نکاتی درباره اوضاع کنونی
25- نفی تضادهای
درون خلق و جبهه متحد
اگر در بخش پیشین ما نقد خود را متوجه جریان هایی کردیم که
عموما به نفی تضاد میان مردم ایران و امپریالیست ها می پردازند و تلاش وافر دارند تا
آن را از خاطر و تفکر طبقه کارگر و توده های زحمتکش ایران پاک کنند، اینک باید نقد
خود را متوجه جریان هایی کنیم که تضاد میان خلق و امپریالیسم را در صورت بروز جنگ
از جانب امپریالیست ها به درستی به عنوان تضاد عمده ایران، طرح می کنند اما
آگاهانه یا ناآگاهانه به چشم پوشی و یا کم اهمیت قلمداد کردن تضادها در صفوف طبقات
خلق، جریان ها و کسانی که با امپریالیست های غربی و در راس شان امپریالیسم آمریکا
مبارزه می کنند(یا وانمود می کنند که مبارزه می کنند) بر می خیزند و بدین سان
تفاوت و اختلاف طبقه کارگر با دیگر طبقات و جریان های مردمی و یا غیر مردمی و هویت
مستقل وی را نسبت به دیگر طبقات یا به کلی نادیده می گیرند و یا مخدوش می کنند.
اما اگر ما در بخش پیشین درباره گروه هایی بحث کردیم که به
بهانه مبارزه با «اسلام سیاسی» آگاهانه خود را با امپریالیست ها که تمامی برنامه
های تحریم اقتصادی و تهدیدهای جنگی از سوی آنها صورت می گیرد همسو و هم ردیف نشان
می دهند(1) در مقابل و این سو ما با نیروهایی روبرو هستیم که در حالی که موضع درست
در مقابل امپریالیسم مهاجم اتخاذ می کنند اما مبارزه با حکومتگران جمهوری اسلامی
را کم رنگ کرده و وظایف نیروهای انقلابی و دموکرات را در مقابل جمهوری اسلامی یعنی
تضادهای طبقه کارگر و طبقات محروم و زیر ستم و نیز طبقات میانی جامعه را با حکومت
مرتجع، بی اهمیت و یا کم اهمیت کرده و تلاش نمی کنند که موضع درست و روشنی در این
خصوص اتخاذ کنند.
توجه کنیم که این درست است که در صورتی که امپریالیست ها به
جنگ با ایران دست زنند و قصد اشغال آن را داشته باشند خواه ناخواه تضاد
آنتاگونیستی با حکومتگران جمهوری اسلامی به رده دوم خواهد رفت و نقش تبعی بخود
خواهد گرفت، اما از سوی دیگر ما با جمهوری اسلامی طرف هستیم، حکومتی که به گونه ای
همه جانبه مستبد و خود رای است. این حکومت تا آنجا که تا کنون نشان داده به هیچ
روی اجازه فعالیت مستقل به هیچ طبقه و نیروی مردمی نخواهد داد تا پرچمی را بلند
کند. از این رو خود این حکومت به مانع اصلی مبارزه تمامی خلق با امپریالیسم تبدیل
گردیده و موجب این خواهد گشت که کشور ایران به زیر چکمه امپریالیست ها در آید. و
گرچه اکنون ممکن و مقدور نیست که ما بگوییم که در چنان شرایطی مبارزه با آنها (که تابع مبارزه عمومی با امپریالیست
ها خواهد بود) چه اشکالی به خود خواهد گرفت و نیز تذکر این نکته که تا آنجا که
ممکن است می باید از مبارزه ی نظامی با آنها احتراز نمود، اما مبارزه در زمینه های
سیاسی، فرهنگی و اقتصادی همه جانبه ای را شامل خواهد شد. طبقه کارگر در صورت تجاوز
امپریالیست ها تا آنجا می تواند اهمیتی درجه دوم برای این مبارزه قائل شود که
جمهوری اسلامی مانع مبارزه وی و طبقات خلقی با امپریالیسم نگردد. در صورتی که خود
جمهوری اسلامی مانع اصلی چنین مبارزه ای گردد و یا در حالی که ناتوان از بسیج خلق
در چنین مبارزه ای است و به اصطلاح خلق به حرف اش گوش نمی دهد، سدی مقابل تلاش و
مبارزه تمامی طبقات مردمی و میهن دوستان در چنین مبارزه ای شود، آن گاه خواه
ناخواه مبارزه تمامی طبقات خلقی را علیه خود جهت خواهد داد؛ همچنان که ما در دو یا
سه ماه پس از جنگ ایران و عراق شاهد چنین پدیده ای بودیم؛ یعنی در آن زمان این امر که مردم آماده بودند که
به حرف های بنی صدر در مورد مسئله انحصار طلبان گوش دهند و در متینگ هایی
که به وسیله ی وی برگزار می شد حضور داشته باشند، روی مسئله شرکت در جبهه های جنگ
سایه انداخته بود. از این رو، همچنان که باید برای جنگ با امپریالیست ها آماده بود،
باید آماده مبارزه با جمهوری اسلامی نیز بود.
به طور کلی در انقلاب دموکراتیک نوین ایران دو جهت
دموکراتیک و ضد امپریالیستی وحدت دارند، هر چند که گاه جنبه دموکراتیک و گاه جنبه
ضد امپریالیستی آن عمده خواهد شد. این بدان معناست که حرکت هر کدام از این دو جهت
زمانی که عمده شود و نقش رهبری کننده را ایفا نماید خواه ناخواه حرکت جهت دیگر را موجب
و محرک خواهد شد. در این انقلاب، مطلقا
امکان ندارد که یکی از دو جهت پیش رود بی آنکه جهت دیگر پیش رفته و تکامل یابد و
چنانچه نیرویی (آگاهانه و یا نا آگاهانه) بخواهد یک جهت را به طور مطلق بر آن حاکم
گرداند و جهت دیگر را مورد توجه کافی قرار ندهد و یا به فراموشی بسپارد بی تردید
آن نیرو شکست خواهد خورد.
26- شرایط بغرنج کنونی و اوضاع چپ
ما درباره وضع کنونی چپ ایران که دنباله بحث های ما درباره
این چپ در مقاله طبقه کارگر و چنبش دموکراتیک (2)است جداگانه در مقاله
مستقلی صحبت خواهیم کرد اما در حال حاضر ترسیم
برخی از خطوط کلی در مورد این چپ و تصور شرایط بر مبنای چنین وضعیتی می تواند
تا حدودی بغرنجی اوضاعی را که ممکن است پیش آید نشان دهد.
به طور کلی جریان چپ ایران علیرغم وجود ده ها سازمان و گروه
و ده ها سایت و نشریه، درون جامعه ایران و به ویژه در میان طبقه کارگر ایران نفوذی
ندارد. این امر علل متفاوتی دارد که مهم ترین آنها خلاصه می شود در نخست وجود
حکومت استبدادی در ایران و عدم امکان فضایی برای فعالیت های سیاسی، فرهنگی و
سازمانی و حتی سازمان دادن تشکلات صنفی طبقه همچون سندیکا و اتحادیه. از سوی دیگر
بر می گردد به وضع چپی که حتی زمانی که از یک انقلاب عظیم و فضا و موقعیتی که این
انقلاب ایجاد کرد و حداقل برای مدت سه سال ادامه یافت نتوانست از آن اوضاع به نفع
سازماندهی طبقه و توده ها بهره برداری کند و به اصطلاح ریشه بدواند. از سوی سوم بر
می گردد به جریان های رویزیونیستی و
ترتسکیستی منحوسی که به جان این جنبش - که
خود حامل و دربردارنده ضعف های بی شمار بود- و طبقه افتادند و چونان موریانه آن را
از درون خوردند. چهارم بحران کلی در جنبش
بین المللی و سقوط حکومت های طبقه کارگر
نخست در شوروی و سپس در چین و بالاخره پنجم بر می گردد به این که چپ ایران سال هاست
خارجه نشین شده و ارتباط فعال و به درد
بخوری با داخل نداشته است.
