Thursday, July 31, 2025

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(14)



بخش دوم - راه های تصرف قدرت سیاسی و شرایط ایران
 
در مورد نکاتی که در بخش دوازدهم شرح دادیم ممکن است چند مساله طرح شود و از این رو نیاز به توضیح بیشتری در مورد برخی از آن نکات است.
یک- دموکراسی  بورژوایی و دیدگاه رویزیونیستی فعالیت سیاسی مسالمت آمیز به عنوان شکل مطلق فعالیت
مساله نخست رشد سرمایه داری، بروز انقلاب های بورژوایی و همپایه ی آن برقراری دموکراسی بورژوایی است.
نگاهی به تاریخ رشد سرمایه داری صنعتی در کشورهای اروپایی نشان می دهد که پس از پیروزی انقلاب های بورژوایی، یک سلسله دموکراسی های بورژوایی در کشورهایی که در آنها انقلاب شده بود برقرار گردید. انگلستان و فرانسه و آلمان کشورهایی بودند که در آنها این دموکراسی بورژوایی در قرن نوزدهم به کمال رسید. در این گونه کشورها به دلیل وجود آزادی های بورژوایی امکان فعالیت سیاسی به عنوان شکل عمده ی فعالیت احزاب کمونیست که آن زمان با نام سوسیال دموکرات و یا سوسیالیست فعالیت می کردند، موجود بود و برخی از احزاب همچون جزب سوسیال دموکرات آلمان از اواخر قرن نوزده هم تا پیش از جنگ جهانی نخست، توانستند الگوهایی از چگونگی فعالیت در این گونه دموکراسی ها و استفاده از پارلمان را برای کمونیست ها ایجاد کنند.
حال بر مبنای همین فرایند تاریخی که در کشورهای اروپای غربی وقوع یافته است رویزیونیست ها و ترتسکیست ها چنین نتیجه گیری می کنند که رشد سرمایه داری و جایگزینی آن به جای فئودالیسم مساوی است با جایگزینی فعالیت سیاسی به جای هر نوع فعالیت دیگر.
و می دانیم برای رویزیونیست ها مساله ی عمده و غیر عمده وجود ندارد و تنها شکل فعالیت سیاسی، فعالیت مطلقا مسالمت آمیز و پارلمانی است . برای این دسته ها به گفته ی مارکس آغل پارلمان بورژوازی یک وسیله نیست که احزاب کمونیست باید از آن در چارچوب عمده بودن فعالیت سیاسی به عنوان تریبونی برای افشاگری و تبلیغ و آگاهی بخشیدن به طبقه ی کارگر و توده ها و یاری به سازمان دادن آنها استفاده کنند، و این طبقه را برای قیام مسلحانه و انقلاب و جنگ داخلی محتوم آماده کنند، بلکه تماما هدف است.
در واقع مبارزه ی پارلمانی و بدست آوردن اکثریت و در دست گرفتن دولت تمامی برنامه ی رویزیونیست هاست و آنها البته در بدست آوردن پست و مقام در دولت های بورژوایی و حتی به دست گرفتن دولت موفق هم بودند( مثلا در همان اواخر سده ی بیستم در فرانسه به وسیله حزب سوسیالیست فرانسه که دیگر تغییر ماهیت داده بود) اما نه به عنوان کمونیست و انقلابی بلکه همچون رویزیونیست و به عنوان«سوسیالیست» و «سوسیال دموکرات»( و منطبق با نام های امروزی آنها و احزابی مانند «حزب سوسیالیست فرانسه» و «حزب سوسیال دموکرات آلمان») که بدل رویزیونیستی کمونیست ها و احزاب نام برده بودند. چنان که می دانیم در سده ی نوزدهم و دو دهه ی نخست سده ی بیستم احزاب کمونیست نام سوسیال دمکرات و یا سوسیالیست داشتند.
به طور کلی حضرات رویزیونیست و ترتسکیست به گونه ای صحبت می کنند که انگار قرار است که طبقه ی کارگر در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی از راه مسالمت آمیز قدرت سیاسی را به دست آورد و نه از طریق جنگ داخلی. اکنون دیگر از نظر برخی از اینان به ویژه ترتسکیست ها جنگ و سلاح علامت روستایی و سنتی بودن و عقب مانده گی است.
دو- تعمیم وضع دموکراسی های بورژوایی و فعالیت سیاسی مسالمت آمیز مطلق به وضع استبدادی
از سوی دیگر امر باور به فعالیت مطلقا سیاسی در دموکراسی های بورژوایی کشورهای امپریالیستی، با درهم کردن سرمایه داری صنعتی خودرو و کلاسیک با سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور تحمیل شده به وسیله ی امپریالیست ها که ساخت افتصادی کشورهای زیرسلطه را تشکیل می دهد و جا زدن دومی به جای اولی زیر نام «سرمایه داری» صورت می گیرد.
روشن است که این یک انحراف رویزیونیستی و ترتسکیستی است، زیرا در کشورهایی زیرسلطه مانند ایران جز در مقاطع انقلاب ها و یا گشایش هایی که نتیحه ی شرایط داخلی و یا بین المللی بوده است، نه تنها رشد سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور موجب باز شدن فضا و برقراری دموکراسی بورژوایی نشده بلکه در مجموع و در بیشتر کشورهای زیرسلطه موجب برقراری استبداد چغرتر و سرکوبی همه جانبه تری شده است و آنجا هم که به اصطلاح دموکراسی برقرار گردیده یک شبه دموکراسی فریبنده به جای دموکراسی بورژوایی دوره ی رقابت آزاد به مردم قالب شده است.
جدا از این می توان به نقش امپریالیست های انگلستان و آمریکا و فرانسه و سوسیال امپریالیسم شوروی(اکنون امپریالیسم روسیه) و دیگر قدرت های امپریالیستی در برقراری حکومت های استبدادی و تداوم آنها اشاره کرد.
 این دو وجه یعنی شکل خاص سرمایه داری در کشورهای زیر سلطه و نیز حاکمیت امپریالیست ها بر آن مهم ترین وجوهی بوده اند- جدا از مساله ی دهقانی که خود یک مساله ی بارز بود و اکنون در بخشی از کشورهای زیرسلطه به شکل پیشین خود وجود ندارد - که تفاوت های اساسی بین کشورهای زیرسلطه را با کشورهای سرمایه داری صنعتی سده ی نوزدهم و بیستم رقم زده اند.
 به این ترتیب مساله اولا بر سر فعالیت سیاسی به عنوان شکل عمده ی فعالیت انقلابی در صورتی که واقعا شرایط آن وجود داشته باشد نیست و هر حزب کمونیست انقلابی می تواند درصورت وجود دموکراسی بورژوایی و آزادی های سیاسی و امکان فعالیت قانونی شکل سیاسی را شکل عمده و شکل نظامی را شکل غیرعمده  فعالیت خود کند، بلکه بر سر نفس پذیرش قهر انقلابی و استراتژی تصرف قدرت سیاسی از طریق قهرانقلابی است؛
 و دوما سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور با سرمایه داری صنعتی کلاسیک و استبداد حاکم با دموکراسی بورژوایی مورد بحث در دوره ای از تاریخ سرمایه داری تفاوت اساسی دارد و در این گونه سرمایه داری به دلیل خصال ویژه ی آن و برقراری سلطه ی امپریالیسم اساسا امکان به وجود آمدن دموکراسی بورژوایی و استفاده ی احزاب کمونیست انقلابی از آن وجود ندارد. کشورهای کره جنوبی و ترکیه و نیز برخی از کشورهای آمریکای جنوبی( برای نمونه به پرو در زمان ریاست جمهوری آلن گارسیا توجه کنیم) و مرکزی همچون نمونه های مهمی پیش روی ما هستند.(1)
حال می بینیم وضع به گونه ای شده که احزاب و سازمان های مخالف جمهوری اسلامی که داعیه ی چپ دارند بدون اینکه قانونی باشند و سر سوزنی اجازه ی فعالیت سیاسی در داخل داشته باشند هوار مبارزه مسالمت آمیز سر می دهند گویی در کشور نه حکومت ولایت فقیه و استبداد دینی بلکه دموکراسی بورژوایی برقرار است.( به این مساله در بخش بعدی برمی گردیم)
سه- مبارزه ی نظامی در کشورهای سرمایه داری
نکته ی دیگر به مساله ی وجود شکل مبارزه ی نظامی در این کشورها بر می گردد. چنان که در بخش پیشین اشاره کردیم حضرات رشد سرمایه داری و افزایش شهرها و کمیت طبقه ی کارگر را نشانگر ضرورت تغییر در مبارزه ی نظامی به مبارزه ی مطلقا سیاسی( البته با دیدگاه های خاص رویزیونیستی و ترتسکیستی) می بینند. اما تاریخ کشورهای اروپایی نشان می دهد که گسترش سرمایه داری و شهرها و طبقه ی کارگر نفی شکل مبارزه ی نظامی به عنوان شکل عمده ی مبارزه را در هر شرایطی به همراه ندارد.
برای نمونه مبارزه در اسپانیا در دوره معینی در همین قرن بیستم نظامی بود و جنگ داخلی گسترده ای 1939- 1936 در این کشور پس از انقلاب 1931به وجود آمد، حال آن که اسپانیا درآن دوران علیرغم وجود دو طبقه ی مالکین و دهقانان، در مجموع کشور سرمایه داری صنعتی و مستقل و خودش یک پا امپریالیسم و استعمارگر بود.
همچنین  در جنگ جهانی دوم در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی( ایتالیا و فرانسه شاید شاخص ترین باشند) برای مدت 6 سال گروه های پارتیزانی مشغول مبارزه ی نظامی با اشغالگران فاشیست و خیانتکاران داخلی بودند. در عین حال در کشورهای اروپای شرقی که همه سرمایه داری بودند گروه های پارتیزانی به وجود آمد که علیه اشغال کشورهاشان با نازی ها و ارتش آلمان هیتلری و دولت های مرتجع محلی به نبرد برخاستند.
در مورد ایرلند و ارتش آزادیبخش ایرلند نیز همین مساله پس از جنگ دوم جهانی- گرچه تاریخ مبارزات آزادیبخش خلق ایرلند به دهه های پیش از این جنگ برمی گردد- صدق می کند. ایرلند کشوری سرمایه داری بود و شهرها و طبقه ی کارگر در آن کمیت قابل ملاحظه ای داشتند اما برای مبارزه با تسلط انگلستان انقلابیون ایرلند دست به مبارزه ی نظامی گسترده ای زدند که برای دهه ها ادامه یافت.     
در همین دوران گروه  اتا را می بینیم که در باسک اسپانیا برای استقلال باسک دست به مبارزه ی نظامی آن هم در یک کشور امپریالیستی زد و برای مدت ها این مبارزه را ادامه داد.
و ما البته از مبارزات سازمان هایی صحبت می کنیم که متکی به توده ها بودند و نامی از سازمان های چپی که مبارزه ی مسلحانه ی انفرادی را پیشه کردند( ارتش سرخ ایتالیا، گروه بادرماینهوف آلمان و ارتش سرخ ژاپن) به میان نمی آوریم. تمام این مبارزات برای سال ها و دهه ها در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی رخ داد.
چهار- مساله رشد تکنولوژی اطلاعاتی و نظامی
گفته می شود( برخی از فسیل ها و مومیایی های خروشچفیست راه کارگری آشکارا می گویند) اکنون دیگر با رشد تکنولوژی و دستگاه های پیشرفته ی اطلاعاتی و نظامی(ماهواره ها، اینترنت، هوش مصنوعی، پهپادها و ریزپرنده ها) دیگر این گونه مبارزات مسلحانه امکان پذیر نیست و شکست آنها قطعی است. اما این حرف مفتی است.  توانایی و کیفیت سازمانی و امکانات فنی و تکنیک های نیروهای کمونیست و انقلابی هر زمان و شرایط و هر کشوری را نه تنها نسبت به زمان ها و شرایط دیگر، بلکه نخست نسبت به زمان خودش می سنجند. در زمانی که ارتش جمهوریخواه ایرلند می جنگید امپریالیسم انگلستان یکی از پنج قدرت برتر جهان بود و صاحب تکنولوژی اطلاعاتی و آلات و ادوات نظامی بسیار پیشرفته ای بود، با این وجود ارتش جمهوریخواه ایرلند وضع خود را در مبارزه ارتقاء داده و برای دهه ها توانست با آن مبارزه ی نظامی کند و به آن ضربه وارد سازد و گیج و گنگ اش سازد.
هر پدیده ای ضد خود را نیز ایجاد می کند. پیشرفت های اطلاعاتی و تکامل تکنولوژی نظامی طبقات حاکم که از جمله در مبارزه علیه انقلابیون طبقه ی کارگر و خلق به کار می افتد و شکست های طبقه ی کارگر و انقلابیون و کسب تجربه در مبارزه به وسیله ی آنها، شرایط آشنایی با وضعیت تازه را به وجود می آورد و نیروهای انقلابی دیر یا زود به شیوه های مبارزه با این ابداعات دست خواهند یافت. و درعین حال- و این نکته ای بسیار مهم تر است-  خود شیوه های نوینی در مبارزه خواهند آفرید. نیروی طبقه ی کارگر و خلق بی پایان است. در تحلیل نهایی این طبقات حاکم هستند که از طبقه ی کارگر و انقلابیون عقب خواهند افتاد. تاریخ مبارزات طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده جز این را نشان نمی دهد.
چینی ها، ویتنامی ها، لائوسی ها و کامبوجی ها و خلق ها و انقلابیون کشورهای افریقایی و آمریکای جنوبی و مرکزی با دست خالی برای دهه با امپریالیسم ژاپن، فرانسه و آمریکا جنگیدند که هر کدام غول های تکنولوژی اطلاعاتی و نظامی در زمان خودشان بودند. اما این مبارزین و خلق های ستمدیده به مرور راه های مبارزه با این غول ها را یاد گرفته و خود بسیاری راه ها و شیوه های مبارزه آفریدند که در عمل این غول را به عجز کشانید.
اکنون نیز چنان که دیده می شود اسرائیل و آمریکا که اوج تکنولوژی اطلاعاتی و نظامی هستند توان لازم را برای از پای درآوردن سریع و کامل نیرویی کوچک مانند حماس نداشته اند و این نیرو علیرغم ضربات هولناکی که به آن وارد شده و شکست های سنگینی که خورده است باز هم مقاومت می کند.
دیر یا زود انقلابیون پادزهر تکنولوژی های پیشرفته ی اطلاعاتی و نظامی جاری و نیز توان مقابله با آنها را خواهند یافت و خود را به آنها مسلح خواهند کرد. هر چه که امپریالیست ها و مرتجعین ابزار و ادوات جنگی خود را تکامل دهند در مقابل نیز توده ها و انقلابیون نیز شیوه ی مبارزه با آنها را فرا گرفته و تکنیک ها و شیوه های مبارزه ی خود را تکامل خواهند داد و افزون بر این بسیاری شیوه های نو خلق خواهند کرد. تاریخ این گونه پیش می رود و نه اینکه دستگاه های حاکم پیشرفت کنند و انقلابیون در عصر حجر باقی بمانند.
تازه، گذشته از این ها همه چیز تکنولوژی نیست. انسان مهم تر از تکنولوژی است. این انسان است که تکنولوژی رامی سازد و نه برعکس. و نیز امپریالیست ها و مرتجعین قدرت های پوشالی و دروغین و کهنه و رو به مرگ هستند و های و هوی شان زیاد و درون شان خالی است و در عین حال پشتیبانی توده ای ندارند، اما طبقه ی کارگر و توده ها همه چیز هستند. لنین در مورد پیروزی انقلاب اکتبر به این حقیقت اشاره کرد که اگر طبقه ی کارگر بین المللی از انقلاب اکتبر پشتیبانی نمی کرد مادر جنگ داخلی شکست می خوردیم. یک طبقه ی بین المللی در مقابل امپریالیسم و سرمایه داری بر می خیزد و می ایستد و نه صرفا طبقه ی کارگر یک کشور معین .
 رویزیونیست ها وحشت زده گان از پیشرفت های تکنولوژیکی امپریالیست هستند که برای نفی مبارزه مسلحانه، پهپادها و ریزپرنده ها و هوش مصنوعی و غیره را پیش می کشند و تمامی این حقایق ساده را از نظر دور می دارند.    
پنج- احزاب کمونیست و فعالیت های قانونی و غیرقانونی
نکته ی دیگر در مورد مبارزه ی سیاسی به عنوان شکل عمده ی مبارزه است. ممکن است کسی بگوید که کدام حکومت است که به کمونیست ها اجازه دهد تا با فعالیت سیاسی قانونی و آزاد خود طبقه ی کارگر را آگاه و متشکل و برای قیام مسلحانه آماده کنند.
 البته هیچ حکومت مرتجع و یا حتی بورژوایی مترقی ای چنین اجازه ای را نخواهد داد اما باید توجه کرد که طبقه ی کارگر و کمونیست ها درون یک نظام سیاسی معین و مشخص تاریخی مبارزات خود را پیش می برند که به سبب مکانیزم های درونی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی اش ناچار است که زیر چتر دیکتاتوری طبقه ی حاکم که ردخور ندارد یا سطحی( حداکثر، میانه و حداقل) از دموکراسی بورژوایی را به رسمیت شناسد و یا به رسمیت نشناسد و یک استبداد سیاسی برقرار کند. کمونیست ها و طبقه ی کارگر بر مبنای سطح موجود دموکراسی و یا فقدان آن برنامه ی مبارزات خود را تنظیم می کنند. این فعالیت در هر حال دو وجه فعالیت مخفی که اساس است و فعالیت علنی را که عموما غیرعمده است دارد. در صورتی که آزادی های سیاسی به درجه ای باشد که برای حزب انقلابی کمونیست امکان آزادی قانونی و فعالیت علنی وجود  داشته باشد و حزب بتواند از امکانات قانونی برای تبلیغ و ترویج و سازماندهی استفاده کند، فعالیت سیاسی به جهت عمده ی فعالیت حزب تبدیل خواهد شد و در غیر این صورت فعالیت نظامی جهت عمده خواهد گردید.
بنابراین مساله از یک سو این نیست که حکومت با وجود آگاهی از استراتژی یک حزب معین (مثلا حزب بلشویک) برای کسب قدرت سیاسی به وسیله ی قیام مسلحانه و به آماده گی سیاسی و تشکیلاتی رساندن طبقه ی کارگر و توده ها برای تحقق آن، به چنین حزبی امکان و آزادی فعالیت می دهد( این گونه آزادی ها چنان که گفتیم از یک سو محصول مبارزات طبقات خلقی به رهبری بورژوازی است و از سوی دیگر نیازهای ساخت اقتصادی جامعه و رقابت میان دسته های گوناگون سرمایه داران و یا در کنار آنها مثلا اشراف است)(2)، یعنی در واقع در شرایط معین اقتصادی و اجتماعی و سیاسی تاریخی حکومت چاره ای ندارد جز این که این وضع را به وجود آورد و یا بپذیرد و شکل گرفتن چنین وضعیت هایی همچون ضرورت بروز می کنند و بنابراین در چنان شرایطی از عهده ی حکومت بیرون است که هر وضعی که دل اش می خواهد ایجاد کند؛
و از سوی دیگر در کشورهایی که ساخت اقتصادی و اجتماعی اجازه ی ساخت سیاسی استبدادی و ممنوع بودن فعالیت سیاسی را می دهد دیگر جای بحثی نیست که مبارزه نظامی به عنوان شکل عمده ی مبارزه در دستور روز قرار می گیرد و شکل سیاسی در کل مبارزه غیر عمده می شود و تنها در مناطقی موجودیت عمده می یابد که امکان مبارزه ی نظامی گسترده به دلیل قوی بودن نیروی نظامی حکومت و یا عدم آماده گی توده ها وجود ندارد.   
خلاصه کنیم:  کمونیست ها و طبقه ی کارگر بر مبنای واقعیت نظامی که وجود دارد برنامه ی مبارزه ی خود و اشکال عمده و یا غیر عمده ی مبارزه را تعیین می کنند. اگر در این نظام آزادی سیاسی وجود داشته باشد - و ما می دانیم که در چارچوب همین آزادی های سیاسی که وجود دارد نمی توانیم قدرت سیاسی را کسب کنیم - جنبه ی فعالیت آشکار و قانونی کمونیست ها نسبتا افزایش یافته و از امکانات قانونی برای تبلیغ و ترویج و سازماندهی طبقه ی کارگر استفاده خواهند کرد و در صورتی که وجود نداشته باشد طبعا وجه فعالیت غیرقانونی و مخفی افزایش بیشتری یافته و چنان که گفتیم مبارزه ی نظامی جنبه ی عمده خواهد شد.
و بالاخره در مجموع باید در نظر داشت که خود مبارزات طبقه ی کارگر و حزب انقلابی کمونیست نیز در صورت رشد و تبدیل شدن به قدرت تاثیرگذار در جامعه و سیاست، در تحول سیاسی اوضاع و تغییر جهت سیاسی و مانورهای طبقه ی حاکم نقش خواهد داشت و آنها را به سوی تغییرات سیاسی و یا جلوگیری از تغییرات سیاسی سوق خواهند داد. استراتژِی و تاکتیک و شکل مبارزه حزب کمونیست برای مبنای شرایط واقعی و چنین وضعیت های تنظیم خواهد شد.
هرمز دامان
نیمه ی دوم تیرماه 1404
یادداشت ها
1-   نکته مهم در مورد کشورهایی مانند کره جنونی و ترکیه این است که بخشی ازمهم ترین پایگاه های نظامی آمریکا در این دو کشور قرار دارد.
2-   باید توجه کرد که خود این دموکراسی بورژوایی صرفا محصول مبارزات بورژوازی در زمانی که مترقی بود نبوده بلکه در عین حال محصول مبارزات کارگران و دهقانان و خرده بورژوازی بود که زیر رهبری بورژوازی و در انقلاب های بورژوایی کلاسیک گرد آمده بودند و برای تحقق شعارهای «آزادی» و «برابری» مبارزه می کردند. بدون مبارزات این طبقات و پشتیبانی شان از بورژوازی این طبقه نمی توانست طبقه ی فئودال ها را سرنگون کرده و خود را طبقه حاکم سازد.

