نکاتی درباره اوضاع کنونی
22- شکل گیری نظریات مختلف در مورد
محاصره اقتصادی و تجاوز نظامی
از زمانی که
تحرکات امریکا و متحدین اش در ادامه ی تداوم تضادهای میان امپریالیسم
آمریکا و ارتجاع حاکم بر ایران شکل جدی تری گرفت و این کشورها دست به محاصره
اقتصادی ایران زدند و نیز برخی تهدیدها و جابجایی ها نظامی انجام دادند، نظرات
مختلفی در میان نیروهایی که موسوم به چپ هستند، پدید آمد که در واقع ادامه موضع
گیری های آنها در قبال حمله و تجاوز نیروهای امپریالیستی به سرکردگی آمریکا به
کشورهایی همچون افغانستان و عراق و نیز لیبی بود. دراین نوشته تلاش می کنیم که به
برخی از مهم ترین این نظرات که بیشتر مورد
بحث بوده اند توجه کنیم.
پیش از
همه و نخست به مهم ترین انحراف حال حاضر یعنی جانبداری آشکار و پنهان از تجاوز امپریالیست ها می پردازیم که بیشتر
دارودسته های حکمتی- ترتسکیستی، به ویژه حزب کمونیست کارگری مبشر و مبلغ آن اند. این
دارودسته ها کسانی هستند که یا مخالف
محاصره اقتصادی و تجاوز نظامی آمریکا نیستند و یا علیرغم مخالفت- نه چندان جدی- با
تحریم های اقتصادی و توصیه های باسمه ای شان به دولت های غربی در مورد چگونگی در تنگنا
قرار دادن جمهوری اسلامی، تمایل واقعی شان این است که آمریکا و متحدین غربی اش به
ایران حمله کنند و جمهوری اسلامی را سرنگون کنند.
23- مسئله ی امپریالیسم
به طور کلی بیشتر گروه های حکمتی و ترتسکیستی(و
همچنین لغو کارمزدیان) مخالف این هستند که صحبتی یا بحثی علیه چیزی به نام
امپریالیسم صورت گیرد. از نظر این حضرات این کشور« آمریکا» و کلا« دولت های غربی» هستند که
محاصره اقتصادی و یا اخیرا تهدید به جنگ کرده اند؛ و ضمنا هیچ مشخصه ای که بر آن
مبنا بتوان فرقی میان آنها و کشوری زیر سلطه قائل شد، وجود ندارد. برای برخی از
اینان تفاوت در این است که در کشور سرمایه داری ایران «اسلام سیاسی» حاکم است ولی
در آن کشورهای ایضا سرمایه داری، «اسلام سیاسی» حاکم نیست!
اینها
نه تنها به هیچ وجه مرحله ای به نام امپریالیسم را به عنوان« عالی ترین مرحله» در تکامل سرمایه داری که درست «آستان انقلاب
سوسیالیستی» است، قبول ندارند بلکه یادشان رفته که این امپریالیسم چیزی جز سرمایه
داری در آخرین شکل خود یعنی سرمایه داری انحصاری در خود کشورهای صنعتی غربی نیست.(1)
اینان گونه ای وانمود می کنند که ما زمانی که می گوییم امپریالیسم، تنها شکل یا
رویه سیاسی بیرونی امپریالیسم، یعنی امپریالیسم به عنوان یک نیروی متخاصم،
استعمارگر و جهانخوار،( که برای یک لنینیست و مائوئیست اینها متکی و استوار به زیر
ساخت اقتصادی سرمایه داری انحصاری است) صرفا آن گونه که برای کشورهای زیر سلطه
مطرح است، مد نظرمان است. این است که حتی رویه داخلی امپریالیسم را نیز از دست
گذارده و تنها و در بهترین حالت به مفهوم «سرمایه داری رقابت آزاد» چسبیده اند؛(2)
هر چند که گاه برخی از آنها بسته به شرایط
از کاربرد همین مفهوم «سرمایه داری» نیز اکراه دارند. برخی از اینان که بسیار
پرمدعا و پر هارت و پورت و به همان اندازه سطحی نگر و مبتذل اند، پشت این تفکر
پنهان شده اند که اگر کسی در کشوری زیر سلطه بگوید امپریالیسم، دیگر مبارزه طبقاتی
داخلی که در اساس خود مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه دار و برای از میان برداشتن
استثمار و برقراری سوسیالیسم و کمونیسم است( و این مسئله ای است که گویا این حضرات
ضد مارکسیسم خیلی به آن اهمیت می دهند!؟) برایش اهمیتی ندارد و تنها شاخص اش دفاع
از اتحاد بی شکل و بی تمایز خلق در مقابل امپریالیسم است؛ گرچه روشن نیست که نظرات
اینان در مورد تضاد اساسی در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی که همواره به وسیله مائوئیست
ها تضاد کار و سرمایه یعنی تضاد طبقه کارگر با سرمایه داران واسلوب حل آن انقلاب سوسیالیستی دانسته شده چیست؟(3)
بر خلاف نظر این عده، لنینست ها، امپریالیسم را
نه تنها در رویه خارجی و آن هم تنها سیاسی بلکه نخست در رویه ی داخلی آن می نگرند.
از نظر لنینیست ها، امپریالیسم، به غیر از سرمایه داری که نظامی مبتی بر استثمار
انسان از انسان است و در تکامل یافته ترین شکل آن یعنی سرمایه داری انحصاری چیز
دیگری نیست. زمانی که لنین کار خود را در تحلیل امپریالیسم آغاز کرد نخست به خصوصیات
سیاسی امپریالیسم (و به ویژه در قبال کشورهای زیر سلطه ) نپرداخت تا پس از آن به
خصوصیات اقتصادی آن توجه کند، بلکه نخست به اساسی ترین خصوصیات اقتصادی آن توجه
کرد(4) و سپس به خصوصیات سیاسی آن پرداخت. وی نخست به این خصوصیات و یا شکل تجلی آنها
در کشورهای زیر سلطه توجه نکرد تا پس از آن به اشکال آنها در کشورهای سرمایه داری
غرب بپردازد، بلکه نخست به این خصوصیات اقتصادی و سیاسی در همان کشورهای صنعتی
توجه کرد و سپس به تجلی این خصوصیات در رابطه با کشورهای زیر سلطه پرداخت. همچنین لنین نخست به بروز اپورتونیسم و رویزیونیسم در
جنبش کارگری کشورهای صنعتی غرب توجه کرد و ریشه های آن را در امپریالیسم دید که با
چاپیدن مافوق سود بخش هایی از آن را به بخش فوقانی طبقه کارگر می دهد و آنها را
دچار فساد می کند.
از این
رو این کسان در مخالفت با نظریات لنین در مورد خصوصیات نوین سرمایه داری و با نفی
امپریالیسم، در واقع نافی تکامل سرمایه داری به مرحله ی نوین و بروز خصوصیات نوین در همان کشورهای سرمایه داری غربی یعنی در آستان
انقلاب سوسیالیستی قرار گرفتن این کشورها می شوند. بیهوده نیست که اکثریت به اتفاق
کسانی که امپریالیسم را به عنوان مرحله نوین به رسمیت نمی شناسند (که اینها اغلب
ترتسکیست ها هستند) به هیچ وجه نظرات
انقلابی مارکس و انقلاب سوسیالیستی را قبول نداشته در همان کشورهای غربی نیز جز
مواضع اکونومیستی و سوسیال دمکراسی چیز دیگری اتخاذ نمی کنند.(5)
از طرف دیگر زمانی که در داخل یک کشور زیر سلطه
نقش امپریالیسم که در درجه ی اول یک سیستم جهانخوارگی اقتصادی و نسبت به این
کشورها مهاجم است و در کل کشورهای عقب نگه داشته شده را زیر سلطه ی خود دارد حذف
گردد و یا کم رنگ شود وهمه چیز به تضاد
داخلی و آنهم صرفا به تضاد میان کارگران و سرمایه داران حاکم که خود عموما وابسته
به امپریالیسم و سگ های زنجیری آن اند کاهش یابد، آن گاه علی الظاهر کسانی که در
پی نابودی استثمار انسان از انسان هستند کاری نخواهند داشت جز این که مبارزه ی طبقه
کارگر را در چارچوب مبارزات اقتصادی وی در درون همان نظام موجود محصور کنند، و
شعارهایی نظیر «مجمع عمومی» و «شورا» و امثالهم نیز جز وسیله ای در دست آنها برای
مبارزه با مارکسیسم، بعضا حزبیت انقلابی، لنینیسم و مائوئیسم، زیر عنوان هایی
همچون «مارکسیسم مکتبی» و بالاخره جاده صاف کردن برای سرمایه داران بورکراتیک
مذهبی جمهوری اسلامی و استثمارگران جهانخوار نخواهد بود. در حقیقت بدون تحلیل نقش
امپریالیسم در همدستی با سرمایه داران داخلی (و در کشورهای نیمه فئودال همچنین
ملاکین و فئودال ها) و تشکیل حکومت های زیر سلطه، هیچ نظریه ای نمی تواند تحلیلی
ماتریالیستی و واقعی از تضاد میان کارگران و سرمایه داران ارائه دهد، بلکه چنین
نظریاتی بی تردید نظراتی ایده آلیستی و مجرد درباره این تضاد، ارائه خواهند داد.