بر مبنای چنین وضعیتی ما با ده ها گروه و سازمان ضعیف و
نحیف طرف هستیم که همه داعیه چپ و بعضا مارکسیسم را دارند اما توان جمع و جور کردن چهار تا کادر و هوادار خودشان را نیز به زحمت
دارند چه برسد به داشتن نقش و فعالیت انقلابی
در خوری در مبارزه طبقاتی داخلی.
حال اگر وضع چپ را نسبت به دو نیروی مهم درگیر در سیاست
ایران و منطقه یعنی جمهوری اسلامی و امپریالیست ها بنگریم، این چپ حداقل با وضعیت
کنونی اش نه می تواند جزو معادلات و محاسبات سیاسی قرار گیرد و نه نیرویی آن را در
این معادلات قرار می دهد. چپ در سره ترین و انقلابی ترین شکل خود که در شرایط ویژه
ایران عمدتا جریان های مارکسیست- لنینستی و مائوئیستی را در بر خواهد گرفت، بیشتر
به عنوان تفکری به همراه نیرویی محدود مطرح است که می تواند چنانچه شرایط مساعد
باشد در میان طبقه پایه بگیرد و رشد کند. اما اگر بخواهیم آن را قابل محاسبه فرض کنیم این
محاسبه بدین شکل خواهد بود که بخشی از آن در نیروهای امپریالیستی مستحیل گشته و
نقش چپ امپریالیستی را بازی خواهد کرد. نتیجتا این بخش چپ به عنوان اشکال نفوذ
امپریالیسم در جنبش طبقه و توده ها خواه ناخواه در چنان اوضاعی نقش مخرب تری را به طور علنی به عهده
خواهد گرفت. (3) بخشی دیگری از آن در
صورتی که بخواهد بدون شرط اساسی حفظ استقلال خویش در جبهه متحد با جمهوری اسلامی
شرکت کند (4) خواه به آن آگاه باشد و خواه بدان پی نبرده باشد، نقش بلند گوی چپ
جمهوری اسلامی را بازی خواهد کرد و وظیفه اش این خواهد بود که کارگران را بسیج کند
تا گوشت دم توپ قدرت گیری و تداوم بازهم بیشتر حکومتگران کنونی شوند. در نتیجه، در
چنان اوضاعی به جای اینکه خودشان رشد کنند و یا حداقل چنانچه اوضاع به نفع و بر
وفق مراد جمهوری اسلامی بچرخد، آنها نیز با هویت ویژه خویش رشد کنند، یا گوشت دم
توپ پاسداران و نیروهای مدافع حکومت کنونی خواهند شد و یا نهایتا پس از استفاده
های لازمه سیاسی حضرات حکومتگران «حق شناس» جمهوری اسلامی سرشان را زیر آب خواهند
کرد. این امر اخیر به ویژه زمانی بیشتر امکان وقوع دارد که جمهوری اسلامی
در جنگ احتمالی بتواند مدتی مقاومت کند و فضای
استبدادی کنونی ادامه یابد.(5) در چنین شرایط و گیرودارهایی و بدون برخاستن مردم مشکل
که چپ بتواند نقش بدرد بخوری را ایفا کند.
در واقع صحنه
مبارزه طبقاتی و ملی به گونه ای خواهد بود که جمهوری اسلامی تنها به مدد نیروهای
وفادار به خود و یا به زور مجبور کردن توده ها به جنگ، بتواند جنگ را تا مدتی
ادامه دهد و نیروهای چپ نیز طی این مدت نه بتوانند علیه امپریالیست ها نقش فعالی
داشته باشند و نه علیه جمهوری اسلامی؛ و در حالی که در سایت ها و نشریات خود در
واقع و در حد کلام و نوشتار با هر دو در جنگ
خواهند بوداز نقطه نظر عملی موضعی تقریبا منفعل اتخاذ خواهند کرد.
بهر صورت، آنچه که می
خواستیم درباره آن صحبت کنیم این نکته بود که قرار دادن جهت مبارزه علیه
امپریالیسم نه حتی در لحظه کنونی بلکه در صورتی که امپریالیست ها به تجاوز دست
زنند نباید مانع توجه به تضاد غیرعمده در
آن زمان یعنی ارتجاع جمهوری اسلامی شود. پیش از اینکه به بحث بیشتری در این خصوص
بپردازیم ذکر نکاتی چند درباره مفهوم و معنای اتحاد و ائتلاف می تواند یاری دهنده
بحث ما باشد.
27- مفهوم اتحاد و ائتلاف از نظر طبقه کارگر
توضیحا بگوییم هر
گونه اتحاد یا ائتلافی از سوی طبقه کارگر با هر نیروی خلقی و یا حتی ارتجاعی، خواه
طبقه کارگر نقش رهبری طبقات زحمتکش را داشته باشد و خواه هنوز به چنان موقعیتی
ارتقاء نیافته باشد، باید متوجه این نکته باشد که در حالی که چنین اتحاد و ائتلافی،
ضمن منفرد کردن و تضعیف دشمن عمده در آن مرحله و متمرکز کردن تمامی نیروهایی که
ممکن و مقدوراست علیه وی بسیج کرد، نیروهای طرف های دیگر آن اتحاد را رشد می دهد،
باید متقابلا نیروهای این طرف اتحاد یعنی نیروهای طبقه کارگر را نیز رشد دهد. این
بدان معنی است که چنانچه نیروهای این طبقه
زیر رهبری حزب کمونیست هنوز به رهبری کل طبقات زحمتکش و طبقات خلقی ارتقاء
نیافته باشند، باید چنان اتحادهایی به وی کمک کنند تا به چنین مقصودی دست یابد. و
در صورتی که طبقه کارگر و حزب کمونیست او موقعیت رهبری بر جنبش را دارند باید چنان
اتحادهایی به وی کمک کنند تا نیروهای زیر رهبری خود را باز هم بیشتر گسترش داده و
امکانات نوینی برای تهاجم نهایی وی برای کسب قدرت سیاسی و برقراری جمهوری دمکراتیک
خلق، سوسیالیسم و کمونیسم ایجاد کند.
بنابراین، چنین اتحادها و ائتلاف هایی هر چند هم که تنها
نیروهای ما را متوجه دشمن عمده بکند، اما
چنانچه تنها به رشد طرف مقابل متحد و یا موتلف ما منجر شده و به رشد نیروهای طبقه
کارگر به دلیل نداشتن استقلال و تمایز از دیگر نیروها پا ندهد، آن گاه به هیچ درد
طبقه کارگر نخواهند خورد. زیرا در حالی که دشمن عمده تضعیف شده و یا نابود می گردد
اما این امر با رشد نیروهای طبقه کارگر توام نبوده و پس از پیروزی، نیروهای متحد
عموما به طبقه کارگر پشت و یا خیانت کرده و در بهترین حالت چیزی به طبقه کارگر
نخواهد رسید و در بدترین حالت این طبقه را در شرایط نا هشیار و نا آماده بودن، زیر
شدیدترین ضربات خود خواهند گرفت.
به عبارت دیگر، هر گونه اتحاد و ائتلافی را باید شامل دو
نیرو دانست که به هر حال تا پیش از آن اتحاد تضادهای معینی داشته اند و پس از آن
اتحاد و در صورت گسسته شدن آن، تضادهای میان آنها دوباره رشد نوینی را طی خواهند
کرد. یعنی اتحاد، در نفس خود به معنی وحدت یا به هم پیوستن دو چیز یا پدیده است که
با یکدیگر تضاد دارند. در غیر این صورت سخنی از اتحاد در میان نمی بود و ما تنها
در مورد یک چیز واحد صحبت می کردیم. هدف از اتحاد نیز عبارت است از به هم پیوستن
دو نیرو با منافع مشترک در مورد امری واحد، برای تمرکز به روی دشمن مشترک و تضعیف
آن برای آنکه پیروزی بر آن ساده تر ممکن گردد. در صورتی که دشمن مشترک دو نیرو که
به هم پیوسته اند تضعیف شود و یا از بین برود این باید به رشد متقابل دو نیروی
متحد بیانجامد. چنانچه تنها یک نیرو بخواهد از ثمرات این اتحاد به نفع خود استفاده
کند، رشد کند و به نیروی دیگر اجازه استفاده از ثمرات اتحاد و رشد را ندهد بلکه بر
عکس بخواهد آن نیرو را زیر ضرب خود بگیرد، آن اتحاد بدان شکل به هیچ وجه به درد نیروی دوم نخواهد خورد.
