Monday, September 29, 2025

دنائت خامنه ای و سران پاسدار، تحریم های تازه و فقر و فلاکت بیشتر در پیش روی کارگران و کشاورزان و دیگر زحمتکشان شهر و روستا

 
 
بازگشت تحریم ها
از  شنبه شب 7 مهرماه  1404 با فعال شدن «مکانیسم ماشه» یا اسنپ بک، تحریم های سازمان ملل علیه  جمهوری اسلامی برگشته است. این تحریم ها شامل خرید و فروش تسلیحات، قطعات و فناوری های مربوط به موشک ها و مسدود شدن دارایی های افراد و گروه های درگیر در برنامه ی هسته ای و غیره  می باشد.
دلایل این امر غنی سازی اورانیوم در سطح بالاتر از میزان قید شده در معاهده ی برجام است. از نظر انگلستان و فرانسه و آلمان که تقاضای فعال شدن مکانیسم ماشه را کرده اند غنی سازی اورانیوم در سطح فعلی نشاندهنده ی تلاش جمهوری اسلامی برای رسیدن به سلاح هسته ای است.
ظاهرا سران جمهوری اسلامی از امپریالیسم روسیه و چین خواستند که مهلتی برای آنها گرفته شود. از سوی این دو کشور هم قطعنامه ای به شورای امنیت برای عقب افتادن شش ماهه ی تحریم ها و دادن مهلت به جمهوری اسلامی پیشنهاد شد که این قطعنامه نیز از جانب شورای امنیت رد شد.
خامنه ای و سران هسته ی اصلی قدرت مزوران و ریاکارانی پلید هستند و جز به منافع اقلیتی ناچیز نمی اندیشند
مواضع خامنه ای و هسته ی مرکزی قدرت طبق معمول صریح و روشن نیست و پر ابهام و تضاد است. از یک سو می گویند وضع نه جنگ و نه صلح خوب نیست و از سوی دیگر مواضعی می گیرند که همین وضع نه جنگ و نه صلح ادامه می یابد و بدتر به سوی جنگ می رود. از یک سو می گویند می خواهند به غنی سازی ادامه دهند و از سوی دیگر از روسیه و چین می خواهند مهلت شش ماهه برای آنها گرفته شود. از یک سو پزشکیان پیش از سفر به نیویورک با خامنه ای دیدار می کند و ظاهرا همه چیز درباره ی مواضع جمهوری اسلامی در مورد مکانیسم ماشه و مذاکره با آمریکا بین آنها حل و فصل می شود و از سوی دیگر پیش از این که پای پزشکیان به نیویورک برسد خامنه ای لازم می بیند پیامی بدهد و در آن مذاکره با آمریکا را بی نتیجه اعلام کند و بگوید ما به غنی سازی اورانیوم ادامه خواهیم داد. از یک سو می گویند مذاکره نمی کنند و از سوی دیگر گفته می شود که پیشنهادهایی برای مذاکره به آمریکا داده اند و حتی مخفیانه در حال مذاکره هستند. مجموع مواضع متضاد آنها و نیز باندها و جناح های حاکم در دستگاه ها به ویژه مجلس نشان می دهد که خودشان هم در چنبره ی تضادهایی که به وجود آمده یا به وجود آورده اند گرفتار شده اند و نمی توانند تصمیم نهایی را بگیرند.
ضعیف شدن هر چه بیشتر خامنه ای و شدت گرفتن تضادهای درون حکومتیان
از آنچه گذشته است می توان این برداشت را کرد که تضادهای بین جناح ها و باندهای حاکم شدت زیادی گرفته است و سخنان و موضع خامنه ای بیش از پیش نمی تواند قضایا را به نفع یک جناح و به ضرر جناح های دیگر پایان دهد. به طور کلی خامنه ای و باند وی پس از جنگ دوازده روزه و ضربات سنگینی که به آنها وارد شد در ضعیف ترین موضع خود از پس از دوران اصلاحات قرار گرفته اند و همین امر نیز مشوق جناح های دیگر در تداوم حملات به آنها و در انزوا قرار گرفتن هر چه بیشتر آنها گردیده است. با توجه به وضعیت خامنه ای وهسته ی مرکزی قدرت هر کس به جناح خامنه ای و سران پاسدار تمکین کند و یا به آنها بپیوندد و مواضع آنها را تکرار کند - امری در این دوران بسیار کم است - مورد نفرت و کین توده ها قرار خواهد گرفت. این امر به ویژه شامل اصلاح طلبان حکومتی و در صدرشان پزشکیان خواهد شد که حتی به روی مواضع و برنامه ها و سیاست های پیشنهای اش در زمان انتخابات ریاست جمهوری نایستاده و در بیشتر سیاست ها به خامنه ای و سران پاسدار کرنش و تمکین می کند.
 افزایش تورم و فقر و فلاکت بیشتر طبقه ی کارگر و توده ها
 در این که بازگشت تحریم ها اثرات شدیدی بر اقتصاد ایران خواهد گذاشت تردیدی نیست. با بالا رفتن قیمت دلار در همین چند روز گذشته و احتمال رسیدن آن به بالای 160 هزار تومان ( به گفته ی مقامات  اقتصادی دولت) همه چیز باز هم گران شده و بسیار گرانتر خواهد شد و این جز کالاهای اساسی، اقلامی حیاتی مانند داروها را نیز در بر خواهد گرفت. تولید دچار افت و رکود بیش از آنی که هست خواهد گردید و بیکاری بازهم افزایش خواهد یافت و فقر و سیه روزی کارگران و کشاورزان و دیگر زحمتکشان و همچنین لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی بسیار بیشتر خواهد شد.
 خامنه ای و دارودسته ی سران پاسدار و دیگر عمال اش در دستگاه قضایی تمامی بار تحریم ها را به دوش کارگران و زحمتکشان انداخته و خواهند انداخت. سیاست هایی که آنها تا کنون پیش برده اند و از این پس نیز پیش خواهند برد دارای این وجوه بوده است:
موسسات اقتصادی وابسته به آنها اکثر رشته ها پر درآمد اقتصادی را در دستان خود بگیرند اما مالیات ندهند، ثروت اندوزی و کنار آن ریاکاری کنند و دروغ بگویند و فریب دهند؛
بودحه های کلان به دم و دستگاه های خود و نهادهای مذهبی و نظامی موازی یکدیگر اختصاص دهند و اگر بحثی در مورد کم کردن این بودجه ها برای نهادهای بی خاصیت شان به میان آید هوچی بازی و ننه من غریبم های نوع ملایی راه اندازند؛
 در داخل برای غنی سازی و احتمالا اتمی شدن و در بیرون از کشور برای بقای حکومت کثیف و ننگین شان هر گونه هزینه ای را از جیب توده های مردم برای گروه های نیابتی بکنند و به این ترتیب کارگران و زحمتکشان را به فلاکت هر چه بیشتری بکشانند؛
 و پاسخ هر اعتراضی را با بازداشت و شکنجه و زندان و اعدام و کشتار دهند.
افزایش روز افزون اعدام ها برای پیشگیری از جنبش های توده ای است
افزایش اخیر بازداشت ها، شکنجه ها، زندان کردن ها و اعدام ها چندان ربطی به جنگ دوازده روزه ندارد بلکه به افزایش فشارهای روزافزون معیشتی به توده ها به ویژه به کارگران و کشاورزان و زحمتکشان و حقوق بگیران جزء ارتباط دارد و جنگ دوازده روزه تنها شرایط بهتری برای پیشبرد سیاست ها و طرح هایشان فراهم کرده است. هر چه این فشارها افزایش یابد طبعا واکنش بیشتر توده ها و پیشروان شان را به همراه دارد. خامنه ای و سران پاسدار به شدت از خشم و کینه و طغیان و شورش بی چیزان در وحشت و هراس اند و راه چاره را در افزایش بازداشت ها و شکنجه و اعدام ها می بینند.
پرسش های پیش رو
نتایج تحریم های بازگشتی به روی زندگی توده ها  دیر یا زود خود را نشان خواهد داد. پرسش این نیست که وضع توده ها به ویژه زحمتکشان بدتر و بدتر خواهد شد- در این شکی نیست –همچنین پرسش این نیست که توده ها به این وضع اعتراض می کنند که تا کنون و مداوما کرده اند بلکه پرسش این است که پاسخ کارگران و کشاورزان و دیگر زحمتکشان و طبقات میانی به این وضع چگونه خواهد بود، چه شدتی خواهد داشت و چگونه اشکالی به خود خواهد گرفت؟
اعتراضاتی که در پی افرایش تورم و گرانی و بیکاری در ده سال اخیر صورت گرفته به دو شکل شورش های خیابانی و اعتصاب ها بوده است. شورش های بزرگ دی ماه 96 و آبان 98 در اعتراض به گرانی ها و فقر و فلاکت بوده اند. همچنین تمامی اعتصاب های رخ داده در محیط های کارعمدتا اعتصاب های صنفی و اقتصادی و تنها یا عمدتا برای پیشگیری از سقوط بیشتر سطح معیشت و زندگی کارگران و زحمتکشان بوده است. پرسش این است که این بار اعتراضات به کدامین شکل صورت خواهد گرفت؟ آیا ادامه ی شورش ها خواهد بود و یا ادامه ی اعتصاب ها و راهپیمایی ها و دیگر اشکال اعتراض های توده ای و یا به هر دو شکل و در کنار یکدیگر؟
شکی نیست که خامنه ای و سران سپاه خود را برای سرکوب آماده کرده و هر چه بیشتر آماده خواهند کرد. آنها برای سرکوب جنبش ها به ویژه از سال 88 به این سو از انواع اشکال سرکوب استفاده کرده اند. از بازداشت و شکنجه و زندان تا  کور کردن چشم و تجاوز و کشتار جمعی و اعدام. و احتمالا در کنار آنها، شکل های تازه تری از سرکوب به کار خواهند بست.
با توجه به سیاست ها و شکل های سرکوب دشمن که طی چهل سال و به ویژه بیست و اندی سال اخیر تجربه شده، باید توده های زحمتکش و و در راس شان کارگران خود را برای درگیری های بزرگ تر و در اشکالی تکامل یافته تر آماده کنند. برترین تجاربی که باید از آنها درس گرفت مبارزات سال 88، شورش های دی ماه 96 و آبان98 و نیز خیزش «زن، زندگی، آزادی»، مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز و نیز کارگران هپکو و آذرآب و این اواخر ایرالکو، کارگران پیمانکاری های نفت و همچنین اعتصاب بزرگ و سرتاسری رانندگان کامیون و کامیون داران است. از همه ی اینها باید آموخت، آگاهی کارگران و زحمتکشان را بالا برد، سازماندهی کرد و برای نبردهای بزرگ و بزرگ تر آماده شد.

گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
7 مهر 1404
 
        
 
 
                                   

Thursday, September 25, 2025

نکاتی در مورد امپریالیسم، قدرت های بزرگ، امکان تحقق نظام های اقتصادی و تغییر سیاسی در ایران(2- بخش پایانی)


