Monday, August 25, 2025

درباره ی بیانیه ی جبهه ی اصلاحات و واکنش های به آن


 

در پی بیانیه های صادر شده از جانب اصلاح طلبان درون حکومتی ( پزشکیان و روحانی) و بیرون حکومتی( قدیانی و تاجزاده و موسوی ) بیانیه ای هم در تاریخ 26 مرداد جاری از جانب جبهه ی اصلاحات داده شد.

در این بیانیه اصلاح طلبان با دنبال کردن سیاست «اصلاح از درون» (یعنی نه تغییر حکومت از بیرون کشور به وسیله ی برنامه ریزی خارجی و تجاوز خارجی و نیز نه تغییر حکومت از بیرون حکومت به وسیله ی جنبش توده ای و انقلاب) و همچنین پیشنهاد« آشتی ملی» به تحلیل وضعیت داخلی و خارجی کشور پرداخته و راه برون رفت از وضعیت را تغییر در یک سری سیاست های داخلی و خارجی دانسته و خواست هایی را در این مورد طرح کرده اند.

این خواست ها نسبت به آنچه دیگر اصلاح طلبان به ویژه اصلاح طلبانی مانند تاجزاده طرح کرده بودند نکته ی تازه ای در بر ندارد.

این خواست ها عبارتند از«حذف نظارت استصوابی»،«بازگشت به اصل حاکمیت مردم از طریق برگزاری انتخابات آزاد»، «پایان دادن به تنش زایی و انزوای بین‌المللی» و در کنار آن«اعلام عفو عمومی و آزادی همه زندانیان سیاسی، عقیدتی و فعالان مدنی» ، «آزادی حجاب»، «انحلال نهادهای موازی»، «بیرون رفتن سپاه و نیروهای اطلاعاتی از امور اقتصادی»، «اعلام آمادگی تعلیق داوطلبانه غنی‌سازی و پذیرش نظارت‌ آژانس انرژی اتمی در قبال رفع کامل تحریم‌ها»، برقراری رابطه ی با امپریالیست های غربی و کشورهای منطقه و«فراهم کردن بستر برای سرمایه گذاران داخلی و خارجی». اهداف نهایی این خواست ها «توسعه پایدار، بازسازی سرمایه اجتماعی و تعامل عزتمندانه با جهان» است.

این خواست ها نسبت به خواست های کسانی همچون قدیانی و تاجزاده و حتی موسوی نیز سقف پایین تری را نشان می دهند.

مشکل اصلی جبهه ی اصلاحات

آنچه مشکل جبهه ی اصلاحات و اصلاح طلبان حکومتی – و نیز بخش هایی از اصلاح طلبان غیرحکومتی - است جدا از توقع شان از توده ها برای جدال در چارچوب حکومت کنونی و تلاش برای اصلاح آن و نه گذر از آن و طرح یک جمهوری دموکراتیک بورژوایی چنان که در طرح قدیانی( «جمهوری دموکراتیک سکولار») می بینیم، ناتوانی در پیگیری خواست ها و تحقق عملی آنهاست. طرح خواست ها هزینه ای آنچنانی ندارد. در بدترین حالت چندتایی ناسزا از جانب خامنه ای و سران اصول گرای روحانی و پاسدار می شنوند و اتهاماتی متوجه آنها می شود و سپس زبان در کام می کشند. اما همین حضرات تا دوباره پیشنهادی از جانب خامنه ای و اصول گرایان به آنها می شود با سر و دست می دوند و در برنامه های آنها برای سرکوب مردم جای می گیرند. نمونه اش هم پذیرش کاندید شدن پزشکیان برای ریاست جمهوری است. زمانی که اصول گرایان پس از جنبش ژینا کارشان گره خورده بود و نیز تهدیدهای خارجی ببشتر می شد اینها دویدند و پذیرفتند که سد جلوی مردم شوند تا به قول عباس عبدی از عناصر مهم این دسته«یخ قهر مردم با صندوق» ( یا در واقع با حکومت) را آب کنند. اکنون بیش از پیش مشخص شده که خامنه ای آنها را پیش انداخته تا حل مسائل اقتصادی یعنی« تورم افسارگسیخته، رکود تولید، سقوط ارزش پول ملی و فرار سرمایه» و غیره را هم به گردن آنها بیندازد و نیز تا حدودی مسائل سیاست خارجی را پیش برد. حال آنکه می دانیم اصلاح طلبان در حالی که قدرت اصلی در دست همان هایی است که موجب اصلی این مسائل و مشکلات هستند نمی توانند مسائل مورد نظر را طبق برنامه ی خود حل و فصل کنند.

در هر صورت این گونه بیانیه ها و طرح این گونه خواست ها- که به هیچ وجه سقف خواست های توده ها که مدت هاست خواهان سرنگونی حکومت ولایت فقیه می باشند نیستند- دردی از دردها دوا نخواهد کرد مگر آنکه برنامه ی عملی برای تحقق آنها وجود داشته باشد و اعمال معینی برای تحقق آنها سازمان داده شود و این کاری است که از جبهه ی اصلاحات بر نمی آید.

موضع گیری دو جریان مرتجع در مقابل  بیانیه ی جبهه ی اصلاحات

به هر حال آنچه در این جا مد نظر ماست نه تاکید بر ناتوانی اصلاح طلبان حکومتی و حتی بیرون حکومتی در تحقق خواست های عمدتا لیبرالی شان بلکه موضع گیری دو جریان مرتجع در مقابل بیانیه ی آنهاست.  از یک سو باند خامنه ای و سران سپاه و به طور کلی جناح اصول گرایان راست که طرفداران اصلی استبداد دینی کنونی هستند و از سوی دیگر سلطنت طلبان و پادشاهی خواهان که خواهان استبداد شاهی و سلطنتی هستند.

سلطنت طلبان

تکلیف سلطنت طلبان روشن است. آنها اسم هر نیرویی بیاید که گمان کنند ممکن است جایگزینی برای حکومت ولایت فقیه و جمهوری اسلامی باشد به سرعت واکنش نشلن می دهند و به اصطلاح به تک و تو می افتند که زیر آب جریان مزبور را بزنند تا مبادا جایگاهی میان مردم پیدا کند و آنها برای تغییر به آن جریان امید ببندند( این تفاله ها گمان می کنند مردم به پادشاهی خواهان و سلطنت طلبان امید بسته اند!)، و از سوی دیگر مبادا توجه اربایان امپریالیست آنها را جلب کنند و این اربابان به جای نوکری سلطنت طلبان و پادشاهی خواهان نوکر دیگری را دست و پا کنند.

باند خامنه ای

و اما به باند خامنه ای و سران سپاه و کلا اصول گرایان توجه کنیم.

پیشاپیش باید اشاره کنیم که لحن بخشی از این نقادی ها بسیار آرام و ملایم و با ژست های سالوسانه و نصیحت گونه است که نشان می دهد خامنه ای و سران سپاه و کلا جناح راست اصول گرایان در اوضاع کنونی به وجود پزشکیان در راس دولت و کلا به همکاری اصلاح طلبان راست و میانه نیاز دارند و احتمالا ترس از استعفای پزشکیان و یا دنبال کردن موسوی و تاجزاده از سوی مردم آنها را در شوک فرو برده است.   

اما درباره این باند و جناح مرتجع:

این ها مسبب اصلی تمامی وضعیت اقتصادی کنونی و فلاکت کارگران و کشاورزان و طبقات میانی هستند اما واکنش آنها به بیانیه ی جبهه ی اصلاحات به گونه ای است که انگار تا کنون قدرت در دست اصلاح طلبان بوده و مسبب اصلی وضعیت کنونی آنها هستند و نه این مومیایی ها و تفاله های قرون و اعصار. به برخی از واکنش های آنها توجه کنیم:       

ستون پنجم امپریالیست ها در کجاست؟

مرتجع کثیف شریعتمداری نوچه و پادوی خامنه ای در روزنامه کیهان تیتر زد:

«بیانیه جبهه اصلاحات، یا ترجمه فارسی سخنرانی نتانیاهو.»

 این مردک فاسد اصلاح طلبان را ستون پنجم اسرائیل و آمریکا می خواند در حالی که ستون پنجم را باید در سازمان اطلاعات و سازمان حفاظت اطلاعات سپاه و دیگر ارگان های امنیتی، نظامی و سیاسی جستجو کرد که عموما و به ویژه در دو دهه ی اخیر بارها تصفیه شده و اصلاح طلبان از آنها بیرون شده و یا بیرون آمده اند.

حضرات مرتجعین امثال شریعتمداری: آیا شما پست های مهم اطلاعاتی و نظامی را در اختیار کسانی قرار می دهید که جزو باندهای شما نیستند؟ اگر قرار نمی دهید که نمی دهید روشن است که ستون پنجم در میان باند خامنه ای و سران سپاه و نیز سازمان های اطلاعاتی و نظامی و سیاسی خود شما هستند!

مسببان اصلی وضع اقتصادی کنونی

صادق محصولی، دبیرکل جبهه پایداری:

«آنها از مردمی دم می‌زنند که روزانه نتیجه دروغ و بی‌حاصل بودن شعارهایی از قبیل «نه غزه نه لبنان» و «گلابی‌های برجام» و «عدم وقوع جنگ در صورت پیروزی نامزد اصلاح‌طلبان» به‌ جای کمک و تمرکز بر حل مشکلات معیشتی مردم را می‌بینند و تجربه می‌کنند.»

محصولی مرتجع از « به جای کمک و تمرکز بر حل مشکلات معیشتی» مردم حرف می زند در حالی که آن که مسئول اصلی این مشکلات معیشتی است و اجازه ی حل آنها را نداده و روز به روز وضع را بدتر گردانیده در درجه ی نخست و ییش از همه خود همین باند خامنه ای و سران سپاه و نیز اصول گرایانی مانند جریان پایداری ها هستند که مهم ترین ارگان ها و پست ها و مهم ترین منابع کشور را در دست دارند.

عبدالله گنجی از اصول گرایان:

«آنچه از این جریان( منظور جبهه ی اصلاحات است) صادر می‌شود نه دغدغه معیشت و اقتصاد مردم( و لابد شما «دغدغه معیشت و اقتصاد مردم» را دارید!) بلکه تلاشی برای بازگشت به قدرت یا عبور از نظام دینی است. این تصور که صرف طرح چنین اظهاراتی بتواند برای آنان دستاورد اجتماعی به همراه داشته باشد، اشتباه است.»

چنانکه دیده می شود پرسش اصول گرایان از اصلاح طلبان این است که چرا «دغدغه ی معیشت و اقتصاد مردم» را ندارید!