 

 

 

Monday, July 28, 2025

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(13)



بخش دوم - راه های تصرف قدرت سیاسی و شرایط ایران 

تضادهای دو الگوی مورد بحث در انطباق با شرایط ایران
بررسی ما در مورد وضعیت ایران و مقایسه ی با تجارب چین و روسیه نشان داد که:
یک - ایران از نظر ساخت اقتصادی با هر دو کشور تفاوت دارد و در کل از نظر رشد سرمایه داری و افزایش کمیت طبقه ی کارگر به روسیه نزدیک تر است تا به چین؛ البته اگر مساله تفاوت بین یک سرمایه داری امپریالیستی و یک سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور عقب مانده و زیرسلطه ی امپریالیست ها را در نظر داشته باشیم.
دو- در مورد وجود دولت مرکزی و استبداد نیز بیشتر مانند روسیه است و نه چین.
سه - در مورد مساله وجود طبقات دهقانان و فئودال ها با هر دو کشور مزبور تفاوت های اساسی دارد.
در واقع یکی از وجوه مشترک آن دو کشور وجود دو طبقه ی دهقانان و فئودال و روابط فئودالی میان دهقانان و فئودال هاست، در حالی که در مورد ایران این گونه روابط تولیدی اکنون دیگر وجود ندارد. در هر دو کشور جمعیت دهقانی زیاد و جنبش های دهقانی علیه فئودال ها و برای تصاحب زمین وجود داشت در حالی که در ایران جمعیت دهقانی و روستایی نسبت به جمعیت شهری و شاغلین شهری کمتر است. و نیز در حالی که حتی پس از انقلاب57 و سال های پس از آن جنبش های دهقانی در برخی مناطق ایران وجود داشت(کردستان، ترکمن صحرا، استان فارس، اراک، اصفهان و...)اکنون سال هاست از چنین جنبش هایی خبری نیست و تضاد درون روستاها میان کشاورزان با دولت و طبقات حاکم بر آن است. همچنین در دوره های اخیر بیشترین مسائل و تضادها پیرامون مسائل آب و مشکلات آن بوده است تا مساله ی زمین. اصفهان، خوزستان و برخی مناطق استان خراسان تا کنون مناطقی بوده اند که در آنها بیشترین جنبش ها و اعتراضات کشاورزان برای مساله ی آب به وجود آمده است.
 چهار- در مورد مساله ی شهرها و جمعیت طبقه ی کارگر ایران با هر دو کشور در زمان انقلاب هاشان تضاد دارد و از نظر گسترده گی شهرها و کمیت طبقه ی کارگر بیشتر به روسیه نزدیک است تا به چین. 
پنج- در مورد وجود آزادی های سیاسی، ایران خواه در دوره ی«استبداد سلطنتی- شاهی» و خواه در دوره ی «استبداد دینی» با روسیه زمان انقلاب های 1905 و 1917 تضاد دارد. در واقع وجود دولت مرکزی مستبد تزاری در روسیه با یک سلسله از آزادی های سیاسی همراه بود در حالی در ایران وجود دولت مرکزی مستبد همراه با حذف تمامی آزادی های سیاسی است. به طور کلی در ایران در دوره های استبداد شاهی و یا دینی هیچ گاه آزادی های احزاب و حتی سازمان های صنفی و توده ای وجود نداشته است و بنابراین از این نظر در کل وضعیتی مانند چین داشته است. طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر طبقات خلقی ما از پس از انقلاب مشروطیت تا کنون که بالغ  بر صد و چهار سال می شود حدود نود سال آن را در زیر حکومت استبدادی( بیست سال رضاخان، بیست و پنج سال محمدرضا شاه و 44 سال حکومت ولایت فقیه) به سر برده اند.(1)
دو وضعیت استبداد و آزادی
از آن چه گفته شد بر می آید که ایران کنونی دارای ویژگی های خاص خود در اقتصاد و اجتماع و سیاست است و در نتیجه راه انقلاب در ایران در حالی که وجوه مشترک به ویژه با راه انقلاب چین - به سبب وجود یک سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور عقب مانده و نیز نبود آزادی سیاسی برای کار قانونی و همچنین زیر سلطه امپریالیسم بودن - دارد اما تفاوت های اشاره شده علی القاعده ویژگی های معینی به راه انقلاب در ایران می بخشد.
در میان آنچه که گفته شد آن مرکز ثقلی که انتخاب مبارزه ی نظامی را به عنوان شکل عمده ی مبارزه رقم می زند، نبود آزادی های سیاسی( آزادی بیان، مطبوعات، گردهمایی ها و راه پیمایی ها، احزاب سیاسی و سازمان های سندیکایی و اتحادیه ای طبقه ی کارگر، انتخابات آزاد، پارلمان و ...) و خلاصه شرایط فعالیت آزادانه ی سیاسی قانونی حزب طبقه ی کارگر برای آگاهی و سازمان دادن به این طبقه است. در واقع آنچه موجب می شود شکلی از مبارز به عنوان شکل عمده ی مبارزه تعیین شود نه مسائلی مانند رشد سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادوری و ازدیاد جمعیت شهری و افزایش کمیت طبقه ی کارگر، بلکه همین نبود آزادی های سیاسی و اجازه ی فعالیت قانونی حزب کمونیست انقلابی طبقه ی کارگر( و نه صرفا احزاب رویزیونیستی و سوسیال دموکرات و ترتسکیستی مانند ترکیه و یا کره جنوبی و یا برخی از کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی) است. روشن است که در صورت وجود چنین آزادی ها و امکان فعالیت قانونی حزب انقلابی طبقه ی کارگر، شکل عمده ی مبارزه شکل سیاسی خواهد بود و شکل غیرعمده مبارزه ی نظامی و سازمان دادن طبقه ی کارگر برای انقلاب و قیام مسلحانه است. بنابراین چنین تغییراتی و وجود چنین آزادی هایی تنها شکل عمده ی مبارزه را از نظامی به سیاسی تبدیل خواهد کرد و نه این که شکل مبارزه ی قهرآمیز را به طورکلی حذف کند.    
استبداد سیاسی
در کشور ما یک حکومت استبداد دینی( که در نفس استبداد سیاسی تفاوتی با استبداد شاهی ندارد)حاکم است که تمامی شریان های آزادی های سیاسی و صنفی و درحال حاضر اجتماعی و فرهنگی را بسته است و از سوی دیگر در تمامی روابط اساسی اقتصادی( و دیر یا زود سیاسی) خود وابسته به امپریالیست های غرب (و شرق) است.
این ویژگی اساسی صرف نظر از دیگر اشتراکات و تفاوت ها با چین و یا روسیه، مبارزه ی نظامی یعنی دست زدن به جنگ توده ای با حکومت را برای کسب قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر را در دستور کمونیست ها قرار می دهد.
گروه های «شبه چپ» و مساله ی کسب قدرت سیاسی
رشد و گسترش نسبی جنبش  صنفی- اقتصادی طبقه ی کارگر و همچنین جنبش ها و خیزش های دو دهه ی اخیر، به ویژه خیزش ژینا مسائل گوناگونی را طرح کرد و برای آنها راه حل طلبید؛ مسائلی مانند سازمان یابی طبقه ی کارگر( حزب انقلابی طبقه ی کارگر) و دیگر طبقات خلقی، مسائل و اهداف مشترک و چگونگی اتحاد میان طبقات گوناگون و ایجاد جبهه ی مشترک تمامی طبقات خلقی و گروه های اجتماعی و خلق های ستمدیده و دربند علیه استبداد دینی و به طور کلی علیه هرگونه استبداد و غیره.
یکی از این مسائل چگونگی راه کسب قدرت سیاسی در ایران به وسیله ی طبقه ی کارگر و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی خلق( کارگران، کشاورزان، لایه های تهیدست و میانی و مرفه طبقات میانی و سرمایه داران ملی) به رهبری طبقه ی کارگر بود.
در دوران کنونی و در مورد مساله ی کسب قدرت سیاسی و شکل مبارزه برای دست یافتن به آن چندین دسته ی سیاسی وجود دارند.
دسته ی نخست توده ای - اکثریتی های هوادار«محور مقاومت» هستند. این ها اساسا مساله شان کسب قدرت سیاسی نیست و بنابراین  نیازی به طرح و چگونگی راه دست یافتن به آن را نمی بینند. آنها دنباله رو حکومت کنونی هستند و ته خواست شان این است که حکومت آنها را درک کند و قدر خدمات و پشتیبانی شان را بداند. اینها نه تصوری در مورد کسب قدرت سیاسی در ایران دارند و نه اساسا خیلی تمایل دارند به آن فکر کنند. در گذشته و در دوران وجود سوسیال امپریالیسم شوروی دنبال فعالیت قانونی و کسب قدرت از طریق کودتا بودند و پس از فروپاشی شوروی و در دوره های اخیر برای توجیه رویزیونیسم خود چنگ به« محور مقاومت» زدند. اکنون حداکثر خواست شان این است که حکومت ولایت فقیه به آنها اجازه ی فعالیت سیاسی دهد تا احتمالا بتوانند خدمات بیشتری به آن کنند. امثال این گونه گروه ها در بیشتر کشورهای امپریالیستی و زیرسلطه( قانونی و آزاد و یا غیرقانونی و فعالیت ممنوع مانند ایران) وجود دارد و نقش شان در تمامی این کشورها تبدیل کردن جنبش طبقه ی کارگر به یک جنبش تریدیونیونی و سندیکایی و در سیاست در بهترین حالت سوپاپ اطمینان بودن برای طبقات حاکم است.
دسته ی دوم ظاهرا میل به تغییر حکومت دارند اما از راه مسالمت آمیز و«گذار مسالمت آمیز». این دسته زمانی که به این مساله می اندیشند در بهترین حالت تصورشان این است که توده های مردم جنبش های عمومی و اعتصاب به راه می اندازند و این جنبش ها و اعتصاب ها موجب عقب نشینی و یا فروپاشی و سرنگونی حکومت می شود و سازمان های سیاسی ایشان در پیشاپیش توده ها و یا طبقه ی کارگر، و یا باز در شکل آرمانی تر و البته در حرف در مورد آنها که مثلا مدعی اند طبقه ی کارگر نیازی به حزب سیاسی ندارد سازمان های خودجوش طبقه ی کارگر یعنی شوراها و سندیکاها، در یک فضای باز سیاسی می توانند در یک انتخابات آزاد با پشتیبانی توده ای و یا داشتن اکثریت، قدرت سیاسی را کسب کرده و مثلا یک جمهوری دموکراتیک بورژوایی و یا بعضا از نظر خودشان حکومت«سوسیالیستی» برپا کنند. این ها سوسیال دموکرات ها و شبه سوسیالیست های ایران هستند و طیف ناهمگونی را از برخی دسته های توده ای- اکثریتی تا راه کارگری و حزب کمونیست ایران و نیز «برج نشینان تئوری پرداز»رفرمیست و همچنین بخشی از گروه هایی که نام «مارکسی» بر خود گذاشته اند و بالاخره «کار مزدیان ضد سرمایه داری» و عملا اکونومیست تشکیل می دهند. اینها با طرح «دوره ی گذار» و «گذار دموکراتیک» و«راه خشونت پرهیز» و شعارهای تو خالی «دموکراسی خالص» و«آزادی بی حد و مرز» و یا « مبارزه ی خالص کارگری ضد سرمایه داری»( در مورد کارمزدیان و کمونیسم شورایی) پا پیش می گذارند تا به خیال خود برای کسب قدرت سیاسی اقدام کرده باشند! شکل مناسب حال بیشتر اینان برای تغییر و تحول کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی و روی کار آمدن دولت های رویزیونیستی مطیع امپریالیسم  آمریکا و اروپای غربی و یا کشوری مانند یونان( در دوران انتقال قدرت به حزب سیریزا - ائتلاف چپ رادیکال) است. گفتنی است که احزاب آرمانی بیشتر اینان احزاب سوسیال دموکرات اروپای غربی( بیشتر اسکاندیناوی و آنهایی که مثلا جناح میانی و چپ این احزاب هستند) و حکومت آرمانی بیشترشان حکومت کشورهایی مانند سوئد در دوران تسلط حزب سوسیال دموکرات است.  
نکته ی مهم درمورد بیشتر گروه های این دسته این است که نظر خود مبنی بر نفی مبارزه ی نظامی را به تغییرات در جهان و در ایران متکی می کنند:
«جهان تغییر کرده است و در همه جا سرمایه داری رشد یافته است. ایران هم دیگر ایران شصت هفتاد سال پیش نیست و یک کشور سرمایه داری است. دهقانان از بین رفته اند و جمعیت روستایی کاهش یافته است و درعوض کمیت کارگران رشد کرده و جمعیت شهرها بیش از پیش گشته است. و این یعنی این که دیگر مبارزه ی مسلحانه معنا ندارد. آخر کارگران که مبارزه ی مسلحانه نمی کنند! کارگران تنها اعتصاب و راهپیمایی می کنند»! برخی از آنها که ترتسکیست هستند می گویند:« روستا یعنی عقب مانده گی و بی تمدنی و مبارزه ی مسلحانه و جنگ توده ای یعنی مبارزه و جنگ روستایی و بنابراین مبارزه و جنگی عقب مانده است. اکنون چون شهرها و کارگران بیشتر شده اند در نتیجه شهر و تمدن در مقابل روستا و عقب مانده گی قرار گرفته است.» آنها مورد زمین گذاشتن اسلحه به وسیله ی پ ک ک و گرویدن این حزب به «مبارزه ی مسالمت آمیز» را بر همین مبنا تفسیر می کنند و می گویند که این تغییر یا به قول خودشان شیفت مبارزه از نظامی به سیاسی مسالمت آمیز نشان می دهد«شهر» و«تمدن» و «کارگر» در مقابل «روستا» و «عقب مانده گی» و «دهقان» قرار گرفته است و در یک کلام تمدن بر عقب مانده گی پیروز شده است! بنابراین از نظر اینان اسلحه یعنی «روستا و دهقان و عقب مانده گی».  در واقع از نظر آن ها روی آوردن پ ک ک به مبارزه ی مسالمت آمیز و تسلیم شدن اش به طبقات استثمارگر و ستمگر حاکم و امپریالیست ها و بازی در درچارچوبی که آنها تعیین می کنند و طبق خواست های آنها فعالیت سیاسی کردن به معنای «شهریت» و «تمدن» است!؟
دسته ی سوم آنهایی هستند که منتظرند امپریالیست ها مشکل قدرت سیاسی را در ایران حل و فصل کنند و آنها هم به همراه دیگر نیروهای وابسته به امپریالیسم به قدرت برسند و موقعیت و پست و مقامی بیابند. اینها بخش هایی از دسته های«مارکسی» و «چپ نویی» و نیز گروه های جورواجور ترتسکیستی از حزب کمونیست کارگری تا احزاب حکمتیست هستند که اکنون ورشکستگی سیاسی شان بیش از پیش آشکار شده است و هر روز مواضع خود را تغییر داده و مواضع دیروز خود را نفی می کنند.(2)

