استراتژی«گذار»
جمهوری خواهان، «سنتز» خودخوانده ای
برای استراتژی
های رفرم و انقلاب(7)
نقد نظرات
لیبرال- رفرمیستی احمد هاشمی( بخش دوم)
«انقلاب»های رنگی آرزو و
آمال«گذارطلبان» سوسیال لیبرال و رفرمیست است!
درباره ی نسل چهارم«انقلاب» ها( «انقلاب» های به اصطلاح دموکراتیک رنگی)
اینک هاشمی به «انقلاب» هایی با نام انقلاب دموکراتیک( رنگی) می پردازد:
«انقلاب های دموکراتیک (رنگی) گونه جدیدی از دگرگونی های اجتماعی هستند که با برداشت های سنتی از انقلاب متفاوت بوده و یکی از شاخص های اساسی آن فقدان عنصر خشونت است.»
در مورد شاخص اساسی«فقدان عنصر خشونت» منظور هاشمی در اینجا همان شیوه ی«غیرمعمول» یعنی شیوه ی گذار غیر قهرآمیز یا در واقع شیوه ی گذار مسالمت آمیز است که این جنبش ها پیش می گیرند. از نظر هاشمی تنها تفاوت مهم این به اصطلاح انقلاب های رنگی که نسل چهارم هستند با انقلاب های نسل اول یعنی« انقلاب های کلاسیک» و نسل دوم یعنی «انقلاب های دهه های 70- 40» همین«فقدان عنصر خشونت» است. گرچه این تنها تفاوت مهم این «انقلاب ها» با انقلاب های واقعی پیشین نیست اما حتی چنین تفاوتی«انقلاب های رنگی» را از حوزه ی انقلاب بیرون آورده و در حوزه ی رفرم در دستگاه سیاسی جای می دهد. بنابراین نام واقعی این اعتراض ها«رفرم های رنگی» است.
و اینک نمونه های ی این انقلاب های رنگی از نظر هاشمی:
«در دهه هشتاد ما شاهد ظهورانقلاب های دموکراتیک بوده ایم: انقلاب زرد در فلیپین، انقلاب بنفش در چکسلواکی، انقلاب نارنجی در اوکراین، انقلاب صورتی در گرجستان، انقلاب سدری در لبنان، انقلاب گل لاله در قرقیزستان. تفاوت مهم این انقلابات با نسل های قبلی جایگزین شدن قهر با شیوه های مسالمت آمیز و انتقال نسبتا آرام و دموکراتیک قدرت بود.»( تاکید ازماست)
اما این به اصطلاح انقلاب ها که به رهبری بورژوازی عموما غیرحاکم و مایل به غرب بودند، نه نظام اقتصادی حاکم را تغییر اساسی دادند، زیرا در تمامی این کشورها یا سرمایه داری دولتی برقرار بود و یا سرمایه بوروکراتیک به همراه فئودالیسم، و نه نظام سیاسی حاکم به یک دموکراسی بورژوایی تغییر یافت. تنها تغییراتی که صورت گرفت یا جایگزینی سرمایه داری خصوصی به جای سرمایه داری دولتی و نیز تغییراتی محدود در دیکتاتوری تک حزبی بورژوایی به نفع دیکتاتوری چند حزبی بورژوایی( با ملاط شبه دموکراسی بورژوایی و سرو دم بریده تر از دموکراسی بورژوایی غربی) و چرخش به اصطلاح نخبگان بورژوا، یا صرفا تغییراتی در عرصه ی سیاسی در سرمایه داری بوروکراتیک و کمپرادور به نفع باز شدن محدود فضای سیاسی بود. در یک کلام نه ماهیت نظام سرمایه داری به عنوان سرمایه داری تغییر کرد و نه حاکمیت سیاسی طبقه ی بورژوازی.