از یک سو تمامی شریان های اقتصادی را در دستان بنیادها و سپاه متمرکز کرده اند و با دزدی ها و اختلاس ها اقتصاد را به لجن کشیده اند و از سوی دیگر دایه ی دلسوزتر از مادر برای  مردم شده و به اصلاح طلبان که اگر هم نقشی در این وضعیت داشته باشند به این علت که جایگاهی که در سی و اندی سال اخیر در ارکان اقتصادی و سیاسی کشور داشته اند بی تردید قابل قیاس با جایگاه و نقش باند خامنه ای و سران سپاه و دیگر همدستان شان نیست، می گویند چرا شما دغدغه ی اقتصاد ندارید!

و نکته این است که همین ها اصلاح طلبان و پزشکیان را جلو انداختند تا مثلا حل مشکلات اقتصادی را گردن آنها گذارند و آنها را سد سپر خود مقابل مردم کنند، و جالب این که بخشی از راست ترین و لفت و لبس ترین اصلاح طلبان( که برخی از آنها به همین بیانیه جبهه ی اصلاحات هم می تازند) با پذیرش این مسئولیت و در خدمت به باند تبهکار خامنه ای و سران کثیف و جنایتکار سپاه، این نقش کثیف مقابله با جنبش توده ای و سد شدن مقابل توده ها را پذیرفتند.

مساله ی پایان دادن به وضع «نه جنگ و نه صلح»

خبرگزاری تسنیم:

«در حالی که طرف غربی یک جنگ ۱۲ روزه به ایران تحمیل کرده است، این جبهه با صدور بیانیه‌ای به دشمن پاس‌گل می‌دهد و به ایران اتهام‌زنی می‌کند. این رویکرد مشابه با موضع‌گیری نهضت آزادی پس از فتح خرمشهر در سال ۶۱ است؛ جایی که آنها پس از پیروزی بزرگ ایران در بازپس‌گیری خرمشهر خواستار توقف جنگ بودند درحالی که هنوز متجاوز تنبیه نشده بود و انگیزه‌ها برای حمله مجدد از جانب صدام به ایران وجود داشت.»( و لابد حالا شما می خواهید متجاوزان یعنی اسرائیل و آمریکا را تنبیه کنید!؟)

کافی است که به ادامه و پایان جنگ و آنچه خمینی و جریان حاکم در آن دوره انجام داد بنگریم  تا روشن شود که ادامه ی جنگ برای «تنبیه متجاوز» نبوده است.

شما حتی نتوانستید غرامت از عراق بگیرید! به جای آن از جنگ که خمینی آن را «نعمت» خواند استفاده کردید تا تمامی جنبش های توده ای و مبارزان پیشرو را سرکوب کنید! پایان جنگ نیز شکست شما و نوشیدن جام زهر از یک سو و اعدام هزاران زندانی سیاسی از سوی دیگر بود. جنگ شما کثافات قرون و اعصار کمتر با عراق بود و بیشتر با توده های مبارز و پیشروان انقلابی.

مساله ی رابطه با کشورهای امپریالیستی

جز آنچه در بالا اشاره شد خامنه ای و مرتجعین پلید حاکم و نوچه هاشان در روزنامه ها و تلویزیون، اصلاح طلبان را به گرایش به سوی غرب متهم می کنند که در مورد بخش هایی از آنها( به طور کلی اصلاح طلبان حکومتی راست و کارگزاران و نیز جریان عدالت و توسعه) درست است، اما خودشان تا مغز استخوان پادو و بنده ی روسیه ی پوتین و چین شی جین پین یعنی مرتجعینی همپایه ارتجاع امپریالیست های غربی هستند و آماده ی هر گونه پابوسی و چاکر منشی و خدمتگزاری برای آنها. 

 به طور کلی علت اساسی بروز هزار و یک مشکل اقتصادی و سیاسی و فرهنگی داخلی و خارجی و تخریب کشور باند ریاکار و دزد و جنایتکار خامنه ای و شرکای پاسدار هستند و برای همین هم توده ها خواهان گذر از حکومت ولایت فقیه و جمهوری اسلامی هستند و نه دنباله روی از اصلاح طلبان که بخش های مهمی از آنها فکر گذر از جمهوری اسلامی را به مخیله ی خود راه نمی دهند.

تفاوت کیفی یک حکومت فاسد با یک حکومت انقلابی دموکراتیک

آنچه در بالا در مورد مشکلات کشور و حل و فصل آنها گقته شد به این معنا نیست که اگر این باند و چناح فاسد و کثیف و کلا طبقه ی حاکم از قدرت به زیر کشیده شوند و حکومت ولایت فقیه برچیده شود و در بهترین حالت یک جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر برقرار گردد همه ی مسائل اقتصادی و سیاسی و فرهنگی داخلی و یا روابط با دولت های امپریالیستی و دولت های مرتجع منطقه به ساده گی حل و فصل شده و همه چیز برای کارگران و کشاورزان و طبقات میانی نور الی نور خواهد شد.

خیر! با توجه به ساخت اقتصادی عقب مانده و زیر سلطه ی اقتصاد و حکومت استبداد دینی و نیز تخریب هولناکی که جمهوری اسلامی در طی چهل و پنج سال اخیر به بار آورده، برقراری یک دولت انقلابی - دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر در حالی که مسائل و مشکلات بنیادی ساخت اقتصادی و سیاسی - فرهنگی را به طریق انقلابی حل خواهد کرد و احساس سروری بر خود و زندگی خود و غرور و عزت نفس را به کارگران و کشاورزان و توده های محروم و ستمدیده باز خواهد گرداند، اما بی شک محبور خواهد بود که با مشکلات فراوانی که در همه ی زمینه ها خواه داخلی و خواه خارجی وجود دارد و یا ایجاد خواهد شد و چه بسا به سبب برقراری یک حکومت  دموکراتیک مردمی بخشی از این مشکلات و از برخی جنبه ها بسیار صعب تر از مشکلات کنونی باشد درگیر شود. اما بین یک حکومت انقلابی با یک حکومت ارتجاعی تفاوت بسیار عمیق است.

 تفاوت کیفی و اساسی بین یک حکومت مرتجع و یک حکومت انقلابی این است که در حکومت مرتجع و کلا نظام های سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور و سرمایه داری، تمامی مشکلات و مصائب و محرومیت ها به دوش کارگران و زحمتکشان انداخته می شود و همه چیز به ویرانی و توده های کارگر و زحمت کش را به فلاکت سوق می دهد در حالی که در یک حکومت انقلابی نخست این که توده های کارگر و زحمتکش و خلق صاحبان حکومت و آن را از آن خود می دانند و در نتیجه از دل و جان با مصائب و مشکلات که خواه در تلاش برای تغییر انقلابی ساخت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به وجود می آید و خواه در نتیجه ی مداخلات امپریالیستی تحمبل می شود به نبرد بر می خیزند؛ و دوم اینکه  در مبارزه و تلاش شان برای دگرگون کردن انقلابی حامعه، آینده ای بهتر برای خود و فرزنداشان را در افق و چشم انداز مشاهده می کنند.

آنچه توده ها با گذر از حمهوری اسلامی دنبال آنند چنین حکومتی است و تنها چنین حکومتی توان پاسخگویی به مشکلات و مسائل کنونی را دارد و نه حکومت هایی از جنس حکومت سلطنت طلبان و یا حتی اصلاح طلبان.

گروه مائوئیستی راه سرخ

ایران

3 شهریور 1404

 

 

Sunday, August 17, 2025

جدال جناح های درون و بیرون حکومت علیه باند خامنه ای پس از جنگ دوازده روزه


با تصحیح و رفع برخی از اشتباهات نگارشی در 30 مرداد 1404

 
مدتی پس از جنگ و طی هفته های اخیر یک سلسله اعتراضات از جانب جریان های گوناگون اصلاح طلب خواه آنها که اکنون دستی در حکومت دارند همچون پزشکیان و خواه آنها که بیرون حکومت و برای سال ها در زندان یا در حصر بوده اند همچون میرحسین موسوی و تاج زاده علیه هسته ی اصلی یا سخت قدرت صورت گرفته است. این مواضع طبعا با یکدیگر فرق می کنند و دارای شدت و ضعف گوناگون در نوع برخورد با هسته ی مرکزی قدرت و همچنین گستره ی خواست هایی است که پیش می گذارند.
مهم ترین موضع گیری های اصلاح طلبان غیرحکومتی یعنی آنها که بیرون حکومت کنونی هستند از جانب ابوالفضل قدیانی( برای نمونه صحبت های سی و یکم تیرماه وی)، مصطفی تاج زاده و میرحسین موسوی و کروبی صورت گرفته است.
مهم ترین مواضع اصلاح طلبان حکومتی از جانب روحانی( 22 مرداد 1404 در جمع مشاورین خود) و پزشکیان( و نیز تا حدودی کرباسچی که خطاب اش پزشکیان و برخی صحبت های اخیر او-19 مرداد- و برنامه های او بود) طرح شده است.
 اوج خواست های اصلاح طلبان غیرحکومتی که کسانی چون ابوالفضل  قدیانی بازگوکننده ی آن هستند برچیده شدن کل حکومت که وی آن را «استبداد دینی» و خامنه ای را هم «مستبد و جنایتکار» می نامد و آزادی بیان و احزاب و اجتماعات و طرح رفراندوم و مجلس تازه و قانون اساسی نو و کلا برقراری یک «جمهوری دموکرتیک سکولار» ( ماهیتا جمهوری دموکراتیک بورژوایی)است. این طیف استراتژی خود را برای تغییر حکومت «مبارزه ی مسالمت آمیز» و «خشونت پرهیز» می داند. پایین ترین حد خواست های این طیف را افرادی همچون کروبی نماینده گی می کنند که خواستار تغییر در شیوه های حکومت کردن می باشند و حتی چون موسوی طرح هایی مانند رفراندوم و برقراری مجلس موسسان را پیش نمی کشند.
از این سوی اوج خواست های اصلاح طلبان حکومتی چنان که در صحبت های پزشکیان در دیدار با مدیران رسانه (19 مرداد 1404)طرح شدند، چرخش نحبه گان و میدان دادن به اصلاح طلبان و اجرای برخی سیاست های داخلی(عمدتا در مورد مسائل اقتصادی و تا حدودی برخی مسائل سیاسی و فرهنگی) و نیز سیاست های خارجی در مورد «تعامل» با امپریالیست های غربی( به ویژه امپریالیسم آمریکا) و کشورهای عربی منطقه می باشد. پایین ترین سطح خواست های این دسته را جریان اصول گرای عدالت و توسعه و امثال روحانی ( در صحبت های خود در 22 مرداد جاری) پیش می کشند.    
در مورد «تعامل» با کشورهای امپریالیستی که از سوی بیشتر گروه های اصلاح طلب حکومتی و غیر حکومتی  طرح می شود، روشن است که ماهیت این «تعامل» در نهایت وابستگی به امپریالیست ها و جزیی از بلوک آنها شدن است.
خشم و کینه توده ها و اعتراضات ضعیف مخالفین حکومتی
این صحبت ها چنان که انتظار می رفت و ما نیز در بیانیه های خود در دوره ی جنگ دوازده روزه طرح کردیم پس از شکست حکومت ولایت مطلقه فقیه در جنگ بیش از پیش به میان آمد. در نخستین بیانیه چنین نوشتیم:
«در پی حملات اخیر و ابعاد گسترده ی آن بی شک تضادهای درون حکومت شدت خواهد گرفت. هنوز زمزمه ها بلند نشده است و همه در آغاز کار از «پاسخ سخت» و «انتقام سخت» و «مجازات سخت»صحبت می کنند اما در روزهای آتی که کمی «آتش تند» کنونی شان همچون پس از حملات گذشته ی اسرائیل و تخریب ها و ترورهایش، فرو نشست و اگر برنامه ی «مجازات سخت» به طور جدی تری به میان آید، دعوا و جدال درون حکومتیان شدت خواهد گرفت. آنچه بیشتر به نظر می رسد این است که حملات اسرائیل  موجب تقویت هسته ی سخت قدرت نشده و بلکه برعکس موجب تقویت جناح های اصول گرایان میانه رو و اصلاح طلبان گردد که بیشتر طالب بقای جمهوری اسلامی همراه با تغییرات در شیوه ی حکومت هستند.»(اعلامیه نخست 23 مرداد 1404)
مشکل اساسی این واکنش ها که به هیچ وجه( به جز در مواردی مانند قدیانی در صحبت های اخیرش و نیز تا حدودی تاج زاده) نزدیکی ای با خواست های روز افزون توده ها از حکومت و خشم و کینه افزون شونده ی آنها و نیز پاسخی مشخص به وضع کنونی ندارند، این است که به گله و شکایت و نق زدن و بهانه گرفتن بیشتر مانند هستند تا مثلا وارد یک انتقاد بی پروا و همه جانبه شدن از بخش مرکزی قدرت که اکنون ضعیف تر از پیش و بیشتر در موقعیتی دفاعی است و درگیر شدن با آن و پذیرفتن عواقب آن. انتقادی بر مبنای وضعیت واقعی اسفناک کشور و روز به روز بیشتر در باتلاق فرو رفتن آن.
دلیل اصلی ناتوانی جریان های گوناگون اصلاح طلب حکومتی این است که گرچه به ظاهر در حکومت هستند اما جای پای محکمی در حکومت ندارند. آنها و گروه شان بیشتر عروسک های خیمه شب بازی و مهره هایی در دست خامنه ای شیاد و جنایتکار و باند سخت قدرت هستند. امروز این جا گیر می کند دسته ای را می آورد و مقامی به آن ها می دهد تا از پس مشکلی که جریان خودش گیر کرده به یاری آنها بر آید و فردا جایی دیگر گیر می کند به همچنین، دسته ای و یا فرد دیگری را جا به جا می کند و در 99 درصد موارد هم چیز مهمی تغییر نمی کند. 