با تجدید نظر و اصلاح  و تصیحیح برخی اشتباهات در متن 

ششم مهرماه 1404 



در مقابل آنچه بر شمردیم برخی افراد و گروه ها هستند که شیوه ی تولیدی حاکم بر ایران را «نظام سرمایه داری» می نامند. 
«نظام سرمایه داری» ایران
این تقریبا ترجیع بند بخشی از گروه های«شبه چپ» از دارودسته ی ترتسکیست های کمونیسم کارگری و حکمتیست های ترتسکیست و بخشی از رویزیونیست های رنگارنگ تا سوسیال دموکرات های «مارکسی» است. آنها خودشان را از هر گونه «زوائدی»آزاد کرده اند و برای رهایی از پیچیده گی های واقعیت، ساده انگاری فوق العاده ی را( البته کاملا عامدانه) پیشه کرده اند: «سرمایه داری ایران» بدون کم و کاست. نه وابسته و نه زیرسلطه و نه نیمه مستعمره و نه امپریالیسم و نه استعمار و غیره ...
معنای واقعی این ترم چیست؟ معنای واقعی آن که به کار برنده گان از آن طفره می روند این است که سرمایه داری در ایران به وسیله ی سرمایه داران ملی اداره می شود و سرمایه داری ایران در واقع سرمایه داری ملی ایران است. قطعا قصد جریان ها این نبوده که از سرمایه داری ملی حرف بزنند. تصورشان این بوده که با حذف«ملی» و «وابسته» از سرمایه داران و از سرمایه داری، سرمایه دار و سرمایه داری نه ملی خواهد بود و نه وابسته.
پیکار و رزمندگان
در اینجا تمرکز ما روی گروه ها و افرادی است که ملی و وابسته هر دو و بیشترشان امپریالیسم را نیز حذف می کنند. مانند برخی از دارودسته های ترتسکیست کمونیسم کارگری و حکمتیست. گروه هایی در گذشته (سازمان های پیکار در راه آزادی طبقه ی کارگر و رزمندگان طبقه کارگر و برخی دیگر از گروه های خط سه ... ) و حال( برخی از بازمانده گان این گروه ها و یا در تداوم خط آنها) می گفتند سرمایه داری ملی و سرمایه دار ملی نداریم و سرمایه داری وابسته داریم و سرمایه داران همه وابسته اند. این گروه ها البته موجودیت امپریالیسم و نقش آن در قبال کشورهای زیرسلطه را می پذیرفتند و نظام جهانی را امپریالیستی دانسته و می دانند و زمانی که از سرمایه داران وابسته صحبت می کردند منظورشان سرمایه داران وابسته به امپریالیسم بود.
اما این بحث به وسیله ی «شبه چپ» کنونی( به ویژه ترتسکیست ها و چپ نویی ها و «مارکسی» ها) درز گرفته شد و با حذف هر دو یعنی ملی و وابسته، نظام سرمایه داری خشک و خالی و طبقه سرمایه دار خشک و خالی جای آن را گرفت.
خروشچفیست های راه کارگری
در عین حال میان گروه هایی که نظام کنونی جهان را - و نه چندان مصر و پیگیر-«امپریالیستی» می دانند جریان هایی هستند که زمانی که به توضیح روابط اقتصادی داخل ایران می پردازند نه تنها سرمایه داران ملی بلکه سرمایه داران کمپرادور( یا وابسته) و سرمایه داری کمپرادور را نیز حذف می کنند و برای اینان می ماند«سرمایه داری ایران» به اضافه ی امپریالیسم در نظام جهانی. شکل و محتوای تحلیل تضادهای داخلی و نتایجی که این دسته ها به آن دست می یابند مانند گروه هایی است که ملی و وابسته هر دو را حذف می کنند. پس این دسته ها در همه چیز مانند دسته ی نخست هستند به جز مساله ی امپریالیسم که در مورد آن نیز به دلیل قاطی شدن با جریان های «حکمتیستی- ترتسکیستی» و «مارکسی» و «چپ نو» و «رویزیونیست های اروپایی» قرو قاطی هستند. این دسته ها با این که از مستقل بودن صحبت می کنند و طبعا در مقابل آن وابسته بودن به میان می آید، اما امپریالیسم برای شان بیشتر یک نیروی خارجی است نه مرحله ی عالی سرمایه داری و نه یک نظام اقتصادی بین المللی و دارای توانایی در رسوخ اقتصادی در دیگر کشورها و وابسته کردن آن ها از نظر اقتصادی و در پی آن سیاسی به خود. نمونه ی بارز این گروه ها قبایل و دسته های خروشچفیست های راه کارگری هستند. کافی است به تحلیل های اینان در مورد وضع اقتصادی داخلی و تضادهای کنونی که بر می شمارند توجه کنیم تا درهم بودن اینان را در مورد مساله ی امپریالیسم و نوع نظام اقتصادی داخلی مشاهده کنیم.
«نظام سرمایه داری ایران»- ادامه
به صحبت خود بازگردیم. آنچه می گوییم بر این مبناست که برای این سرمایه داری هیچ گونه خصلت وابستگی ذکر نمی شود. این به معنای نفی مناسبات بین المللی این «سرمایه ی داری» نیست.« سرمایه داری» مزبور با تمامی کشورهای دیگر که همه «سرمایه داری» اند رابطه دارد. در این جا نه تنها تمایزی بین دو طبقه ی سرمایه داران کمپرادور و ملی گذارده نمی شود بلکه تمایزی هم بین کشورهای دیگری که سرمایه داری اند گذاشته نمی شود. یعنی نظام بین المللی امپریالیستی وجود ندارد و همه ی کشورها دارای استقلال اقتصادی و سیاسی هستند و تصمیم گیری و سیاست ها و برنامه های اقتصادی و سیاسی آنها بر مبنای استقلال آنهاست. تنها برخی از کشورها «قدرت بزرگ» هستند و برخی کوچک و این «قدرت های بزرگ» ممکن است قدرت های کوچک را در مورد برخی برنامه های سیاسی و اقتصادی و نظامی زیر فشار بگذارند و سیاست های خود را به آنها تحمیل کنند. یعنی در بهترین حالت یک رابطه ی بیرونی بین آنها وجود دارد.
جمهوری اسلامی نیز «سرمایه داری» است و طبقه ی «سرمایه داران» بر آن حاکم اند و کشورهای دیگر نیز سرمایه داری هستند و سرمایه داران بر آنها حاکم اند و بین سرمایه داران کشورها و سرمایه داری کشورها رابطه ی بیرونی حاکم است و روابط بین آنها بر مبنای استقلال شان از یکدیگر است. سرمایه داری مورد بحث نیز بدون کم و کاست و خصوصیات ویژه ای درست هم همان گونه ای است که مارکس در سرمایه توضیح داده است. این تمامی وفاداری حضرات به مارکس و سرمایه و محتوی توضیح این جریان ها در مورد نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی و طبقه ی حاکم بر آن است. البته حضرات برقراری این سرمایه داری را پس از نابودی نظام پیشین که فئودالی( یا نیمه فئودالی) بود، می دانند. اینجا اشاره ی ما به افراد و گروه هایی است که خود را «چپ»می دانند.
 از این رو با توجه به این که از یک سو هر گونه توضیحی در مورد خصال و ویژگی های این سرمایه داری و نیز خصال و ویژگی های طبقه ی حاکم حدف می گردد( جز این که این ها سرمایه دارانی با ایدئولوژی مذهبی هستند) و از دیگر سو هر گونه تمایزی بین این سرمایه داری و سرمایه داری در کشورهای دیگر( اگر فرض را بر این بگیریم که همه بدون استثنا سرمایه داری اند) حذف می شود و به ویژه سرمایه داری امپریالیستی و سرمایه داری ای که در کشورهای زیرسلطه( نیمه مستعمره) وجود دارد از یکدیگر تفکیک  نمی شوند و خصال ویژه و تمایزهاشان مورد بررسی قرار نمی گیرد، آن گاه نتیجه این خواهد بود که سرمایه داری حاکم بر ایران «ملی»است و به وسیله ی سرمایه داران ملی این کشور- گیریم با ایدئولوژی مذهبی - اداره می شود و سرمایه داری در تمامی کشورهای دیگر نیز سرمایه داری ملی آن کشورهاست و به وسیله ی سرمایه داران ملی آنها اداره می گردد.
این به ویژه در مورد گروه هایی صادق است که  نظام امپریالیستی بین المللی کنونی و در نتیجه تقسیم کشورها به امپریالیسم و زیرسلطه( نیمه مستعمره یا نیمه مستعمره – نیمه فئودال) را نفی و انکار می کنند.
با حذف امپریالیسم و جایگزینی سرمایه داری و در بهترین حالت «قدرت های بزرگ» و « قدرت های منطقه ای» که استقلال دارند تصویری صاف و یک دست از نظام تولیدی بین المللی و نظام تولیدی حاکم بر تک تک کشورها ارائه می شود.  
این شکل شرح اقتصاد حاکم بر جمهوری اسلامی و نیز شرح وضعیت بین المللی تهی ترین نوع شرح است که چنان که گفتیم خود را وام دار نوع تجزیه و تحلیل مارکس در سرمایه می داند و ظاهرا آن را ملاک می کند. و این در حالی است که مارکس در سرمایه به مناسبات تولیدی حاکم در سره ترین و انتزاعی ترین شکل خود توجه می کند و در جایی که به مشخص می پردازد به هیچ وجه ویژگی های اقتصاد سرمایه داری را در کشورهایی که در آنها حاکم است و بنابراین اختلاف کشورها را از نظر دور نمی دارد و به دقت به آنها توجه می کند.  بر همین مبنای دنبال کردن مشخص چنان که لنین نشان داده است مارکس و انگلس( به ویژه انگلس) به آستانه ی درک مرحله ی امپریالیسم در تکامل سرمایه داری رقابت آزاد رسیده بودند.
در مورد بیشتر این گروه ها و افراد این وفاداری ظاهری به سرمایه ی مارکس همه برای قلم کشیدن به روی نظام جهانی امپریالیستی و تفاوت وجوه تولید در کشورهای امپریالیستی و کشورهای زیرسلطه و مناسبات واقعی بین المللی بین کشورهای امپریالیستی و کشورهای زیرسلطه  و نفی انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی و به طور کلی نفی بنیان ها و مواضع اساسی مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم است.
انباشت
انباشت چیست؟ انباشت بازتولید گسترده است:« به کار بردن اضافه ارزش مانند سرمایه یا تبدیل مجدد اضافه ارزش به سرمایه، انباشت سرمایه خوانده می شود.»( مارکس، سرمایه، جلد نخست، فصل بیست و دوم، برگردان ایرج اسکندری، ص 525).
یعنی نه مصرف کامل اضافه ارزش به وسیله ی سرمایه دار برای زندگی شخصی خود و خانواده و تکرار تولید با سرمایه ی سال پیش که بازتولید ساده را به وجود می آورد بلکه تبدیل کردن بخشی از ارزش اضافی به دست آمده در پایان سال به سرمایه ی جدید( یعنی ابزار تولید و نیروی کاری اضاف بر سال پیش) و بنابراین انباشت سرمایه. این امر منجر به گسترش تولید و توسعه ی اقتصادی و در نتیجه سیاسی و فرهنگی کشور نسبت به سال پیش از آن می شود.
در ایران بنا به تجارب تقریبا 70 سال اخیر این گسترش یا انباشت سرمایه به طور عمده در دو حوزه ی اصلی اقتصادی صورت گرفته است: گسترش اکتشاف و استخراج و فروش نفت و تاسیسات و زیرساخت های مربوطه و صنایع مونتاژ. صادرات نفت بخش عمده ی صادرات ایران است و صنایع مونتاژ تا حدود زیادی نیازهای تولید و بخش اصلی نیازهای مصرفی داخلی را تولید می کنند. در کنار این ها برخی صنایع مادر و بخش خدمات نیز گسترش یافته اند.
این زمینه ی اصلی توسعه ی اقتصادی ایران است که جمهوری اسلامی آن را تا حدودی متوقف کرده و در این سال های اخیر خواه به دلیل ویژگی های طبقه ی حاکم بر ایران( باند بازی، فساد، اختلاس و دزدی، تضادهای شدید میان باندها برای بلعیدن هر چه در آن پول است، ناکارآمدی و...) خواه نوع حکومت و بنیادهای اقتصادی زیر نظر ولی فقیه و همچنین تا حدودی تحریم ها رشد ناچیزی داشته است. امری که طبعا به روی رشد تمامی امور دیگر تاثیر می گذارد.
این مساله مباحث پیرامون شرایطی که امکان «انباشت» را از بورژوازی ایران دریغ کرده است و بنابراین تمایل این بورژوازی به تغییر سیاسی در ایران و چگونگی آن را پدید آورده است.
بناپارتیسم
 یکی از این مباحث این است که در صورتی که قرار باشد تغییرات اساسی اقتصادی پدید آید و انباشت سرمایه به وسیله ی «بورژوازی ایران» صورت گیرد به یک نیروی مافوق طبقاتی نیاز است تا وضع را برای «بورژوازی» درآورد. این نیز با «بناپارتیسم»( عموما با توجه به تجربه ی فرانسه و کودتای لویی بناپارت) و یا با شعار «رضا شاه روحت شاد» توضیح داده می شود.
به عبارت دیگر این گونه تحلیل می شود که بورژوازی ایران می خواهد انباشت کند و برای این که بتواند انباشت کند به حکومتی که بتواند شرایط را برای این انباشت آماده کند نیازمند است. و چون مثلا نه طبقه ی کارگر و نه بورژوازی نمی توانند قدرت را مال خود کنند پس از نظر این بورژوازی باید نیرویی فراطبقاتی بیاید و برای دوره ای مثلا ده ساله یک دیکتاتوری فراطبقاتی نظامی و سیاسی برقرار کند و با منکوب کردن جناح ها و باندها و پایان دادن به بلیشو و هرج و حاکم میان جناح های «بورژوازی» حاکم و «میان بورژوازی و پرولتاریا» و آرامش بخشیدن به اوضاع و انداختن اقتصاد روی روال، شرایطی برای بورژوازی ایران به وجود آورد تا این بورژوازی بتواند انباشت خود را صورت دهد. از دید داخلی ها این نیرو عجالتا باید از میان سران و باندهای حاکم بر سپاه بباید. یعنی سپاه یا بخشی از آن کودتا کند و سپس قدرت( عموما دستگاه اجرایی) را قبضه کرده و این برنامه را اجرا کند.
 این حضرات به شعار «رضا شاه روحت شاد» نیز اشاره می کنند و می گویند که این شعار بیان خواست مردم برای روی کار آمدن یک فرد مقتدر و یا«نیروی فوق طبقاتی» است. از دید آنها، سلطنت طلبان نیز به همین شعار اشاره کرده
 و دوره ی گذار کذایی خود را بر مبنای نیاز به «رضا خان» استوار می کنند. همچنین آنها بیشتر «طبقه ی متوسط» را پایه ی توده ای و پشتیبان عمده ی این جریانی که قرار است«مافوق طبقاتی» باشد می دانند. توجه کنیم که در این تحلیل که مورد اشاره است«طبقه ی متوسط» که از نظر آنها ارتجاعی است وجود دارد یعنی بیشتر لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی و نیز احتمالا بورژوازی کوچک؛ و این در حالی است که برخی از افراد و جریان هایی که به چنین احتمالی در آینده اشاره می کنند و یا تحلیل ایدئولوگ های حکومتیان را در مورد سیاست دولت فرا طبقاتی «بورژوازی»می پذیرند اساسا جز دو طبقه ی بورژوازی و پرولتاریا طبقه ی دیگری را در ایران به عنوان نیرو نمی بینند.

باید اشاره کرد که ما مساله را از دیدگاه افراد و جریان های«شبه چپ»ی که نظرشان درباره ی برنامه و سیاست«بورژوازی» چنین است و یا نظرات ایدئولوگ های«بورژوازی» را شرح می دهند و گمان می کنند نظر این ایدئولوگ ها درست است و با واژه های این افراد و جریان های «شبه چپ» توضیح می دهیم. بنابراین رد این نظرات به معنای رد نظرات هر دو هم ایدئولوگ های بخشی از سرمایه داران حاکم و هم «شبه چپ» هایی را که گمان می کنند این ایدئولوگ ها درست می گویند و برنامه بورژوازی چنین می تواند باشد در بر می گیرد.

اشاره ای به نظر مارکس در هجدهم برومر لویی بناپارت
 به فشرده ترین شکل نظر مارکس این گونه است که شرایط مبارزه ی طبقاتی در فرانسه ( در سال های 1851- 1848)به گونه ای می شود که نه بورژوازی و نه طبقه ی کارگر نمی توانند قدرت سیاسی را مال خود کنند. از این رو بورژوازی قدرت اجرایی را به نیرویی فراطبقاتی( نه به مفهوم بی طبقه) می سپارد. این نیروی فرا طبقاتی دستگاه احرایی را در دستان خود گرفته و استبداد برقرار می کند و جناح های گوناگون بورژوازی را از نظر سیاسی منکوب و طبقه ی کارگر و توده ها را سرکوب می کند اما در عین حال مناسبات سرمایه داری را گسترش می دهد. بورژوازی هم از این استبداد و در حالی که از جانب خودش و نماینده گان سیاسی خودش نیست، به نفع پیشروی اش در اقتصاد استفاده می کند. پس از این دوره، بورژوازی قدرت اجرایی را دوباره در دستان خود می گیرد.
این تحلیل مارکس در مورد دولت فراطبقاتی متکی به وجوه معینی است. یکی این که طبقه ی کارگری که در حال مبارزه سیاسی با بورژوازی است یک جنبش طبقاتی عمیق و گسترده دارد. دارای نماینده ی سیاسی و حزب و تشکلات صنفی و مطبوعات و نماینده در مجلس است و شورش بزرگ ژوئن را بر پا می کند.(1) دوم اینکه بورژوازی فرانسه تکه تکه و بخش های گوناگون آن با یکدیگر در ستیز هستند و سوم این که بخش  عقب مانده ی دهقانان خرده مالک که از وضعیت نابسامان اقتصادی ناراضی هستند از لویی بناپارت که لمپن پرولتاریا را دور گروه خویش جمع کرده است پشتیبانی می کنند.
تفاوت شرایط ایران با فرانسه در انقلاب 1851-1848
تفاوت های این شرایط نه تنها با شرایط کنونی بلکه چهل ساله ی اخیر ایران( برخی بناپارتیسم را از پس از سرنگونی سلطنت و روی کار آمدن دولت بازرگان می دانند) بسیار زیاد است. 