آن چه روی داد چنین بود که جناحی از طبقه ای که حاکم بود یعنی بورژوازی بخش دولتی با کمی مقاومت و نوسان و عقب نشینی تغییر موضع داده جای خود را به جناحی از همان طبقه که حاکم نبود یعنی بورژوازی بخش خصوصی داد. و به این ترتیب از یک سو نماینده گان جناح های غیرحاکم به روی کار آمدند و از سوی دیگر خود جناح حاکم با تغییر رویه به نماینده گان بخش خصوصی تبدیل شدند و در کنار جناح روی کار آمده قرار گرفتند. کل طبقه چیزی را از دست نداد بلکه جناح هایی از طبقه موقعیت سیاسی خود را در یک شکل بروز از دست داد و با شکل بروز دیگری آن را به دست آورد. در کل و در بهترین حالت جناح هایی از بورژوازی با دیدگاه هایی مانند بورژوازی امپریالیست غرب جای بورژوازی امپریالیست نوع سوسیال امپریالیست شوروی را گرفتند. این تغییر بسیار بیشتر به این مساله ارتباط داشت تا به این نظر هاشمی که مثلا:
« در چند دهه اخیر پدیده جهانی شدن و گسترش فناوری های اطلاعاتی و ارتباطی و وجود شفافیت قابل ملاحظه درفضاهای داخلی و بین المللی منجر به این شده است، که تا عملکرد های دولت های اقتدارگرا بیشتر زیر نظر افکار عمومی جهان باشد و این تغییر موجب شده است که دولت های اقتدارگرا تا حدی برای سرکوب معترضان دچار محدویت شوند.»
تغییرات در نوع دیکتاتوری بورژوازی در شکل تک حزبی به دیکتاتوری بورژوایی چند حزبی با چاشنی نیمچه دموکراسی بورژوایی به مسائل زیادی بر می گردد که یکی از آنها می تواند جهانی شدن و گسترش فناوری های اطلاعاتی و کوچک شدن جهان باشد. مسائل دیگر عبارتند از بحران اقتصادی- سیاسی و فرهنگی در شوروی و کشورهای اروپای شرقی، دگرگونی در برخی از سیاست های امپریالیست ها در قبال انقلاب ها نخست پس از انقلاب 1357 ایران و همچنین در سه دهه بعد پس از تجاوز به افغانستان و عراق و لیبی و نیز سرکوب انقلاب در سوریه، تغییرات در سیاست های اقتصادی امپریالیست ها، تغییرات در بافت کشورهای زیرسلطه به نفع سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور بخش خصوصی و نیز ضعف های تئوریک - سیاسی نیروهای طبقه ی کارگر در عرصه ی بین المللی و عدم توانایی آنها در کسب قدرت سیاسی و...
اما می رسیم به شاخص خشونت: در این مورد شکی نیست که این جنبش ها نیاز به قهر انقلابی نداشتند.(1) زیرا هدف آنها تغییر نظامی اقتصادی- سیاسی سرمایه داری به چیزی جز آن نبود. صحبت در این اعتراض ها نه بر سر امتیازات طبقه ی فئودال بود که در انقلاب های دموکراتیک بورژوایی نوع کهن باید نفی می شد و طبقه ی فئودال از امتیازات خود دفاع می کرد و بنابراین کار در انقلاب ها به قهر انقلابی کشیده می شد، و نه بر سر امتیازات بورژوازی امپریالیست و یا بورژوازی بوروکرات - کمپرادور وابسته به امپریالیسم غرب که به ناچار باید این طبقات از منافع خود دفاع می کردند و با کشیده شدن پای امپریالیست ها و دفاع نیروهای مسلح وابسته به این طبقات کار به قهرانقلابی طبقه ی کارگر و توده ها می انجامید. صحبت صرفا بر سر دو نوع از یک نظام واحد سرمایه داری و صحبت بر سر جناح هایی از درون طبقه ی حاکم بود(مثلا گورباچف یا یلتسین نماینده ی بخشی از طبقه ی حاکم بودند) که علیه جناح های دیگر به تقابل پرداخته و بخش هایی از خرده بورژوازی و طبقه ی کارگر را به دنبال خود کشیدند.