24- حزب کمونیست کارگری و امپریالیست ها
همان گونه که در بالا اشاره شد، یکی از نمونه
های برجسته این خط، حزب کمونیست کارگری است. در اینجا ما نگاهی به مقاله سه پرسش
از تقوایی در مورد « تشدید تحریم ها و تنش های نظامی- مصاحبه انترناسیونال با حمید
تقوایی» می اندازیم تا نشان دهیم که این حضرات پیرو «کمونیسم» غیر مکتبی حکمت بی
مایه و مخالفان سرمایه داری، چگونه مسائل را در حد ژورنالیست های بی پرنسیپ که حتی
یک انتقاد لیبرالی به سرمایه داران امپریالیست غرب ندارند، تحلیل می کنند.
« حمید تقوائی: به نظر من تهدیدهای جمهوری
اسلامی در مورد بستن تنگه هرمز مانند مانور اخیر سپاه در خلیج فارس جزئی از جنگ
تبلیغاتی و رجزخوانی های مرسوم رژیم علیه غرب و شیطان بزرگ است. تفاوت شاید در این
باشد که این بار رژیم بیش از گذشته در منگنه قرار گرفته است. از لحاظ سیاسی و
مناسبات درونی کاملا وضع بهم ریخته ای دارد و از نظر اقتصادی هم زیر فشار تحریم ها وضعش از گذشته بسیار وخیم تر شده
است. این را هم باید در نظر داشت که بستن تنگه هرمز حتی اگر رژیم توان عملی کردن
این تهدید را داشته باشد، قبل و بیش از همه خود جمهوری اسلامی را از لحاظ اقتصادی زیر
فشار قرار خواهد داد.»
می بینیم که در پاسخ به پرسش نخست، تقوایی در
آغاز از «تهدیدها»،«جنگ تبلیغاتی» و «رجز خوانی» جمهوری اسلامی «علیه غرب» شروع می
کند و به سیاست های این رژیم می پردازد و
سپس در بخش دوم صحبت خود به امپریالیست های آمریکا و اروپای
غربی توجه می کند. کسی که این مطلب را می خواند گمان می کند که این حکام مرتجع
جمهوری اسلامی هستند که در حال تجاوز به امپریالیست های غربی هستند. دو نکته «در
منگنه قرار گرفتن» و«زیر فشار تحریم ها» در همین بند روشن می کند
که این نه ارتجاع جمهوری اسلامی، بلکه امپریالیست ها هستند که این رژیم مرتجع را زیر
فشار قرار داده اند.
از نظر
تقوایی فرق چندانی میان کشورهای امپریالیستی آمریکا و متحدین اش و جمهوری اسلامی نیست.
همه این ها « کشور» و «دولت» هستند. و چه
کشف بزرگی کرده است تقوایی! و بین این «دولت ها» یک «کشاکش» و« تنش» وجود دارد. در این کشاکش:
« تا آنجا که به آمریکا و کلا دولت های غربی
مربوط می شود سیاست آنها افزایش فشارهای اقتصادی از طریق تحریم بانک مرکزی و نفت
است و به نظر من در شرایط حاضر امکان آغاز حمله از طرف نیروهای غربی ضعیف است.
گرچه اخیرا تنش ها و خط و نشان کشیدن های متقابل بالا گرفته و یک فضای جنگی ایجاد
شده اما همان گونه که اشاره کردید بیش از هر عاملی خود جمهوری اسلامی و رجزخوانی های
توخالی اش این جو را ایجاد کرده است تا تصمیمات و یا تبلیغات مقامات و رسانه های
غربی.»
پس بیش از «آمریکا و کلا دولت های غربی» یا در حقیقت همان امپریالیست
ها، این ارتجاع جمهوری اسلامی است که موجب این جو شده است. خیر! دوستان، اشتباه
نکنید! این سرمایه داران امپریالیست، سگ های درنده و هاری نیستند که سوای اینکه
کارگران کشورهای خود را با پیشرفته ترین تکنیک های کاری و به شدیدترین وجه و با
بالاترین درجه نرخ سود استثمار می کنند و ارزش اضافی با درصدهای بالا به جیب می زنند،
به جان کشورهای زیر سلطه و کارگران و زحمتکشان این کشورها افتاده و اینان را نیز
شدیدتر از کارگران کشورهای خود مورد استثمار قرار می دهند و مسبب اصلی بسیاری عقب
افتادگی ها و بدبختی های این جوامع هستند. خیر! اشتباه نکنید! این امپریالیست های سرمایه
دار و انحصارات صنعتی و بانکی عظیم شان پروژه های بلند مدت در خاورمیانه نداشته و
ندارند. آنها نبودند که به افغانستان و عراق حمله کردند. آنها نبودند که در لیبی
مداخله نظامی کردند. خیر! اینها مسبب این اعمال نیستند و چنانچه جمهوری اسلامی(که
خود حکومتی استبدادی و ارتجاعی است) رجزخوانی نمی کرد، شاید این استثمارگران
جهانخوارهم کاری به کارش نمی داشتند.
این است لابد نتیجه اول این جانشین حکمت بی
مایه: در این دنیا اگر کشوری کاری به کار تراست ها و کارتل های عظیم سرمایه داران جهانخوار
که خون کارگران و خلق های جهان را در شیشه کرده اند نداشته باشد آنها هم احتمالا کاری
به کارش نخواهند داشت!
سپس تقوایی مانند یک ژورنالیست طرفدار امپریالیست
ها، با آب و تاب « فعالانه بودن دولت آمریکا» در مورد تحریم های نفتی را گزارش می دهد:
« دولت آمریکا فعالانه خواهان تحریم نفتی ایران
است (اوه ! چقدر عالی! چقدر خوب!) و به نظر می رسد اتحادیه اروپا هم در این جهت
حرکت می کند.(از این بهتر نمی شود! اینطور نیست؟) دیروز اعلام شد که اعضای اتحادیه
اروپا در مورد تحریم نفتی ایران به توافق اصولی رسیده اند و قرارست امروز (
پنجشنبه ٥ ژانویه) جزئیات مربوط به طرح تحریم نفت ایران در اجلاس نمایندگان ٢٧
کشور عضو اتحادیه اروپا بررسی شود.(چه گزارش عالی ای!؟ تقوایی دست خبرنگاران حرفه
ای را هم از پشت بسته است!) این شواهد به معنی در دستور قرار گرفتن تحریم نفتی و
همین طور سیاست تحریم بانک مرکزی - که چند روز قبل اوباما آن را امضا کرد از جانب
دولت های غربی و هم پیمانان آنها نظیر امارات و دیگر کشورهای عربی خلیج است.» (به جز مورد تاریخ بقیه عبارات داخل
پرانتز از ماست).
و سپس چنین می گوید:
« بنابراین تحریم اقتصادی وقتی از تحریم فروش
اسلحه و تجهیزات پلیسی- امنیتی و یا مسدود کردن حساب های بانکی مقامات و سران رژیم
فرا تر برود - که تحریم های اخیر چنین است- هم از نظر سیاسی و هم انسانی به ضرر
توده مردم تمام خواهد شد.»
در اینجا تقوایی همچون یک « لیدر بزرگ» و«کمونیست غیر مکتبی» و
احتمالا « جنبشی» به نقد « کارگری» بسیار انقلابی و چپ سرمایه داران استثمارگر امپریالیست(ببخشید!
جسارت شد!: دولت های غربی) می پردازد: «خانم ها و آقایان آمریکا و دولت های غربی!
اگر می خواهید به کمونیسم کارگری و جنبشی ما کمک کنید به محاصره اقتصادی خود ادامه
دهید! ما از محاصره اقتصادی پشتیبانی می کنیم! و یار و یاور شما هستیم! اما
ببخشیدها! با عرض معذرت! لطف کنید آن را تنها شامل مواد دارویی و غذایی نکنید!
حکمت گفت اگر شما کشورهای «آمریکا و غرب» به
افغانستان حمله کنید اشکالی ندارد! تنها به مردم غیر نظامی و تخریب شهرها و
روستاها و زیر ساخت ها و وسائل زندگی شان کاری نداشته باشید!( در یادداشت شماره 8
متن کامل گفته های حکمت آمده است). تقوایی نیز گرچه فرصت دارد که
در صورت بروز حمله و تجاوز نظامی امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی به
ایران جملات حکمت را در مورد حمله نظامی به افغانستان تکرار کند اما در حال حاضر چنین وضعی پیش نیامده و اوضاع در حد
محاصره اقتصادی است، پس می گوید شما امپریالیست ها محاصره اقتصادی کنید اما آن را
شامل مواد دارویی و غذایی نکنید زیرا«این
نوع تحریم ها بیش از آنکه فشاری به حکومت باشد،
عامل تشدید فشار بر توده مردم زحمتکش
خواهد بود.» و«از لحاظ سیاسی نیز این تحریم ها موجب خواهد شد تا رژیم فقر و کمبود
و بیکاری و دیگر مسائل گریبانگیر توده مردم
را به گردن تحریم اقتصادی بیاندازد و خود را از زیر تیغ اعتراضات مردم بدر
ببرد.» و درنهایت، از شما چه پنهان، ما
جزو اپوزیسیون هستیم و بالاخره مجبوریم با
گرفتن یک موضع «بسیار بسیار چپ و رادیکال» یک جوری نشان دهیم که داریم جانب «توده مردم» کشورمان را می گیریم!»