نخست این که طبقه ی کارگر نه جنبش سیاسی دارد( در سه ساله ی نخست انقلاب داشت) و نه نماینده ی سیاسی مشخص دارای نفوذ در این طبقه و دارای پایه ی توده ای و غیره.  بر این مبنا در ایران در حال حاضر طبقه ی کارگر طبقه ای نیست که نیروی اش زیاد باشد اما تنها برای کسب قدرت کافی نباشد. وضعیت طبقه ی کارگر ایران به دلیل استبداد 40 ساله و سرکوب های متوالی و محرومیت از ابتدایی ترین تشکل های اقتصادی از وضعیت طبقه ی کارگر فرانسه در انقلاب 1851- 1848 بسیار دور است.
دوم این که«بورژوازی»( سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور ایران) قدرت را در دست دارند و  حکومت استبدادی کنونی و تمامی سرکوب ها به نفع کل این طبقه اعمال می شود. و باز اتفاقا نیروی اصلی نظامی تداوم این استبداد سپاه پاسداران است و اعمال این استبداد و سرکوب به وسیله ی این نیرو صورت می گیرد که ظاهرا قرار است« لویی بناپارت» ایرانی و یا «رضاخان اسلامی» از درون آن در آید. و سپاه نیز نه تنها  استبداد دینی را اعمال می کند بلکه در شراکت با بنیادهای اقتصادی دیگر، اقتصاد را هم در کنترل خود دارد. یعنی هم نیروی نظامی و هم سیاست و هم اقتصاد در اختیارشان است و ضمنا بخش اصلی مشکلات اقتصادی کشور و از جمله «فساد» و «ناکارآمدی» و «عدم انسجام» ( آنچه قرار است علت کودتا باشد) از خود همین نیرو و سران و باندهای درون آن بر می خیزد.  بنابراین گفتن این که حالا یکی و گروهی از میان سپاه بیاید و دستگاه اجرایی را در دست بگیرد و «دولت فراطبقاتی» بر پا کند و بالاخر مسائل را به نفع بورژازی ایران حل کند بر چه مبنایی است؟
البته تضادهای بین باندها و جناح های به ویژه میان اصول گرایان بسیار شدید است و این تضادها باید حل و فصل شوند. اما این تضادها نمی توانند به وسیله ی خود این باندها و جناح ها حل و فصل شوند. در واقع مداوما تلاش هایی برای حل تضادهای درونی حاکمیت( و نیز ایجاد یکدستی حاکمیت برای سرکوب توده ها) صورت گرفته و «دولت جوان حزب اللهی» خامنه ای آخرین آنها بود که به نتیجه نرسید.
شعار «رضاشاه روحت شاد»
 می رسیم به شعار «رضا شاه روحت شاد»( رضا شاه اسلامی یا غیراسلامی):
 اولا این شعار به هیچ وجه شعاری عمومی نیست و جز در مواردی و جز در برخی مکان ها شنیده نشده است. دوما در تمامی مبارزات و جنبش های دو دهه ی اخیر و به ویژه خیزش «زن زندگی آزادی» نه تنها این شعار به مثابه شعار عمومی شنیده نشد بلکه خواست های مبارزان و خیزشگران همه چیز بود الی این که ما نیاز به یک دیکتاتور داریم که اوضاع را سروسامان دهد. سوما معنای این شعار نیز تا آنجا که بخشی ناجیز از مردم با آن همراهی کرده باشند به این معناست که در اوضاعی که تمامی این حضرات آخوندها و سپاه پاسداران و غیره حکومت را قبضه کرده اند نیاز به کسی مانند رضا خان داریم که بیاید و بساط حکومت دینی شان را جمع کند و حکومت دیگری برپا کند. حکومتی که به داد مردم برسد. یعنی رضا خان نه برای سرکوب مبارزات مردم و نه برای این که بورژوازی اقتصاد را در دست خود بگیرد بلکه برای این که حاکمان کنونی را در هم بکوبد و بساط شان را جمع کند.  
قطعا این شعار زمانی که از جانب سلطنت طلبان تحلیل می شود معنایی این چنین ندارد، اما معنای مورد نظر حضرات را هم ندارد؛ یعنی رضا خانی بیاید و استبداد دیگری برپا کند. سلطنت طلبان می خواهند تجلی های  شخصی طبقه ی حاکم و شیوه حکمرانی ولایت فقیهی اش را برچینند و خود تجلی طبقه ی بورژوازی حاکم شوند. یک نوع سرمایه دار کمپرادور مذهبی برود و سرمایه دار کمپرادور سلطنت پرست جای وی را بگیرد.    
«طبقه ی متوسط»
طبقه ی متوسط ایران یعنی لایه های گوناگون خرده بورژوازی و از جمله بخش های مرفه و میانی آن نیز همواره در مبارزات دموکراتیک شرکت داشته است و نقشی مترقی اجرا کرده است. خواه در دوران اصلاحات که پشتیبان اصلاح طلبان بود و خواه در جنبش« زن، زندگی، آزادی» که بخشی از زنان و مردان و جوانان اش در جنبش حضور داشتند. آنها که فکر می کنند اگر سلطنت بر گردد اوضاع برگشته و بهتر می شود بخش بسیار ناچیزی از لایه های مرفه و میانی این طبقه هستند و نه کل طبقه و بنابراین در قیاس با دهقانان خرده مالک فرانسه که در آن زمان توده ی کمابیش انبوهی بودند زیاد نیستند.
 اشاره ای به ایدئولوگ های حکومتیان
و اما این بحث ها و نقد آنها از جانب چه کسانی صورت می گیرد:
نخست باید اشاره کرد که این بحث ها در داخل از جانب افراد و نیروهایی صورت می گیرد که می خواهند جمهوری اسلامی حکومتی مانند دوران شاه باشد و یا به چنان حکومتی تبدیل شود. یعنی بساط ولایت فقیه برچیده شود و در داخل آزادی های اجتماعی و نیز تا حدودی فرهنگی به وجود آید و نیز روابط خارجی با امپریالیست های غربی و در راس شان آمریکا برقرار گردد و نظام زیرسلطه ی امپریالیست های غربی در ایران برقرار گردد. یعنی همه چیز مانند دوران استبداد سلطنتی البته بیشتر بدون سلطنت.
خطی که این حضرات پیش می گذارند جدا از باندهای هوادار و وابسته به غرب در حکومت، خط رفسنجانی و روحانی و جریان کارگزاران و بخشی از اصلاح طلبان راست و اصول گرایان میانه رو و همچنین دارودسته هایی از اصول گرایان راست خواه در سپاه و خواه در سازمان های اطلاعاتی و نیز در موسسات اقتصادی است. در واقع نمونه های پیش روی این گونه افراد، اصلاح طلبانی هستند که به خارج رفتند و به  دارودسته های هوادار امپریالیست های غربی پیوستند و سازمان درست کردند و یا جزو ارکان تبلیغاتی آنها در تلویزیون هاشان شدند.
در مقابل، سلطنت طلبان و آنها که خواهان استبداد شاهی اند نیز با هدف برقراری استبداد سلطنتی چنین مباحثی را پیش می کشند و «رضا شاه روحت شاد» را چنین معنا می کنند. روشن است که هدف آنها نیز برقراری استبداد بوده و هست و تفاوت ماهوی بین نظرات این دوره و گذشته شان نیست.
اما هیچ یک از این دو نیرو مساله شان این نیست که فردی یا گروهی«مافوق طبقاتی» مسئولیت این امر را به عهده گیرد و اقتصاد سرمایه داری را سروسامان دهند. در هر دو مورد آنچه می خواهند این است که طبقه ی خودشان یعنی سرمایه داران کمپرادور قدرت را در دست بگیرد. آزادی های اجتماعی و تا حدودی فرهنگی را بدهد و روابط با کشورهای امپریالیستی برقرار کنند و نقش معیینی در تقسیم کار بین المللی اقتصادی و سیاسی امپریالیستی به عهده گیرد. اگر هم از جانب نیروهای داخلی اشاره ای به «بناپارتیسم» می شود نظرشان چنانکه گفتیم این است که جریانی از داخل نیروهای سپاه با کودتا و یا به شکل های دیگر مسئولیت این تغییرات در حکومت را به عهده گیرد.  
دو راه اساسی در تغییرات از بالا به نفع امپریالیست ها
واقعیت این است که تضادهای بین جناح ها و باندهای نیروهای سرمایه داران کمپرادور( یعنی از نظر اقتصادی وابسته به امپریالیسم) و هرج و مرج اقتصادی کنونی و فساد و ناکارآمدی و پایان دادن به جنبش توده ها و غیره ... تا آنجا که قرار باشد از بالا حل و فصل شود و ئه از پایین و با شورش و انقلاب کارگران و کشاورزان و دیگر توده ها، یا از آغاز و با تجاوز نظامی یا کودتایی رهبری شده از خارج، یا دست آخر یعنی در صورتی که نیرویی در داخل کودتا کرد و یا شکل هایی دیگر از سرنگونی و تغییر قدرت حاکم را رقم زد، باید به وسیله امپریالیست ها حل و فصل شود. یعنی حتی اگر نیرویی از این باندها و جناح ها مثلا کودتا کند و قدرت را در دستان خود بگیرد و دفتر و دستک دیگر باندها و جناح ها را ببندد باید با امپریالیست ها وارد بده و بستان شود تا بتواند نظم سرمایه داری حاکم  در ایران را که سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور است پایدار نگه دارد و روی ریل اندازد. به عبارت دیگر باید به آنها وابسته گردد و مزدور آنها گشته و پشتیبانی آنها را بدست آورد.
پس دو حال اساسی متصور است: یا امپریالیست های غربی به شکلی( تجاوز یا کودتا) باید یکی را رئیس کنند( همچون مواردی مانند کودتای 28 مرداد، تجاوز به عراق و یا به شکل سوریه ...) و یا اگر کسی با تلاش خود و گروه اش رئیس شد- و این به معنای دولت فرا طبقاتی و بناپارتیسم نیست- باید با امپریالیست ها وارد بده بستان شده و به آنها وابسته شود.
تغییرات دیگر از بالا یعنی مثلا کودتا از جانب بخش هایی از ارتش و سپاه علیه حکومت ولایت فقیه و به نفع برقراری یک حکومت ملی اگر هم ممکن و مقدور شود، در این مقوله نمی گنجد.
 

 هرمز دامان

نیمه ی نخست مهرماه 1404

یادداشت
1- «واکنش پرولتارياى پاريسى در برابر اين بيان مجلس ملى مؤسسان، شورش ژوئن بود که عظيم‌ترين رويداد در تاريخ جنگ هاى داخلى اروپا به شمار مي رفت. در اين نبرد، جمهورى بورژوايى پيروز شد. اين جمهورى از حمايت اشرافيت مالى، بورژوازى صنعتى، طبقات متوسط، خرده‌بورژوازى، ارتش، قشرهاى اجتماعى پايين‌تر از پرولتاريا که به صورت گارد سيار سازمان يافته بودند، روشنفکران سرشناس، روحانيت و تمامى جمعيت  روستايى برخوردار بود. در کنار پرولتارياى پاريسى کسى نبود جز خود پرولتاريا. بيش از ٣٠٠٠ نفر شورشى با پيروزى بورژوازى از دَم تيغ گذرانده شدند و ١٥٠٠٠ نفر هم بدون محاکمه به تبعيد رفتند.»(برگردان باقرپرهام، ص25)


Saturday, September 20, 2025

نکاتی در مورد امپریالیسم، قدرت های بزرگ و امکان تحقق نظام های اقتصادی و اشکال تغییر سیاسی در ایران کنونی(1)

