگی کسب قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر برای برقراری سوسیالیسم
و کمونیسم بین احزاب وسازمان هایی است که خود را مارکسیست( مارکسیست - لنینیست) می
نامند.
یک
حزب( حزب رفرمیست) می گوید می خواهد از راه مسالمت آمیز و رفرم به قدرت سیاسی دست
یابد و سوسیالیسم برقرار کند و حزب دیگر( حزب انقلابی) می گوید تجربه نشان داده و عوامل
معین( وجود دستگاه سرکوب و دفاع سرمایه داران از موقعیت شان) نشان می دهند که چنین
راهی ممکن نیست به کسب قدرت سیاسی بینجامد و راه کسب قدرت سیاسی از راه قهرآمیز و
انقلاب ممکن است.(1)
در
اینجا تمایز و تفاوت در جهان بینی و استراتژی نیست زیرا که هر دو گروه می گویند
مارکسیست اند و می خواهند سوسیالیسم برقرار کنند بنابراین در ظاهر در جهان بینی و
برقراری سوسیالیسم «وحدت» دارند؛ با توجه به این مساله تفاوت و تضادها به مساله ی چگونگی
راه کسب قدرت سیاسی و برقراری سوسیالیسم انتقال می یابد و در استراتژی راه مسالمت
آمیز یعنی راه تغییرات آرام و تدریجی و راه قهر آمیز یعنی راه تغییرات سریع و جهشی
تغییر که مساله ی اساسی است و نقشی تعیین کننده در مارکسیسم دارد خود را نشان می
دهد. آشکار است که پس از بررسی چنین نکاتی و برنامه ی عملی، برگشت به جهان
بینی و سیاست ها صورت می گیرد و مثلا روشن می شود که جهان بینی رفرمیستی اصلا
مارکسیستی نبوده بلکه تنها شبه مارکسیستی و در واقع امر بورژوایی است.
به
این ترتیب پرسش مورد بررسی، بررسی تمایز بین اصلاح طلبی( رفرمیسم) و راه مسالمت
آمیز کسب قدرت سیاسی از یک سو و انقلابی بودن و راه قهرآمیز کسب قدرت سیاسی برای تغییر جامعه به
نفع مناسبات سوسیالیستی و کمونیستی
انقلابی از سوی دیگر است.
این تمایز درون احزابی که خود را کمونیست نامیده اند( پیش از تغییر نام حزب سوسیال
دموکرات روسیه به حزب کمونیست، احزاب مارکسیستی سوسیال دموکرات نام داشتند) از آغاز
تشکیل این گونه احزاب در زمان مارکس و انگلس وجود داشته است. در این خصوص می توان
به صحبت های مارکس به ویژه در مورد «انتقاد سلاح» و «قهر انقلابی همچون مامایی است
که جامعه نو را از بطن جامعه کهنه بیرون می آورد» و نیز به مجادله انگلس با دورینگ
در بخش قهر در کتاب آنتی دورینگ(که مهم ترین بخش آن ستایشی است از
فهرانقلابی و جنگ توده ای) و سپس به اشاره های فراوان لنین و استالین و
مائوتسه دون استناد کرد.
معیار
کسب قدرت سیاسی از راه قهرآمیز از یک سو و کسب قدرت سیاسی از راه اصلاح و به طرق
مسالمت آمیز از سوی دیگر یکی از معیارهای اساسی مارکسیستی و سپس لنینستی و نیز
مائوئیستی برای تشخیص انقلابی بودن از
اصلاح طلب بودن و از مارکسیسم از رفرمیسم است. چنانچه راه نخست را قبول داشته باشی
و در جهت آن عمل کنی مارکسیست و اگر راه دوم را انتخاب کنی رفرمیست هستی.
این
که گفته می شود چون در دهه های شصت و هفتاد توده ها دیدند پ ک ک و دیگر احزاب و
گروه های انقلابی در ویتنام و کوبا و دیگر کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی مبارزه ی
مسلحانه می کنند، از آن پشتیبانی کردند و در مقابل احزابی را که مبارزه برای
اصلاحات و مسالمت آمیز می کردند طرد کردند و بنابراین چنین تمایزی را توده ها
گذاشته اند و نه اینکه نظر مارکسیسم بوده است یک نظریه ی تقلبی است، گرچه تقلبی
بودن آن به این معنا نیست که تجارب توده ها در تشخیص این که حق با کدام حزب و گروه
است وجود نداشته است.