بهترین نمونه ی این به اصطللاح انقلاب ها همانی بود که در لهستان رخ داد و اتحادیه ی همبستگی که مهم ترین و با نفوذ ترین تشکل طبقه ی کارگر لهستان بود رهبری آن را به عهده داشت. اما طبقه ی کارگر با شکلی از جهان بینی بورژوازی علیه شکل دیگری از جهان بینی بورژوایی که حاکم بود( رویزیونیسم) مبارزه کرد و بنابراین نتیجه آن تغییر نظام سرمایه داری دولتی - امپریالیستی لهستان به نظام سرمایه داری خصوصی - امپریالیستی لهستان و جابجایی این کشور از عضوی از بلوک شرق به عضوی از بلوک غرب شد.
در این کشورها نه طبقه ی کارگر با جهان بینی انقلابی خودش یعنی مارکسیسم- لنینیسسم- مائوئیسم روی کار آمد و نه خرده بورژوازی دمکرات و انقلابی و نه حتی لایه های بالا و مرفه خرده بورژوازی.(2)
البته طبقه ی کارگر و لایه های تهیدست خرده بورژوازی در این جنبش ها حضور داشتند که علیه دیکتاتوری حزبی و جهان بینی حاکم که رویزیونیستی بود مبارزه می کردند اما نه از دیدگاهی پیشرو و انقلابی و با خواست های مستقل خود و به وسیله ی حزبی از آن خود بلکه در زیر چتر لایه هایی از بورژوازی حاکم و یا بورژوازی بخش خصوصی که پرچم مبارزه علیه این دیکتاتوری های حزبی را در دست گرفته بودند. جز این، بخش هایی از کارگران بین مبارزه با رویزیونیسم و مارکسیسم اختلاط به عمل آوردند و در مبارزه با رویزیونیسم حاکم، علیه جهان بینی انقلابی مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی موضع گرفتند. نگاهی به گرایش های مذهبی در بین کارگران اتحادیه همبستگی نشانگر رفتن کارگران به طرف جهان بینی های ارتجاعی است که اگر بدتر از جهان بینی حاکم رویزیونیستی که سراپا شارلاتینسم، ریاکاری و فریب و دروغ و کثافتکاری و حقه بازی و زورگویی است نباشند بهتر نیز نیستند. به طور کلی اگر قرار بود انقلابی واقعی در بلوک شرق صورت گیرد به این دلیل که این کشورها سرمایه داری بودند، چنین انقلابی می باید سوسیالیستی می بود و نه دموکراتیک.در کل این جنبش ها و تا آنجا که توده در آنها بود اگر چه در مبارزه علیه جهان بینی رویزیونیستی – بورژوایی و تسلط بورژوازی دولتی رویزیونیستی مثبت بودند، اما به دلیل رهبری های رفرمیستی و ضدانقلابی و ارتجاعی شان در بهترین حالت موجب حرکتی در عرض شدند نه در طول و رو به پیش.
«از سوی دیگر در چند دهه گذشته دموکراسی خواهی نیزبه خواست و هنجاری اساسی درمیان شهروندان در دولت های اقتدارگرا برآمد نموده است.»
بله دموکراسی خواهی در کشورهایی با«دولت های اقتدارگرا». یعنی دولت های اروپای شرقی و یا برخی دولت هایی که نظام سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور دارند. این در بهترین حالت نشستن دموکراسی سرودم بریده تر از گذشته ی بورژوایی به جای نوعی دیکتاتوری بورژوایی تک حزبی و یا استبداد سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور( در اشکال سلطنتی، دینی، نظامی و جمهوری ناقص و شبه پارلمانی که در آن یک رئیس جمهور به یاری دستگاه هایی که در دست دارد با تقلب و شیوه های دیگر برای مدت ها در قدرت می ماند)است.