برای نمونه انتخاب لاریجانی به ریاست شورای عالی امنیت هیچ گونه تاثیری در وضعیت کشور پس از جنگ دوازده روزه و مشکلات جاری اقتصادی و سیاسی و فرهنگی کشور ندارد و بیشتر به ادا و اطفار و بازی بی نتیجه ای می ماند؛ و یا شاید بر مبنای اقداماتی که لاریجانی انجام می دهد( سفر اخیرش به لبنان) بیشتر مثلا نوعی «وزیر امور خارجه» زیردست خامنه ای باشد در امر مثلا راست و ریست کردن نیروهای محور مقاومتی منطقه!
 و یا رئیس جمهور کردن پزشکیان که اکنون بیش از پیش مشخص شده برای خاموش کردن صدای توده ها و اعتراضات آنها، سرگرم کردن شان با تغییرات احتمالی آینده و امیدوارکردن شان که شاید وی کاری کند و گرهی از مشکلات اقتصادی باز کند، بوده است و وی در اساس عروسک و مهره و هیچ کاره بوده و هست. توجه کنیم که امثال پزشکیان نیز این نقش حقیر را می پذیرند و کماکان از «دولت وفاق» کذایی شان صحبت می کنند و نارضایتی ای که دارند این است که چرا جریان خامنه ای و هسته ی سخت قدرت قواهد بازی «وفاق» را رعایت نمی کنند!
در واقع اصلاح طلبان حکومتی و نیز بخش هایی از اصلاح طلبان غیرحکومتی و این اواخر اصول گرایان میانه رو، حدود سی سال است این دیدگاه های خود را طرح می کنند و حکومت از رئیس جمهوری خاتمی و مجلسی که حزب مشارکت در آن نقش مهمی داشت رسیده است به وضع کنونی موقعیت آنها. نه تنها تغییر مثبتی به وجود نیامده بلکه وضع بدتر و بسیارهم بدتر شده است.
مسائل قدرت سیاسی تنها با نیرو حل می شوند
علت این است که مسائل قدرت سیاسی بین طبقات و جناح ها و باندهای سیاسی حاکم که در اختلافات اساسی به سر می برند در کشورهایی استبدادی مانند ایران که تنها یک جناح از طبقه ی حاکم کل کشور را در اختیار دارد در اساس تنها به یاری نیرو و در صدر آن نیروی مسلح حل و فصل می شوند و نه با گفتگو و نشست و نق زدن و از این گونه رویه ها. و این تفاوت مهم و کیفی ای بین حکومت این کشورها و حکومت کشورهای امپریالیستی به ویژه غرب و ژاپن می باشد که کل ارگان های تصمیم گیری و اجرایی کشور اعم از نظامی و امنیتی و اقتصادی و  فرهنگی... در اختیار دو جناح اصلی طبقه ی حاکم( مثلا احزاب جمهوری خواه و دموکرات در آمریکا) می باشد و جا به جایی و بالا و پایین شدن آنها تغییر اساسی ای در وضع عمومی و کلی جناح های طبقه ی حاکم نمی دهد.
خامنه ای چه دارد که 30 سال جدال پر فراز و نشییب اصلاح طلبان با جناح وی به هیچ گونه نتیجه ی به درد به خوری نیانجامیده است؟
وی بخش مهمی از سران سپاه و بسیج را دارد. نیروهای انتظامی را دارد. وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه را دارد. سپس دستگاه قضایی را دارد. مجلس خبرگان و مجلس شورا را دارد. شورای نگهبان و نیز شورای مصلحت نظام را دارد. دولتی را که پزشکیان در صدرش است دارد. باندهای اصلی روحانیت را در قم و مشهد دارد. دستگاه رادیو و تلویزیون و دیگر ارگان های فرهنگی را دارد.
در واقع باید پرسید که خامنه ای و دقتر رهبری اش چه ندارند؟!
و اما در مقابل اصلاح طلبان چه دارند: در واقع هیچ! از ظواهر به نظر می رسد که نفوذشان در نهادهای نظامی و امنیتی نیز ناچیز باشد.
البته خامنه ای مردم را ندارد و جز کینه و نفرت از جانب آنها چیزی نصیب اش نیست اما اصلاح طلبان نیز مردم را ( جز دسته هایی که رای دادند که در مورد آنها نیز می توان گفت بیشترشان با اصلاح طلبان نیستند) ندارند.
بنابران روشن است که با توجه به این اوضاع، اصلاح طلبان حتی اگر می خواستند کاری کنند که - به جز بخش هایی شان که بیرون حکومت اند - نمی خواهند، نمی توانند کار خاصی بکنند. در بهترین حالت باید جناح خامنه ای تشخیص دهد که قلان یا بهمان سیاست به نفع اش هست( مانند همین انتخاب پزشکیان به رئیس جمهوری برای پیشگیری از شورش توده ها و نیز پیشبرد برخی سیاست های اقتصادی مورد نیاز جناح خامنه ای و یا لاریجانی رد صلاحیت شده برای انتخابات ریاست جمهوری را رئیس شورای عالی امنیت ملی کردن) تا از این مهره ها در بازی های سیاسی اش استفاده کند.
البته گفته اند «کاچی بعض هیچی است». بودن این «گلایه ها» و «نق زدن ها»( و ما نظرمان جنبه ی حاکم بر رفتار بیشتر اصلاح طلبان است) از نبودن شان بهتر است. اما تا آنجا که علیه سیاست های حاکم خامنه ای و شرکای پاسدار است. می دانیم این ایراد گرفتن ها در بیشتر اوقات مردم فریبانه شده و نقش مهمی در تحمیق توده هاو ایجاد امید کاذب در آنها و انتظار کشیدن آنها دارد.
اما طبقه ی کارگر باید بیش از پیش دانسته باشند که از نق زدن های اصلاح طلبان حکومتی حتی اگر خیلی تند و تیز هم باشند( مانند صحبت های کرباسچی و همین صحبت های اخیر پزشکیان) در نهایت آبی برای وی گرم نخواهد شد.
طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های طبقات میانی نباید اجازه دهند مجادلات بالایی ها( هر چند این مجادلات دارای اهمیت و مواضع تاکتیکی ما در مقابل آنها شایان توجه است) آنها را سرگرم کند. توجه اصلی آنها باید به خویش و به نیروی خویش و مبارزات و اعتراضات خویش برای تغییر متکی باشد.
جز این راه دیگری برای سرنگونی حکومت ولایت فقیه و به زباله دان تاریخ سپردن استبداد دینی نیست.

