Thursday, September 25, 2025

نکاتی در مورد امپریالیسم، قدرت های بزرگ، امکان تحقق نظام های اقتصادی و تغییر سیاسی در ایران(2- بخش پایانی)

 

 

در مقابل آنچه بر شمردیم برخی افراد و گروه ها هستند که شیوه ی تولیدی حاکم بر ایران را «نظام سرمایه داری» می نامند. 

«نظام سرمایه داری» ایران

این تقریبا ترجیع بند بخشی از گروه های«شبه چپ» از دارودسته ی ترتسکیست های کمونیسم کارگری و حکمتیست های ترتسکیست و بخشی از رویزیونیست های رنگارنگ تا سوسیال دموکرات های «مارکسی» است. آنها خودشان را از هر گونه «زوائدی»آزاد کرده اند و برای رهایی از پیچیده گی های واقعیت، ساده انگاری فوق العاده ی را( البته کاملا عامدانه) پیشه کرده اند: «سرمایه داری ایران» بدون کم و کاست. نه وابسته و نه زیرسلطه و نه نیمه مستعمره و نه امپریالیسم و نه استعمار و غیره ...

معنای واقعی این ترم چیست؟ معنای واقعی آن که به کار برنده گان از آن طفره می روند این است که سرمایه داری در ایران به وسیله ی سرمایه داران ملی اداره می شود و سرمایه داری ایران در واقع سرمایه داری ملی ایران است. قطعا قصد جریان ها این نبوده که از سرمایه داری ملی حرف بزنند. تصورشان این بوده که با حذف«ملی» و «وابسته» از سرمایه داران و از سرمایه داری، سرمایه دار و سرمایه داری نه ملی خواهد بود و نه وابسته.

پیکار و رزمندگان

در اینجا تمرکز ما روی گروه ها و افرادی است که ملی و وابسته هر دو و بیشترشان امپریالیسم را نیز حذف می کنند. مانند برخی از دارودسته های ترتسکیست کمونیسم کارگری و حکمتیست. گروه هایی در گذشته (پیکار و رزمندگان و برخی از گروه های خط سه ... ) و حال( برخی از بازمانده گان این گروه ها و یا در تداوم خط آنها) می گفتند سرمایه داری ملی و سرمایه دار ملی نداریم و سرمایه داری وابسته داریم و سرمایه داران همه وابسته اند. این گروه ها البته موجودیت امپریالیسم و نقش آن در قبال کشورهای زیرسلطه را می پذیرفتند و نظام جهانی را امپریالیستی دانسته و می دانند و زمانی که از سرمایه داران وابسته صحبت می کردند منظورشان سرمایه داران وابسته به امپریالیسم بود.

اما این بحث به وسیله ی «شبه چپ» کنونی( به ویژه ترتسکیست ها و چپ نویی ها و «مارکسی» ها) درز گرفته شد و با حذف هر دو یعنی ملی و وابسته، نظام سرمایه داری خشک و خالی و طبقه سرمایه دار خشک و خالی جای آن را گرفت.

خروشچفیست های راه کارگری

در عین حال میان گروه هایی که نظام کنونی جهان را - و نه چندان مصر و پیگیر-«امپریالیستی» می دانند جریان هایی هستند که زمانی که به توضیح روابط اقتصادی داخل ایران می پردازند نه تنها سرمایه داران ملی بلکه سرمایه داران کمپرادور( یا وابسته) و سرمایه داری کمپرادور را نیز حذف می کنند و برای اینان می ماند«سرمایه داری ایران» به اضافه ی امپریالیسم در نظام جهانی. شکل و محتوای تحلیل تضادهای داخلی و نتایجی که این دسته ها به آن دست می یابند مانند گروه هایی است که ملی و وابسته هر دو را حذف می کنند. پس این دسته ها در همه چیز مانند دسته ی نخست هستند به جز مساله ی امپریالیسم که در مورد آن نیز به دلیل قاطی شدن با جریان های «حکمتیستی- ترتسکیستی» و «مارکسی» و «چپ نو» و «رویزیونیست های اروپایی» قرو قاطی هستند. این دسته ها با این که از مستقل بودن صحبت می کنند و طبعا در مقابل آن وابسته بودن به میان می آید، اما امپریالیسم برای شان بیشتر یک نیروی خارجی است نه مرحله ی عالی سرمایه داری و نه یک نظام اقتصادی بین المللی و دارای توانایی در رسوخ اقتصادی در دیگر کشورها و وابسته کردن آن ها از نظر اقتصادی و در پی آن سیاسی به خود. نمونه ی بارز این گروه ها قبایل و دسته های خروشچفیست های راه کارگری هستند. کافی است به تحلیل های اینان در مورد وضع اقتصادی داخلی و تضادهای کنونی که بر می شمارند توجه کنیم تا درهم بودن اینان را در مورد مساله ی امپریالیسم و نوع نظام اقتصادی داخلی مشاهده کنیم.