هرمز دامان

نیمه ی دوم تیرماه 1404

یادداشت ها

1-   گفته می شود ایرانیان آن قدر که بر سر تجاوز به سرزمین شان و نفی استقلال مستقیم ملی شان حساس بوده اند بر سر مساله ی آزادی و دموکراسی حساس نبوده اند و از این رو خلق ایران در حالی که همواره از دموکراسی و آزادی های بورژوایی محروم بوده است و همواره حکومت های استبدادی طولانی مدت داشته است( 89 سال از 104 سال)، اما از زمان استعمار و امپریالیسم تا کنون به جز در زمان هایی کوتاه کشوری مستعمره  نبوده و همواره نیمه مستعمره بوده است. روشن است که این امر حتی اگر در مورد حساسیت درست اش پنداریم به این معنا نیست که تلاش های فراوان از سوی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی ایران برای آزادی و دموکراسی صورت نگرفته است، بلکه چنان که تاریخ نشان می دهد در انقلاب مشروطیت، در 32- 20 و 42- 39 و انقلاب 57 که شعارهای محوری آن استقلال و آزادی بود و همچنین از دهه ی هفتاد به این سو، خلق ایران همواره به دنبال آزادی و دموکراسی بوده است. در واقع وجه دموکراتیک در کنار وجه ضد امپریالیستی یکی از دو خصلت اساسی انقلاب ها و مبارزات 120 سال اخیر خلق ایران بوده است.

2-   در مورد حزب حکمتیست (خط رسمی) بد نیست اشاره کنیم که این حزب که نقش مخربی در جنبش کارگری و کمونیستی داشته و دارد( اکونومیسم و تفرقه افکنی)، در مورد جنگ دوازده روزه مواضعی علیه جنگ و تجاوز اسرائیل و آمریکا به ایران گرفت که موضعی برخلاف مواضع حکمت در مورد تجاوزات امپریالیستی در خاورمیانه و از جمله تجاوز به افغانستان بود و جالب این که آنها حتی اشاره ای هم به این موضع حکمت نکردند. با این حال در بیانیه ها و کنگره های اخیرشان حضرات ترتسکیست با نفی ناسیونالیسم و میهن دوستی مترقی و انقلابی زیر نام«ناسیونالیسم افراطی»( البته تک و توک جاهایی واژه ی «افراطی» را به ناسیونالیسم اضافه می کنند و گر نه عموما همان «ناسیونالیسم» را به کار می برند) در واقع هر گونه ایستاده گی و مقاومت طبقات خلقی ایران و در صدر آنها کارگران و کشاورزان را در مقابل دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل و دولت امپریالیستی آمریکا نفی می کنند. به عبارت دیگر از در بیرون می روند و از پنجره وارد می شوند! توضیح آن که این ها در جهان تنها دو تضاد می بینند. تضاد«کار و سرمایه» و«تضاد میان سرمایه داران»، و بنابراین یکی از سه تضاد بسیار مهم جاری جهان و در واقع پرتحرک ترین تضاد جاری جهان که در میان تضادهای جهان عمده است، یعنی تضاد طبقه ی کارگر و خلق های کشورهای زیرسلطه(نیمه مستعمره یا مستعمره) با امپریالیست های استعمارگر و بنابراین جنبش های انقلابی آزادیبخش ملی علیه امپریالیسم را زیر نام «ناسیونالیسم» و یا «ناسیونالیسم افراطی» نفی می کنند. در کنار آن حضرات مبارزات ملی خلق ها و ملت های ستمدیده کورد و بلوچ و تورک و عرب و ترکمن و ... بر علیه شوینیسم فارس و ستمگری دولت مرکزی مستبد را نیز زیر نام «ناسیونالیسم» کاملا نفی می کنند. این ها به این معناست که طبقه ی کارگر و خلق ایران نباید حساسیتی بر سر حمله و تجاوز و تسلط امپریالیستی ( و نیز ملیت های ستمدیده علیه شوینیسم دولت مرکزی) داشته باشد و طبقه ی کارگر ایران و طبقه ی کارگر کورد و تورک و بلوچ و ... صرفا باید به تضاد کار و سرمایه بچسند. روشن است که در چنین وضعی و با توجه به مواضع اینان درمورد مبارزه ی نظامی که در بالا اشاره کردیم، تضاد«کار و سرمایه» مورد نظر اینان عملا یعنی مبارزه صنفی و اکونومیستی( سندیکایی و یا شورایی) کارگران با سرمایه داران و در بهترین حالت مبارزه ی تردیونیونی و یا مبارزه با سیاست بورژوایی. هدف اساسی اینان نجات حکمت و ترتسکیسم از ضرباتی است که مواضع حزب کمونیست کارگری و لیدر آن حمید تقوایی به تفکر ترتسکیستی و حکمتی زده است. بنابراین مواضع اینان در مورد جنگ و تجاوز اخیر امپریالیستی به ایران را نباید جدی گرفت و در واقع مجبور شده اند چنین مواضعی بگیرند.  