 
امپریالیسم
نظام اقتصادی کنونی جهان سرمایه داری امپریالیستی است. ماهیت سرمایه داری و امپریالیسم  در هر دو بلوک غرب و شرق یکی است اما در هر بلوک امپریالیستی دارای ویژگی های خاص  خود است. در کشورهای امپریالیستی غرب شکل سیاسی و شکل سازمان یابی و کنش اقتصادی طبقه ی سرمایه داران امپریالیست با همین وجوه در امپریالیسم روسیه تفاوت هایی دارد. 
با توجه به رقابت میان امپریالیست ها خواه در یک بلوک و بین امپریالیست های ریز و درشت و خواه در میان دو بلوک، رشد امپریالیست ها در نظام امپریالیستی ناموزون است. گاه این کشور و این گروه در یک بلوک پیش می رود و سهم خواهی اش از اقتصاد جهان افزایش می یابد و گاه کشور و گروه دیگری. امری که جنگ های کوچک و بزرگ امپریالیستی را موجب گردبده است. گرچه در هر بلوک و یا بین دو بلوک امپریالیستی همواره رقابت وجود داشته است اما نگاهی به تاریخ صد و بیست سال اخیر جهان نشان می دهد که علیرغم افت و فرودها و تقسیم برخی از کشورهای امپریالیستی و نزول آنها به ویژه پس از دو جنگ امپریالیستی در سده ی بیستم اما برخی از قدرت های اصلی اقتصادی جهان امپریالیستی کماکان قدرت های اصلی جهان باقی مانده اند. مثلا در غرب، انگلستان، آلمان و فرانسه و آمریکا و ژاپن و در شرق روسیه موقعیت امپریالیستی خود به عنوان یک قدرت بزرگ را حفظ کرده اند.
قدرت های بزرگ
در نظام امپریالیستی جهانی برخی کشورها از نظر اقتصادی، سیاسی و یا نظامی قدرت بزرگ تراند. مثلا امپریالیسم آمریکا در میان کشورهای امپریالیستی غربی و حتی در جهان امپریالیستی قدرتی بزرگ تر از دیگر قدرت هاست. و یا امپریالیست های فرانسه و آلمان و ژاپن و انگلستان از امپریالیست های اتریش و بلژیک و یا سوئد و لهستان بزرگ ترند. با توجه به رشد ناموزون اقتصادی سرمایه داری امپریالیستی، برخی از قدرت شان کاسته می شود و به قدرت برخی امپریالیست های دیگر افزوده می گردد.
 از سوی دیگر ساخت جهان امپریالیستی و اقتصاد و سیاست استعماری و امپریالیستی قدرت های امپریالیستی در قرن بیستم و بیست و یکم به گونه ای بوده است که اقتصاد زیرسلطه ی امپریالیسم( نیمه فئودالیسم و سرمای داری بوروکراتیک- کمپرادور) را در کشورهای زیرسلطه ی آسیا، افریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی به وجود آورده است( در اینجا چگونگی سیر تاریخی این جریان استعماری - امپریالیستی مد نظر ما نیست). این چگونگی تقسیم جهان به کشورهای امپریالیستی و کشورهای از نظر اقتصادی وابسته به امپریالیسم است. نکته ی مهم در این خصوص این است که شیوه ی تکامل اقتصاد این کشورها به گونه ای به وسیله ی امپریالیست ها و در وابستگی به خودشان سازماندهی شده است که همواره نیازمند امپریالیست ها بوده و در نتیجه امکان اینکه اقتصادشان به اقتصاد سرمایه داری امپریالیستی تکامل پیدا کند به وجود نیامده است. از پس از جنگ جهانی دوم تا کنون هیچ کشور نیمه مستعمره و سرمایه داری کمپرادور زیرسلطه ای نتوانسته از نظر اقتصادی به موقعیت امپریالیسم تکامل یبدا کند، و این علیرغم این بوده که ساختار اقتصادی این کشورها تغییرات بسیاری در انحلال فئودالیسم و گسترش و رشد سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور داشته است. برخی از کشورهایی که در میان کشورهای زیرسلطه بیشترین و محسوس ترین رشد را داشته اند در آسیا کره ی جنوبی و هند( حساب چین جداست) و در آمریکای جنوبی برزیل است. به نظر می رسد که در افریقا علیرغم رشد برخی شاخص های جداگانه در برخی از کشورها هیچ کشوری موقعیتی همچون برزیل و یا کره جنوبی در منطقه ی خود را پیدا نکرده است.
 به این ترتیب طی 150 سال اخیر جز کشورهای اروپای غربی و شرقی و نیز ژاپن کشور دیگری نتوانسته از نظر اقتصادی از فئودالیسم و نیمه فئودالیسم و یا سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور به امپریالیسم تکامل یابد و یک امپریالیست و رقیب قدری برای کشورهای امپریالیستی غرب یا شرق گردد.
این میان البته نظام اقتصادی شوروی سوسیالیستی به سرمایه داری تبدیل شد و سرمایه داری اتحاد شوروی به امپریالیسم تکامل یافت. از این رو انقلابیون کمونیست آن را سوسیال امپریالیسم نامیدند. اقتصاد شوروی در حالی تبدیل به امپریالیسم شد که  در زمان مورد بحث از بسیاری جنبه ها به اقتصاد سرمایه داری امپریالیستی غرب رسیده و به یک قدرت بزرگ سوسیالیستی تبدیل شده بود. در عین حال شوروی پیش از انقلاب یعنی روسیه تزاری خودش امپریالیست بود.
مساله ی امپریالیسم و«قدرت های بزرگ»
مفهوم امپریالیسم، توضیح دهنده ی ساختار اقتصادی مسلط بر اقتصاد کشورهای سرمایه داری ای است که توانستند وضعیت اقتصاد رقابت آزاد را پشت سر گذارند و به وضعیت انحصار امپریالیستی گام گذارند. این چنان که لنینیسم توضیح می دهد از اوائل دهه ی هفتاد سده ی نوزدهم شکل گرفت. اکنون دیگر اقتصاد این کشورها را نمی توان با سرمایه داری دوران رقابت آزاد که مارکس در سرمایه توضیح داد بیان کرد بلکه به وسیله اقتصاد امپریالیستی توضیح داده می شود که بیان تئوریک اقتصادی و سیاسی آن از جانب لنین در کتاب امپریالیسم همچون عالی ترین مرحله ی سرمایه داری صورت گرفت . گفتن این که این ها سرمایه داری هستند و حذف ویژگی های سرمایه داری در هر مرحله از رشد و تکامل حدود 400 ساله اش به معنای حذف طرح و شرح هر گونه ویژگی خواهد بود و این مفهوم سرمایه داری را به یک مفهوم انتزاعی تبدیل می کند. حذف ویژگی های سرمایه داری در دوران رقابت آزاد و متضاد با آن امپریالیسم و طرح مفهوم کلی «سرمایه داری» مانند این است که دوران تحول سرمایه را از سرمایه  تجاری و ربایی به سرمایه صنعتی حذف کنیم. در این صورت از سرمایه داری چه می ماند؟! این  بسته و قفل کردن مفاهیم و ایجاد مانع در تجزیه و درون کاوی آنها بر مبنای وضعیت واقعی و عینی است. 
مفهوم بزرگ در «قدرت های بزرگ» یک مفهوم کمی است. یعنی توضیح دهنده ی ساخت حاکم بر کشورهایی که قدرت بزرگ هستند نیست. قدرت بزرگ اگر نخواهیم از گذشته های دور و دوران برده داری آغاز کنیم، می تواند سوسیالیستی باشد و می تواند سرمایه داری باشد و نیز می تواند تلفیقی از فئودالیسم و سرمایه داری باشد. می تواند قدرت بزرگ استعماری کهن باشد و نیز می تواند قدرتی در دوران استعمار نو باشد. گفتن قدرت های بزرگ سرمایه داری هم بازگشت به طرح انتزاعی سرمایه داری است و مشکل را حل نکرده برجای می گذارد. بنابراین گفتن قدرت های بزرگ بدون توضیح ماهیت اقتصادی و سیاسی آنها طرح یک مفهوم بی خاصیت است که هیچ گونه در مورد ساختار اقتصادی و سیاسی و فرهنگی کنونی جهان نمی دهد.
مفهوم «قدرت های بزرگ» که به وسیله ی بخشی از رویزیونیست ها و ترتسکیست ها و دیگر فرصت طلبان به کار گرفته می شود در ماهیت امر برای اشاره نکرده به ویژگی های اقتصادی آنهاست. این مفهوم از آن رو به کار می رود تا مفهوم امپریالیسم به کار گرفته نشود؛ و مفهوم امپریالیسم نیز به کار گرفته نمی شود تا سخن از ملزومات آن و نیز لنینیسم و مائوئیسم به میان نیاید و در ماهیت امر جا را برای سازش با امپریالیسم باز گذارد.
مساله ی«جهان چند قطبی»
حال گروه هایی با اشاره به برخی کشورها مانند هندوستان و برزیل و یا پاکستان( کشورهایی که تا مغز استخوان - برخی مانند پاکستان از نظر نظامی به شدیدترین شکل ممکن-  وابسته به سرمایه داری امپریالیستی آمریکا و غرب هستند) در کنار امپریالیسم روسیه و دولت چین می خواهند اثبات کنند که وضع جهانی قدرت های بزرگ جهان تغییر یافته و کشورهای رقیبی که روشن نیست چه ساخت اقتصادی ای بر آنها حاکم است( سرمایه داری رقابت آزاد، سرمایه داری امپریالیستی، سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور سرمایه داری ملی و...)برای قدرت های بزرگی مانند آمریکا و یا اروپای غربی به وجود آمده است. این ها جدا از جریان های خرده بورژوایی و بورژوایی که در تخیلات شیرین خود تصور یک قطب مقتدر در مقابل امپریالیست های غربی را ترسیم می کنند جریان هایی در«شبه چپ» ایران و عموما رویزیونیست های توده ای - اکثریتی و نیروهای شریک در جهان بینی و یا خط آنها هستند که قبله گاه کنونی شان امپریالیسم روسیه و چین شده است. ترتسکیست های حکمتیست«متمدن تر» از آن هستند که کشورهای شرقی را رقیبی برای قدرت های امپریالیستی غرب ببینند و خیلی از جهان چند قطبی صحبت کنند.
اینها البته به این معنا نیست که قدرت امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی در عین گسترش دامنه ی نفوذ و مال خود کردن کشورهای وابسته به بلوک رقیب( بیشتر کشورهای اروپای شرقی که به ناتو ملحق شدند و به  همراه آنها ویتنام و لائوس و کامبوج و همچنین عراق، افغانستان، سوریه و نیز کشورهایی در افریقا...) کاهش نیافته است و یا نسبت به هر اقدام اقتصادی و سیاسی از سوی کشورهای واقعا رقیب علیه آنها و رشد رقابت و تضاد میان امپریالیست ها و یا تضاد بین برخی از کشورهای زیر سلطه با امپریالیست ها برای سهم خواهی های بیشتر منطقه ای بی تفاوت باشیم، بلکه به این معناست که علیرغم چنین کاهشی و رشد چنین تضادهایی، اما رقبای جدی قدرتمندی آن هم از میان کشورهایی مانند هندوستان و یا برزیل و یا ترکیه که خودشان وابسته به امپریالیست های غربی هستند( هندوستان تا حدودی به بلوک سوسیال امپریالیسم شوروی وابسته بود اما پس از سقوط شوروی و اروپای شرقی به غرب وابسته شد) و یا حتی چین که اقتصادش به وسیله ی سرمایه های شرکت های چند ملیتی امپریالیست های غربی قرق و حتی تا حدودی اشباع شده است برای آنها به وجود نیامده است و کشورهای نام برده در حال حاضر شرایط یک جهان چند قطبی شده( مانند دوران جنگ سرد و دو قطب امپریالیستی غرب و شرق به رهبری آمریکا و سوسیالیسم امپریالیسم شوروی) را رقم نزده اند. در واقع وضعیت اقتصادی و سیاسی کنونی کشورهایی که در مواردی یک سلسله جبهه گیری در مقابل کشورهای امپریالیستی غرب و به ویژه امپریالیسم آمریکا اتخاذ می کنند با دوران دو قطبی بودن گذشته که تا حدودی خلوص داشت، تفاوت های کیفی جدی دارد.
 در مورد روسیه نیز در حال حاضر نه تنها قدرت اقتصادی و نظامی امپریالیست های غربی از امپریالیسم روسیه بسیار بیشتر است بلکه روسیه از نظر گستره کشورهای وابسته به بلوک غرب  اساسا غیر قابل مقایسه با آنها است. پس از سقوط سوسیال امپریالیسم شوروی چنان که اشاره کردیم بیشتر اقمار آن خواه در اروپای شرقی و خواه در آسیا و افریقا به بلوک غرب پیوستند و این در حالی است که وضعیت برعکس یعنی الحاق مناطق زیر نفوذ غرب به امپریالیسم روسیه خیلی وجود نداشته است( نیکاراگوئه و ونزوئلا ؟) و حتی مواردی مانند جمهوری اسلامی نیز این گونه نیست که از بلوک امپریالیستی غرب کنده شده و به اقمار روسیه پیوسته است.
امکان تحقق نظام های اقتصادی در ایران
در ایران سه نظام اقتصادی امکان تحقق به عنوان نظام اقتصادی حاکم را دارند. سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور، سرمایه داری ملی و نظام سوسیالیستی.
نظام سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور
سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور در کشور ایران از یک سو دارای خصال ویژه ی خود است یعنی اتکا به تولید و درآمد نفت و صنایع مونتاژ و دیگر ملزومات چنین اقتصادی(انگلی بودن و وابستگی در تجارت و امور مالی و غیره به امپریالیست ها) و از سوی دیگر این اقتصاد می تواند هم وابسته به امپریالیست های غربی گردد و هم به امپریالیسم روسیه و بلوک امپریالیستی وی.
روساخت سیاسی نظام سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور در ایران استبداد است. یا استبداد سلطنتی و یا دینی. اقتصاد بوروکرات - کمپرادور در کشور ما تا کنون تجربه ی شکل جمهوری ای که نه استبداد سلطنتی باشد و نه استبداد دینی، نداشته است. در دوره های گسست در استبداد حاکم مانند سال های 32- 20 وضع تا حدودی متفاوت گردیده و در حالی که شکل حکومتی سلطنتی کماکان وجود داشته است اما استبداد سلطنتی تضعیف شده و درجه ای از دموکراسی بورژوایی حاکم گردیده است.
جمهوری هایی مانند کره جنوبی و یا ترکیه ( و نیز بسیاری کشورها در آسیا و افریقا و آمریکای مرکزی و جنولب) اشکالی غیر از استبداد سلطنتی و یا استبداد دینی را نشان می دهند. در این کشورها به ویژه در ترکیه بین استبداد نظامی- فاشیستی طبقه ی حاکم که به وسیله ی ارتش خود را تحمیل می کند و نوعی دیکتاتوری طبقات وابسته به امپریالیسم حاکم پلی زده شده است. در این دو کشور دیکتاتوری طبقه ی حاکم با ویژگی ای که گفته شد درجه ای از آزادی مطبوعات و آزادی احزاب را مجاز می شمارد.( در بخش دوم در این خصوص بیشتر صحبت می کنیم).
نظام اقتصادی سرمایه داری ملی
اقتصاد سرمایه داری ملی چنان که برقرار گردد در یک وضع برزخی خواهد بود. این اقتصاد که تمایل به تولید و رشد صنعتی دارد از یک سو با دخالت اقتصادی و سیاسی امپریالیسم در ایران مخالف است و خواهان رشد یک اقتصادی سرمایه داری ملی است و از سوی دیگر به دلیل ضعف و پیوندهای اقتصادی با امپریالیست ها و وابستگی به آنها نیروی اقتصادی مورد نیاز برای تقابل با امپریالیست ها را ندارد. این اقتصاد از یک سو همچون هر اقتصاد سرمایه داری دیگری بر استثمار طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر زحمتکشان شهر و روستا استوار است و برای حفظ و تداوم موقعیت طبقه ی خود، دیکتاتوری سرمایه داران ملی را برقرار می کند و جمهوری دموکراتیک بورژوایی وی در واقع دیکتاتوری خود این طبقه است، و از سوی دیگر به دلیل پذیرش رقابت آزاد بین سرمایه های مختلف و نیز جدالی که با طبقه بوروکرات - کمپرادور موجود از پیش و امپریالیست ها بر سر استقلال اقتصادی دارد، نیازمند پشتیبانی طبقه ی کارگر از گرایش ها و برنامه ریزی های اقتصادی خود است و این امر وی را به سوی پذیرش آزادی سندیکاها و اتحادیه های کارگری و حتی احزاب نماینده ی سیاسی این طبقات( عمدتا احزاب رویزیونیست و سازشکار) سوق می دهد.
نظام اقتصادی سوسیالیستی
نظام سوسیالیستی دیگر ساخت اقتصادی ای است که می تواند در ایران برقرار گردد. این نظام نیز باید از یک دوران انتقالی که در آن هر دو ساخت سرمایه داری ملی و سوسیالیسم در کنار یکدیگر زیست می کنند، بگذرد تا اقتصاد سوسیالیستی به تنهایی حاکم شود. این دوره، دوره ی تحقق انقلاب دموکراتیک نوین و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر است. پس از این دوره ی انتقالی، جمهوری سوسیالیستی برقرار خواهد شد. در دوره ی انتقالی جمهوری دموکراتیک خلق، دیکتاتوری تمامی طبقات انقلابی و مترقی بر روی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور و نماینده گان امپریالیسم و ارتجاع داخلی از هر زمره ای( شبه مدرن و یا مرتجع مذهبی) برقرار خواهد بود. و در دوره ی دوم یعنی جمهوری انقلابی سوسیالیستی دیکتاتور پرولتاریا( بر مبنای اتحاد کارگران و کشاورزان تهیدست) به تنهایی برقرار خواهد گردبد و مبارزه با تمامی اشکال وجود سرمایه داری در شهر و روستا و در تمامی وجوه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی صورت خواهد گرفت.
در بخش بعدی در ارتباط با این مباحث به برخی امکانات تغییر سیاسی در ایران می پردازیم.
هرمز دامان
نیمه ی دوم شهریور 1404
 

Saturday, September 13, 2025

در گرامیداشت سومین سالگرد خیزش«زن، زندگی، آزادی»