«نظام سرمایه داری ایران»- ادامه

به صحبت خود بازگردیم. آنچه می گوییم بر این مبناست که برای این سرمایه داری هیچ گونه خصلت وابستگی ذکر نمی شود. این به معنای نفی مناسبات بین المللی این «سرمایه ی داری» نیست.« سرمایه داری» مزبور با تمامی کشورهای دیگر که همه «سرمایه داری» اند رابطه دارد. در این جا نه تنها تمایزی بین دو طبقه ی سرمایه داران کمپرادور و ملی گذارده نمی شود بلکه تمایزی هم بین کشورهای دیگری که سرمایه داری اند گذاشته نمی شود. یعنی نظام بین المللی امپریالیستی وجود ندارد و همه ی کشورها دارای استقلال اقتصادی و سیاسی هستند و تصمیم گیری و سیاست ها و برنامه های اقتصادی و سیاسی آنها بر مبنای استقلال آنهاست. تنها برخی از کشورها «قدرت بزرگ» هستند و برخی کوچک و این «قدرت های بزرگ» ممکن است قدرت های کوچک را در مورد برخی برنامه های سیاسی و اقتصادی و نظامی زیر فشار بگذارند و سیاست های خود را به آنها تحمیل کنند. یعنی در بهترین حالت یک رابطه ی بیرونی بین آنها وجود دارد.

جمهوری اسلامی نیز «سرمایه داری» است و طبقه ی «سرمایه داران» بر آن حاکم اند و کشورهای دیگر نیز سرمایه داری هستند و سرمایه داران بر آنها حاکم اند و بین سرمایه داران کشورها و سرمایه داری کشورها رابطه ی بیرونی حاکم است و روابط بین آنها بر مبنای استقلال شان از یکدیگر است. سرمایه داری مورد بحث نیز بدون کم و کاست و خصوصیات ویژه ای درست هم همان گونه ای است که مارکس در سرمایه توضیح داده است. این تمامی وفاداری حضرات به مارکس و سرمایه و محتوی توضیح این جریان ها در مورد نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی و طبقه ی حاکم بر آن است. البته حضرات برقراری این سرمایه داری را پس از نابودی نظام پیشین که فئودالی( یا نیمه فئودالی) بود، می دانند. اینجا اشاره ی ما به افراد و گروه هایی است که خود را «چپ»می دانند.

 از این رو با توجه به این که از یک سو هر گونه توضیحی در مورد خصال و ویژگی های این سرمایه داری و نیز خصال و ویژگی های طبقه ی حاکم حدف می گردد( جز این که این ها سرمایه دارانی با ایدئولوژی مذهبی هستند) و از دیگر سو هر گونه تمایزی بین این سرمایه داری و سرمایه داری در کشورهای دیگر( اگر فرض را بر این بگیریم که همه بدون استثنا سرمایه داری اند) حذف می شود و به ویژه سرمایه داری امپریالیستی و سرمایه داری ای که در کشورهای زیرسلطه( نیمه مستعمره) وجود دارد از یکدیگر تفکیک  نمی شوند و خصال ویژه و تمایزهاشان مورد بررسی قرار نمی گیرد، آن گاه نتیجه این خواهد بود که سرمایه داری حاکم بر ایران «ملی»است و به وسیله ی سرمایه داران ملی این کشور- گیریم با ایدئولوژی مذهبی - اداره می شود و سرمایه داری در تمامی کشورهای دیگر نیز سرمایه داری ملی آن کشورهاست و به وسیله ی سرمایه داران ملی آنها اداره می گردد.

این به ویژه در مورد گروه هایی صادق است که  نظام امپریالیستی بین المللی کنونی و در نتیجه تقسیم کشورها به امپریالیسم و زیرسلطه( نیمه مستعمره یا نیمه مستعمره – نیمه فئودال) را نفی و انکار می کنند.