گروه مائوئیستی راه سرخ

ایران

26 مرداد 1404

 

 

Wednesday, August 13, 2025

ابراهیم كایپاكکایا - آموزش صدر مائو در مورد قدرت سیاسی سرخ را به درستی درك كنیم( متن کامل)

مقاله ی ابراهیم كایپاكکایا بنیانگذار حزب کمونیست ترکیه( مارکسیست- لنینیست)
با نام
آموزش صدر مائو در مورد قدرت سیاسی سرخ را به درستی درك كنیم
 
از حقیقت دوره دوم، شماره 26، بهمن 1375
متن کامل
رفیق
اعتراضات، انتقادات و توضیحات من در مورد جوابی كه به سئوالات كمیته جوانان داده ای از این قرار است.
در وهله اول، به شروطی كه صدر مائوتسه دون در چین برای بقاء و گسترش قدرت سیاسی سرخ شمرده (یعنی چند منطقه کوچکی كه از طرف رژیم سفید محاصره شده و زیر حاكمیت قدرت سیاسی سرخ قرار دارد) نگاه كنیم. در قطعنامه ای كه در تاریخ پنج اكتبر 1928، مائوتسه دون برای دومین كنگره حزبی منطقه مرزی حونان ـ جیان سی تدوین و تهیه كرده بود و اصلی ترین قسمت قطعنامه "مسائل سیاسی و وظایف سازمان حزبی منطقه مرزی" محسوب می شد، صدر مائو برای بقاء و رشد قدرت سیاسی سرخ شروط زیر را مطرح می كند.
یکم، این قدرت سرخ نمی تواند در هیچ یک ازكشورهای امپریالیستی و یا در هیچ یک از مستعمراتی كه زیر سلطه مستقیم قدرت امپریالیستی قرار دارد، به وجود آید. بلكه تنها می تواند در كشوری چون چین نیمه مستعمره ظاهر شود كه از نظر اقتصادی عقب مانده و زیر سلطه غیر مستقیم قدرت امپریالیستی قرار دارد. زیرا این پدیده غیر عادی (وجود و رشد رژیم های سرخ) تنها در ارتباط با یک پدیده غیرعادی دیگر یعنی جنگ درون حكومت سفید ظاهر می شود. پدیده جنگ درون حكومت سفید(تاكید از من است)هم در هیچ یک از كشورهای امپریالیستی جهان و حتی در هیچ یک از مستعمراتی كه زیر سلطه مستقیم قدرت امپریالیستی هستند قابل مشاهده نیست؛ بلكه تنها در كشورهائی چون چین نیمه مستعمره، قابل رویت است.
دوم، مناطقی كه حكومت سرخ چین ابتدا در آنجا پدید آمده و برای مدت طولانی قادر به دوام است، مناطقی است كه در آنجا توده های كارگران و دهقانان و سربازان پیش از این در سطح وسیعی از طریق شورش های توده ای (انقلاب دمكراتیک 1926 و 1927) به پا خاستند.
سوم، اینكه آیا قدرت سیاسی توده ای می تواند در مناطق کوچک برای مدت طولانی دوام یابد یا خیر، مسئله ای است كه به تکامل وضع انقلاب سراسر كشور مربوط می شود .... اگر وضع انقلاب سراسر كشور از تکامل باز ایستد و حتی برای مدت نسبتا طولانی دچار ركود شود آنگاه طبیعی است كه این مناطق قادر نخواهند بود برای مدت طولانی دوام بیاورند. در حال حاضر وضع انقلاب چین به موازات تفرقه و جنگ های مداوم ... همچنان رشد و تکامل می یابد ....
چهارم، وجود ارتش سرخ منظم و نسبتا نیرومند شرط لازم برای بقاء قدرت سیاسی سرخ است.
پنجم، علاوه بر شروط بالا، شرط مهم دیگری نیز برای دوام طولانی و توسعه ی قدرت سیاسی سرخ لازم می آید: اینكه سازمان حزب كمونیست قوی و سیاست اش صحیح باشد. به طور خلاصه، دلایلی كه مائوتسه دون برای بقاء و رشد حكومت سیاسی سرخ در چین نام می برد به این قرار است.
1 ـ وجود جنگ درون رژیم سفید (به دلیل نیمه مستعمره بودن)
 2ـ وجود یک پایه توده ای قوی
3 ـ رشد و تکامل اوضاع انقلابی در سراسر كشور
4 ـ وجود ارتش سرخ منظم و نسبتا نیرومند
5 ـ وجود حزب كمونیست قوی با سیاستی صحیح
صدر مائو در اثر خود به نام "مبارزه در كوهستان جین گان" كه در 25 نوامبر 1928 نوشته، این شروط را به قرار زیر خلاصه می كند: طبق تحلیل ما، یکی از دلایل وجود این پدیده، تفرقه و جنگ های مداومی است كه بین بورژوازی كمپرادور و طبقه مالكان ارضی بزرگ چین در جریان است. تا زمانی كه این تفرقه و جنگ ها ادامه دارند، امكان بقاء و رشد حكومت مستقل مسلح كارگران و دهقانان نیز موجود خواهد بود. علاوه بر این، بقاء و رشد این حكومت مستلزم وجود شروط زیرین است:
1 ـ توده های فعال مردم،
2 ـ سازمان حزبی محكم،
3 ـ ارتش سرخ نسبتا قوی،
4 ـ زمین مساعد برای عملیات نظامی،
5 ـ منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار.
مائوتسه دون یکی از شرط های مورد نیاز كه پیش از این گفته بود، یعنی شرط رشد و تکامل وضع انقلاب در سراسر كشور را در اینجا بیان نمی كند، اما بلافاصله بعد از شمردن شرط های بالا اضافه می نماید كه: حكومت مستقل در قبال طبقات حاكم كه احاطه اش كرده اند باید بر حسب اینكه رژیم طبقات حاكمه دوران ثبات موقت یا تفرقه را می گذراند استراتژی های متفاوتی ایجاد كند. دورانی كه رژیم طبقات حاكم از ثبات نسبی برخوردار است، (كه این در عین حال به معنی ركود وضع انقلابی هم هست) یک استراتژی می خواهد و دورانی كه طبقات حاكم دستخوش تفرقه و نفاق اند (این در عین حال به معنی رشد وضع انقلابی هم است) بیانگر یک استراتژی دیگر است. اما نتیجه ای كه از اینجا می توان گرفت این است: قدرت سیاسی سرخ (یعنی قدرت سرخی كه به واقع موجود است) همراه با وجود شرط های دیگر و با اجرای استراتژی صحیح می تواند حتی اگر وضع انقلاب در سراسر كشور در حالت ركود هم باشد، موجودیت یافته و به موجودیت اش ادامه دهد. به عبارت دیگر علیرغم اینكه ركود موقتی اوضاع انقلابی می تواند رشد و گسترش آن را كند نموده و یا موقتا مانع رشد آن شود و یا در بدترین حالت باعث عقب گردهائی نسبی در آن شود، اما هرگز نمی تواند موجودیت آن را از بین ببرد. واقعیت چین نشان می دهد كه رژیم های مستقل با اجرای استراتژی صحیح توانستند حتی در دوران ثبات رژیم های سفید به موجودیت خود ادامه دهند. اما زمانی كه استراتژی صحیحی به كار نگرفتند، دچار شكست و باخت شدند. حتی در دوران كنونی نمی توان گفت كه رژیم های سفید در كشورهای غیر مستعمره (و یا حتی مستعمره) دارای ثبات طولانی مدت هستند. اوضاع انقلابی هم در جهان و هم در تک تک كشورها (به غیر از استثناها) فوق العاده خوب است. یکی از ویژگی های عصر ما از هم پاشیدگی كلی امپریالیسم و پیشرفت پیروزمند سوسیالیسم در تمام جهان است.
ادامه بدهیم: صدرمائو، در دومین نوشته خود، برای بقاء و رشد قدرت سیاسی درون رژیم های سفید، دو شرط دیگر اضافه نموده است. زمین مساعد برای عملیات نظامی و منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار. با توجه به این دو نكته اگر دوباره خلاصه نمائیم به شرح زیر می شود:
1 ـ وجود جنگ و نفاق درون رژیم سفید
2 ـ وجود یک پایه توده ای قوی
3 ـ وجود یک سازمان قوی
4 ـ وجود ارتش سرخ و نسبتا قوی
5 ـ زمین مساعد برای عملیات نظامی
6 ـ منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار
بعدها نظر مائوتسه دون در مورد اینكه حكومت مستقل در مستعمراتی كه زیر سلطه ی مستقیم امپریالیسم قرار دارند نمی تواند به وجود آید، تغییر كرد. (یعنی شرط جنگ و نفاق در حكومت سفید برای به وجود آمدن و رشد قدرت سرخ). و این امر ناشی از گسیختگی و ضعف نظام امپریالیستی در بعد جهانی بعد از جنگ جهانی دوم، تضعیف و از هم پاشیدگی تمام قدرت های امپریالیستی به استثنای امپریالیسم آمریکا، نیرومند شدن اتحاد جماهیر شوروی، نابود كردن جبهه امپریالیستی در چین، و همه اینها بود.
"به وجود آوردن پایگاه های انقلابی و قدرت های انقلابی در مناطق کوچک و بزرگ برای طولانی مدت، جنگ های انقلابی برای محاصره شهرها از طریق روستاها و بعدا كسب قدرت در شهر و پیروزی در سراسر كشور ... در تمام كشورهای مستعمره شرق (...) و یا حداقل در بعضی از آنها ممكن گشته است." حتی بعدها سوسیال امپریالیسم شدن اتحاد جماهیر شوروی این الگو را تغییر نداد. به طوری که در بسیاری از كشورهای خاور دور قدرت های سرخ به وجود آمده اند و یا به وجود آمدنشان دور نیست. در كشورهای خلیج عرب و بعضی كشورهای آفریقا، در بعضی نقاط، مناطق آزاد شده وجود دارد. حتی اگر ارگان های قدرت سرخ هم به وجود نیامده باشد، مناطق آزاد شده فراوان است.
در این صورت به عنوان قاعده كلی می توان گفت:
امروزه می توان در تمام كشورهای زیر سلطه و مستعمره (كشورهای مستعمره و یا نیمه مستعمره) با موجودیت شرط های زیر، قدرت های سرخ به وجود آورد و از طریق آنها با جنگ های انقلابی درازمدت قدرت را در شهرها كسب نمود و به پیروزی سراسری نائل آمد:
1 ـ وجود یک پایه توده ای قوی
2 ـ وجود یک سازمان حزبی قوی
3 ـ وجود ارتش سرخ منظم و نسبتا قوی
4 ـ زمین مساعد برای عملیات نظامی
5 ـ منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار
بخش دوم
در مورد شرایط ترکیه
در مورد کشور خودمان هم شرط های لازمی که باید مورد بررسی و تحقیق قرار گیرند، همین پنج شرط می باشند:
1 ـ پایه توده ای قوی: البته نباید این را در سطح سراسر کشور جستجو کرد. چرا که پایه توده ای در بعضی مناطق کشورمان قوی و در بعضی مناطق ضعیف است. در کنار عوامل دیگر، این تضادها ناشی از رشد ناموزون اقتصاد بوده و طبیعی است. اما در بسیاری از نقاط کشورمان پایه توده ای موجود است. در صورت وجود شرط های دیگر می توان در این مناطق قدرت های سیاسی سرخ به وجود آورد و گسترش داد.
2 و 3 ـ یک سازمان حزبی قوی و ارتش سرخ منظم و نسبتا قوی هنوز در کشورمان موجود نیست. در حالی که حزب قوی و ارتش قوی برای بقاء و رشد قدرت های سیاسی سرخ از شرط های ضروری است. باید به این نکته توجه نمود که اینها شروطی برای شروع مبارزه مسلحانه نیست، بلکه اساسا خود از درون مبارزه مسلحانه بیرون خواهد آمد. یعنی در پروسه این مبارزه، حزب از ضعیف به قوی و نیروهای نظامی ضعیف و کوچک و نامنظم به نیروهای نظامی قوی و منظم تبدیل خواهند شد. مسلما مناطق قدرت سرخ یک شبه به وجود نخواهد آمد بلکه زمانی که حزب به درجه معینی از رشد و تحکیم رسید و نیروهای نظامی به درجه معینی قوی تر و منظم تر شدند، در پروسه مبارزه مسلحانه ایجاد خواهد شد. بنابراین اگر از همان ابتدا، تشکیل یک سازمان حزبی قوی و ارتش سرخ قوی دنبال نشود و در نتیجه ی به دست نیاوردن آنها، در مبارزه ی مسلحانه تاخیر به وجود آید، این بر ضد تئوری انقلاب و خط جنگ خلق مائوتسه دون می باشد.
4 ـ زمین مساعد برای عملیات نظامی: علیرغم اینکه این موضوع اهمیت تعیین کننده ای ندارد، ولی مناطق و بخش های زیادی از کشورمان برای عملیات نظامی مساعد می باشد.