اما اگر حکومت جمهوری اسلامی« زیر تیغ اعتراضات
مردم »(6) قرار دارد( که تا حدودی دارد گرچه اکنون این اعتراضات نسبت به دو سال
پیش دچار افت نسبی گردیده است) پس چرا تمایل به محاصره اقتصادی به وسیله ی امپریالیست
ها و چه نیازی به این نصایح به امپریالیست
ها که اینچنین و ان چنان محاصره اقتصادی کنند! مگر در زمان انقلاب، حکومت شاه به
وسیله امپریالیست ها محاصره اقتصادی شد تا مردم توانستند آن را سرنگون کنند؟ و
اصلا مگر نه این که نه تنها محاصره اقتصادی از آن نوع که تقوایی به امپریالیست ها
نصیحت می کند نشد بلکه این حضرات امپریالیست تا انجا که توانستند به وی کمک هم کردند
تا بتواند مقاومت کند و دوام آورد. پس حال چه نیازی به این نوع خواست ها و نصایح؟!
از نفس نادرستی چنین نظریاتی که بگذریم باید
اضافه کنیم که همان قدر که امپریالیست ها گوش به نصایح خیر خواهانه حکمت دادند، گوش
به نصایح خیر خواهانه تقوایی نیز خواهند داد. و یا همان قدر که حکمت موفق شد با
متینگ ها و تظاهرات های بر گزار نشده و برگزار نکرده ی خود مانع از بمب ریختن بر
سر مردم غیر نظامی و تخریب شهرها و روستاها و زیر ساخت ها و وسائل زندگی شان شود و
یا دولت منتخب مردم افغانستان را به آنها تحمیل کند تقوایی نیز موفق خواهد شد با
متینگ ها و تظاهرات هایی که بر علیه امپریالیست ها سازمان نخواهد داد و چیزی را به
آنها تحمیل نخواهد نمود!؟ آنها را مجبور کند که حد و اندازه محاصره اقتصادی خود را
نگه دارند.
همچنین تقوایی به نقد لیبرالی و «حزب سبزی»
سلاح اتمی می پردازد:
« حزب ما، و فکر می کنم
اکثریت قاطع مردم ایران، نیز با دستیابی جمهوری اسلامی به سلاح اتمی مخالف اند. هم
باین دلیل که مردم ایران نیز مانند مردم شریف در سراسر دنیا با جنگ و سلاح های
اتمی علی العموم و در دست هر دولتی مخالف هستند و هم مشخصا باین علت که جمهوری
اسلامی یک حکومت آدمکش و تروریست و ستون فقرات اسلام سیاسی است و دستیابی اش به
سلاح هسته ای می تواند موقعیت رژیم را در ایران و منطقه و موقعیت تروریسم اسلامی
را در کل دنیا تقویت کند.»
پس تقوایی و کمونیسم حکمتی او علی العموم هم با جنگ
و هم با وجود سلاح اتمی در دست « هر دولتی» مخالف است! آیا می توانیم از
جناب تقوایی سئوال کنیم که این «دولت هایی» که تقوایی مخالف با وجود سلاح اتمی در
دست شان است، کدام دولت ها هستند؟ آیا دولت های سرمایه داری امپریالیستی آمریکا و
اروپای غربی نیز جزو این «هر دولتی» ها هستند!؟) آیا می توان از تقوایی خواست که
نام آنها را برای ما بیان کند؟
« اما مخالفت دولت های غربی با پروژه هسته ای
جمهوری اسلامی نه ربطی به خواست مردم مبنی بر خلع سلاح اتمی همه دولت ها دارد و نه
حتی به جنایاتی که رژیم اسلامی علیه مردم در ایران و در منطقه مرتکب می شود. مساله
دولت های غربی رام و همراه کردن جمهوری اسلامی در چارچوب اهداف و سیاست های منطقه
ای این دولت ها است. نکته دیگر اینکه دولت های غربی، مستقل از اهداف و نیات شان در مخالفت با پروژه هسته ای جمهوری اسلامی،
مراجع ذیصلاحی برای قضاوت و صدور اجازه در
مورد اتمی یا اتمی نبودن دولت های دیگر نیستند. این دولت ها خودشان تا دندان به
سلاح های اتمی مجهزند و با کشورهای اتمی هم پیمانشان هم مشکلی ندارند.»
به مفاهیم این نوشته توجه کنیم. تقوایی از واژه
هایی نظیر « هر دولتی» و «دولت های غربی» و « این دولت ها» استفاده می کند اما نام
هیچ دولتی حتی آمریکا را در این بخش نمی آورد.( 7) آیا این قدر سخت است اسم
بورژوا- امپریالیست های آمریکایی و اروپای غربی(انگستان، فرانسه، ایتالیا...) را
آوردن! که اینها خود نخستین تولید کنندگان آن بودند؛ که خود جهان را به سوی تولید این گونه سلاح ها
مشوق شدند؛ که سرمایه داران آمریکایی نخستین کاربرنده گان آن بودند؛ که اینها خود
اسرائیل را به این سلاح مجهز کردند. پس چرا لیدر یک حزب که ادعای کمونیسم دارد، باید
در مورد این واقعیات ساده که هر بچه دبستانی آنها را می داند، زبان در کام کشد و
سکوت کند ولی به ارتجاع جمهوری اسلامی که می رسد سیاهه ای از حکومتی «آدمکش» و « تروریست»
و ستون فقرات اسلام سیاسی» تحویل دهد و بگوید« جمهوری اسلامی یک حکومت آدمکش و
تروریست و ستون فقرات اسلام سیاسی است و دستیابی اش به سلاح هسته ای می تواند
موقعیت رژیم را در ایران و منطقه و موقعیت تروریسم اسلامی را در کل دنیا تقویت کند.»
مگر حکومت های سرمایه داران امپریالیست غربی و در راس شان آمریکای جهانخوار کمتر
از جمهوری اسلامی آدمکش هستند؟ مگر آنها تروریست
و ستون فقرات تمامی حکومت های مرتجع و عقب مانده و از جمله بسیاری از این حکومت های
اسلام سیاسی نبوده و نیستند؟ مگر دستیابی
این حضرات امپریالیست ها به بمب اتمی اذهان همه بشریت را در مورد جنگ جهانی به غایت نگران نکرده است؟ پس
چرا جناب کمونیست«غیر مکتبی» و« جنبشی» به جمهوری اسلامی که می رسد با سخاوت هر چه
تمام تر از این الفاظ استفاده می کند اما در مورد «هر دولتی ها» که می رسد زبان در کام می کشد و شرمگین و
خجالتی می شود؟ آیا علت آن نیست که تقوایی و حکمت نیز هوای این حضرات امپریالیست
ها را همواره داشته اند؟
نکته دیگر اینکه از نظر تقوایی مسئله ی دولت های بورژوازی
امپریالیست غربی « رام کردن و همراه کردن جمهوری اسلامی در چارچوب اهداف و سیاست های
منطقه ای این دولت ها است». بدین ترتیب روشن می شود که این بورژوا های دولت های
غربی نه تنها در کشور خود فعال مایشا هستند بلکه پا را از گلیم خود فراتر نهاده در
کشورهای دیگر «اهداف» و «سیاست هایی» یا به
زبانی دقیق تر «منافعی» یا «منافع اقتصادی» ای دارند که بر پایه آن منافع، «اهداف»
و «سیاست های» خود را تنظیم کرده و به زور
آنها را تحمیل می کنند. مگر این همان استعمار و امپریالیسم نیست؟ آیا می توان عین
همین نکته را در مورد جمهوری اسلامی گفت؟ آیا می توان گفت که هدف بورژوازی تجاری -
بوروکرات این جمهوری نیز رام کردن آمریکا و دولت های غربی در چارچوب منافع اقتصادی
خود در این منطقه است؟ البته به یک معنی می توان چنین نیز گفت. اما منافع جمهوری
اسلامی تنها با پذیرش وجود آن و حد و حدود آن از جانب کشورهای امپریالیستی غرب
معنا می دهد و گر نه جمهوری اسلامی در مقابل آنها عددی نیست که بخواهد آنها را « رام»
کند. رام کردن از جانب جمهوری اسلامی معنای پذیرش و بقای شکل فعلی آن از سوی
کشورهای «ارباب»امپریالیستی به عنوان «نوکر» آنها است. در حالی که رام کردن از دید
کشورهای امپریالیستی توجه مطلق جمهوری اسلامی به منافع و خواست های اقتصادی و
سیاسی آنها در چارچوب وظایف یک « نوکر» است و این نکته نشان می دهد که بین بورژوازی حاکم بر دولت های درنده ی آمریکا
و انگلستان، آلمان، فرانسه و ایتالیا و بورژو- بورکرات های حاکم بر ایران تفاوتی
وجود دارد به اندازه تفاوت یک ارباب و یک نوکر. یک امپریالیست و حکومتگران ارتجاعی
یک کشور زیر سلطه.