این
را هم باید افزود که چنین تشخیص هایی مربوط به این دو دهه نیست بلکه در گذشته هم
تجارب مبارزه به طبقه ی کارگر و توده ها نشان داده است که از طریق مسالمت آمیز نمی
توان قدرت سیاسی را کسب کرد و بنابراین باید دست به سلاح برد. انقلاب های کارگری و
توده ای فوریه و اکتبر روسیه و انقلاب چین که بیش از دو دهه در آن جنگ خلق به
رهبری حزب کمونیست وجود داشت و همچنین ایران در دوران مشروطیت نشانگر این امر است
که این مساله از دهه ی شصت و هفتاد به وجود نیامده است بلکه همواره در تاریخ
مبارزات توده ها در کشورهای گوناگون وجود داشته است.
باری،
در صورتی که بخواهیم بحث را گسترده تر کنیم و پای سیاست های دیگر را در تفاوت و
تضاد بین مارکسیسم و رفرمیسم به میان آوریم آنگاه تشخیص انقلابی بودن و یا رفرمیست
بودن به دیدگاه ها و سیاست های دیگر نیز کشیده می شود و صرفا به این معیار پایه ای
و اساسی محدود نمی گردد.
لنین در چه باید کرد مشخصه ی سیاست های رفرمیستی
و رویزیونیستی برنشتینسم را این گونه بر می شمارد:
«سوسیال دمکراسی باید از حالت یک حزب انقلاب
اجتماعی خارج شده و به یک حزب دموکرات اصلاحات اجتماعی بدل گردد. برنشتین این
خواست سیاسی را با آتشبار کاملی از دلایل و نظرات « نوین» که دارای توافقی به قدر
کافی موزون می باشند، احاطه نموده است. امکان استدلال علمی سوسیالیسم و اثبات لزوم
و ناگزیری آن از نقطه نظر درک مادی تاریخ انکار شده است، واقعیت فقر و فاقه
روزافزون پرولتاریا و تشدید تضادهای سرمایه داری انکار شده است، حتی خود مفهوم
«هدف نهائی» نیز بی پایه و اساس قلمداد شده و ایده دیکتاتوری پرولتاریا بدون چون و
چرا رد شده است، تباین اصولی میان لیبرالیسم و سوسیالیسم انکار شده است، تئوری
مبارزه طبقاتی نیز که گویا با یک جامعه دقیقاً دمکراتیکی که بر طبق اراده اکثریت
اداره می شود تطبیق ناپذیر است رد شده است و الی آخر.»( مجموعه آثار تک جلدی،
برگردان پورهرمزان، ص 75)
چنان
که دیده می شود اختلافات مارکسیست ها با اصلاح طلبان درون مارکسیسم و یا
رویزیونیست ها تنها در قهر انقلابی خلاصه نمی شود بلکه بر سر یک سلسله از احکام و
سیاست ها در زمینه های گوناگون است با این همه تردیدی نیست که قهر انقلابی همچون
یکی از محوری ترین و کلیدی ترین مواضع در این تقابل وجود دارد.
مساله
ی قهرانقلابی تنها میان احزابی که خود را نماینده ی طبقه ی کارگر می دانند مطرح
نیست!
نکته
دیگر این که تفاوت و تضاد در این خصوص نه تنها میان احزاب و سازمان هایی که خود را
نماینده ی طبقه ی کارگر می دانستند و یا می دانند، بلکه میان احزاب و سازمان هایی
که نماینده خرده بورژوازی به ویژه لایه ی تهیدست و میانی این طبقه هستند نیز وجود داشته
و دارد. مثلا گروه هایی مانند مجاهدین خلق ایران در دوره ی پیش از انقلاب راه
مبارزه مسلحانه را انتخاب کردند. این گروه ها نماینده گان سیاسی لایه های تهیدست و
میانی خرده بورژوازی و در آن دوره انقلابی بودند. اما در میان نماینده گان این
طبقات گروه هایی هم بودند که با کاربرد سلاح مخالف بوده و به راه تغییرات از راه
اصلاح باور داشتند.
مبارزه
ی مسلحانه پ ک ک را باید در این چارچوب در نظر داشت. پ ک ک طی دورانی نزدیک به
بیست سال یک حزب انقلابی (حتی اگر نگوییم انقلابی می توانیم بگوییم نیمه انقلابی -
نیمه مترقی) بوده است. نمی توان به دلیل تغییراتی که بعدها در جهان بینی و دیدگاه
های این حزب به وجود آمد و از یک حزب انقلابی به حزب رفرمیستی تبدیل شد تمامی
گذشته و مبارزات آن را مثلا غیرانقلابی و غیرمترقی و یا بدتر«رویزیونیستی» نامید.