Friday, July 18, 2025

اوضاع کنونی، وضعیت جناح های گوناگون حکومتی و غیر حکومتی و مواضع طبقه ی کارگر

 
خامنه ای و شرکای پاسدار یا باند مرکزی قدرت
در وضعیت کنونی مردم در میان صلح و جنگ به سر می برند. باند خامنه ای مراکز اصلی قدرت را کماکان در اختیار دارد و با وجود شکست در زمینه های گوناگون اداره ی کشور به هیچ وجه حاضر نیست که موقعیت خود را از دست دهد.
آنها از یک سو ناتوان از گرفتن تصمیم درست حتی منطبق با منافع مجموع طبقه ی حاکم و در چارچوب بقای نظام هستند و این در مورد تعیین سیاست جاری داخلی و خارجی کشور به چشم می خورد، و از سوی دیگر حاضر نیستند که تصمیم گیری در مورد سیاست های مهم کشور را به دیگر نیروها واگذار کنند.
 واقع این است که آنها خودشان هم نمی دانند چه می خواهند بکنند و نتایج و عواقب سیاست هاشان را نمی توانند ببینند. ته فکرشان این است که داخل را می توانند سرکوب کنند و بیرون را هم به گونه ای سامان خواهند داد که هم با امپریالیست ها و اسرائیل کنار بیایند و هم پایه های اجتماعی شان یعنی «ارزشی ها» را که برای بقای حکومت شان خود را نیازمند آنان می بینند، حفظ کنند.
آنچه مسلم است این است که آنها به هیچ قیمتی نمی خواهند قدرت را از دست بدهند. مالی است به چنگ شان افتاده و می خواهند حفظ اش کنند، و این در حالی است که سیر اوضاع به گونه ای است که قدرت نمی تواند به شکل کنونی در دست آنها باقی بماند. نه جناح های دیگر حکومت و نه طبقات گوناگون مردمی تمایلی به بودن آئها در قدرت دارند و نه با سیاست های کنونی شان امپریالیست های آمریکایی و اروپایی و همچنین دولت اسرائیل با آنها سرسازگاری داشته و خواهند داشت.
مورد اخیر به این معنا نیست که آنها واقعا مخالفتی با امپریالیست ها دارند. خیر! اگر مخالفت شان با امپریالیست ها کمی از جدیت ایدئولوژیک - سیاسی برخوردار بود حداقل اش این بود که این همه سازمان سیا و موساد درون جناح و باند شان نفوذ نمی کردند که بتوانند به این شکل آنها را درو کنند! روشن است که اگر قرار باشد جایی دنبال نفوذی ها گشت پیش از هر جا و جناح دیگری، درون همین باند خامنه ای و دستگاه های اطلاعاتی و نظامی است که بی چون و چرا رهبری اش دست خودشان و به طور کلی هسته ی سخت قدرت است.
 مساله ی «اتحاد ملی»خامنه ای و«تبیین و رفع مغالطات» به سبک وی
آنچه خامنه ای در سخنرانی اخیر خود در حضور سران دستگاه قضایی جنایتکارش گفت تفاوت چندانی با آنچه پیش از جنگ می گفت ندارد. همه ی رویدادها را به نفع خود تفسیر کردن و سرانجام پیروز میدان جنگ بودن با دشمنان و خلاصه بر وفق مراد هسته ی سخت قدرت سخن گفتن.
با این حال دو نکته ی مهم در مورد سخنرانی یکی این است که خامنه ای یعنی فرمانده کل قوا بالاخره روی زمین آمد و سخنرانی کرد و این احتمالا بدون این که به وی گرا داده باشند که کاری با او نخواهند داشت ممکن به نظر نمی رسید. معنای این سخن این است که احتمال دارد پنهانی برخی مذاکرات با ترامپ پیش رفته باشد و برخی تضمین ها داده شده باشد!  
و اما دیگری ادعای وی دائر بر نگاهداری «اتحاد ملی» و لابد بر مبنای «وزن مذهبی متفاوت» بین جناح های گوناگون در قدرت است که دروغ بزرگی است.
خامنه ای در سیاست ها و تاکتیک های خود تنها امری را که در نظر نداشته همین توازن بین جناح های اصول گرایان و نیز میان اصول گرایان و اصلاح طلبان و حفظ اتحاد این جناح ها بوده است. او که لابد خود و باندش را دارای «وزن مدهبی» بالا می دانست، در مقابل اصلاح طلبان دهه ی هفتاد و هشتاد موضع گرفت و بسیاری از آنها را به زندان های طولانی محکوم کرد و یا از کشور فراری داد. سپس در انتخابات 88 تقلب کرد و مانع انتخاب میر حسین موسوی شد و پس آن خواهان تسلط مطلق بر احمدی نژاد رئیس جمهور منتخب اش شد. آن گاه دولت روحانی را تا آنجا که توانست زیر فشار قرار داد و دست و پای وی را بست. پس از آن سراغ «دولت جوان حزب اللهی» و انتخاب رئیسی و کادرهای سپاه که لابد دارای «وزن مذهبی»زیادی بودند برای اداره ی امور کشور رفت و بالاخره به دلیل شکست های دولت رئیسی و باند پایداری ها مجبور شد که به راست ترین اصلاح طلبان و پزشکیان روی بیاورد تا او و باندش را از مخمصه سیاسی و اقتصادی که در آن گیر کرده بود بیرون بیاورند. این میان برخی از مهم ترین سران جناح های اصلاحات و اصول گرا را کشت و به زندان انداخت و یا خانه نشین کرد( و تازه این ها برخی از رئوس کارهای خامنه ای بوده است).
 به این ترتیب همه چیز بوده الی نگه داری تعادل بین جناح های رقیب در جمهوری اسلامی.
خامنه ای تنها قیافه ی یک رهبر مثلا سیاستمدار را می گیرد که میان جناح ها بر مبنای «وزن مذهبی» آنها اتحاد و یگانگی برقرار کرده است، آن هم احتمالا برای اینکه حماقت ها و ناتوانی هایی خود و سران ابله باندش را در مسائل جنگ دوازه روزه بپوشاند و گر نه وی سیاستمدار نیست و اگر هم باشد از زمره سیاستمداران قرون عتیق- دوران مانند دوران انکیزاسیون کلیسا- است که همه مسائل را در پستوها و با توطئه و خیانت و کشت و کشتار حل می کردند.
جناح اعتدالی ها و اصلاح طلبان حکومتی
بخش دیگر جریان های اصول گرایان اعتدالی یا میانه رو و اصلاح طلبان حکومتی ( دارودسته های پزشکیان و عارف و عبدی و زیدآبادی و...)هستند که بیشتر آلت دست جناح خامنه ای بوده اند. آنها نقشی در قدرت منطبق با نفوذشان در پایه های اجتماعی حکومت ندارند. تنها هنگامی که خامنه ای و باندش دچار گرفتاری های داخلی( مبارزات توده ها، مسائل اقتصادی و مشکلات و مجادله با کشورهای منطقه و امپریالیست ها) می شوند از آنها همچون ابزاری در خدمت به رفع مشکلات بقای باندشان در قدرت و تسلط شان بر کشور استفاده می کنند. سران این جناح و کادرهای آن خواسته و ناخواسته یک سلسله مهره  در دست خامنه ای و باند نظامی اش در سپاه و امنیتی هایش در سازمان های اطلاعاتی بوده و هستند.
اینان نیز پس از رویدادهای 88 نه تنها به این ابزار بودن در دست خامنه ای و هسته ی سخت قدرت تن داده اند بلکه خود نیز تا حدود زیادی به خدمت آنان شتافته و به مانده گاری خامنه ای و باند وی در قدرت یاری رسانده اند.
با این همه از زمان اصلاحات و به ویژه پایان اش و باز هم بیشتر از دی ماه 96 به این سو بیشتر این جریان ها تمایل داشته اند که با امپریالیست های غربی کنار بیایند و نیز در داخل آزادی های اجتماعی( و بخش های هایی از اصلاح طلبان برخی از آزادی های سیاسی تا حد آزادی احزاب و سازمان های رویزیونیستی - شبه دموکراسی ای مانند ترکیه) را به رسمیت شناسند.
در شرایط کنونی این جناح ها بیشتر تمایل دارند که برای حفظ بقای نظام یا در حقیقت تداوم قدرت طبقه ی حاکم، رهبری مذاکرات با ترامپ و امپریالیست های اروپایی و همچنین هدایت سیاست داخلی و برنامه ریزی اقتصادی به آنها سپرده شود، اما بیشترشان جسارت و شهامت مورد نیاز برای یک مبارزه ی جدی با باند خامنه ای و حتی محدود کردن شان در قدرت حاکم را ندارند. به همین دلیل همچنان پیرو و ثنا گوی خامنه ای و تابع دفتر رهبری و سران سپاه باقی مانده اند و انتقادات شان هم بیشتر حالت نق زدن پیدا کرده است تا یک جدال جدی بر سر قدرت.     
گروه  های موسوی و تاج زاده و دیگر اصلاح طلبان فاصله گرفته از حکومت
شرایط کنونی موجب شد میرحسین موسوی که می توان وی را در کنار تاج زاده و کروبی و برخی دیگر از اصلاح طلبان رانده شده از حکومت یا کناره گرفته از آن، یکی از سران اصلاح طلبان غیرحکومتی  دانست بیانیه ای بنویسد. در این بیانیه وی به یرخی نکات که مربوط به شرایط جنگ دوازده روزه است پرداخت و پیشنهادهایی را برای بیرون رفت از این اوضاع ارانه کرد.
درمورد جنگ دوازده روزه می توان این گونه گفت که نظرات موسوی به هر حال حاوی نوع نگاه موسوی به مخالفت و مبارزه ی تمامی طبقات مردمی ایران با جناح خامنه ای و سران سپاه بود که موسوی آن را «رنجیدگی عمیق» می نامد بود( به واقع کار چندین دهه است که از «رنجیده گی» گذشته و به « تنفرعمیق» تبدیل شده و طبقات خلقی ایران می خواهند که سر هم به تن این حکومت مرتجع و کثیف و جنایتکار که زندگی شان را به فلاکت کشیده، نباشد)، و همچنین «شهید» دانستن سران سپاه که او آنها را «فرزندان ملت» می نامد( راستی که توده های مردم دق می کردند اگر این جانیان فرزندان شان بودند!)؛
 درعین حال او دو خواست «آزادی زندانیان سیاسی» که خواست پیشرویی است و نیز از انحصار بیرون آوردن رسانه ی ملی و «تغییر در رویکردها»ی آن را به عنوان خواست هایی فوری پیش گذاشت. در کنار آن و برای گذر از اوضاع کنونی موسوی خواست پیشین خود مبنی بر رفراندوم برای تاسیس مجلس موسسان قانون اساسی را پیش کشیده است.
این پیشنهادهای موسوی مورد تایید بخشی از لایه هایی مرفه و میانی جامعه واقع شده است و آنها  با دادن بیانیه هایی با تعداد زیادی امضا به پشتیبانی از آن برخاسته اند.( پیش از موسوی و در تاریخ 17 تیرماه 180اقتصاد دان نیز با طرح مشکلات کشور خواست هایی نزدیک به آن پیش گذاشته بودند). 
درمورد پیشنهاد وی که شامل برگزاری رفراندم برای تاسیس مجلس موسسان قانون اساسی و نهایتا تغییر قانون اساسی است درگذشته صحبت کرده ایم. روشن است که خامنه ای و سران سپاه برای این گونه طرح ها پشیزی ارزش قائل نیستند. آنها حاضر نخواهند بود که موقعیت و قدرتی را که اکنون دارند از دست بدهند مگر این که به زور از آنها ستانده شود( آنها در مقابل نظر 180 اقتصاد دان که خواهان خروج نیروهای نظامی از امور اقتصادی شده بودند موضع گرفتند). بنابراین این پیشنهادها جدا از این که قرار است هشداری به سران حکومت و جناح های حاکم باشد، در عین حال  قرار است نقش محوری را بازی کنند که تمامی طبقات به گرد آن حلقه زنند و به اصطلاح همه ی جامعه یک چیز بخواهد و پیرامون آن تحرکی و جنبشی شکل بگیرد.
سیاست و خواست های طبقه ی کارگر در اوضاع کنونی
تاکتیک طبقه ی کارگر در مورد مبارزات میان جناح هایی که برشمردیم به این شکل می باشد: نوک حمله ی طبقه ی کارگر در داخل متوجه جناح اصول گرایان راست و به ویژه باند خامنه ای و دفتر رهبری و سران سپاه است. طبقه ی کارگر از تمامی جناح هایی که علیه این باند مبارزه می کنند پشتیبانی مشروط خواهد کرد. یعنی هم با آن ها در مواردی و به درجاتی موافق و هم با آنها در مواردی مخالف خواهد بود. موافقت تا جایی است که علیه خامنه ای و هسته ی سخت قدرت مبارزه می کنند و تلاش شان در تضعیف این قدرت به هر حدی حتی ناچیز، موثر باشد. مخالفت با آن در زمینه ی محدودیت های این مبارزه، چگونگی منافع این جناح ها در حفظ نظام اقتصادی - سیاسی حاکم، سیاست های اقتصادی نئولیبرالی و نیز میل وافر اینان به وابسته شدن به امپریالیست های غربی خواهد بود.
دوم طبقه ی کارگر از مبارزات جناح های اصلاح طلبان غیرحکومتی یعنی کسانی مانند موسوی و تاج زاده و بسیاری دیگر از اصلاح طلبان دربند و بریده گان و کناره گرفته گان از حکومت، بر علیه باند خامنه ای و نیز جناح های اصول گرایان میانه رو و اصلاح طلبان حکومتی پشتیبانی خواهد کرد. روشن است که خواست های لایه های گوناگون اینان در مخالفت با قدرت سیاسی حاکم با خواست های جناح های اصول گرایان میانه رو و نیز اصلاح طلبان حکومتی که در بند همین حکومت اند تفاوت دارد و به خواست های لیبرالی و دموکراتیک ( سرمایه داران ملی و لایه های مرفه و نیز تا حدودی میانی خرده بورژوازی) نزدیک تر است.
با این حال در برنامه ی اصلاح طلبان غیر حکومتی طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های تهیدست و میانی طبقه ی خرده بورژوازی که اکثریت جمعیت کشور را تشکیل می دهند، جز توده ای که باید سیاست های آنها را پشتیبانی کنند چیز دیگری نیستند. در بهترین برنامه ها از جانب اینان، جایی برای حضور نماینده گان طبقه ی کارگر در قدرت و امکان برنامه ریزی برای یک جمهوری دموکراتیک انقلابی واقعا توده ای و متکی به طبقه ی کارگر و کشاورزان وجود ندارد. از این رو طبقه ی کارگر باید ضمن پشتیبانی مشروط از پیشنهاد رفراندوم تاسیس مجلس موسسان قانون اساسی، و در حالی که روشن است که خامنه ای و سران سپاه آن را به چیزی نخواهند گرفت - خط فاصل خود را در مساله ی چگونگی تغییر اوضاع و حکومت و قانون اساسی در پیش گذارد.
روشن است که طبقه ی کارگر نمی تواند خود را فریب دهد. این طبقه قدرت سیاسی را می خواهد و می داند برای رسیدن به آن در کشوری که در داخل و خارج اش سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور خواهان حکومت استبدادی و وابسته به امپریالیسم هستند و امپریالیست ها در حال توطئه برای تسلط بر تمامی ارکان اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن، امکان کسب قدرت از راه گذارهای مسالمت آمیز وجود ندارد.     
با این حال و در شرایط کنونی، جدا از مساله ی محکوم کردن تجاوز امپریالیست ها و نفی جنگ و خواهان آزادی زندانیان سیاسی شدن، خواست طبقه ی کارگر با توجه به سطح آگاهی و میزان سازمان یافتن این طبقه در این مرحله، بخشی از خواست های دموکراتیک این طبقه در مورد مساله ی دموکراسی یعنی دموکراسی سیاسی است؛ و اینها را همان گونه که تا حدودی در منشور 12ماده ای تجلی داشت پیشروان طبقه می توانند پیش گذارند و خط فاصل خود را با نماینده گان دیگر طبقات به روشنی ترسیم کنند.
نخستین گام در پبشرفت به سوی دموکراسی سیاسی، آزادی های سیاسی است و این یعنی آزادی بیان و مطبوعات و رسانه های اجتماعی و اینترنت، آزادی اجتماعات و آزادی احزاب و سازمان های سیاسی تمامی طبقاتی که با استبداد و وطن فروشی مخالف اند و خواهان حکومتی دموکراتیک و ملی هستند و نیز آزادی انتخاب شدن برای تمامی لایه های طبقات استثمار شده و ستمدیده به نماینده گی از سوی احزاب و سازمان های انقلابی و از جمله کمونیستی.
روشن است که بدون شروط اخیر و اجرای واقعی آنها، تشکبل هر گونه مجلس موسسانی- البته اگر ممکن و مقدور شود - برای طبقات استثمار شده و ستمدیده کارگران کشاورزان و توده های تهیدست طبقات میانی دستاوردی واقعی نخواهد داشت.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
   26 تیرماه 1404  

یادداشت هایی درباره ی جنگ دوازده روزه(3)

با بازنگری و برخی تغییرات در 9 مرداد 1404 
سه 
خلق ایران و امپریالیست ها
 
خلق ایران ضربات سنگینی از توطئه ها و دخالت های امپریالیسم در ایران خورده است. ضرباتی که موجب عقب مانده گی تاریخی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن شده است.
استعمارگران پرتغالی ها و فرانسوی و آلمانی و سپس انگلیسی و آمریکایی ضربات زیادی به ملت ما زدند. امپریالیسم روسیه نیز ملت ما را در بدترین شرایط اش زیر تهاجم قرار داده و تا جایی پیش رفت که مجلس برگزیده ملت را به توپ بست.
در میان این استعمارگران و امپریالیست ها اما جایگاه امپریالیست های انگلستان و آمریکا چیز دیگری بوده است. این دو کشور به همراه دیگر امپریالیست های غربی( فرانسه و المان و...) در 100 و اندی سال اخیر به موانع اصلی پیشرفت خلق ما تبدیل شده اند.
طبقه ی کارگر و دهقانان و دیگر طبقات خلقی ما یک  دوره مبارزه در سال های 20- 32 با امپریالیسم انگلستان داشتند و در نبرد بزرگ ملی شدن صنعت نفت پوزه اش را به خاک مالیدند.
اما این بار امپریالیسم تازه نفس آمریکا به یاری شریک خود بر آمد و کودتای کثیف و مزورانه ی 28 مرداد32 را به راه انداخت و برای 25 سال از نوکر دست نشانده اش محمدرضا پهلوی و طبقه ی سرمایه داران بوروکرات – کمپرادور پشتیبانی کرد. اما خلق ما در انقلاب پر شکوه خود انقلاب 57 این بار پوزه ی امپریالیسم آمریکا را به خاک مالید و نوکرش و تمامی دم و دستگاه اش و طبقه ی حاکمه ی سرمایه داران بوروکرات - کمپرالدور و تتمه ملاکان وابسته اش را جارو کرد و مجبورشان کرد که بار و بندیل ببندند و به کنج کشور اربابان خود بخزند. حال این درمانده گان موس موس کنان از امپریالیست می خواهند فکری به حال نوکران درمانده شان کنند.
 
***
برخلاف تصورات جاری که یکسر آن تبلیغات کرکننده ی امپریالیست ها به وسیله ی بوق های شان و در صدر آنها تلویزیون کثیف اینترناشنال است که مشتی ساواکی و ماموران سیا و عده ای هم که سابقا به جریان اصلاح طلبی تعلق داشته و حال از زمره ی خودفروخته گان اند اداره آن را به عهده دارند و سر دیگر آن جناح های حاکم بر جمهوری اسلامی هستند، نفوذ در سازمان های حاکم به ویژه سازمان اطلاعاتی و نظامی حاکم به وسیله ی موساد صورت نگرفته بلکه به وسیله ی سازمان سیای امریکا و دستگاه های اطلاعاتی انگلستان صورت گرفته است و کل برنامه تجاوز به ایران را باید برنامه امپریالیسم آمریکا و انگلستان دانست که به وسیله ی دولت جنایتکار اسرائیل تحقق عملی یافته است. از این رو در این تجاوز ملت ما تنها و حتی بیشتر با دولت صهیونیستی اسرائیل روبرو نبوده بلکه با امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی روبروست.

*** 
امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های اروپای غربی و در صدرشان انگلستان باید بدانند که درصورت ترتیب دادن توطئه و تجاوز و برنامه های سرنگونی و دولت تعیین کردن برای ملت ایران، طبقه ی کارگر و خلق ایران این بار بلایی بسیار بدتر از بلایی که در انقلاب بزرگ 57 به سرشان آورد به سرشان خواهد آورد.

چهار

ایران شاهان و روحانیون

و ایران ملت

ترامپ در میانه ی جنگ به سران جمهوری اسلامی گفت که کاری نکنید که« دیگر چیزی از امپراطوری ایران باقی نماند!»منظور وی از این سخنان چه بود؟
می دانیم که ایران همچون یک«امپراطوری» اگر نه ساسانیان بلکه حتی اگر سلسله ی قاجار را نهایت آن بدانیم تقریبا دو سده است که دیگر وجود ندارد( پس از معاهده ی ترکمنچای) و ایران کنونی کشوری زیر سلطه ی اقتصادی امپریالیست هاست، بنابراین سخن راندن از آن چه معنایی دارد؟
اگر قصد ترامپ  تمسخر ملت ایران و خلق های ایران باشد باید به وی گفت ملت ایران ملتی بزرگ و تاریخی است و این گونه حملات همچون حمله ی پشه به فیل است. ملت ایران با این جایگاه استراتژیک در میانه ی اروپا و آسیا برای بیش از دو هزار سال در مقابل دشمنان داخلی و خارجی اش خود را سرپا نگه داشته است. چنین موقعیت ویژه و جایگاه تاریخی ای را امپریالیسم آمریکا- و ما از امپریالیسم آمریکا که درحال حاضر ترامپ نماینده ی آن است صحبت می کنیم- نداشته است و از این رو نمی توان طعنه ی ترامپ علیه ملت ایران زیر نام«امپراطوری ایران» را به چیزی گرفت!
 
از این گذشته ملت ایران چیزی است جدای از« امپراطوری ایران».
امپراطوری ایران، ایران شاهان و موبدان زرتشتی و خلافت خلفا و ملاها و آخوندهای اسلامی بود.
ایران ملت- ایران تمامی خلق ها ایران- اما از جنس دیگری بوده و هست. از جنس توده های زحمتکش؛ دهقانان و عشایر و تولید کننده گان صنعتگر و کسبه ی کوچک زحمتکش روستاها و شهرها و این اواخر کارگران.
ایران ملت را، خلق ها، خلق های ایران سرپا نگه داشتند و از تندپیچ های سخت تاریخ عبور دادند.
تن این ایران در نتیجه ی صدرات آن پادشاهان و خلفا و توطئه های درون و حملات گرگ ها و کفتارها از بیرون، زخم بسیار دید و رنجور بسیار گشت اما با جنبش هایی که تاریخ را به لرزه درآوردند و رهبران و سازمانده گانی بزرگ که عمده شان از میان مردمان خلق های ایران برخاسته بودند زنده ماند و همچنان نفس کشید و می کشد.
نام ایران با تمامی مردمان گوناگون و خلق های ستمدیده ی آن و مانده گی تاریخی آن و مبارزان انقلابی - سیاسی و رزم آورران فرهنگ و هنر غنی آن که می آید تن خلق های ایران گرم و اندیشه شان شکوفان می گردد.
همین خلق ایران ( آنچه ترامپ آن را «امپراطوری ایران» می نامد و می گوید ممکن است چیزی از آن باقی نماند) بود، کارگران، دهقانان و زحمتکشان شهر و روستای تمامی مناطق کشور، که ضربات سنگین خود را بر کمر دسته ای از این گرگ های جهانخوار یعنی امپریالیسم آمریکا و شرکای غربی اش در سال های 56- 57 و با انقلاب بزرگ خویش وارد کرد و یکی از کفتارهایی را که نوکر حلقه به گوش این امپریالیست ها بود از حکومت ساقط کرد و به فرار مجبوراش کرد.