 
خیزش«زن، زندگی، آزادی»که اینک سومین سالگرد آن را برگزار می کنبم خیزشی دموکراتیک و عمدتا سیاسی- فرهنگی بود. این خیزش را می توان به یک فراز بزرگ در ادامه جنبش های سی سال اخیر که همه برای تغییر وضع اقتصادی سیاسی و فرهنگی کشور صورت گرفته بودند و در نهایت یکی از اشکال بروز انقلاب دموکراتیک خلق ایران به شمار آورد. این خیزش بیشتر بخش ها و مناطق کشور را از شهرها تا روستاها را در بر گرفت و به سرعت وجهی جهانی و پشتیبانانی جهانی یافت.
زنان و جوانان
پیش ران و پیکره ی اصلی خیزش در کشور را زنان و جوانان( دانشجویان و دانش آموزان و نیز شاغلین جوان عمدتا کارگران تولید و خدمات کوچک) تشکیل می دادند.
خواست های زنان و جوانان بسیار فراتر از آن شعارهایی بود که در مورد آزادی پوشش و برچیدن گشت های ارشاد داده می شد. این خواست ها برداشتن قیود قرون وسطایی مذهبی و برچیدن قوانین مردسالارانه و پدرسالارانه و رفع ستم بر زنان و برابری حقوق برابر با مردان در تمامی امور خانواده، مدرسه و دانشگاه، محیط کار، اداره ی امور اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور را دربر می گرفت. خواست های مزبور به شکل درخواست هایی از حکومت ولایت فقیه بروز نیافت بلکه به شکل خواست گذر از ولایت فقیه و جمهوری اسلامی یعنی سرنگونی آن بروز یافت.
جوانان
خواست های جوانان ابعاد اجتماعی و فرهنگی و سیاسی داشت. بخش هایی تنها خواهان رفع استبداد اجتماعی و تا حدودی استبداد فرهنگی یعنی برقراری آزادی های اجتماعی و تا حدودی فرهنگی بودند و بخش های دیگر خواهان رفع استبداد در تمامی امور و تمامی اشکال آن بودند. این خواست ها نیز همچون خواست های زنان در شکل سرنگونی حکومت ولایت فقیه و جمهوری اسلامی خود را بروز داد.
کوردستان و بلوچستان
در کنار زنان و جوانان که گستره ی شرکت آنها به تمامی کشور و بیشتر شهرها و روستا کشیده می شد دو مرکز اصلی که بخش مهمی از رهبری و رادیکالیسم خیزش و به ویژه تداوم آن را تامین می کردند کوردستان و بلوچستان و دو ملت زیر ستم کورد و بلوچ بودند.
این میان کوردستان نه تنها آغاز کننده بلکه ادامه دهنده ی موثر خیزش بود و در عین حال توده های آن سطح بالاتری از آگاهی سیاسی را نشان می دادند.  
بافت طبقاتی خیزش
بافت طبقاتی خیزش را عمدتا دختران و زنان و جوانان متعلق به  کارگران و کشاورزان و دیگر زحمتکشان شهر و روستا و لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی تشکیل می دادند. جز اینها، زنان و دختران و جوانان متعلق به لایه های مرفه خرده بورژوازی و نیز بورژوازی کوچک نیز در مبارزات شرکت داشتند.  این لایه ها هنرمندان و ورزشکاران را نیز در بر می گرفتند.
طبقه ی کارگر
به نظر می رسد که بخش هایی از طبفه ی کارگر همچون یک نیروی طبقاتی معین دارای میل و شور و شعف طبقاتی برای شرکت در این مبارزات بود اما تنها در مورد بخش هایی معدودی از کارگران صنعتی( کارگران پیمانی نفت و چند کارخانه ی دیگر) همچون نیروی متشکل، این شعور و شعف اشکال عملی( به شکل اعتصاب و یا راهپیمایی)به خود گرفت. بیشتر بخش های طبقه ی کارگر در این مبارزات شرکت نداشتند و در بهترین حالت به دادن بیانیه در مورد آن بسنده کردند.
کسبه و بازاریان
کسبه و بازاریان خلق های زیر ستم کورد و بلوچ و نیز برخی از شهرهای خوزستان و فارس( سمیرم) همواره جزیی پایدار از جنبش ملت های زیر ستم و یا برخی شهرها مناطق مرکزی بودند. در کنار آنها، کسبه و بازاریان میانی و مرفه بازار در تهران و برخی از شهرهای دیگر نیز در مبارزات شرکتی جانانه و موثر هر چند کوتاه داشتند.
کسبه و بازاریان تهران و برخی از شهرهای دیگر با تعطیل بازار و برپایی گردهمایی ها پیوست خود به خیزش را اعلام کردند. شعارهای بازاریان به شدیدتر شکل ممکن راس قدرت یعنی خامنه ای و سران سپاه را هدف گرفت و آنها را خوار و بی مقدار کرد.
 در مورد این شعارها باید گفت که هر چند شعارهای داده شده تا حدودی مرزهای حجب و حیای ایرانی را پشت سر می گذاشت اما واقعیت این است که یکی از دلایل بروز این شکل از شعارها نشان دادن واکنش در مقابل پرده ی مقدس دروغینی است که روحانیون و پاسداران و کلا حکومت ولایت فقیه به دور خود کشیده اند و گاه این را کسبه و بازاریان که بیشتر از دیگر طبقات با این لایه ها در تماس بودند و از حرص و ولع مادی و دنیایی آنها به خوبی اطلاع دارند بیشتر می دانند. این شکل رسوا سازی و دریدن تقدس و تحقیر روحانیون چیز تازه ای نیست و پیش از این نیز در هنر و ادبیات غرب به ویژه در ایتالیا در دوران تسلط روحانیون و کلیسا بروز یافته بود. هر چه هاله ی تفدس دروغین بیشتر بوده است، گرایش مخالف در مبارزه با آن میل به تحقیر آن به بدترین و رسواسازترین اشکال ممکن بیشتری داشته است.
خیزش ژینا، شکلی از بروز انقلاب دموکراتیک ایران
 خیزش زن، بروز شکلی از انقلاب دموکراتیک ایران به ویژه در دو مساله ی اساسی حقوق دموکراتیک زنان و ملیت های ساکن ایران بود. برای تحقق برابری زنان با مردان و نیز به رسمیت شناختن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش خلق ما نیازمند یک انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر و حزب کمونیست این طبقه است. بدون چنین رهبری ای هر چند امکان گذر از حکومت ولایت فقیه و جمهوری اسلامی وجود دارد اما تحقق خواست های اساسی خلق از جمله حقوق زنان و ملیت های زیر ستم امکان ناپذیر است.
سرکوب وحشیانه حکومت
سیاست خامنه ای و سران سپاه در مقابله با خیزش طرح و اجرای توطئه های گوناگون و سرکوب به وحشیانه ترین اشکال ممکن بود. گستره و وجوه این سرکوب و کشتار بلوچستان و کوردستان بسیار بیشتر از دیگر مناطق بود. عقب نشینی نسبی جنبش تا حدودی نتیجه این سرکوب خشونت بار بود. خیال خامنه ای و سران سپاه این بود که با چنین اشکالی از سرکوب و کشتار می توانند خیزش را به قعر برانند و برای سال ها حکومت را بیمه کنند اما روند رویدادها پس از افت نسبی خیزش به گونه ای بود که در کل این خامنه ای و سران سپاه بودند که مجبور به عقب نشینی های مهمی شدند. زنان در مبارزه روزمره ی خود و در جنگی روزانه و تن به تن حکومت را مجبور کردند که در مقابل حجاب و پوشش عقب نشینی کند و در بسیاری از شهرهای بزرگ به آنچه عملی شده است تن دهد و نیز گشت ارشاد را بسیار کمتر از سابق کند.
تداوم جنبش زنان  
جنبش زنان اگر بخواهد حقوق برابر با مردان بیابد باید به آنچه به دست آورده است بسنده نکند و در مقابل حرکات تعرضی حکومت در مورد قانون حجاب در شهرهای کوچک( عموما سنتی و مذهبی) بایستد و در عین حال تلاش کند که گستره آزادی پوشش و حجاب را به محل آموزش و کار و دیگر امور بکشاند. همچنین باید تلاش کند که در هر مورد و هر گونه حق کشی از زنان به ویژه از جانب بیدادگاه های روحانیون بایستد و خواست های خود در زمینه ی برابری حقوقی را پیش بکشد. جنبش زنان و اساسا هر گونه جنبش تحول طلبانه ای برای هر گام به پیش خود باید هزینه دهد. هیچ حقوق و آزادی ای بدون هزینه به دست نمی آید.     
اشاره ای به کمبودها و ضعف های جنبش
مهم ترین کمبود جنبش نبود احزاب انقلابی و مترقی طبقات انقلابی و مترقی( یا در صورت وجود برخی از آنها محدویت و ضعف شدیدشان در تاثیر گذاری بر جنبش توده ها) به ویژه حزب کمونیست طبقه ی کارگر متکی به جهان بینی انقلابی مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی بود. این فقدان، جنبش خلق را بی برنامه و بی استراتژی و تاکتیک و چشم انداز کرده و می کند. تمامی جنبش ها و خیزش های سه دهه ی اخیر یا به زیر رهبری جریان اصلاح طلب درآمدند و یا کنش های خود به خودی از خود بروز دادند.
 اکنون خلاء حزب انقلابی طبقه ی کارگر بیش از گذشته حس می شود. یعنی در زمانی که بخش اصلی سازمان های چپ انقلابی و یا مترقی سال های 57 تا 60 به گروه های سوسیال دموکرات و لیبرال تبدیل شده اند. یعنی شاکله ی کنونی شبه چپ ایران را درحال حاضر جریان های فرصت طلبی تشکیل می دهند که ادعای چپ و سوسیالیسم و کمونیسم دارند اما جریان های سوسیال دموکرات خرده بوروژازی میانی و راست را تشکیل می دهند و این ها به جز آن گروه ها و سازمان های رویزیونیستی( توده ای و اکثریتی و حزب چپی) و یا کمونیسم کارگری و یا  حکمتیستی ترتسکیستی هستند که مزدور و نوکر سلطنت طلبان و یا گروه های امپریالیستی و یا نماینده و پیرو خط آنها در تخریب و از هم پاشیدن جنبش طبقه ی کارگر، دانشجویی و دیگر جنبش های انقلابی و مترقی هستند .    
ایراد مهم دیگر نبود سازمان های صنفی طبقات زیر ستم به ویژه سندیکاها و اتحادیه های کارگران و کشاورزان و سازمان های توده ای زنان و جوانان بود. توجه کنیم که در لهستان یک اتحادیه ی کارگری قدرتمند رهبری تمامی طبقات خلق لهستان را به عهده گرفت و امر انقلاب را به پیش برد. امری که به دلیل تسلط جهان بینی خرده بورژوایی بر این رهبری کارگری البته پایانی خوش برای کارگران و زحمتکشان لهستانی نداشت و آنها نظام «سرمایه داری دولتی» وابسته به سوسیال امپریالیسم شوروی را که رویزیونیست ها به پا کرده بودند سرنگون کردند و به جای آن«سرمایه داری آزاد» وابسته به بلوک امپریالیستی آمریکا و اروپای غربی را بر پا کردند.
با این همه منظور ما این است که حتی وجود سندیکاها و اتحادیه های قدرتمند کارگران و کشاورزان می توانست در این اوضاع نقش اجرا کند اما به دلیل وجود نداشتن آنها این امکان نیز تحقق نیافت.
ناهمگونی خواست ها
سومین کمبود خیزش بافت ناهمگون خواست ها بود. شکی نیست که بخش هایی از جوانان دختر و پسر تنها می خواهند استبداد اجتماعی و تا حدودی فرهنگی نباشد و چندان در قید و بند استبداد سیاسی و فقدان آزادی بیان و اجتماعات و احزاب و انتخابات و کلا یک جمهوری دموکراتیک انقلابی و یا مترقی نیستند. برای آنها اگر استبداد اجتماعی و نیز تا حدودی فرهنگی از بین برود و به جای آن آزادی های اجتماعی و تا حدودی فرهنگی برقرار باشد کافی است.  این مساله برای بخشی از زنان گاه  خود را به شکل محدود شدن خواست ها به آزادی پوشش و برخی دیگر از آزادی های اجتماعی نشان می دهد.
بخش دیگر که بخش پیشرو زنان و جوانان را تشکیل می داد خواهان از بین رفتن استبداد سیاسی و فرهنگی و همچنین اجتماعی و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی( برای بخش کمونیست ها م- ل و م - ل - م جمهوری انقلابی دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر) و یا مترقی  بودند. رهبری جنبش خود به خودی بیشتر در دست این گروه از زنان و جوانان بود اما بافت ناهمگون خواست طبعا برد رهبری آنها و شرایط تداوم خیزش را محدود می کرد.
مساله ی زنان در میان خلق عرب و بلوچ
ضعف دیگر جنبش نبود برابری حرکت نیروها در بین ملیت های دربند بود. در حالی که کردستان و بلوچستان هم در بروز خیزش( شهر سقز و کردستان) و هم در تداوم یک ساله ی آن ( شهرهای بلوچستان و خلق بلوچ) نقش داشتند اما دیگر ملیت ها نقشی همچون این دو خلق در جنبش نداشتند. به ویژه خلق های تورک و عرب و ترکمن  به نسبت های متفاوتی تحرک مستقل و در کنار خلق های کرد و بلوچ از خود نشان ندادند. در مورد برخی به نظر می رسد بخشی از این انفعال ناشی از خواست های خیزش بود که گرد مساله ی زنان و آزادی حجاب و پوشش  دور می زد.
در کوردستان خواست های دموکراتیک زنان در کنار خواست حقوق ملی در کنار هم پیش رفت، اما در بلوچستان دو خواست آزادی و برابری مذهبی و خواست آزادی ملی در میان بود و خواست های زنان و جنبش زنان با وجود جرقه هایی آن اهمیتی را که در کردستان و در سراسر ایران داشت نداشت و نقش این جنبش در کل ناچیز بود. خلق تورک گرچه همراهی  هایی با خلق های کورد و بلوچ داشت اما جنبش در آن جا بیشتر مانند بقیه ایران بود تا کردستان و بلوچستان.
وظیفه تغییر وضعیت در میان خلق عرب و بلوچ به عهده ی نیروهای تحصیل کرده و پیشرو و پیشروان کمونیست طبقه ی کارگر در میان این دو خلق است. بدون جنبش مستقل زنان و نیز  شرکت گسترده ی زنان در جنبش ملی عرب و بلوچ این دو خلق نمی توانند در مساله ی آزادی ملی گام های بزرگی به پیش بردارند.
احزاب و سازمان های سیاسی در کوردستان
در کوردستان یعنی تنها منطقه ای که  احزاب سیاسی در گذشته دارای پایگاه توده ای بودند، نقش جنبش اجتماعی سیاسی توده ای پررنگ تر از احزاب بود. به واقع دو حزبی که با توده ها رابطه داشتند یعنی کومه له و دموکرات اکنون چندین شاخه شده و چندین حزب و سازمان از درون شان در آمده است. ماهیت این احزاب به ویژه حزب کومه له دیگر به کلی تغییر کرده و کومه له ی کنونی حتی سایه ی آن کومه له ی دهه پنجاه و اوایل دهه ی شصت نیست. نه از آن جهان بینی انقلابی چیزی باقی مانده و نه  آن نفوذ توده ای را دارند که آن زمان داشتند. با طرح این که «مبارزه ی مسلحانه تاکتیک است»( از سخنان اخیر ابراهیم علیزاده رهبر کومه له در مصاحبه با ژیار گل در گفتگوی ویژه- 9 سپتامبر 2025) و نه استراتژی کسب قدرت سیاسی که در مقابل استراتژی کسب قدرت سیاسی از طریق مبارزه ی مسالمت آمیز( و یا مدنی) قرار می گیرد برای حزبی که خود را کمونیست می نامد، کومه له به اعماق اپورتونیسم و رویزیونیسم سقوط کرده است.
اکنون و مساله ی جنگ
از سه سال پیش که خیزش «زن زندگی آزادی» به پا شد تا کنون اوضاع کشور تغییرات زیادی کرده است و رویدادهای بسیاری را از ترور رئیسی تا انتخابات ریاست جمهوری و نیز بسیاری اعتراض ها و اعتصابات کارگران و به ویژه اعتصاب رانندگان کامیون و کامیون داران را از سر گذرانده است. این میان مهم ترین رویداد جنگ دوازده روزه و تجاوز دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیسم آمریکا به میهن ما و تخریب موسسات و زیرساخت ها بود. این تجاوز امپریالیستی تا حدودی خلق ایران را در مورد مساله ی نقش امپریالیسم در تحولات جاری و آینده بیدار و هشیار کرد. خلق ایران موضع درستی در مقابل این تجاوز گرفت و آن را محکوم کرد، امری که تا حدودی موجب گره خوردن مبارزه ی دموکراتیک و مبارزه ی ضد امپریالیستی شد.
در شرایط  کنونی طبقه ی کارگر و خلق ایران جنگ نمی خواهند و نیز خواهان زندگی در وضعیت صلح و جنگ نیستند. از سوی دیگر وضعیت وخیم اقتصادی و تورم و گرانی و فلاکتی که طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های زحمتکش گرفتار آن اند روز به روز بدتر می شود. این ها به این امر یاری کرده است که جنبش توقف نکند و از یک بخش به بخش دیگر انتقال یابد. اگر دیروز زنان و جوانان در خیابان ها بودند امروز کارگران در اعتصاب اند و فردا گروهی دیگر. چنانچه وضعیت افتصادی و سیاسی به همین شکل ادامه یابد و با وجود خشم و نفرت توده ها از حکومت دیر نیست که جنبشی و خیزشی و یا اعتصابی و یا روزی ویژه مانند روز برگزاری سالگرد «خیزش زن زندگی آزادی» موجد اوج گیری مبارزات و بروز مبارزات  براندازانه توده ها گردد. مبارزاتی که هر چه پیشتر می رویم امکان این که دارای ابعاد میلیونی گردد بیشتر می شود.

 