با حذف امپریالیسم و جایگزینی سرمایه داری و در بهترین حالت «قدرت های بزرگ» و « قدرت های منطقه ای» که استقلال دارند تصویری صاف و یک دست از نظام تولیدی بین المللی و نظام تولیدی حاکم بر تک تک کشورها ارائه می شود.  

این شکل شرح اقتصاد حاکم بر جمهوری اسلامی و نیز شرح وضعیت بین المللی تهی ترین نوع شرح است که چنان که گفتیم خود را وام دار نوع تجزیه و تحلیل مارکس در سرمایه می داند و ظاهرا آن را ملاک می کند. و این در حالی است که مارکس در سرمایه به مناسبات تولیدی حاکم در سره ترین و انتزاعی ترین شکل خود توجه می کند و در جایی که به مشخص می پردازد به هیچ وجه ویژگی های اقتصاد سرمایه داری را در کشورهایی که در آنها حاکم است و بنابراین اختلاف کشورها را از نظر دور نمی دارد و به دقت به آنها توجه می کند.  بر همین مبنای دنبال کردن مشخص چنان که لنین نشان داده است مارکس و انگلس( به ویژه انگلس) به آستانه ی درک مرحله ی امپریالیسم در تکامل سرمایه داری رقابت آزاد رسیده بودند.

در مورد بیشتر این گروه ها و افراد این وفاداری ظاهری به سرمایه ی مارکس همه برای قلم کشیدن به روی نظام جهانی امپریالیستی و تفاوت وجوه تولید در کشورهای امپریالیستی و کشورهای زیرسلطه و مناسبات واقعی بین المللی بین کشورهای امپریالیستی و کشورهای زیرسلطه  و نفی انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی و به طور کلی نفی بنیان ها و مواضع اساسی مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم است.

انباشت

انباشت چیست؟ انباشت بازتولید گسترده است:« به کار بردن اضافه ارزش مانند سرمایه یا تبدیل مجدد اضافه ارزش به سرمایه، انباشت سرمایه خوانده می شود.»( مارکس، سرمایه، جلد نخست، فصل بیست و دوم، برگردان ایرج اسکندری، ص 525).

یعنی نه مصرف کامل اضافه ارزش به وسیله ی سرمایه دار برای زندگی شخصی خود و خانواده و تکرار تولید با سرمایه ی سال پیش که بازتولید ساده را به وجود می آورد بلکه تبدیل کردن بخشی از ارزش اضافی به دست آمده در پایان سال به سرمایه ی جدید( یعنی ابزار تولید و نیروی کاری اضاف بر سال پیش) و بنابراین انباشت سرمایه. این امر منجر به گسترش تولید و توسعه ی اقتصادی و در نتیجه سیاسی و فرهنگی کشور نسبت به سال پیش از آن می شود.

در ایران بنا به تجارب تقریبا 70 سال اخیر این گسترش یا انباشت سرمایه به طور عمده در دو حوزه ی اصلی اقتصادی صورت گرفته است: گسترش اکتشاف و استخراج و فروش نفت و تاسیسات و زیرساخت های مربوطه و صنایع مونتاژ. صادرات نفت بخش عمده ی صادرات ایران است و صنایع مونتاژ تا حدود زیادی نیازهای تولید و بخش اصلی نیازهای مصرفی داخلی را تولید می کنند. در کنار این ها برخی صنایع مادر و بخش خدمات نیز گسترش یافته اند.

این زمینه ی اصلی توسعه ی اقتصادی ایران است که جمهوری اسلامی آن را تا حدودی متوقف کرده و در این سال های اخیر خواه به دلیل ویژگی های طبقه ی حاکم بر ایران( باند بازی، فساد، اختلاس و دزدی، تضادهای شدید میان باندها برای بلعیدن هر چه در آن پول است، ناکارآمدی و...) خواه نوع حکومت و بنیادهای اقتصادی زیر نظر ولی فقیه و همچنین تا حدودی تحریم ها رشد ناچیزی داشته است. امری که طبعا به روی رشد تمامی امور دیگر تاثیر می گذارد.

این مساله مباحث پیرامون شرایطی که امکان «انباشت» را از بورژوازی ایران دریغ کرده است و بنابراین تمایل این بورژوازی به تغییر سیاسی در ایران و چگونگی آن را پدید آورده است.