آمریکای اسلاف ترامپ ضربه ی سختی از ملت ایران نوش جان کرد.
بهتر است زمانی که ترامپ از تاریخ صحبت می کند ضربات هولناک ملت ایران، ایران خلق های ایران را به کمر سرمایه داران امپریالیست آمریکا به یاد آورد.
این را می باید امپریالیست ها حلقه ی گوش شان می کردند!
امپریالیسم آمریکا و متحدان اروپایی اش دوباره ضربات سختی از طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر طبقات خلق های ایران خواهد خورد .

هرمز دامان

نیمه دوم تیرماه 1404

افزوده ی بازنگری

از نقطه نظر علمی مفهوم «ملت» محصول دوران سرمایه داری است و پیش از این دوران زمینه های ملت یعنی زبان( تا حدودی) و سرزمین مشترک و برخی یگانگی های فرهنگی و روحی مردمانی که در یک سرزمین می زیستند وجود داشت اما یگانگی اقتصادی که بنیان ملت است و در دوران سرمایه داری با شکل گیری بازارهای ملی به وجود می آید وجود نداشت. در این یادداشت منظور ما از «ملت ایران» این نیست که مثلا از همان آعاز وجود داشته است بلکه بیشتر اشاره به تاریخی است که خلق های ما پشت سر گذاشته است. از این رو ما در کنار این مفهوم از مفهوم خلق و خلق های ایران استفاده کرده ایم.   


 

 

 

Sunday, July 13, 2025

امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران ( بخش پنچم - قسمت پایانی)

 


نکاتی درباره اوضاع کنونی

 

25-  نفی تضادهای درون خلق و جبهه متحد

اگر در بخش پیشین ما نقد خود را متوجه جریان هایی کردیم که عموما به نفی تضاد میان مردم ایران و امپریالیست ها می پردازند و تلاش وافر دارند تا آن را از خاطر و تفکر طبقه کارگر و توده های زحمتکش ایران پاک کنند، اینک باید نقد خود را متوجه جریان هایی کنیم که تضاد میان خلق و امپریالیسم را در صورت بروز جنگ از جانب امپریالیست ها به درستی به عنوان تضاد عمده ایران، طرح می کنند اما آگاهانه یا ناآگاهانه به چشم پوشی و یا کم اهمیت قلمداد کردن تضادها در صفوف طبقات خلق، جریان ها و کسانی که با امپریالیست های غربی و در راس شان امپریالیسم آمریکا مبارزه می کنند(یا وانمود می کنند که مبارزه می کنند) بر می خیزند و بدین سان تفاوت و اختلاف طبقه کارگر با دیگر طبقات و جریان های مردمی و یا غیر مردمی و هویت مستقل وی را نسبت به دیگر طبقات یا به کلی نادیده می گیرند و یا مخدوش می کنند.

اما اگر ما در بخش پیشین درباره گروه هایی بحث کردیم که به بهانه مبارزه با «اسلام سیاسی» آگاهانه خود را با امپریالیست ها که تمامی برنامه های تحریم اقتصادی و تهدیدهای جنگی از سوی آنها صورت می گیرد همسو و هم ردیف نشان می دهند(1) در مقابل و این سو ما با نیروهایی روبرو هستیم که در حالی که موضع درست در مقابل امپریالیسم مهاجم اتخاذ می کنند اما مبارزه با حکومتگران جمهوری اسلامی را کم رنگ کرده و وظایف نیروهای انقلابی و دموکرات را در مقابل جمهوری اسلامی یعنی تضادهای طبقه کارگر و طبقات محروم و زیر ستم و نیز طبقات میانی جامعه را با حکومت مرتجع، بی اهمیت و یا کم اهمیت کرده و تلاش نمی کنند که موضع درست و روشنی در این خصوص اتخاذ کنند.

توجه کنیم که این درست است که در صورتی که امپریالیست ها به جنگ با ایران دست زنند و قصد اشغال آن را داشته باشند خواه ناخواه تضاد آنتاگونیستی با حکومتگران جمهوری اسلامی به رده دوم خواهد رفت و نقش تبعی بخود خواهد گرفت، اما از سوی دیگر ما با جمهوری اسلامی طرف هستیم، حکومتی که به گونه ای همه جانبه مستبد و خود رای است. این حکومت تا آنجا که تا کنون نشان داده به هیچ روی اجازه فعالیت مستقل به هیچ طبقه و نیروی مردمی نخواهد داد تا پرچمی را بلند کند. از این رو خود این حکومت به مانع اصلی مبارزه تمامی خلق با امپریالیسم تبدیل گردیده و موجب این خواهد گشت که کشور ایران به زیر چکمه امپریالیست ها در آید. و گرچه اکنون ممکن و مقدور نیست که ما بگوییم که در چنان شرایطی مبارزه  با آنها (که تابع مبارزه عمومی با امپریالیست ها خواهد بود) چه اشکالی به خود خواهد گرفت و نیز تذکر این نکته که تا آنجا که ممکن است می باید از مبارزه ی نظامی با آنها احتراز نمود، اما مبارزه در زمینه های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی همه جانبه ای را شامل خواهد شد. طبقه کارگر در صورت تجاوز امپریالیست ها تا آنجا می تواند اهمیتی درجه دوم برای این مبارزه قائل شود که جمهوری اسلامی مانع مبارزه وی و طبقات خلقی با امپریالیسم نگردد. در صورتی که خود جمهوری اسلامی مانع اصلی چنین مبارزه ای گردد و یا در حالی که ناتوان از بسیج خلق در چنین مبارزه ای است و به اصطلاح خلق به حرف اش گوش نمی دهد، سدی مقابل تلاش و مبارزه تمامی طبقات مردمی و میهن دوستان در چنین مبارزه ای شود، آن گاه خواه ناخواه مبارزه تمامی طبقات خلقی را علیه خود جهت خواهد داد؛ همچنان که ما در دو یا سه ماه پس از جنگ ایران و عراق شاهد چنین پدیده ای بودیم؛ یعنی در آن زمان  این امر که مردم آماده  بودند که  به حرف های بنی صدر در مورد مسئله انحصار طلبان گوش دهند و در متینگ هایی که به وسیله ی وی برگزار می شد حضور داشته باشند، روی مسئله شرکت در جبهه های جنگ سایه انداخته بود. از این رو، همچنان که باید برای جنگ با امپریالیست ها آماده بود، باید آماده مبارزه با جمهوری اسلامی نیز بود.

به طور کلی در انقلاب دموکراتیک نوین ایران دو جهت دموکراتیک و ضد امپریالیستی وحدت دارند، هر چند که گاه جنبه دموکراتیک و گاه جنبه ضد امپریالیستی آن عمده خواهد شد. این بدان معناست که حرکت هر کدام از این دو جهت زمانی که عمده شود و نقش رهبری کننده را ایفا نماید خواه ناخواه حرکت جهت دیگر را موجب و محرک  خواهد شد. در این انقلاب، مطلقا امکان ندارد که یکی از دو جهت پیش رود بی آنکه جهت دیگر پیش رفته و تکامل یابد و چنانچه نیرویی (آگاهانه و یا نا آگاهانه) بخواهد یک جهت را به طور مطلق بر آن حاکم گرداند و جهت دیگر را مورد توجه کافی قرار ندهد و یا به فراموشی بسپارد بی تردید آن نیرو شکست خواهد خورد.

 

26- شرایط بغرنج کنونی و اوضاع چپ

ما درباره وضع کنونی چپ ایران که دنباله بحث های ما درباره این چپ در مقاله طبقه کارگر و چنبش دموکراتیک (2)است جداگانه در مقاله مستقلی صحبت خواهیم کرد اما در حال حاضر ترسیم  برخی از خطوط کلی در مورد این چپ و تصور شرایط بر مبنای چنین وضعیتی می تواند تا حدودی بغرنجی اوضاعی را که ممکن است پیش آید نشان دهد.

به طور کلی جریان چپ ایران علیرغم وجود ده ها سازمان و گروه و ده ها سایت و نشریه، درون جامعه ایران و به ویژه در میان طبقه کارگر ایران نفوذی ندارد. این امر علل متفاوتی دارد که مهم ترین آنها خلاصه می شود در نخست وجود حکومت استبدادی در ایران و عدم امکان فضایی برای فعالیت های سیاسی، فرهنگی و سازمانی و حتی سازمان دادن تشکلات صنفی طبقه همچون سندیکا و اتحادیه. از سوی دیگر بر می گردد به وضع چپی که حتی زمانی که از یک انقلاب عظیم و فضا و موقعیتی که این انقلاب ایجاد کرد و حداقل برای مدت سه سال ادامه یافت نتوانست از آن اوضاع به نفع سازماندهی طبقه و توده ها بهره برداری کند و به اصطلاح ریشه بدواند. از سوی سوم بر می گردد به  جریان های رویزیونیستی و ترتسکیستی منحوسی که به جان این جنبش -  که خود حامل و دربردارنده ضعف های بی شمار بود- و طبقه افتادند و چونان موریانه آن را از درون خوردند. چهارم  بحران کلی در جنبش بین المللی  و سقوط حکومت های طبقه کارگر نخست در شوروی و سپس در چین و بالاخره  پنجم بر می گردد به این که چپ ایران سال هاست خارجه نشین شده و ارتباط  فعال و به درد بخوری با داخل نداشته است.

بر مبنای چنین وضعیتی ما با ده ها گروه و سازمان ضعیف و نحیف طرف هستیم که همه داعیه چپ و بعضا مارکسیسم را دارند اما  توان جمع و جور کردن  چهار تا کادر و هوادار خودشان را نیز به زحمت دارند چه برسد به داشتن نقش و فعالیت  انقلابی در خوری در مبارزه طبقاتی داخلی.

حال اگر وضع چپ را نسبت به دو نیروی مهم درگیر در سیاست ایران و منطقه یعنی جمهوری اسلامی و امپریالیست ها بنگریم، این چپ حداقل با وضعیت کنونی اش نه می تواند جزو معادلات و محاسبات سیاسی قرار گیرد و نه نیرویی آن را در این معادلات قرار می دهد. چپ در سره ترین و انقلابی ترین شکل خود که در شرایط ویژه ایران عمدتا جریان های مارکسیست- لنینستی و مائوئیستی را در بر خواهد گرفت، بیشتر به عنوان تفکری به همراه نیرویی محدود مطرح است که می تواند چنانچه شرایط مساعد باشد در میان طبقه پایه بگیرد و رشد کند.  اما اگر بخواهیم آن را قابل محاسبه فرض کنیم این محاسبه بدین شکل خواهد بود که بخشی از آن در نیروهای امپریالیستی مستحیل گشته و نقش چپ امپریالیستی را بازی خواهد کرد. نتیجتا این بخش چپ به عنوان اشکال نفوذ امپریالیسم در جنبش طبقه و توده ها خواه ناخواه  در چنان اوضاعی نقش مخرب تری را به طور علنی به عهده خواهد گرفت. (3)  بخشی دیگری از آن در صورتی که بخواهد بدون شرط اساسی حفظ استقلال خویش در جبهه متحد با جمهوری اسلامی شرکت کند (4) خواه به آن آگاه باشد و خواه بدان پی نبرده باشد، نقش بلند گوی چپ جمهوری اسلامی را بازی خواهد کرد و وظیفه اش این خواهد بود که کارگران را بسیج کند تا گوشت دم توپ قدرت گیری و تداوم بازهم بیشتر حکومتگران کنونی شوند. در نتیجه، در چنان اوضاعی به جای اینکه خودشان رشد کنند و یا حداقل چنانچه اوضاع به نفع و بر وفق مراد جمهوری اسلامی بچرخد، آنها نیز با هویت ویژه خویش رشد کنند، یا گوشت دم توپ پاسداران و نیروهای مدافع حکومت کنونی خواهند شد و یا نهایتا پس از استفاده های لازمه سیاسی حضرات حکومتگران «حق شناس» جمهوری اسلامی سرشان را زیر آب خواهند کرد.  این امر اخیر به ویژه  زمانی بیشتر امکان وقوع دارد که جمهوری اسلامی در جنگ احتمالی  بتواند مدتی مقاومت کند و فضای استبدادی کنونی ادامه یابد.(5) در چنین شرایط و گیرودارهایی و بدون برخاستن مردم مشکل که چپ بتواند نقش بدرد بخوری را ایفا کند.

 در واقع صحنه مبارزه طبقاتی و ملی به گونه ای خواهد بود که جمهوری اسلامی تنها به مدد نیروهای وفادار به خود و یا به زور مجبور کردن توده ها به جنگ، بتواند جنگ را تا مدتی ادامه دهد و نیروهای چپ نیز طی این مدت نه بتوانند علیه امپریالیست ها نقش فعالی داشته باشند و نه علیه جمهوری اسلامی؛ و در حالی که در سایت ها و نشریات خود در واقع  و در حد کلام و نوشتار با هر دو در جنگ خواهند بوداز نقطه نظر عملی موضعی تقریبا منفعل اتخاذ خواهند کرد. 

 بهر صورت، آنچه که می خواستیم درباره آن صحبت کنیم این نکته بود که قرار دادن جهت مبارزه علیه امپریالیسم نه حتی در لحظه کنونی بلکه در صورتی که امپریالیست ها به تجاوز دست زنند نباید مانع توجه به تضاد غیرعمده  در آن زمان یعنی ارتجاع جمهوری اسلامی شود. پیش از اینکه به بحث بیشتری در این خصوص بپردازیم ذکر نکاتی چند درباره مفهوم و معنای اتحاد و ائتلاف می تواند یاری دهنده بحث ما باشد.

 

27- مفهوم اتحاد و ائتلاف از نظر طبقه کارگر

 توضیحا بگوییم هر گونه اتحاد یا ائتلافی از سوی طبقه کارگر با هر نیروی خلقی و یا حتی ارتجاعی، خواه طبقه کارگر نقش رهبری طبقات زحمتکش را داشته باشد و خواه هنوز به چنان موقعیتی ارتقاء نیافته باشد، باید متوجه این نکته باشد که در حالی که چنین اتحاد و ائتلافی، ضمن منفرد کردن و تضعیف دشمن عمده در آن مرحله و متمرکز کردن تمامی نیروهایی که ممکن و مقدوراست علیه وی بسیج کرد، نیروهای طرف های دیگر آن اتحاد را رشد می دهد، باید متقابلا نیروهای این طرف اتحاد یعنی نیروهای طبقه کارگر را نیز رشد دهد. این بدان معنی است که چنانچه نیروهای این طبقه  زیر رهبری حزب کمونیست هنوز به رهبری کل طبقات زحمتکش و طبقات خلقی ارتقاء نیافته باشند، باید چنان اتحادهایی به وی کمک کنند تا به چنین مقصودی دست یابد. و در صورتی که طبقه کارگر و حزب کمونیست او موقعیت رهبری بر جنبش را دارند باید چنان اتحادهایی به وی کمک کنند تا نیروهای زیر رهبری خود را باز هم بیشتر گسترش داده و امکانات نوینی برای تهاجم نهایی وی برای کسب قدرت سیاسی و برقراری جمهوری دمکراتیک خلق، سوسیالیسم و کمونیسم ایجاد کند.

بنابراین، چنین اتحادها و ائتلاف هایی هر چند هم که تنها نیروهای ما را متوجه  دشمن عمده بکند، اما چنانچه تنها به رشد طرف مقابل متحد و یا موتلف ما منجر شده و به رشد نیروهای طبقه کارگر به دلیل نداشتن استقلال و تمایز از دیگر نیروها پا ندهد، آن گاه به هیچ درد طبقه کارگر نخواهند خورد. زیرا در حالی که دشمن عمده تضعیف شده و یا نابود می گردد اما این امر با رشد نیروهای طبقه کارگر توام نبوده و پس از پیروزی، نیروهای متحد عموما به طبقه کارگر پشت و یا خیانت کرده و در بهترین حالت چیزی به طبقه کارگر نخواهد رسید و در بدترین حالت این طبقه را در شرایط نا هشیار و نا آماده بودن، زیر شدیدترین ضربات خود خواهند گرفت.