حال با توجه به این نکته ما به چگونگی موضع
گیری تقوایی در مورد بورژواهای حاکم بر کشورهای سرمایه داری آمریکا و اروپای غربی
که خون طبقه کارگر و مردم خود را در مکیده و می مکند، توجه می کنیم:
« ما بارها تاکید کرده ایم که هر دولت و حزب و
شخصیت و نیروی سیاسی و هر ارگان و مرجع بین المللی اگر واقعا ذره ای از سر آزادیخواهی و ترقیخواهی و دفاع از مردم
با جمهوری اسلامی و سیاست های آن- از جمله پروژه هسته ای - مخالف است باید جمهوری
اسلامی را به عنوان دولت ایران به رسمیت نشناسد. این رژیم قاتل مردم ایرانست و نه
نماینده آنها(لابد دولت های سرمایه دار درنده آمریکا و اروپای غربی قاتل مردم
کشورشان و نیز دنیا نیستند) از همین رو باید کلیه دولت ها (منظور تقوایی از جمله
کشورهای سرمایه داری جهانخوار غربی است) و نهادهای بین المللی از لحاظ سیاسی آن را
طرد و تحریم کنند، سفارتخانه های آن را ببندند، مقامات و سران رژیم را به جرم ترور
و کشتن مردم و مخالفین در ایران و حتی در خارج ایران ... را زیر پیگیرد قرار بدهند
و نمایندگان رژیم را از همه ارگان های بین المللی مثل سازمان ملل و سازمان جهانی
کار اخراج کنند. تنها چنین سیاستی می تواند به راه حل انسانی و مترقی و
ازادیخواهانه مساله اتمی و کلا "حل
مساله جمهوری اسلامی" منجر شود. یعنی مبارزه مردم ایران علیه رژیم را به
مراتب تسهیل و تسریع کند و به سرنگونی حکومت منجر بشود. »
می بینیم که تقوایی موضع دیپلماتیک در مورد کشورهای
امپریالیستی اتخاذ می کند و البته باز هم همچنان شرمگین و خجالتی نام شان را نمی برد!
پس ای «دولت ها» چنانچه می خواهید ثابت
کنید آزادیخواه و ترقیخواه هستید چنین و چنان کنید! لابد هنوز بعد از بیش از صد
سال درندگی این کشورهای سرمایه داری انحصاری و به ویژه پس از اشغال افغانستان و
عراق و تهاجم به لیبی و نحوه برخورد به تغییر رژیم در تونس و مصر و... تقوایی نمی تواند در مورد این کشورها قضاوتی به طور جدی منفی داشته
باشد. او به جای افشای صریح تهاجم و تجاوز وحشیانه این استثمارگران جهانخوار به
افغانستان و عراق و لیبی، به جای افشای صریح و روشن مقاصد پلید آنها برای مستعمره
کردن این کشورها، به جای روشن کردن ذهن توده های وسیع طبقه کارگر در مورد تمامی
شعارهای پوچ این سرمایه داران مرتجع درنده و غارتگر در مورد ارمغان آوردن
«دموکراسی» و «ترقی» برای این کشورها، به موضعی دیپلماتیک قناعت می کند. چنانچه می
خواهید نشان دهید که «آزادیخواه»
و«ترقیخواه» هستید بیایید این کارهایی را که ما می گوییم انجام دهید!
می دانیم که داد و فریاد تقوایی به آسمان بر خواهد خاست: « آی چپ های
سنتی ضد امپریالیست! ای سفسطه گران و جمله خوران! چرا جملات مرا پس و پیش می کنید!
چرا همه آنچه که گفته ام به درستی نقل نمی کنید! من در مورد آنها نظرات خود را
گفته ام ! من دولت های آمریکا و غربی را نقد کرده ام! »
آری
تقوایی تئوریسین حکمتی گامی « بزرگ» و «رادیکال»، از نوع «کمونیسم کارگری» که «از
جانب چپ نمی توان به آن انتقاد داشت و فقط می توان از راست از آن انتقاد کرد»، به
پیش بر می دارد و ضمن یک مخالفت خشک و خالی ضعیف با «سیاست های ارتجاعی و ضد مردمی
همچون تهدیدات جنگی و تحریم اقتصادی »(لابد بقیه سیاست های آنها ارتجاعی و ضد
مردمی نیست و فقط همین یکی هست) عموما سیاست این دولت های امپریالیستی را مورد
انتقاد حکمتی (انتقادی ضعیف تر از اصلاح طلبان حکومتی) قرار می دهد. پس برای اینکه
ما به وی و حضرات هواداران زیادی رادیکال حکمتی نشان دهیم که قضاوت منصفانه ای در
موردش داشته ایم ، باید این قسمت از بیانات و افاضات نقادانه وی را نیز بازگو
کنیم:
«روشن است که دولت های غربی به خودی خود تحریم سیاسی و دیپلماتیک جمهوری اسلامی را در دستور
قرار نخواهند داد. این وظیفه احزاب و نیروهای مترقی و مردم شریف جهان است که دولت ها
و مراجع بین المللی را برای طرد و بایکوت سیاسی جمهوری اسلامی زیر فشار قرار
بدهند. (لابد اینقدر تظاهرات ضد جنگ در
هنگام حمله به عراق موثر بود که حالا تقوایی دنبال بقیه اش است!)( 8 ) می توان و
باید به همت مردم و نیروهای مترقی و آزدیخواه در دنیا جمهوری اسلامی را در سراسر
دنیا همانند رژیم آپارتاید نژادی در آفریقای جنوبی طرد و منزوی کرد.(اگر مبارزه
انقلابی توده های طبقه کارگر و زحمتکشان در افریقای جنوبی نبود، رژیم آپارتاید منزوی نمی شد) حزب ما مدت هاست
در این جهت مبارزه می کند و این به نظر من آلترناتیو و پاسخ عملی هر نیروی
انقلابی و آزادیخواهی به سیاست های ارتجاعی و ضد مردمی نظیر تهدیدات جنگی و تحریم
اقتصادی است.»
چنین است نهایت انتقاد لیدر یک حزب کمونیست
کارگری از سیاستزهای دولت های سرمایه داری استثمار گر و جهانخوار غربی! و پیشنهاد
وی برای «آلترناتیو و پاسخ عملی هر نیروی انقلابی و آزادیخواهی به سیاست های
ارتجاعی و ضد مردمی نظیر تهدیدات جنگی و تحریم اقتصادی!» بدین ترتیب از نظر تقوایی
کل انتقاد از این دولت ها در این نکته خلاصه می شود که چون آنها «به خودی خود تحریم سیاسی و دیپلماتیک جمهوری اسلامی را در
دستور قرار نخواهند داد. این وظیفه احزاب و نیروهای مترقی و مردم شریف جهان است که
دولت ها و مراجع بین المللی یعنی استثمارگران جهان خوار را برای طرد و بایکوت
سیاسی جمهوری اسلامی زیر فشار قرار بدهند.»(9)
طبق نظر تقوایی بر این دولت ها، ظاهر و تنها «یک
سیاست ارتجاعی و ضد مردمی» حاکم است؛ که البته لنینیست ها و مائوئیست ها نباید گمان کنند که
چنین سیاست های جنگ طلبانه و ضد مردمی و ارتجاعی از ساخت اقتصادی این کشورها یعنی
گام گذاشتن آنها به مرحله سرمایه داری انحصاری یا امپریالیسم ناشی گشته است، بلکه
این سیاست ها تنها سیاست جناح هایی از دولتیان و حکومتگران این کشورهاست. خیر! اینها
منافع اقتصادی در کشورهای زیر سلطه ندارند! فقط «اهداف و سیاست های منطقه ای
ارتجاعی و ضد مردمی» دارند. این اهداف ربطی به اقتصاد ندارد، ربط به سیاست دارد. کافی
است اینها زیر فشار قرار بگیرند تا بتوان مانع سیاست های ارتجاعی و ضد مردمی آنها
شد و آنها را تبدیل به سیاست غیر ارتجاعی و مردمی کرد.(10)
«حضرات امپریالیست ها: شما می توانید تحریم
اقتصادی خود را در مورد جمهوری اسلامی ادامه دهید. حتی اگر خواستید تهدیدات جنگی
غیر ارتجاعی خود را ادامه دهید. همان گونه که حکمت «نابغه ی کبیر» ما در مورد
افغانستان به شما گفت:« اما سرنگونى طالبان توسط ارتش هاى
خارجى (ارتش های خارجی- منظور حکمت ارتش های امپریالیست های آمریکا، انگلستان، فرانسه،
آلمان، ایتالیا و ژاپن است) به خودى خود محکوم نيست. طالبان يک دولت مشروع در
افغانستان نيست. بايد سرنگون بشود.» ما نیز می گوییم: حمله و تجاوز کنید و جمهوری اسلامی را سرنگون کنید.
تنها، تنها تحریم اقتصادی «مترقی» خود را از تحریم فروش اسلحه و تجهیزات پلیسی-
امنیتی و یا مسدود کردن حساب های بانکی مقامات و سران رژیم فرا تر نبرید که تبدیل
به تحریم «ارتجاعی» می شود. و اگر حمله و تجاوز کردید همان گونه که حکمت به شما
رهنمود داد به « مردم غير نظامى افغانستان» حمله نکنید و به « تخريب
شهرها و روستا ها و زيرساخت ها و وسائل مادى زندگى» دست نزنید! زیرا، زیرا ،آن وقت
ما مجبوریم که حداقل به طور زبانی (البته اگر اجازه دهید) شما را، شما نیروهای
آمریکایی و اروپایی را همان گونه که حکمت«کبیر» گفت« محکوم» کنیم!
می بینید ما مثل مارکسیست- لنینست ها و مائوئیست
ها نیستیم! ما بچه های خوب و سر به راهی هستیم!
تا آنجا که بخواهید ما فحش و ناسزاهایی دست اولی را که استادان عزیز در
دانشگاه های کشور شما به ما یاد دادید، در
مورد آنها به کار می بریم، ناسزاهایی که چاله میدانی های لومپن نیز از شنیدن شان
از زبان ما روشنفکران مکتب رهبر بزرگ حکمت
بنیان گذار کمونیسم امپریالیستی(باید گفت اکونومیسم - پورنوگرافی
امپریالیستی) عرق شرم بر پیشانی شان می نشیند. آری ما هر کاری که شما دوست داشتید
این سی سال انجام دادیم و نقش موثری که بابت آن احساس غرور می کنیم در از هم
پاشاندن چپ ایران و نیز نیروهایی که در کردستان مبارزه مسلحانه می کردند، داشته
ایم. اما، اما اجازه می خواهیم که کمی شما را هم نقد کنیم تا این م- ل ها و مائوئیست
های موذی این قدر به ما انگ امپریالیستی نزنند. بگذارید در دل مان قند آب شود که
شما اندکی فشارها را بیشتر کردید، اما اجازه دهید بگوییم که محاصره اقتصادی شما
«عامل فشار بر توده مردم زحمتکش است.» اجازه دهید دولت ها و مراجع بین المللی شما را
برای طرد و بایکوت سیاسی جمهوری اسلامی زیر فشار قرار دهیم!»