5 ـ منابع اقتصادی برای تامین خواربار: بدین معنی که منطقه مورد نظر در صورت محاصره و تحریم اقتصادی به حیات اقتصادی خود ادامه بدهد. یعنی مردم آن منطقه بتوانند با استفاده از منابع خود، احتیاجات اساسی خود را رفع نمایند. (خودکفا باشند ـ مترجم) به عبارت دیگر احتیاجات مردم منطقه مورد نظر از مناطق دیگر تهیه نشود و پیوسته به بازار داخلی وابسته نباشد. مثلا استانبول، آنکارا، ازمیر و مانند آنها وابستگی گسست ناپذیری به بازار داخلی دارند، احتیاجات مردم این مناطق به درجه زیادی از مناطق دیگر تامین می شود، تولیدات آنان نیز به درجه ی زیادی در مناطق دیگر مصرف می شود. در صورت محاصره و تحریم اقتصادی شهرهای مذکور، زندگی اقتصادی در آنها فلج شده و تغذیه و سرپناه را ناممکن خواهد ساخت. بنابراین مناطقی که قدرت های سرخ می توانند در آنها به زندگی خود ادامه دهند باید مناطقی باشند که هنوز به بخش لاینفک بازار داخلی تبدیل نشده باشند. یعنی می تواند مناطق عقب افتاده باشد. مناطق روستائی عقب افتاده زیادی در کشورمان این شرط را تامین می کند. بنابراین بعد از این مطالب، در مورد کشور خودمان چه نتایجی می توان گرفت؟
طبعا برای ایجاد، بقاء و رشد قدرت های سیاسی سرخ در کشورمان یک سری شروط (پایه توده ای قوی، منابع اقتصادی کافی برای تامین خواربار، زمین مساعد برای عملیات نظامی) به طور طبیعی از مدت ها پیش موجود است. آنچه که موجود نیست وجود سازمان حزبی قوی و «ارتش سرخ قوی» است. این دو شرط، شروط ذهنی است. یعنی تحقق آنها بستگی به فعالیت ما دارد. وظایفی که امروزه در دستور کار ما قرار می گیرد اولا تعیین مناطق روستائی مناسبی است که از نظر پایه توده ای قوی است و منابع اقتصادی کافی برای تامین خواربار و زمین مساعد برای عملیات نظامی دارد. ثانیا، تمرکز قوا و افزایش فعالیت هایمان در این مناطق و ساختن حزب و ارتش در پروسه مبارزه مسلحانه. در پروسه ساختن حزب و ارتش وقتی حزب به درجه معینی محکم و قوی شد و ارتش به درجه معینی منظم و قوی گشت می توان در یک و یا چند منطقه کشور قدرت سیاسی سرخ به وجود آورد. تنها بعد از به وجود آمدن قدرت سیاسی سرخ در یک و یا چند منطقه کشور است که برای پرولتاریا و حزب اش امکان متحد کردن اقشار و طبقات انقلابی یعنی امکان به وجود آوردن جبهه متحد انقلابی خلق (جبهه ای که بر اساس اتحاد کارگران ـ دهقانان تشکیل شده باشد) ممکن می شود.
ضمنا نباید شروط ایجاد، بقاء و رشد قدرت سیاسی سرخ را با شروع مبارزه مسلحانه قاطی کرد. در حالی که امروزه در کشورمان بنا به دلایلی که گفتیم شروط برای اولی موجود نیست، لیکن برای دومی به طور اساسی وجود دارد. بلافاصله بعد از انتخاب مناطق روستائی مناسب با انجام تبلیغ و ترویج کوتاه مدت و تدارک تشکیلاتی (مثلا سازماندهی کمیته رهبری حوزه ای حزب در آن منطقه و به وسیله ی آنها تشکیل هسته های پارتیزانی اولیه و تبلیغ و ترویج کوتاه مدت در جهت مبارزه مسلحانه و سیاست حزب) بلافاصله می توان و باید وارد مبارزه مسلحانه شد. نباید فراموش کرد که این مبارزه، آگاهی توده ها را به شکل وسیعی حتی در سطح کشور ارتقاء داده، آنها را آموزش می دهد، پایه توده ای را قوی می کند، حزب و نیروهای نظامی در متن آن ساخته می شود و در پروسه معین این مبارزه قدرت های سرخ به وجود می آید.
رفیق عزیز، اما در نوشته تو برای ایجاد و بقاء و رشد قدرت های سرخ این پنج شرط آورده می شود:
1 ـ تفرقه و شکاف در داخل حکومت ارتجاعی
2 ـ خیزش جنبش دهقانی
3 ـ رشد و تکامل حرکت انقلابی در سطح کشور
4 ـ ارتش سرخ منظم
5 ـ وجود یک حزب کمونیست قوی با اتخاذ سیاست صحیح
در مورد شرط اولی که در اینجا آورده شده، قصد مائوتسه دون از «جنگ درون حکومت سفید به طور اساسی»، جنگ مسلحانه ای است که مابین جنگ سالاران اتفاق می افتد، نه اختلافاتی که به طور دائمی و اجتناب ناپذیر و طبیعی بین مرتجعین در هر کشوری وجود دارد. افزن بر این، همان گونه که اشاره کردیم مائو بعدها از این نکته صرف نظر کرد. بنابراین بنظر من ضرورت نداشت که در نوشته این نکته و حتی اختلاف طبیعی و اجتناب ناپذیر که در هر کشور معمول است (با در نظر گرفتن تفاوت هایش با چین) مفصلا مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
تفصیلات و تشریحات این قسمت از نوشته به هیچ وجه پرسش های رفقا را مستقیما جواب نداده، بلکه جوابی است بسیار غیر مستقیم.
در مورد شرط دوم: اینجا هم ماهیت مسئله صحیح بررسی نمی شود. مائوتسه دون، خیزش های دهقانی گذشته (او گذشته نزدیک را در نظر دارد) را از نظر پایه توده ای برای حال حاضر در نظر می گیرد. یعنی خصلت مسئله، امروزه موجودیت و عدم موجودیت پایه توده ای است. اما در نوشته تو این طور نیست بلکه خیزش های دهقانی در جامعه سلجوقی و عثمانی پشت سرهم ردیف می شود و این خیزش ها با مسئله اصلی ربط داده نمی شود.
می شود چنین نوشت: در مناطقی که این خیزش ها به وقوع پیوسته، امروزه پایه توده ای بسیار قوی وجود دارد. این خیزش ها در فلان جاها اتفاق افتاد و به دلیل باقی ماندن تاثیرات آنها، در آینده مناطق به طور اساسی در اینجاها به وجود خواهند آمد. اینها گفته نمی شود (من هم از نظر خودم برای گفتن چنین چیزی، اطلاعات کافی در دست ندارم) وقتی هم گفته نمی شود، تمام رویدادهای تاریخی ذکرشده، از به نمایش گذاشتن یک معلومات تاریخی و یا تبلیغی از سنت انقلابی دهقانان جلوتر نمی رود. اگر به جای آن، خیزش های دهقانی دهه های اخیر در مناطقی که به وقوع پیوسته، موجودیت پایه توده ای، چگونگی ایجاد، بقاء و رشد حکومت های سرخ و موجودیت پایه توده ای شورشگر با ارائه مثال مورد بررسی قرار می گرفت، خیلی بهتر بود. و اینها می توانست جوابی درخور این سئوال باشد.
در مورد شرط سوم: «رشد و تکامل حرکت انقلابی در سطح کشور» در این مورد گفته مائوتسه دون چنین است: رشد و تکامل وضعیت انقلابی در سطح کشور. به جای «وضعیت انقلابی»، «حرکت انقلابی» را تفسیر کردن، به نظر من، توهم داشتن در مورد شروط مورد نظر و به خطا رفتن است. وضعیت انقلابی چیست؟ 1 ـ طبقات حاکم نتوانند مثل سابق حکومت کنند. 2 ـ توده های خلق نتوانند مثل سابق زندگی کنند و تغییرات را ضروری ببینند. 3 ـ گسترش و ارتقاء فوق العاده در عملیات مستقل توده ای. بنا به گفته لنین، این ها «شرط های عینی انقلاب» بوده و مستقل از اراده تک تک گروه ها، احزاب و طبقات می باشند. (برای اطلاع بیشتر به .... صفحات 379 – 38 جلد سوم رجوع شود). و اما«حرکت انقلابی» به طور عام به آن حرکت های انقلابی اطلاق می شود که جهت اش سرنگونی نظام موجود باشد. در نوشته تو، مقصود از «حرکت های انقلابی» حرکت هائی است که «حرکت کمونیستی » یکی از آنهاست. بدین صورت به جای «وضعیت انقلابی»، «حرکت کمونیستی» گذاشته شده و نهایتا از آن چنین نتیجه ای گرفته می شود: اگر حرکت کمونیستی در سراسر کشور رشد و تکامل نیابد، حکومت سرخ به وجود نمی آید. قبلا نیز رفیق کاظم، در جمع بندی از انقلاب چین به جای «حزب قوی و صحیح» از کلمه «حزب سازماندهی شده در سطح کشور» سخن رانده بود. درست به همین دلیل است که روی این نکته تامل می کنم. این نکته چرا اهمیت پیدا می کند؟ از این نظر اهمیت پیدا می کند که امروزه ما جریانی نیستیم که در تمام مناطق کشور خود را سازمان داده باشیم. (رفیق رستم ادعا دارد در سطح کشوری خود را سازمان داده ایم اما در اشتباه است) اگر این طور بود دیگر مسئله ای نبود. در کوتاه مدت (حتی در سه چهار سال آینده هم) نمی توانیم در کلیه مناطق کشور خود را سازمان بدهیم. نکته دوم اینکه به دلیل رشد ناموزون انقلاب در کشورمان، خود ما خواستار سازمان یافتگی در سطح کشور نیستیم. ما به طور خاص به مناطقی اولویت و اهمیت می دهیم که انقلاب در آنجا سر بلند کرده باشد. به عبارت صحیح تر باید اولویت و اهمیت بدهیم. در سراسر نوشته، به دلیل یکی دانستن شروط «شروع مبارزه مسلحانه» با شروط«به وجود آوردن قدرت سیاسی سرخ» و یا حداقل جدا نکردن آنها از یکدیگر در هیچ جای نوشته یعنی بیان نشدن فرق بین آنها، به طور منطقی مبارزه مسلحانه را تا سازمان یافتن در سراسر کشور (یعنی به آینده ای نامعلوم) به تعویق می اندازد و برای امروز «شکل های دیگر» مبارزه را مطرح می کند. و این همان توهم است.
در مورد رشد و تکامل «وضعیت انقلابی» در سراسر کشور می توان گفت، اولا این در سراسر دنیا و به طور خاص در کشورمان موجود است. دوره های ثبات«حکومت های سفید »بسیار کوتاه و موقتی می شود. دوما، همان طور که قبلا با بررسی مقاله دوم مائوتسه دون نشان دادم، منظور از این وضعیت «انقلابی» اساسا موجودیت قدرت سرخ نیست. بلکه گسترش و یا عدم گسترش، قوی شدن و یا نشدن وضعیت «انقلابی» فاکتوری است که بروی سیاست هائی که در مناطق سرخ اعمال می شود تاثیر می گذارد. محتوای نوشته با محتوای آنچه که گفتم هیچ قرابتی ندارد. در نوشته مسائل دیگری بررسی می شود. و اینها جواب سئوالات کمیته جوانان نمی باشد.
در اینجا به نکته دیگری بپردازیم: بنظر من، سازمان یافتن جنبش کمونیستی در سطح کشور یعنی در بخش ها و فرمانداری ها و یا در اکثریت آنها، به معنای تشکیل نهاد رهبری حوزه ای و یا کمیته های حزبی است. در این مورد، عباراتی مشعشع مورد استفاده قرار گرفته است. مثلا، در نوشته از عبارت «یک جریان سیاسی انقلابی که در سطح کشور صدایش را به گوش ها می رساند» استفاده می شود. این چیز دیگری است. مثلا   THKO و THKP-C در سطح کشور جریان های سازمان یافته سیاسی نیستند؛ بلکه جریان هائی هستند که «در سطح کشوری صدایشان را به گوش ها می رسانند». عبارت دیگری هم مورد استفاده قرار گرفته است: «متحد کردن مبارزه در سطح کشوری و جهت دادن آن به طرف یک هدف». منظور از بیان آن «جهت دهی سیاسی» نیست بلکه جهت دهی «مبارزه عملی» است و این هم آن طور که من می فهمم سازمان یافتگی در سراسر کشور را ضروری می سازد. و این فقط در دوره ای که انقلاب در سطح کشوری به پیروزی نزدیک می شود، یک چیز ممکن م گردد. (این نکته را به خاطر بسپاریم.)
در این قسمت یک مسئله اصولی را که به نظرم بسیار اهمیت دارد، بررسی خواهم کرد: اینکه نوشته اشاره می کند «با وجود یک جنبش در سطح کشور... باید وجود یک حزب سیاسی را به گوش تمام خلق های کشور رساند و به آنها نشان داد و آنها را در سطح کشور به سوی هدف برقراری قدرت انقلابی سوق داد».