به عبارت دیگر، هر گونه اتحاد و ائتلافی را باید شامل دو نیرو دانست که به هر حال تا پیش از آن اتحاد تضادهای معینی داشته اند و پس از آن اتحاد و در صورت گسسته شدن آن، تضادهای میان آنها دوباره رشد نوینی را طی خواهند کرد. یعنی اتحاد، در نفس خود به معنی وحدت یا به هم پیوستن دو چیز یا پدیده است که با یکدیگر تضاد دارند. در غیر این صورت سخنی از اتحاد در میان نمی بود و ما تنها در مورد یک چیز واحد صحبت می کردیم. هدف از اتحاد نیز عبارت است از به هم پیوستن دو نیرو با منافع مشترک در مورد امری واحد، برای تمرکز به روی دشمن مشترک و تضعیف آن برای آنکه پیروزی بر آن ساده تر ممکن گردد. در صورتی که دشمن مشترک دو نیرو که به هم پیوسته اند تضعیف شود و یا از بین برود این باید به رشد متقابل دو نیروی متحد بیانجامد. چنانچه تنها یک نیرو بخواهد از ثمرات این اتحاد به نفع خود استفاده کند، رشد کند و به نیروی دیگر اجازه استفاده از ثمرات اتحاد و رشد را ندهد بلکه بر عکس بخواهد آن نیرو را زیر ضرب خود بگیرد، آن اتحاد بدان شکل به هیچ وجه به درد  نیروی دوم نخواهد خورد.

ممکن است کسی بگوید که « خوب حالا عجالتا ما دشمن عمده را منفرد و نابود می کنیم و پس از آن که تضادها با متحد کنونی حاد شد، به نبرد با متحد کنونی بر می خیزیم.» در پاسخ باید گفت که چنین امری  زمانی که به شما اجازه استقلال و رشد خود را ندهند، هرگز ممکن نخواهد شد. زیرا شما در چنین اتحادی رشد نمی کنید بلکه تنها واسطه ی رشد طرف متحد خود خواهید شد. رشد طرف متحد و عدم رشد شما شرایط را برای او مساعد می نماید و نه شما را نسبت به او. در حالی که در حرکات آگاهانه اتحاد، چنانچه شما واسطه رشد او می شوید او نیز باید واسطه ی رشد شما شود. در صورتی که چنین امری رخ ندهد و طرف متحد یا موئتلف، به هر طریق مانع هر گونه بالندگی از جانب شما گردد، شرایط برای وی مساعد و برای شما نامساعد می گردد و چنین متحدی به سادگی شما  را در تنگنا قرار داده و نابود خواهد کرد. متحدین قابل اعتماد را نیز نمی توان در چنین مواردی به حال خود  رها کرد چه برسد به متحدین غیر قابل اعتماد که  مبارزه طبقاتی از ما می طلبد که همواره نسبت به آنها دقت و هوشیاری فوق العاده ای داشته باشیم. تجارب اتحادهای نادرست و بدون حفظ استقلال طبقه کارگر تماما صحت چنین امری را گواه می دهند. در کشور ما شرکت در جنگ با عراق از طرف نیروها، به هیچ وجه به نیروهای کمونیستی کمک نکرد تا رشد کنند. زیرا آنها به هیچ وجه حق نداشتند با پرچم خود در این مبارزه حضور داشته باشند. در این مبارزه بخشی از متحجرترین نیروهای جمهوری اسلامی با رشد خود توانستند یک سال پس از جنگ به حذف نیروهای مخالف خود دست زنند.   

 

28- حزب توده و اکثریتی ها

   جریان های حزب توده و اکثریت همان گونه که در طی تمامی مراحل ریز و درشت تکامل مبارزه در ایران نشان داده اند، به هیچ وجه هویتی مستقل ندارند. اینان عموما همواره دنبال یافتن نیرو و نقطه اتکا در طبقات حاکم و یا امپریالیست های خارجی بوده و هستند. در دوران کنونی این دو گروه در مجموع منتظر برخورد از جانب جریان هایی اصلاح طلب داخلی هستند و عجالتا با اینها بیشتر عقد اتحاد بسته اند تا با حکومتگران جمهوری اسلامی. در نتیجه در حالی که عموما از یک سو علیه امپریالیست های آمریکا و متحدین آن موضع می گیرند، اما از سوی دیگر لزوما به دفاع از حکومت کنونی جمهوری اسلامی بر نمی خیزند،( به طور کلی جمهوری اسلامی چنان بی آبرو است که هیچ نیرویی آشکارا از آن حمایت نمی کند) بلکه در نهایت مواضع خود را هماننند اصلاح طلبان منفعل قرار می دهند و به امید موقعیتی و شرایطی که اصلاح طلبان بتوانند مبارزه لیبرالی خود را علیه حکومت ولایی را سامان دهند و حضرات توده ای ها و اکثریتی ها در رکاب آنها در راه ایجاد حکومت شان آماده به خدمت بایستند. (6) همچنین در صورتی که بین امپریالیست ها، به ویژه میان قطب در حال شکل گیری به رهبری روسیه  که کشوری همچون چین را نیز می تواند در بلوک خود جای دهد، شکاف افتد، آنگاه این احتمال وجود دارد که این دو گروه به دنبال اتکا خارجی نیز بگردند و نقش بلندگوی امپریالیسم روسیه و برخی از کشورهای اروپای غربی را مقابل آمریکا و انگلستان و دیگر کشورهای انگلوساکسون بازی کنند. 

 

29- حزب کار ایران ( سازمان مارکسیستی – لنینستی طوفان)

 از طرف دیگر برخی از جریان ها در حالی که به مواضع م- ل اعتقاد دارند گاه در تنظیم  درست و اصولی مواضع خود در مقابل حکومتگران جمهوری اسلامی دچار تردید و اشکال می شوند و گمان می کنند که حال که قرار است( در صورت حمله آمریکا و متحدین وی به ایران) با امپریالیسم آمریکا به عنوان دشمن عمده مبارزه شود پس باید مراقب بود تا مبادا موضعی گرفت که به نفع امپریالیست ها تمام شود. این امر موجب می شود که گاه این رفقا چنان تصویری از اوضاع ترسیم کنند تو گویی درون جامعه ایران میان مردم و حکومت اتحاد کاملی بر قرار است و حکومتگران جمهوری اسلامی نماینده مردم ایران و قهرمانان مبارزه جانانه ای با امپریالیست ها هستند. برای مثال به قطعه زیر توجه کنیم:

«در ماه آوریل 2012 مذاکراتی در مسئله حق مسلم ایران در غنی سازی اورانیوم، در استانبول صورت گرفته است، که ادامه آن در بغداد است. ایران توانست محل برگذاری این نشست را، از استانبول در ترکیه به بغداد در عراق منتقل کند. این اقدام ایران تودهنی محکمی به دولت ارتجاعی ترکیه بود، که به بلندگوی امپریالیست ها و صهیونیست ها و عربستان سعودی در منطقه بدل شده است و نقش بسیار خرابکارانه ای در برهم زدن ثبات منطقه ایفاء می کند. ترکیه نه تنها به عنوان کشوری متجاوز قبرس را در اشغال خود دارد، در اوضاع داخلی سوریه دخالت نموده و مزدور به آنجا اعزام کرده و بر ضد ایران در خدمت منافع امپریالیست آمریکا، پایگاه های ضد موشک در کشورش مستقر می سازد».(7)

چنانچه به این عبارات دقت کنیم می بینیم که در تمامی موارد نه از طبقه یا طبقات ارتجاعی حاکم بر ایران و یا دولت یا حکومت جمهوری اسلامی ایران و یا حتی جمهوری اسلامی ایران بلکه از واژه ایران استفاده شده است. خواننده این نوشته گمان می کند که ایران کشوری است که تمامی طبقات آن با دولت ارتجاعی حاکم چنان اتحادی دارند که دیگر تصور کوچک ترین تضادی میان آنها ناممکن است. در حالی که کاربرد «ایران»  در چنین مواقعی حتی در مورد زمان هایی که  حکومت هایی ملی مانند دولت مصدق  سر کارند، جایز نیست، چه برسد به حکومتی همچون جمهوری اسلامی که یک حکومت استبداد مذهبی کامل و مانند حکومت های قرون وسطایی است. حداقل انتظاری که از یک جریان م- ل می رود این است که در چنین مواردی اشاره ای به وضعیت دولت حاکم  از نظر طبقاتی و حتی ملی برای طبقه کارگر و توده های زحمتکش داشته باشد.

از سوی دیگر، انتخاب چنین مفاهیمی گونه ای  برخورد به حکومتگران جمهوری اسلامی را نیز با خود حمل می کند. بدین معنا که گویا تضاد این مرتجعین با امپریالیست ها تضادی از موضع منافع ملی است. در حالی که چنین چیزی به هیچ وجه صحت ندارد و تجارب 30 سال حکومت ایران نشان می دهد که نه تنها اختلاف اینها با امپریالیست ها از جنس ملی نبوده و نیست بلکه حتی از جنس حکومت های مرتجعی که برای حفظ تمامیت ارضی و استقلال مملکت خود و البته به طور واقعی علیه امپریالیست ها جنگیده اند، نیز نیست. نقل است که  هنگام جنگ عراق علیه ایران  و رشد مبارزه دموکراتیک، بهشتی چیزی شبیه این مضمون گفته بود که ما حاضریم خوزستان از دست مان برود اما کسانی همچون بنی صدر بر سر کار باقی نمانند!؟

از سوی سوم، در نوشته بالا حکومتگران ایران همچون قهرمانان مبارزه ضد امپریالیستی در نظر گرفته می شوند که در حال «تو دهنی زدن» به امپریالیست ها و دولت های دست نشانده آنها  می باشند. تصویری که به نادرست برخی از مردم در برخی از کشورهای جهان  و از جمله برخی کشورهای اروپایی در مورد جمهوری اسلامی و به ویژه شخص احمدی نژاد دارند. (8) چنین تمجیدها و ستایش هایی به هیچ عنوان درست نیست و با واقعیت تطبیق نمی کند. حقیقت این است که دولت های امپریالیستی برخی امتیازها در مورد تعیین کشور و روز مذاکره به  جمهوری اسلامی می دهند تا بتواند اندکی برای مردم کشورش پُز قهرمان در تعیین محل و یا  فلان  روز ویژه را  بدهد و طبق معمول چرندیاتی از این گونه که  از موضع قدرت  فلان و بهمان را به امپریالیست ها تحمیل کرده و یا مجبورشان کرد به درخواست های ایران گردن گذارند.

آنچه مورد تامل قرار دادیم نوشته ای رسمی بود. در نوشته های غیر رسمی نیز برخی از رفقای هوادار این جریان جبهه متحد با حکومتگران کنونی را توصیه می کنند اما نه  شرط و شروط لازم را به صراحت تنظیم می کنند و نه تداوم تضادهای غیر عمده و چگونگی تبعیت آنها از تضاد عمده را به روشنی ترسیم می کنند. مثلا یکی از این رفقا در مقاله خود چنین می نویسد:

 « آیا اگر جمهوری اسلامی و ارگان های دفاعی آن حاضر به همکاری مشترک با مردم و نیروهای انقلابی برای مقابله با تجاوز و یا حتی در مخالفت با ایجاد جبهه مشترک حاضر به آتش‌بس و عدم مقابله با نیروهای انقلابی در جنگ با تجاوزگران گردید، موضع نیروهای انقلابی چه باید باشد؟»

نخست اینکه بحث «آتش بس»  در بهترین حالت می تواند معنایی سیاسی داشته باشد و نه معنایی نظامی. زیرا در حال حاضر هیچ نیروی انقلابی به طور جدی به عنوان یک « نیرو» حتی در عرصه سیاسی مقابل جمهوری اسلامی مطرح نیست چه برسد به اینکه از لحاظ نظامی باشد و بخواهد پیشنهاد آتش بس به جمهوری اسلامی برای نبرد با امپریالیست ها بدهد. بنابراین بر سبیل مسامحه ما می توانیم این آتش بس را این گونه تعبیر کنیم که مثلا جمهوری اسلامی از بگیر و ببند نیروهای انقلابی دست بردارد. دوم این که معنای «همکاری مشترک» فراتر از صرفا «آتش بس» و بگیر و ببند نیروهای انقلابی است. همکاری مشترک به معنای به رسمیت شناختن حقوق و شرایط متقابل است. سوم این که باید معنای «مخالفت  جمهوری اسلامی با ایجاد جبهه مشترک» ولی در عین حال پذیرفتن «آتش بس و عدم مقابله با نیروهای انقلابی» را توضیح داد. در واقع  نکته فوق به این معنا است که «اگر شما نیرویی هستید بفرمایید با امپریالیست ها بجنگید! ما کاری به کار شما نداریم. یعنی میان ما و شما آتش بس است و ما با شما مقابله نخواهیم کرد.» ولی شما کجا می خواهید با امپریالیست ها بجنگید؟ قطعا نه به تنهایی و یا با عده ای معدود در بیابان ها و کوه هایی که اثری از مردم در آنها نباشد. بلکه در کنار مردم و هر جا که مردم باشند. اما جمهوری اسلامی همه جای ایران هست و در هیچ کجا به شما اجازه نخواهد داد تا تبلیغ و ترویج خود را میان طبقه کارگر و توده ها پیش ببرید. در حقیقت، چنانچه ما مواضع خود را درباره تضادهای غیر عمده که تنها با آتش بس صرف حل و فصل نخواهند شد، به روشنی و صراحت طرح نکنیم آنگاه چنین مباحثی جا را برای درک هایی از این دست باز می گذارد که گویا طبقه کارگر باید بدون هیچ قید و شرطی و در زیر رهبری ارتش جمهوری اسلامی و پاسداران به جنگ با امپریالیست ها بر خیزد. و آن گاه که این مبارزه تمام شد به تضاد غیرعمده ای که تا کنون توجه نکرده و اکنون عمده شده می تواند برخیزد! و بالاخره  باید توضیح داده می شد که در صورتی که شرط مقاله  از سوی  جمهوری اسلامی پذیرفته نشود یعنی جمهوری اسلامی نه تنها به «همکاری مشترک با مردم و نیروهای انقلابی برای مقابله با تجاوز» راضی نگردد بلکه برعکس دست به حملات وحشیانه تر به نیروهای انقلابی و مردمی زند، تکلیف چیست!

 لازم به ذکر است که  در شرایط ویژه ایران خود جمهوری اسلامی یک مانع جدی در راه مقابله با امپریالیست ها بوده و خواهد بود و باید در نظر داشت که در صورت حمله امپریالیست ها و تشدید تضاد با امپریالیسم،  تضاد مردم با جمهوری اسلامی و برای کسب آزادی های دموکراتیک نیز رشد خواهد کرد و اشکال گوناگونی به خود خواهد گرفت. (9)

در کل، این درست است که یا باید سمت آمریکا و متحدین آن ایستاد و یا این سوی تضاد و بر علیه آنان، و بدون تردید خطی میانه وجود ندارد، ولی نخست اینکه این سوی تضاد طبقات مختلف مردم اند و خیلی نمی توان مطمئن بود که جمهوری اسلامی بتواند به مدت زیادی دوام آورد و دوما بودن در این سوی تضاد، مطلقا به معنی فراموش کردن تضادها با متحدینی نزدیک تر همچون خرده بورژوازی نیست، چه به برسد به متحدین ارتجاعی که از غیر قابل اعتماد ترین متحدین نیزغیر قابل اعتماد تر هستند. در صورت تجاوز امپریالیست ها، ما می توانیم و باید جهت عمده حرکت و جهت گیری سیاسی و فرهنگی و نیز نظامی مان( البته در صورت توان برای  دست زدن مستقل به آن) مبارزه با امپریالیست های مهاجم و تجاوزگر باشد، اما ما می توانیم و باید این را با تلاش در جهت پیشبرد متناسب تضادهای غیر عمده با تمامی نیروهای طبقات مردمی به طور مسالمت آمیز ادامه دهیم و به ویژه این مبارزه را با حکومتگران جمهوری اسلامی و برای تحقق خواست های دموکراتیک انقلاب توام کنیم. یعنی در حالی که  تا جایی که ممکن است از ایجاد جبهه جدید نظامی علیه جمهوری اسلامی خودداری کنیم اما نه بدین گونه که اگر اینها جهت مبارزه را علیه طبقه کارگر گرداندند، ما بایستیم و تماشا کنیم. وظیفه ما دو جهت دارد. این دو جهت عبارت است از به طور عمده  مبارزه با امپریالیسم در ابعاد سیاسی، فرهنگی و نظامی   نیز از سوی دیگر و به طور غیر عمده  مبارزه سیاسی و فرهنگی با جمهوری اسلامی برای گسترش آزادی های دموکراتیک و کلا دموکراسی در کشور.