ممکن است کسی بگوید که « خوب حالا عجالتا ما دشمن عمده را
منفرد و نابود می کنیم و پس از آن که تضادها با متحد کنونی حاد شد، به نبرد با
متحد کنونی بر می خیزیم.» در پاسخ باید گفت که چنین امری زمانی که به شما اجازه استقلال و رشد خود را
ندهند، هرگز ممکن نخواهد شد. زیرا شما در چنین اتحادی رشد نمی کنید بلکه تنها واسطه
ی رشد طرف متحد خود خواهید شد. رشد طرف متحد و عدم رشد شما شرایط را برای او مساعد
می نماید و نه شما را نسبت به او. در حالی که در حرکات آگاهانه اتحاد، چنانچه شما
واسطه رشد او می شوید او نیز باید واسطه ی رشد شما شود. در صورتی که چنین امری رخ ندهد
و طرف متحد یا موئتلف، به هر طریق مانع هر گونه بالندگی از جانب شما گردد، شرایط
برای وی مساعد و برای شما نامساعد می گردد و چنین متحدی به سادگی شما را در تنگنا قرار داده و نابود خواهد کرد. متحدین
قابل اعتماد را نیز نمی توان در چنین مواردی به حال خود رها کرد چه برسد به متحدین غیر قابل اعتماد
که مبارزه طبقاتی از ما می طلبد که همواره
نسبت به آنها دقت و هوشیاری فوق العاده ای داشته باشیم. تجارب اتحادهای نادرست و بدون
حفظ استقلال طبقه کارگر تماما صحت چنین امری را گواه می دهند. در کشور ما شرکت در
جنگ با عراق از طرف نیروها، به هیچ وجه به نیروهای کمونیستی کمک نکرد تا رشد کنند.
زیرا آنها به هیچ وجه حق نداشتند با پرچم خود در این مبارزه حضور داشته باشند. در
این مبارزه بخشی از متحجرترین نیروهای جمهوری اسلامی با رشد خود توانستند یک سال
پس از جنگ به حذف نیروهای مخالف خود دست زنند.
28- حزب توده و اکثریتی ها
جریان های حزب توده و اکثریت همان گونه که در طی
تمامی مراحل ریز و درشت تکامل مبارزه در ایران نشان داده اند، به هیچ وجه هویتی
مستقل ندارند. اینان عموما همواره دنبال یافتن نیرو و نقطه اتکا در طبقات حاکم و
یا امپریالیست های خارجی بوده و هستند. در دوران کنونی این دو گروه در مجموع منتظر
برخورد از جانب جریان هایی اصلاح طلب داخلی هستند و عجالتا با اینها بیشتر عقد
اتحاد بسته اند تا با حکومتگران جمهوری اسلامی. در نتیجه در حالی که عموما از یک
سو علیه امپریالیست های آمریکا و متحدین آن موضع می گیرند، اما از سوی دیگر لزوما
به دفاع از حکومت کنونی جمهوری اسلامی بر نمی خیزند،( به طور کلی جمهوری اسلامی
چنان بی آبرو است که هیچ نیرویی آشکارا از آن حمایت نمی کند) بلکه در نهایت مواضع
خود را هماننند اصلاح طلبان منفعل قرار می دهند و به امید موقعیتی و شرایطی که
اصلاح طلبان بتوانند مبارزه لیبرالی خود را علیه حکومت ولایی را سامان دهند و
حضرات توده ای ها و اکثریتی ها در رکاب آنها در راه ایجاد حکومت شان آماده به خدمت
بایستند. (6) همچنین در صورتی که بین امپریالیست ها، به ویژه میان قطب در حال شکل
گیری به رهبری روسیه که کشوری همچون چین
را نیز می تواند در بلوک خود جای دهد، شکاف افتد، آنگاه این احتمال وجود دارد که
این دو گروه به دنبال اتکا خارجی نیز بگردند و نقش بلندگوی امپریالیسم روسیه و برخی
از کشورهای اروپای غربی را مقابل آمریکا و انگلستان و دیگر کشورهای انگلوساکسون
بازی کنند.
29- حزب کار ایران ( سازمان مارکسیستی –
لنینستی طوفان)
از طرف دیگر برخی
از جریان ها در حالی که به مواضع م- ل اعتقاد دارند گاه در تنظیم درست و اصولی مواضع خود در مقابل حکومتگران جمهوری
اسلامی دچار تردید و اشکال می شوند و گمان می کنند که حال که قرار است( در صورت
حمله آمریکا و متحدین وی به ایران) با امپریالیسم آمریکا به عنوان دشمن عمده
مبارزه شود پس باید مراقب بود تا مبادا موضعی گرفت که به نفع امپریالیست ها تمام
شود. این امر موجب می شود که گاه این رفقا چنان تصویری از اوضاع ترسیم کنند تو
گویی درون جامعه ایران میان مردم و حکومت اتحاد کاملی بر قرار است و حکومتگران
جمهوری اسلامی نماینده مردم ایران و قهرمانان مبارزه جانانه ای با امپریالیست ها
هستند. برای مثال به قطعه زیر توجه کنیم:
«در ماه آوریل 2012 مذاکراتی در مسئله حق مسلم ایران در غنی
سازی اورانیوم، در استانبول صورت گرفته است، که ادامه آن در بغداد است. ایران
توانست محل برگذاری این نشست را، از استانبول در ترکیه به بغداد در عراق منتقل
کند. این اقدام ایران تودهنی محکمی به دولت ارتجاعی ترکیه بود، که به بلندگوی امپریالیست
ها و صهیونیست ها و عربستان سعودی در منطقه بدل شده است و نقش بسیار خرابکارانه ای
در برهم زدن ثبات منطقه ایفاء می کند. ترکیه نه تنها به عنوان کشوری متجاوز قبرس
را در اشغال خود دارد، در اوضاع داخلی سوریه دخالت نموده و مزدور به آنجا اعزام
کرده و بر ضد ایران در خدمت منافع امپریالیست آمریکا، پایگاه های ضد موشک در کشورش
مستقر می سازد».(7)
چنانچه به این عبارات دقت کنیم می بینیم که در تمامی موارد
نه از طبقه یا طبقات ارتجاعی حاکم بر ایران و یا دولت یا حکومت جمهوری اسلامی ایران
و یا حتی جمهوری اسلامی ایران بلکه از واژه ایران استفاده شده است. خواننده این
نوشته گمان می کند که ایران کشوری است که تمامی طبقات آن با دولت ارتجاعی حاکم
چنان اتحادی دارند که دیگر تصور کوچک ترین تضادی میان آنها ناممکن است. در حالی که
کاربرد «ایران» در چنین مواقعی حتی در
مورد زمان هایی که حکومت هایی ملی مانند
دولت مصدق سر کارند، جایز نیست، چه برسد
به حکومتی همچون جمهوری اسلامی که یک حکومت استبداد مذهبی کامل و مانند حکومت های
قرون وسطایی است. حداقل انتظاری که از یک جریان م- ل می رود این است که در چنین
مواردی اشاره ای به وضعیت دولت حاکم از
نظر طبقاتی و حتی ملی برای طبقه کارگر و توده های زحمتکش داشته باشد.
از سوی دیگر، انتخاب چنین مفاهیمی گونه ای برخورد به حکومتگران جمهوری اسلامی را نیز با
خود حمل می کند. بدین معنا که گویا تضاد این مرتجعین با امپریالیست ها تضادی از
موضع منافع ملی است. در حالی که چنین چیزی به هیچ وجه صحت ندارد و تجارب 30 سال
حکومت ایران نشان می دهد که نه تنها اختلاف اینها با امپریالیست ها از جنس ملی
نبوده و نیست بلکه حتی از جنس حکومت های مرتجعی که برای حفظ تمامیت ارضی و استقلال
مملکت خود و البته به طور واقعی علیه امپریالیست ها جنگیده اند، نیز نیست. نقل است
که هنگام جنگ عراق علیه ایران و رشد مبارزه دموکراتیک، بهشتی چیزی شبیه این
مضمون گفته بود که ما حاضریم خوزستان از دست مان برود اما کسانی همچون بنی صدر بر
سر کار باقی نمانند!؟
از سوی سوم، در نوشته بالا حکومتگران ایران همچون قهرمانان
مبارزه ضد امپریالیستی در نظر گرفته می شوند که در حال «تو دهنی زدن» به امپریالیست
ها و دولت های دست نشانده آنها می باشند.