(این عبارتی بسیار ناروشن و کشدار است و به تفسیرهای گوناگونی پا می دهد. کمی قبل به عبارت «وجود (و یا صدایش را) به گوش رساندن» اشاره کردم. و اما در مورد عبارت «متحد کردن مبارزه در سطح کشور و سوق دادن آن بسوی یک هدف». باید گفت این تقریبا خصوصیات هر جریانی است که در اینجا به آن نمی پردازم).
نوشته به نکته دیگری هم اشاره دارد و آن اینکه: «مثلا، وقتی جنبش های دهقانی از طرف مبارزات در شهرها حمایت نمی شوند محکوم به سرکوب شدن هستند. مثلا یک شورش دهقانی در منطقه شهر شرق، اگر مبارزات روستاهای«اگه و یا چوکوراوا» با رهبری یک حزب پرولتری به وسیله ی طبقه کارگران در شهرهای صنعتی مورد حمایت قرار نگیرد نمی تواند قدرت سیاسی سرخ را به وجود آورد و نمی تواند آن را حفظ کند.»
در اینجا یک انحراف مهم از اصول مطرح است. دهقانان می توانند فقط با نیروی خود، قدرت سیاسی سرخ را به وجود آورده و حفظ کنند. حتی اگر مرتجعین در تمام «شهرهای صنعتی » حاکمیت با ثباتی را هم برقرار کنند و در درازمدت همه جنبش های کارگری را سرکوب نمایند، باز هم دهقانان می توانند قدرت سیاسی سرخ را به وجود آورده و حفظ کنند، و این امری غیر ممکن نیست. بنابراین اعلان اینکه جنبش های دهقانی«محکوم به سرکوب شدن هستند» در زمان حال، بدین معنی است که قبل از سازمان یافتن در شهرهای صنعتی، اسلحه به کار نرود، و این انحرافی است راست که در آینده با غیر ممکن نشان دادن انقلاب هم معنی خواهد داد. البته سرکوب جنبش های کارگری، قطع همبستگی ما بین کارگران و دهقانان، جنبش های دهقانی را ضعیف می کند، اما چرا آنها را «محکوم به سرکوب شدن» نماید؟ مگر در چین زمانی که مرتجعین در تمام شهرها حاکم بودند و برای دوره ای توانستند صدای کارگران را قطع کنند، انقلاب پیروزمندانه به پیش نمی رفت؟نوشته چنین نتیجه می گیرد: «به عنوان نتیجه گیری می توان گفت که قدرت سیاسی سرخ با متحد کردن و جهت دادن مبارزه در سطح کشور به وسیله  حزب پرولتری به وجود آمده و حفظ می شود و نه با اجرای یک مبارزه موضعی».
این گفته به عبارت روشن تر بدین معنی است: تا وقتی در سراسر کشور سازمان نیابیم و تمام مبارزات خلق را متحد نکرده و «جهت» ندهیم، نمی توانیم قدرت سرخ را به وجود آوریم. ای داد دست هایمان را بلند نکنیم. جل الخالق! انگار قدرت سرخ مورد بحث در اینجا قدرت سیاسی نیست که در یک و یا چند منطقه به وجود می آید؛ بلکه قدرت سیاسی است که در سراسر کشور به وجود خواهد آمد.
نظر من چنین است: ایجاد و بقای قدرت سرخ (نه مبارزه مسلحانه) مشروط به سازمان یافتن در سراسر کشور، متحد کردن تمام خلق و جهت دادن به آنها به وسیله ما نیست. مائو هم چنین شرطی را نمی گذارد. این چیز خوبی است اما امروزه نه صاحب چنین چیزی هستیم و نه چیزی است که بتوانیم با پیشروی انقلاب در سطح کشور طی مدتی به آن دست یابیم. در صورتی که می توانیم نیروهای موجودمان را در سه ـ چهار منطقه (بنا به شرایط مساعد و به نسبت توان مان) متمرکز کرده و در آنجاها مبارزه مسلحانه را شروع و یک «حزب قوی » با سیاست صحیح، و یک «ارتش سرخ قوی» به وجود بیاوریم (امروزه کمبود هم همین است) و قدرت های سرخ را بنا و حفظ نمائیم. و حتی در دوره های سرکوب تمامی مبارزات طبقه کارگر (این چیزی است به ضرر ما) هم می توانیم این مناطق را به شرط اینکه استراتژی صحیحی به کار گیریم، حفظ کنیم. مثلا شورش «درسیم» را در نظر بگیریم: دهقانان تنها با همت خود زیر رهبری روسای قبایل توانستند سه سال منطقه را زیر  کنترل بگیرند. اگر نفاق بین قبیله ها نمی انداختند و آنها از یک رهبری صحیح، رهبری حزب کمونیست برخوردار بودند، به هیچ وجه نمی توانستند شورش «درسیم» را سرکوب کنند. این گفته خود دهقانان است و مثال های دیگری هم موجود است.
نکات چهارم و پنجم: در نوشته، در مورد حزب و ارتش تامل نشده و به یکی دو جمله اکتفا شده است. حزب و ارتش چیست اند، چطور و در پروسه کدام مبارزه ساخته می شوند، به طور خاص در این مورد وظیفه کنونی ما چیست؟ به اینها اصلا پرداخته نمی شود در صورتی که امروزه برای قدرت سرخ کمبودهای اساسی همین ها هستند و در مناطقی که شرایط دیگر (پایه توده ای، منابع اقتصادی کافی، زمین مساعد برای عملیات نظامی) موجود باشد با به وجود آوردن حزب و ارتش در این مناطق، می توان هرکدام از آنها را به منطقه قدرت سرخ تبدیل ساخت (حزب فقط در این مناطق ساخته نخواهد شد، اما اساسا در اینجاها در پروسه مبارزه مسلحانه ساخته خواهد شد).
در مورد جوابی که به سئوال اول داده شد، به دو نکته مختصرا اشاره کرده و از سئوال دوم خواهم گذشت.
اولی: تضادهای درون ارتش نباید جداگانه بررسی شود، بلکه باید به عنوان نمودی از تضادهای طبقاتی مورد ارزیابی قرار گیرد. معلوم نیست از کجا به اختراع جدیدی چون «افسران وطن پرست» دست زده ایم. مدت زیادی در تمام اعلامیه ها و نشریات مان در جاهائی که به «کارگران، دهقانان» اشاره کردیم، در پنج گوشه اش عبارت «افسران وطن پرست» به جای عبارت قدیمی قشر سرباز و روشنفکر گذاشته شده است. «افسران وطن پرست» کسانی هستند که ایدئولوژی بورژوازی ملی را قبول دارند و در صف بندی طبقاتی در زمره آن قرار دارند. آنها را باید به عنوان بورژوازی ملی در نظر بگیریم، و در جائی که ایجاب کند آنها را به عنوان بخشی از بورژوازی ملی بررسی نمائیم.
دومی: از فرمولبندی پیچیده «حق تعیین سرنوشت ملت های کرد» صرف نظر کرده و به جای آن از عبارت «حق تعیین سرنوشت ملت کرد » استفاده نمائیم.
بنا به کمبود وقت به جواب سئوال دوم نمی پردازم.
به نظر من در بررسی این مسئله باید این سه نکته را به طور واضح و محکم معلوم کرد.
1 ـ در کشورهای نیمه فئودالی، نیمه مستعمره که زیرسلطه ی غیرمستقیم امپریالیسم قرار دارند، تغییرات در ساخت اقتصادی چگونه خواهند بود؟
2 ـ به طور عمومی ناموزونی در ساخت اقتصادی کشور
3 ـ تفاوت مابین انقلاب ملی کشورهائی که زیر  اشغال امپریالیستی واقع شده اند با انقلاب دموکراتیک کشورهای نیمه مستعمره، نیمه فئودال که شالوده آن انقلاب ارضی است.
نکته اول: نوشته با یک جمله بدان می پردازد و در مقاله های نوشته شده در شماره های مختلف «آی دن لیک» هم در مورد این موضوع ناروشنی موجود است. به طور کلی این طور گفته می شود: «از یک طرف روابط فئودالی حل می شود و از طرف دیگر این حل شدن محدود می شود». اینکه مفهوم این عبارت در پراتیک به چه معنی است زیاد فهمیده نمی شود. واقعیت این است: اربابان آهسته آهسته در پروسه طولانی بصورت «بزرگ مالکین» سرمایه دار در می آیند. در این فاصله، حاکمیت و اشکال مختلف استثمار فئودالی بر دهقانان هنوز برای مدت زیادی ادامه خواهد یافت، یعنی حتی بعد از اینکه دهقانانی که در زمین های اربابی کار می کنند به کارگران مزد بگیر در آن مزرعه تبدیل شده اند. ارباب قدیمی که امروز آقای مزرعه شده، قسمتی از امتیازات قدیمی خود (مثلا بیگاری) را بر دهقانان به شکل سنت محفوظ داشته و اعمال می کند. طریقه حل ریشه ای مسئله دهقانی و یا راه حل انقلابی اینست که با یک شورش قدرتمند دهقانی، مالکیت فئودالی و ساختار روبنای آن مناسبات فئودالی ریشه کن و زیر و رو شود.
از طرف دیگر، در نقاطی که مالکیت کوچک و متوسط دهقانی گسترده است، در جامعه بسته دهقانی که اساسا خودش تولید و مصرف می کند، امپریالیسم از یک طرف این نقاط را به بازار وابسته می کند و از طرف دیگر بانک ها، موسسات اعتباری، رباخواری ـ که یک خصوصیت نیمه فئودالی و شکلی از انباشت ابتدائی سرمایه است ـ را حمایت و تقویت کرده و مالکیت دهقانان را از آنان سلب می نماید. و این پروسه، سنگین و درد آور انجام می گیرد.
در شهرها صنایع ملی در حال نابودی است و به جایش صنایع مونتاژ وابسته به امپریالیسم جایگزین گشته و توسعه می یابد. موسسات بزرگ تجاری و مالی زیر  کنترل امپریالیسم در می آید.
بدین علت، سرمایه داری کمپرادوری توسعه یافته به وسیله امپریالیسم به هیچ وجه نمی تواند فئودالیسم را به طریقه «راه حل ریشه ای دهقانی» حل کند و تا زمانی که فئودالیسم ریشه کن نشود توده دهقانی به عنوان یک نیروی مهم انقلابی وجود خواهد داشت و کماکان مضمون انقلاب، دموکراتیک باقی خواهد ماند.
نکته دوم: یکی دیگر از خصوصیات کشورهای نیمه مستعمره- نیمه فئودال، ناموزون بودن ساخت اقتصادی کشور است. در همان حال که در بعضی مناطق روابط فئودالی به درجه زیادی حل می شود، در مناطق دیگر کماکان به قوت خود باقی می ماند. در مناطق توسعه یافته کشور اگر چه ممکن است انقلاب دموکراتیک برای عموم توده های دهقانی اهمیت زیادی نداشته باشد (در کشور ما در منطقه توسعه یافته «اگه» هنوز اهمیت دارد) اما در مناطق عقب مانده برای توده های وسیع دهقانی کماکان اهمیت خود را حفظ می کند.
هر چه انقلاب دمکراتیک همچون مسئله روز مطرح باشد، مسئله ی تکیه به دهقانان هم مطرح خواهد بود. زیرا شالوده انقلاب دمکراتیک، یک انقلاب دهقانی است. گذشته از این، ما در کشوری زندگی می کنیم که 70 درصد آن را دهقانان تشکیل می دهند. اینکه «بگذار امپریالیسم، فئودالیسم را تصفیه کند ما هم انقلاب سوسیالیستی بکنیم»، کاملا یک منطق منشویکی است. منشویک ها نیز در مقابل لنین می گفتند، انقلاب دموکراتیک وظیفه بورژوازی است. به او اجازه بدهیم که کارش را بکند. و اگر ما رهبری دهقانان را به دست بگیریم بورژوازی رم می کند و غیره. اما لنین با کنار زدن بورژوازی نامصمم و ترسو و سازشکار، فورا از اتحاد پرولتاریای مصمم با دهقانان دفاع کرده و مصممانه از به آخر رساندن انقلاب و گذر بی وقفه به سوسیالیسم به دفاع برخاسته بود. این تئوری انقلاب مرحله ای و بی وقفه مارکسیست ـ لنینیستی است. مائو این را در چین نیمه فئودال - نیمه مستعمره با شرایط چین تلفیق داده بود. در کشورهای نیمه فئودال و نیمه مستعمره مثل کشور ما، رشد انقلاب از مناطق روستائی به طرف شهرها به دو دلیل بستگی دارد. اولا، شالوده انقلاب دموکراتیک، «انقلاب ارضی» است. ثانیا، امپریالیسم حاکم بر کشورمان و نوکران مرتجع وابسته بدان، اختیار و کنترل کامل شهرها و مناطق توسعه یافته را در دست دارند.
نیمه مستعمره و زیریوغ امپریالیسم بودن کشورمان، رشد و تکامل انقلاب از پایگاه های ساخته شده در مناطق توسعه نیافته به طرف شهرها را ضروری می سازد. (در کشورمان انقلاب دموکراتیک و انقلاب ملی با هم یک رابطه ناگسستنی دارند.)
 با درودهای کمونیستی ـ (1972)