 

30 - مسئله جبهه سوم

 جبهه سوم اساسا معنایی طبقاتی، نسبی و  تاریخی دارد و به معنای جبهه ای است از تمامی طبقات مردمی؛ خواه رهبری این طبقات در دست طبقه کارگر باشد و خواه در دست دیگر طبقات خلقی. چنین جبهه ای معمولا در مقابل دو جبهه ارتجاعی دیگر که در حال مبارزه هستند طرح می گردد. افزون بر این، چون خلق از نظر طبقاتی- تاریخی متغیر است جبهه های سوم نیزعموما مواج هستند، یعنی نسبت به شرایط تاریخی و زمان و مکان از لحاظ بافت طبقاتی تغییر می کنند. از این رو در کشورهای زیرسلطه گاه این جبهه ها بورژوازی ملی را در بر می گیرند و گاه اساسا محدود به طبقه کارگر و خرده بورژوازی شهری و روستایی می شوند.

اما تایید درستی موجودیت یا تلاش برای برپایی جبهه ای به نام جبهه سوم به معنای این نیست که درهر مرحله از انقلاب خود این جبهه سوم با دو جبهه دیگر در آن واحد درگیر است یا باید درگیر باشد. جبهه سوم ایجاد آلترناتیو مترقی یا انقلابی در مقابل آلترناتیوهای دو گانه موجود است که یا هر دو ارتجاعی یا ضدانقلابی هستند و نه وجود دو جبهه توامان نبرد برای این جبهه سوم.

 مثلا در شرایط کنونی ایران جبهه سوم جبهه ای است در مقابل دو جبهه ارتجاع جمهوری اسلامی و جبهه امپریالیست ها. این جبهه می تواند تمامی طبقات واقشاری را که نه مایل اند با امپریالیست ها باشند و نه با جمهوری اسلامی در بر می گیرد. اما چنین جبهه سومی نمی تواند در آن واحد با دو جبهه فوق وارد مبارزه ی سیاسی و فرهنگی و نظامی شود؛ یعنی در هر مرحله از انقلاب تنها دو جبهه اصلی وجود دارد که جبهه سوم خود نیز در یکی از این دو جبهه و علیه جبهه دیگر مبارزه می کند و می جنگد.

به این ترتیب، جبهه سوم را می توان به عنوان یک بحث تاکتیکی یعنی نبرد توامان با دو جبهه ارتجاع  نیز موردبحث قرار داد. جبهه سوم از این نظر یعنی آن گونه که به وسیله برخی گروه ها مطرح می شود، نظرگاهی در مقابل مباحث مارکسیستی تاکتیک سیاسی است. مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو تسه تونگ بر این نکته تاکید کرده اند که در هر مرحله از تکامل هر شیء یا پدیده تنها یک تضاد عمده وجود دارد و نه دو و یا سه و یا بیشتر. همه این رهبران تاکید کرده اند که باید تضاد عمده به درستی تشخیص داده شود و زمانی که تشخیص داده شد، می باید تمامی نیروهایی را که می توان علیه نیرویی که باید آماج حمله قرار گیرد بسیج کرد، متحد کرد و آن نیرو را در اقلیت هر چه کوچک تر قرار داده، منزوی و ضعیف  کرد تا بتوان بر آن پیروز شد.

اما جبهه سوم بحثی به نام عمده و غیرعمده  و تقدم و تاخر در زدن دشمنان را نفی می کند و به جای آن مبارزه در همه زمینه ها و در آن واحد را می نشاند. از نظر گاه جبهه سوم چیزی به نام تضاد عمده وجود ندارد. همه تضادها مساوی هستند و ما باید در آن واحد و به یکسان در همه زمینه ها مبارزه کنیم. این نظریه به جای تئوری تضاد، تساوی عمل اضداد یا تئوری تعادل را می نشاند و بدین سان به متافیزیک در می غلتد. تعادل از نقطه نظر فلسفی امری نسبی است نه مطلق. هر تعادلی به معنای تساوی عمل اضداد است. اما تساوی عمل یا وحدت اضداد(این همانی، همگونی) نسبی، مشروط و از این رو گذرا است، در حالی که مبارزه اضداد دافع یکدیگر مطلق است. چنانچه نه مبارزه اضداد و بالا و پایین شدن و عمده و غیر عمده شدن آنها بلکه تساوی یا وحدت اضداد مطلق می شد، آنگاه هیچ شی و یا پدیده ای نمی توانست حرکت کند. در حقیقت، در چنان صورتی (گرچه تصورآن ناممکن است) هر بحثی از تضاد بی معنی بوده و ما نه با چیزهای گوناگون بلکه تنها با یک چیز و یا دقیق تر بگوییم با «هیچ» روبرو بودیم. جهان همچون یک «هیچ» یا خلاء محض به جای خود می ایستاد و هر گونه حرکتی از آن سلب می شد. این ها بدین معناست که در پدیده های مرکب، مبارزه اضداد دافع یکدیگر، امکان تساوی دائمی را از آنها سلب نموده و خواه ناخواه یک جهت را بر دیگری مسلط گردانده و تبدیل به جهت عمده آن تضاد می کند و یا با عمده کردن یک تضاد، همه تضادهای دیگر را غیر عمده می کند.

این بحث ساده را تمامی رهبران مارکسیسم به روشنی توضیح داده اند اما برخی از چپ ها یا متوجه آن نشده اند و یا با دنباله روی از برخی تجدیدنظر طلبان غربی و نقادی های  بی پایه و بنیان آنها از این اصل (با توجه به ارزیابی نادرست از برخی تجارب) در حالی که ماهیتا راست هستند تلاش می کنند شکل یک چپ رادیکال را به خود بگیرند. (10) این نیروها متوجه نیستند که میان دو مبارزه دموکراتیک و مبارزه ضد امپریالیستی نمی تواند تساوی مطلق وجود داشته باشد، بلکه وحدت و تضاد حکمفرماست. یعنی گاه مبارزه دموکراتیک و گاه مبارزه ضد امپریالیستی عمده می شود و هر زمان یکی عمده شد، دیگری  تابع  و زیر رهبری آن در می آید. در مبارزه دموکراتیک یک سلسله مسائل طرح و تناسبی معین از لحاظ درجه اهمیت میان شان برقرار می گردد و در مبارزه ضد امپریالیستی مسائلی دیگر و تناسبی دیگر. این دو سلسله مسائل در هم تنیده، نافذ و متداخل اند. هر هنگام که یکی عمده شود و پیش رود، هم در نفس خود دیگری را پنهان دارد و هم به رشد آن دیگری پا می دهد. در حال حاضر مبارزه دمکراتیک عمده است و نیروهای انقلابی باید با جمهوری اسلامی ستیزه کنند. در صورت تجاوز امپریالیست ها وضع برعکس شده و تضاد با امپریالیست ها عمده خواهد شد. اما در هیچ کدام از این دو حال نباید آن دیگری یا آن روی پنهان در نظر گرفته نشود و یا به فراموشی مطلق سپرده گردد.

و درپایان، می توان جبهه سوم را از این منظر که آیا عملی است و یا خیر مورد بررسی قرار داد. پس از مباحث نسبتا مفصلی که تا کنون داشته ایم این نکته می باید روشن باشد که چپ ایران بسیار ناتوان تر و ضعیف تر از آن است که بتواند تمامی طبقات خلق را درون جبهه ای واحد متحد کند، گرچه هر گونه تلاش و کوششی در این سمت و سو صورت گیرد قابل ستایش است. از سوی دیگر این چپ در حال حاضر نمی تواند (حداقل تا زمانی که تا حدودی توانست درون طبقه کارگر پایه بگیرد) علیه حتی  یک ارتجاع جبهه ای بگشاید، چه برسد به این که در آن واحد بخواهد با دو ارتجاع مبارزه کند. این نوع تزها از جانب جریان هایی مطرح می گردد که کوچک ترین مسئولیتی برای توضیح  چگونگی چنین امری برای خود قائل نیستند. حرفی را می زنند برای آنکه بگویند رادیکال ترین موضع را گرفته اند. ظاهرا «چپ» اما ماهیتا راست اند. این نوع جریان ها زمانی که از گشودن حتی یک جبهه هم عاجز شدند، انفعال محض پیشه می کنند.

 

31- اشاره ای به رابطه مبارزه طبقاتی و ملی

وقتی ما به دو مبارزه دموکراتیک و ضد امپریالیستی انقلاب دموکراتیک نوین ایران اشاره می کنیم، در واقع ما در حال صحبت از دو جنبه این انقلاب یعنی جنبه های مبارزه طبقاتی و ملی آن هستیم. همچنان که دو جهت فوق  با یکدیگر رابطه و وابستگی متقابل داشتند، مبارزه طبقاتی و ملی نیز در عین حفظ هویتی جداگانه، در عین حال با یکدیگر در مناسبات و روابط متقابل اند. مبارزه طبقاتی را از دو سو می توان مورد ارزیابی قرار داد. از یک سو این مبارزه بر هویت تضاد میان طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار در کلیت خود و برای رفع استثمار اشاره دارد یعنی تضاد کار و سرمایه که راه حل آن انقلاب سوسیالیستی است. از سوی دیگر بر جنبه طبقاتی مبارزه دیگر طبقات زحمتکش و تمامی اقشار خرده بورژوازی با حکومتگران مرتجع و نیز اتحادهای استراتژیک  طبقه کارگر با آنها در انقلاب دموکراتیک اشاره دارد که دشمن عمده حال حاضرشان حکومتگران جمهوری اسلامی یعنی  بورژوازی بورکراتیک(تجاری و ربایی) است که دولت را در دست خود دارد.

از سوی دیگر مبارزه ملی عبارت از مبارزه آحاد طبقات خلقی یک ملت علیه امپریالیست ها و برای دفاع از استقلال است. در اینجا طبقات به هم پیوسته در اتحادهای تاکتیکی و استراتژیک به یک کل واحد در مقابل امپریالیست های خارجی تبدیل می شوند و مبارزه طبقاتی داخلی زیر شعاع مبارزه ملی خارجی قرار می گیرد.

اما امپریالیست ها یک کل بی هویت نیستند، بلکه دولت های امپریالیستی هستند که خود نماینده تمامی جناح های بورژوازی انحصاری کشور امپریالیستی می باشند. پس مبارزه ملی تبدیل می شود به یک مبارزه طبقاتی که طبقات مختلف مردمی را متحدا در مقابل طبقه سرمایه دار یک امپریالیست یا چند امپریالیست قرار می دهد. یعنی در اینجا نیز مبارزه ملی حاوی و در بردارنده مبارزه ی طبقاتی است. اما امپریالیست ها دارای عوامل داخلی خود هستند. عواملی که هر چند ممکن است در برخی شرایط از لحاظ سیاسی، استقلالی نسبی داشته باشند اما عموما از لحاظ اقتصادی وابسته اند. پس مبارزه طبقاتی داخلی علیه بورژوازی بورکراتیک و جناح های مختلف آن یعنی بورژوازی تجاری و ربایی و برای آزادی و دموکراتیزه کردن اقتصاد، سیاست و فرهنگ در عین حال مبارزه ای برای قطع دخالت امپریالیستی و از این رو مبارزه ای ملی است. بدین ترتیب مبارزه طبقاتی و ملی زیر شرایط خاص ایران علیرغم هویت متمایز، وحدت دارند و به یکدیگر گذر کرده تبدیل می شوند.

همچنین در این مبارزات طبقاتی و ملی دموکراتیک و ضدا امپریالیستی تمامی طبقات خلقی خواست های یکسانی ندارند بلکه خواست هایی در حدود و اندازه های متفاوت دارند. بر مبنای حدود و خواست های متفاوت و مختلف درجه ی رادیکالیسم این طبقات در انقلاب متفاوت است. برخی مترقی یعنی  خواهان رشد نیروهای مولد و روابط تولید فراتر از اقتصاد و سیاست حکومتگران ارتجاعی و امپریالیست ها هستند و برخی دیگر انقلابی اما ناپیگیر و برخی دیگر انقلابی و پیگیرند. طبقه کارگر انقلابی ترین و پیگیرترین  طبقه موجود در میان طبقات خلق است و پیشرفته ترین خواست ها را در زمینه تغییر روابط تولیدی دارد. از این رو رهبری این طبقه بر انقلاب دموکراتیک می تواند این انقلاب را از درون رشد تضاد طبقه کارگر و بورژوازی به مرحله سوسیالیستی که مرحله متکامل تر مبارزه طبقاتی نسبت به انقلاب دموکراتیک است سوق دهد. به همین دلیل این طبقه باید ضمن تلاش برای تحقق خواست های طبقات خلقی در مرحله انقلاب دموکراتیک در عین حال در تلاش برای تکامل بخشیدن به تضادها و رساندن شرایط به مرحله انقلاب سوسیالیستی یعنی کیفیتی نوین در مبارزه طبقاتی باشد.      

 

32- مسئله درباره استفاده از تضادها

در اینجا ما باید اشاره ای نیز به  مسئله استفاده از تضادها کنیم که اخیرا و به ویژه از سوی برخی از شبه چپ هایی که سابقا ضد استفاده از تضادها میان دشمنان بودند(حکمت، تقوایی و...)  به نادرست مطرح می شود. استفاده از تضادها به معنای این است که طبقه کارگر و طبقات خلقی باید از تضادهای گوناگون ( از کوچک تا بزرگ و از ضعیف تا شدید) میان دشمنان و یا میان برخی متحدین موقتی و دشمنان دیگر استفاده کند تا خود و طبقات خلقی را رشد دهند و برای کسب قدرت و یا نگهداری قدرت استفاده کند. استفاده از تضادها میان دشمنان به این معنی است که عمده ترین دشمنان را در هر مرحله در اقلیت قرار داده و اکثریت را پیرامون هدف های آن مرحله گرد آورد تا این که آن دشمن ضعیف شود و از پا درآوردن آن ممکن گردد. همچنین استفاده از تضادها می تواند به این معنا تلقی شود که از هر گونه تضادی در درون هر طبقه و قشر، حزب و گروه و دسته و حتی افراد و شخصیت های ارتجاعی، ضد انقلابی، مترقی و یا انقلابی استفاده شود. یعنی تا آنجا که با دشمن عمده مبارزه می کند، مورد حمایت قرار گیرد و آنجا که سستی می کند و یا شمشیر خود را علیه خلق می گرداند مبارزه گردد.(هر چند که چنین استفاده هایی تنها به این نکته محدود نمی شود و ابعاد بسیار وسیع تری را در برمیگیرد).   

اما حکمتی های ترتسکیست که از نخستین مباحث خود مخالف استفاده از تضادها بوده اند و اساسا هرگز معنای استفاده را تضادها را نفهمیده اند اینک چپ و راست از استفاده از تضادها صحبت می کنند. آنان از اینکه «دشمنی غرب با جمهوری اسلامی بهتر از دوستی شان است» صحبت میکنند و منظورشان این است که به امپریالیسم آمریکا و متحدینش بپیوندند تا جمهوری اسلامی را از پا در آورند. اما طبقه کارگر باید از تضادها میان دشمنان استفاده کند تا خود را رشد دهد و نه این که به یک دشمن بپیوندند برای اینکه آن دشمن را در مبارزه با دشمن دیگر رشد دهد. حتی ائتلاف های موقتی  و مشروط با نیروهای وابسته به یک امپریالیسم علیه امپریالیسم دیگر در درجه اول به این نیت صورت گرفته تا یکی از این دو که در آن مرحله دشمن عمده بوده در اقلیت قرار داده شود و در درجه دوم از تضاد این دو امپریالیست به نفع رشد جنبش انقلابی استفاده گردد.