به راستی اگر تقوایی و حکمت این نوع انتقادات
آبکی را نمی کردند و برنامه هایی را برای «زیر فشار قرار دادن» امپریالیست ها یا
«تحمیل کردن» فلان یا بهمان سیاست به آنها به پیش نمی کشیدند، فشارها و تحمیل هایی که نه در
مورد افغانستان عملی شد و نه در مورد ایران عملی خواهد شد، دیگراز ادعاهای «چپ
کارگری شان» یا بهتر بگوییم اکونومیسم امپریالیستی شان چه می ماند!؟
در بخش پنجم که بخش پایانی این نوشته خواهد بود،
به نظریاتی همچون «جبهه سوم» توجه می کنیم
و تلاش می کنیم که پرسش هایی را که برخی از رفقا در یادداشت های خود بر این نوشته
ها طرح کرده اند، به فراخور توان پاسخ دهیم.
هرمز دامان
خرداد 91
یادداشت
ها
1- در واقع همان گونه که
لنین می گوید مارکس و انگلس شاهد شکل گیری نخستین اشکال انحصارات (دهه هفتاد قرن
نوزدهم) در کشورهای اروپایی بودند و بنابراین در آستانه دریافت برخی ویژگی های
اساسی اقتصادی امپریالیسم: « ضمنا
اين نکته را نيز متذکر شويم که انگلس در مسائل مربوط به اقتصاديات هم تذکر بس
گرانبهايى داده که نشان مي دهد با چه دقت و تعمقى تغييرات سرمايهدارى نوين را
تعقيب کرده و به همين جهت چگونه توانسته است تا درجه معينى وظايف عصر ما يعنى عصر
امپرياليستى را نيز از پيش دريابد. اينک آن تذکر: درباره کلمه «بى نقشه گى»
(Planlosigkeit) که در طرح برنامه براى توصيف سرمايهدارى به کار برده شده، انگلس
چنين مي نويسد: «... وقتى ما از شرکت هاى سهامى به مرحله تراست هايى گام مي گذاريم
که رشتههاى تام و تمامى از صنايع را تابع و انحصار خود نمودهاند آنگاه در اينجا
ديگر نه تنها توليد خصوصى بلکه بىنقشه گى نيز از ميان مي رود»( Neu Zeit،
سال ٢٠، جلد ١، ١٩٠٢-١٩٠١ ص ٨)
در اينجا،
از نظر ارزيابى تئوريک سرمايهدارى نوين يعنى امپرياليسم، اساسىترين نکته در نظر
گرفته شد و آن اينکه سرمايهدارى بدل به سرمايهدارى انحصارى مي گردد. روى
کلمه اخير بايد تأکيد کرد زيرا يکى از شايع ترين اشتباهات، اين ادعاى
بورژوا-رفرميستى است که گويا سرمايهدارى انحصارى يا سرمايهدارى انحصارى دولتى،
ديگر سرمايهدارى نيست و لذا مي توان آن را «سوسياليسم» دولتى و نظاير آن
ناميد. البته تراستها هيچ گاه کاملا از روى نقشه کار نکردهاند و اکنون هم کار
نمي کنند و اصولا نمي توانند کار کنند. ولى در حدودى هم که آنها از روى نقشه کار
مي کنند و سلاطين سرمايه ميزان توليد را در مقياس ملى و حتى در مقياس بينالمللى
از پيش به حساب مي آورند و آن را از روى نقشه تنظيم مي کنند، باز سر و کار ما با سرمايهدارى
است که ولو در مرحله نوينى است، باز بدون شک سرمايهدارى است. « نزديکى» يک
چنين سرمايهدارى به سوسياليسم بايد براى نمايندگان واقعى پرولتاريا دليلى بر
نزديکى و آسانى و عملى بودن و تعويق ناپذير بودن انقلاب سوسياليستى باشد و به هيچ وجه
نبايد دليلى شمرده شود براى آنکه نسبت به نفى اين انقلاب و آراستن سرمايهدارى که
تمام رفرميست ها بدان مشغول اند، با شکيبايى رفتار گردد. (لنین، دولت و انقلاب،
فصل چهارم، بند اول، درباره طرح برنامه ارفورت، تمامی تاکیدها از خود لنین است).
2- نگاه
کنید به حمید تقوایی، «خفته بیدار می شود! بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا»،13 ژولای
2011، سایت حزب کمونیست کارگری.« بلوک غرب هم مضمحل شد نه تنها با بحران اقتصادی
مزمنی که سقوط وال استریت نقطه اوجش بود بلکه با بن بست و بی افقی ایدئولوژیک و
سیاسی بورژوازی جهانی و ورشکستگی مدل دموکراسی و سرمایه داری بازار آزادش.» و« و
آن قطب سرمایه داری بازار آزاد که قرار بود بعد از شوروی به قدرت تروریسم
میلیتاریستی و ارتش و تئوریسین های فلسفی و اقتصادیش آقای دنیا بشود، او هم مرده
است» و« کیسینجر سقوط مبارک را به فروپاشی دیوار برلین تشبیه کرد. گفت این دیوار
برلین ما ( کمپ سرمایه داری بازار آزاد) بود که فرو ریخت.»(در این جمله پایانی
عبارت درون پرانتز از تقوایی است). این مفاهیم «سرمایه داری بازار آزاد» در بحث
تقوایی تنها کارکردی در مقابل «سرمایه داری دولتی» در شوروی ندارد که عموما بر
سبیل مقایسه بین «دولتی» و «آزاد» به وسیله ی اقتصاد دانان و سیاسیون به کار می رود،
بلکه اساسا به عنوان مفهومی در مقابل سرمایه داری انحصاری مطرح می گردد که مهم ترین
مشخصه امپریالیسم بوده و در مقابل «سرمایه داری رقابت (یا بازار) آزاد» که به
وسیله ی مارکس در کتاب «سرمایه» تحلیل می شود، به عنوان مرحله ای نوین در تکامل
سرمایه داری، به وسیله ی لنین طرح گردید. تقوایی ضد لنینست به پیروی از معلم خود
حکمت ایضا ضد لنینیست، سرمایه داری حاکم بر آمریکا و اروپای غربی را نه سرمایه
داری انحصاری بلکه همان سرمایه داری رقابت آزاد قرن نوزدهم می داند!
3- به
پیوست همین نوشته نگاه شود!
4- یعنی تسلط تقریبا مطلق انحصارات صنعتی و بانکی و کلا الیگارشی مالی سرمایه داران بر تمامی شئون زندگی، گرایش به سود بانکی
تا سود صنعتی، بدهکار کردن تمامی مردم این کشورهای به سرمایه دارانی که پشت بانک
ها هستند، طفیلیگری یعنی زائد بر اصل شدن طبقه سرمایه دار، گرایش به گندیدگی، رکود
و نیز ارتجاع سیاسی، به احتضار رسیدن این سرمایه داری و مشرف به مرگ نهایی گردیدن
آن، خریدن قشری از طبقه کارگر و تبدیل آن به اشرافیت کارگری، تعویق انقلاب دراین
کشورها، انتقال مرکز ثقل انقلابات به کشورهای زیر سلطه، به وجود آمدن حلقه های
ضعیف و امکان پیروزی انقلاب سوسیالیستی در یک کشور.
5-
برای برخی از اینان مشخصه کشورهای سرمایه داری- امپریالیستی غرب این است که در
آنها اقتصاد بازار آزاد یعنی همان که در زمان مارکس و پیش از تشکیل انحصارات وجود
داشت و دمکراسی بورژوایی یعنی درست همان گونه که در قرن نوزدهم وجود داشت، وجود
دارد. همچنان که در بالا ذکر کردیم این اصطلاح بازار آزاد، بیشتر در تقابل با
سرمایه داری دولتی حاکم بر شوروی سوسیال امپریالیستی بعد از روی کار آمدن خروشچف
معنا یافت و گر نه می دانیم که در واقع بازارها در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی نه
تنها«آزاد» نیستند بلکه «انحصاری» و در دست تراست های بخصوصی هستند که تمامی شریان
های حیات طبقه کارگر و توده های خرده بورژوای این کشورها را کنترل می کنند. و ضمنا
این انحصار از نظر سیاسی گرایش به ارتجاع هر چه بیشتر دارد و از این رو دمکراسی
های بورژوایی امپریالیستی نیز شبیه همان دمکراسی های بورژوایی سرمایه داری رقابت
آزاد قرن نوزدهم نیستند بلکه سر و دمب شان زده شده است و سریعا نیز تبدیل به
فاشیسم می شوند. می دانیم که در دمکراسی های بورژوایی آن زمان احزاب کمونیست
انقلابی می توانستند در پارلمان نماینده و فراکسیون تشکیل دهند، اما اکنون چنین
احزابی حتی امکان فعالیت قانونی ندارند. به طور کلی نفی و رد امپریالیسم، نفی و رد
انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی و سر فرود آوردن مقابل بورژوازی امپریالیستی است.