همان گونه که نمی توان گروه های انقلابی مسلح در آمریکای جنوبی و مرکزی از جمله گروه
فیدل کاسترو و یا توپاماروها، ساندنیست ها و یا زاپاتیست ها و ...در اروپا ارتش
جمهوری خواه ایرلند و یا گروه های چریکی بادرماینهوف و ارتش سرخ ایتالیا و در آسیا ارتش سرخ ژاپن و یا مثلا احزابی مانند
حزب کمونیست ویتنام و... را از آغاز مثلا«رویزیونیست» نامید.(2)
پس
در یک نتیجه گیری کلی زمانی که صحبت از کسانی است که همه خود را مارکسیست می نامند
پرسش در مورد راه تصرف قدرت سیاسی این است که آیا به تصرف قدرت سیاسی برای برقراری
سوسیالیسم و کمونیسم از راه قهرانقلابی
باور دارند و یا خیر.
مساله ی دوم- تفاوت بین احزاب و سازمان
هایی که مبارزه ی مسلحانه می کنند
مساله ی دوم تفاوت و تمایز میان آنهاست که برای
تحقق مقاصد خویش از سلاح استفاده می کنند و به اصطلاح دارای گروه نظامی هستند و به
جنگ دست می زنند. این جا وضع با وضع نخست متفاوت است زیرا همه ی این احزاب و
سازمان ها در به کار گیری سلاح و داشتن گروه نظامی «وحدت» دارند. بنابراین پرسش
دیگر در مورد تفاوت مارکسیسم و رفرمیسم نیست بلکه این است که «آیا هر حزب و
سازمانی که از سلاح برای اهداف خویش استفاده می کند مترقی و یا انقلابی است؟»
روشن
است که پاسخ خیر است. وقتی این پرسش به میان می آید مرکز ثقل بحث تغییر می کند. در
میان این احزاب و سازمان ها دیگر صحبت بر سر دو راهی مارکسیسم و رفرمیسم و«راه
انقلاب» و «راه اصلاح» برای تغییر مناسبات جامعه مطرح نیست بلکه این است که مقاصد
و اهداف شان از کاربرد سلاح چیست و چه دیدگاه هایی بر کاربرد سلاح به وسیله ی این
گروه ها حاکم است.
در
این خصوص تفاوت ها بسیار زیاد است و طیف مزبور گروه های گوناگون و متضادی را در بر
می گیرد که می توان به دو گروه انقلابی، مترقی و نیمه مترقی از یک سو و ضد
انقلابی، نیمه ارتجاعی و ارتجاعی از سوی دیگر تقسیم کرد و مبارزات شان را برحق یا
ناحق و خودشان را مستقل یا وابسته و ...دانست.
دسته
ی نخست از احزاب کمونیست انقلابی مارکسیست- لنینیست و مائوئیست که برای تغییر جامعه دست به مبارزه
ی می زنند گرفته تا گروه هایی که خود را
مارکسیسم - لنینیست دانسته اند و دست به مبارزه ی مسلحانه ی چریکی در ایران و در
سطح بین المللی به ویژه در آمریکای مرکزی و جنویی می زدند در بر می گیرد. این
جریان همچنین گروه های مترقی و یا نیمه مترقی که مبارزه نظامی می کردند امثال
مجاهدین خلق در ایران در دوره ی پیش از انقلاب 57، حزب دمکرات کردستان ایران،
اتحادیه میهنی کردستان عراق در دوره ای از مبارزات اش و پ ک ک در دو دهه ی نخست اش و گروه هایی از این گونه
را در سه قاره در بر می گیرد.
و
اما گروه های نیمه ارتجاعی و ارتجاعی از گروه های مذهبی مانند مجاهدین انقلاب
اسلامی و فدائیان اسلام در پیش از انقلاب تا گروه های قبیله ای و قومی در افریقا،
طالبان در افغانستان و داعش و یا القاعده و گروه هایی را که اساسا وابسته به
امپریالیست ها هستند و امپریالیست آنها را بسیج و متشکل و تامین مالی و لجستیکی
شان می کنند، در بر می گیرد.
حال
مضحک است که ما بین طرح مساله ی نخست و مساله ی دوم خلط به عمل بیاوریم و پاسخ ها
را که هر کدام در موردی است و حدودی دارد مخدوش کنیم. باید دید پرسش کدام است تا
پاسخ درست داده شود.