تصویری که به نادرست برخی از مردم در برخی از کشورهای جهان و از جمله برخی کشورهای اروپایی در مورد جمهوری
اسلامی و به ویژه شخص احمدی نژاد دارند. (8) چنین تمجیدها و ستایش هایی به هیچ
عنوان درست نیست و با واقعیت تطبیق نمی کند. حقیقت این است که دولت های
امپریالیستی برخی امتیازها در مورد تعیین کشور و روز مذاکره به جمهوری اسلامی می دهند تا بتواند اندکی برای
مردم کشورش پُز قهرمان در تعیین محل و یا
فلان روز ویژه را بدهد و طبق معمول چرندیاتی از این گونه که از موضع قدرت
فلان و بهمان را به امپریالیست ها تحمیل کرده و یا مجبورشان کرد به درخواست
های ایران گردن گذارند.
آنچه مورد تامل قرار دادیم نوشته ای رسمی بود. در نوشته های
غیر رسمی نیز برخی از رفقای هوادار این جریان جبهه متحد با حکومتگران کنونی را
توصیه می کنند اما نه شرط و شروط لازم را
به صراحت تنظیم می کنند و نه تداوم تضادهای غیر عمده و چگونگی تبعیت آنها از تضاد
عمده را به روشنی ترسیم می کنند. مثلا یکی از این رفقا در مقاله خود چنین می نویسد:
« آیا اگر جمهوری
اسلامی و ارگان های دفاعی آن حاضر به همکاری مشترک با مردم و نیروهای انقلابی برای
مقابله با تجاوز و یا حتی در مخالفت با ایجاد جبهه مشترک حاضر به آتشبس و عدم
مقابله با نیروهای انقلابی در جنگ با تجاوزگران گردید، موضع نیروهای انقلابی چه
باید باشد؟»
نخست اینکه بحث «آتش بس»
در بهترین حالت می تواند معنایی سیاسی داشته باشد و نه معنایی نظامی. زیرا
در حال حاضر هیچ نیروی انقلابی به طور جدی به عنوان یک « نیرو» حتی در عرصه سیاسی
مقابل جمهوری اسلامی مطرح نیست چه برسد به اینکه از لحاظ نظامی باشد و بخواهد
پیشنهاد آتش بس به جمهوری اسلامی برای نبرد با امپریالیست ها بدهد. بنابراین بر
سبیل مسامحه ما می توانیم این آتش بس را این گونه تعبیر کنیم که مثلا جمهوری
اسلامی از بگیر و ببند نیروهای انقلابی دست بردارد. دوم این که معنای «همکاری
مشترک» فراتر از صرفا «آتش بس» و بگیر و ببند نیروهای انقلابی است. همکاری مشترک
به معنای به رسمیت شناختن حقوق و شرایط متقابل است. سوم این که باید معنای «مخالفت جمهوری اسلامی با ایجاد جبهه مشترک» ولی در عین
حال پذیرفتن «آتش بس و عدم مقابله با نیروهای انقلابی» را توضیح داد. در واقع نکته فوق به این معنا است که «اگر شما نیرویی
هستید بفرمایید با امپریالیست ها بجنگید! ما کاری به کار شما نداریم. یعنی میان ما
و شما آتش بس است و ما با شما مقابله نخواهیم کرد.» ولی شما کجا می خواهید با امپریالیست
ها بجنگید؟ قطعا نه به تنهایی و یا با عده ای معدود در بیابان ها و کوه هایی که
اثری از مردم در آنها نباشد. بلکه در کنار مردم و هر جا که مردم باشند. اما جمهوری
اسلامی همه جای ایران هست و در هیچ کجا به شما اجازه نخواهد داد تا تبلیغ و ترویج
خود را میان طبقه کارگر و توده ها پیش ببرید. در حقیقت، چنانچه ما مواضع خود را
درباره تضادهای غیر عمده که تنها با آتش بس صرف حل و فصل نخواهند شد، به روشنی و
صراحت طرح نکنیم آنگاه چنین مباحثی جا را برای درک هایی از این دست باز می گذارد
که گویا طبقه کارگر باید بدون هیچ قید و شرطی و در زیر رهبری ارتش جمهوری اسلامی و
پاسداران به جنگ با امپریالیست ها بر خیزد. و آن گاه که این مبارزه تمام شد به
تضاد غیرعمده ای که تا کنون توجه نکرده و اکنون عمده شده می تواند برخیزد! و
بالاخره باید توضیح داده می شد که در
صورتی که شرط مقاله از سوی جمهوری اسلامی پذیرفته نشود یعنی جمهوری اسلامی
نه تنها به «همکاری مشترک با مردم و نیروهای انقلابی برای مقابله با تجاوز» راضی نگردد
بلکه برعکس دست به حملات وحشیانه تر به نیروهای انقلابی و مردمی زند، تکلیف چیست!
لازم به ذکر است که
در شرایط ویژه ایران خود جمهوری اسلامی یک
مانع جدی در راه مقابله با امپریالیست ها بوده و خواهد بود و باید در نظر داشت که
در صورت حمله امپریالیست ها و تشدید تضاد با امپریالیسم، تضاد مردم با جمهوری اسلامی و برای کسب آزادی های
دموکراتیک نیز رشد خواهد کرد و اشکال گوناگونی به خود خواهد گرفت. (9)
در کل، این درست است که یا باید سمت آمریکا و متحدین آن
ایستاد و یا این سوی تضاد و بر علیه آنان، و بدون تردید خطی میانه وجود ندارد، ولی
نخست اینکه این سوی تضاد طبقات مختلف مردم اند و خیلی نمی توان مطمئن بود که
جمهوری اسلامی بتواند به مدت زیادی دوام آورد و دوما بودن در این سوی تضاد، مطلقا
به معنی فراموش کردن تضادها با متحدینی نزدیک تر همچون خرده بورژوازی نیست، چه به
برسد به متحدین ارتجاعی که از غیر قابل اعتماد ترین متحدین نیزغیر قابل اعتماد تر
هستند. در صورت تجاوز امپریالیست ها، ما می توانیم و باید جهت عمده حرکت و جهت
گیری سیاسی و فرهنگی و نیز نظامی مان( البته در صورت توان برای دست زدن مستقل به آن) مبارزه با امپریالیست های
مهاجم و تجاوزگر باشد، اما ما می توانیم و باید این را با تلاش در جهت پیشبرد
متناسب تضادهای غیر عمده با تمامی نیروهای طبقات مردمی به طور مسالمت آمیز ادامه
دهیم و به ویژه این مبارزه را با حکومتگران جمهوری اسلامی و برای تحقق خواست های
دموکراتیک انقلاب توام کنیم. یعنی در حالی که
تا جایی که ممکن است از ایجاد جبهه جدید نظامی علیه جمهوری اسلامی خودداری
کنیم اما نه بدین گونه که اگر اینها جهت مبارزه را علیه طبقه کارگر گرداندند، ما
بایستیم و تماشا کنیم. وظیفه ما دو جهت دارد. این دو جهت عبارت است از به طور
عمده مبارزه با امپریالیسم در ابعاد
سیاسی، فرهنگی و نظامی نیز از سوی دیگر و
به طور غیر عمده مبارزه سیاسی و فرهنگی با
جمهوری اسلامی برای گسترش آزادی های دموکراتیک و کلا دموکراسی در کشور.
30 - مسئله جبهه سوم
جبهه سوم اساسا
معنایی طبقاتی، نسبی و تاریخی دارد و به
معنای جبهه ای است از تمامی طبقات مردمی؛ خواه رهبری این طبقات در دست طبقه کارگر
باشد و خواه در دست دیگر طبقات خلقی. چنین جبهه ای معمولا در مقابل دو جبهه ارتجاعی
دیگر که در حال مبارزه هستند طرح می گردد. افزون بر این، چون خلق از نظر طبقاتی-
تاریخی متغیر است جبهه های سوم نیزعموما مواج هستند، یعنی نسبت به شرایط تاریخی و
زمان و مکان از لحاظ بافت طبقاتی تغییر می کنند. از این رو در کشورهای زیرسلطه گاه
این جبهه ها بورژوازی ملی را در بر می گیرند و گاه اساسا محدود به طبقه کارگر و
خرده بورژوازی شهری و روستایی می شوند.