این موضعی است که همان زمان نیز به وسیله کائوتسکی و هیلفردینگ و تمامی سوسیال
دمکرات های ضد لنین و ضد انقلاب پرولتاریایی گرفته می شد.
6-
راستی این «توده مردم» مدت ها است که در ادبیات تقوایی و مقالات وی در مورد جنبش های
اخیر در کشورهای گوناگون، جای «کارگران» نشسته است. سال های پیش چپ انقلابی ایران
به وسیله ی حضرات ترتسکیست ها، یا با «سوسیالیسم خلقی و غیر کارگری» مشخص می شد و
یا با «ضد امپریالیستی» و این مفاهیم نیز به سخره گرفته می شد و می شود. اکنون
رفته رفته چپ یا «سوسیالیسم خلقی» کمتر مورد استفاده برخی از اینان قرار می گیرد و
به جای آن «ضد امپریالیسم» را چسبیده اند. مثال برجسته آن مقاله ی تقوایی موسوم به
«خفته بیدار می شود! بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و
شمال آفریقا»
است که وی در آن به کرات و بسیار آگاهانه مفاهیمی همچون «مردم»( که در واقع همان
خلق است) و یا در بهترین حالت ولی بسیار کمتر «کارگران و توده مردم» را به کار می برد.
باید پرسید علت چیست است که تقوایی که از
حضرات ضد «چپ های غیر کارگری » بود و هست، اکنون پشت سر هم از این کلمات « توده مردم، مردم به پا می خیزند، قدرت مردم، توده مردمی،
توده های معترض، توده های شهری، مردم متمدن دنیا، توده های مردم متمدن» و تا دلتان
بخواهد از کلمه «مردم» آن هم به وجه عجیبی در برخی از بخش های نوشته مزبور استفاده می کند(مثلا
نگاه کنید به همان مقاله، بخش انقلابات جاری و کمونیسم کارگری) و کارگران را از
یاد می برد؟ علت آن روشن است: «این انقلابات سوسیالیستی نیست ولی بر سر دخالتگری
مستقیم مردم در سیاست و در اداره امور خود است و به این معنی بر سر کمونیسم است.»(همانجا،
بخش نقد اجتماعی دموکراسی و کمونیسم سیاسی). دیگر دوران آن نوع چپ بازی ها تمام شده
و اکنون باید سفسطه های جدیدی مثل همین سفسطه پایانی را پایه گذاشت! از شکلی از چپ
بازی به شکلی دیگر از آن و در هر دو حال راست راست!
7-
جالب اینجاست که مفاهیم به کار رفته در این پرسش و پاسخ در مورد کشورهای امپریالیستی مفاهیمی است مانند
«غرب»، «امریکا و دولت های غربی»،«نیروهای غربی»، «دول غربی»، «دولت آمریکا» و«دولت
های غربی». و این کمابیش همان واژه هایی است که حکمت در مقاله خود به نام « دنیا
پس از یازده سپتامبر» از آنها استفاده کرد. این مفاهیم به شیوه نوشتاری و گفتاری «کمونیست کارگری ها» چنان به کرات و پشت سرهم ردیف می شوند که خواننده نکته سنج متعجب
می شود که حالا چه نیازی است که این قدر در مورد تکرار این کلمات اغراق صورت گیرد.
ولی پس از اندکی تامل متوجه می شود که این
کلمات قرار است به جای مفاهیمی نظیر کشورهای امپریالیستی یا سرمایه داری امپریالیستی و یا حتی کشورهای
سرمایه داری غربی بنشینند. لازم به ذکر است که در این پرسش و پاسخ حتی از کاربرد مفاهیمی مانند
کشورهای سرمایه داری غرب و کشور سرمایه داری آمریکا نیز که در مقاله «خفته بیدار می شود! بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا»، به
وسیله ی تقوایی چند جایی به کار رفته بود، خودداری شده است. این
را باید از تکامل خط کمونیسم کارگری از حکمتیسم به تقواییسم و از تقواییسم در یک
مرحله پایین تر به تقواییسم در مرحله بالاتر دانست: شرایط تغییر می کنند، نظریات
نیز باید تغییر کنند!
همچنین لازم به ذکر است که بسیاری از هواداران
ساده این خط، شگردهای این حضرات ترتسکیست
را نمی دانند و برخی از آنها که بیشتر شبیه افراد مزد بگیر و روزی نامه بنویس
هستند تا هوادارانی ساده، مفاهیم و عباراتی
را به کار می برند که خودشان به جز یکی دو
مورد معدود در سه مقاله ی حکمت و تقوایی که ما بیش و کم به آنها اشاره داشته و یا
خواهیم داشت، پیدا نخواهند کرد. مفاهیم و
عباراتی همچون «سازمان های جاسوسی امپریالیسم غرب؛ بورژوازی محتضر در شکل انحصارات بنا بر ضرورت های مقطعی و تاریخی خود فاشیسم
را می آفریند؛ امروز بورژوازی کشورهای متروپل سعی می کنند که فاشیسم و جنگ افروزی
را حتی المقدور از اروپا و آمریکا دور نموده و در کشورهای به اصطلاح جهان سوم
پیاده نمایند؛ رویای وصف ناپذیر انحصارات امپریالیستی؛ شرکت های فراملیتی؛ و نیز
لایه هایی از انحصارات فرانسوی با امپریالیسم جهانی یعنی آمریکا و نیز جناح هایی
در اتحادیه اروپا که آن نیز نشات گرفته از منافع بخش دیگری از سرمایه جهانی و
منطقه خاورمیانه و به ویژه نفتی است؛ دو قطب
تروریسم جهانی یعنی امپریالیسم ...؛ تضادهای امپریالیسم آمریکا؛ امپریالیست های
روسیه و چین؛ تضادهای درون امپریالیسم در جنگ جهانی اول؛ انحصارات و امپریالیسم با
جنگ بسیاری تضادهای خود را مرتفع می سازد؛ در عصر استیلای انحصارات و سیطره
امپریالیسم؛ جنگ مهم ترین عامل باز تولید سرمایه؛ مهم ترین عامل انحصارات و
امپریالیسم جهت تحقق سامان یابی و تجدید تقسیم و تحکیم بازارهای امپریالیستی
انرژی( نفت و گاز) و نیروی کار ارزان و جوان منطقه از طریق شانتاژ به جنگ افروزی
است؛ و نیز لنین رهبر پرولتاریای آن زمان». این مفاهیم و عبارات مثل نقل و
نبات، در یکی از کامنت های یک هوادار حکمت
در ذیل مقاله فرشته مولوی با نام «کمدی
انسانی و تراژدی نویسنده» که اخیرا در سایت محترم اعتراض قرار گرفت، آمده است.
کاربرد این مفاهیم به وسیله این گونه افراد بیشتر نقش « فرار به جلو برای فرار از
اتهام و خالی کردن دست رقیب» و « برگشت کردن به جای نخست و مسابقه را بردن» را
بازی می کند. اگر این هوادار حکمت کمی به بخش هایی از مقاله حکمت که خود در کامنت
هایش آورده است دقت کند خواهد دید که حکمت هرگز از این مفاهیم و عبارات استفاده
نمی کند و کمابیش از کلماتی مانند«آمریکا» و «غرب»، « میلیتاریسم ویا ابرقدرتى و
قلدرى نظامى آمريکا» بهره می برد!
8- روشن است که راه انداختن مبارزات و تظاهرات ضد
جنگ به خودی خود لازم است اما اینها نه هرگز کافی است و نه موضع یک کمونیست باید
به حد آنها کاهش یابد. بگذریم که امثال حزب کمونیست کارگری نه توان راه انداختن
چنین مبارزاتی را دارند و نه اصلا تمایل به آنها.
9- و این هم
نظریات حکمت که تقوایی کمابیش به تکرار آنها دست می زند:« در قبال نفس حمله
آمريکا به افغانستان چه مي توان گفت. آيا «دست ها از افغانستان کوتاه!» يک موضع
اصولى و پيشروست؟ مردم افغانستان و اپوزيسيون آن جز اين به شما خواهند گفت. افق
سقوط طالبان، يک باند آدمکش و دلال بزرگ مواد مخدر نيروهاى سياسى افغانستان را به
تحرک خوشبيانه اى کشانده است. خواست سرنگونى طالبان يک خواست انسانى و پيشروست.
نبايد اجازه داد مخالفت درست و اصولى با ميليتاريسم آمريکا به رها کردن افغانستان
زير دست طالبان معنى شود. اين يکى از نمونه هاى زنده ناکافى بودن و نادرست بودن
آرامش طلبى و دفاع از وضع موجود است. مردم افغانستان يک عمر منتظر روز سقوط طالبان
بوده اند. واقعيت اينست که آمريکا براى رهايى افغانستان وارد اين کشور نمي شود.
