این جنگ 12روز طول کشید. در دوره های پیش از این جنگ، حملات دولت صهیونیستی اسرائیل به نیابت از امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست ها و پاسخ های متقابل ارتجاع جمهوری اسلامی در چارچوب تضاد میان دو دولت مرتجع بود که در مجموع تضادهای جامعه ی ما نقشی غیر عمده داشت. حملات اسرائیل در دو سه روز نخست این 12 روز ادامه ی همان حملات پیشین اش به ایران و پاسخ های جمهوری اسلامی به آنها می گنجید.
تا پیش از این، تضاد طبقه ی کارگر و کشاورزان و طبقه خرده بورژوازی و همچنین سرمایه داران ملی یعنی کل خلق در این مرحله از تکامل جامعه با ارتجاع جمهوری اسلامی عمده بود. با شدت گرفتن جنگ تضاد میان دو مرتجع تضاد دیگری در حال رو آمدن بود.
در دو سه روز نخستین جنگ تعادلی نسبی میان تضاد پیشین یعنی تضاد تمام طبقات خلق و حکومت مرتجع ولایت فقیه و تضاد تازه یعنی تضاد میان مرتجعین مورد اشاره دیده می شد. به این معنا که تضاد نخستین هنوز اهمیت و فوریت خود و عمده بودن خود را از دست نداده(1) و تضاد دوم یعنی تضاد بین مرتجعین نیز هنوز به قدر کافی برجسته نشده بود.
اما در طی روزهای پس از آن با شدت گرفتن حملات اسرائیل و نیز پاسخ های جمهوری اسلامی، وضع تا حدودی تغییر کرد و تضاد یک دولت مرتجع با جمهوری اسلامی بر تضاد پیشین سایه افکنده و به عنوان تضاد دو دولت مرتجع در کل تضادهای جامعه عمده شد و همه ی تضادها را زیر تاثیر خود قرار داد. با عمده شدن تضاد میان مرتجعین، از شدت تضاد خلق با جمهوری اسلامی تا حدودی کاسته شد و این تضاد تابع رشد تضاد عمده گردید.
با تداوم تجاوز نظامی اسرائیل و حمله به مناطق مسکونی و زیرساخت ها، مساله ی برخورد طبقه ی کارگر به این تضاد که در شکل جنگ بروز یافته و اینک عمده شده بیشتر رو آمد. مساله ی برخورد به این تضاد در عین حال مساله ی برخورد به دو سر مرتجع این تضاد بود. این بار احساسات خلق ایران دیگر بیش از این که علیه جمهوری مرتجع اسلامی باشد- و این جای خود را کماکان داشت - علیه دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیسم آمریکا شد.
به عبارت دیگر شیوه ی برخورد خلق تا حدی تغییر یافت و اگر چه در روزهای نخست نظاره گر تضاد مرتجعین بود و در عین حال وزنه ی نفرت از جمهوری اسلامی سنگین تر بود، اما به مرور و با توجه به حملات تجاوزکارانه ی دولت اسرائیل به زیرساخت ها، کارخانه هایی که کارگران در حال کار در آن بودند، مناطق مسکونی و نیز کشته شدن توده های غیرنظامی، اندیشه و احساسات توده ها بر ضد اسرائیل و آمریکا وزنه ی سنگین تری یافت.
البته مساله ی چگونگی برخورد به دو سر تضاد و تخفیف نسبی تضاد با جمهوری اسلامی و رشد تضاد با امپریالیسم آمریکا و اسرائیل هنوز به این معنا نبود که تضاد خلق ایران با امپریالیست ها و دولت جنایتکار اسرائیل همچون یک تضاد مستقل از تضاد امپریالیست ها با مرتجعین جمهوری اسلامی، عمده شده است و نقشی تعیین کننده در مجموع تضادهای جامعه یافته، بلکه با کماکان عمده بودن تضاد بین مرتجعین، شیوه ی برخورد به تضاد عمده یعنی تضاد میان مرتجعین مساله ی مهم شده بود. به عبارت دیگر برخورد طبقه ی کارگر به دو سر تضاد و دو مرتجع یکسان باقی نماند و وزنه ی اسرائیل و آمریکا بالاتر رفت و احساسات طبقه ی کارگر و توده ها بیش از آنکه علیه جمهوری اسلامی باشدعلیه اسرائیل و امپریالیست ها گردید.
این در حالی که از تضاد خلق ایران با امپریالیست ها و دولت جنایتکار اسرائیل سرچشمه می گرفت- همچنان که برخورد به ارتجاع جمهوری اسلامی از تضاد میان طبقه ی کارگر و خلق با جمهوری اسلامی سرچشمه می گیرد - اما به معنای رو آمدن خود این تضاد نبود، بلکه تجلی این تضاد در موضع طبقه ی کارگر و خلق نسبت به دو سر تضاد مرتجعین مورد بحث بود.
در توضیح این امر می توان گفت که حملات از جانب اسرائیل هوایی و (یا از نقاط نامعلومی در ایران) و از جانب جمهوری اسلامی زدن موشک ها به خاک اسرائیل بود. در این جنگ توده ها نمی توانستند دخالتی عملی به معنای رزمنده و جنگجو داشته باشند و صرفا می توانستند ناظری باشند که اندیشه ها و احساسات معینی نسبت به طرفین جنگ دارد. اندیشه ها و احساسات معینی که در ضدیت با و علیه جمهوری اسلامی بود تا حدودی کاهش یافت و اندیشه ها و احساسات بر ضد و علیه اسرائیل و امپریالیسم آمریکا افزایش پیدا کرد.