 گروه مائوئیستی راه سرخ

ایران

بیست و سوم شهریور 1404

Tuesday, September 9, 2025

درباره ی کنسرت لغو شده

 
طبق اخبار حکومتی قرار بود کنسرتی به وسیله ی همایون شجریان در آزادی برگزار شود. سپس و در پی چند و چون هایی درباره ی چگونگی برگزاری و مسائلی که ممکن بود به وجود آید این کنسرت لغو شد اما خواه زمانی که قرار بود برگزار شود و خواه پس از لغو آن، مباجثی در میان جریان های سیاسی از دنبال روان حکومت تا مخالفین آن صورت گرفت. در زیر به  بررسی طرف های درگیر و موضع اصولی در مقابل چنین رویدادهایی می پردازیم ضمن آنکه پیشاپیش باید اشاره کنیم که اخبار حکومت پیرامون چگونگی فرایند برگزاری و لغو آن طبق معمول جمهوری اسلامی در هاله ای از ابهام قرار داشت.
در قضیه ی مزبور 5  گروه درگیرند که عبارتند از:
یک - اصلاح طلبان حکومتی که ارگان های فرهنگی زیر نفوذ آنها یا شرکای نزدیک شان در میان اصول گرایان مجوز کنسرت را صادر کردند؛
دو - همایون شجریان و گروه وی که برگزاری کنسرت را پذیرفتند؛
سه - مردم که قرار بوده است کنسرت به خاطر آنها برگزار شود؛
چهار- جریان اصول گرایان راست که  به احتمال لغو کنسرت به وسیله ی آنها صورت گرفته است؛
پنج- نیروهای مخالف حکومت که در مقابل برگزاری کنسرت مواضع موافق و یا مخالف گرفتند؛
حال به بررسی انگیزه و برخورد این پنج نیرو می پردازیم.
یک - اصلاح طلبان حکومتی
نیت اصلی اصلاح طلبان حکومتی بهبود رایطه شان با مردم است. آنها می خواستند با برگزاری کنسرت فضای جامعه را مفرح کنند و مردم را که به دلیل تورم و گرانی و بی آب و برق و گازی و نیز وجود فضای بین جنگ و صلح کنونی روز به روز بر خشم و نفرت شان از حکومت افزوده می شود آرام و در مسیر مورد پسند خود و آشتی با حکومت هدایت کنند و به اصطلاح «عادی سازی» کنند؛ عادی سازی وضعیتی که نه به شدت غیرعادی است. در عین قصد شان این بود که فضای پس از جنگ دوازده روزه و اکنون و در صورت فعال شدن «مکانیسم ماشه»، فضای دلهره از گرانی و کمیابی کالاها را به سوی «آرامش» سوق دهند.
از دیگر سو اصلاح طلبان حکومتی می خواستند با در دست داشتن ابتکار در رابطه با هنرمندان و  دادن امتیازاتی به آنها، هنرمندان مخالف حکومت را با خود همراه کنند و از نفوذ هنرمندان انقلابی و پبشرو و مترقی به نفع خود استفاده کنند.
از سوی سوم آنها می خواستند از این ابتکار و سیاست استفاده کرده و جای پای خود را در حکومت به ویژه در مقابل جریان راست و اصول گرایان تندرور خواه اکنون و خواه برای سال های آتی و انتخابات مجلس و ریاست جمهوری محکم تر کنند. در عین حال این امکان هست که آنها بخواستند که در صورت امکان و با پس رفتن نسبی مردم پس از برقراری کنسرت، شرایط را برای اجرای برخی سیاست های تهاجمی اقتصادی فراهم کنند.
از سوی چهارم پایه دار شدن اصلاح طلبان حکومتی در میان مردم به هر نسبتی که فرض کنیم (1) تا حدودی به نفع شان در رابطه با گروه  های اصلاح طلب مخالف حکومت از یک سو و گروه های سلطنت طلب و یا گروه های مخالف جمهوری خواه و کلا مخالفین حکومت از رفرمیست تا برانداز از سوی دیگر بود.
با وجود این که قرار بوده این کنسرت مجانی باشد اما شکی نیست که در این سیاست ها- همچون دیگر سیاست ها - تنها چیزی که مد نظر اصلاح طلبان حکومتی نبوده و نیست خیر و منافع مردم است. اگر این کنسرت مجانی برگزار می شد اما اصلاح طلبان حکومتی به احتمال پشت سر آن یک سری سیاست های تورم زا اجرا می کردند و به اصطلاح ده ها برابر جبران مجانی بودن کنسرت را می کردند.
دو - هنرمند همایون شجریان
انگیزه این هنرمند طبعا ارائه ی هنر خویش به مردم است و بنابراین چنین فرصتی برای وی بسیار ارزشمند بود. جمعیتی به احتمال صدها هزار نفری و شاید میلیونی برای شنیدن آوا و موسیقی وی به میدان آزادی و خیابان های اطراف می آمدند؛ و این عموما منتهای خواست بیشتر هنرمندان است که هنر خویش را به گروه های بیشتری از مردم عرضه کنند، خواه انگیزه ی آنان را پول( که در این مورد غایب است اما نتایج آن بی شک در درآمد آتی موثر می گردید) یا شهرت یا صرفا لذت بخشیدن به مردم و در عین حال انتقال محتوی انقلابی یا مترقی هنرشان بدانیم.
 در مورد اندیشه های سیاسی همایون شجریان چیزی نمی دانیم. گویا وی آن سان که شجریان پدر سیاسی بود نیست. با این حال دو رابطه برای وی می توانست دارای اهمیت باشد: یکم این که چه گروهی این کنسرت را برگزار می کردند و به اصطلاح به نام کدام گروه حکومتی نوشته می شد و دوم مردم چه درجه استقبال می کردند و نقش آواز و موسیقی وی در این اوضاع و احوال پر آشوب مردم چه نتایج روانی و سیاسی می توانست داشته باشد. در مورد نخست به احتمال از نظر وی همکاری با اصلاح طلبان بهتر از همکاری با اصول گرایان پیرو خامنه ای که منفور مردم هستند بود و در مورد دوم بیشتر زمانی می شد صحبت کرد که شجریان کنسرت را برگزار می کرد و دید محتوی انتخاب شده به وسیله ی وی و یا با میل و خواست مردم چه می توانست باشد.
سه - اصول گرایان سنتی پیرو خامنه ای
 برای ما روشن نیست که موضع نخست بخش های گوناگون آنها در مورد برگزاری این کنسرت چه بوده است. این احتمال وجود دارد که اصلاح طلبان حکومتی با شرح مزایای چنین کنسرتی برای حکومت به ویژه در این اوضاع نه جنگ و نه صلح با اسرائیل، دسته هایی از اصول گرایان را برای برگزاری آن راضی کرده باشند و اعلام برگزاری کنسرت با توافق آنها صورت گرفته باشد اما آنچه بیشتر مسلم است این است که برگزاری این کنسرت به دلایل فرهنگی و امنیتی و امکان تبدیل به ضد آنچه مد نظر بوده، با مخالفت بخش اصلی اصول گرایان به ویژه باند خامنه ای و شرکای پاسدار و دارودسته های پایداری روبرو شده باشد. آنچه در خبرها آمد مخالفت شهرداری تهران با برگزاری کنسرت بود و در وابستگی شهردار فاسد و کثیف تهران به اصول گرایان تندرو شکی نیست.
البته آنچه در مورد مخالفت شاخه هایی از اصول گرایان با برنامه هایی از این دست گفته شد به این معنا نیست که اصول گرایان همواره با برگزاری چنین کنسرت های در صورتی که از راه هایی به بقای حکومت شان کمک کند مخالف اند. خیر! اینها هر اقدامی به شرط این که به این بقا کمک کند و در عین حال کمابیش به نام آنها تمام شوئد مخالفتی نخواهند کرد. اما در این مورد جدای از این که به نام آنها نبوده است این مساله نیز هست که ممکن بود برگزاری کنسرت به نتایجی منجر شود و یا به طور کلی برعکس آن چیزی شود که خواه در خیال اصلاح طلبان و خواه در ذهن اصول گرایانی که تا زمان اعلام برگزاری آن از مخالفت با آن خودداری کرده بودند می گنجید.
چهار- مردم
 به طور کلی موضع  توده ها را می توان به سه بخش تقسیم کرد:
دسته ی نخست آنهایی که از برگزاری آن خشنود بودند و آن را لحظه ای برای فراموشی نگرانی ها و ناراحتی هایی که جنگ و وضع اقتصادی و تورم و گرانی و نبود آب و برق و دود و دم محیط برایشان به وجود آورده می دانستند و مفری برای رفع خستگی و تمدد اعصاب فرسوده. این دسته از مردم  را نمی توان فریب خورده ی تبلیغات حکومت دانست. اگر نه همان شب کنسرت اما از فردای آن همه چیز به حال نخست خود برمی گشت. این دسته به تناسب شامل رده های گوناگون سنی از جوان تا مسن را شامل می گردید.
دسته ی دوم آنهایی که پیشروان و مبارزین جنبش های اخیر بوده اند. اگر کنسرت برگزار می شد برای این دسته ها هم تماشا بود هم فال. این ها می توانستند کنسرت را به گردهمایی علیه حکومت تبدیل کرده و اگر نه شاید که همه اما بخش های زیادی از مردم را با خود همراه کنند. البته حکومت قطعا کنسرت را محاصره می کرد و در لابلای جمعیت نیروهای پاسدار و امنیتی و مزدوران بسیحی و لباس شخصی می گماشت و به هر حال در صورت تبدیل کنسرت به گردهمایی علیه حکومت درگیری اجتناب ناپذیر می گردید، اما در چنین صورتی جنبش که پس از خیزش «زن زندگی آزادی» از چنین شکل های مخالفتی برخوردار نبوده یا تکانی می خورد و یا در صورت تداوم و گسترش،  فرازهای تازه را تجربه می کرد.
دسته ی سومی هم وجود دارند که دسته ی بی تفاوت ها هستند. بیشتر افراد این دسته صرفا برای لذت بردن از کنسرت می آمدند. آنان نه خیلی از اوضاع در رنج اند ( زیرا آن را حس نمی کنند و حتی درصورت حس کردن تمایلی به اندیشیدن به آن ندارند) و نه مایل به واکنشی از جانب خود علیه آن هستند. این دسته در میان تمامی طبقات به ویژه لایه های میانی وجود دارند.
موضع گروه های مخالف
 از جانب گروه های مخالف دو موضع بیش از مواضع دیگر برجسته شد. دسته ای برگزاری کنسرت را از جانب حکومت برای آب ریختن بر آتش مخالفت مردم و « عادی سازی» دانسته و یک پارچه به مخالفت با آن دست زدند.
دسته ی دیگر موافقت خود را با کنسرت به دلایلی که گفتیم اعلام کردند. یعنی این که کنسرت حق مردم است. مردم حق دارند از موسیقی و هنر لذت ببرند و نمی توان گفت چون حکومت خواسته آن را برگزار کند پس باید افشاگری و تحریم کرد.
افرادی دیگر نیز وجود داشتند که فکر می کردند برگزاری کنسرت به هرج و مرج و آشوب کشیده می شد و ممکن بود ناخواسته منجر به کشته شدن عده ای گردد. توصیه این گونه افراد این بود که بهتر است شجریان در جا به جای کشور و برای گروه هایی کوچک و به ویژه ملت های زیرستم کرد و بلوچ و ...کنسرت برگزار کند تا مردم به هم نزدیک تر شوند. 
به نظر تنها موضعی می توانست درست باشد که از یک سو انگیزه ها اصلاح طلبان حکومتی و دلایل آن ها را برای برگزاری چنین کنسرت و برنامه هایی افشا می کرد و کارگران و زحمتکشان و توده های مردم را در مورد آن آگاه می کرد و از سوی دیگر مخالفت با برگزاری آن نمی کرد و در صورت برگزاری کنسرت و در صورت آماده بودن مجموع شرایط و به ویژه تمایل عمومی اکثریت شرکت کننده گان آن را تبدیل به گردهمایی علیه باند خامنه ای و شرکای پاسدار می کرد.
 روشن است که آنچه در مورد این کنسرت گفته می شود قابل تعمیم به همه ی سیاست های حکومت در برگزاری برنامه هایی از این گونه نیست. در برخی موارد - به ویژه موارد سیاسی باید صرفا افشا کرد و به هیج وجه شرکت نکرد و در برخی موارد سیاست افشا و شرکت را در پیش گرفت. وضعیت هایی نیز ممکن است پیش آید که نیاز به افشا نداشته باشد و باید شرکت کرد و آن را به مسیر منطبق با نیازهای جنبش و انقلاب کشاند.

هرمز دامان

نیمه ی دوم شهریور 1404

یادداشت

 1- برای نمونه سیاست پزشکیان و اصلاح طلبان حکومتی در مورد عدم پذیرش و اجرایی کردن «قانون عفاف و حجاب» به این دلیل که به بروز مخالفت و تشنج در جامعه دامن می زند و امکان به هم ریختن اوضاع وجود دارد و بنابراین به صلاح حکومت نیست به نفع آنها و به ضرر هسته ی مرکزی قدرت و دارودسته ی چند درصدی های پایداری در مجلس که آن را تصویب کردند 

Saturday, September 6, 2025

درباره ی گفتگوی اخیر سه فعال سیاسی با پزشکیان(3- بخش پایانی)

 
 
مسئولان اصلی مشکلات توده ها و مانع اصلی تحول جامعه، خامنه ای و سران سپاه هستند!
 