اما تایید درستی موجودیت یا تلاش برای برپایی جبهه ای به
نام جبهه سوم به معنای این نیست که درهر مرحله از انقلاب خود این جبهه سوم با دو
جبهه دیگر در آن واحد درگیر است یا باید درگیر باشد. جبهه سوم ایجاد آلترناتیو
مترقی یا انقلابی در مقابل آلترناتیوهای دو گانه موجود است که یا هر دو ارتجاعی یا
ضدانقلابی هستند و نه وجود دو جبهه توامان نبرد برای این جبهه سوم.
مثلا در شرایط
کنونی ایران جبهه سوم جبهه ای است در مقابل دو جبهه ارتجاع جمهوری اسلامی و جبهه امپریالیست
ها. این جبهه می تواند تمامی طبقات واقشاری را که نه مایل اند با امپریالیست ها باشند
و نه با جمهوری اسلامی در بر می گیرد. اما چنین جبهه سومی نمی تواند در آن واحد با
دو جبهه فوق وارد مبارزه ی سیاسی و فرهنگی و نظامی شود؛ یعنی در هر مرحله از
انقلاب تنها دو جبهه اصلی وجود دارد که جبهه سوم خود نیز در یکی از این دو جبهه و
علیه جبهه دیگر مبارزه می کند و می جنگد.
به این ترتیب، جبهه سوم را می توان به عنوان یک بحث تاکتیکی
یعنی نبرد توامان با دو جبهه ارتجاع نیز
موردبحث قرار داد. جبهه سوم از این نظر یعنی آن گونه که به وسیله برخی گروه ها
مطرح می شود، نظرگاهی در مقابل مباحث مارکسیستی تاکتیک سیاسی است. مارکس، انگلس،
لنین، استالین و مائو تسه تونگ بر این نکته تاکید کرده اند که در هر مرحله از
تکامل هر شیء یا پدیده تنها یک تضاد عمده وجود دارد و نه دو و یا سه و یا بیشتر.
همه این رهبران تاکید کرده اند که باید تضاد عمده به درستی تشخیص داده شود و زمانی
که تشخیص داده شد، می باید تمامی نیروهایی را که می توان علیه نیرویی که باید آماج
حمله قرار گیرد بسیج کرد، متحد کرد و آن نیرو را در اقلیت هر چه کوچک تر قرار داده،
منزوی و ضعیف کرد تا بتوان بر آن پیروز
شد.
اما جبهه سوم بحثی به نام عمده و غیرعمده و تقدم و تاخر در زدن دشمنان را نفی می کند و به
جای آن مبارزه در همه زمینه ها و در آن واحد را می نشاند. از نظر گاه جبهه سوم چیزی
به نام تضاد عمده وجود ندارد. همه تضادها مساوی هستند و ما باید در آن واحد و به
یکسان در همه زمینه ها مبارزه کنیم. این نظریه به جای تئوری تضاد، تساوی عمل اضداد
یا تئوری تعادل را می نشاند و بدین سان به متافیزیک در می غلتد. تعادل از نقطه نظر
فلسفی امری نسبی است نه مطلق. هر تعادلی به معنای تساوی عمل اضداد است. اما تساوی
عمل یا وحدت اضداد(این همانی، همگونی) نسبی، مشروط و از این رو گذرا است، در حالی که
مبارزه اضداد دافع یکدیگر مطلق است. چنانچه نه مبارزه اضداد و بالا و پایین شدن و
عمده و غیر عمده شدن آنها بلکه تساوی یا وحدت اضداد مطلق می شد، آنگاه هیچ شی و یا
پدیده ای نمی توانست حرکت کند. در حقیقت، در چنان صورتی (گرچه تصورآن ناممکن است) هر
بحثی از تضاد بی معنی بوده و ما نه با چیزهای گوناگون بلکه تنها با یک چیز و یا
دقیق تر بگوییم با «هیچ» روبرو بودیم. جهان همچون یک «هیچ» یا خلاء محض به جای خود
می ایستاد و هر گونه حرکتی از آن سلب می شد. این ها بدین معناست که در پدیده های
مرکب، مبارزه اضداد دافع یکدیگر، امکان تساوی دائمی را از آنها سلب نموده و خواه
ناخواه یک جهت را بر دیگری مسلط گردانده و تبدیل به جهت عمده آن تضاد می کند و یا با
عمده کردن یک تضاد، همه تضادهای دیگر را غیر عمده می کند.
این بحث ساده را تمامی رهبران مارکسیسم به روشنی توضیح داده
اند اما برخی از چپ ها یا متوجه آن نشده اند و یا با دنباله روی از برخی تجدیدنظر
طلبان غربی و نقادی های بی پایه و بنیان
آنها از این اصل (با توجه به ارزیابی نادرست از برخی تجارب) در حالی که ماهیتا
راست هستند تلاش می کنند شکل یک چپ رادیکال را به خود بگیرند. (10) این نیروها
متوجه نیستند که میان دو مبارزه دموکراتیک و مبارزه ضد امپریالیستی نمی تواند
تساوی مطلق وجود داشته باشد، بلکه وحدت و تضاد حکمفرماست. یعنی گاه مبارزه
دموکراتیک و گاه مبارزه ضد امپریالیستی عمده می شود و هر زمان یکی عمده شد،
دیگری تابع و زیر رهبری آن در می آید. در مبارزه دموکراتیک
یک سلسله مسائل طرح و تناسبی معین از لحاظ درجه اهمیت میان شان برقرار می گردد و
در مبارزه ضد امپریالیستی مسائلی دیگر و تناسبی دیگر. این دو سلسله مسائل در هم
تنیده، نافذ و متداخل اند. هر هنگام که یکی عمده شود و پیش رود، هم در نفس خود
دیگری را پنهان دارد و هم به رشد آن دیگری پا می دهد. در حال حاضر مبارزه دمکراتیک
عمده است و نیروهای انقلابی باید با جمهوری اسلامی ستیزه کنند. در صورت تجاوز امپریالیست
ها وضع برعکس شده و تضاد با امپریالیست ها عمده خواهد شد. اما در هیچ کدام از این
دو حال نباید آن دیگری یا آن روی پنهان در نظر گرفته نشود و یا به فراموشی مطلق
سپرده گردد.
و درپایان، می توان جبهه سوم را از این منظر که آیا عملی
است و یا خیر مورد بررسی قرار داد. پس از مباحث نسبتا مفصلی که تا کنون داشته ایم
این نکته می باید روشن باشد که چپ ایران بسیار ناتوان تر و ضعیف تر از آن است که
بتواند تمامی طبقات خلق را درون جبهه ای واحد متحد کند، گرچه هر گونه تلاش و کوششی
در این سمت و سو صورت گیرد قابل ستایش است. از سوی دیگر این چپ در حال حاضر نمی تواند
(حداقل تا زمانی که تا حدودی توانست درون طبقه کارگر پایه بگیرد) علیه حتی یک ارتجاع جبهه ای بگشاید، چه برسد به این که در
آن واحد بخواهد با دو ارتجاع مبارزه کند. این نوع تزها از جانب جریان هایی مطرح می
گردد که کوچک ترین مسئولیتی برای توضیح
چگونگی چنین امری برای خود قائل نیستند. حرفی را می زنند برای آنکه بگویند
رادیکال ترین موضع را گرفته اند. ظاهرا «چپ» اما ماهیتا راست اند. این نوع جریان ها
زمانی که از گشودن حتی یک جبهه هم عاجز شدند، انفعال محض پیشه می کنند.