 

 


Saturday, August 9, 2025

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(15)

 

بخش دوم - راه های تصرف قدرت سیاسی و شرایط ایران

 

اشکال مبارزه در دو انقلاب مشروطیت و انقلاب57

تجارب دو انقلاب بزرگ صد سال اخیر( به همراه تجارب دوره ی 30 ساله ی اخیر) و  همچنین حرکت های انقلابی در انقلاب های مشروطیت و 57 و نیز در جنبش های اجتماعی - سیاسی بزرگ همچون مبارزات در گیلان و آذربایجان، کردستان و خوزستان و ترکمن صحرا و بلوچستان نشان می دهد که انقلاب ها و جنبش های مورد اشاره  از دو مرحله ی مسالمت آمیز و قهرآمیز گذر کرده اند. هر کدام از این مراحل نیز حاوی مراحلی دیگر درون خود بوده اند.

 برای نمونه در مشروطیت مراحل مبارزه ی مسالمت آمیز عبارت بودند از:

مرحله نخست: نامه و عریضه نویسی، تحصن و بست نشینی؛

مرحله ی دوم: گردهمایی و راهپیمایی خیابانی؛

مرحله ی سوم: اعتصاب ها؛

مرحله چهارم: مبارزات مسلحانه( شورش ها و قیام ها و جنگ های شهری و روستایی)؛

طی صد و اندی سال اخیر برخی از این اشکال تغییر کرده و برخی دیگر کماکان به همان اشکال گذشته البته در شرایط نوین تاریخی تکرار شده است. در عین حال بافت طبقاتی توده هایی که دست به مبارزه می زدند تغییر کرده و جایگزینی نسبی طبقه ی کارگر به جای طبقه ی دهقان و نیز ورود لایه های مدرن طبقه میانی( کارمندان ادارت دولتی و خصوصی، تکنیسین ها و نمایندگان سیاسی آنها...) به میدان مبارزه صورت گرفته است. این تغییرات طبعا با تغییرات فرهنگی  در تمامی طبقات و لایه های خلقی همراه بوده است.       

نگاهی گذرا به تاریخ یک صد بیست ساله ی مبارزات نظامی

تاریخ جنبش ها و انقلاب های ایران درصد و اندی سال اخیر نشان می دهد که شکل مبارزه ی مسلحانه به تناوب در کنار اشکال سیاسی و فرهنگی مبارزه همواره وجود داشته است و تنها در دوران هایی به سبب استبداد حاکم و یا شکست های جنبش و افت و رکود نسبی آن تا حدودی افت کرده است. در زیر اشاره وار مهم فرازهای این شکل مبارزه را مرور می کنیم.

دوران انقلاب مشروطیت و سال های پیش از کودتای انگلیسی 1299

در دوران مشروطیت طبقه ی کارگر که کمیت ناچیزی داشت اما نماینده گان سیاسی اش موجود بود و دهقانان و پیشه وران و کسبه و نماینده گان سیاسی و پیشروان این طبقات جدا از اشکال سیاسی مبارزه، اشکال گوناگونی از مبارزه ی مسلحانه و نظامی را پیش بردند. اشکالی که می توان برشمرد این هاست:

ترور، شورش های منطقه ای، قیام مسلحانه و جنگ شهری، شورش مسلحانه ی روستایی، جنگ پارتیزانی، لشکرکشی و جنگ منظم؛

مهم ترین رویدادها در این خصوص:

یک - ترور سران حکومت که مهم ترین آنها ترور ناصرالدین شاه پیش از مشروطیت در 1275 و ترور علی اصغر اتابک ملقب به امین السلطان صدراعظم در1286 در دوران مشروطیت بود.

دو- مبارزه ی مسلحانه شهری در دفاع از تبریز که به مدت یازده ماه از دوم تیرماه 1287 تا 9 اردیبهشت 1288به درازا کشید.

سه-  در پی کودتای محمد علی شاه، لشکر کشی و جنگ منظم و فتح شهر به شهر برای تسخیر پایتخت از شمال( رشت) و از جنوب( اصفهان) که از تاریخ15 اردیبهشت 1388تا 25 تیرماه   1288 طول کشید؛ این دو نیرو نزدیک تهران به یکدیگر پیوستند و فتح تهران و کسب قدرت مرکزی را رقم زدند.( در اینجا مساله ی ماهیت این نیروها مطرح نیست.)

چهار- مبارزات مسلحانه ی دهقانی و قیام های منطقه ای در جنگل های گیلان از سال 1293تا سال1300؛ تصرف مناطق و حفظ کوتاه مدت و بلند مدت آنها؛

و مبارزات شیخ محمد خیابانی در تبریز در سال1299؛

پنج- قیام مردم جنوب( بوشهر و تنگستان) برای مشروطه و علیه استبداد داخلی و استعمار انگلیس به رهبری رئیس علی دلواری به ویژه در سال های جنگ جهانی اول؛

دوران استبداد رضاخانی

قیام کلنل تقی خان پسیان در سال1300(فروردین تا مهر1300)؛

شورش علی مردان خان بختیاری مشهور به شیرعلی مردان به مدت پنج سال از1308 تا1313

قیام مسجد گوهرشاد درسال1314؛

شورش های دهقانی در آذربایجان و خراسان؛

البته در دوران نخستین برقراری استبداد رضاخان بین سال های 1305 تا 1310تعداد زیادی شورش های مسلحانه در جا به جای ایران به ویژه در جنوب و از جانب عشایر مناطق بوبراحمدی ها، قشقایی ها و لرهای کهگیلویه و بویر احمد صورت گرفت که بخش مهمی از آنها به وسیله  خان ها و سران عشایر و رهبری آنها که به آنها نمی پردازیم. در کنار اینها بخشی از سران این شورش ها ملی بودند مانند صولت الدوله قشقایی که با استعمارگران انگلیسی مبارزه می کردند.