بناپارتیسم

 یکی از این مباحث این است که در صورتی که قرار باشد تغییرات اساسی اقتصادی پدید آید و انباشت سرمایه به وسیله ی «بورژوازی ایران» صورت گیرد به یک نیروی مافوق طبقاتی نیاز است تا وضع را برای «بورژوازی» درآورد. این نیز با «بناپارتیسم» و یا با شعار «رضا شاه روحت شاد» توضیح داده می شود.

به عبارت دیگر این گونه تحلیل می شود که بورژوازی ایران می خواهد انباشت کند و برای این که بتواند انباشت کند به حکومتی که بتواند شرایط را برای این انباشت آماده کند نیازمند است. و چون مثلا نه طبقه ی کارگر و نه بورژوازی نمی توانند قدرت را مال خود کنند پس از نظر این بورژوازی باید نیرویی فراطبقاتی بیاید و برای دوره ای مثلا ده ساله یک دیکتاتوری فراطبقاتی نظامی و سیاسی برقرار کند و با منکوب کردن جناح ها و باندها و بلیشو و هرج و حاکم میان «بورژوازی» و «میان بورژوازی و پرولتاریا» و آرامش بخشیدن به اوضاع و انداختن اقتصاد روی روال، شرایطی برای بورژوازی ایران به وجود آورد تا این بورژوازی بتواند انباشت خود را صورت دهد. این نیرو عجالتا باید از میان سران و باندهای حاکم بر سپاه بباید. یعنی سپاه یا بخشی از آن کودتا کند و سپس قدرت( عموما دستگاه اجرایی) را قبضه کرده و این برنامه را اجرا کند.

 این حضرات به شعار «رضا شاه روحت شاد» نیز اشاره می کنند که این شعار بیان خواست مردم برای روی کار آمدن یک فرد مقتدر و یا«نیروی فوق طبقاتی» است. همچنین آنها بیشتر «طبقه ی متوسط» را پایه ی توده ای و پشتیبان عمده ی این جریانی که قرار است«مافوق طبقاتی» باشد می دانند. توجه کنیم که در این تحلیل که مورد اشاره است«طبقه ی متوسط» وجود دارد یعنی بیشتر لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی و نیز احتمالا بورژوازی کوچک؛ و این در حالی است که برخی از افراد و جریان هایی که به چنین احتمالی در آینده اشاره می کنند و یا تحلیل ایدئولوگ های حکومتیان را در مورد سیاست دولت فرا طبقاتی «بورژوازی»می پذیرند اساسا جز دو طبقه ی بورژوازی و پرولتاریا طبقه ی دیگری را در ایران به عنوان نیرو نمی بینند.

باید اشاره کرد که ما مساله را از دیدگاه افراد و جریان های«شبه چپ»ی که نظرشان درباره ی برنامه و سیاست«بورژوازی» چنین است و یا نظرات ایدئولوگ های«بورژوازی» را شرح می دهند و گمان می کنند نظر این ایدئولوگ ها درست است و با واژه های این افراد و جریان های «شبه چپ» توضیح می دهیم. بنابراین رد این نظرات به معنای رد نظرات هر دو هم ایدئولوگ های بخشی از سرمایه داران حاکم و هم «شبه چپ» هایی را که گمان می کنند این ایدئولوگ ها درست می گویند و برنامه بورژوازی چنین می تواند باشد در بر می گیرد.

اشاره ای به نظر مارکس در هجدهم برومر لویی بناپارت

 به فشرده ترین شکل نظر مارکس این گونه است که شرایط مبارزه ی طبقاتی در فرانسه ( در سال های 1851- 1848)به گونه ای می شود که نه بورژوازی و نه طبقه ی کارگر نمی توانند قدرت سیاسی را مال خود کنند. از این رو بورژوازی قدرت اجرایی را به نیرویی فراطبقاتی( نه به مفهوم بی طبقه) می سپارد. این نیروی فرا طبقاتی دستگاه احرایی را در دستان خود گرفته و استبداد برقرار می کند و جناح های گوناگون بورژوازی را از نظر سیاسی منکوب و طبقه ی کارگر و توده ها را سرکوب می کند اما در عین حال مناسبات سرمایه داری را گسترش می دهد. بورژوازی هم از این استبداد و در حالی که از جانب خودش و نماینده گان سیاسی خودش نیست، به نفع پیشروی اش در اقتصاد استفاده می کند. پس از این دوره، بورژوازی قدرت اجرایی را دوباره در دستان خود می گیرد.