31- اشاره ای به رابطه مبارزه طبقاتی و ملی
وقتی ما به دو مبارزه دموکراتیک و ضد امپریالیستی انقلاب
دموکراتیک نوین ایران اشاره می کنیم، در واقع ما در حال صحبت از دو جنبه این
انقلاب یعنی جنبه های مبارزه طبقاتی و ملی آن هستیم. همچنان که دو جهت فوق با یکدیگر رابطه و وابستگی متقابل داشتند،
مبارزه طبقاتی و ملی نیز در عین حفظ هویتی جداگانه، در عین حال با یکدیگر در
مناسبات و روابط متقابل اند. مبارزه طبقاتی را از دو سو می توان مورد ارزیابی قرار
داد. از یک سو این مبارزه بر هویت تضاد میان طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار در کلیت
خود و برای رفع استثمار اشاره دارد یعنی تضاد کار و سرمایه که راه حل آن انقلاب
سوسیالیستی است. از سوی دیگر بر جنبه طبقاتی مبارزه دیگر طبقات زحمتکش و تمامی
اقشار خرده بورژوازی با حکومتگران مرتجع و نیز اتحادهای استراتژیک طبقه کارگر با آنها در انقلاب دموکراتیک اشاره
دارد که دشمن عمده حال حاضرشان حکومتگران جمهوری اسلامی یعنی بورژوازی بورکراتیک(تجاری و ربایی) است که دولت
را در دست خود دارد.
از سوی دیگر مبارزه ملی عبارت از مبارزه آحاد طبقات خلقی یک
ملت علیه امپریالیست ها و برای دفاع از استقلال است. در اینجا طبقات به هم پیوسته
در اتحادهای تاکتیکی و استراتژیک به یک کل واحد در مقابل امپریالیست های خارجی
تبدیل می شوند و مبارزه طبقاتی داخلی زیر شعاع مبارزه ملی خارجی قرار می گیرد.
اما امپریالیست ها یک کل بی هویت نیستند، بلکه دولت های
امپریالیستی هستند که خود نماینده تمامی جناح های بورژوازی انحصاری کشور
امپریالیستی می باشند. پس مبارزه ملی تبدیل می شود به یک مبارزه طبقاتی که طبقات
مختلف مردمی را متحدا در مقابل طبقه سرمایه دار یک امپریالیست یا چند امپریالیست قرار
می دهد. یعنی در اینجا نیز مبارزه ملی حاوی و در بردارنده مبارزه ی طبقاتی است.
اما امپریالیست ها دارای عوامل داخلی خود هستند. عواملی که هر چند ممکن است در
برخی شرایط از لحاظ سیاسی، استقلالی نسبی داشته باشند اما عموما از لحاظ اقتصادی
وابسته اند. پس مبارزه طبقاتی داخلی علیه بورژوازی بورکراتیک و جناح های مختلف آن
یعنی بورژوازی تجاری و ربایی و برای آزادی و دموکراتیزه کردن اقتصاد، سیاست و
فرهنگ در عین حال مبارزه ای برای قطع دخالت امپریالیستی و از این رو مبارزه ای ملی
است. بدین ترتیب مبارزه طبقاتی و ملی زیر شرایط خاص ایران علیرغم هویت متمایز،
وحدت دارند و به یکدیگر گذر کرده تبدیل می شوند.
همچنین در این مبارزات طبقاتی و ملی دموکراتیک و ضدا
امپریالیستی تمامی طبقات خلقی خواست های یکسانی ندارند بلکه خواست هایی در حدود و
اندازه های متفاوت دارند. بر مبنای حدود و خواست های متفاوت و مختلف درجه ی
رادیکالیسم این طبقات در انقلاب متفاوت است. برخی مترقی یعنی خواهان رشد نیروهای مولد و روابط تولید فراتر
از اقتصاد و سیاست حکومتگران ارتجاعی و امپریالیست ها هستند و برخی دیگر انقلابی
اما ناپیگیر و برخی دیگر انقلابی و پیگیرند. طبقه کارگر انقلابی ترین و
پیگیرترین طبقه موجود در میان طبقات خلق
است و پیشرفته ترین خواست ها را در زمینه تغییر روابط تولیدی دارد. از این رو
رهبری این طبقه بر انقلاب دموکراتیک می تواند این انقلاب را از درون رشد تضاد طبقه
کارگر و بورژوازی به مرحله سوسیالیستی که مرحله متکامل تر مبارزه طبقاتی نسبت به
انقلاب دموکراتیک است سوق دهد. به همین دلیل این طبقه باید ضمن تلاش برای تحقق
خواست های طبقات خلقی در مرحله انقلاب دموکراتیک در عین حال در تلاش برای تکامل
بخشیدن به تضادها و رساندن شرایط به مرحله انقلاب سوسیالیستی یعنی کیفیتی نوین در
مبارزه طبقاتی باشد.
32- مسئله درباره استفاده از تضادها
در اینجا ما باید اشاره ای نیز به مسئله استفاده از تضادها کنیم که اخیرا و به ویژه
از سوی برخی از شبه چپ هایی که سابقا ضد استفاده از تضادها میان دشمنان
بودند(حکمت، تقوایی و...) به
نادرست مطرح می شود. استفاده از تضادها به معنای این است که طبقه کارگر و طبقات
خلقی باید از تضادهای گوناگون ( از کوچک تا بزرگ و از ضعیف تا شدید) میان دشمنان و
یا میان برخی متحدین موقتی و دشمنان دیگر استفاده کند تا خود و طبقات خلقی را رشد
دهند و برای کسب قدرت و یا نگهداری قدرت استفاده کند. استفاده از تضادها میان
دشمنان به این معنی است که عمده ترین دشمنان را در هر مرحله در اقلیت قرار داده و
اکثریت را پیرامون هدف های آن مرحله گرد آورد تا این که آن دشمن ضعیف شود و از پا
درآوردن آن ممکن گردد. همچنین استفاده از تضادها می تواند به این معنا تلقی شود که
از هر گونه تضادی در درون هر طبقه و قشر، حزب و گروه و دسته و حتی افراد و شخصیت های
ارتجاعی، ضد انقلابی، مترقی و یا انقلابی استفاده شود. یعنی تا آنجا که با دشمن
عمده مبارزه می کند، مورد حمایت قرار گیرد و آنجا که سستی می کند و یا شمشیر خود
را علیه خلق می گرداند مبارزه گردد.(هر چند که چنین استفاده هایی تنها به این نکته
محدود نمی شود و ابعاد بسیار وسیع تری را در برمیگیرد).
اما حکمتی های ترتسکیست که از نخستین مباحث خود مخالف
استفاده از تضادها بوده اند و اساسا هرگز معنای استفاده را تضادها را نفهمیده اند
اینک چپ و راست از استفاده از تضادها صحبت می کنند. آنان از اینکه «دشمنی غرب با
جمهوری اسلامی بهتر از دوستی شان است» صحبت میکنند و منظورشان این است که به
امپریالیسم آمریکا و متحدینش بپیوندند تا جمهوری اسلامی را از پا در آورند. اما
طبقه کارگر باید از تضادها میان دشمنان استفاده کند تا خود را رشد دهد و نه این که
به یک دشمن بپیوندند برای اینکه آن دشمن را در مبارزه با دشمن دیگر رشد دهد. حتی
ائتلاف های موقتی و مشروط با نیروهای
وابسته به یک امپریالیسم علیه امپریالیسم دیگر در درجه اول به این نیت صورت گرفته
تا یکی از این دو که در آن مرحله دشمن عمده بوده در اقلیت قرار داده شود و در درجه
دوم از تضاد این دو امپریالیست به نفع رشد جنبش انقلابی استفاده گردد.
33- چگونه می توان
از یک نیروی ضعیف به نیرویی قوی تبدیل شد؟
ما هم در این مقاله
و هم در دیگر مقالات به بررسی وضعیت چپ ایران پرداخته ایم و در آینده نزدیک نیز به
آن توجه خواهیم کرد. با توجه به مجموع اوضاع این چپ و انحرافات و اشتباهات
گوناگونی که وجود دارد، ما نخستین وظیفه مارکسیست ها را مبارزه برای برقراری یک
نظم ایدئولوژیک- سیاسی ارزیابی می کنیم. در جنبش چپ از این لحاظ بلبشویی حکمفرماست.