چنان که می بینیم صحبت بر سر تغییر اساسی نظام اقتصادی و اجتماعی و حتی نظام سیاسی طبقه ی حاکم نیست بلکه صرفا دو شکل از حکومت یک طبقه است یعنی شکلی از دیکتاتوری بورژوایی( یا به گفته ی حضرات دیکتاتوری«دولت های اقتدار گرا») جای خود را به شکل دیگری از دیکتاتوری بورژوایی( یعنی شبه دموکراسی بورژوایی یا نیمه استبداد، نیمه دموکراسی بورژوایی) بدهد که اکنون حتی در خود کشورهای مادر به شکل شیر بی یال و دم و اشکم در آمده و تبدیل به دموکراسی امپریالیستی شده است. آرزوی گذارطلبان همین دموکراسی است که البته آنها به گونه ای از آن صحبت می کنند که انگار«دموکراسی خالص» و«غیرطبقاتی» است.( جالب این که این حضرات که بیشترشان رویزیونیست های سابق اند که می گفتند در اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی سوسیالیسم برقرار است، امروز شده اند دموکرات و از«انقلاب های دموکراتیک رنگی» در این کشورها نام می برند!)
هاشمی در ادامه ی همین پاره می نویسد:
«جک گلدستون در مقاله “باز اندیشی در مورد انقلاب ها: ترکیب سر چشمه ها، فرآیند ها و برآیند ها” می نویسد: "آنچه این انقلاب های رنگی را ازانقلاب های انفجار آمیز خشونت بارتر و خودگامگی آورتر متمایز می کند، نباید تفاوتی بنیادین در علت ها باشد، بلکه چیزی مهم در فرآیندهایی که این انقلاب ها از طریق آن به منصه ظهور می رسند و شرایط و کنش هایی وجود دارد که برآیندهای متمایز آن ها به شکل ظهور دولت های ضغیف لیبرال باعث می شود.»(تاکید از ماست)
این البته نشانگر تکاملی مشخص در روندهای متضاد جاری در جهان نیز هست. جهان به مرور از یک سو به سوی ارتجاعی فاشیستی و هولناک تر در بخشی از کشورهای امپریالیستی پیش می رود و از سوی دیگر گرایشی شدید به حذف استبداد و دیکتاتوری های نظامی و دولتی بورژوایی و فئودالی در هر کشوری که شرایط مبارزه امکان تغییرات را دارد پدید آمده است. در این مورد اخیر عقب نشینی از جانب امپریالیست ها و جناح هایی از بورژوازی بوروکرات حاکم و روی کار آمدن دولت های سوپاپ اطمینانی رفرمیست در کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی شاهدی بر مدعاست.
درباره ی رفلوسیون
«تجربه های تاریخی حاکی از آن است که در یک بررسی عمیق، پدیده های اجتماعی را نمی توان به راحتی به دوطیف متضاد و یا سیاه و سفید تقسیم بندی نمود. پدیده انقلاب دموکراتیک، نمونه مشخصی است که در آن ترکیبی از هر دو روش انقلابی و رفرمیستی به کار رفته است و به این دلیل است که به “رفلوسیون” یعنی (انقلاب- اصلاح) معروف شده است.