اکنون به پاسخ پزشکیان به پرسش شرح داده شده بپردازیم:
پاسخ پرشکیان:
«ببینید...هر مشکلی که پیش می‌آید، از خود ماست. اینکه آن‌ها چه می‌کنند یک طرف ماجراست، اما طرف دیگر ما هستیم. .. ما در داخل کشور، هنوز نتوانسته‌ایم آن انسجام، عدالت، وحدت و سایر اصولی را که از آن‌ها سخن می‌گوییم، به‌درستی پیاده کنیم. به هر دلیلی، اگر ما بتوانیم به همان شعارهایی که خودمان داده‌ایم در عمل پایبند باشیم، اساساً نیازی نیست که در برابر دیگران موضع‌گیری کنیم. بسیاری از حرف‌هایی که امروز مطرح می‌شود، ریشه در تبعیض دارد؛ بخشی از آن ناشی از بی‌عدالتی است، بخشی از آن به‌دلیل نادیده گرفتن انسان‌هاست، نادیده گرفتن قومیت‌ها، جنسیت‌ها و تمامیت‌خواهی‌هایی است که گاه در درون خود ما شکل گرفته است.
...وقتی فردی ایرانی روبه‌روی من ایستاده، اما من او را شهروند درجه‌چندم حساب می‌کنم، طبیعی است که او نیز مرا نپذیرد. بنابراین، همان‌طور که در تعابیر دینی آمده، اصل، اصلاح روابط درونی است؛ ما باید مشکل خودمان را حل کنیم، پیش از آنکه بخواهیم به دیگران بپردازیم. در حال حاضر، تمام فکر و ذکر بنده همین مسئله است.»
 از این سخنان بر می آید که مشکل جاری بیش از آنکه از بیرون کشور ایجاد شده باشد از داخل کشور و به وسیله ی باندها و جناحی ایجاد شده که حاکم است. پزشکیان از دیدگاه اصلاح طلبان حکومتی مساله را طرح می کند و ستمی که از جناح اصول گرا یا در حقیقت باند اصلی قدرت بر اصلاح طلبان حکومتی رفته است.  پزشکیان این ستم بر اصلاح طلبان را در شکل مفاهیمی مانند نبود «انسجام، عدالت، وحدت... اصولی که باید پیاده شود» و نمی شود، «شعارهایی» که داده می شود اما پایبندی به آنها وجود ندارد، «تبعیض» و « تمامیت خواهی» و غیره بیان می کند.
وی سپس ادامه می دهد:
«ترس من از اسنپ‌بک یا تهدیدهای خارجی نیست؛ واهمه اصلی‌ام از اختلافات داخلی، از شکاف‌های درونی و درگیری‌هایی است که گاه بر سر مسائل جزئی ایجاد می‌شود. دشمنان نیز طمع‌شان دقیقاً بر همین اختلافات است. اختلافاتی که زمانی شکل می‌گیرد که حقوق شهروندی افراد نادیده گرفته می‌شود؛ گروهی بر مصدر قدرت می‌نشیند و گروهی دیگر اساساً در بازی قدرت جایی نمی‌یابد. در چنین فضایی، بدیهی است که طرف مقابل از این شرایط بهره‌برداری می‌کند تا تمام مشکلات را به گردن ما بیندازد. به‌نظر من، مسئله فقط تحلیل نیست؛ گره‌های بسته‌شده در درون انسان‌ها، وقتی راهی برای بیان نمی‌یابند، خود را در قالب خشم، نارضایتی یا اتهام به جهت‌گیری‌های کلان کشور بروز می‌دهند
 به این ترتیب از دیدگاه پزشکیان و اصلاح طلبان حکومتی، مشکل اصلی اختلافات داخلی و شکاف های درونی و درگیری های درونی است.
اما این اختلافات بین چه گروهایی است؟ بین گروه هایی که «حق شهروندی» اقراد را نادیده می گیرند یعنی در واقع حق اصلاح طلبان حکومتی را، یعنی حق بخشی از سرمایه داران دولتی و خصوصی را و گروهی از این حقوق محروم می شوند.  گروهی بر مصدر قدرت می نشیند یعنی اصول گرایان سنتی یا در واقع هسته ی سخت قدرت و گروهی دیگر یعنی اصلاح طلبان حکومتی « اساسا در بازی قدرت جایی نمی یابند»( تغییری که از پس از دوره ی هشت ساله ی ریاست جمهوری خاتمی صورت گرفت و دوران هشت ساله ی روحانی نیز نتوانست وضع پیشین را بر گرداند.
چنانچه دیده می شود سخنان پزشکیان بسیار ساده و روشن است. جریان اصلی قدرت تمامی رشته ها و موقعیت های اقتصادی و سیاسی را در دستان خود متمرکز کرده و مجال و فرصتی به اصلاح طلبان حکومتی برای داشتن نقش  در حکومت نمی دهد.
 پزشکیان ادامه می دهد:
« ... راستی، عدالت، صداقت، انسانیت و انصاف، اگر در جامعه جاری شود، حتی اگر موشک نداشته باشیم، یا اف۱۶ نداشته باشیم و آن‌ها اف۳۵ داشته باشند، باز هیچ‌کس به این سادگی نمی‌تواند به خاک و آب ما طمع کند. ما در اینجا گیر داریم، نه آن‌طرف. حتی اگر ما موشک هم داشته باشیم، ولی مردم را نداشته باشیم، هیچ قدرتی نداریم. نمی‌گویم که نباید آن‌ها را داشته باشیم، ما باید قدرت داشته باشیم تا کسی جرئت نکند به ما حمله کند. اما مهم‌تر از آن، وحدت و انسجام داخلی است. باید به همدیگر احترام بگذاریم، حق همدیگر را بپذیریم. یعنی این‌گونه نیست که فقط ابزار نظامی برای اقتدار کافی باشد.
چنان که دیده می شود پزشکیان به تاکید درباره ی نبود«انسجام و وحدت داخلی»یعنی نبود وحدت واقعی میان اصول گرایان و اصلاح طلبان حکومتی و نپذیرفتن «حقوق» اصلاح طلبان حکومتی از جانب هسته ی مرکزی قدرت، صحبت می کند. سپس چنین ادامه می دهد:
«آیا من عقل کل هستم؟ تا همین دیروز، در همین کشور، عده‌ای نشسته بودند و صلاحیت نماینده شدن به من نمی‌دادند. خب، مقام معظم رهبری چرا باید مداخله کند که ارزیابی‌ها درست صورت بگیرد؟ این‌ها همه از مسائل داخلی ماست. آن حرف‌ها و انتقاداتی که مطرح می‌شود، به‌خاطر این است که ما در داخل کشور نتوانستیم آن شعارهایی را که می‌دهیم، اجرا کنیم. اگر به همان شعارها و گفته‌هایمان عمل کنیم، مگر ممکن است کسی انسان عالم، عادل، منصف را ببیند و از او بدش بیاید؟ بله، کسانی هستند که غرض دارند، می‌خواهند تجاوز کنند، ...اما اکثریت مردم، دنبال صداقت، انصاف و درستی هستند و ما در اینجا دچار کاستی هستیم. این همان چیزی است که مشکل اصلی ما را تشکیل می‌دهد.»
به این ترتیب گپ بزرگ ظاهر می شود و حلال مشکلات خامنه ای می گردد! پزشکیان در مقابل اصول گرایان و هسته ی مرکزی قدرت و به نیابت از اصلاح طلبان حکومتی پشت خامنه ای پنهان می شود:
 اگر خامنه ای پشت پزشکیان نمی ایستاد و اجازه نمی داد نام وی از صندوق بیرون آید( یعنی همچون انتخابات سال 1388که تقلب کرد دوباره تقلب می کرد یا اجازه ی تقلب می داد!) او نمی توانست در انتخابات برنده شود!
تغییر اساسی که در سیاست اصلاح طلبان حکومتی بروز کرده است همین است. جدال بر سر خامنه ای است. از دیدگاه اصلاح طلبان حکومتی خامنه ای باید از چنگ اصول گرایان تندرو بیرون آورده شود و به پشتیبان اصلاح طلبان حکومتی تبدیل گردد. یا در واقع برعکس اتکای اصلاح طلبان حکومتی به خامنه ای گردد و این کار از راه به دست آوردن اعتماد خامنه ای به اینکه  اصلاح طلبان حکومتی مخالف اصل ولایت فقیه و نیز شورای نگهبان و مجلس خبرگان و دیگر ارگان هایی که زیر نفوذ و رهبری خامنه ای هستند نیستند باید صورت گیرد.
اما اصلاح طلبان حکومتی سر خود را زیر برف کرده اند و می گویند چیزی نمی بینند. آنان می خواهند پنهان کنند که این خامنه ای بود که آنها را سپر خودش و دفتر رهبری و سران مرتجع سپاه در مقابل جنبش تودها و مسائل و مشکلات اقتصادی- سیاسی جامعه کرد. البته چنین سپرکردنی بدون دیدن این تغییر در اصلاح طلبان حکومتی که اینان مانند سابق نیستند و بسیار راست تر و مطیع تر و برده تر شده اند صورت نمی گرفت. اما این صورت مساله و محتوی اصلی آن را تعییر نمی دهد. این خامنه ای است که از اصلاح طلبان همچون ابزاری برای پیشبرد امور و بقای حکومت خود استفاده می کند و نه اصلاح طلبان از خامنه ای.
 اما اصلاح طلبان حکومتی فرصت طلبانه پشت فردی پنهان شده اند که مسئول اصلی تمامی آن مسائلی است که پزشکیان از آنها به عنوان راه و روش اصول گرایان تندرو( به نظر عمدتا جریان پایداری ها) نام می برد؛ یعنی تمامیت خواهی و نبود« انسجام، عدالت، وحدت و سایر اصول.. تبعیض، راستی، صداقت، انسانیت و انصاف، ». خامنه ای مسئول اصلی«شکاف ها و اختلافات درونی» و اجازه ی بازی قدرت ندادن به اصلاح طلبان حکومتی است مگر این که مطیع اوامرش باشند، چنانکه پزشکیان و گروه او هستند. چوپان اصلاح طلبان حکومتی خامنه ای است که با سرکوب شدید آنها به ویژه از سال 88 به این سو آنها را به راه «راست» هدایت کرد و بخش هایی از آنها خواه به دلیل ماهیت فرصت طلب خود و خواه به دلیل ترس و وحشت شان از جنبش 88 و نیز جنبش های توده ای پس از آن این چوب های چوپان را از دل و جان پذیرا شدند و راه «راست» تر را برگزیدند.
آنهآآآآ
حال چنانکه دیده می شود در سخنان این بنده ی مطیع خامنه ای که از جانب باند اصلاح طلبان حکومتی سخن می گوید پشت این فرد مستبد خودپرست پنهان می شود تا سهمی از قدرت را از اصول گرایان بگیرد و جای اصلاح طلبان حکومتی را در قدرت بیشتر کند.
 اینهاست ماهیت نظرات اصلاح طلبان فرصت طلب حکومتی:
«ما بین خامنه ای و اصول گرایان تندرو فرق می گذاریم. ما خامنه ای را با تغییر سیاست های استراتژیک خود و نیز پذیرش جایگاه خامنه ای در هرم قدرت کنونی( در واقع هرمی وجود ندارد همه ی قدرت در دست خامنه ای و دفتر رهبری و سپاه است- بقیه چندان کاره ای نیستند) از چنگ  اصول گرایان تندرو در می آوریم و خود به خدمت او در می آییم و به این شکل به وی اطمینان می دهیم که اصلاح طلبان حکومتی در پی تغییر حکومت ولایت فقیه نیستند و بلکه در پی استحکام آن هستند. به این ترتیب جبهه ای که تشکیل می شود جبهه ی اصلاح طلبان حکومتی به همراه خامنه ای و شرکای پاسدار است!»
اما خامنه ای به این ساده گی ها خام نمی شود. او جایگاه ویژه ی خود و جایگاه دیگر اصول گرایان خدمتگزارش از جمله جریان پایداری را اگر هم با توجه به شرایط  اقتصادی - سیاسی و یا فرهنگی جامعه تغییر دهد، اما تغییر اساسی نمی دهد و اصلاح طلبان را آن  گونه که آنها می خواهند نمی  پذیرد، بلکه آن گونه که خود می خواهد می پذیرد. خامنه ای امتیازاتی را که طی دو دهه و اندی اخیر به جناح اصول گرایان تندرو و جریان پایداری داده است به هیچ وجه به اصلاح طلبان نمی دهد. او کماکان اصلاح طلبان را از تمامی مقرهای قدرت اصلی و ارگان های تاثیر گذار بر سیاست های اساسی کشور بیرون نگه داشته و بیرون نگه خواهد داشت. برای نمونه به مجلس کنونی نگاه کنیم که بخش اصلی آن در دست باندهای پایداری ها و باند قالیباف است. به شورای نگهبان و مجلس خبرگان و دستگاه قضایی و دستگاه اطلاعات نگاه کنیم که اصلاح طلبان حکومتی سهمی از آنها ندارند و در نهایت به خود دولت پزشکیان نگاه کنیم که وزرای مهم و کلیدی آن با انتخاب خود خامنه ای  در دست جریان پایداری و هسته ی مرکزی قدرت در آمده و  در دست جناح اصلاح طلبان حکومتی نیست و تازه همین بخش محدود اصلاح طلبان حکومتی که در دولت شرکت دارند نیز با فشارهای دائمی از جانب باند خامنه ای روبرو هستند. فشارهایی که موجب شده است صدای پزشکیان در بیاید.
 آنچه پزشکیان در این گفتگو از آن می نالد تماما دست پخت خود خامنه ای و دفتر رهبری و سران سپاه است. آن که اجازه ی شرکت به اصلاح طلبان در بازی قدرت نداده و نمی دهد خامنه است.  آنکه پس از تقلب در انتخابات 88 اصلاح طلبان را قلع و قمع کرد خامنه ای است. آنکه کروبی و موسوی را حدود پانزده سال است که در حصر نگه داشته خود خامنه ای است و آنکه تاج زاده را سال هاست که در زندان نگه داشته خامنه ای است. مسبب وضع اسفبار کشور از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی خامنه ای و شرکایش سران پاسدار هستند.
 برای خامنه ای تمامی اصلاح طلبان چنان که به کرات اشاره کرده ایم عروسک خیمه شب بازی هستند. زمانی که به آنها برای مقابله با جنبش توده ای و انداختن بار مشکلات به دوش آنها و نیز نرمش در مقابل قدرت های امپریالیستی نیاز دارد از آنها استفاده می کند و این استفاده نیز با هزار و یک کنترل و محدودیت و محصورگرداندن از طریق نهادهای پیرو( ملاهای نماز جمعه، نماینده گان مجلس، سران پاسدار و بسیج، صدا و سیما، روزنامه هایی مانند کیهان و دیگر روزنامه های راست ها، مقام های قضایی و ...)همراه است.
در واقع این اصلاح طلبان حکومتی هستند که چنین در مقابل خامنه ای و سران سپاه سر به زمین می سایند. در مقابل لبه ی تیز حمله ی اصلاح طلبان غیرحکومتی همچون موسوی متوجه جایگاه خامنه ای است. موسوی از «رفراندوم» و «مجلس موسسان» قانون اساسی تازه صحبت می کند. تاج زاده از خامنه ای می خواهد استعفا دهد و نیز امثال قدیانی و محمد نوریزاد اساسا جمهوری اسلامی را قبول ندارند و قدیانی به صراحت شعار خواست «جمهوری دموکراتیک سکولار» را پیش می گذارد. 
از این ها گذشته در دو دهه و به ویژه دهه ی اخیر و در خیزش «زن زندگی آزادی» شعارهای توده ها علیه خامنه ای و سران سپاه و حکومت ولایت فقیه و کلا جمهوری اسلامی بوده است و نه مثلا علیه گروه های پایداری.
با این وصف این بیانات پزشکیان که دخالت خامنه ای در انتخاب وی را دلیلی برای جدایی خامنه ای از آنچه ی از آن می نالد جا می زند« تا همین دیروز، در همین کشور، عده‌ای نشسته بودند و صلاحیت نماینده شدن به من نمی‌دادند. خب، مقام معظم رهبری چرا باید مداخله کند که ارزیابی‌ها درست صورت بگیرد؟» به شدت فرصت طلبانه و بنده صفتانه است و انگیزه های واقعی خامنه ای و باند اصلی قدرت را در انتخاب پزشکیان لاپوشی می کند.
فردی که طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی می توانست به وسیله ی مجلس خبرگان به دلیل حماقت ها و ناتوانی از پیشگیری همین ضربات اخیر اسرائیل به سران پاسدار و دانشمندان هسته ای و نیز موسسات اتمی کشور از کار بر کنار شود - و البته به این دلیل که این مجلس خبرگان نیست که رهبر انتخاب می کند بلکه برعکس این رهبر است که مجلس خبرگان انتخاب می کند چنین امری تحقق یافتنی نبود- اینک به وسیله ی پزشکیان به عرش اعلا برده می شود!
در حال حاضر خامنه ای و دفتر رهبری و سران سپاه و کلا هسته ی مرکزی قدرت دشمن اصلی کارگران و کشاورزان و لایه های میانی جامعه، زنان، دانشجویان، ملیت ها و اقلیت های مذهبی زیرستم و دیگر بخش ها و لایه های اجتماعی ایران هستند. سرنگونی این ها یعنی سرنگون حکومت ولایت فقیه و جمهوری اسلامی.

هرمز دامان
 نیمه ی نخست شهریور 1404
 

 

Wednesday, September 3, 2025

درباره ی گفتگوی اخیر سه فعال سیاسی با پزشکیان(2)

مساله ی مذاکره

در ارائه ی نظرات خود عبدالله گنجی از خواست برخی از تحلیلگران ( و در واقع خواست اکثریت مردم) برای «مذاکره» صحبت می کند. وی می گوید:

«من شخصاً این مسئله را به‌خوبی درک نمی‌کنم. یعنی انگار در آن سوی ماجرا، هیچ مقصری وجود ندارد. حتی در شرایطی که آمریکا صراحتاً وارد روند مذاکرات شده و در ضمن آن اقدامات تنش‌زایی هم انجام داده، باز هم برخی تحلیلگران داخلی می‌گویند باید به سمت «مذاکره فراگیر» رفت، بدون اینکه روشن کنند منظورشان از «فراگیر» چیست یا مشخص سازند که این مسیر دقیقاً چه چیزی را حل خواهد کرد؟»

 در اینجا ما در مورد نظریه ی «مذاکره ی فراگیر» صحبت نمی کنیم، در مورد ««مذاکره» صحبت می کنیم، هرچند ممکن است که مذاکره به «مذاکره ی فراگیر» یعنی تسلیم کامل و مطلق جمهوری اسلامی به امپریالیست های غربی و پذیرش تمامی خواست های آنها بینجامد.

پرسش این است:

آیا این غریب نیست توده های مردم و نه تنها آنها بلکه بخشی از نیروهای سیاسی خواهان رفتن جمهوری اسلامی پای میز مذاکره ای باشند که معنای عملی و نتیجه ی نهایی آن ممکن است تسلیم جمهوری اسلامی به امپریالیست ها باشد؟

چگونه یک نیروی کمونیست خواهان شرکت در مذاکره ای است که نتیجه ی آن می تواند به وابسته شده دولتی در کشور خویش به امپریالیست های غربی شود؟

آنچه باید به آن پاسخ داد همانا تحلیل اوضاع کنونی بین المللی و حکومت ولایت فقیه و نیز شرایط توده ها است و اینکه چه وضعیتی ما را به اینجا کشانده است.

اگر خامنه ای و شرکای پاسدار سر میز مذاکره نروند

نخست باید پرسید که اگر خامنه ای و سران ابله حکومت جمهوری اسلامی پای میز مذاکره نروند چه خواهد شد؟

1-   اینکه خامنه ای و سران پاسدار دنبال غنی سازی را نگیرند و گسترش موشک ها را دنبال نکنند و ضمنا از هر گونه جاه طلبی و تداوم ماجراجویی های خود در منطقه دست بکشند و این سیاست ها را آشکار اعلام کنند و نیز عملا از آن پیروی کنند.

 در این صورت سه وضعیت ممکن است پیش آید:

یکم - تحریم ها تداوم پیدا کند.

این امر به ضرر مردم ایران و به ویژه کارگران و کشاورزان و توده های خرده بورژوازی به ویژه لایه های تهیدست و میانی آن است که زیر فشارهای خرد کننده ی اقتصادی به فقر دهشت بار و فلاکتی غریب افتاده اند و فقر و فلاکتی که در تاریخ صد و اندی ساله ی کشور ما کم سابقه است.

این وضعیت ممکن است به جنبش های گسترده  بینجامد که عموما و در شرایط کنونی نیروهای نماینده ی سیاسی طبقات مورد اشاره، به احتمال زیاد حنبش هایی کور کمابیش مانند دی 96 و آبان 98 خواهد بود مگر این که در این فاصله تغییراتی به نفع رشد رهبری های انقلابی و مترقی صورت گیرد و یا حداقل جنبش های توده ای خودبه خودی به وضعینی مانند مبارزه ی راننده گان کامیون و کامیون داران و با خواست های سیاسی ارتقاء یابند.