ترتسکیسم و رویزیونیسم در اشکال مختلف
بیداد می کند. سلاح تئوریک مارکسیسم زیر عنوان «مارکسیسم مکتبی» به وسیله ی این جریان ها زیر شدیدترین حملاتی
که تا کنون در جنبش چپ ایران سابقه نداشته، قرار گرفته است. انحرافات و نوآوری های کاذب و در واقع تجدید نظرطلبی
هایی که همان مباحث کهنه رویزیونیست ها را در پوسته های جدید می پیچاند و تحویل
مردم می دهد، از طرف مدعیان دروغین نیز مداوما صورت می گیرد. شلوغ بازاری عجیب که
در کمتر کشوری خواه در گذشته و خواه اکنون
می توان یافت. به همین دلایل، دفاع از حقیقت عام مارکسیسم، لنینیسم و مائوئیسم و
دفاع از اصول، قواعد و نفس این مکتب، نخستین وظیفه هر کمونیست وفادار به طبقه
کارگر است. ما نخست تمامی نیروی خود را از این تفکر یعنی مارکسیسم - لنینسم -
مائوئیسم به عنوان یک حقیقت عام می گیریم.
جنبش ما نمی تواند پیش رود مگر آنکه این سلاح تئوریک خود را از دست ندهد و در عین
حال به آن به طور دقیق تر و کامل تری مسلط شود.
از طرف دیگر ما
باید این مکتب را با شرایط خاص مبارزه طبقاتی در ایران تطبیق دهیم تا همچون موجود
زنده ای انکشاف یابد و پیش رود و در هر گام درک ما را از وضعیت واقعی مبارزه
طبقاتی عمیق تر کند. اجازه ندهیم در حد یک حقیقت عام خشک شود و درجا زند، بلکه برعکس
همچون روح زنده ای در وجود ما به حرکت
آمده و بطن هر حرکت و جنبشی را با ولعی هر چه بیشتر کاوش کند. بدون یاری گرفتن از مارکسیسم-
لنینیسم - مائوئیسم و کاربرد آن در مورد شرایط خاص ایران، ما هرگز نخواهیم توانست چیزی
عمیقی در باره ایران بفهمیم.
بنابراین و از نظر ما بدون یک مبارزه ایدئولوژیک
جدی، سخت و پیگیر، بر مبنای شکل خاص انحرافات و اشتباهات در ایران و نیز آبشخورهای
غربی آن، برقراری یک نظم ایدئولوژیک- سیاسی و به وجود آمدن گروهی متحد از مارکسیست
های معتقد، غیرممکن است که بتوان قدم از قدم برداشت. برای ما جمع آوری نیرو به گرد
یک تفکر مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی حرف اول را می زند و در صدر وظایف ما
قرار دارد.
در درجه دوم، با توجه به اینکه ما مارکسیست ها در حال حاضر
نیرویی بسیار کوچک و ضعیف هستیم باید هر اندازه نیرو داریم آن را تنها و تنها درون
طبقه کارگر متمرکز کنیم.
تخطی از این وظیفه اولیه و حیاتی به هیچ وجه جایز نیست.
جنبش کمونیستی تا زمانی که درون طبقه پایه ای حداقل نگرفته، نباید به میان طبقات
دیگر رود. اگر بخواهیم در میان زنان کار کنیم، زنان کارگر در اولویت هستند. اگر
بخواهیم در میان جوانان کار کنیم، جوانان کارگر در اولویت اند. و اگر رفقای
دانشجویی داشته باشیم از آنها خواهیم خواست که حتما و به هر شکل خود را درون
کارخانه ها جای دهند. تنها کسانی که نمی توانند درون طبقه و یا در خدمت کارهای
درون طبقه باشند، می توانند در جنبش های دیگر فعالیت کنند.
کار ما درون طبقه از
دو بعد مخفی و علنی برخوردار است. در شرایط کنونی استبداد جمهوری اسلامی، کار مخفی
جهت عمده و کار علنی جهت غیرعمده کار ما را
تشکیل میدهد. کارخانه های بزرگ و اصلی برای ما از همه مهم تر است. وظیفه اساسی ما
تشکیل هسته یا کمیته های کارخانه خواهد بود. ضمنا ما تا جایی که بتوانیم باید در
جهت تشکلات صنفی کارگری فعال باشیم. ما باید هم به خواست های اقتصادی کارگران بها بدهیم
و هم به خواست های سیاسی آنها. تلاش اصلی ما در جهت تبدیل اشکال مبارزه اقتصادی به
سیاسی خواهد بود. ما باید تلاش کنیم که هر کجا که کارگران هستند، باشیم و اشکال
کار مخفی را به کار علنی در سازمان های موجود قانونی که گاه کارگران در آنها
هستند، گره بزنیم. در صورتی که ما بتوانیم نیروی حداقلی را درون طبقه تشکیل دهیم و
ریشه بدوانیم، بی تردید می توانیم شروع به اجرای طرح های دیگری کنیم.
مبارزه در ایران نمی تواند تنها در اشکال سیاسی و فرهنگی و
اقتصادی پیش رود و باید دست به اشکال نظامی مبارزه نیز زد. ولی برای انجام چنین کاری
نیرو لازم است. نیرویی که بتواند در اولین شکست از هم نپاشد. برای جنبش کمونیستی ادامه کاری باید حرف اول را بزند. نباید، نیامده
رفت. باید وقتی آمد، بتوان ماند.
ما باید همواره و بیرحمانه حقایق را در مورد وضع کنونی
نیروهای خود، نقاط قوت و ضعف های خود بازگو کنیم. حقیقت گاه تلخ است و آزارنده و بیان
آن نیز گاه تلخ تر است و آزارنده تر. اما ما باید تلاش کنیم که همچنان که لنین
همواره تاکید می کرد رو در روی در چهره حقیقت نگاه کنیم و خود را فریب ندهیم.
هرمز دامان
خرداد - تیر 91
یادداشت ها
1- این
طیف هم جریان هایی را که آگاهانه و با اطلاع دقیق و کامل از نظریات خود و عواقب آن
چنین موضع گیری می کنند در برمی گیرد و هم جریان هایی که غیر آگاهانه چنین مواضعی
را اتخاذ می کنند. گرچه در جنبش کنونی ایران، به دلیل وجود بخش اصلی و عمده آن در خارج کشور و امکاناتی که برای ارتباطات سازمان یافته و از کانال هایی عمومی
و مردم پسند با امپریالیست ها وجود دارد، مجری مقاصد آنان شدن و نیز تکیه مالی به
آنها کار چندان دشواری نیست؛ و مشکل بتوان جریان هایی را یافت که موضعی را علیه
جمهوری اسلامی در اشکالی اتخاذ کنند که یا به نفی مواضع در قبال امپریالیست ها
منجر گردد و یا آنها را در سایه قرار دهد و در مورد همسوی اشان با نیروهای
امپریالیستی آگاه نباشند. در دوران کنونی این قبیل نیروها بسیار بیشتر از نیروهایی
هستند که متوجه همسویی شان با امپریالیست ها نیستند.
2-
برای دست یابی به این مقاله نگاه کنید به وبلاگ
جمعی از مائوئیست های ایران، مقاله طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک.
3- در واقع و به ویژه از
اوائل این سده همه طبقات بورژوازی ارتجاعی، امپریالیست ها و استعمارگران یک بخش «چپ»
یا بهتر است بگوییم «شبه چپ» نیز داشته اند که هم نقش نفوذی را در جنبش بازی می کرده
و هم نقش توضیح دهنده و توجیه کننده برنامه و سیاست نیروهایی را که خود مجری آگاه
اوامرشان بود.
4-
البته اگر نیروی بدرد
بخوری باشد که بتوان روی آن حساب کرد و البته در این مورد خیلی نمی توان مطمئن بود
که چنین نیروهایی در چپ ایران وجود دارد. حتی حزب توده و اکثریتی ها نیز در چنین
جنگی شرکت نخواهند کرد زیرا اینان دنبال اصلاح طلبان اند که در زمینه مبارزه برای آزادی های سیاسی تا حدودی فعال اند،
اما در مورد مبارزه با امپریالیسم در مجموع بی انگیزه و منفعل هستند واین البته
ارتباط دارد با تحلیل اینان از شرایط کنونی ایران و جهان و اقشاری که نمایندگی می کنند.