اينها طالبان را سرکار آورده اند. اينبار ممکن است تضعيفش کنند، اما به طور
دوفاکتو موجوديتش را بپذيرند. به مشرف قول داده اند حکومت بعدى افغانستان همچنان
باب ميل پاکستان باشد. قرار است جانورانى را بردارند و از همان قماش کسان ديگرى را
بگذارند. موضع اصولى، شرکت دوشادوش اپوزيسيون پيشرو و مردم
افغانستان براى سرنگونى طالبان در متن شرايط کنونى و برقرارى يک دولت منتخب مردم
در اين کشور است. بايد اين را به غرب و آمريکا و سازمان ملل تحميل کرد. هر نوع
حمله نيروهاى آمريکا و موئتلفين آن به مردم غير نظامى افغانستان و تخريب شهرها و روستاها
و زيرساخت ها و وسائل مادى زندگى شان بايد محکوم بشود. هرنوع بند و بست ميان
آمريکا و پاکستان و ايران و ساير دول براى حقنه کردن يک دارو دسته ديگر بر مردم
افغانستان محکوم است. اما سرنگونى طالبان توسط ارتش هاى خارجى به خودى خود محکوم
نيست. طالبان يک دولت مشروع در افغانستان نيست. بايد سرنگون بشود. مساله بر سر
دولتى است که به جاى آن مي نشيند و تضمين آزادى و امکان عملى دخالت مردم افغانستان
در تعيين نظام سياسى اين کشور.(منصور حکمت، دنیا پس از یازده سپتامبر، بخش
دوم «جهان متمدن» کجاست). به طور کلی در این نوشته حکمت نیز به جز یکی دو مورد که
نشان از شگرد مخصوص « رد گم کردن» حکمت و بیشتر ترتسکیست های هوچی دارد، واژه
امپریالیسم به کار نرفته است و نظریات ضد امپریالیستی مربوط به دهه هفتاد دانسته
شده است.
10- «... همه نیروها و شخصیت های طبقه سرمایه دار و بورژوازی جهانی اند...از
آخرین حمله به عراق و تا بوشیسم و عروج میلیتاریسم نئوکنسرواتیستی و ...» ،«...
آزمایشگاه بوشیسم و دموکراسی نئوکنسرواتیستی» ،«... "کبوتر ها" طرفدار
گفتگو بودند و بازها می گفتند باید دموکراسی را با بمب بر سرشان کوبید!» ،« ...نئوکنسرواتیسم
و نئولیبرالیسم» ، «... دو سیاست و فرهنگ ارتجاعی و دو توحش افسارگسیخته.
نئوکنسرواتیسم و نئولیبرالیسم در برابر اسلامیسم»، « ...بلکه فرهنگ و سیاستی است
که نظایر میلتون فریدمن و تاچر و بوش و ریگان نمایندگی می کنند. نئوکنسرواتیسم
خواهان جنگ تمدن ها بود و نئولیبرالیسم خواهان گفتگوی تمدن ها»، «در کمپ ارتجاع
اوباما نماینده "گفتگوی تمدن ها" و نماینده سازش با نیروهای اسلامی است.
نئوکان های آمریکائی که قبل از اوباما در قدرت بودند نماینده "جنگ تمدن ها"
بودند و اوباما با تز گفتگوی تمدن ها روی کار آمد.» (تقوایی،«خفته بیدار می شود!
بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا»). همان گونه که مشاهده می شود
تقوایی حکمتی در مباحث پیش از این خود که علی الظاهر خیلی رادیکال موضع گیری کرده
نیز امپریالیسم را تنها سیاست خارجی این
کشورها می داند. این موضع کمابیش همان موضعی است که کائوتسکی در مورد امپریالیسم
اتخاذ می کرد. همان گونه که لنین می گوید: «کائوتسکی... اظهار
داشته است امپرياليسم را نبايد «فاز» يا مرحلهاى از اقتصاد بدانيم، بلکه
امپرياليسم سياست و آن هم سياست معيّنى است که سرمايه مالى آن را «مُرجّح» مي شمرد؛»(
لنین،منتخب تک جلدی، امپریالیسم...، بخش هفتم، ص 425). طبق تعریف ناگفته تقوایی می
توانیم بدون کار برد مفهوم امپریالیسم و با لغو این مفهوم، تجاوز کشورهای غرب را
تنها سیاست خارجی این کشورها در نظر بگیریم و بگوییم:« دو سیاست و فرهنگ ارتجاعی و دو توحش افسارگسیخته. نئوکنسرواتیسم و نئو لیبرالیسم»
یعنی کنسرواتیسم مساوی با میلیتاریسم در سیاست خارجی است و نئولیبرالیسم مساوی با
آوردن دموکراسی غربی برای کشورهای زیر سلطه! چنین است تعریف تقوایی از استعمار و
امپریالیسم!
پیوست
ناصر
پایدار نمونه بسیار خوبی برای این گونه افراد پر مدعا، بی مایه و سطحی نگر است که
گاه به عقب مانده ترین سطح آگاهی توجه می کنند تا بی ارزش ترین افکار را بخورد
خواننده خود دهند. افکاری که همراه با قیافه حق به جانب، در لای احساساتی سطحی پیچانده
شده است. وی صفحات زیادی علیه لنینیسم سیاه کرده است تا مثلا این فکر مبتذل را
ثابت کند که مارکس برای از بین بردن کار مزدی و علیه استثمار مبارزه می کرد، اما
لنین راهی سوای مارکس را دنبال کرد و برای برقراری تسلط حزب و سرمایه داری دولتی
مبارزه کرده است؛ فکری که موجب مزاح کسی که آشنایی ابتدایی با مسائل مارکسیسم و
تجارب انقلاب روسیه دارد خواهد شد. و یا مثلا تضاد کار و سرمایه برای مارکس
مهم بود ولی برای لنین امپریالیسم مهم
بود. گویا امپریالیسم چیزی عجیب و غریب است و مثلا در ماهیت خود چیزی غیر از تضاد
کار و سرمایه است. نوشته وی همچون دیگر نوشته هایش سرشار است از عبارت پردازی های
شبه چپ که عموما توام شده با شگرد مظلوم نمایی و همان قیافه حق به جانب را گرفتن، نقادی
بسیار سطحی و مبتذل نظریات مارکس و به طور کلی مارکسیسم و نه لنینیسم، کاتولیک تر
از پاپ بودن در سنگ کارگران را به سینه زدن و خلاصه هر ترفندی را استفاده کردن تا
لنین و البته مارکس را و حتی آنچه او آن را تفکر« مارکسی» می داند، مورد نقد قرار
دهد.
این هم یکی از نقادی های مبتذل و بی مایه
پایدار درباره امپریالیسم که حتی برای قانع کردن بچه دبستانی ها هم کم می آورد:
وی پس
از آوردن عباراتی از لنین در تعریف امپریالیسم و مشتی ایرادات بی مایه و اجق وجق
وارد کردن می گوید از نظر لنین« طبقه کارگر بین المللی باید لبه تیز پیکارش را
متوجه« امپریالیسم» کند. همان امپریالیسمی که با تنزیل بگیری، تجاوز، طفیلی گری،
رباخواری، غارت و انحصارطلبی مشتی فینانیست یا چند دولت تنزیل خوار تعریف می
گردد!! توده های کارگر باید در سراسر دنیا علیه سرمایه مالی و انحصاری که خواص
اساسی آن نقیض سرمایه داری رقابت آزاد است بجنگد!! کاپیتالیسم وارد دورانی با
خصوصیات بالا و متناقض با دوره پیش گردیده است و مبارزه طبقاتی پرولتاریا هم باید
در جبهه ستیز با آنچه شاخص این دوران است تمرکز یابد!! پیداست که فرمولبندی ها یا
منشورها یکراست بر روی مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری خط نمی کشند.»( ناصر
پایدار، درباره لنینیسم، سایت ها)
پیداست
که پایدار گمان می کند که همه آنچه او از نظر لنینستها بر می شمارد و معتقد است که
اینان کارگران را موظف می دانند که با آنها بجنگند، چیزی غیر از تضاد کار و سرمایه
است! و اگر چنین باشد که چنین است، آن وقت باید بگوییم که پایدار چیزی از تضاد کار
و سرمایه نفهمیده است. و یا حداکثر و در بهترین حالت تضاد کار و سرمایه را از دید اکونومیست ها یعنی از دید کسانی که
خود او و لغو کارمزدیان آنها را« سندیکالیست» می خوانند، فهمیده است!
« این امری بسیار طبیعی است. همه کسانی که دست
به کار طرح، ترویج، تفسیر یا تکمیل این نظریه ها بودند خود را کمونیست های دو
آتشه، پرچمداران آهنین عزم رهائی پرولتاریا و وفاداران سره آموزش های مارکسی
مبارزه طبقاتی تصور می کردند. چنین افرادی نه فقط حاضر نیستند کمترین کمبودی در
اعتبار و استحکام مارکسی یا ضد سرمایه داری گفته های خویش حدس زنند که برای
منتقدین خود نیز شایسته تر از «رویزیونیست» و ضد مارکس و نوع این ها اسمی پیدا نمی
کنند.»(همانجا)
تمام
این قطعه بدون آن« روغن داغی» که پایدار
روی آن می ریزد و بدون آن شیله پیله ها درست همان چیزی است که «بسیار طبیعی» است و
کاملا حقیقت دارد. این البته جزو معدود حقایقی است که در مقالات پایدار یافته می شود.
« در هر حال تا جائی که به سیمای ظاهر تئوری ها
و فرمول ها مربوط می شود سخنی از اعلام رسمی کنار گذاشتن مبارزه ضد سرمایه داری
نیست اما پیام همه تحلیل ها، منشورها و نظریه پردازی ها این است که جنگ روز طبقه
کارگر دیگر نه جنگ با اساس بردگی مزدی، نه جنگ با رابطه خرید و فروش نیروی کار، نه
مبارزه علیه وجود سرمایه داری که فقط صف آرائی و ستیز در مقابل شماری مؤسسات
انحصارگر و دولت های متجاوز امپریالیستی است!!»