اگر پرسش این باشد که تفاوت بین یک اصلاح طلب(
رفرمیست) و یک انقلابی چیست در این جا تفاوت در راه مسالمت آمیز یعنی راه تغییر از
راه اصلاحات تدریجی و راه انقلابی یعنی راه تغییر از راه انقلاب یعنی راه تغییرات
سریع و جهشی طرح می شود. و ضمنا این گونه هم نیست که همه ی آنان که به راه تغییر
نظام از راه اصلاح و نیز آنان که به تغییر نظام از راه انقلاب باور دارند هر دو
گروه مثلا جهان بینی خود را مارکسیست( لنینست – مائوئیست) بدانند. آنان که به راه
انقلاب باور دارند گوناگون هستند و آنان که به راه اصلاحات باور دارند نیز گوناگون
است. این یک سطح از طرح و بررسی و پاسخ مساله است. در این جا پاسخ متوجه راه
آنهاست و نه جهان بینی های آنها؛ هر چند که پس از بررسی از راه و روش می توان به
جهان بینی برگشت و آن را مورد تحلیل بیشتر و ژرف تر قرار داد.
ضمنا اگر مساله این
گونه طرح شود که مثلا سیاست و استراتژِی حاکم بر سلاح و گروه نظامی اصل است - که
یک مساله ی روشنی در مارکسیسم است، زیرا مارکسیسم هرگز نگفته که سلاح بر سیاست حزب
حاکم است بلکه بر این باور است که سیاست بر سلاح حاکم است- آنگاه می توان پرسید که
آیا هر کس که گفت جهان بینی و سیاست مارکسیستی دارد، گروه نظامی هم دارد؟ پاسخ خیر
است! بسیاری از احزاب و گروه ها خود را کمونیست می نامند اما نه برنامه و نه
استراتژی نظامی دارند و اصلا به این راه و روش ها نه تنها فکر نمی کنند بلکه تمامی
کسانی را که به آن باور دارند محکوم می کنند.
و
اما اگر پرسش این باشد که آیا آنها که گروه نظامی دارند و مبارزه ی مسلحانه می
کنند همه انقلابی و یا مترقی هستند و برای تحول مناسبات جامعه به یک مناسبات عالی
تر تلاش می کنند و یا ارتجاعی اند و در صدد تمکین به همین مناسبات و یا بازگرداندن
آن به عقب هستند، آنگاه پاسخ چیز دیگری خواهد بود چرا که مرکز ثقل بحث تغییر کرده
است.
مرکز
پاسخ در پرسش نخستین محک زدن جهان بینی و استراتژی در برنامه ی اجرایی و عملی است.
مرکز پاسخ در پرسش دوم محک
زدن برنامه ی اجرایی و عملی در جهان بینی و استراتژی است.
هرمز
دامان
نیمه
ی نخست خرداد 1404
یادداشت
ها
1-
ما در اینجا در مورد
نظر مارکسیست ها در مورد رفرم صحبت نمی کنیم بلکه در مورد رفرمیسم به عنوان یک
دیدگاه اپورتونیستی و رویزیونیستی صحبت می کنیم. همچنین در مورد امکان تصرف قدرت
سیاسی از راه مسالمت آمیز در شرایطی استثنایی صحبت نمی کنیم بلکه از قاعده ی
چگونگی کسب قدرت سیاسی صحبت می کنیم.
2-
بسیاری از این گروه ها اساسا مارکسیست- لنینسست نبودند
اما رفرمیست نیز نبودند. حزب کمونیست ویتنام در آغاز انقلابی و در جهان بینی
سنتریست بود. اما پس از کسب قدرت سیاسی به مرور به یک حزب رویزیونیستی تبدیل شد.
این حزب که بیشتر وابسته به سوسیال امپریالیسم شوروی شده بود در مشی اقتصادی راه
«درهای باز» تنگ سیائو پینگ و سخن مشهور وی«مهم این است که گربه بتواند موش بگیرد
و رنگ اش مهم نیست» را دنبال کرد و اکنون دوباره به صورت یک کشور سرمایه داری
دولتی زیرسلطه ی امپریالیسم آمریکا در آمده است. تمجیدهایی که لیبرال های غرب و
ایران- ایدئولوگ های سلطنت طلبان به جای خود - از خط مشی حاکم بر این کشور می کنند
چیزی نیست جز علاقه ی آنها به رابطه حتی نابرابر با امپریالیست ها.
No comments:
Post a Comment