این تحلیل مارکس در مورد دولت فراطبقاتی متکی به وجوه معینی است. یکی این که طبقه ی کارگری که در حال مبارزه سیاسی با بورژوازی است یک جنبش طبقاتی عمیق و گسترده دارد. دارای نماینده ی سیاسی و حزب و تشکلات صنفی و مطبوعات و نماینده در مجلس است و شورش بزرگ ژوئن را بر پا می کند.(1) دوم اینکه بورژوازی فرانسه تکه تکه و بخش های گوناگون آن با یکدیگر در ستیز هستند و سوم این که بخش  عقب مانده ی دهقانان خرده مالک که از وضعیت نابسامان اقتصادی ناراضی هستند از لویی بناپارت که لمپن پرولتاریا را دور گروه خویش جمع کرده است پشتیبانی می کنند.

تفاوت شرایط ایران با فرانسه در انقلاب 1851-1848

تفاوت های این شرایط نه تنها با شرایط کنونی بلکه چهل ساله ی اخیر ایران( برخی بناپارتیسم را از پس از سرنگونی سلطنت و روی کار آمدن دولت بازرگان می دانند) بسیار زیاد است. نخست این که طبقه ی کارگر نه جنبش سیاسی دارد( در سه ساله ی نخست انقلاب داشت) و نه نماینده ی سیاسی مشخص دارای نفوذ در این طبقه و دارای پایه ی توده ای و غیره.  بر این مبنا در ایران در حال حاضر طبقه ی کارگر طبقه ای نیست که نیروی اش زیاد باشد اما تنها برای کسب قدرت کافی نباشد. وضعیت طبقه ی کارگر ایران به دلیل استبداد 40 ساله و سرکوب های متوالی و محرومیت از ابتدایی ترین تشکل های اقتصادی از وضعیت طبقه ی کارگر فرانسه در انقلاب 1851- 1848 بسیار دور است.

دوم این که«بورژوازی»( سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور ایران) قدرت را در دست دارند و  حکومت استبدادی کنونی و تمامی سرکوب ها به نفع کل این طبقه اعمال می شود. و باز اتفاقا نیروی اصلی نظامی تداوم این استبداد سپاه پاسداران است و اعمال این استبداد و سرکوب به وسیله ی این نیرو صورت می گیرد که ظاهرا قرار است« لویی بناپارت» ایرانی و یا «رضاخان اسلامی» از درون آن در آید. و سپاه نیز نه تنها  استبداد دینی را اعمال می کند بلکه در شراکت با بنیادهای اقتصادی دیگر، اقتصاد را هم در کنترل خود دارد. یعنی هم نیروی نظامی و هم سیاست و هم اقتصاد در اختیارشان است و ضمنا بخش اصلی مشکلات اقتصادی کشور و از جمله «فساد» و «ناکارآمدی» و «عدم انسجام» ( آنچه قرار است علت کودتا باشد) از خود همین نیرو و سران و باندهای درون آن بر می خیزد.  بنابراین گفتن این که حالا یکی و گروهی از میان سپاه بیاید و دستگاه اجرایی را در دست بگیرد و «دولت فراطبقاتی» بر پا کند و بالاخر مسائل را به نفع بورژازی ایران حل کند بر چه مبنایی است؟

البته تضادهای بین باندها و جناح های به ویژه میان اصول گرایان بسیار شدید است و این تضادها باید حل و فصل شوند. اما این تضادها نمی توانند به وسیله ی خود این باندها و جناح ها حل و فصل شوند. در واقع مداوما تلاش هایی برای حل تضادهای درونی حاکمیت( و نیز ایجاد یکدستی حاکمیت برای سرکوب توده ها) صورت گرفته و «دولت جوان حزب اللهی» خامنه ای آخرین آنها بود که به نتیجه نرسید.