چنانچه جنگ روز یعنی در نهایت انقلاب قهری طبقه
کارگر و البته به رهبری حزب کمونیست انقلابی اش در کشورهای سرمایه داری غرب با«موسسات
انحصارگر» یعنی با « تنزیل بگیری، تجاوز، طفیلی گری، رباخواری، غارت و انحصارطلبی
مشتی فینانیست یا تنزیل خوار»ی آنهایی باشد که در دولت سرمایه داران متمرکز شده
اند و ماشین سیاسی و نظامی سرمایه داران را سازمان داده اند، آنگاه این جنگ بی
تردید جنگی طبقاتی و برای از بین بردن تضاد کار و سرمایه و استثمار انسان از انسان،
برای از بین بردن اساس بردگی مزدی، برای حذف نهایی رابطه خرید و فروش نیروی کار، یعنی
سوسیالیسم و کمونیسم خواهد بود. شکل حکومتی این دوران تبدیل سرمایه داری به
کمونیسم ،همچنان که مارکس در «نقد برنامه گوتا» به روشنی هر چه تمام تر بیان کرده
و همچون پتکی بر فرق اپورتونیست ها کوبید نیز
دیکتاتوری پرولتاریا خواهد بود.
چنانچه
جنگ روز یعنی انقلاب قهری طبقه کارگر البته
به رهبری حزب کمونیست انقلابی اش در کشورهای زیرسلطه ی آسیا، افریقا و امریکای
لاتین با «موسسات انحصارگر» یعنی با دولت سرمایه
داران بوروکرات: تجار، رباخواران یا مونتاژگران بوروکرات و صاحب امتیازانی باشد که
مزدور یا سگ زنجیری امپریالیست ها یعنی سرمایه داران انحصار طلب تنزیل خوار یا رباخوار بین المللی،
تجاوز گران، استعمارگران و غارتگران، طفیلی های زندگی طبقه کارگر و توده های محروم
استثمار شده و زیر ستم در کشورهای زیر سلطه هستند، آن گاه این جنگ بی تردید جنگی
طبقاتی ( که گاه در شکل ملی یعنی اتحاد طبقات خلقی به رهبری طبقه کارگر بروز می یابد)
برای از بین بردن تضاد کار و سرمایه یعنی استثمار انسان از انسان، برای از بین
بردن اساس بردگی مزدی، برای حذف نهایی رابطه خرید و فروش نیروی کار یعنی سوسیالیسم
و کمونیسم خواهد بود. گرچه این جنگ طبقاتی و ملی در این گونه کشورها، شاهد دو
مرحله دموکراتیک و سوسیالیستی بوده و دیکتاتوری پرولتاریا نخست در شکل دیکتاتوری
دموکراتیک خلق ایجاد می گردد.
مشکل است که کسانی همچون پایدار که هیچ اندیشه
انقلابی ای را در مارکسیسم قبول ندارند توان درک چنین فرمولبندی هایی را داشته
باشند!؟
بالاخره پایدار می گوید:« نسخه پیچی این
جریانات برای توده های کارگر در چند بند خلاصه می شد. همه قوای خود را حول محور
جنگ علیه « امپریالیسم غارتگر» متمرکز نمایند و در همان حال برای بهبود معیشت روز
خود هم مبارزه صنفی مسالمت آمیز علیه کارفرمایان اهتمام ورزند.» نیازی به ذکر نیست
که اینها جز مشتی نظریات نادرست را به
لنینست ها و یا مائوئیست ها نسبت دادن چیز دیگری نیست و پایدار این را خوب
می داند، اما نسخه پیچی پایدار برای طبقه کارگر چیست؟: « همه قوای خود را حول محور
جنگ علیه لنینسم متمرکز نمایید و در همان
حال مارکسیسم را به نظریه مارکسی تبدیل کرده
و زیر عنوان مبارزه علیه کار مزدی هر آنچه در آن انقلابی است را حذف
نمایید.»
این
عمق نظریه پایدار و پایدارها است! به طور کلی و بلا استثناء تمامی کسانی که علیه
لنینیسم موضع می گیرند و از جمله تمامی دارودسته های حکمتی در حقیقت ضد مارکسیست های
دو آتشه هستند اگرچه فوق العاده در ابراز واقعی تمایلات خود ترسو و بزدل اند و
همواره پشت نقد لنین پنهان می شوند.
به
عنوان مکمل این پیوست،بخش هایی از گفته های را که لنین در مورد انحصار به مثابه
عالی ترین مرحله سرمایه داری و آستان انقلاب سوسیالیستی آورده است از کتاب «دولت و
انقلاب» وی نقل می کنیم:
«يکى از سوسيال دمکرات
هاى تيزهوش آلمانى سال هاى هفتاد سده گذشته، پُست را نمونه يک دستگاه اقتصادى
سوسياليستى ناميد. اين بسيار درست است. اکنون پست يک دستگاه اقتصادى است که به شيوه
انحصار دولتى سرمايهدارى سازمان يافته است. امپرياليسم به تدريج همه تراست
ها را به سازمان هايى از اين نوع بدل مي سازد. در اينجا بالاى سر زحمتکشان« ساده»
که از سنگينى کار کمر خم کرده و گرسنگى مي کشند، همان بوروکراسى بورژوايى گمارده
شده است. ولى مکانيسم اداره اجتماعى امور در اينجا ديگر آماده شده است. کافى است
سرمايهداران را سرنگون ساخت، مقاومت اين استثمار پيشه گان را با مشت آهنين
کارگران مسلح در هم کوفت، ماشين بوروکراتيک دولت کنونى را در هم شکست - تا در
برابر ما مکانيسمى پديد آيد که از لحاظ فنى به درجه عالى مجهز و از وجود «انگل»
عارى باشد، مکانيسمى که خود کارگران متحد مي توانند آن را به کار اندازند و براى
اين منظور کارشناس فنى، سرکارگر و حسابدار استخدام نمايند و به همه آنها و
نيز به همه مستخدمين دولتى «به طور اعم، دستمزد يک کارگر» را بپردازند. اين
است آن وظيفه مشخص و عملى که فورا در مورد تمام تراست ها قابل اجراست و انجام اش
زحمتکشان را از قيد استثمار مي رهاند و تجربهاى را که کمون عملا بدان دست زده بود
( به ويژه در رشته ساختمان دولتى) در نظر مي گيرد.
نزديکترين هدف ما اين
است که به تمام اقتصاد ملى، سازمانى نظير پُست بدهيم تا در آن کارشناسان
فنى، سرکارگران و حسابداران و نيز کليه صاحبان مشاغل زیر کنترل و رهبرى
پرولتارياى مسلح حقوقى دريافت دارند که بالاتر از «دستمزد يک کارگر» نباشد. اين
است آن دولت و اين است آن پايه اقتصادى که مورد نياز ماست. اين است آنچه که در
نتيجه نابودى پارلمانتاريسم و ابقاء مؤسسات انتخابى به دست خواهد آمد، اين است آن
چيزى که طبقات زحمتکش را از فاسد شدن اين ادارات به دست بورژوازى، مصون خواهد
داشت.»(منتخب آثارتک جلدی، ترجمه پورهرمزان،، دولت و انقلاب، فصل سوم، بند سوم
نابود ساختن پارلمانتاریسم(ص 535-534) و:
« حساب و کنترل - اين
است نکته عمدهاى که براى «سر و صورت دادن» به نخستين فاز جامعه
کمونيستى و نيز براى جريان صحيح عمل آن لازم است. همه افراد کشور در اينجا
بدل به خدمتگذاران مزدبگير آن دولتى مي شوند که عبارت از کارگران مسلح است. همه
افراد کشور خدمتگذار و کارگر يک«سنديکاى» دولتى همگانى مي شوند. تمام مطلب
بر سر آن است که آنها با مراعات صحيح ميزان کار برابر هم کار کنند و برابر هم مزد
بگيرند. حساب اين کار و کنترل آن را سرمايهدارى به منتها درجه ساده نموده
و به اَعمال فوقالعاده ساده نظارت و ثبت، اطلاع از چهار عمل اصلى و صدور قبوض
مربوط رسانده که انجام آن از عهده هر فرد باسوادى ساخته است.( همانجا، فصل پنجم، پایه
های اقتصادی زوال دولت، بند چهارم، فاز بالایی کمونیسم، ص 553،تمامی تاکیدها در دو
متن از اصل است)
در مجموع فصل پنجم
کتاب دولت و انقلاب لنین یعنی درباره پایه های اقتصادی زوال دولت حاوی نظرات
مارکس، انگلس و لنین درباره چگونگی دوران گذار از فاز اول کمونیسم به فاز دوم آن
است. و نظریاتی که لنین در این خصوص ارائه می دهد استوار است به نظریات مارکس و
انگلس.
و اما نتایج پایدار در بخش مربوط به امپریالیسم در مقاله
اش « درباره لنینیسم» که بهتر است نام ان را بگذاریم علیه لنینسم و مارکسیسم:
« کمی بالاتر گفته شد که بلشویسم کلاً و شخص لنین از دیرباز
سرمایه داری را با « آنارشی تولید» و رقابت می شناختند. در همین راستا سوسیالیسم آنان
نیز نمی توانست از مرزهای سرمایه داری متمرکز برنامه ریزی شده و زیر کنترل یک دولت
حزبی با دعوی نمایندگی طبقه کارگر آن سوتر رود. حاصل این نوع نگاه به شرائط روز توسعه
سرمایه داری، جایگزینی مبارزه ضد کار مزدی با این یا آن شکل امپریالیسم ستیزی خلقی
بود.»
خواننده خود می تواند قیاس کند!
No comments:
Post a Comment