اما در مورد«رفلوسیون»: از نقطه نظر اجتماعی - سیاسی صفت مشخصه ی دوران کنونی این است که طبقه ای که می تواند نظام اقتصادی و اجتماعی حاضر را به نظام اقتصادی - اجتماعی تکامل یافته تری تبدیل کند یعنی طبقه ی کارگر، در عرصه ی بین المللی به رغم افزایش کمی از نظر سیاسی بسیار ضعیف شده است. این هم به شکست طبقه ی کارگر در چین در سال 1976 بر می گردد که آخرین دژ تصرف شده ی پرولتاریا بود و هم به ضعیف شدن جنبش های مستقل این طبقه در بیشتر کشورهای جهان و هم تضعیف سازمان و احزاب این طبقه. نبود طبقه ی کارگر به عنوان یک نیروی مستقل در عرصه ی جنبش های اجتماعی به بروز اعتراض ها و جنبش های لایه های سنتی و مدرن خرده بورژوازی به ویژه لایه های مرفه و میانی آن ها علیه نظام حاکم انجامیده است(جنبش سبز در ایران نمونه ای از این جنبش هاست که جزیی از یک فراشد بزرگ تر انقلاب دموکراتیک در ایران هست اما به خودش نمی توان نام انقلاب نهاد و مثلا گفت«انقلاب سبز»). این جنبش ها نه تنها خواست دگرگونی بینادی نظام اقتصادی - اجتماعی را ندارند بلکه حتی از خود دارای رهبری مستقل نیستند و نظرا و عملا دنبال روی سیاست های جناح هایی از طبقه ی حاکم و یا بورژوازی لیبرال و نیمه لیبرال می گردند. از این رو در این به اصطلاح «انقلاب » های رنگی از یک سو با جنبش های عمومی اجتماعی دموکراتیک روبروییم که نمی توان نام انقلاب بر آنها نهاد زیرا به دلیل بافت طبقاتی خواست آنها تغییر بنیادی نظام اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری نیست و از سوی دیگر با جهان بینی بورژوا- رفرمیستی که عملا لایه های خرده بورژوازی مرفه و میانی تابع آن هستند و این جنبش ها را زیر هدایت خود در می آورند. این است که در این گونه کشورها در بهترین حالت بورژوازی لیبرال - رفرمیست رهبری این جنبش های در شکل شبه انقلابی اما عملا و در محتوی رفرمیستی را به دست می آورد و آنها را به تغییرات شکلی در نظام اجتماعی مثلا تضعیف نسبی دیکتاتوری تک حزبی بورژوایی و جایگزینی آن با دموکراسی های سرودم بریده می کند. در هیچ کدام از این کشورها نه نظام اقتصادی- اجتماعی تغییرات اساسی کرده است و نه نظام سیاسی مثلا به یک دموکراسی بورژوایی رقابت آزاد یعنی دورانی که جمهوری دموکراتیک بورژوایی برقرار بود تغییر یافته است. وضع طبقه ی کارگر نیز در این کشورها نسبت به گذشته تغییر کیفی نکرده است. البته اگر از مردم این کشورها پرسیده شود که وضع کنونی بهتر است یا وضع گذشته، وضع کنونی را بهتر می دانند اما نه به دلیل تغییر وضع اقتصادی شان( حتی پس از اصلاحات اقتصادی بخش های زیادی از کارگران و زحمتکشان این کشورها برای به دست آوردن کار بهتر و رفاه به کشورهای غربی مهاجرت کردند) بلکه به دلیل فشارهای همه جانبه ای که رویزیونیسم حاکم به آنها وارد می کرد و هر گونه فضای تنفس آنها را می بست و حتی در خصوصی ترین مسائل آنها نیز مداخله داشت.
این هم از «رفلوسیون» هاشمی که به بهترین و شسته رفته ترین شکل برنامه گذارطلبان را بیان می کند:
« محتمل ترین و بی خطرترین راه تغییر قدرت در ایران در لحظه کنونی، چشم انداز پراگماتیستی تحمیل تعییرات ساختاری همراه با فشار مدام از پایین و مذاکره در بالا است.