شعار «رضاشاه روحت شاد»

 می رسیم به شعار «رضا شاه روحت شاد»( رضا شاه اسلامی یا غیراسلامی):

 اولا این شعار به هیچ وجه شعاری عمومی نیست و جز در مواردی و جز در برخی مکان ها شنیده نشده است. دوما در تمامی مبارزات و جنبش های دو دهه ی اخیر و به ویژه خیزش «زن زندگی آزادی» نه تنها این شعار به مثابه شعار عمومی شنیده نشد بلکه خواست های مبارزان و خیزشگران همه چیز بود الی این که ما نیاز به یک دیکتاتور داریم که اوضاع را سروسامان دهد. سوما معنای این شعار نیز تا آنجا که بخشی ناجیز از مردم با آن همراهی کرده باشند به این معناست که در اوضاعی که تمامی این حضرات آخوندها و سپاه پاسداران و غیره حکومت را قبضه کرده اند نیاز به کسی مانند رضا خان داریم که بیاید و بساط حکومت دینی شان را جمع کند و حکومت دیگری برپا کند. حکومتی که به داد مردم برسد. یعنی رضا خان نه برای سرکوب مبارزات مردم و نه برای این که بورژوازی اقتصاد را در دست خود بگیرد بلکه برای این که حاکمان کنونی را در هم بکوبد و بساط شان را جمع کند.  

قطعا این شعار زمانی که از جانب سلطنت طلبان تحلیل می شود معنایی این چنین ندارد، اما معنای مورد نظر حضرات را هم ندارد یعنی رضا خانی بیاید و استبداد دیگری برپا کند. سلطنت طلبان می خواهند تجلی های  شخصی طبقه ی حاکم و شیوه حکمرانی ولایت فقیهی اش را برچینند و خود تجلی طبقه ی بورژوازی حاکم شوند. یک نوع سرمایه دار کمپرادور مذهبی برود و سرمایه دار کمپرادور سلطنت پرست جای وی را بگیرد.    

«طبقه ی متوسط»

طبقه ی متوسط ایران یعنی لایه های گوناگون خرده بورژوازی و از جمله بخش های مرفه و میانی آن نیز همواره در مبارزات دموکراتیک شرکت داشته است. خواه در دوران اصلاحات که پشتیبان اصلاح طلبان بود و خواه در جنبش« زن، زندگی، آزادی» که بخشی از زنان و مردان و جوانان اش در جنبش حضور داشتند. آنها که فکر می کنند اگر سلطنت بر گردد اوضاع برگشته و بهتر می شود بخش بسیار ناچیزی از لایه های مرفه و میانی این طبقه هستند و نه کل طبقه و بنابراین در قیاس با دهقانان خرده مالک فرانسه که در آن زمان توده ی کمابیش انبوهی بودند زیاد نیستند.

 اشاره ای به ایدئولوگ های حکومتیان

و اما این بحث ها و نقد آنها از جانب چه کسانی صورت می گیرد:

نخست باید اشاره کرد که این بحث ها در داخل از جانب افراد و نیروهایی صورت می گیرد که می خواهند جمهوری اسلامی حکومتی مانند دوران شاه باشد و یا به چنان حکومتی تبدیل شود. یعنی بساط ولایت فقیه برچیده شود و در داخل آزادی های اجتماعی و نیز تا حدودی فرهنگی به وجود آید و نیز روابط خارجی با امپریالیست های غربی و در راس شان آمریکا برقرار گردد و نظام زیرسلطه ی امپریالیست های غربی در ایران برقرار گردد. یعنی همه چیز مانند دوران استبداد سلطنتی البته بیشتر بدون سلطنت.

خطی که این حضرات پیش می گذارند جدا از باندهای هوادار و وابسته به غرب در حکومت، خط رفسنجانی و روحانی و جریان کارگزاران و بخشی از اصلاح طلبان راست و اصول گرایان میانه رو و همچنین دارودسته هایی از اصول گرایان راست خواه در سپاه و خواه در سازمان های اطلاعاتی و نیز در موسسات اقتصادی هستند. در واقع نمونه های پیش روی این گونه افراد، اصلاح طلبانی هستند که به خارج رفتند و به  دارودسته های هوادار امپریالیست های غربی پیوستند و سازمان درست کردند و یا جزو ارکان تبلیغاتی آنها در تلویزیون هاشان شدند.

در مقابل سلطنت طلبان و آنها که خواهان استبداد شاهی اند نیز با هدف برقراری استبداد سلطنتی چنین مباحثی را پیش می کشند و «رضا شاه روحت شاد» را چنین معنا می کنند. روشن است که هدف آنها نیز برقراری استبداد است.