 دوم- این که امپریالیست های غربی این عقب نشینی خامنه ای و جمهوری اسلامی را بپذیرند و سر تحریم ها را شل کنند و راه هایی را برای کنار آمدن با جمهوری اسلامی دنبال کنند. نتیجه ی نهایی این وضع با شرکت در مداکره و پذیرش خواست های امپریالیست ها تفاوت چندانی نخواهد کرد.

سوم - امپریالیست ها و دولت صهیونیسستی اسرائیل به این عقب نشینی جمهوری اسلامی وقعی نگذارند و به ایران حمله کنند.

این آن چیزی است که توده های مردم نمی خواهند و خسارات جانی و مالی آن و نیز مضرات آن برای توسعه ی اقتصادی و سیاسی کشور ما در شرایط کنونی نیروهای پیشرو و انقلابی، ممکن است بسیار زیاد باشد.

2-   اینکه خامنه ای و سران پاسدار دنبال غنی سازی را بگیرند و تولید و گسترش موشک ها را دنبال کنند و نیز جاه طلبی و تداوم ماجراجویی های خود در منطقه را همچون گذشته تداوم بخشند و این سیاست ها را آشکار اعلام کنند و عملا آنها را پیگیری کنند.

در این صورت به احتمال زیاد کار به جنگ کشیده خواهد شد. جنگی که در شرایط کنونی جنبش توده ها و نیروهای انقلابی، سرانجام آن ممکن است به نفع خلق ایران و کشور نباشد.

ممکن است زیرا سیر تحولات آن چنان قابل پیش بینی نیست و شرایط متضادی ممکن است پدید اید ازجمله در صورت تجاوز امپریالیستی، مقاومت و ایستاده گی توده ها. در مورد این سیر تحول و وحدت مبارزه ی ضدامپریالیستی و دموکراتیک در مقالات دیگری پرداخته ایم.

اگر خامنه ای و شرکای پاسدار سر میز مذاکره بروند

دوم- پرسش دوم این است که اگر خامنه ای و سران پاسدارش پای میز مذاکره بروند چه خواهد شد.

ما از طرح حداقل و میانی ممکنات می گذریم و به حداکثر آن یعنی پذیرش تمامی خواست های امپریالیست ها و سرخم کردن سران جمهوری اسلامی مقابل آنها می پردازیم.

در این صورت حکومت ولایت فقیه در صورت حفظ شکل کنونی خود تبدیل به پیج و مهره ای در سازماندهی امپریالیستی غرب در خاورمیانه  خواهد شد. امری که با دست کشیدن خامئه ای از تمامی شعارهای ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی، صلح با اسرائیل و پذیرش کشور اسرائیل، پیوستن به پیمان ابراهیم، پذیرش جایگاهی که امپریالیست ها به جمهوری اسلامی دیکته می کنند  و خلاصه تبدیل شدن به نوکر امپریالیست ها همچون حکومت استبداد سلطنتی پیشین و حکومت شاه سابق صورت خواهد گرفت.

حال باید پرسید در آن صورت یعنی در صورت جایگیری جمهوری اسلامی در بلوک امپریالیستی غرب، نفس ارتجاعی بودن جمهوری اسلامی و نقش آن در قبال تمامی طبقات خلقی ایران چه فرقی با وضع کنونی خواهد داشت؟

در واقع هیچ! و از این نقطه نظر هیچ تفاوت کیفی ای بروز نخواهد کرد. حکومت جمهوری اسلامی اکنون فاسد و ارتجاعی است و پس از تسلیم به اوامر امپریالیست های غرب کماکان فاسد و ارتجاعی خواهد بود. اکنون جنایتکار است و در آن هنگام نیز جنایتکار خواهد بود. اینکه آیا پس از جاگیری در بلوک امپریالیستی غرب حکومت ولایت فقیه چه تغییرات سیاسی( از جمله در بافت طبقه ی حاکم) و فرهنگی ای خواهد کرد، با توافق امپریالیست های غربی به وضع کنونی ادامه خواهد داد و یا اصلاحاتی از نوع عربستان سعودی صورت خواهد داد، اکنون خیلی روشن نیست.

 یکی از نتایج مذاکره به احتمال تغییر در وابستگی به بلوک امپریالیستی خواهد بود

جدا از این جنبه، از جنبه های دیگر امکان بروز تغییراتی وجود دارد.

 در واقع اکنون آنها با التماس و بهای سنگین خود را به امپریالیسم روسیه و چپن می چسبانند و در آن صورت با التماس و بهای سنگین خود را به امپریالیست های غربی خواهند چسباند.

اکنون این دو کشور به هیچ وجه آن چه از جمهوری اسلامی و در واقع از ملت ایران می گیرند با آنچه به سران جمهوری اسلامی می دهند برابر نیست و در آن هنگام چنین نقشی را امپریالیست های غربی به عهده خواهند گرفت. جمهوری اسلامی در سازماندهی امپریالیستی جهان از جزیی نصف و نیمه از بلوک امپریالیسم روسیه بودن کنده شده و به خدمت بلوک امپریالیستی غرب در خواهد آمد.

در مورد چین از نظر ما تفاوت اقتصادی بارز و کیفی ای بروز نخواهد کرد. دلیل این است که چین از نظر اقتصادی وابسته به بلوک غرب است و بخشی از مزایای روابط اقتصادی اش با کشورهای زیرسلطه ای مانند ایران به جیب سرمایه گذاران امپریالیست غربی در چین خواهد رفت. یعنی به جای این که مستقیما به جیب امپریالیست ها رود با واسطه ی دولت چین به جیب آنها خواهد رفت. مانند همین فروش مجاز حد معینی نفت به چپن در همین دوران تحریم ها که بخشا در خدمت صنایع امپریالیست های غربی در چپن بوده است.

دنبال جاه طلبی ها و ماجراجویی های جمهوری اسلامی افتادن

حال به شق متضاد یعنی  خواست مذاکره نکردن توجه کنیم.

در این جا مساله این گونه طرح می شود که امپریالیست ها خواهان سر فرود آوردن خامنه ای و سران جمهوری اسلامی در مقابل خواست های خویش هستند و مردم و نیروهای پیشرو باید بگویند: ما خواهان تبعیت خامنه ای و سران جمهوری اسلامی از امپریالیست ها نیستیم و به هیچ وجه نمی خواهیم که خامنه ای به پای میز مذاکره برود زیرا معنای مذاکره و پذیرش خواست های امپریالیست ها وابسته شدن کشور به غرب است.و تازه مگر جمهوری اسلامی چه «ظلمی» در حق امپریالیست ها کرده و یا مگر نه این که «خامنه ای در حال مذاکره بود و آنها حمله کردند؟»

اما ما می دانیم که در حالی که خامنه ای و سران پاسدار تضادهایی با امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی دارند اما هزار و یک پیوند و بده بستان نیز با آنها دارند و سپاه و دیگر موسسات اقتصادی بزرگی که در دست خامنه ای و گماشتگان اش هستد در بسیاری از امور اقتصادی وابسته به امپریالیست های غربی اند و هم اکنون نیز با دور زدن تحریم ها این روابط را تا جایی که در خدمت رتق و فتق امورشان و منافع بقای حکومت شان است پیش می برند. بنابراین مذاکره و وابسته شدن تنها آنچه را که تا حدود زیادی به طور ضمنی وجود دارد آشکار و کامل می کند.

 از سوی دیگر بخش مهمی از باندهای حکومت و از جمله باند خود خامنه ای وابسته به روسیه هستند و یا حداقل دنبال جایگیری در زیر بال و پر امپریالیسم روسیه می باشند.

از این رو آیا از نقطه نظر وابسته بودن به امپریالیسم فرق زیادی می کند که در مقابل وابسته بودن به امپریالیسم روسیه به امپریالیست های غربی وابسته گردند. به ویژه اینکه اکنون فشارها از جانب این امپریالیست ها به جمهوری اسلامی وارد می گردد و خامنه ای و سران پاسدار نیز تمامی این فشارها را به روی توده های مردم منتقل می کنند.

در چنین شرایطی می توان پرسید چرا باید مردم ایران و نیروهای انقلابی جور حکومت ارتجاعی جمهوری اسلامی و سران آن و در صدرشان خامنه ای را بکشند که می گوید خطر اصلی که حکومت را تهدید می کند از داخل است و نه از خارج؟ یعنی وی توده ها را دشمن اصلی خویش قلمداد می کند و نه دشمنان خارجی اش را.

آیا این که وی خطر خارجی را آن چنان تهدید گر نمی بیند و به ساده گی داخل یعنی جنبش های توده ای را خطرناک تر ارزیابی می کند از این برنمی خیزد که در کنار تضادهای امپریالیست های غربی با آنها هزار یک رابطه و بده و بستان با این امپریالیست ها دارد و درصدی از اطمینان که امپریالیست های غربی تا جایی که بتوانند بقای حکومت وی را تامین می کنند و تنها در صورتی به دنبال سرنگونی آن خواهند بود که خطری از جانب طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های مردم حس کنند و برایشان مسجل شود که در صورتی که خودشان حکومت را سرنگون نکنند کارگران و زحمتکشان آن را سرنگون خواهند کرد؟

فرض وجود یک دولت انقلابی و متکی به طبقه ی کارگر و کشاورزان

حال فرض می کنیم یک دولت انقلابی و متکی به طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان و توده های مردم سر کار است. برای چنین دولتی نخستین مساله، جدا از وضع عمومی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی کشور و نیز اوضاع بین المللی، طبعا وضعیت اقتصادی و سیاسی و روانی طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان می باشد. آیا وضعیت اقتصادی و سیاسی توده ها و شرایط آنها اجازه می دهد که کشور وارد جنگی قابل پیشگیری شود؟ آیا طبقه ی کارگر و توده ها تمایل به درگیر شدن در جنگ را دارند؟ و پرسش هایی از این گونه.

روشن است که اگر وضعیت اقتصادی توده ها اجازه ی درگیر شدن در جنگ را نمی داد و یا به طور کلی طبقه ی کارگر و توده ها آماده گی روانی و جسمی درگیر شدن در یک جنگ را نداشتند چنین حکومتی به هیچ وجه وارد جنگ نمی شد و تا جایی که می توانست و توده ها می پذدیرفتند در مقابل دشمن عقب نشینی می کرد و به خواست های وی گردن می گذاشت.

از این گذشته چنین حکومتی اساسا دست به بلند پروازی نمی زد و در صورتی که مثلا حقوق و توانایی علمی و فنی غنی سازی و اتمی شدن را داشت در صورتی که این امر دارای خطرات بین المللی بود و توده ها حاضر نبودند این خطرات را به جان بخرند بدون تردید دست به غنی سازی به این بهانه که حق وی است و درگیر کردن توده ها و کشور در ماجراجویی نمی زد.

 از این پیشتر رویم. چنین دولتی حتی در صورتی که طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های مردم موافق یاری به جنبش ها و انقلاب های دیگر نبودند بدون اجازه آنها و سرخود دست به این کار نمی زد.

روشن است که در برخی از این موارد ممکن است توده های طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر طبقات مردمی اشتباه کنند و راه درست جز آن باشد که آنها از حکومت خود می خواهند در پیش بگیرد. اما در چنین مواردی راه چاره، مخالفت با نظر و رای توده ها و سرخود دست به عمل خلاف خواست آنها زدن نیست بلکه کار ایدئولوژیک - فرهنگی صبورانه و پرحوصله در میان توده ها به وسیله پیشروان انقلابی و آگاه کردن آنهاست. زمانی که توده ها نمی خواهند پیش روند نباید پیش رفت، همچنان که زمانی که توده های می خواهند پیشروی کنند نباید عقب افتاد.

در مورد چنین حکومتی عقب نشینی در مقایل امپریالیست ها تا حدی بود که حکومت و طبقه ی کارگر و توده ها می پذیرفتند. اگر امپریالیست ها خواست هایی داشتند که برای حکومت غیرقابل پذیرش بود آنها را در میان توده های طبقه به بحث می گذاشت و نظر مساعد آنها را در مورد حد عقب نشینی جلب می کرد. در چنان صورتی یعنی در صورتی که توده ها مایل به عقب نشینی بیشتر از آن نمی گردیدند (عواقب و نتایج آن ممکن است به وسیله ی حکومت انقلابی برای توده ها تشریج شود) آنگاه طبقه ی کارگر و توده ها با تمام وجود آماده ی روبرو شدن با نتایچ آن می بودند. این می توانست به تجریم و یا جنگ بینجامد. اما در چنین حالی تمامی خلق یک پارچه پشت حکومت بود و از نظر ایدئولوژیک و فرهنگی توانایی روبر شدن با عواقب چه بسا دهشتناک آن را داشت.(1)

در تاریخ کشور ما می توان به جنگ 11 ماهه ی تبریز توجه کرد که توده های مبارز و انقلابی تبریز آماده گی روبرو شدن با عواقب اقدام ستارخان را داشتند و همین موجب شد که تبریزیان یک پارچه به مقاومتی تاریخی در مقابل دشمن دست یازند. در عرصه ی بین المللی و در مورد تجارب طبقه ی کارگر می توان به صلح برست لیتوفسک اشاره کرد که در آن لنین و لنینست ها با تحلیل همه جانبه ی وضعیت نیروهای طبقه ی کارگر به این نتیجه رسیدند که باید در مقایل آلمان دست به عقب نشینی زنند و «صلح خفت بار» را بپذیرند.

 حال این مجموعه را که ما نه با پیچیده گی های شرایط بلکه به ساده ترین صورت ممکن طرح کردیم مقایسه کنیم با رفتار حکومت فاسد و ارتجاعی و کهنه پرست و ضد مردمی ولایت فقیه که تنها برای بقای مشتی مومیایی از گور برآمده دست و پا می زند.

این حکومت بدون تمایل و اجازه و خواست توده ها و اساسا برای بقای حکومت کثیف خود به هر نوع جاه طلبی در منطقه دست زد و نیز هر گونه برنامه ای را برای خود مجاز دانست و این در حالی بوده و هست که تمامی بار این جاه طلبی ها را به دوش طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های مردم گذاشت و نه تنها اجازه نداد که این شرایط بر وضع زندگی طبقه ی حاکم تاثیر گذارد بلکه تمامی باندهای کثیف بخش مهمی از طبقه ی حاکم سالوسانه تلاش کردند از اوضاع به نفع خود استفاده کرده و تا جایی که ممکن است بار خود را ببندند و فشارها را روی توده ها قرار دهند.

حال با این وضعیت اتخاذ این موضع از جانب توده ها که خامنه ای و سران باندهای حاکم بر سپاه باید مذاکره کنند و شرایط را نه تنها به سوی جنگ نبرند بلکه به سوی رفع تحریم ها سوق دهند چندان بی دلیل نمی باشد.

هرمز دامان

نیمه ی نخست شهریور 1404

   

یادداشت

1- در صورت وجود مرکزیت دموکراتیک در کشور در بسیاری موارد حکومت خود دست به اقدام می زند و توده ها بر مبنای اعتماد به حکومت خویش نظرات آن را از جان و دل می پذیرند و اجرا می کنند. در صورت بروز تضادهای حاد بین نظرات حکومت و توده ها آنچه ارجح است احترام به توده ها و بررسی دقیق نظرات است. در صورتی که نظر حکومت نادرست بود باید حکومت نظر خود را تغییر دهد و در صورت اشتباه بودن نظر توده ها پیشروان باید کار آگاه گرانه و اقناعی را دنبال کنند.

توفان مبارزه ی ضداستبدادی در سرزمین سربداران( بیانیه دوم)

نقش کثیف سلطنت طلبان و پادشاهی خواهان مزدور در آیین یادبود قهرمان خسرو علیکردی  در مشهد و نیز نقش حزب اللهی های سلطنت طلب شده و مزدور در...