سال های1332-1320

شورش مسلحانه ی افسران خراسان( وابسته به حزب توده) از 24تا 29مرداد ماه1324؛

جنگ مسلحانه دهقانان در آذربایجان پس از تصرف ایران به وسیله ی متفقین و به ویژه در دوره ی حزب انقلابی دموکرات آذربایجان- برقراری جمهوری آذربایجان به رهبری پیشه وری کمونیست انقلابی در 21 آذر1324؛

جنگ مسلحانه در کردستان و برقراری جمهوری کردستان( یا جمهوری مهاباد) به رهبری قاضی محمد در سال 1324؛

سال های32تا 56

شورش خلق بلوچ- در بلوچستان از زمان مشروطیت همواره شورش ها و قیام های توده ای و گروهی علیه استعمار انگلیس و با انگیزه های ملی علیه استبداد حاکم وجود داشته است. یکی از مشهورترین آنها قیام دادشاه کمال معروف به داد شاه سفید کوهی(وی زمیندار و کشاورز بود) است که از اوائل دهه ی 30 تا سال1336و زمان کشته شدن اش به درازا کشید.

مبارزات مسلحانه در کردستان در سال های پیش از انقلاب.

مبارزات حلق عرب و از جمله مبارزات حاتم کعبی مشهور به حته در دهه ی سی در خوزستان؛

سال های56 و دوران انقلاب؛

جنگ های کردستان

جنگ نقده فروردین 1358

نبرد پاوه 1358

جنگ سنندج 1358

جنک گنبد 1358

مبارزات مسلحانه در خوزستان(جنگ خرمشهر)، بلوچستان، فارس طی سال های1360-1358

سال 60 به این سو و نبرد حدود ده ساله در کردستان

دوران اخیر

درگیری های مسلحانه ی دوران اخیر از جانب خلق های کرد( برخی سازمان های مسلح کرد)، بلوچ ( برخی گروه و سارمان های مسلح بلوچ)و عرب ( برخی گروه های مسلح عرب) و نیز کمابیش درگیری های مسلحانه و ترورها از جانب فارس ها و یا قوم ها( بختیاری ها، قشقایی ها و ...)

تداوم شکل مبارزه ی نظامی

نگاهی به این تاریخ نشان می دهد که خلق ما همواره نه تنها درگیر مبارزه ی سیاسی و فرهنگی بلکه درعین حال مبارزه ی نظامی بوده است و اشکال گوناگونی از آن را پیش برده است. آنچه در سی، بیست و حتی ده سال اخیر دیده می شود نه از بین رفتن چنین جنبش ها و شکل هایی از مبارزه بلکه تداوم آنهاست. به این هم باید اشاره کرد که در بخشی از جنبش های گذشته سازمان های سیاسی چپ و دموکرات در راس جنبش بوده و اینان مبارزه ی قهرآمیز را نه تنها نفی نمی کردند بلکه به آن معتقد بودند. 

به طور کلی تاریخ ایران از زمان انقلاب مشروطیت به این سو تاریخ دو دوره است. دوره های جنبش و انقلاب و دوره های استبداد. سه دوره استبداد و سه دوره جنبش و انقلاب. بدون استثناء در تمامی این دوره ها و در شرایطی که مبارزه ی سیاسی آشکار به دلیل استبداد سیاسی همه جانبه به جز دوره هایی کوتاه ( مثلا 42-39) آنچنان وجود نداشته اما مبارزه ی مسلحانه چنان که تاریخ بالا نشان می دهد علیرغم شکست ها به اشکال گوناگون آن وجود داشته است. و این  نه تنها دورانی را که روابط  فئودالی در ایران وجه مسلط بوده بلکه پس از این که روابط فئودالی تحلیل رفته و سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور و در کنارش و البته زیر تسلط اش سرمایه داری ملی( البته ناتوان و ضعیف ) به جهت عمده تبدیل شده است( و توجه کنیم که تاریخ این تغییر را اکثر گروه های چپ از زمان اصلاحات ارضی می دانند) وجود داشته و کمتر زمانی پیش آمده که کاملا قطع شده باشد.

البته دوره های رکود نیز وجود داشته است که برخی زمان ها علت آن بیرونی و ضربات وارد شده از سوی استبداد شاهی و یا استبداد دینی بوده است و در برخی موارد علل آن درونی و از شکست های داخلی ( اشتباهات، انحرافات و یاس ها و ناامیدی ها) و یا خارجی( شکست جنبش های انقلابی و یا شکست پرولتاریای در قدرت در شوروی استالینی و یا چین مائوئی سرچشمه می گرفته است.   

از این رو دیدگاه هایی که مبارزه ی مسلحانه را به عنوان شکل عمده ی مبارزه منوط به دوران تسلط  فئودالیسم و یا تسلط «کوه» و « روستا» بر «شهر» و «عقب مانده گی» بر «تمدن» می دانند، فراموش می کنند که بسیاری شان پایان این دوران را همان اصلاحات ارضی دانسته اند و بنابراین نمی توانند که وجود و تداوم مبارزه ی مسلحانه ی را خواه پیش از انقلاب و در برخی بخش های کشور و خواه به ویژه پس از انقلاب و در شهرها و مناطقی که بر شمردیم توضیح دهند. 

به بیان دیگر تبدیل شدن سرمایه داری بوروکراتیک به وجه مسلط اقتصاد ایران نه تنها شکل مبارزه ی مسلحانه را از بین نبرده بلکه چنان که در دوران انقلاب و همچنین در بیست سی سال اخیر می بینیم آن را ایجاب کرده است.

باید توجه کرد که دیدگاه بسیاری از این سازمان ها در کنار گذاشتن مبارزه قهرآمیز(برخی از آنها مانند ترتسکیست های حکمتی اساسا باوری به آن نداشتند و اگر جایی مشوق آن بودند درگیری مسلحانه بین نیروهای مردمی بود) و موضع گرفتن در مقابل آن ربطی اساسی به تغییر ساختار نیمه فئودالی به سرمایه داری و رشد طبقه ی کارگر و مبارزات شهری نداشته بلکه ربط به تغییر دیدگاه هاشان از انقلابی - به درجه ای که بوده اند - به اصلاح طلبی و تبدیل شدن شان به احزاب سوسیال دموکرات رفرمیست داشته است.

دلایل شکست چنبش ها

بدون شک شکست جنبش های فراوانی که در بالا آمد به دلایل گوناگونی صورت گرفته است از جمله به دلیل ساخت رشد نیافته ی اقتصادی ایران و بافت طبقاتی دهقانی و خرده بورژوایی(تولید کننده کان سنتی کوچک و متوسط روستایی و شهری) که عموما استخوانبندی بیشتر این جنبش ها را تشکیل می دادند. و نیز گرچه برخی از این جنبش ها به وسیله ی لایه ای تحصیل کرده ای رهبری می شدند که عموما نماینده گان سیاسی این طبقات یا نماینده سیاسی طبقه ی کارگر بودند اما بیشتر جنبش ها حتی جنبش هایی که نماینده گان سیاسی طبقه ی کارگر یا در راس آن بودند و یا بخش مهمی از رهبری آن بودند تا حدود زیادی بافتی غیرکارگری داشتند.

در زیر به مهم ترین دلایل درونی و بیرونی اشاره می کنیم که می توان برای شکست این جنبش ها برشمرد.

عوامل و دلایل درونی

یک - نبود تشکیلات و حزب و سازمان منظم در راس جنبش:

هر جنبشی که دارای سیاست و سازمانی منظم بوده توانسته یا پیروز شده(موقتی- زیرا بیشتر جنبش ها شکست خوردند) و یا حداقل اگر شکست خورده پس از مقاومتی منظم و طولانی بوده است. نمونه ی برجسته ی این چنین جنبشی، مبارزه 11ماهه ی تبریز علیه استبداد صغیر و محاصره ی شهر تبریز است.

دو -  تفرقه ی داخلی جنبش خواه درون جنبشی که یک طبقه ی واحد دست به آن زده بود و خواه به دلیل عدم اتحاد بر مبنای اصول درست با دیگر طبقات. جنبش جنگل و جمهوری گیلان نمونه های بارز این علت می باشند.

سه - توطئه هایی از درون جنبش هایی که چند طبقه متحد شده بودند. نمونه ی مهم این چنین جنبشی، جنبش مشروطیت پس از فتح تهران می باشد و توطئه ای که علیه آزادیخواهان تبریز و ستارخان صورت گرفت.

چهار- شکست به دلیل نیروی ناکافی و هجوم ارتجاع،( بسیاری از مبارزات محدود به یک منطقه ی معین بوده و همین موجب گردیده است که در مقابل هجوم ارتجاع توان مقاومت را از دست بدهند.

عوامل و دلایل بیرونی

یک: پشتیبانی استعمار و امپریالیسم روس و انگلیس از مرتجعین( جنبش های 11 ماهه ی تبریز یکی از مهم ترین تجارب در این خصوص است).

دو: عدم اتکاء به خود به عنوان وجه عمده ی سیاست استراتژیک انقلابیون و آزادیخواهان و تکیه به کشوری دوست مانند اتحاد شوروی- این امر به ویژه در مورد جنبش های بزرگی مانند جنگل و جمهوری گیلان و نیز جنبش آذربایجان و کردستان در سال 1324راست در می آید. این امر همچنین در مورد تکیه به تضاد میان مرتجعین نیز صادق است . یعنی اتکای استراتژیک به این تضادها به جای بهره برداری های تاکتیکی از آنها.

سه: افت جنبش های انقلابی-  شکست حکومت های طبقه ی کارگر مثلا حکومت پرولتاریا در شوروی و یا در چین. این امر بیشتر زمانی اثر می گذارد که رهبری یک جنبش معین در دست طبقه ی کارگر و نیروهای پیشرو وی باشد.

هرمزدامان

نیمه نخست مرداد1404

 

 

 

 

 

 

 

درباره ی کنسرت لغو شده

  طبق اخبار حکومتی قرار بود کنسرتی به وسیله ی همایون شجریان در آزادی برگزار شود. سپس و در پی چند و چون هایی درباره ی چگونگی برگزاری و مسائلی...