اما هیچ یک از این دو نیرو مساله شان این نیست که فردی یا گروهی«مافوق طبقاتی» مسئولیت این امر را به عهده گیرد و اقتصاد سرمایه داری را سروسامان دهند. در هر دو مورد آنچه می خواهند این است که طبقه ی خودشان یعنی سرمایه داران کمپرادور قدرت را در دست بگیرد. آزادی های اجتماعی و تا حدودی فرهنگی را بدهد و روابط با کشورهای امپریالیستی برقرار کنند و نقش معیینی در تقسیم کار بین المللی اقتصادی و سیاسی امپریالیستی به عهده گیرد. اگر هم از جانب نیروهای داخلی اشاره ای به «بناپارتیسم» می شود نظرشان چنانکه گفتیم این است که جریانی از داخل نیروهای سپاه با کودتا و یا به شکل های دیگر مسئولیت این تغییرات در حکومت را به عهده گیرد.  

دو. راه اساسی در تغییرات از بالا به نفع امپریالیست ها

واقعیت این است که تضادهای بین جناح ها و باندهای نیروهای سرمایه داران کمپرادور( یعنی از نظر اقتصادی وابسته به امپریالیسم) و هرج و مرج اقتصادی کنونی و فساد و ناکارآمدی و پایان دادن به جنبش توده ها و غیره ... تا آنجا که قرار باشد از بالا حل و فصل شود و ئه از پایین و با شورش و انقلاب کارگران و کشاورزان و دیگر توده ها، یا از آغاز و با تجاوز نظامی یا کودتایی رهبری شده از خارج، یا دست آخر یعنی در صورتی که نیرویی در داخل کودتا کرد و یا شکل هایی دیگر از سرنگونی و تغییر قدرت حاکم را رقم زد، باید به وسیله امپریالیست ها حل و فصل شود. یعنی حتی اگر نیرویی از این باندها و جناح ها مثلا کودتا کند و قدرت را در دستان خود بگیرد و دفتر و دستک دیگر باندها و جناح ها را ببندد باید با امپریالیست ها وارد بده و بستان شود تا بتواند نظم سرمایه داری حاکم  در ایران را که سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور است پایدار نگه دارد و روی ریل اندازد. به عبارت دیگر باید به آنها وابسته گردد و مزدور آنها گشته و پشتیبانی آنها را بدست آورد.

پس دو حال اساسی متصور است: یا امپریالیست های غربی به شکلی( تجاوز یا کودتا) باید یکی را رئیس کنند( همچون مواردی مانند کودتای 28 مرداد، تجاوز به عراق و یا به شکل سوریه ...) و یا اگر کسی با تلاش خود و گروه اش رئیس شد باید با امپریالیست ها وارد بده بستان شده و به آنها وابسته شود.

تغییرات دیگر از بالا یعنی مثلا کودتا از جانب بخش هایی از ارتش و سپاه علیه حکومت ولایت فقیه و به نفع برقراری یک حکومت ملی اگر هم ممکن و مقدور شود، در این مقوله نمی گنجد.

 

 هرمز دامان

نیمه ی نخست مهرماه 1404

یادداشت

1-   «واکنش پرولتارياى پاريسى در برابر اين بيان مجلس ملى مؤسسان، شورش ژوئن بود که عظيم‌ترين رويداد در تاريخ جنگ هاى داخلى اروپا به شمار مي رفت. در اين نبرد، جمهورى بورژوايى پيروز شد. اين جمهورى از حمايت اشرافيت مالى، بورژوازى صنعتى، طبقات متوسط، خرده‌بورژوازى، ارتش، قشرهاى اجتماعى پايين‌تر از پرولتاريا که به صورت گارد سيار سازمان يافته بودند، روشنفکران سرشناس، روحانيت و تمامى جمعيت روستايى برخوردار بود. در کنار پرولتارياى پاريسى کسى نبود جز خود پرولتاريا. بيش از ٣٠٠٠ نفر شورشى با پيروزى بورژوازى از دَم تيغ گذرانده شدند و ١٥٠٠٠ نفر هم بدون محاکمه به تبعيد رفتند.»(برگردان باقرپرهام، ص25)

No comments:

Post a Comment

نکاتی در مورد امپریالیسم، قدرت های بزرگ، امکان تحقق نظام های اقتصادی و تغییر سیاسی در ایران(2- بخش پایانی)

    در مقابل آنچه بر شمردیم برخی افراد و گروه ها هستند که شیوه ی تولیدی حاکم بر ایران را «نظام سرمایه داری» می نامند.   «نظام سرمایه د...