پایه های استدلالی این راهبرد بر این نکته استوار است که اعتراضات و مبارزات خیابانی مردم در ایران، به خودی خود تغییردهنده قدرت سیاسی نیستند( وقتی می گوییم حضرات حتی دموکرات هم نیستند برای این است!)، لذا در مرحله کنونی از یک سو تنها با ائتلافی رهبری کننده می توان اعتراضات پراکنده را به جنبش جمعی سازماندهی شده تبدیل کرد و از سوی دیگر به میانجیانی مصالحه جو در پیرامون رژیم نیاز است، که با اهرم خواست های معترضان و حداکثر فشار از پایین، تندرو ها را مجبور به عقب نشینی و پذیرش فضای سیاسی باز نمایند.( یعنی همان که در انقلاب های رنگی رخ داده است،)
در این فرآیند است که برگزاری انتخابات آزاد، به عنوان مکانیزمی برای تعیین سهم قدرت سیاسی، با شرط وجود فضای سیاسی آزاد ممکن می شود. تضمین سلامت این انتخابات باید با نظارت سازمان ملل متحد باشد.
اولویت بعدی تشکیل دولت موقت با مشروعیت قانونی یعنی از طریق انتخابات آزاد است. این دولت در کنار وظایف عملی و اجرائی عاجلی مانند: تامین امنیت، رساندن خدمات اساسی به مردم، وظیفه تشکیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید را به عهده دارد. با تشکیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید، مرحله دموکراتیک سازی آغاز می شود.»(بازگویه از مقاله ی“روایت استراتژیک ملی”، حلقه مفقود جمهوریخواهان ایران، پیشین، تمام تاکیدها از ماست)
و نام این فرایند که اصلاح طلبان در دهه ی هفتاد نیز آشکار و پنهان طرح کرده بودند،«انقلاب» و« «رادیکالیسم ساختارشکن» گذاشته می شود!
هرمز دامان
مرداد 1403
یادداشت ها1- در برخی از این کشورها مانند قرقیزستان که فقر شدیدتر و گرایش های قومی شدیدتر بود مبارزه به قهرشدید دولتی و قهر ضد دولتی کشیده شد و نیز در این کشور در انقلاب رنگی گل لاله 2005 جناحی هودار امپریالیست های غربی رو آمد و سپس در سال 2010 دوباره جناحی هوادار امپریالیسم روسیه جای آن را گرفت.
2- ممکن است در گیرودار این جابجایی بخش هایی از خرده بورژوازی مرفه و میانی به مقام هایی از دولت جدید دست می یافتند اما این امر تغییری در ماهیت این جنبش ها که اساسا جنبش هایی شبه دموکراتیک به رهبری بورژوازی هوادار بخش خصوصی و بازار آزاد بر ضد بورژوازی حاکم رویزیونیست بود نداشت.
لنین - برای بخش انقلاب های رنگی
«به موجب قانون مکانيک، کُنِش مساوى است با واکنش. در تاريخ هم شدت نيروى مخرب انقلاب تا درجه زيادى مربوط به اين است که تا چه اندازه سرکوبى تمايلات آزادىطلبى شديد و مداوم و تا چه اندازه تضاد بين «روبناى» عهد عتيق و نيروهاى فعال زمان معيّن عميق بوده است. و اما موقعيت سياسى بينالمللى از بسيارى لحاظ صورتى به خود مي گيرد که براى انقلاب روسيه ديگر مساعدتر از اين ممکن نيست. قيام کارگران و دهقانان، هم اکنون آغاز شده است، اين قيام پراکنده و خودبه خودى و ضعيف است، ولى وجود نيروهايى را که قادر به مبارزه قطعى هستند و به سوى پيروزى قطعى می روند به گونه ای قطعى و مسلّم ثابت می کند.
«مطلب در اين است که آيا انقلاب ما به پيروزى عظيم واقعى منجر خواهد شد يا اينکه فقطه به معامله ناچيزى ختم می گردد، آيا اين انقلاب به ديکتاتورى انقلابى و دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان منجر خواهد شد يا اينکه بر سر مشروطيت شيپف مآبانه ليبرالى «زورش ته خواهد کشيد»!»( همان، ص 255)
No comments:
Post a Comment