5-
در مورد شکل های تکامل
اوضاع در چنین شرایطی حدس و گمانه های متفاوتی می توان زد. مثلا اینکه با رفتن
سریع این حکومت، حکومتی شبیه حکومت شاه ایجاد شود و امپریالیست ها بتوانند ارتش را
باز سازی کنند و خود تلاش کنند که مدت زمان زیادی در ایران نمانند؛ و یا اینکه
جمهوری اسلامی با سرعتی کم و بیش شبیه صدام برود و حکومتی در داخل و نیز در
کردستان و یا بلوچستان به مدد نیروهای وابسته به امپریالیست ها تشکیل شود. و یا
اینکه امپریالیست ها مجبور شوند مدت زمان طولانی تری در ایران بمانند و... . اکنون بهتر است که ما وارد چنین گمانه زنی هایی
نشویم و تنها خود را به روی آنچه بیشتر محتمل است، متمرکز کنیم.
6-
برای نمونه نگاه کنید
به مقاله« کار زار برای حفظ «حاکمیت ملی و صلح» و مبارزه با دیکتاتوری حاکم» نامه
مردم شماره 897، بیست و نه خرداد 1391،همه چیز در این مقاله می توان یافت الی
مواضع صریح و روشن. این مسئله حتی در لحن مقاله نسبت به «دیکتاتوری حاکم» نیز
یافتنی است.( به نظر می رسد که پس از افت جریان اصلاحات حضرات توده ای - اکثریتی بیشتر
به جریان حاکم - خامنه ای و سپاه و محور مقاومت - چسبیده اند- اقزوده ی ویراست
1403)
7- مقاله «افسانه بمب اتمی
ایران و ریاکاری امپریالیسم ، صهیونیسم و اپوزیسیون خود فروخته ایران» خردادماه
1391
8-
و این نشان می دهد که
اپوزیسیون خارج از کشور حتی با وجود آزادی تقریبا کامل در تبلیغ و ترویج، چقدر در
کشورهای اروپایی و آمریکایی نیز ضعیف بوده است. این همه جار و جنجال و بزرگ نمایی،
و ناتوان حتی از جا انداختن نظری درست درباره احمدی نژاد و کلا دولت ایران!؟
9-
اختلافات ما با این
رفقا به این نکات محدود نشده و مباحث گوناگون دیگری ازجمله درباره سوسیالیسم مائو
و نیز درباره سوسیال امپریالیسم شوروی را در برمی گیرد که باید در آینده و در حد لزوم به
آنها پرداخته شود.
10-
نگارنده در مورد نظرات
رهبران مارکسیسم در مورد تضاد عمده در کتاب « مارکسیسم و نقادی آن از جانب چپ -
نقدی بر نظرات باب آواکیان»، فصول دوازدهم، سیزدهم و چهاردهم به تفصیل صحبت کرده ام.
برای اطلاع بیشتر، خواننده می تواند به این کتاب مراجعه کند
پیوست
درباره وابستگی اقتصادی جمهوری اسلامی به امپریالیست
ها
در پاسخ به این پرسش که بوسیله یکی از رفقا طرح شده بود من
قسمتی از بخش هفتم مقاله طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک را در زیر میآورم:
نکات اساسی ساخت اقتصادی ایران
« ...بی
تردید روابط حاکم برساخت اقتصاد ایران یک روابط سرمایه داری است اما این سرمایه
داری یک سرمایه داری به شدت عقب مانده (یا به عبارتی تا حدودی دقیق تر و رایج تردر
ادبیات مخالفین امپریالیسم، عقب نگه داشته شده) و سرو دم بریده و آغشته به انواع
روابط عقب مانده ی تولیدی است. یعنی هم خود این سرمایه داری عقب مانده است وهم در
پیرامون آن و زیرسلطه ی آن روابط عقب مانده بسیار، خواه درروستا و خواه در شهرها
وجود دارد. از طرف دیگر شکل، درجه ی گسترش و نیز نقش آن در اقتصاد جهانی با سرمایه
داری کشورهای امپریالیستی فرق دارد…
از سوی دیگر سرمایه داری ایران زیر سلطه امپریالیست ها است
واقتصاد آن تک محصولی و متکی به در آمد نفت خام است. چنانچه در آمد نفت نباشد،
چیزی ازاقتصاد ایران باقی نمی ماند. صنایع آن مونتاژی است. تولیدات صنعتی- مونتاژ
و غیر مونتاژ- صادرات در خور اعتنایی ندارد بلکه عمدتا تولید برای مصرف داخلی است.
تولیدی که بخش عمده مواد خام اش و نیز بسیاری از کالاهای ساخته شده اش از بیرون می
آید. همچنین سرمایه داری ایران در بخشهای مختلف صنایع، تجارت، خدمات و مالی عمدتا
وابسته به امپریالیست هاست. این اقتصاد در عرصه مالی بدهکارهمیشگی صندوق بین
المللی پول و بانک جهانی است.
از سوی سوم، سرمایه های کوچک و متوسط در زمینه های گوناگون
تولیدی وتجاری و خدماتی درایران فراوان اند. این سرمایه ها از یک طرف زیر فشارامپریالیست
ها هستند و از سوی دیگر زیر فشارگروه سرمایه داران کمپرادور و انحصار طلبان داخلی،
و به هیچ وجه قادر به کوچک ترین رقابتی با آنها نیستند. این سرمایه ها به ندرت می توانند
رشد و توسعه یابند.
هیئت حاکمه ایران نماینده سرمایه داران کمپرادور است اما
سرمایه داری اینها عقب مانده ترین نوع سرمایه داری کمپرادوری است، یعنی سرمایه
داری تجاری و ربایی. همچنین درآمد صادرات نفت ایران با تخصیص یاقتن به دسته هایی
از هیئت حاکمه، عملا به انحصار کامل قدرت در دست باندهای مشخصی انجامیده و رانت
خواران را به بخش های معینی محدود کرده است...
اگر حکومتی به رهبری طبقه کارگر در ایران تشکیل شود و از
سوی امپریالیست ها از جهات گوناگون مورد تحریم اقتصادی قرار گیرد، نه از درآمد نفت
چیز دندان گیری به دست می آید، نه مواد خامی از خارج خواهد آمد، نه خط تولید
کارخانه هایی که مونتاژاند می توانند به سادگی ادامه یابد و نه کشاورزی قادر است
به شکل کنونی خود تداوم یابد. اینها تازه در صورتی است که طبقه کارگر نخواهد به
یکباره از وزن صادرات نفت بکاهد، تکیه همه جانبه به صنایع مونتاژ را متوقف
نماید،اجازه به حداقل ورود سرمایه از خارج از کشور دهد و نیز ورود مواد خام را به
میزان کنونی متوقف سازد. اقتصاد ایران را باید با حداقل صادران نفت و با فقدان یا
وجود حداقل صنایع مونتاژ تصور کرد تا تصوری روشن تر از واقعیت آن به دست آورد.
جامعه ایران بیش از آنکه از تسلط سرمایه داری براقتصاد خود
رنج بیرد از عقب ماندگی این سرمایه داری - از تک محصولی بودن و اتکا به درآمد نفت،
از صنایع مونتاژ، از واردات مواد اولیه خام، از واردات بی رویه کالاهای مصرفی، از
وام های خارجی، از کشاورزی خرد و از روابط عقب مانده ای که به هزار و یک شکل آن را
احاطه کرده و نیز از تسلط مطلق امپریالیست ها براین سرمایه داری، رنج می برد. ..»
برای اطلاعات آماری در مورد نکاتی که در
این مقاله به آنها اشاره شده، نگاه کنید
به ابراهیم رزاقی، الگویی برای توسعه اقتصادی ایران، فصل سوم، تصویری از اقتصاد
کنونی ایران. چاپ دوم، نشر توسعه.
به طورکلی،اقتصاد کشورهای زیر سلطه، برخی کشورهای پرجمعیت و
بزرگ همچون هند و چین و یا کشورهایی همچون کره جنوبی، برزیل و افریقای جنوبی و ونزوئلا نیز زیر سیطره ی
سرمایه انحصاری و کمپانی های عظیم است. تولید این کشورها و وارادت و صادرات آنها
در خدمت یک اقتصاد خود کفا نیست، بلکه با توجه به نیازهای اقتصادی، سیاسی و...امپریالیسم
صورت گرفته و می گیرد.