 

  33- چگونه می توان از یک نیروی ضعیف به نیرویی قوی تبدیل شد؟

  ما هم در این مقاله و هم در دیگر مقالات به بررسی وضعیت چپ ایران پرداخته ایم و در آینده نزدیک نیز به آن توجه خواهیم کرد. با توجه به مجموع اوضاع این چپ و انحرافات و اشتباهات گوناگونی که وجود دارد، ما نخستین وظیفه مارکسیست ها را مبارزه برای برقراری یک نظم ایدئولوژیک- سیاسی ارزیابی می کنیم. در جنبش چپ از این لحاظ بلبشویی حکمفرماست.  ترتسکیسم و رویزیونیسم در اشکال مختلف بیداد می کند. سلاح تئوریک مارکسیسم زیر عنوان «مارکسیسم مکتبی»  به وسیله ی این جریان ها زیر شدیدترین حملاتی که تا کنون در جنبش چپ ایران سابقه نداشته، قرار گرفته است. انحرافات  و نوآوری های کاذب و در واقع تجدید نظرطلبی هایی که همان مباحث کهنه رویزیونیست ها را در پوسته های جدید می پیچاند و تحویل مردم می دهد، از طرف مدعیان دروغین نیز مداوما صورت می گیرد. شلوغ بازاری عجیب که در کمتر کشوری  خواه در گذشته و خواه اکنون می توان یافت. به همین دلایل، دفاع از حقیقت عام مارکسیسم، لنینیسم و مائوئیسم و دفاع از اصول، قواعد و نفس این مکتب، نخستین وظیفه هر کمونیست وفادار به طبقه کارگر است. ما نخست تمامی نیروی خود را از این تفکر یعنی مارکسیسم - لنینسم - مائوئیسم  به عنوان یک حقیقت عام می گیریم. جنبش ما نمی تواند پیش رود مگر آنکه این سلاح تئوریک خود را از دست ندهد و در عین حال به آن به طور دقیق تر و کامل تری مسلط شود.

 از طرف دیگر ما باید این مکتب را با شرایط خاص مبارزه طبقاتی در ایران تطبیق دهیم تا همچون موجود زنده ای انکشاف یابد و پیش رود و در هر گام درک ما را از وضعیت واقعی مبارزه طبقاتی عمیق تر کند. اجازه ندهیم در حد یک حقیقت عام خشک شود و درجا زند، بلکه برعکس همچون  روح زنده ای در وجود ما به حرکت آمده و بطن هر حرکت و جنبشی را با ولعی هر چه بیشتر کاوش کند. بدون یاری گرفتن از مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم و کاربرد آن در مورد شرایط خاص ایران، ما هرگز نخواهیم توانست چیزی عمیقی در باره ایران بفهمیم.

  بنابراین و از نظر ما بدون یک مبارزه ایدئولوژیک جدی، سخت و پیگیر، بر مبنای شکل خاص انحرافات و اشتباهات در ایران و نیز آبشخورهای غربی آن، برقراری یک نظم ایدئولوژیک- سیاسی و به وجود آمدن گروهی متحد از مارکسیست های معتقد، غیرممکن است که بتوان قدم از قدم برداشت. برای ما جمع آوری نیرو به گرد یک تفکر مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی حرف اول را می زند و در صدر وظایف ما قرار دارد.

در درجه دوم، با توجه به اینکه ما مارکسیست ها در حال حاضر نیرویی بسیار کوچک و ضعیف هستیم باید هر اندازه نیرو داریم آن را تنها و تنها درون طبقه کارگر متمرکز کنیم.

تخطی از این وظیفه اولیه و حیاتی به هیچ وجه جایز نیست. جنبش کمونیستی تا زمانی که درون طبقه پایه ای حداقل نگرفته، نباید به میان طبقات دیگر رود. اگر بخواهیم در میان زنان کار کنیم، زنان کارگر در اولویت هستند. اگر بخواهیم در میان جوانان کار کنیم، جوانان کارگر در اولویت اند. و اگر رفقای دانشجویی داشته باشیم از آنها خواهیم خواست که حتما و به هر شکل خود را درون کارخانه ها جای دهند. تنها کسانی که نمی توانند درون طبقه و یا در خدمت کارهای درون طبقه باشند، می توانند در جنبش های دیگر فعالیت کنند.

 کار ما درون طبقه از دو بعد مخفی و علنی برخوردار است. در شرایط کنونی استبداد جمهوری اسلامی، کار مخفی جهت عمده و کار علنی جهت غیرعمده  کار ما را تشکیل میدهد. کارخانه های بزرگ و اصلی برای ما از همه مهم تر است. وظیفه اساسی ما تشکیل هسته یا کمیته های کارخانه خواهد بود. ضمنا ما تا جایی که بتوانیم باید در جهت تشکلات صنفی کارگری فعال باشیم. ما باید هم به خواست های اقتصادی کارگران بها بدهیم و هم به خواست های سیاسی آنها. تلاش اصلی ما در جهت تبدیل اشکال مبارزه اقتصادی به سیاسی خواهد بود. ما باید تلاش کنیم که هر کجا که کارگران هستند، باشیم و اشکال کار مخفی را به کار علنی در سازمان های موجود قانونی که گاه کارگران در آنها هستند، گره بزنیم. در صورتی که ما بتوانیم نیروی حداقلی را درون طبقه تشکیل دهیم و ریشه بدوانیم، بی تردید می توانیم شروع به اجرای طرح های دیگری کنیم. 

مبارزه در ایران نمی تواند تنها در اشکال سیاسی و فرهنگی و اقتصادی پیش رود و باید دست به اشکال نظامی مبارزه نیز زد. ولی برای انجام چنین کاری نیرو لازم است. نیرویی که بتواند در اولین شکست از هم نپاشد. برای  جنبش کمونیستی  ادامه کاری باید حرف اول را بزند. نباید، نیامده رفت. باید وقتی آمد، بتوان ماند.

ما باید همواره و بیرحمانه حقایق را در مورد وضع کنونی نیروهای خود، نقاط قوت و ضعف های خود بازگو کنیم. حقیقت گاه تلخ است و آزارنده و بیان آن نیز گاه تلخ تر است و آزارنده تر. اما ما باید تلاش کنیم که همچنان که لنین همواره تاکید می کرد رو در روی در چهره حقیقت نگاه کنیم و خود را فریب ندهیم.

                                                                             هرمز دامان

                                                                           خرداد - تیر 91

یادداشت ها

 

1-   این طیف هم جریان هایی را که آگاهانه و با اطلاع دقیق و کامل از نظریات خود و عواقب آن چنین موضع گیری می کنند در برمی گیرد و هم جریان هایی که غیر آگاهانه چنین مواضعی را اتخاذ می کنند. گرچه در جنبش کنونی ایران، به دلیل وجود بخش اصلی و عمده  آن در خارج کشور و امکاناتی  که برای ارتباطات سازمان یافته و از کانال هایی عمومی و مردم پسند با امپریالیست ها وجود دارد، مجری مقاصد آنان شدن و نیز تکیه مالی به آنها کار چندان دشواری نیست؛ و مشکل بتوان جریان هایی را یافت که موضعی را علیه جمهوری اسلامی در اشکالی اتخاذ کنند که یا به نفی مواضع در قبال امپریالیست ها منجر گردد و یا آنها را در سایه قرار دهد و در مورد همسوی اشان با نیروهای امپریالیستی آگاه نباشند. در دوران کنونی این قبیل نیروها بسیار بیشتر از نیروهایی هستند که متوجه همسویی شان با امپریالیست ها نیستند.

2-    برای دست یابی به این مقاله نگاه کنید به وبلاگ جمعی از مائوئیست های ایران، مقاله طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک.

3-    در واقع و به ویژه از اوائل این سده همه طبقات بورژوازی ارتجاعی، امپریالیست ها و استعمارگران یک بخش «چپ» یا بهتر است بگوییم «شبه چپ» نیز داشته اند که هم نقش نفوذی را در جنبش بازی می کرده و هم نقش توضیح دهنده و توجیه کننده برنامه و سیاست نیروهایی را که خود مجری آگاه اوامرشان بود.

4-   البته اگر نیروی بدرد بخوری باشد که بتوان روی آن حساب کرد و البته در این مورد خیلی نمی توان مطمئن بود که چنین نیروهایی در چپ ایران وجود دارد. حتی حزب توده و اکثریتی ها نیز در چنین جنگی شرکت نخواهند کرد زیرا اینان دنبال اصلاح طلبان اند که در زمینه  مبارزه برای آزادی های سیاسی تا حدودی فعال اند، اما در مورد مبارزه با امپریالیسم در مجموع بی انگیزه و منفعل هستند واین البته ارتباط دارد با تحلیل اینان از شرایط کنونی ایران و جهان و اقشاری که نمایندگی می کنند.  

5-   در مورد شکل های تکامل اوضاع در چنین شرایطی حدس و گمانه های متفاوتی می توان زد. مثلا اینکه با رفتن سریع این حکومت، حکومتی شبیه حکومت شاه ایجاد شود و امپریالیست ها بتوانند ارتش را باز سازی کنند و خود تلاش کنند که مدت زمان زیادی در ایران نمانند؛ و یا اینکه جمهوری اسلامی با سرعتی کم و بیش شبیه صدام برود و حکومتی در داخل و نیز در کردستان و یا بلوچستان به مدد نیروهای وابسته به امپریالیست ها تشکیل شود. و یا اینکه امپریالیست ها مجبور شوند مدت زمان طولانی تری در ایران بمانند و...  . اکنون بهتر است که ما وارد چنین گمانه زنی هایی نشویم و تنها خود را به روی آنچه بیشتر محتمل است، متمرکز کنیم.    

6-   برای نمونه نگاه کنید به مقاله« کار زار برای حفظ «حاکمیت ملی و صلح» و مبارزه با دیکتاتوری حاکم» نامه مردم شماره 897، بیست و نه خرداد 1391،همه چیز در این مقاله می توان یافت الی مواضع صریح و روشن. این مسئله حتی در لحن مقاله نسبت به «دیکتاتوری حاکم» نیز یافتنی است.( به نظر می رسد که پس از افت جریان اصلاحات حضرات توده ای - اکثریتی بیشتر به جریان حاکم - خامنه ای و سپاه و محور مقاومت - چسبیده اند- اقزوده ی ویراست 1403)  

7-    مقاله «افسانه بمب اتمی ایران و ریاکاری امپریالیسم ، صهیونیسم و اپوزیسیون خود فروخته ایران» خردادماه 1391

8-   و این نشان می دهد که اپوزیسیون خارج از کشور حتی با وجود آزادی تقریبا کامل در تبلیغ و ترویج، چقدر در کشورهای اروپایی و آمریکایی نیز ضعیف بوده است. این همه جار و جنجال و بزرگ نمایی، و ناتوان حتی از جا انداختن نظری درست درباره احمدی نژاد و کلا دولت ایران!؟   

9-   اختلافات ما با این رفقا به این نکات محدود نشده و مباحث گوناگون دیگری ازجمله درباره سوسیالیسم مائو و نیز درباره سوسیال امپریالیسم شوروی را  در برمی گیرد که باید در آینده و در حد لزوم به آنها پرداخته شود.

10-                   نگارنده در مورد نظرات رهبران مارکسیسم در مورد تضاد عمده در کتاب « مارکسیسم و نقادی آن از جانب چپ - نقدی بر نظرات باب آواکیان»، فصول دوازدهم، سیزدهم و چهاردهم به تفصیل صحبت کرده ام. برای اطلاع بیشتر، خواننده می تواند به این کتاب مراجعه کند

 

پیوست

درباره وابستگی اقتصادی جمهوری اسلامی به امپریالیست ها

در پاسخ به این پرسش که بوسیله یکی از رفقا طرح شده بود من قسمتی از بخش هفتم مقاله طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک را  در زیر میآورم:

 

نکات اساسی ساخت اقتصادی ایران

« ...بی تردید روابط حاکم برساخت اقتصاد ایران یک روابط سرمایه داری است اما این سرمایه داری یک سرمایه داری به شدت عقب مانده (یا به عبارتی تا حدودی دقیق تر و رایج تردر ادبیات مخالفین امپریالیسم، عقب نگه داشته شده) و سرو دم بریده و آغشته به انواع روابط عقب مانده ی تولیدی است. یعنی هم خود این سرمایه داری عقب مانده است وهم در پیرامون آن و زیرسلطه ی آن روابط عقب مانده بسیار، خواه درروستا و خواه در شهرها وجود دارد. از طرف دیگر شکل، درجه ی گسترش و نیز نقش آن در اقتصاد جهانی با سرمایه داری کشورهای امپریالیستی فرق دارد

از سوی دیگر سرمایه داری ایران زیر سلطه امپریالیست ها است واقتصاد آن تک محصولی و متکی به در آمد نفت خام است. چنانچه در آمد نفت نباشد، چیزی ازاقتصاد ایران باقی نمی ماند. صنایع آن مونتاژی است. تولیدات صنعتی- مونتاژ و غیر مونتاژ- صادرات در خور اعتنایی ندارد بلکه عمدتا تولید برای مصرف داخلی است. تولیدی که بخش عمده مواد خام اش و نیز بسیاری از کالاهای ساخته شده اش از بیرون می آید. همچنین سرمایه داری ایران در بخشهای مختلف صنایع، تجارت، خدمات و مالی عمدتا وابسته به امپریالیست هاست. این اقتصاد در عرصه مالی بدهکارهمیشگی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی است.

از سوی سوم، سرمایه های کوچک و متوسط در زمینه های گوناگون تولیدی وتجاری و خدماتی درایران فراوان اند. این سرمایه ها از یک طرف زیر فشارامپریالیست ها هستند و از سوی دیگر زیر فشارگروه سرمایه داران کمپرادور و انحصار طلبان داخلی، و به هیچ وجه قادر به کوچک ترین رقابتی با آنها نیستند. این سرمایه ها به ندرت می توانند رشد و توسعه یابند.

هیئت حاکمه ایران نماینده سرمایه داران کمپرادور است اما سرمایه داری اینها عقب مانده ترین نوع سرمایه داری کمپرادوری است، یعنی سرمایه داری تجاری و ربایی. همچنین درآمد صادرات نفت ایران با تخصیص یاقتن به دسته هایی از هیئت حاکمه، عملا به انحصار کامل قدرت در دست باندهای مشخصی انجامیده و رانت خواران را به بخش های معینی محدود کرده است...

اگر حکومتی به رهبری طبقه کارگر در ایران تشکیل شود و از سوی امپریالیست ها از جهات گوناگون مورد تحریم اقتصادی قرار گیرد، نه از درآمد نفت چیز دندان گیری به دست می آید، نه مواد خامی از خارج خواهد آمد، نه خط تولید کارخانه هایی که مونتاژاند می توانند به سادگی ادامه یابد و نه کشاورزی قادر است به شکل کنونی خود تداوم یابد. اینها تازه در صورتی است که طبقه کارگر نخواهد به یکباره از وزن صادرات نفت بکاهد، تکیه همه جانبه به صنایع مونتاژ را متوقف نماید،اجازه به حداقل ورود سرمایه از خارج از کشور دهد و نیز ورود مواد خام را به میزان کنونی متوقف سازد. اقتصاد ایران را باید با حداقل صادران نفت و با فقدان یا وجود حداقل صنایع مونتاژ تصور کرد تا تصوری روشن تر از واقعیت آن به دست آورد.

جامعه ایران بیش از آنکه از تسلط سرمایه داری براقتصاد خود رنج بیرد از عقب ماندگی این سرمایه داری - از تک محصولی بودن و اتکا به درآمد نفت، از صنایع مونتاژ، از واردات مواد اولیه خام، از واردات بی رویه کالاهای مصرفی، از وام های خارجی، از کشاورزی خرد و از روابط عقب مانده ای که به هزار و یک شکل آن را احاطه کرده و نیز از تسلط مطلق امپریالیست ها براین سرمایه داری، رنج می برد. ..» برای اطلاعات آماری در مورد نکاتی  که در این مقاله  به آنها اشاره شده، نگاه کنید به ابراهیم رزاقی، الگویی برای توسعه اقتصادی ایران، فصل سوم، تصویری از اقتصاد کنونی ایران. چاپ دوم، نشر توسعه.

به طورکلی،اقتصاد کشورهای زیر سلطه، برخی کشورهای پرجمعیت و بزرگ همچون هند و چین و یا کشورهایی همچون کره جنوبی، برزیل  و افریقای جنوبی و ونزوئلا نیز زیر سیطره ی سرمایه انحصاری و کمپانی های عظیم است. تولید این کشورها و وارادت و صادرات آنها در خدمت یک اقتصاد خود کفا نیست، بلکه با توجه به نیازهای اقتصادی، سیاسی و...امپریالیسم صورت گرفته و می گیرد.

 

درباره ی کنسرت لغو شده

  طبق اخبار حکومتی قرار بود کنسرتی به وسیله ی همایون شجریان در آزادی برگزار شود. سپس و در پی چند و چون هایی درباره ی چگونگی برگزاری و مسائلی...