در مورد اندیشه ها و احساسات نسبت به دولت اسرائیل و امپریالیسم آمریکا می توان گفت که به دلیل غیرعمده بودن تضاد طبقه کارگر و خلق با امپریالیست ها برای مدت زمانی به نسبت طولانی، این احساسات خفته و پنهان بود( و این امر طولانی بودن پنهان بودن این تضاد و نیز نفرت از جمهوری اسلامی و شعارهای دروغین اش علیه امپریالیسم موجب تخفیف تضاد با امپریالیست ها و بسی اندیشه ها انحرافی در این خصوص شده بود) و راهی برای بروز نداشت، اما پس از این حمله و تجاوز امپریالیستی بیدار شد و امکان بروز یافت.
با توجه به این که جنگ مدت 12 روز بیشتر طول نکشید وضع به گونه ای تغییر نکرد که تضاد نخست یعنی تضاد میان طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی و جمهوری اسلامی در مجموع و برای یک مرحله ی معین جای خود را به تضاد دوم یعنی تضاد میان خلق و امپریالیسم به عنوان مرحله ای تازه در تکامل مبارزه بدهد. به عبارت دیگر تضاد مرتجعین و مساله برخورد طبقه ی کارگر و توده ها به دو طرف این تضاد به برخورد مستقیم و رویاروی توده ها با امپریالیست ها کشیده نشد.
از سوی دیگر به دلیل این که جنگ حدود 12 روز بود شرایط تضادها در این مدت در حدودی تغییر یافت که در آن مخالفت با این تضاد به شکل مخالفت با جنگ بروز یافت(2) و در مورد دو سر تضاد، به مرور و با توجه به گستره ی حملات و تجاوز اسرائیل، بر شدت مبارزه علیه اسرائیل و امپریالیست ها افزوده شد و از شدت مبارزه با جمهوری اسلامی تا حدی کاسته شد.
پیشروی بیشتر در این زمینه و به دور از ویژگی های واقعیات جاری و بنابراین تصنعی، این مدت را به عنوان یک مرحله ی نو در تکامل مبارزه ی طبقاتی و ملی در ایران در نظر گرفتن و به یکباره اعلام کردن این که تضاد میان خلق و امپریالیسم عمده شده و تضاد میان خلق و جمهوری اسلامی غیر عمده گشته است درست نبود و در واقع به معنای اپورتونیسم راست بود. نتیجه ی چنین دیدگاهی می توانست این باشد که با پایان جنگ 12 روزه، جنبش ضد ارتجاع ولایت فقیه که به هر حال به دلیل احساسات ملی و ضدامپریالیستی توده ها به افت نسبی دچار شد، دچار افت بیشتری گردد.
در کل با توجه به زمان کم این جنگ و عدم تبدیل مرحله ی پیشین به مرحله ی تازه و نیز عدم تبدیل تضاد میان امپریالیست ها با جمهوری اسلامی به تضاد خلق و امپریالیسم چنین دیدگاهی اشتباه بود و عملا موجب نزدیکی بیشتر مردم به حکومت می گردید.
البته اگر این زمان ادامه می یافت و مبارزه ی طبقاتی وارد مرحله ای می گردید که در آن مبارزه ی طبقه ی کارگر و خلق با امپریالیست ها عمده می شد( که در صورت شکسته شدن آتش بس و تداوم جنگ و تبدیل به یک مرحله در انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی ایران می تواند عمده شود)، طبعا این تضاد محور حرکت مبارزات می گردید و تضاد با جمهوری اسلامی عجالتا غیرعمده می شد و این بیشتر زمانی ممکن بود که امپریالیست ها دست به تجاوز زمینی و تصرف کشور زنند و وضعیتی کمابیش مانند افغانستان و عراق پیش آید؛ امری که موجب می شد احساسات ضدامپریالیستی توده ها افزایش یابد و احساسات آن ها علیه حکام جمهوری اسلامی - اگر به مقابله با امپریالیست ها می پرداخت - بیش از آنچه در این مدت کاهش یافت، کاهش یابد.
اشاره ای به وحدت مبارزه ی دموکراتیک و ضد امپریالیستی
در مورد مبارزه ی ضد امپریالیستی که با عمده شدن تضاد طبقه ی کارگر و خلق و امپریالیست ها رشد می کند باید گفت که این مبارزه چنان که در مقالات دیگری در مورد آن صحبت کرده ایم (امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران- بهار و تابستان 91) با مبارزه ی دموکراتیک پیوسته است و یکی بدون دیگری نمی تواند پیش رود.
1- دلیل شادی مردم از مرگ فرماندهان سپاه همین بود که مردم در چارچوب تضاد پیشین یعنی تضادشان با حکومت ولایت فقیه خامنه ای می اندیشیدند و از ضربات به سران جنایتکار وی شادی می کردند. و مشکل حتی اکنون نیز کسانی در میان توده های مخالف حکومت یافت شوند که از زنده ماندن شمخانی این دزد و جنایتکار بزرگ خوشحال باشند!
2- و هنوز هم روشن نیست که آتش بس تداوم خواهد یافت و یا خیر شکسته خواهد شد. یکی از دلایل نیاز به مبارزه علیه جنگ وبرپایی جنبش ضد جنگ در دل جنبش دموکراتیک همین است، و افزون بر آن این امکان که برخی باندهای سیاسی و نظامی درون حکام، جاه طلبی ها و ماجراجویی های هسته ای خود را دنبال کنند.